گروه دین و اندیشه «سدید»؛ در بخش نخست این گفتار دکتر سعید طاووسی استاد تاریخ و عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی (ره) با برشمردن دو کلان نظریه پیرامون هدفشناسی کربلا، رویکرد قیام برای حکومت و قیام برای شهادت را ذکر کردند. وی با طرح و بررسی نظریه «عدم بیعت صرف، فرار و در نهایت دفاع» به نقد تفصیلی آن پرداخته و آنگاه به شرح و بررسی تفاسیر مختلف از نظریه حکومت پرداختند. یکی از چالشهای نظریه حکومت مقوله علم امام به شهادت و عدم تشکیل حکومت است که در پاسخ به آن تفاسیر مختلفی از این نظریه شکل میگیرد. طاووسی در بخش دوم این گفتار ابتدا پاسخها به این اشکال را طرح کرده و در نهایت به شرح و بررسی چهار تفسیر از نظریه شهادت میپردازند.
علم امام به شهادت و مسئله حکومت
یکی از اشکالات عمده به نظریه حکومت، مسئله علم امام به شهادت است. طرفداران نظریه حکومت هنگامی که با چالش علم امام روبرو شدهاند تلاش کردهاند پاسخی نیز به آن بدهند. مرحوم آقای صالحی نجفآبادی در کتاب شهید جاوید، آنقدر به این نظریه حکومت یقین داشتند، پس از مواجهشدن با این چالش، علم امام را منکر شدند. یعنی گفتند امام علم کلی داشتند. یعنی علم تفصیلی نداشتند. به باور ایشان امام حسین (ع) میدانستند در انتها با شهادت از دنیا میروند، حتی میدانسته که در کربلا هم شهید میشوند، اما نمیدانستهاند این سفر کنونی ایشان به کربلا ختم خواهد شد. بهاصطلاح ساده در بیان برخی که منتقد آقای صالحی نجفآبادی بودند امام حسین (ع) مکانیاب داشتهاند؛ اما زمان یاب نداشتهاند. یعنی به مکان شهادت علم داشتهاند؛ اما به زمان آن خیر. من همین را بگویم همانگونه که ما در فقه مجتهد داریم، در عقاید نیز مجتهد داریم و آقای صالحی نجفآبادی نیز در عقاید مجتهد بود. یعنی بهصورت بیپایه و اساس سخن نمیگفتند. وقتی این نظر را دادند نقدها و ردهای زیادی بر آن نوشتند که از جمله آنها، نقد مرحوم علامه طباطبایی (ع) است. حجم این نقدها بهگونهای بود که ایشان میگفتند: «شاه مرا تبعید کرده بود، در تبعید که میرفتم نان سنگک بخرم، مردم با این سنگهای داغی که به نان چسبیده بود من را میزدند. من هم از شاه میخوردم و هم از مردم.» ایشان نتوانست این قضیه را خوب حل کند؛ لذا سخنشان چندان مقبول نیفتاد.
