بررسی مناسبات تاریخی دین و دولت در گفت‌و‌گو با علی سالاری شادی؛

الگوی جمهوری اسلامی منحصربه‌فرد است نه شبیه صفویه

الگوی جمهوری اسلامی منحصربه‌فرد است نه شبیه صفویه
من صفویه را حاصل تقابل و تخاصم نیروهای موجود وقت در کلیت منطقه می‌دانم. قزلباش‌ها از آناتولی و علمای عرب از جبل‌عامل همگی با هم صفویه را شکل می‌دهند.

گروه دین و اندیشه «سدید»؛ دولت‌ها در طول تاریخ چگونه نسبتی با دین و جامعه برقرار می‌ساخته‌اند؟ پدیده دولت دینی به لحاظ تاریخی چگونه صورت‌هایی را به خود دیده است؟ آیا آن‌گونه که برخی جامعه‌شناسان این موضوع را توضیح می‌دهند، دولت‌ها به‌استثنای سه بازه استثنایی عصر خلافت، صفویه و دوره معاصر، نسبت به دین بی‌تفاوت بوده‌اند؟ این سؤالات هرچند دارای صبغه تاریخی هستند، اما فهم این مناسبات تاریخی، می‌تواند در افق‌گشایی پیرامون مسائل امروزین ما کارگشا باشد. هیچ پدیده‌ای نیست مگر آنکه حاوی نحوی از تاریخ‌مندی بوده و فحص و بررسی ریشه‌های تاریخی آن، می‌تواند به درک مناسبات امروزین آن کمک‌کننده باشد. از همین رو ما در این بخش تلاش داریم تا ضمن گفتگو با دکتر علی سالاری شادی - استاد تاریخ و عضو هیئت‌علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی - مناسبات تاریخی دین و دولت را مورد واکاوی قرار دهیم. در ادامه مشروح نظرات ایشان در مقابل دیدگان شما قرار دارد.

 

از دولت نبوی تا دولت صفوی

موضوعی که در این مجال می‌خواهیم به گفتگو بگذاریم، صورت‌بندی تاریخی نسبت دین، دولت و جامعه خصوصاً در سه برهه تاریخی خاص است. آن‌گونه که برخی کارشناسان صورت‌بندی کرده‌اند، حلقه واسطه دین و جامعه، فرهنگ است. این مدل اما در سه برهه خاص تاریخی مقداری مخدوش شده و عنصر سخت قدرت یا سیاست به جای آن نشسته است. نخستین برهه در این دیدگاه، دستگاه خلافت، عصر فتوحات و اسلام‌آوردن ایرانیان است. بازه دوم عصر صفویه و بازه سوم هم دوران معاصر معرفی می‌شود. ویژگی این سه برهه روی کار آمدن سه دولت دینی است. دولت‌ها در این ایام، به نحو واضح حامل نظریه دینی بوده‌اند. این صورت‌بندی‌ها از تاریخ البته از سوی جامعه‌شناسان طراحی و ساخته و پرداخته می‌شود. ما می‌خواهیم بدانیم که آیا این سبک از صورت‌بندی تاریخ را اطلاعات تاریخی شما تأیید می‌کند یا خیر؟ آیا دیگر دولت‌ها در ایران نسبت به دین بی‌تفاوت بودند؟ یا از اساس، خاص نمایی کردن این برهه‌های تاریخی از اغراض سیاسی یا غیرعلمی ناشی می‌شود؟

سالاری: از نظر من، این سه مقطعی که ذکر کردید، هر یک توضیح متفاوتی دارند. مقطع اول - یعنی خلافت - به‌ویژه در آن چیزی که شما می‌گویید، نمی‌گنجد. در این مقطع ما بار فرهنگی بالایی داریم. بار تبلیغی و رسالتی بالایی وجود دارد؛ لذا با دو مقطع دیگر دارای تفاوت است. مقطع اول، بازه تغییر و تحول فرهنگی جهانی است. هنگامی که پیامبر از مکه به مدینه رفته و در مدینه حکومت تشکیل می‌دهد، حکومت ایشان با تصور رایج از حاکمیت متفاوت است. حتی امیرالمؤمنین (ع) یا خلفای راشدین نیز مدل حکومتی متفاوتی داشته‌اند. آن‌ها یک سبک خاصی از حکومت بوده است که ما در طول تاریخ، ما تجربه آن را نداشته‌ایم. درست است که ما از عدالت امیرالمؤمنین (ع) سخن می‌گوییم، اما سوای از عدالت، سبک حکومت در آن برهه خاص بوده است. در آن مقطع، حاکم نمی‌خواسته تا حکومت‌داری از نوع غلبه‌جویانه داشته باشد. بلکه می‌خواسته اسلام را ترویج کند. حاکم خود را کسی می‌دانسته که بیشتر در خدمت اسلام و نه اجرای اجباری آن باشد. از همین رو، حکومت آن‌ها مانند حاکمیت‌های دیگر نبوده که بر اساس تصورات امروزی آن را قضاوت کنیم.

