چرایی فرار محمدرضا پهلوی؛

سال‌ها حکومت استبدادی شاه، ایران را به انقلاب کشاند

سال‌ها حکومت استبدادی شاه، ایران را به انقلاب کشاند
فرار شاه از ایران در ژانویه ۱۹۷۹، نتیجه سال‌ها نارضایتی عمومی و حکومت استبدادی بود. مقاله‌ای از نیویورک‌تایمز در آن زمان، با تحلیل دقیق دلایل اعتراضات مردمی، نه تنها به عوامل داخلی سقوط سلطنت می‌پردازد، بلکه به نقش سیاست‌های اقتصادی، سرکوب سیاسی و مخالفت رهبران مذهبی اشاره می‌کند. این روایت، فرصتی برای بازخوانی یکی از تأثیرگذارترین تحولات تاریخی ایران فراهم می‌آورد.

به گزارش «سدید»؛ 17 ژانویه 1979 (27 دی‌ماه 1357) یک روز بعد از فرار شاه از ایران، یوسف ابراهیم کارشناس ارشد خاورمیانه در مؤسسه نیویورک‌تایمز یادداشتی در این روزنامه منتشر می‌کند که به چرایی اعتراضات مردمی و فرار شاه می‌پردازد. ترجمه این مقاله می‌تواند نگاهی جدید و تحلیلی از سوی یک منبع معتبر جهانی به وقایعی ارائه دهد که نقش کلیدی در تاریخ معاصر ایران داشتند. نسل جوان به دنبال منابعی مستند است که زوایای مختلف تاریخ معاصر را به آن‌ها معرفی کند. ترجمه این نوشته امکان دسترسی به اطلاعات کمتر شناخته‌شده را فراهم می‌کند و فهم بهتری از تأثیرات این دوران بر جامعه امروز ارائه می‌دهد. درواقع انتشار این نوشته می‌تواند به بازخوانی واقع‌گرایانه تاریخ و تحلیل بهتر وقایع کلیدی کمک کند.

در یک جشن باشکوه شب سال نو در تهران، کمی بیش از یک‌سال پیش، رئیس‌جمهور کارتر ایران را به‌عنوان «جزیره‌ای از ثبات» ستود. او با بالا بردن جام شراب خود، سال نو را به محمدرضاشاه پهلوی تبریک گفت و اظهار داشت چنین ثباتی «نشانه‌ای بزرگ از احترام، تحسین و عشق مردم شما به شماست.» اما همان‌طور که مشخص شد، سال ۱۹۷۸ بدترین سال در دوران ۳۸ ساله حکومت شاه بود و اگر تظاهرات مردم ادامه داشته باشد، این سال آخرین سال حکومت او بر تخت باستانی طاووس ایران خواهد بود.

خروج او از ایران که امروز رخ داد، دومین‌باری است که شاه 59 ساله ایران، مجبور به ترک کشور شده است. برخلاف خروج قبلی او در سال ۱۹۵۳ (مرداد 1332) که تنها سه روز طول کشید، این بار ممکن است ترک او برای همیشه باشد.او مردمی را پشت سر گذاشت که در بیشتر موارد به‌شدت از حکومت او ناراضی به نظر می‌رسیدند، همراه با ائتلافی از مخالفان که مصمم به پایان دادن به سلطنت او بودند و ارتشی که وفاداری‌اش دیگر به‌اندازه اوت ۱۹۵۳ (مرداد 1332) نبود؛ زمانی که سازمان اطلاعات مرکزی ایالات‌متحده (CIA) با ژنرال‌های شاه برای بازگرداندن او همکاری کرد.

 

بهایی که هزاران نفر با جان خود پرداختند

درطول سال گذشته باور بر این بود که هزاران نفر با جان خود هزینه کردند تا مخالفتشان با نظام سلطنتی را نشان دهند. در تظاهرات پرهیاهو در شهر‌های بزرگ، در کوچه‌پس‌کوچه‌های بازار‌ها، در دانشگاه‌های سراسر کشور، در شهر‌ها و روستا‌های کوچک و حتی در کشور‌های خارجی، این پیام بلندتر و واضح‌تر شد: شاه باید برود. بسیاری حتی می‌گفتند که او باید بمیرد.