بااینحال کسانی هستند که از نظریه حکومت دفاع میکنند؛ اما علم را هم قبول دارند. یعنی اشکال طرفداران نظریه شهادت را پاسخ داده، ضمن آن علم امام را نیز منکر نمیشوند و میگویند امام حسین (ع) با وجود آنکه میدانستهاند شهید میشوند برای حکومت حرکت کردند. مهمترین کسی که این نظریه را طرح کردند مرحوم علامه مجلسی است. علامه رسالهای به فارسی دارد. ایشان هر کتابی را که میخواستهاند فقط علما بخواند، به عربی مینوشتند، اما آثاری که تأکید داشتند همه مردم آن را بخواند به فارسی مینگاشتند. از جمله آثار فارسی ایشان اثر «رساله در حکمت شهادت سیدالشهدا» است. ایشان میگوید هیچ منافاتی ندارد که انسان بداند شهید میشود؛ اما برای تشکیل حکومت اقدام کند. چراکه گاهی اوقات تکلیفی که بر گردن انسان است، ربطی به علم وی ندارد. یعنی چه علم به انتهای عمل داشته باشید و چه نداشته باشید آن تکلیف به گردن شماست. لذا اینکه امام حسین حرکت کنند، کوفیان را اجابت کرده و تلاش کنند برای تشکیل حکومت تکلیف ایشان بوده است. مبنای پدر ایشان امیرالمؤمنین نیز همین بوده است. خود حضرت امیر میفرمایند «لَولا حُضُورُ الحاضِرِ، و قِیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِرِ، و ما أخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماءِ أن لا یُقارُّوا علی کِظَّةِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ، لأَلقَيتُ حَبلَها علی غاربِهِا» یعنی وقتی حمایت حاضران و عهد خداوند از عالمان وجود دارد، اجابت دعوت مردم واجب است. حالا همین را بر شرایط امام حسین (ع) تطبیق دهید. حضور مردم کوفه وجود دارد و عهد خداوند از عالمان نیز که تغییر که نکرده است، در این میان کوفیان نیز تنها دعوت لفظی نکردهاند، حتی دست به اقدام عملی زدهاند. واژه امام از اساس یعنی جلودار. امام نمیتوانسته بنشیند و بعد به کوفیان بگوید شما حرکت کنید. مأموم باید پشت امام حرکت کند نه امام پشت مأموم. پس این تکلیف امام بوده است که برای حکومت قیام کنند. میگویند امام میدانسته شهید میشوند، پاسخ میدهیم خب شهید شوند. اینکه تفاوتی در اصل تکلیف ایجاد نمیکند.
حالا مطلبی را من در نصرت علامه مجلسی ذکر میکنم. شواهد این مسئله زیاد است در تاریخ اسلام که افراد با وجود آنکه علم به خلاف و یا به نتیجه نرسیدن کار خود داشتند؛ اما باز تکلیف را انجام میدادند. برای مثال در اینجا جناب عمار را شما دارید. یکی از معتبرترین روایات جهان اسلام که همه مذاهب آن را قبول دارند حدیث عمار است که میگوید «یا عمار تو را گروه ستمکار متجاوز میکشند» عمار نود و چهار سال سن دارد که به جنگ صفین آمده است. گروه ظالم نیز مقابل آن ایستاده، یقین دارد که شهید میشود. حالا تکلیف ایشان چیست؟ بسیاری ایستاده بودند و نظاره میکردند که آیا عمار میدان میرود و کشته میشود یا نه؟ یکی از مظلومیتهای حضرت امیر این بود که حقانیت ایشان با عمار تشخیص داده میشود. برخی میگویند عمار که یقین نداشته است در این جنگ شهید میشود. در روایت پیامبر آمده است که آخرین بهره عمار از این دنیا جرعهای شیر خواهد بود. عمار خسته از جنگ بر میگردد و تقاضای آب میکند. کاسهای شیر برای او میبرند بعد میگوید «صدق رسولالله». راست گفت پیامبر و این آخرین بهره من از این دنیاست. الان عمار میداند شهید میشود یا نه؟ چرا باز به جنگ میرود؟ تکلیف شما دفاع از امیرالمؤمنین است، چه بدانی کشته میشوی و چه ندانی. علم شما مگر در اصل تکلیف فرقی ایجاد میکند؟ امام حسین (ع) نیز همین است. پس نظریهای که علامه مجلسی میدهد توسط کسان دیگری نیز دنبال شده است. برای مثال سید نعمتالله جزائری که شاگرد ایشان بوده و از میان معاصرین نیز بسیاری از جمله خود مرحوم علامه طباطبایی همین نظر را داشتهاند. مشکل علامه طباطبایی با آقای صالحی نجفآبادی بحث از نظریه حکومت نیست، مشکل بر سر همین قسمت علم امام است. اتفاقاً امام خمینی (ره) نیز همین نظر را داشتهاند. ابتدای کتاب شهید جاوید همین جمله از امام خمینی (ره) ذکر شده که: «امام حسین (ع) برای حکومت قیام کرد» و آقای نجفآبادی تلاش میکنند تا همین را تفسیر کند. خیلی از معاصرین این سخن علامه مجلسی را تکرار کردهاند. پس تا اینجا نظریه حکومت دو تقریر داشت، یکی حکومت خواهی منهای علم و دیگری حکومت خواهی ضمن علم به شهادت که در مجموع با نظریه اول یعنی «عدم بیعت صرف، فرار و در نهایت دفاع» مجموعاً تا کنون سه نظریه گفته شد.