مدل مواجهه‌ای که رسول خدا و خلفای بعدی تا حضرت علی (ع) داشته‌اند در هیچ جای دیگری دیده نمی‌شود. آنها برای مردم به نام خدا حکومت می‌کردند نه اینکه به نام خدا بر مردم حکومت کنند؛ لذا اگر بخواهیم نسبت دین، دولت و جامعه را در آن برهه توضیح دهیم، صورت‌بندی منحصربه‌فردی را لازم داریم. شما برخورد امام علی (ع) را در همه مراحل نگاه کنید. ایشان سبک خاصی داشتند. البته امویان وارد فضای تنگ‌تری می‌شوند. در مقطع صدر اسلام، ابتدا یک حرکت فرهنگی را شاهد هستیم. هنگام آغاز فتوحات، خلیفه استدلال می‌کند. سرداران و سربازان اسلام هم در مقابل دیگران استدلال می‌کردند. برای مثال، این نقل شده که از یک سردار اسلام پرسیدند شما چرا به ما حمله می‌کنید؟ او پاسخ می‌دهد که «به‌خاطر خدا.» بعد مجدداً سؤال می‌پرسند که آیا خداوند از شما مستقیماً چنین چیزی را خواسته است؟ سردار اسلام پاسخ می‌دهد: «خیر بلکه به‌خاطر اعمال شماست که ما حمله کرده‌ایم.» در مذاکراتی که میان سفیران اسلام و ساسانیان صورت می‌گیرد هم ما می‌بینیم که استدلال وجود دارد. پس یک رسالت دینی و مسئله فرهنگی وجود دارد.

 

شاهانی که خود را خدا می‌دانستند!

ما باید بدانیم که اسلام، یک دین تبلیغی است و برای خود رسالتی جهانی قائل است؛ لذا نفوذ اسلام را نمی‌شود با مقطع صفوی و حرکت قزلباش‌ها مقایسه کرد. حاکم مسلمان در برهه اولیه حتی خود را مقدس نمی‌داند. هیچ‌گاه در برهه اول، خلفا تقدیس نمی‌شدند. مقدس به معنای منزه بودن مدنظر من است. در آن برهه، کسی پیامبر یا خلیفه را قدیس نمی‌دانست. در خود قرآن نیز به پیامبر وجهه الهی - به این معنا که گویی پاره‌ای از وجود خداست - داده نشده است؛ لذا در ادامه نیز خلفا دارای قداست نیستند. در این طرف، شما سنت ساسانی‌ها را دارید. «خسروپرویز» خود را خدایی در میان خدایان می‌دانست. او خود را دارای فره ایزدی می‌شمرد و سخت مقدس می‌دانست. دیگران اصلاً مطرح نبودند و در قبال وی، جایگاهشان صفر بود. جریان غالی گری بعضاً با رویکردهای سیاسی و به دنبال تقدس بخشیدن به برخی از بزرگان دین، بعداً شکل گرفته است. آنها نیز غم خود را داشتند می‌خواستند با مقدس جلوه‌دادن بزرگان دین، راهی برای توجیه قداست خود پیدا کنند. پس به نحو خلاصه، آنچه که در عهد صدر اسلام و بازه فتوحات شاهد هستیم، بیشتر یک رویکرد فرهنگی است. هیچ‌کدام از جنگ‌های برهه فتوحات، جزء ده جنگ بزرگ تاریخ نیستند. چراکه نمی‌شود شما از «کاشغر» در غرب چین تا اسپانیا را تنها با نبردی تمام‌عیار غرق در کشتار و چپاول کنید و توفیق نیز برای شما حاصل شود. نهایتاً اینکه اسلام رویکرد قوی فرهنگی داشت و بدون فکر و فرهنگ و تسامح و تساهل، امکان گسترش و ماندگاری برای اسلام نبود. گسترش اسلام در شرق شبه‌قاره هند و آسیای شرقی را چگونه می‌شود توجیه کرد؟ آنجا که اصلاً شمشیری به کار نرفت.

حالا اگر همین مطلب را مقدمه ورود به عهد صفویه بدانیم، می‌شود مدعی شد که جریان صفویه با غالی گری به وجود آمد. «شاه اسماعیل» در آن جا فرزند خدا و قدیس می‌شود. هنگامی که شاه اسماعیل در تبریز می‌آید چه می‌گوید؟ او می‌گوید «اگر رعیت حرفی بزند او را خواهم کشت.» این یک وضع دیگری است.

