بررسی چالش‌های جهان شمولی فکر تشیع در گفتگو با محمدرضا قائمی نیک؛
دقیقا فرهنگ اسلامی-ایرانی در جایی با تجدد غربی دچار چالش شده است که ادعای جهان شمولی داشته است. نزاع دقیقا در چنین نقاطی است، گر نخواهید جهان شمول باشید از قضا، جهان غرب شما را می‌پذیرد، علی الخصوص در دوره فعلی و ذیل پروژه جهانی شدن کامل شما را می‌پذیرد. یعنی شما تنها کافی است بگویید که من مسلمان هستم، تنها می‌خواهم آداب و رسوم اسلامی داشته باشم، اما به نظم جهانی کار ندارم.

گروه راهبرد «سدید»؛ در بخش‌های پیشین پرونده پیرامون تحولاتی که طی دو قرن گذشته فرهنگ و سنت ایرانی-اسلامی به آن دچار شده است مطالبی ذکر شد، تلاشی صورت گرفت تا در ضمن توصیف آنچه که واقع شده است، در خصوص نقش جریان‌های فعال جامعه ایرانی (مدرنیست ها-اسلام گرایان) نیز مطالبی عنوان شود. در این بخش تلاش داریم تا در ضمن گفتگو با دکتر محمد رضا قائمی نیک، عضو هیئت علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، به ریشه تضاد‌هایی که در این گذار، متوجه فرهنگ و سنت ایرانی اسلامی شده است بپردازیم. مشروح این گپ و گفت در ادامه از منظر شما می‌گذرد:

 

تجدد، پدیده‌ای که مرز فرهنگ‌ها را در می‌نوردد

آقای دکتر، طبق صورت بندی مشهور درباره گذار سنت به مدرنیته، وضع امروزی جامعه ایرانی که اصطلاحا جامعه‌ای شبه مدرن تلقی می‌شود، حاوی تضاد‌ها و تناقض‌های درونی است که به نظر ناشی از انتخاب دست آورد‌های غرب برای حل مشکلات خویش بوده است. به عبارت دیگر ما برای حل مشکلات خودمان سراغ غرب رفته ایم، اما تجدد نه تنها درمان مشکلات ما نبوده است، بلکه برخی تضاد‌ها و چالش‌های درون فرهنگ ایرانی را عمق بیشتری بخشیده است. برای نمونه بحث از سختی‌های زندگی دین دارانه در عصر فعلی یکی از چالش‌هایی است که به نظر امروزه و با التقاط فرهنگ و سنتی ایرانی-اسلامی با تجدد غربی بسیار پر رنگ‌تر شده است. مگر نه آنکه رفتن به سمت تجدد یک انتخاب بوده است؟ پس چگونه جامعه ایرانی در آن برهه به این موضوع التفات نداشته که روی آوردن به تجدد موجبات تشدید مشکلات وی را فراهم خواهد آورد؟