نظریه چهارم را مرحوم شیخ جعفر شوشتری در کتاب الخصائص الحسینیه دارد که میگوید امام برای حکومت قیام کرد؛ اما پس از آنکه حر مقابل ایشان را گرفت دید این هدف غیرممکن است؛ لذا از آنجا نیت شهادت کردند. یعنی تا آن لحظه هدفشان حکومت بود و پس از آن هدفشان شهادت شد. این نظریه هم بهواقع تأیید نظریه حکومت است؛ چراکه طرفداران نظریه حکومت نیز که نمیگویند امام حسین تا لحظه آخر به حکومت فکر میکردند. اصحاب آن نظریه هم شبیه همین حرف را میگویند. آقای صالحی نجفآبادی در کتاب شهید جاوید همین را توضیح میدهد که چه شد امام فهمیدند که دیگر نمیتوان به حکومت رسید. کتاب میگوید امام در ابتدا گفتند که من بیعت نمیکنم؛ لذا از مدینه خارج شدند، تا اواسطی که در مکه بودند نامههای بیعت آمده و لذا اقدام عملی کردند برای قیام آن هم تا زمانی که با حر ملاقات کردند. حتی بعد از خبر شهادت جناب مسلم نیز راه را ادامه دادند. پیروان نظریه شهادت میگویند پس امام دیگر ادامه دادند تا شهید شوند؛ اما پیروان نظریه حکومت میگویند خیر احتمال پیروزی امام کم شده بود؛ اما از بین نرفته بود، ضمن اینکه چاره دیگری هم نبود. اما امام حسین (ع) که حر رسید تمام راهها را بسته دید. در آنجا امام وارد مرحله جلوگیری از جنگ شد تا زمان بخرند. در دوم محرم که به کربلا رسید امام وارد مرحله دفاع از خود و آرمانهایش شد تا آنکه به شهادت رسید. پس شهادت پس از حکومت همان تأیید نظریه حکومت است.
نظریه پنج اما نظریه شیخ طوسی در یکی دیگر از آثارشان با نام تمهید الاصول است که بهتازگی منتشر شد. یعنی نسخه خطی آن کشف شده و منتشر شده است. این اثر مخالف سخنانی است که در دیگر آثار ایشان زده شده است. شیخ طوسی در دیگر آثار خود میگویند امام برای حکومت قیام کرد؛ اما در اینجا میگویند امام جهاد شهادت آمیز کردند. یعنی امام جهادی انجام داد که از قبل میدانست شهید میشوند. حالا چرا باید این جهاد را میکردند؟ باید با این بدعت تبدیل خلافت به سلطنت مخالفت میکردند ولو با بذل جان و شهادت. حالا میشود گفت نظریه جهاد شهادت آمیز به نظریه حکومت نزدیکتر است تا نظریه شهادت چراکه تأکید بر جهاد دارد. پس این را هم در دسته نظریههای حکومت قرار میدهیم. یکی از نقاط ضعف ما در فهم عاشورا این بوده است که ما عاشورا را امربهمعروف و نهیازمنکر تصور کردهایم، در حالی که همانگونه که شیخ طوسی بهدرستی تشخیص داده عاشورا جهاد است. جهاد فوق امربهمعروف است و احکام خاص خود را دارد. حالا در ادامه تلاش میکنم تا چهار نظریه ذیل بحث شهادت را تقریر کنم.