 

برخی معتقدند در یک حرکت بزرگ، ممکن است خشونت‌هایی نیز صورت گرفته باشد؛ اما وقتی خشونت آن‌قدر بالا بوده، ما چرا چند جنبش اعتراضی را شاهد نیستیم؟

سالاری: این موضوع به جامعه ایران برمی‌گردد. جامعه ایران کی شورش کرده است که در برهه صفویه چنین انتظاری را داریم؟ برای مثال در حمله مغول، جامعه ایران مگر علیه مغولان شورش کرد؟ در هنگامی که خود صفویه سقوط کرد، چرا به نفع آنها شورش نکرد؟ لذا عدم شورش مردم ایران، دلایل دیگری دارد که به این بحث کمک نمی‌کند. پس جامعه خاکستری ایران که تحمل می‌کند، اطاعت می‌کند، کشته می‌شود اما شورش نمی‌کند را نباید در اینجا مصادره به مطلوب کرد. بحث ما، بر سر کشته‌شدن چند نفر نیست که آن را طبیعی جلوه دهیم. گاهی ما موضوعی را تحمیل می‌کنیم و این تحمیل ما نه به‌خاطر اعتقاد ما، بلکه به‌خاطر مسائل سیاسی است. هدف صفویه از این کشتارها، تغییر در آرایش سیاسی کشور بود. صفویه باید کشتار می‌کرد تا بتواند جای خود را باز کند؛ لذا حتی پای عقیده هم چندان در میان نبود؛ بلکه عقیده یک وسیله و دستاویز بود. در واقع یک نوع هدف سیاسی و نظامی برای غلبه‌جویی و تصرف ارضی در جهت جایابی قزلباشان بود که مذهب را آلت دست خود کرده بود. اتفاقاً گاهی برای کشتار سیاسی، تفاوت در مذهب و دین بهتر است؛ چرا که دست غلبه گر را برای این نوع از سیاست‌ورزی‌ها باز می‌گذارد و به سهولت آن را قابل‌توجیه می‌سازد. در واقع رفتار و کشتار به نام مذهب و به کام دیگری است.

 

نظر شما در خصوص اینکه می‌گویند جامعه ایرانی از منظر عقیدتی به واسطه دو قرن فعالیت عالمانی همچون محقق حلی و... شیعه شده بودند، لذا با ظهور صفویه آن‌ها کار راحتی داشتند چیست؟

سالاری: تاریخ خلاف این را می‌گوید. هیچ موردی در تاریخ این ایده را ثابت نمی‌کند. این ساخته‌وپرداخته کسانی مثل «هانری کربن» و «سید حسین نصر» است که تصور می‌کنند صفویه آمده و تنها از تشیع رونمایی کرده است. ما اصلاً چنین چیزی نداریم. من در مقاله «نقد و بررسی‌های نظریه‌های موجود درباره تشکیل حاکمیت صفویه» این ایده را نقد کرده‌ام. جامعه تشیع در ایران منحصر در بخشی‌هایی از کاشان، قم، سبزوار و برخی قبایل لر بودند. قبایل لر که در حرکت صفویه هیچ نقشی نداشته‌اند. هیچ دلیل و نشانی در دست نیست که در تشکیل حکومت صفویه این قلمرو های پراکنده تشیع یا منتظر بوده یا نقشی داشته‌اند؛ لذا اینکه شیعیان ایران، عامل قدرت صفویه باشند، موید تاریخی ندارد و درست نیست.

 

یعنی شیعیان از صفویه بیگانه بودند؟

سالاری: آنها را نمی‌شناختند و ارتباطی نداشتند. اصلاً شیعه به شکل منسجمی در ایران وجود نداشت. ما در ایران بیش از نود درصد سنی داشتیم. شیعیان محدود در چند شهر پراکنده بودند؛ لذا آن‌ها هیچ نقشی در ماجرای صفویه نداشتند و صفویه هم حین تسلط، به این شهرهای شیعه‌نشین توجه خاصی نداشت.

 

اینکه می‌گویند رشد صوفیه کمک کرد به رشد تشیع در ایران و بعد صفویه از دل آن بیرون آمد هم گزاره غلطی است؟

سالاری: تصوف اتفاقاً بیشتر در میان اهل‌سنت - مخصوصاً شافعی‌ها و حنفی‌ها - رایج بود. اصولاً علمای بزرگ تصوف، حنفی و شافعی هستند. ما حتی در تشیع هم دو نوع نگاه نسبت به تصوف داریم. یک نگاه تشیع و تصوف را مانعه‌الجمع می‌بیند و معتقد است اینها نمی‌توانند با هم باشند. الان هم در میان اغلب علما، همین نظر وجود دارد. نظر دیگری هم وجود دارد که معتقد است تصوف و تشیع یک چیز هستند. این نظر برخی از مستشرقان مانند «هانری کربن» بود که می‌گفت «تشیع در باطن خود همان تصوف است.» لذا تشیع را یک آیین قلمداد می‌کرد. امثال هانری کربن تشیع را یک مذهب نمی‌دانستند؛ بلکه یک آیین باطنی صوفیانه می‌دانستند. او حتی عباداتی همچون نماز را به شکل نمادین فهم می‌کرد.