قائمی نیک: در پاسخ سوال شما باید عرض کنم که ما با پدیده‌ای چند وجهی مواجه هستیم، یعنی هم مسئله‌ای در سنت ما هست و هم پدیده‌ای در دنیای جدید، اگر دنیای جدید شکل نمی‌گرفت ما از اساس وضع موجود را نداشتیم. به نظرم پیش از ورود به بحث شما لازم است تا در خصوص این موضوع تفکر کنیم که تجدد حاوی چه ویژگی‌هایی است که به سراغ آن رفته ایم؟ به نظر بنده همان صفتی که باعث شد ما برای اصلاح مسائل خودمان به سراغ تجدد برویم، همان صفت نیز عامل چالش‌های امروزین جامعه ایرانی است. چرا از اساس ما برای حل مشکلاتمان سراغ چینی‌ها و هندی‌ها نرفتیم؛ این‌ها هم تمدن داشتند، اما چرا تاریخ معاصر ما همه دست‌آوردهایش درگیر و دار مواجهۀ با غرب است. حتی چینی ها، ژاپنی‌ها و هندی‌ها هم از غرب اقتباس می‌کنند. از تکنولوژی تا دانشگاه، نظریه پرداز‌ها و ... همه از غرب است. چرا هگل را در سراسر دنیا می‌خوانند، نیوتن را در سراسر دنیا می‌خوانند، اما هیچ یک از متفکران تمدن‌های دیگر دیده نشده‌اند، اگر صرف به دست آوردن ابزار‌های بهتر برای زندگی بود چرا از تمدن‌های دیگر اخذ و اقتباس نکردیم؟ و سوال مهم دیگر این است که چرا خود این تمدن‌ها مانند ما در حال اخذ و اقتباس از غرب هستند؟ پس مسئله نخست در خصوص ویژگی‌های خود تجدد است و مسئله بعدی در خصوص آن چیزی است که بر ما گذشته است. در دوره صفویه شاهدیم که دستاورد‌های گالیله را در دربار عرضه می‌کنند، اما هیچ اعتنایی به آن صورت نمی‌گیرد، با این‌حال در دورۀ قاجار دقیقا خلاف این رویکرد صفویه محقق می‌شود، زیرا انحطاطی درونی مفروض است. اما ویژگی خاص جهان تجدد غربی که ویژگی منحصر به فردی است و باعث شده به تعبیر دکتر داوری اردکانی مرز‌های فرهنگ‌ها را به واسطه آن درنوردد و عاملی می‌شود تا همه تمدن‌ها برای اخذ و اقتباس به سراغ آن بروند، مسئله جهان شمولی است. مسئله‌ای که می‌خواهم در این مجال ابتدا شرح دهم، پیرامون همین کلیدواژه است. ببینید ما قبل از دنیای جدید ادیان را داشتیم که حق داشتند تا مرز‌های فرهنگ‌ها را در بنوردند، یعنی شما قبل از ۱۳۰۰ میلادی اگر بررسی کنید درمی‌یابید که درگیری‌های اقوام و ملل بر سر ثروت است، اما این درگیری بین چند قوم محدود است، یعنی یک تمدن خاص خیلی قدرت می‌یافته و نهایتا چند کشور اطراف خود را تصرف می‌کرد، ولی تنها جایی که مدعی است همه فرهنگ‌ها را می‌توان به خود دعوت کرد، مسیحیت و سپس اسلام است، این حضرت رسول (ص) بود که مجاز بودند ایران، روم و ... را به اسلام کنند، آن هم نه با جنگ، بلکه با دعوت. دعوت چه معنایی دارد؟ یعنی ما چیزی داریم که شما به واسطه آن به ما محتاج هستید. در دعوت ویژگی شما می‌گویید من چیزی دارم که شما محتاج به آن هستید، پس از تو دعوت می‌کنم که بیایی و آن را بگیری. اتفاقی که در تجدد رخ می‌دهد چنین ویژگی است، یعنی یک فرهنگ بشری که وحی بر آن اتفاق نیفتاده حائز چنین ویژگی شده که تمدن‌ها و فرهنگ‌های دیگر را به خود دعوت می‌کند و البته دیگر تمدن ها، بعضاً نیز دعوت آن را لبیک می‌گویند.

شما تا قبل از دارالفنون کجا نهاد دیگری دارید که از اساس «نهاد علم غربی» باشد. بلکه دانشمندان اسلام می‌رفتند و از مناطق دیگر کسب علم می‌کردند و البته آن‌ را در ذیل سنت اسلامی، بازخوانی می‌کردند. حتی در ماجرای بیت الحکمه که نزدیک‌ترین نهاد به دارالفنون است، علوم یونانی را اخذ و اقتباس می‌کردند، اما در آنجا هم حکمای مسلمان این علوم را تغییر و تکمیل می‌نمودند، یعنی پس از ترجمه آثار یونایی، بلافاصله فارابی، بوعلی و ... بسیاری از تغییرات و اصلاحات را بر این علوم انجام می‌دهند. اما در دارالفنون دستگاه اسلامی یک چنین نهادی را تأسیس می‌کند که هیچ قدرت امکان تغییری در آن برای ما فراهم نیست.

