در آستانه سالروز جدائی بحرین از ایران؛
داستان تلخ از دست دادن بحرین، استان چهاردهم ایران، از مهم‌ترین و استراتژیک‌ترین نقاط سیاه عملکرد ناصواب پهلوی است. یادداشت پیش رو به بهانه سالگرد پایان حاکمیت چند قرنی ایران بر بحرین با رای مجلس شورای ملی در سال ۱۳۴۹ سعی دارد به تحقیق صحت و سقم آنچه در واقعیت اتفاق افتاده با آن چه در روایت‌ها اذعان  و یا دفاع می‌شود، بپردازد.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ زینب ارجمندفر: امروزه روز دیگر بر کسی پوشیده نیست که برای مقابله با قدرت و نفوذ جمهوری اسلامی ایران، راهبرد‌های مختلفی در جبهه دشمن در دستور کار قرار گرفته است. جنگ اقتصادی با اهرم تحریم، جنگ نظامی با حمله به مواضع متحدین ایران در خاورمیانه، جنگ سیاسی با تلاش در جهت منزوی سازی ایران در خارج و تلاش برای مشروعیت زدایی از حاکمیت در داخل، جنگ هویتی با تحریک تمایلات قومیتی در کشور و در نهایت به جرات می‌توان گفت جنگ روایت با تحریف و تطهیر تاریخ معاصر. اما به طور ویژه تطهیر دو پادشاه پهلوی،   به عنوانِ یک پروژه تاریخی-رسانه‌ای مورد توجه مخالفان نظام اسلامی قرار گرفته است. خدشه در ذهنیت تاریخی نسل امروز و آینده، خوراک شبهه ناک این پرونده است. از سوی دیگر باید گفت که ایجاد تردید در علل وقوع انقلاب اسلامی، پاک سازی چهره پهلوی با جا به جایی جایگاه خائن و خادم در اذهان عمومی، نوسازی مفهوم استعمار و در نهایت القای ناکارآمدی نظام دینی، کارویژه اصلی تطهیرکنندگان در جنگ روایت است. چالش اصلی در مواجهه با این پروژه این است که دستمال تطهیر، مادامی که به دست منابع خارج از کشور به کار گرفته شود، چندان کارگر نمی‌افتد یا حداقل آنکه با دیده تردید قضاوت می‌شود. اما زمانی که همان مطلب در منابع داخلی باز نشر داده می‌شود، موضوع صورت دیگری پیدا می‌کند و تشخیص سره از ناسره برای مخاطبان چندان آسان نیست، خصوصاً اگر مطالب تحریف آمیز از زبان نویسندگان و گویندگان موجه یا توسط مراکز خوش نام و خوش سابقه به مخاطب عرضه شود. یکی از مهم‌ترین مصادیق این تحریف ها، انتساب ویژگی ملی گرائی به خاندان پهلوی است که در سالیان اخیر نیز به صورت پررنگ تری مطرح می‌شود. حال آنکه واقعیت از قرار دیگری است. مرور برخی رویداد‌های تاریخی و ملی نشان از آن دارد که ملی گرائی به سبک و سیاق پهلوی‌ها نه تنها شایسته نام ملی گرائی نیست، که فرسنگ‌ها با این مفهوم فاصله دارد.

باید توجه داشت که این قبح زدایی از عملکرد مجرم اصلی، مسبوق به سابقه است و امر نو پدیدی نیست. چنان که امام خمینی از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی نسبت به رویه تطهیر پادشاهان پهلوی، صدام، منافقین و دیگر معاندین این خاک توسط مغرضان، هشدار و تذکر داده بود و نیز پس از انقلاب در خطابی به یکی از تاریخ نگاران انقلاب اسلامی، خواستار بازنشر صریح جنایات رضا و محمدرضا شاه بود تا از آنان در گذر زمان و انحراف تاریخ، "انوشیروان عادل" نسازند.

انوشیروان‌‌عادل‌های پوچ و پوشالی!