این قرائت در فهم ما از تشکیل دولت صفویه نقش داشت. یعنی ابتدا گفتند صفویه را صوفیه روی کار آورد و تصوف هم که همان تشیع است؛ پس صفویه را شیعیان روی کار آوردند. در حالی که مقدمه و صغری وکبری از اصل اشتباه است. اصلاً علمای بزرگ شیعه، عموماً مخالف تصوف هستند. یک اصطلاحی نیز عده‌ای ساخته‌اند به نام «تسنن دوازده امامی» که هیچ ریشه و سابقه‌ای ندارد. البته یک نکته‌ای وجود دارد. اهل سنت به ائمه ما علاقه دارند، اما این علاقه را نباید مصادره به تشیع کرد. یکی از عالمان عثمانی مسلک به زیارت امام رضا (ع) می‌رود. بعد از زیارت، اشعار غرایی در مدح حضرت رضا (ع) می‌گوید؛ اما پس از این شعر، اشعاری نیز در هجو تشیع می‌سراید. لذا علاقه به ائمه را نباید علاقه به تشیع مصادره کرد. این  نوع تحلیل و نظرها به نظر من درست نیست.

 

صفویه از مردم قدرت نمی‌گیرد

باور این توضیح شما مقداری سخت است. تصور کنید الان حاکمیتی در کشور ما آمده و می‌گوید می‌خواهم دین رسمی را مسیحی کنم. بعد با زور شمشیر بخواهد چنین پروژه‌ای را محقق کند. آن گاه سؤال پیش می‌آید که این پروژه، چه نفعی برای او دارد؟ جز آنکه باید آن مذهب موردنظر برای حاکمیت قدرتی تولید کند تا حاکمیت نیروی خود را صرف آن کند؟ تغییر مذهبی که همه را دشمن شما می‌کند، برای یک دولت که نیاز به بقا دارد چه سودی می‌تواند داشته باشد؟ لذا باتوجه‌به توضیح شما از جامعه ایرانی، چرا صفویه باید علی‌رغم درگیری با دشمنان قدرتمند خارجی، به ناگاه چنین ستیزی را در داخل دنبال کند؟

سالاری: صفویه قرار نیست از مردم قدرت بگیرد. قدرت صفویه در قبایل قزلباشی است که با او آمده و اندیشه غالیانه دارند. الان تصور کنید من با ده‌هزار نیرو آمده‌ام شهری را تصرف کرده‌ام. اینکه عقیده شهر چیست برای من اهمیتی ندارد، بلکه عقیده این ده‌هزار نفر برای من ملاک و مبنای عمل خواهد بود. آن کسی که با من آمده و از قِبَل او غلبه یافته‌ام، برای من مهم است. حال اگر ما قزلباش‌ها را کنار بگذاریم، اصلاً چیزی به نام صفویه وجود نخواهد داشت.

 

خود قبایل قزلباش شیعه بودند؟

سالاری: خیر، اینها غالی بودند. اینها طرز تفکر غالی‌گرایانه، بکتاشیه و علوی آناتولی را داشتند. الان هم ما در ترکیه علوی‌ها را داریم. اینها شیعه نیستند. برخی با تسامح آن‌ها را شیعه قلمداد کرده‌اند. درحالی‌که علوی‌ها، شیعه نیستند. شیعه یک تعریف مشخصی دارد. می‌گویند «سلطان سلیم»، چهل هزار شیعه آناتولی را کشته است. مگر در آناتولی شیعه وجود داشته است؟ اینها غالیان آناتولی را شیعه قلمداد کرده‌اند.

اتفاقاً بر خلاف این پرسش شما را ما در تاریخ داریم. وقتی مغول آمد مگر مردم ایران بودایی بودند؟ آیا «هلاکوخان»، «اباقاخان» و «ارغون خان» بودایی بودند؟ این مغولان قدرت را از قبایل همراه و همکار خود می‌گرفتند. صفویه چون قدرت خود را از قزلباش‌ها می‌گیرد، باید پاس حرمت اعتقادات و آرزوهای سیاسی و نظامی آنها را داشته باشد. باید آن‌ها را قانع، راضی و خرسند سازد و بقیه جامعه اصلاً مهم نیستند.