 

شما در پاسخ به سوال نخست به دعوت جهانی غرب که اغلب کشور‌ها آن را لبیک گفته اند اشاره می‌کنید، اما من مجدد سوال نخست را به گونه دیگری طرح می‌کنم، ماهیت فرهنگی برخی کشور‌ها به گونه‌ای است که به نظر قابل جمع‌تر با تجدد هستند، از همین رو به نظر فرایند راحت تری را در گذار از جامعه سنتی خود به جامعه‌ای مدرن داشته‌اند، اما به نظر برخی مدرن شدن به معنای غربی آن برای جامعه ایرانی امتناع دارد، آیا ما خودمان به این چالش التفات داشته ایم؟

قائمی نیک: شبیه‌ترین ماجرا به دوره تجدد در دوره یونانی رخ می‌دهد، این دو اتفاق یعنی عالم تجدد و عالم یونانی چه دارند؟ این‌ها دارای دو ویژگی برجسته هستند، نخست اینکه یک تفسیر جامع و جهان شمول از آدم و عالم به شما ارائه می‌دهند که مهم‌ترین ویژگی آن است. یعنی دقیقا کاری که ادیان می‌کردند، یعنی این ادیان بودند که یک جهان بینی عام از ابتدا تا انتها را در اختیار شما قرار می‌دادند، اما این ویژگی به غیر از ادیان، گویا برای نخستین بار در تمدن یونان بروز و ظهور می‌کند که انسان بدون توجه به وحی به معنای خاص کلمه، یعنی آن چیزی که خداوند متعال به قلب رسول خود القا می‌کند، یک دستگاه کامل فهم برای عالم و آدم عرضه می‌شود. این مسئله ویژگی است که در دوره تجدد هم بروز و ظهور پیدا می‌کند.

من اگر اجازه دهید می‌خواهم راز جهانی‌شدن دعوت تجدد و پذیرش آن از سوی ما را از زاویه دیگری بررسی کنم، جدای از بحث عرضه دستگاهی برای تحلیل و بررسی عالم و آدم، تجدد این دستگاه خود را در قالب یک دین عرضه می‌کند. ببینید الان کتاب‌های تجدد بسیار در کشور ما ترجمه شده اند. همین کتاب «صور بنیادین حیات دینی» از امیل دورکیم را توجه کنید، نویسنده یک جامعه شناس پوزیتیویست است، اما مهم‌ترین کتابش یک کتاب دینی است، می‌دانید چرا؟ چون این کتاب می‌گوید من جامعه شناسی را آورده‌ام به عنوان جایگزین نظریه هبوط ادیان قرار داده‌ام؛ لذا توضیح می‌دهد که باید به جای دین، جامعه شناسی قرار بگیرد. به تعبیر آگوست کنتی آن یک دین بشری است.

نحوه اخذ ما از غرب به نحوی است که بر اساس نیاز‌ها و حل مشکلات درونی خودمان صورت گرفته، اما از آنجا که در حقیقت أمر، وضعیت متفاوتی وجود دارد، یعنی غرب یک ادعای جهان شمولی اینچنین دارد و ما نیز نسبت به این ادعا واقف نبوده‌ایم، در این اقتباس به چالش خورده ایم. خود غرب به گونه‌ای نیست که بتوان گزینشی محدود برای رفع نیاز‌های خود از آن داشته باشیم، بلکه اگر مقداری از آن گزینش کنید، به ناچار بایستی که تا آخر پیش بروید.

 

ادعای جهان شمولی اندیشه اسلامی در تضاد با تجدد غربی

اگر اجازه دهید به تحلیل ریشه‌های شکل گیری این تضاد بیشتر بپردازیم. شما در واقع در بخش توصیف آن چیزی که رخ داده، به این موضوع اشاره کردید که عدم آشنایی جامعه ایرانی از تمدن غرب و ماهیت یک پارچه آن و افول تمدنی که به آن گرفتار شده بودیم به ضمیمه دعوت جهانی غرب باعث شد تا ما به طور ناخواسته تضاد‌های درونی فرهنگی خود را عمق بیشتری ببخشیم. اکنون می‌خواهم در تحلیل ریشه این وضعیت، به این موضوع بپردازید که فرهنگ ایرانی دارای چه ویژگی خاصی بود که وی را در گزینش تجدد از دیگر فرهنگ‌ها تا مقداری متفاوت کرده است؟ به عبارت دیگر ما نیز باید داعیه‌های جهان شمولی داشته باشیم تا با فرهنگ غربی وارد چالش شویم.