در سه ماه گذشته، اعتراضات به شکل نافرمانی مدنی رو به افزایش و فروپاشی تدریجی قانون و نظم درآمده است. اعتصابات هر جنبه‌ای از اقتصاد را فلج کرده‌اند. بسیاری از بانک‌ها تخریب و بیشتر آن‌ها، ازجمله بانک مرکزی بسته شده‌اند. واردات توسط مأموران گمرک سرکش متوقف شده است. خدمات ارتباطات، برق و دیگر خدمات حیاتی محدود شده‌اند. خطوط راه‌آهن و حمل‌ونقل هوایی نیز دچار اختلال شده‌اند.
ضربه نهایی در آخرین هفته دسامبر (آذرماه 1356) وارد شد؛ زمانی که کارگران میدان‌های نفتی، پس از ماه‌ها کاهش تولید که منجر به کمبود شدید سوخت گرمایشی، بنزین و گاز صنعتی شد، تولید را عملاً متوقف کردند و منبع اصلی درآمد ایران، صادرات نفت را از بین بردند.

صرف‌نظر از روند رویداد‌های اخیر، فروپاشی حکومت شاه سال‌ها درحال شکل‌گیری بود. بذر‌های آن با تصمیم شاه برای متمرکز کردن همه قدرت و اختیارات در دستان خود برای حفظ سلسله‌ای که توسط پدرش، رضاشاه بنیان گذاشته شده بود، کاشته شد. رضاشاه که از افراد عادی و یک سرهنگ سابق ارتش بود، در سال ۱۹۲۱ (1299 شمسی) به قدرت رسید و پنج‌سال بعد با عنوان شاه ایران تاج‌گذاری کرد و تا سال ۱۹۴۱ (1320 شمسی) حکومت کرد.

«رهبر واقعی جنبش مقاومت، شخص اعلی‌حضرت است.» این را مهدی بازرگان، یکی از برجسته‌ترین اعضای مخالفان در مصاحبه‌ای اخیر در تهران در اشاره به شاه گفت. او ادامه داد: «با جنایاتش، سرکوب دانشجویان، کارگران، روحانیون و تمام اقشار مردم و همچنین با فساد و سیاست‌های اقتصادی‌اش که منجر به تورم و وخامت اقتصادی شده است، او همه ما را پر از نفرت کرده و چشمان ما را باز کرده است.»

او ارتش را تقویت کرد و آن را عمدتاً به‌عنوان نیرویی اختصاص‌یافته به دفاع از نظام سلطنتی شکل داد. افسران ارشد تنها بر اساس یک معیار انتخاب و ترفیع می‌یافتند: وفاداری به شاه. سرویس‌های امنیتی در سطوح مختلف ایجاد شدند تا هرگونه مخالفت را رصد و نابود کنند.
تقریباً هر نهاد مستقل تحت‌سلطه قرار گرفت؛ در دانشگاه‌ها به‌شدت پلیس مخفی، معروف به ساواک (نام اختصاری سازمان اطلاعات و امنیت کشور) نفوذ کردند؛ روزنامه‌ها، رادیو و تلویزیون تحت‌نظارت دقیق و سانسور قرار داشتند. اتحادیه‌های کارگری به ابزار‌های مطیع رژیم تبدیل شدند و فعالیت احزاب سیاسی، به‌جز احزاب رسمی ممنوع بود.

تمام اشکال مخالفت سیاسی به‌طور بی‌رحمانه سرکوب می‌شدند و کسانی که نظرات مخالفی ابراز می‌کردند یا حتی اندکی از شاه و سیاست‌های او انتقاد می‌کردند درمعرض دستگیری‌های خودسرانه و شکنجه قرار می‌گرفتند. در بسیاری موارد این افراد ناپدید می‌شدند.