شهادت با چه هدفی؟
شهادت سیاسی
چهار نظریه بعدی همگی در ذیل عنوان شهادت قابلدستهبندی هستند. یعنی امام حسین (ع) میخواسته تا از طریق شهادت خود مبارزه کند. این رایجترین تقریر نظریه شهادت است. یعنی شهادت سیاسی. حرکت امام حسین (ع) قطعاً یک حرکت سیاسی و مبارزه با حاکمیت وقت است. حالا ایشان از آنجا که علم به شهادت داشته (چه ظاهری و چه لدنی) میخواستند تا از طریق این شهادت مبارزه کرده و بنیامیه را رسوا کنند. بهترین تقریر را از نظریه شهادت علی شریعتی در کتاب «حسین وارث آدم» داده است. کسان دیگری نیز این قضیه را مطرح کردهاند. برای مثال شهید هاشمینژاد در کتاب «درسی که حسین به انسانها آموخت» و... نیز همین را طرح کردهاند. اینها شدیداً به نظریه حکومت حمله میکنند. استدلال نیز چنین است که میگویند از آنجا که امام حسین (ع) میدانسته شهید میشوند معنا نداشته برای حکومت حرکت کنند. به این نیز بسنده نکرده و میگویند از اساس ممکن نبود حضرت بتواند حکومت تشکیل دهد. شما وقتی اینها را میخوانید تصور میکنید درست است، بالاخره با بخشی از جمعیت شهر کوفه از میان آن همه شهر که نمیشود حکومت تشکیل داد. در حالی که به باور من اینگونه نیست. یعنی حضرت میتوانسته حکومت تشکیل دهد. الان مختار چه کاری را کرد؟ مگر حکومت تشکیل نداد؟ میگویند مختار که یک سال و نیم بیشتر حکومت تشکیل نداد. مگر ابن زبیر دوازده سال حکومت تشکیل نداد؟ دایره حکومت او اتفاقاً بزرگتر از بنیامیه بود. حتی سیوطی در تاریخالخلفا میگوید از لحظهای که یزید میمیرد خلیفه مشروع معاویه بن یزید است. او استعفا میدهد؛ لذا مروان میآید. چرا مروان میآید؟ به این دلیل که او با بیوه یزید ازدواج کرده و خالد بن یزید نابالغ بوده و لذا نمیتوانسته کشور را اداره کند، از همین رو او را ولیعهد میگذارد. پس از تصرف قدرت خالد بن یزید را فریب داده و عبدالملک را ولیعهد میکند. از همین رو بیوه یزید مروان را میکشد. بعد از مروان سیوطی میگوید خلیفه مشروع ابن زبیر است نه عبدالملک چراکه ابن زبیر اماکن وسیعتری را در اختیار داشته و بیشتر با او بیعت شده بود. حالا بعد اهلسنت میگوید از روزی که ابن زبیر را میکشند خلیفه مشروع میشود عبدالملک. استدلال اهلسنت این است که «الحق لمن غلب» یعنی غلبه مهم است ولو با هر طریقی باشد. مبنای این فکر آن است که هر کس به غلبه گرفته پس خداوند خواسته که او عزیز شود و غلبه کند، لذا اینگونه مبنای دینی قصه را درست میکنند.