قائمی نیک: ببینید دقیقا فرهنگ اسلامی-ایرانی در جایی با تجدد غربی دچار چالش شده است که ادعای جهان شمولی داشته است. نزاع دقیقا در چنین نقاطی است، اگر نخواهید جهان شمول باشید از قضا، جهان غرب شما را می‌پذیرد، علی الخصوص در دوره فعلی و ذیل پروژه جهانی شدن کامل شما را می‌پذیرد. یعنی شما تنها کافی است بگویید که من مسلمان هستم، تنها می‌خواهم آداب و رسوم اسلامی داشته باشم، اما به نظم جهانی کار ندارم، نمی‌خواهم عقاید و مناسکم را نیز در جهان برتری ببخشم، برای شما مسجد می‌سازد، حجاب شما را می‌پذیرد، روزه گرفتن شما را می‌پذیرد، ببینید در برخی از بازی‌های لیگ‌های معتبر فوتبال در اروپا، به احترام بازیکنان مسلمان یا ساعت بازی‌ها را تغییر می‌دهند و یا اگر اقدام عملی در این راستا نکنند، به صورت زبانی از بازیکن خود که روزه گرفته حمایت می‌کنند و مانعی در پیش پای او قرار نمی‌دهند. یا برای نمونه شما عربستان را نگاه کنید، کویت، امارات، بحرین، مصر، ترکیه و ... هیچ مانعی از طرف غرب برای مناسک دین داری در این کشور‌ها ایجاد نمی‌شود، تنها اجازه دخالت در نظم جهانی را به شما نمی‌دهد، یعنی به شما اجازه نمی‌دهد که نظمی که می‌خواهد برقرار کند را در آن خللی ایجاد کنید. به محض اینکه شما بخواهید به وضع جهانی خللی وارد کنید وارد چالش گسترده با شما خواهد شد؛ بنابراین این تضادی که شما مطرح می‌کنید هنگامی شکل می‌گیرد که ما به داشته‌های فرهنگی خودمان از حیث جهان شمولی نگاه می‌کردیم، مثلا ببینید چرا اساسا در جنگ‌های ایران و روس ما دچار مسئله می‌شویم؟ علت آن است که تا قبل از آن شاهان ایران، شاه جهان بودند، عبارت‌هایی که حتی تا دوره قاجار وجود دارد را بررسی کنید نشان دهنده چنین تصوری در ما ایرانی هاست. یک تحلیلی وجود دارد که این نوع مواجهه ما با تجدد برگرفته از ویژگی تشیع ماست، بحث‌های هانری کربن گرد همین انگاره مطرح می‌شود. ما در تشیع چند ادعا داریم که با همه وجودمان گره خورده است، یکی آنکه خاتم انبیاء، پیامبر ما است؛ دوم آنکه پایان تاریخ را هم ما می‌خواهیم با انتظار حضرت مهدی (عج) محقق کنیم.

این ادعا‌های جهان شمول دلیل اصلی آن است که ما نمی‌توانیم بخشی از دنیای معاصر باشیم و مسئلۀ اصلیِ ما نظم جهانیِ موجود است. گذشتگانِ ما نیز به مسئله به همین نحو نگاه می‌کردند. سیاست خواجه را بخوانید، سیاست فارابی را بخوانید، مسئله آنان از اساس بحث از انسان خاصی نیست، کاملا جهان شمول بحث می‌کنند؛ لذا در این نقاط است که برای ما چالش ایجاد می‌شود. اگر ما این ایده‌های جهان شمول را نداشتیم که از اساس با غرب چالشی نداشتیم و طبیعتا این تضاد درون فرهنگی که شما می‌گویید وجود نداشت.