اما در جدال میان روایت‌های حق و باطل مورخان، یکی از ناپاک‌ترین روایت‌های تطهیر کننده در عملکرد پهلوی ها، به طور خاص دفاع از موضع رضا و محمدرضا شاه در جایگاه بالاترین مقام سیاسی و اجرایی رسمی کشور در صیانت از تمامیت ارضی ایران با حفظ ژست ملی گرایی ایشان است. چرا که در گذر تاریخ، کشاکش نبرد‌های خونین و جنگ‌های مختلف بار‌ها نقشه جغرافیایی ایران، دستخوش تغییر شده، اما دوره پنجاه ساله حاکمیت پهلوی‌ها بر ایران، از حیث واگذاری مرز‌های کشور، دوره مهم و شایان توجهی است. این دوران یک نقطه تمایز با همیشه دارد و آن واگذاری نواحی مختلف از سرزمین ایران بدون هیچ‌گونه درگیری و جنگ است. واگذاری منطقه کوهستانی آرارات در زمان رضاشاه به دولت ترکیه در سال ۱۳۱۶، اهدای ۱۶۰ فرسخ از خاک سیستان بعد از جدایی افغانستان از ایران طی معاهده پاریس در زمان رضا شاه برای جلب رضایت افغانستان، واگذاری مناطق نفتی اروند رود به کشور عراق طی معاهده سعدآباد در سال ۱۳۱۶، دست کشیدن از سرزمین‌های شمالی رود اترک و منطقه ییلاقی قصبه فیروزه به نفع روسیه در زمان هر دو شاه پهلوی، مجملی است از عملکرد ملی گرایانه این دو شاه به هزینه آن چه ثبات در منطقه خوانده می‌شد و توسط اینان یک تنه از جیب ملت پرداخته شد. داستان تلخ از دست دادن بحرین، استان چهاردهم ایران، از مهم‌ترین و استراتژیک‌ترین نقاط سیاه عملکرد ناصواب پهلوی است. یادداشت پیش رو به بهانه سالگرد پایان حاکمیت چند قرنی ایران بر بحرین با رای مجلس شورای ملی در سال ۱۳۴۹ سعی دارد به تحقیق صحت و سقم آنچه در واقعیت اتفاق افتاده با آن چه در روایت‌ها اذعان  و یا دفاع می‌شود، بپردازد.