حالا خلاصه بحث این بود که کسان دیگر حکومت تشکیل دادند و شد، لذا امام حسین (ع) نیز میتوانست حکومت تشکیل دهد. اگر قرار باشد اینگونه نظریه حکومت را نقد کنیم باید توجه کنیم که اشکالات نظریه شهادت بیشتر است. برای نمونه میگویند هدف امام حسین شهادت بود، اصلاً شهادت که هدف نمیتواند باشد. شهادت دست ما نیست، ما میتوانیم تصمیم بگیریم جهاد برویم یا نه اما نمیتوانیم تصمیم بگیریم که شهید بشویم یا نه. ما نمیتوانیم انتخاب کنیم. ما نمیتوانیم نتیجه را اختیار کنیم، ما نهایتاً فعل را اختیار میکنیم. بعد در نقد نظریه حکومت میگویند اگر گفته شود امام حسین (ع) به دنبال حکومت بوده مستلزم آن است که بگوییم امام حسین (ع) شکستخورده است، اما اگر بگوییم دنبال شهادت بوده پیروز شدهاند. حضرت اگر دنبال شهادت بوده باشند نیز که در نهایت شهید شدهاند. بالاخره این راهی است که اگر پیروز شوید رستگار هستید و اگر شکست بخورید نیز رستگار هستید. اگر از طرفداران نظریه حکومت بپرسید امام حسین (ع) در چه راهی به شهادت رسید میگویند در راه تشکیل حکومت حق و براندازی حکومت باطل به شهادت رسید، از طرفداران نظریه شهادت بپرسید حضرت در چه راحی به شهادت رسید که معنی ندارد. باید بگویند حضرت در راه رسیدن به شهادت به شهادت رسید. نظریه شهادت سیاسی به طور غیرمستقیم میگوید امام حسین (ع) با حکومت مشکل داشته است. خب امامی که با حکومت مشکل داشته آیا خود نمیخواسته حکومت کنند؟ بنابراین نظریه شهادت حتی با تقریر سیاسی خود دارای مسئله است. اگر بنای بر بهانهجویی باشد از کسانی که میگویند حضرت رفت شهید شود تا بنیامیه را رسوا کند واقعیت این است که بنیامیه در زمان خود رسوا نشد. چندین خلیفه بعد از یزید روی کارآمد و چندین امام دیگر ما را نیز شهید کردند. بله تدریجاً اتفاقاتی افتاد و تا به امروز نیز ادامه دارد؛ اما با صرف شهیدشدن امام بنیامیه در زمان خود کجا رسوا شد؟ امام حسین (ع) تنها نرفتند که شهید شوند، امام سخنرانی میکند، پیام میدهند، دعوت میکنند و... اگر صرفاً بنا بر شهیدشدن بود دیگر چه نیاز به رفتن به سمت کوفه و کربلا؟ خب حضرت در همان دروازههای مکه میایستاد، جایی که حجاج زیادی نیز وجود داشت تا در آنجا شهید شوند. مطمئناً خبر بیشتر نیز پخش میشد تا آنکه در بیابانهای کربلا شهید شوند. در منزل ثعلبیه که خبر شهادت حضرت مسلم را دریافت کردند تقریباً فضا واضح بود که شرایط تغییر کرده است، امام اما چرا باز ادامه میدهند؟
طرفداران نظریه شهادت راحت هستند، در همهجا میگویند خب امام میخواسته که شهید شوند. اما طرفداران نظریه حکومت میگویند امام با اصحاب خود مشورت کرد، واکنش اولیه اصحاب احساسی بود، یعنی برادران مسلم تقاضای انتقام کردند. پس از فروکشکردن فضای احساسی اصحاب حضرت همگی میگویند به نظر ما ادامه دهیم، چراکه شما غیر از مسلم هستید. چگونه عموم کوفه با مسلم همراه شدند؛ اما با آمدن ابن زیاد فضا تغییر کرد، اگر پای شما به کوفه برسد فضا مجدد تغییر میکند. درست هم میگفتند. امام به سمت کوفه نعمان بن بشیر راه افتاده نه به سمت کوفه ابن زیاد. احتمال اینکه ابن زیاد حاکم کوفه شود نزدیک به صفر بود، چراکه ابن زیاد مخالف یزید بود. در سال ۵۶ که معاویه به ابن زیاد گفت برای یزید بیعت بگیرد وی از دستور استنکاف کرد و انجام نداد. گفت صحابی رسول خدا در بصره به من میخندند اگر یزید را بهعنوان جانشین خلیفه مطرح