 

فکر جهان شمول، فکر پاسخگو است

آقای قائمی نیک در ادامه بحث شما به جهان‌شمولی فکر غرب و ایران پرداختید، همانطور که مورد اتفاق همگان است، جامعه ایرانی دچار مشکلات و نواقصی بود که در تکاپوی حل آنان به جامعه غربی رسید. هنگامی که فکر ایرانی-اسلامی با انبانی از ادعا‌های جهان‌شمول نتواند خلل‌های زندگی را پر کند، طبیعی است که در درون جامعه، جریان‌هایی شکل بگیرند که به دنبال جانشینیِ تفکری دیگر با تفکر اسلامی باشند.

قائمی نیک: ببینید این مسئله که طرح می‌کنید مسئلۀ خود جهان غرب در دورۀ انتهایی قرون وسطا است، یعنی شما چنین چالش‌هایی را در اواخر قرون وسطا دارید، می‌دانید که همین آموزۀ ظهور در مسیحیت هم وجود دارد، اما آن‌ها مرادشان ظهور یا رجعت حضرت مسیح است. از قضا یکی از ریشه‌های ظهور تجدد عدم توانایی جهان غرب در پاسخ به مسئلۀ رجعت حضرت مسیح است، یعنی این سوال در جامعه، آرام آرام شکل می‌گیرد که این اتوپیایی که آن را تبلیغ می‌کنید، کجاست؟ چرا در قرن ۱۴ و ۱۵ اتوپیا نویسی‌های مدرن در حال شکل گیری است؟ چرا که اتوپیای مسیحیت دیگر توانایی پاسخ گویی خود را از دست داده است. شما تاریخ فلسفه هگل را که ببینید، همچنان هگل معتقد است دین خاتم دین مسیح است و اسلام (یا به تعبیر او، محمدان‌ها) را یکی از فرقه‌های یهودیت می‌داند، یعنی خود کلیسا معتقد است که مسیح دین جهان شمول و خاتم ادیان است، لذا هنگامی که این دین جهان شمول از حل مسائل جامعه باز می‌ماند، جریان‌های مخالف به دنبال ایجاد جهان جدیدی می‌افتند. به این معنا که گفتم اشکال شما مسئلۀ ما تنها نیست. از همین رو من به همین پرسش آغازین خود باز می‌گردم، اگر مسئله صرفا وجود چالش‌ها و بحران‌هایی در دل جامعه ایرانی است پس چرا از تمدن‌های دیگر کمک نمی‌گیریم؟ چرا گمشدۀ خود را در تجدد می‌یابیم؟ یک ویژگی در تجدد وجود دارد که ما را به سمت خود می‌کشاند. ما فلسفۀ تاریخی داریم که جهان را بر اساس حضرت حجت تبیین می‌کند، چرا برای اخذ و اقتباس تمدنی، سراغ هندی‌ها نمی‌رویم؟ چراکه آن‌ها چنین فلسفۀ تاریخی را در اختیار ندارند، اما تجدد فلسفه تاریخ دارد، پایان تاریخ را توضیح می‌دهد، ولو آنکه از منظر ما غلط باشد؛ بنابراین از آنجا که ما در تجدد پاسخ سوالات خود را پیدا می‌کردیم به سمت آن رفتیم.

 

سکولاریسم، دین دنیای جدید

در بخش‌های پیشین این گفتگو به این موضوع پرداختید که غرب جدید جهان بینی علمی خود را در قالب دین معرفی کرد، مگر نه آنکه غرب با سکولاریسم از اساس به دنبال زدودن دین از زندگی انسان بود، جمع این سخن با گفته شما چگونه ممکن است؟ از طرف دیگر چه لزومی داشت تا تجدد طرح خود از عالم را در قالب یک دین جدید عرضه کند؟