 

یک ملت پیرو

تحت حکومت محمدرضا پهلوی که رسانه‌ها او را به مردم به‌عنوان «شاهنشاه» (شاه‌شاهان) و «آریامهر» (نور آریایی‌ها) معرفی می‌کردند، ایران در نگاه بسیاری از مردم داخل و خارج از کشور به‌عنوان یک ملت ۳۶ میلیونی پیرو شناخته می‌شد.

اقتدارگرایی شاه به نظر می‌رسید از اعتقادی نشأت می‌گیرد که سختگیری حکومت او برای تغییر یک کشور عقب‌مانده ضروری است. او در مصاحبه‌ای شگفت‌انگیز و افشاگرانه در سال ۱۹۷۷ با خبرنگار ایتالیایی، اوریانا فالاچی، گفت: «باور کنید، وقتی سه‌چهارم یک ملت نمی‌داند چگونه بخواند یا بنویسد، تنها با سخت‌ترین اقتدارگرایی می‌توانید اصلاحات ایجاد کنید وگرنه به هیچ‌جا نمی‌رسید.»

نگرش مغرورانه او تا حدی نتیجه انزوای دوران کودکی‌اش بود. او در مدرسه‌ای انحصاری به نام «لو روزه» در سوئیس، همراه با پسران اشراف اروپایی تحصیل کرد. در داخل کشور تقریباً همیشه با هلیکوپتر سفر می‌کرد. تعطیلات او تقریباً همیشه صرف اسکی در خارج از کشور می‌شد. حضور‌های عمومی او کم بود و سخنرانی‌هایش برای مردم فاقد گرما یا شور و اشتیاق بود. مقامات دولتی در حضور او تعظیم می‌کردند و دست او را می‌بوسیدند.

او به شیوه خود، یک ملی‌گرای قوی بود و به برتری فرهنگ و سنت‌های ایرانی اعتقاد داشت؛ موضوعی که دوست داشت برای بازدیدکنندگان خارجی درباره آن سخنرانی کند. او ایران را به‌عنوان یک قدرت نظامی می‌دید که مأمور حفظ تعادل در منطقه خلیج‌فارس است. برای تحقق این نقش، تلاش می‌کرد ارتش خود را بسازد و برخی از پیشرفته‌ترین فناوری‌های نظامی غرب را خریداری کند و با کمک مشاوران نظامی آمریکایی، این تجهیزات را به ارتش کم‌آموزش خود به‌سرعت تحمیل کند.

 

نیاز‌های ملی نادیده گرفته شد

سیاست‌های اقتصادی شاه نیز بلندپروازانه بودند و بسیاری از نیاز‌های ملی را نادیده می‌گرفتند. هدف این سیاست‌ها مدرن‌سازی فوری اقتصادی بود که طبق هر استانداردی هنوز به‌شدت توسعه‌نیافته بود. تمرکز شدید شاه بر قدرت مطلق عمدتاً محصول تجربیاتی بود که از زمان به تخت نشستن در سال ۱۹۴۱ به دست آورده بود؛ پس از آنکه پدرش، که به نازی‌ها تمایل داشت، توسط بریتانیا و روسیه مجبور به کناره‌گیری شد. شاه که در ابتدا حاکمی انعطاف‌پذیر بود و از تجربه پدرش عبرت گرفته بود، تلاش کرد ایران را از سلطه نیرو‌های متفقین که بخش‌هایی از کشور را اشغال کرده بودند، ر‌ها کند.

اولین تجربه تلخ او در سیاست داخلی در سال ۱۹۵۱ رقم خورد، زمانی که نخست‌وزیر، دکتر محمد مصدق که یک چپ‌گرا بود، با ملی کردن صنعت نفت مستقیماً اقتدار شاه را به چالش کشید و در کشوری که بیگانه‌هراسی شایع بود، محبوبیت فراوانی به دست آورد. با اتکا به این محبوبیت، نخست‌وزیر به کاهش اقتدار شاه ادامه داد تا اینکه در ۱۶ اوت ۱۹۵۳، شاه دستور برکناری او را صادر کرد. این تلاش ناکام ماند و شاه به‌سرعت به رم تبعید شد. سه روز بعد، با یک کودتای متقابل که به‌دقت برنامه‌ریزی و توسط سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) اجرا شد، شاه بازگشت و دکتر مصدق تحت حصر خانگی قرار گرفت؛ جایی که تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۷ باقی ماند.