شاه اسماعیل اصلاً شیعه نبود. او خود را خدا می‌دانست. او خود را فاعل مطلق و حق مطلق می‌دانست. در هیچ منبع قدیمی ذکر نشده است که شاه اسماعیل اهل نماز و روزه باشد. حتی در ماه محرم که برای ما شیعیان یک تقدسی دارد، او به‌راحتی عیاشی و باده‌گساری می‌کرد. شاه اسماعیل ورای مذهب بود. او خدا بود؛ لذا معنی نداشت که نماز بخواند!

 

پس چگونه «محقق کرکی» - عالم بزرگ شیعی - به چنین شخصیتی اقبال نشان داد؟

سالاری: اتفاقاً او آمد و برگشت. محقق کرکی می‌خواست از صفویه برای منویات مذهبی خود استفاده کند. او کاری نداشت شاه اسماعیل چه می‌خواهد، بلکه تنها می‌خواست برای شیعه از صفویه استفاده کند. در نهایت نیز با شاه اسماعیل نساخت و برگشت. شاه اسماعیل اصلاً او را تحویل نمی‌گرفت. شاه اسماعیل قبل از چالدران کاملاً مست مست بود و حقیقتاً تصور می‌کرد خود خداست؛ چرا که از بچگی این موضوع را به او القاء کرده بودند. بعد از چالدران متوجه شد که خدا نیست. بعد از چالدران، شاه اسماعیل ده سال از چادر خود بیرون نیامد. شما شاه اسماعیل را جدی نگیرید. او در اختیار یکی از سران قزلباش به نام «حسین‌خان له‌له شاملو» بود. مربی اصلی شاه اسماعیل او بود. این شخص در جنگ چالدران کشته شد و بعد از آن شاه اسماعیل همه چیز را رها کرد. به تعبیر برخی شاه اسماعیل اصلاً شاهی نکرد، بلکه مدتی خدایی کرد و مدتی در چادر با نهایت غم و اندوه مشغول باده‌گساری بود. به‌خاطر افراط در همین موضوع نیز مرد.

اما «شاه‌طهماسب» چه کرد؟ او در اختیار قزلباش‌ها بود و برای رهایی از سیطره هر چه بیشتر این قبایل نیاز به وزنه‌ای داشت. او این وزنه را در میان علما دید تا با پروبال دادن به علمای شیعه یک وزنه در مقابل قزلباش‌ها به وجود بیاورد. کار فرهنگی و تبلیغی در زمان شاه‌طهماسب آغاز شد، لذا اصلاً شاه اسماعیل را باید کنار گذاشت.

در زمان شاه‌عباس، هنگام درگیری میان مردم در شهر همدان، اهل‌سنت به میزانی در اکثریت بود که دولت مجبور به مداخله شد. حتی در زمان شاه اسماعیل دوم که مسئله تشیع مطرح شد، مردم قزوین همگی مدعی تسنن بودند؛ لذا این‌گونه نبوده است که این پروژه تغییر مذهب به‌سرعت و تمامیت انجام گرفته باشد. ما در دوره شاه «سلطان حسین» وزیران سنی‌مذهب هم داریم.

از طرف دیگر شما کدام ایران را در نظر می‌گیرید؟ ایران در آن برهه شامل افغانستان، بلوچستان، بخش‌های بزرگی از کردستان و... نیز می‌شده است. ترکمنستان نیز بخشی از ایران بوده است. اگر ما همه این مناطق را ایران در نظر بگیریم، آن وقت موفقیت صفویه در بستر دیگری سنجیده می‌شود. اگر آن ایران را در نظر بگیریم، می‌بینیم که حتی بعد از تشکیل حکومت صفویه، نیمی از قلمرو ایران - به معنای متعارف تاریخی آن - اهل‌تسنن بوده‌اند. ازاین‌رو شما هرچه از مناطق مرکزی ایران دور می‌شوید، به همان نسبت، جمعیت اهل‌تسنن افرایش می‌یابد. در خراسان بزرگ، سیستان، جنوب ایران، کردستان و... با اهل‌سنت مواجه می‌شوید. موفقیت صفویه نسبی بود نه مطلق و تغییر مذهب در ایران همگانی نشد. حتی آن بخش دیگر غیر شیعی، به حدی قوی بود که همان آنها باعث سقوط صفویه شدند. منظور من قندهار و «محمود افغان» است.