کنم. یزید در صدد عزل او از بصره بود. نعمان بن بشیر نیز که اصلاً برخوردی با شیعیان نداشت. ابن زیاد نیز که خود را شبیه حضرت کرده و وارد کوفه شد مورد استقبال همه قرار گرفت. ابن زیاد در قالب امام حسین (ع) خود را به پشت در دارالاماره رسانده و نعمان بشیر از آنجا که تصور میکرد وی امام حسین (ع) است از او خواهش میکرد تا وی را نکشد. اصلاً نعمان بن بشیر برخوردی با شیعیان و حضرت نمیکرد. پس امام به سمت چنین شرایطی در حرکت است. حالا ابن زیاد چرا آمده است؟ از آنجا که سرجون مشاور رومی یزید به او گفت وضعیت از دو حال خارج نیست. یا عراق برای تو مهم است که آل زیاد عراق را میتوانند کنترل کنند. یا آنکه میخواهید تحویل حسین بن علی دهید. ضمناً پدر تو معاویه نیز وصیت کرده و گفت که اگر پسرم با مشکل مواجه شد بگو که از ابن زیاد کمک بگیرد. لذا با حفظ سمت ابن زیاد همزمان فرماندار بصره و کوفه شد. این یعنی فرماندار کل عراق و ایران. همه ایران زیر مجموعه این دو شهر بوده و رئیسکل نیز امیر کوفه است. یعنی ابن زیاد تا خراسان نفوذ داشت. وی سال ۱۳۵۴ میدانید در کجا بوده؟ وی اولین امیر عرب بود که از جیحون رد شد. وی در فتوحات ماورا النحر حضور داشت. با توجه به این شرایط اصحاب به حضرت گفتند که ادامه دهید چراکه اگر پای شما به کوفه برسد وضعیت دگرگون میشود. این نمیشود که ما هر سؤالی را طرح کنیم سریع میگویند از آنجا که امام میخواست کشته شود. ما اینجا دو جواب کلیشهای داریم. چون خدا گفته بود و چون میخواست کشته شود. «ان الله شاء ان یراک قتیلا، و ان الله شاء ان یراهن سبایا» در حالی که خود سید بن طاووس که این روایت را نقل میکند بعد تحلیل میکند مسئله را که اگر زن و فرزند را با خود نمیبرد آنها را گروگان میگرفتند. این سیره بنیامیه بود. اگر خانواده را گروگان میگرفتند از دو حالت بیشتر خارج نبود. یا حضرت تسلیم نمیشد که خانواده را میکشتند و در جامعه پخش میکردند که حسین حتی به فکر اهل خود نیز نیست. یا تسلیم میشد که بلافاصله حضرت را به قتل میرساندند بدون آنکه پیام یا حرفی را زده باشند. شهادت سیاسی اتفاقاً بهترین تقریر از نظریه شهادت است چراکه میگوید برای امام مباحثی همچون جامعه، ظلم، مظلوم، بدعت و... اهمیت داشته؛ لذا با آگاهی از شهادت برای شهادت اقدام کردهاند. در تقریرهای دیگر از نظریه شهادت که همین مطلب نیز وجود ندارد.
شهادت عرفانی
تفسیر دیگر از نظریه شهادت، شهادت عرفانی است. یعنی میگوید خداوند برای امام حسین (ع) مقامی لحاظ کرده که به آن مقام نمیرسیدهاند جز با همین شدت و نوع شهادت. اساساً حرکت حضرت مسئله میان خود و خداوند بوده است. تقریباً از کتاب لهوف همین شهادت عرفانی به دست میآید. کسانی که به شهادت عرفانی اعتقاد دارند معتقدند حضرت با این رخداد در اوج پیروزی قرار دارند، بنابراین معتقدند باید در عاشورا جشن بگیریم. برخی از بزرگان در این زمینه افسوس خوردهاند که چرا ائمه گفتهاند باید عزاداری کنیم. این تفسیر شهادت عرفانی از یک منظر کاملاً درست است. یعنی حضرت شهادت عرفانی هم داشتهاند؛ اما نباید منکر دیگر ابعاد قیام حضرت شد. مولوی حتی همین افسوس را هم نمیخورد، یعنی محکم معتقد است روز عاشورا را باید جشن گرفت. نه بهخاطر عید بنیامیه بلکه با همین نگاه عرفانی که عاشورا روز وصل امام حسین (ع) با معشوق خود است. مولوی در حلب طی دفتر ششم خود عزاداری شیعیان را تمسخر میکند.