 

جلوگیری از هرگونه چالش جدید

شاه مصمم بود که هرگز اجازه ندهد چالشی مشابه دوباره رخ دهد. او افسران نظامی‌ای را که در دوران بحران درکنارش ایستاده بودند به سمت‌های ارشد منصوب کرد و شروع به ساختن سخت‌ترین و مؤثرترین دستگاه امنیت داخلی در منطقه کرد. با کمک حمایت‌های آمریکا و مشاوره سازمان اطلاعات مرکزی (CIA)، شاه در اواسط دهه ۵۰ میلادی ساواک، سازمان بدنام اطلاعات و امنیت را تشکیل داد و پس از آن با تأسیس «بازرسی شاهنشاهی ایران» برای نظارت بر فعالیت‌های ساواک، این ساختار را تکمیل کرد. نظارت گسترده درسراسر کشور آغاز شد و به‌طور سیستماتیک هر نشانه‌ای از دیدگاه‌های مستقل حذف شد. پس از انحلال احزاب سیاسی، شاه دو سازمان سیاسی نمادین به نام‌های «میلیون» و «مردم» ایجاد کرد که چیزی بیشتر از نماد‌های دموکراسی نبودند، دموکراسی‌ای که عملاً درحال نابودی بود. سانسور شدید بر رسانه‌ها، ازجمله مطبوعات اعمال شد.

 

مجلس به یک مهر تأیید تبدیل شد

حزب جبهه ملی دکتر مصدق که اکنون در صف مقدم مخالفان قرار داشت، از طریق موجی از دستگیری‌ها و سرکوب بی‌رحمانه حذف شد. اعضای حزب کمونیست توده نیز تحت‌تعقیب قرار گرفتند، بازداشت شدند، شکنجه دیدند و کشته شدند. تا سال ۱۹۶۳، تمام اشکال نهادی مخالفت از بین رفته بود. در همان زمان بود شاه به‌اصطلاح «انقلاب سفید» یا «انقلاب بدون‌خشونت» خود را آغاز کرد که بر برنامه‌ای از اصلاحات ارضی متکی بود، ازجمله موارد دیگر، این برنامه 6ماده‌ای شامل ملی کردن جنگل‌ها، حق رأی زنان و ایجاد سپاه دانش برای تسریع تلاش‌های آموزشی بود. مهم‌تر از همه، این برنامه بر توزیع اجباری زمین، بخشی از آن متعلق به روحانیت مسلمان و زمین‌داران غایب، به کشاورزان بی‌زمین تکیه داشت.

 

نیاز‌های کشاورزان برآورده نشد

اگرچه انقلاب درظاهر رویکردی مترقی داشت، اما نتوانست به نیاز‌های کشاورزان پاسخ دهد. برای کسانی که زمین دریافت کردند، حمایت مالی بسیار اندک و آب برای آبیاری کمیاب بود. حق رأی زنان که در غیاب انتخابات آزاد امری بی‌فایده بود، تنها به اعتراض روحانیون دامن زد، زیرا این اقدام را تلاشی برای نابودی نهاد‌های مذهبی و مغایر با روح اسلام می‌دانستند. یک رهبر مسلمان خشمگین، آیت‌الله روح‌الله خمینی، به‌سرعت برخاست تا فرمان شاه را به چالش بکشد و در قم، پایگاه شیعه در ایران دستگیر شد. شورش‌های گسترده‌ای در اعتراض به دستگیری او شکل گرفت و شاه دستور داد ارتش این شورش‌ها را سرکوب کند که به کشته یا زخمی شدن صد‌ها نفر انجامید. آیت‌الله خمینی به عراق تبعید شد و ۱۵ سال در آنجا زندگی کرد تا اینکه در سال ۱۹۷۸ مجبور به ترک عراق شد و به فرانسه رفت. از خانه‌ای ساده در حومه پاریس، این رهبر محترم شیعه که اکنون ۷۸ ساله بود به مقابله با شاه بازگشت و برای یک‌سال شورشی را هدایت کرد که به خروج شاه انجامید.

 

 گسترش نفوذ آیت‌الله خمینی

نفوذ فزاینده آیت‌الله خمینی نه‌چندان به دلیل جذابیت مذهبی او برای مردم- هرچند این جذابیت چشمگیر بود- بلکه به دلیل ارتباط نمادین او با رد حکومت شاه بود. برای مردم، او تنها رهبری بود که اعلام کرد تحت هیچ شرایطی با شاه سازش نخواهد کرد. او با بهره‌گیری از اصول اسلامی، نقطه اتکایی برای نارضایتی فزاینده مردم فراهم کرد و مردم نیز با اشتیاق خود را به فراخوان‌های او برای شورش، اعتصاب و کند کردن کار اختصاص دادند.

 

هزینه‌های گسترده، تورم سرسام‌آور

نارضایتی که همیشه زیر سطح به‌ظاهر آرام سیاسی درحال جوشش بود، با نرخ سرسام‌آور تورمی که ناشی از هزینه‌های بی‌حساب و کتاب شاه پس از افزایش قیمت نفت توسط کارتل نفتی در سال ۱۹۷۴ بود، شدت گرفت. او دستور ساخت رآکتور‌های هسته‌ای و کارخانه‌های صنعتی گران‌قیمت را صادر کرد. مدارس و دانشگاه‌ها به‌طور گسترده گسترش یافتند، هرچند برنامه‌های درسی به‌دقت نظارت و تنظیم می‌شدند. ایران فاقد زیرساخت‌های لازم، مانند جاده‌ها، تأسیسات برق و بنادر بود که برای اجرای پروژه‌های جاه‌طلبانه صنعتی‌سازی ضروری بودند، بنابراین گلوگاه‌ها و کمبود‌های شدیدی ایجاد شد. این توسعه صنعتی با هزینه بخش کشاورزی انجام شد که به‌شدت تضعیف شد و کشور را مجبور به واردات مواد غذایی کرد؛ امری که یک‌دهه پیش از آن، صادرات محسوب می‌شد. میلیارد‌ها دلار صرف خرید تسلیحات از غرب، به‌ویژه ایالات‌متحده شد که تنها مشکلات را تشدید کرد. نتیجه این اقدامات، نرخ واقعی تورم ۵۰ درصدی در سال‌های ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶ بود و انتظارات طبقات کارگر و متوسط را افزایش داد. اما آن‌ها به‌زودی دریافتند استاندارد زندگی‌شان، علی‌رغم افزایش چشمگیر درآمد سرانه به‌دلیل کاهش قدرت خرید درحال افول است.

 

افزایش چشمگیر فساد

فساد نیز به‌شدت افزایش یافت. تاجران و سیاستمدارانی که به دربار سلطنتی و بستگان شاه نزدیک بودند، امتیازات یا کمیسیون‌های انحصاری برای معاملات بزرگ دریافت می‌کردند. میلیون‌ها دلار توسط تعداد بسیار کمی از افراد کسب می‌شد. با وجود شایعات گسترده، شاه هیچ اقدامی نکرد.

 

افت کیفیت زندگی

زندگی برای بسیاری دشوارتر شد و کیفیت زندگی در شهر‌های بزرگ، به‌ویژه تهران و اصفهان، به‌شدت افت کرد. ترافیک شدید ایجاد شد و آلودگی ناشی از هزاران خودروی جدید که مردم برای خرید آن‌ها بدهکار شده بودند، افزایش یافت. قیمت مسکن سر به فلک کشید. هزاران کشاورز زمین‌های خود را ر‌ها و برای دستمزد‌های بهتر به شهر‌ها مهاجرت کردند. حدود ۱۰۰ هزار خارجی برای فروش کارخانه‌های جدید یا اداره آن‌ها وارد کشور شدند و ۱۰ برابر همتایان ایرانی خود دستمزد دریافت کردند که احساسات بیگانه‌هراسی را تشدید کرد.