 

به این ترتیب، صفویه یک عنصر بیرونی بود که بر ما حکومت کرد؟

سالاری: در آن برهه ما بیرونی و داخلی نداریم. من صفویه را حاصل تقابل و تخاصم نیروهای موجود وقت در کلیت منطقه می‌دانم. قزلباش‌ها از آناتولی و علمای عرب از «جبل‌عامل» همگی با هم صفویه را شکل می‌دهند. در همان حال، صدها عالم و دانشمند ایرانی به عثمانی، ماوراءالنهر و هند فرار کردند. آنها نیز در آنجا بیگانه محسوب نمی‌شدند و فضای آن عصر چنین بود. شما با رویکرد ملی‌گرایی امروزه نباید تاریخ را بررسی کنید. در آن موقع کسی نمی‌گفت اینجا ایران است و آن طرف مرز افغانستان یا دیگر کشورها است. ما یک دنیای اسلام و یک دنیای غیر اسلام داشتیم. در درون اسلام نیز مذاهب مختلفی بودند.

هنگام تشکیل صفویه کارویژه عالمان شیعی چیست؟ جاانداختن فقه در جامعه ایرانی. اگر شیعه قبل از حکومت صفویه در ایران فراگیر بود، حداقل باید آثار فقهی شیعی را ما می‌داشتیم. شمشیر صفویه قزلباش‌ها و قلم آن، علمای عرب بودند. در دنیای آن برهه، غریبه و بیگانه معنای خود را داشته است. مگر شناسنامه و شهروندی وجود داشته است؟ آن روزگار، فضای منحصربه‌فرد خود را داشت؛ لذا نباید دچار زمان‌پریشی شده و ایران فعلی را مستقیماً به آن برهه ببریم.

حالا تصور کنید شاه اسماعیل اگر در چالدران پیروز می‌شد، پایتخت صفویه در کجا بود؟ پایتخت او قونیه یا یکی از شهرهای آناتولی بود. چرا که قبایل قزلباش او را به سرزمین و موطن اصلی خود می‌بردند. ولی در چالدران هنگامی که صفویه شکست خورد، در فشار ازبک و عثمانی مجبور به ماندگاری در این سرزمین شدند. در غیر این صورت، صفویه جغرافیای دیگری را برای خود تشکیل می‌داد.

 

تبری، عنصر مهم دولت صفوی

پس این گزاره که می‌گویند صفویه دولت ملی بود اشتباه است؟

سالاری: شما یک مورد از این مباحث را در تاریخ صفویه نمی‌بینید. مباحث شما ساخته‌وپرداخته مستشرقین است. آن‌ها صفویه را برای ما این‌گونه مطرح کردند. اگر ما بخواهیم هویتی برای صفویه لحاظ کنیم، در مقام جمع‌بندی می‌شود گفت نقطه ثقل هویتی آن تشیع و در کانون تشیع او نیز تبری در برابر اهل‌سنت وجود داشت. پادشاه صفویه در حالت عادی نماز نمی‌خواند، اما تعصب تقابلی با اهل‌سنت، در قالب میراث قزلباش‌ها برای او باقی مانده بود. هرچه قزلباش‌ها به آن معتقد بودند، جزء اعتقادات صفویه بود. بعدها چهره شاهان صفویه متناسب با شیعه بازسازی شد. در منابع متقدم، ما هیچ اطلاعاتی نداریم که شاه اسماعیل نماز می‌خواند. اما در دوره تثبیت تشیع برخی منابع متأخر گفته‌اند که شاه اسماعیل نماز می‌خوانده است.

خلاصه آنکه اگر صفویه نگاه‌های تقابل‌جویانه خود با اهل‌سنت ایرانی را تلطیف می‌کرد، حمله افغان‌ها صورت نمی‌گرفت. کشتن «سعدالدین تفتازانی» و آتش‌زدن او باعث جدایی جغرافیایی به نام افغانستان شد. آن‌ها دیگر از نظر ذهنی از چنان رخدادهای منزجرکننده‌ای خلاص نشدند. این رفتار در تبریز و اصفهان و سایر جاها نیز در مرکز ایران رخ نمود؛ اما اینان راه گریزی از صفویه نداشتند. اما افغانستان به لحاظ موقعیت جغرافیایی و نیروهای سیاسی، راه گریزی را برای خود می‌دید؛ لذا از این حادثه به بعد، با قزلباش‌ها و صفویه دشمن شدند. ما گاهی تصور می‌کنیم عامل جدایی هرات، اروپایی‌ها بودند؛ بله، آن‌ها نیز نقش داشتند اما جدایی اصلی هرات با آتش‌زدن تفتازانی صورت گرفت. همین بلا را شاه‌عباس می‌خواست در عراق صورت دهد که علما مانع او شدند. در مواقعی حتی علمای شیعه در سایر مناطق عرب مانند حجاز نیز به صفویه بابت چنین رفتارهایی اعتراض کردند.