شهادت فدیهای
یک سطح فراتر از نگاه شهادت عرفانی شهادت فدیهای است. این تفسیر نگاهی است که از مسیحیت اتخاذ شده است. شهادت فدیهای یعنی حسین بن علی (ع) عیسی بن مریم مسلمانهاست. او باید به این طرز فجیع کشته میشده، اصطلاحاً شهادت کلیه داشته باشد تا بتواند شفاعت کلیه کند لذا همه عزادارها و گریه کنها را نجات میدهد ولو هر گناهی نیز کرده باشند. از همین رو این رویکرد معتقد است حضرت کاری به مسائل سیاسی، اجتماعی، خلافت و... ندارد؛ بلکه هدف شفاعت کل است. در شعری متعلق به دوره قاجار شاعر میگوید: «از بهر امتان تبه روزگار بود، ورنه حسین را به شهادت چهکار بود؟». در کتاب محرق القلوب ملامحمد مهدی نراقی چنین نگاهی وجود دارد. استاد مطهری این را از خطرناکترین نگاهها و تحریفها نسبت به عاشورا میداند. ایشان میگوید این تحریف از چند کموزیاد نوحه خوان در روضهها بسیار بدتر است؛ چراکه ماهیت کربلا را تغییر میدهد. الان البته این نظر چندان رواج ندارد اما در دوره قاجار این موضوع زیاد وجود داشت.
شهادت تکلیفی
آخرین نظریهای که میماند شهادت تکلیفی است. یعنی امام حسین (ع) تکلیف خاص داشته است. گاهی ما میگوییم امام حسین (ع) تکلیف خاص داشته با تقریری که آیتالله جاودان عرضه کرده و میگویند مسئولیتی برای ایشان بهصورت خاص به وجود آمد، بدعتی در زمان ایشان رخ داد که برای هیچ یک از ائمه به وجود نیامد، آن هم تبدیل خلافت به سلطنت بود. نگاه شهادت تکلیفی اما این را نمیگوید. طرفداران این نظریه میگویند امام یک تکلیف الهی به گردن خود داشته که به هیچ احدی نیز ربط نداشته است. یعنی امام در قضایای عاشورا قابل الگوبرداری نیست. امام اسوه نیست؛ چراکه تکلیف خاص داشته است. این را فقهای نجف و در رأس آنها صاحب جواهر طرح کرد. اما چرا به این نظریه رسیدند؟ به این دلیل که میگفتند امام حسین (ع) طبق بیان خودشان امربهمعروف و نهیازمنکر کرده است، از طرفی همه فقه اهلبیت که ما خواندهایم، در چنین شرایطی امربهمعروف و نهیازمنکر را ساقط میداند. یعنی با خوف جان و ناموس تکلیف ساقط است، اما ایشان ادامه داده است. از همین رو این حرکت ایشان با فقه سازگار نیست؛ لذا یک تکلیف خاص بوده و به هیچ احدی ربط ندارد. بهعبارتدیگر هر کس دیگر که در چنین وضعی قرار گیرد باید تسلیم شود، نه آنکه فعل حسینی را مرتکب شود. یکی از دلایل طرح این دعوی منحصر کردن عاشورا در امربهمعروف و نهیازمنکر بود، لذا به بنبست رسیدند. درحالیکه عاشورا را اگر جهاد میدیدند به چنین مشکلی بر نمیخوردند. تحلیل دیگری نیز وجود دارد که میگوید فقهای نجف از سیاست سرخورده شده بودند که به این تحلیل رسیدند. آنها همه هستونیست حوزه نجف را در مشروطه آوردند و نتیجه آن بسیار بد بود. حاصل آن به دار رفتن اعلم علمای ایران شیخ فضلالله و حاکمیتیافتن دشمنان دین شد.
/انتهای پیام/