قصه پر غصه جدایی بحرین

تمامی منابع تاریخی، اعم از اسناد رسمی و دولتی و کتاب‌های جهانگردان خارجی حکایت از آن دارند که بحرین از زمان‌های بسیار دور، بخشی از سرزمین ایران بوده است. از زمان هخامنشیان با استیلای کوروش بر آب‌های خلیج فارس و دریای عمان، بحرین جزئی از سرزمین ایران شده است. این تفوق بر جزایر بحرین تا قرون جدید که با ورود پرتغالی‌ها به عنوان آغازگران استعمار به دنبال رسیدن به ثروت شرق، وارد منطقه اقیانوس هند و خلیج فارس شدند، نزدیک به یک قرن ادامه داشت، تا اینکه با روی کار آمدن شاه عباس صفوی و برقراری ثبات سیاسی در کشور، بحرین هم از اشغال پرتغال درآمد و اقتدار حکومت مرکزی ایران بر تمام سواحل و جزایر خلیج فارس برقرار گشت. این برتری تا زمان درگیری و نزاع آغامحمد خان قاجار برای رسیدن به حکومت، که زمینه را برای تضعیف موقعیت سیاسی و نظامی ایران بر سواحل، آب‌ها و جزایر خلیج فارس ایجاد کرد و فرصت دست اندازی انگلیس و شیوخ عرب به نواحی جنوبی ایران را میسر نمود، ادامه داشت. در همین دوران، انگلستان برای تحکیم نفوذ و سلطه استعماری خود در خلیج فارس با از میدان به در بردن رقبای اروپایی خود و با اغتنام فرصت تداوم گرفتاری حاکمان قاجار در برخورد با مدعیان تاج و تخت و نیز جنگ‌های فرسایشی با روسیه، با شیوخ عرب ساکن در سواحل جنوبی خلیج فارس، پیمان همکاری بست. این پیمان همکاری مشتمل بر درخواست انگلیس از بحرین برای عدم تنظیم قرار داد با هیچ کشوری و ندادن حق تاسیس نمایندگی سیاسی به هیچ دولتی بود. با این حال بحرین رسما از ایران جدا نشده بود و دولت ایران، بحرین را بخشی از خاک خود و شیوخ عرب را کارگزاران خود می‌خواند. جالب توجه آنکه این امر مورد اذعان و اعتراف دولت انگلستان و نیز حاکمان عرب بحرین هم بود. اما باید توجه کرد که این پذیرش سه جانبه، صوری بود و تنها بر روی کاغذ حجیت داشت. چرا که همواره دولت انگلستان با هیچ انگاشتن حاکمیت ایران در برقراری مناسبات و روابط دیگر کشور‌ها با بحرین به تمامیت ارضی ایران تجاوز میکرد و در برابر این رویه خود، تنها با عقب نشینی، نرمش و اعتراض‌های سست ایران به جامعه‌ی بین الملل مواجه می‌شد (از جمله این اعتراض ها، شکایت رسمی ایران در سال ۱۹۲۷ م به جامعه ملل بود) فی الواقع ایران در قبال این موضع انگلیس، هیچ گاه از مرحله حرف فراتر نرفت و اقدام دیگری برای اعاده حاکمیت خویش بر بحرین صورت نداد. حتی زمانی که انگلیس اقدام به حذف نماد‌های فرهنگ ایرانی در بحرین کرد، سکنه ایرانی بحرین که حاضر به پذیرش تابعیت بیگانگان نبودند، بار‌ها عاجزانه از حکومت ایران خواستند که مانع از تضییع حقوق سیاسی دولت ایران و پایمال شدن دارایی شخصی آنان در بحرین شود، اما پاسخ حکومت گران ایرانی به استمداد مکرر اتباع بحرین، توصیه به صبر و بردباری بود. تلخ‌تر آن که پس از وقایع ۲۸ مرداد و با عضویت ایران در پیمان بغداد و در حقیقت هم پیمانی ایران با انگلستان، مسئله بحرین به طور جدی به ورطه فراموشی سپرده شد و اگر اعتراضی هم بود جنبه نمایشی داشت.

ایران خواهی به سبک پهلوی

برای اولین بار در یک کنفرانس مطبوعاتی در دهلی نو در دی ماه ۱۳۴۷، صفحه جدایی بحرین از ایران باز شد. در این کنفرانس مطبوعاتی محمد رضا شاه در پاسخ به سوال خبرنگاری که گرفتن  و حفظ کردن سرزمینی که مردم آن با شما مخالفند چه فایده خواهد داشت؟، به طور غیر مترقبه خط بطلان بر ادعا‌های ۱۱ سال پیش خود کشید و گفت "در سیاست فلسفه ما این است که با اشغال سرزمین‌های دیگران از طریق زور مخالف باشیم... در هر اشغالی شما باید مراقب سلامت و امنیت نیرو‌های خود باشید. " محمدرضا هم چنین در این کنفرانس اعلام کرد چنان چه مردم بحرین علاقه‌مند به الحاق به کشور من نباشند، ایران ادعای ارضی خود را نسبت به این جزیره پس خواهد گرفت: "ایران به اراده و خواست مردم بحرین در صورتی که مورد شناسایی بین الملل نیز واقع شود احترام خواهد گذاشت."

فی الواقع این اولین بار در سابقه منازعه ایران و انگلیس بر سر حاکمیت و مالکیت مجمع الجزایر بحرین بود که بالاترین مقام رسمی ایران با صراحت اعلام می‌کرد که ایران از حقوق خود نسبت به بحرین چشم پوشی می‌کند. این اعلان رسمی انصراف ناگهانی ایران از دعاوی تاریخی خود نسبت به بحرین، در آستانه خروج نیرو‌های انگلیسی از منطقه خلیج فارس بود. از سوی دیگر محمد رضا بیم آن داشت که مبادا مردم ایران او را وطن فروش بخوانند. از این روی، استقلال بحرین را منوط به نظر مردم بحرین و برگزاری همه پرسی نمود که این عمل در تاریخ ایران سابقه نداشت.

در مجموع مهم‌ترین دلایل شاه ایران برای پذیرش استقلال بحرین در مطبوعات و اسناد چنین آمده:

  • اکثریت ساکنان آن جزیره عرب هستند. به لحاظ اقتصادی نفت بحرین تمام شده و صید مروارید نیز دیگر صرفه ندارد. از نظر اهمیت استراتژیکی و سوق الجیشی با وجود تسلط ایران بر تنگه هرمز این جزیره دیگر ارزشی ندارد. از لحاظ امنیتی هم حفظ این سرزمین، هزینه بر و مستلزم استقرار یکی دو لشگر است و در آخر اینکه با چشم پوشی از بحرین، ایران عزم و امید به باز پس گرفتن سه جزیره تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را دارد (اگر چه که این جزایر جز ایران بودند). اما به تحقیق می‌توان گفت مهم‌ترین و حیثیتی‌ترین دلیل این چشم پوشی محمدرضا شاه از بحرین که طی مذاکرات پنهانی ایران و انگلیس (علم بار‌ها گزارش‌هایی را از این گفتگو‌ها ثبت کرده است) بر آن توجه می‌شد، ایفای نقش ژاندارمی در خلیج فارس و حفاظت از منافع غرب در این منطقه حساس توسط ایران است. بر کسی پوشیده نیست که محمد رضا آشکارا از این که چنین نقشی به او داده شود، احساس غرور می‌کرد، امری که امروزه به طعنه از آن سخن گفته می‌شود.

روی خوش شاه به انگلیس، برای اولین بار ایران چراغ سبز خود را به فرستادگان شیخ بحرین به عنوان حاکم آن جزیره برای گفتگو نشان داد. گفت و گوی ایران و فرستادگان شیخ بحرین بر محور نحوه اجرای همه پرسی در مورد الحاق بحرین یا کسب استقلال آن دور می‌زند. در نتیجه مذاکرات ایران و بحرین توافق کردند که سازمان ملل متحد مامور تشخیص و به سر انجام رساندن همه پرسی برای بررسی خواسته واقعی مردم بحرین در پیوستن به ایران یا جدایی از آن باشد. اوتانت، دبیر کل وقت سازمان ملل، نماینده‌ای به نام "ویتوریو وینسپیر گیچیاردی" را معرفی می‌کند تا به بحرین برود و رفراندوم را برگزار می‌کند. در قرار ایران و سازمان ملل کلمه "رفراندوم" آمده است. اما بلافاصله با تحریک انگلیس و در واقع با اصرار شیخ بحرین این کلمه تغییر می‌کند؛ یعنی استدلالی که خلیفه بحرین می‌آورد این است که اگر مسئله رفراندوم از روز اول جا بیفتد، در آینده ممکن است مردم بر سر سلطنت من هم بخواهند رفراندوم برگزار کنند؛ بنابراین برخلاف قولی که به ایران داده بودند، رفراندوم با نیرنگ و حقه‌بازی و بدون‌شک با سیاست خارجی ضعیف پهلوی به "نظرسنجی" تبدیل می‌شود.

سازمان ملل با به اجرا در آوردن نظر سنجی در کلوب‌های مختلف فرهنگی بحرین، که عمدتا همه نخبگان سنی به آن رفت و آمد داشتند بدون توجه به حقوق اکثریت مطلق شیعه بحرین و نه در میان عامه مردم، نظر سنجی کردند که "می‌خواهید مستقل شوید، بخشی از ایران باشید یا تحت نظر انگلیس باشید؟ "؛ و نتیجه نظرسنجی را بدون توجه به آن چه که با ایران وعده کرده بودند، در تاریخ ۲۲ اردی بهشت ۱۳۴۹، مبنی بر استقلال بحرین به تصویب رساندند. در نهایت ناباوری اذهان هم نماینده ایران در سازمان ملل بلافاصله پشتیبانی ایران را از این گزارش اعلام کرد تا به موجودیت کشور و استقلال دولت بحرین مهر تایید زده باشد. در ۲۴ اردی بهشت همان سال هم، مجلس شورای ملی وقت، با ۱۸۷ رای موافق از ۱۹۱ نفر نماینده حاضر، استقلال بحرین را به رسمیت شناختند. به این ترتیب حاکمیت چند قرنی ایران بر بحرین رسما از دست رفت. محمدرضا شاه با کم اهمیت جلوه دادن بحرین از لحاظ استراتژیک و اقتصادی، بر این مطلب پافشاری میکرد که ایران هیچ چاره‌ای جز پذیرش خواست سازمان ملل ندارد. از سوی دیگر عمده مذاکرات ایران و انگلیس بر تعیین تکلیف سرنوشت جزایر ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک متمرکز بود. چرا که ایران انتظار داشت در برابر صرف نظر کردن از حق تاریخی خود در مسئله بحرین، حاکمیت عملی خود را بر جزایر سه گانه از سرگیرد.

این خاک ارث پدری شماست؟

آن طور که خواندیم تا ۵۰ سال پیش ایران رسما مدعی حاکمیت بر مجمع الجزایر بحرین در خلیج فارس بود. اما در دوره پهلوی دوم و با اعلام خروج نیرو‌های انگلیس از خلیج فارس، سیاست دولت ایران با آنکه بحرین را در تقسیمات کشوری خود استان چهاردهم خوانده بود، تغییر کرد و حاضر شد از حاکمیت خود نسبت به بحرین صرف نظر کرده و به آن استقلال دهد و در عوض آن به سراب ژاندارمی در منطقه دست پیدا کند.

بر همگان روشن بود که برگزاری همه پرسی در بحرین، افزون بر غیرقانونی بودن آن، کاملاً فرمایشی است و تنها دستاویزی برای توجیه افکار عمومی در سطح داخلی و بین المللی بود و ایران با پذیرش این رویه، حق تاریخی خود را با یک نوع مشروعیت اخلاقی جانشین کرد. چرا که مطابق عرف بین الملل، هیچ زمان به وقت صلح از دولتی نمی‌توان تقاضا کرد از حق ولایت و سیادت خود بر قطعه‌ای از خاک خود صرف نظر کند. چرا که ساکنین آن، به زبان ملی آن دولت متکلم نیستند یا اینکه آن قطعه به واسطه دریا از آن مملکت جداست. اما ایران سرانجام پس از یک و نیم قرن منازعه و کشمکش، به دلیل سازش پنهانی محمدرضا با انگلیس، رسما از بحرین دست کشید تا آن که به مقام ژاندارمی منطقه و حفاظت از منافع غرب در خلیج فارس نائل آید. نقشی که قاعدتا محمد رضا برای ایفایش باید چیزی می‌گرفت نه آنکه چیزی میداد.

حال منصفانه به نظر می‌رسد که بگوییم محمدرضا در بذل و بخشش از خاک ایران به بهانه حفظ امنیت منطقه و برقراری صلح و دوستی، به خوبی جا پای پدر گذاشت. کارنامه عملکرد این دو شاه پهلوی به وضوح نه تنها در وجه اسلام ستیزی نمره قبولی نمیگیرد، بلکه در موضع ملی گرایی و وطن پرستی نیز زمین می‌خورد.

/انتهای پیام/