 

انقلاب اسلامی و پیوند دین و دولت

حالا اگر از دو دوره مذکور بگذریم، شما وضعیت دین و دولت در دوره معاصر را چگونه صورت‌بندی می‌کنید؟

سالاری: انقلاب اسلامی، همچون دیگر انقلاب‌های جهان، یک سری تقابل‌های فرهنگی را با خود داشت. البته این به معنای درستی یا نادرستی آن نیست. ما هرچه به جلو رفتیم، نتوانستیم از این تقابل‌ها بیرون بیاییم، بلکه گاهی آنها را بازتولید هم کردیم. در اینجا باید متذکر شوم که وضعیت انقلاب اسلامی با دولت صفویه کاملاً متفاوت است. حکومت صفویه بر اساس تحمیل عقاید قزلباش‌ها به وجود آمد، اما در اینجا بالاخره انقلابی مبتنی بر اراده مردمی شکل گرفت. بنیان‌گذار صفویه یک بچه ساخته‌وپرداخته دست دیگران بود، اما بنیان‌گذار انقلاب اسلامی یک فقیه و روحانی جاافتاده و مرجع تقلید بود؛ لذا رویکرد جمهوری اسلامی مانند صفویه نیست.

شاید برخی افراد و گروه‌ها، ناخودآگاه وجه اشتراکی در برخی امور به‌خاطر شباهت عقیدتی با صفویه به شکل تقابلی داشته باشند که البته چندان چشمگیر نیست. برخی از سران انقلاب و حتی برخی از ائمه جمعه به‌صراحت از صفویه انتقاد کرده‌اند و حکومت جمهوری اسلامی هم چندان از صفویه یادی نمی‌کند، هر چند عده‌ای از نویسندگان همین جمهوری اسلامی، طوری القاء می‌کنند که گویی ما به صفویه بدهکار هستیم. البته این خود بحث دیگری است و می‌تواند مورد تحقیق واقع گردد که جایگاه صفویه در فرهنگ و فکر و حاکمیت جمهوری اسلامی چگونه است. یا اینکه نگرش غالب در حاکمیت و جامعه عصر جمهوری اسلامی به صفویه چگونه است. اما کم‌وبیش، جمهوری اسلامی خالی از صفویه دوستی نیست.

 

شباهت‌ها و تفاوت‌های جمهوری اسلامی و حکومت صفویه

در دوره صفویه مردم به‌حساب نمی‌آمدند، اما در جمهوری اسلامی - صرف‌نظر از نوع و اهمیت آن - مردم دارای جایگاهی ویژه هستند. خلاصه آنکه جمهوری اسلامی توانسته الگوی خاص خود از پیوند مذهب و دولت را ایجاد کند و در بخشی از مناسبات آن اعمال نماید. درحالی‌که حکومت صفویه، ارتباط خود با جهان اسلام را قطع شده دید، اما جمهوری اسلامی این‌چنین نیست.

در دوره صفویه، مذهب سیاسی شده است، اما خود مسئولان و حاکمان، مذهبی و دین‌دار نبودند. آن‌ها بر اساس معیار امروزین، لائیک بودند. از این منظر، پادشاهان قاجار بیشتر مراعات مسائل شرعی را می‌کردند. عمده پادشاهان قاجار اهل نماز بودند؛ اما صفویه به جز یک یا دو مورد، تقید شرعی نداشتند. پس به نحو خلاصه، جمهوری اسلامی از برخی جهات به‌صورت طبیعی و نه تقلیدی، شبیه صفویه و از برخی جهات دارای تفاوت است، لذا الگوی مخصوص خود را داشته و با دو دوره دیگر نمی‌توان به نحو یکسان آن‌ها را در یک دسته قرار داد.

 

در این سه برهه‌ای که از آن اسم بردیم، دولت‌ها به نحو واضحی نظریه سیاسی خود را از دین گرفته بودند. در بقیه دوره‌های تاریخی، نسبت دولت و امر دینی چگونه بوده است؟ آیا دولت‌ها همواره فارغ از مسائل دینی بوده‌اند؟ یا شاهد حضور پر رنگ آن‌ها در واسطه‌گری میان دین و جامعه بوده‌ایم؟

سالاری: ما در دنیای اسلام تنها یک مورد داریم که به‌خاطر مسائل مذهبی دست به کشتار زده و سیاست‌های تند اعمال می‌کند و آن یک مورد هم صفویه است. حتی در دولت اسماعیلیه مصر که شیعی بوده و مردم عمدتاً اهل‌سنت بودند، ما این سخت‌گیری‌ها را نمی‌بینیم.