قائمی نیک: در بحث سکولاریسم، جدا کردن دین از زندگی یک وجه آن است، چیزی که در تجدد وجود دارد و معمولا به آن کمتر توجه می‌شود (مشخصا در پژوهش‌های اندیشمندان قرن نوزدهمی مانند ولتر، آگوست کنت، هگل و ... به آن اشاره می‌شود) آن است که شما تصور می‌کنید غرب با سکولاریسم دین را از زندگی جدا کردند، در حالی که این مسئله، فقط یک وجه ماجرا است. اگر فقط این وجه ماجرا بود، اتفاقی خاصی برای جهانِ ما رقم نمی‌خورد. اگر تجدد غربی فقط دین را از زندگی جدا می‌کرد، هیچ‌وقت تجدد جهان‌شمول نمی‌شد؛ بنابراین تجدد دو کار و اقدام را انجام می‌دهد؛ اول تقدس زدایی از علم، سیاست، اقتصاد و ... است که در آن‌ها دین را از این موضوعات جدا می‌کند، بخش دوم آن است که همان‌ها را تبدیل به دیانت جدیدی می‌کند. در این فرایند دوم، «بازتقدس‌بخشی» (re-divinization) اتفاق می‌افتد. غرب برای دستگاه علمی خود باز تقدس‌بخشی انجام می‌دهد. اتفاقی که رخ می‌دهد چنین اتفاقی است. یعنی تجدد غربی تنها به بیان این نکته اکتفا نمی‌کند که ادیان، چیزی می‌گویند و من هم یک چیز بی‌ربط با آن‌ها ارائه می‌کنم. این تفکیک اگر در تجدد غربی هم وجود دارد، متعلق به قرن ۱۶ یا ۱۷ است که مراحل بدوی تجدد در حال شکل‌گیری است؛ اما از قرن هجده و نوزده، اتفاقی که در غرب می‌افتد آن است که به اصطلاح متفکرین، تاریخ تجدد تاریخ، تبدیل به تاریخ همۀ جهان می‌شود؛ علم جدیدِ غربی، علم همه جهان می‌شود؛ سیاست و اقتصاد و فرهنگ جدید غربی، تبدیل به سیاست و اقتصاد و فرهنگِ همۀ جهان می‌شود؛ لذا تفکیک میان دیانت، علم و فرهنگ که ایجاد شده بود، در این قرن منجر به قرار گرفتن آن به جای دیانت می‌شود. علم جدید نمی‌گوید شما فیزیک قدیم خودتان را دنبال کنید، فیزیک جدید هم یکی از انواع فیزیک است؛ بلکه فیزیک جدید را صورت تکامل‌یافتۀ فیزیک قدیم می‌داند و مدعیِ جانشینی تام و تمام آن است. این اتفاق مهمی است که در تجدد می‌افتد. به همین دلیل است که ما سراغ هند و چین و دیگر تمدن‌ها نرفتیم و آن‌ها هم به سراغ ما و دعوت از ما نیامدند. اساسا ایدۀ توسعه از همین تفکر بر می‌خیزد، چرا غرب خودش را باید توسعه دهد. پرسش اصلی آن است که چه عاملی باعث می‌شود که غربی‌ها، غیرِ غربی‌ها را به زور یا با ترغیب، مجبور به قبول توسعه کنند؟

 

آیا به نظر شما ما طی دو قرن گذشته دچار ضعف در عقلانیت شده ایم؟ به نظر می‌رسد مسئله صرفا ضعف در فناوری‌های زندگی نیست، به هر صورت ما ایرانی‌ها جماعتی هستیم که تاریخ عظیمی را داشته ایم، در طول این تاریخ نیز بار‌ها دچار افول شده ایم، یعنی زندگی انسان ایرانی اجین با ترقی و تنزل بوده است، اما به همواره با احیای فکر خود مجدد مسلط بر أمور شده و توانسته است بر چالش‌ها فائق آید، اما به نظر ما در تجدد دچار ضعف در عقلانیت شده‌ایم و از همین رو از منظر فرهنگی، یک پارچگی خود را تضعیف کرده‌ایم.