 

رویدادی سرنوشت‌ساز

یک رویداد تعیین‌کننده، نامه‌ای در روزنامه اطلاعات تهران در ژانویه ۱۹۷۷ بود که آیت‌الله خمینی را مورد انتقاد قرار داد. این نامه که از کاخ شاهنشاهی نشأت گرفته بود، او را به توطئه با کمونیست‌ها علیه رژیم متهم می‌کرد. این مسأله موجب تظاهرات در قم شد و ارتش، به دستور شاه با شلیک به مردم پاسخ داد، همان‌طور که در سال ۱۹۶۳ انجام داده بود. اما این بار سرکوب نتوانست اعتراضات را متوقف کند و به‌زودی تظاهرات در تمام شهر‌های ایران گسترش یافت و روند فروپاشی آغاز شد.

 

تلاش‌های شاه برای اصلاحات

تلاش‌های شاه برای آزادسازی سیاست‌هایش در سال ۱۹۷۸، تحت فشار فزاینده کارزار حقوق بشر رئیس‌جمهور کارتر و گروه‌هایی مانند عفو بین‌الملل و صلیب سرخ، تنها وضعیت را وخیم‌تر کرد. نخست‌وزیر جدید او، جعفر شریف‌امامی که در اوت ۱۹۷۸ منصوب شد، کنترل‌های سختگیرانه را کاهش داد، به رسانه‌ها اجازه داد آزادانه منتشر شوند و به موج فزاینده درخواست‌ها برای اصلاحات پاسخ داد. اما شریف‌امامی اغلب بدون برنامه‌ای دقیق، به‌طور خودجوش عمل می‌کرد و اقدامات او بیشتر به شکل امتیازدهی ظاهر می‌شد که این امر موج درخواست‌ها را به‌طور مداوم افزایش داد.

 

حکومت نظامی اعمال شد

روایاتی درباره شکنجه زندانیان سیاسی منتشر شد که باعث شد مردم عادی، به‌ویژه طبقات کارگر و متوسط- که پیش‌تر تنها بخشی از این داستان‌ها را باور کرده بودند- به صفوف مخالفان بپیوندند. پس از این تجربه نافرجام با دموکراسی و درپی روزی فاجعه‌بار از تظاهرات و غارت در تهران در ۵ نوامبر گذشته، شاه حکومت نظامی را اعمال کرد اما وقتی حکومت نظامی نتوانست نظم را بازگرداند، او شاپور بختیار، یکی از اعضای برجسته مخالفان را مأمور تشکیل یک دولت غیرنظامی کرد. این دولت اندکی پیش از خروج شاه از کشور روی کار آمد. شاه در میان مردم تقریباً هیچ اعتباری نداشت. به‌جز ژنرال‌های نظامی، دوستان یا متحدان اندکی برای او باقی مانده بودند.

اظهارات مکرر رئیس‌جمهور کارتر در حمایت از شاه نیز تأثیری بر مردم خشمگین نداشت. در ماه گذشته، گزارش‌های فزاینده‌ای درباره فرار سربازانی که از اجرای دستورات سر باز می‌زدند، منتشر شد. در تبریز، ارتش مجبور شد نیرو‌های خود را از خیابان‌ها بیرون بکشد، زیرا سربازان از تیراندازی به تظاهرات‌کنندگان خودداری می‌کردند. گزارش‌هایی حتی حاکی بود که برخی سربازان علیه شرایط موجود موضع گرفتند. اوضاع به‌طور فزاینده‌ای از کنترل خارج می‌شد و اعتصابات آن‌قدر گسترده بود که اقتصاد عملاً فلج شده بود.

شاه، اگرچه به‌طور مختصر همراه با شهبانو فرح برای دوربین‌های تلویزیونی ظاهر شد، اما در کاخ نیاوران، در دامنه کوه‌های برفی شمال تهران، روزبه‌روز منزوی‌تر می‌شد؛ همان مکانی که در آغاز سال ۱۹۷۸، رئیس‌جمهور کارتر به او گفته بود ایران را «جزیره‌ای از ثبات» می‌داند و مردم ایران حاکم خود را محترم، ستودنی و دوست‌داشتنی می‌پندارند.

/انتهای پیام/