 

پس ماجرای درگیری آنها با شیخ طوسی، آتش‌زدن کتابخانه ایشان و مجبور کردن وی برای هجرت به نجف چیست؟

سالاری: آن چیزی که شما می‌گویید به این شکل درست نیست. ما در تاریخ نداریم که در یک شهر به نحو کلی شیعیان را سرکوب کنند. گاهی ممکن است به یک عالمی سخت‌گیری کرده باشند. شما خلافت عباسی را چگونه تحلیل می‌کنید؟ در آن دستگاه، آن‌قدر که سنی وجود دارد، شیعه نیز هست. حتی آخرین وزیر خلیفه عباسی، شیعه است. پس نمی‌شود به عباسیان اتهام ضدیت با مذهب خاصی از جمله تشیع را زد مگر آنکه موضوع سیاسی شده باشد. مثلاً شورش و قیام «قرمطیان» که راوندی در کتاب خود می‌گوید این چه دوره‌ای است که همه دبیران آن یا از شیعیان یا از معتزله هستند. لذا ما چنین چیزی را نداریم.

 

پس ماجرای سلطان محمود و سخت‌گیری به شیعیان چیست؟

سالاری: در جایی که سلطان محمود حکومت می‌کرده اصلاً شیعی اثنی‌عشری وجود نداشته است. در مناطقی از پاکستان، تنها شیعه اسماعیلیه بوده که آن‌ها خودشان جنگاور و مدعی بودند. آن‌ها اهل حکومت و قدرت بوده‌اند؛ لذا نزاع هم سیاسی و نظامی و هم مذهبی بود. آن وقت چون حکومت فاطمیان در مصر اسماعیلی بود و محمود نیز طرف‌دار خلافت عباسی بود، تعارض شکل گرفت. این نوعی تعارض در سطح وسیعی از جهان اسلام بود؛ لذا اسماعیلیه در هر جا و مکانی، نماد حکومت فاطمی و «محمود»، نماد هواخواهی خلافت عباسی بودند. نباید تصور شود که محمود، بر مبنای عقیدتی صرف، به دنبال چنین مواردی بوده است. از منظر این تقابل است که می‌گویند محمود به خلیفه عباسی پیام داده بود «از برای تو انگشت در جهان برون کرده‌ام و قرمطی می‌جویم.» بنابراین ما در هیچ دوره دیگری همچون دوره صفویه شاهد سخت‌گیری‌های مذهبی نبوده‌ایم. ما در دوره سامانیان حتی یک دوره حکومت وزرای اسماعیلیه را داریم. در دوره «غزنوی» نیز در اینکه سلطان محمود اهل‌سنت بود هیچ شکی نیست. در اینکه متعصب هم بود، باز هم هیچ شکی نیست؛ اما اینکه بخواهد تشیع را به طور سیستمی قلع‌وقمع کند، موضوعیتی نداشته است؛ چراکه اصلاً شیعیان خارج از قلمرو حکومت او بوده‌اند.

 

صفویه؛ استثنایی در سخت‌گیری مذهبی

حال باتوجه‌به این وضعیت و سابقه آن، مورد شیخ طوسی تا حدی معمول بوده است. همچنین اصلاً موضوع غلبه یک عنصر یا مذهب و طرح نابودی مذهب یا عنصر دیگری مطرح نبوده است. اما این‌گونه که شما گفتید نبوده است، همین شیخ طوسی با خلافت عباسی از جمله خلیفه «قائم بامرالله» مناسبات حسنه‌ای داشت. ورود «طغرل سلجوقی» و همچنین آثار بجای مانده از تنش‌های مذهبی و بعضاً اجتماعی دوره آل بویه، باعث آتش‌زدن یا آتش‌گرفتن کتابخانه مذکور شد. این اتفاق در حین ورود «طغرل»، امری شایع بود و سپاهیان وی در ابتدا تا مدتی غارت و چپاول کردند؛ لذا آن روایت کلیشه‌ای به‌هیچ‌وجه به معنای تقابل مذهبی به معنای سیستماتیک آن نیست. بعد شیخ طوسی به نجف رفت و حوزه علمیه نجف را بنا نهاد. حال اگر موضوع سیستماتیک بود، مگر از بغداد تا نجف چه مقدار فاصله است؟ به‌هرحال این مورد علی‌رغم برجسته‌سازی آن، چیز خاصی جز تعارض‌های مذهبی معمول در بغداد را ثابت نمی‌کند.

گاهی ناسازگاری‌هایی باعث تبعید علما می‌شد. نمونه آن امام حرمین «جوینی» یا برای مثال «خواجه عبدالله انصاری» عالم و صوفی برجسته که گاهی با وعظ‌های آتشین خود هرات را به هم می‌ریخت. «خواجه نظام‌الملک» او را تبعید کرده و از هرات بیرون می‌کند. اینها را نمی‌شود به سطح فشار سیستمی رساند. اینها ضدیت با صوفیه یا مذهب خاصی نیست؛ لذا برخورد موردی در همه جا بوده؛ اما کشتار سیستمی، متفاوت از برخورد موردی است. پس صفویه در این سخت‌گیری مذهبی سیستمی استثنا بوده است.

 

/ انتهای پیام /