قائمی نیک: اگر منظور شما از عقلانیت یک سازه نظری است که بنده با آن همراه نیستم، اما اگر معنای عام تری یعنی نوع نگاه انسان به جهان است بله آن را قبول دارم. ببینید ما از صدر اسلام یک وضعیتی داریم که عبارت است از وضعیت پیچیده جهان شمولی؛ ما با ظهور اسلام یک ویژگی پیدا می‌کنیم که اگر بتوانیم مسلمان واقعی باشیم یعنی خلیفۀ خدا در روی زمین هستیم، این ویژگی به انسان مسلمان این خصلت را می‌دهد که گویا اگر به حبشه هم بروی می‌توانی آن‌ها را مسلمان کنی، اصلا باید بروی و آن‌ها را مسلمان کنی، یعنی به محض مسلمان شدن، بعد از رفع موانع اولیه در سه سال آغازین، دستور تبلیغ صادر می‌شود. مسلمان موحد، نمی‌تواند اطرافیان خود را رها کند. این خصلت، یک ویژگی به مسلمانان می‌بخشد که باید مرز‌های فرهنگ‌های دیگر را دربنوردد، زیرا فرهنگ‌های بشری از فرهنگی که در ذیل وحی شکل‌گیرد، ناقص‌تر بوده و دعوت به اسلام، به‌نوعی دعوت به حقیقت تام و تمام است. حضرت رسول (ص) بعد از دورۀ سه سالۀ اولیه، تبلیغ را مکه و دیگر مناطق حتی تا ایران و روم و نظایر آن‌ها آغاز می‌کنند.

این ویژگی است که بعدتر، وقتی ما با فرهنگی یونانی مواجه می‌شویم، متفکرینی نظیر فاربی و بوعلی و دیگران سعی دارند در پرتو فرهنگ اصیل اسلامی، این علوم را متحول سازند. در جریان خواندنِ متافیزیک ارسطو توسط بوعلی، اتفاقی که می‌افتد آن است که او مسائل این علم را از آنچه هست بسیار گسترده‌تر می‌کند و بر فلسفۀ ارسطویی، مسائلی می‌افزاید که در آن نیست. حال در مواجهه با تجدد غربی، به‌نظر می‌رسد بایستی چنین موضعی اتخاذ کنیم. در حالی‌که تاریخ معاصر ما مخصوصاً تا قبل از انقلاب اسلامی، ذیل استعمار به نحوی رقم خورده که ما پیوسته در حال اخذِ استعماری امور مختلف از غرب بوده‌ایم. استعمار به معنای طلبِ عمران، رخدادی است که جهان شرقی از جهان غربی، طلب عمران و آبادانی می‌کند.

 

انقلاب اسلامی، در میانه تضاد، خانه ساخته است!

به عنوان مسئله آخر می‌خواستم به جایگاه انقلاب اسلامی بپردازید، انقلاب در این چالش فرهنگی که ما با وارد کردن عناصر تجدد به آن دچار شده ایم چه جایگاهی دارد؟

قائمی نیک: از اساس انقلاب اسلامی سر نقطۀ تضاد ایستاد. حضرت امام (ره) در صحیفۀ نور، جلد ۱۱ صفحۀ ۲۲۲، متذکر می‌شوند که «مغز ما دزدیده شده است و یک مغز دیگری جای آن گذاشته شده؛ مغز استعماری! یک مغز استعماری ما الآن داریم؛ و تا این مغز استعماری را ما عوض نکنیم یک مغز استقلالی جایش نگذاریم نمی‌توانیم این مملکت را اداره کنیم. هرچه بخواهید هم درست کنید نمی‌شود. کوشش کنید که این مغز عوض بشود». انقلاب اسلامی در واقع این تضاد میان جهان‌شمولی اسلامی و جهان‌شمولی تجدد غربی را بر سر همان نقطه‌ای که بود، برگرداند؛ یعنی ادعا‌های جهان‌شمولی که در فرهنگ ایرانی بود و با فروپاشیدن اقتدار شاهی و درازکردن دست به سمت غرب می‌رفت تا رفته رفته فراموش شود را مجدد احیا نمود.


/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha