گروه دین و اندیشه «سدید»؛ پس از واکاوی اولیه ریشههای گفتمان استعمارستیزی در انقلاب اسلامی و چگونگی به حاشیه راندهشدن آن توسط آنچه «چپنمایی ابزاری» خوانده شد، در این بخش از گفتگو به لایههای پیچیدهتری از نسبت انقلاب با جریانهای فکری چپ و راست ورود میکنیم. اگرچه در بخش پیشین تأکید شد که مشکل اصلی، استعمار بوده و نهاد علم با برجستهسازی استبداد، آدرس غلط داده است، اما پرسشهای جدیدی رخ مینماید: آیا میتوان بهکلی منکر هرگونه تأثیرپذیری عملی از دیسیپلینهای چپ در مدیریت کشور، بهویژه در دهه شصت و در مسائلی چون محدودسازی مالکیت شد؟ نقش و توان واقعی جریان راست در آن مقطع چه بود و آیا اتهامزنی به چپ، صرفاً یک ابزار بیرونی بوده یا ریشه در نزاعهای درونی، حتی در میان برخی علما و بزرگان حوزه نیز داشته است؟ آیا هدف انقلاب اسلامی، صرفاً نفی استبداد بود یا تغییر بنیادین ساختارها در راستای مقابله با استعمار؟ و در نهایت، جریان عدالتخواهی برآمده از انقلاب اسلامی، امروز در چه نقطهای ایستاده و آیا خود از آفات مشابه در امان مانده است؟ ما در پی یافتن پاسخهایی برای این پرسشهای مهم و ظرایف تاریخی آن، به ادامه گفتگوی خود با حجتالاسلاموالمسلمین حسین مهدیزاده - پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو هیئتعلمی فرهنگستان علوم اسلامی قم - نشستهایم. بخش دوم این گفتگو را در ادامه از نظر خواهید گذراند.
اندیشههای چپ و پر کردن خلأ اندیشه در دهه شصت
در بخش پیشین گفتگو، شما توضیح مفصلی از این صورتمسئله دادید که مشکل اصلی ما استعمار بوده است؛ اما نهاد علم به دلیل علقه احساسی و عاطفی به غرب، استبداد و عنصر داخلی را بهعنوان مشکل اصلی جلوه میدهد و در این میان، چپنمایی تنها بهمثابه یک ابزار برای طرد اجتماعی و سیاسی افراد کاربرد دارد. در ادامه همان بحث میخواهیم این پرسش را مطرح کنیم که اگر با نگاهی موشکافانه به رخدادهای دهه شصت نگاه کنیم، واقعیت آن است که نمیتوان منکر استفاده از برخی دیسیپلینهای چپ در مدیریت کشور شد. برای مثال، محدودکردن سرمایه از طریق محدودکردن ملکیت که دنبال میشد، متأثر از ایدههای چپ بودند؛ لذا این اشکال ممکن است ایجاد شود که درست است برخی با چپنمایی تلاشی برای دستیابی به اهداف و اغراض خود داشتهاند، اما این قضیه نمیتواند نافی اصل اثرپذیری ما از جریانهای چپ شود. پاسخ شما به این مسئله چیست؟
اصلِ علتِ حرکت و خواسته مردم، ضدیت با استعمار است، ولی وقتی شما در ارائه نسخه بومی عقب هستید، نسخههای دیگران آماده است و به آن تمایل پیدا میکنید.
مهدیزاده: در پاسخ باید گفت که یکی از جریانهایی که به استعمار التفات داشته، مارکسیستها بودهاند. آنها نسخههای مشخصی برای ضدیت با استعمار داشتهاند و لذا طبیعی است که بر نسخههای همه ضد استعمارها اثر بگذارند. بهعبارتدیگر، ما در اصل حرکت خود، ضد استعمار بودهایم اما به واسطه آنکه در نسخه دهی برای حکمرانی کشور فاقد تجربه بودیم، طبیعی است که گرایشی به سمت نسخههای چپ پیدا کنیم؛ با این حال اما این سخن به معنای اثرپذیری در اصل حرکت نیست. به قول ما طلبهها، این اثرپذیری مربوط به مقام ثبوت نیست، بلکه مربوط به مقام اثبات است. یعنی در مقام ثبوت، اصلِ علتِ حرکت و خواسته مردم، ضدیت با استعمار است، ولی وقتی شما در ارائه نسخه بومی عقب هستید، نسخههای دیگران آماده است و به آن تمایل پیدا میکنید.
برخی با نگاه چپ، متون اسلامی را میخواندند. این طبیعی است، ولی چون دیدگاهشان فراتر از چپ بوده و بنیان اصلیشان مذهب بوده - مثلاً بخش مذهبی یا بخش ناسیونالیسم - قطعاً اگر ادبیات ضد استعمار در ایران محدود نمیشد، تاکنون یک مکتب جدیدی ارائه شده بود و ما از پروژههای چپگرا فراتر رفته بودیم. ولی این فضای اتهامزنی و تخریب که اکنون در نهاد علم ما حاکم است، مانع از بروز چنین پارادایمی شد. توجه کنید که این اتهامزنی در نهاد علم ما یک فضای احساسی است و اصلاً علمی نیست. شما با یک رخداد علمی مواجه نیستید.
روایتسازی غلط نهاد علم
یکی از اشکالاتی که ممکن است متوجه بحث شما شود، آن است که شاید در فضای بحث ما - دهه پنجاه و شصت - جریان راستگرا از توش و توانی برخوردار نباشد. اما امروز بالاخره جریان راستگرا در کشور ما قوت بیشتری دارد. به تعبیر شما نهاد علم را در اختیار دارد، بازار در دست اوست، به بازارهای جهانی متصل شده و فرهنگ نیز بعضاً او را یاری میکند. اما در فضای دهه شصت، نهاد علم تعطیل یا نیمهتعطیل است، اتصال جهانی به این شکل امروزی ندارد و هنوز بازار سنتی تا حدی محفوظ است؛ لذا برخی مسئله رمی به چپ کردن را ممکن است به نزاعی درونی نسبت دهند. ما شاهدیم که برچسب چپ از ناحیه برخی علما و بزرگان حوزه به یک سری متفکران و افراد خورده و آنها را حذف میکند. پاسخ شما به این مسئله چیست؟
مهدیزاده: اینگونه نیست. نهاد علم، اطلاعات را به نفع تبارشناسی ایران، بهنحویکه ایران را بهعنوان یکی از جنبشهای ضد استعماری در جهان و یکی از حاملان ایدههای استعمارستیزی در پانصد سال اخیر معرفی کند، پردازش و ارائه نمیکند و اصلاً چنین ظرفیتی را ندارد؛ چرا که پروژه فکری آن استعمار نیست.
مسئله اصلی انقلاب اسلامی
اگر بخواهم صریحتر بگویم، در آن برهه جامعه مدرسین است که به خود مرحوم «سید منیرالدین هاشمی»، «رضا اصفهانی» و افرادی دیگر، برچسب چپ بودن زده و آنها را از میدان به در میکند. آیتاللهالعظمی گلپایگانی در آن برهه نسبت به چپها حساسیت دارد. کتاب «مبانی اقتصاد اسلامی» شهید مطهری را خود بزرگان حوزه به بهانه گرایش به سوسیالیسم از بازار جمع کرده و خمیر کردند. یعنی نزاع از اساس درون سیستم در حال شکلگرفتن است.
نهاد علم، اطلاعات را به نفع تبارشناسی ایران، بهنحویکه ایران را بهعنوان یکی از جنبشهای ضد استعماری در جهان و یکی از حاملان ایدههای استعمارستیزی در پانصد سال اخیر معرفی کند، پردازش و ارائه نمیکند
مهدیزاده: بازار ایران، بازاری پرقدرت و تأثیرگذار است. بازاری نیز به دنبال آزادی است. من واقعاً ساختار پیشنهادی مارکسیستها را برای اینکه از طریق کنترل مالکیت به عدالت دست یابیم، اصلاً کارآمد نمیدانم. ولی در آن لحظه از تاریخ، هنوز این اتفاق یعنی درک ناکارآمدی این رویکرد در ذهن متفکران ما شکل نگرفته بود. افزون بر این، رویکرد مذکور واقعاً با فقه ما سازگار نیست؛ لذا علما در این برهه حساس شدند. فقه ما این را بهعنوان یک راهحل ارائه نمیدهد که شما مالکیت دیگران را سلب کنید و این روشها را نمیپذیرد. این به معنای راستگرایی فقه بود؟ در بنیان خود خیر! این بدان معنا نیست که انقلاب ۱۳۵۷ متوجه استعمار نیست.
انقلاب ۱۳۵۷ در وهله اول متوجه استعمار است، نه استبداد. انقلاب ۱۳۵۷ اگر فقط متوجه استبداد بود، وقتی محمدرضا پهلوی را برکنار کردیم، علیالقاعده باید شخص دیگری را جایگزین او میکردیم. مسئله انقلاب اسلامی، خود انقلاب بود نه اصلاحات (رفرم). این انقلاب میخواست بنیان اجتماعی را تغییر دهد، نه اینکه فقط نیروی سیاسی را جابهجا کند. ما اگر بگوییم که پروژه انقلاب اسلامی این بوده است که چون نمیخواهد درگیر مسئله مالکیت شود، پس لیبرالیسم را امضا میکند، این امضای بیهودهای است. اگر اینگونه بود، میآمدیم به شاه میگفتیم تو باید بروی و حکومت را مشروطه میکردیم. آقای خمینی هم در خانهاش در قم مینشست و این تغییر را مدیریت میکرد. این تغییر ساختار و اینکه ناگهان تشیع و مرجعیت آن را در رأس ساختار قرار دهیم، اصلاً به این همه تغییر احتیاج نداشت. بعد هم برخیزیم و با آمریکا درگیر شویم. خب برای چه؟
نقل شده است که مرحوم «حلبی» یا اوایل انقلاب یا اواخر دوره پهلوی نزد امام خمینی (ره) میآید و به ایشان میگوید که «ما میفهمیم دشمن اصلی اسلام، مارکسیسم است و من هم برای شما نیروی زیادی در مدارس خود تربیت میکنم.» بعد امام خمینی (ره) به او تأکید میکند که «دشمن اصلی اسلام، آمریکا است.» آیا دشمن دانستن آمریکا به این معناست که من عضو بلوک شرق هستم؟ تجربه سیاست خارجی ایران نیز نشان میدهد که پس از انقلاب، مارکسیستها منتظر بودند که ما جغرافیای ایران را برای جریان کمونیست باز کنیم و به جغرافیای آنها ملحق شویم؛ ولی ما این کار را نکردیم. ما به همان اندازهای که با آمریکا جنگیدیم، با بلوک شرق نیز فاصله داشتیم. در جنگ عراق، شوروی و آمریکا هر دو به عراق کمک میکردند. کتابی به نام «تنهایی استراتژیک ایران» وجود دارد که «محیالدین مصباحی» آن را نوشته است. البته استبدادستیزان داخلی، دشمن این کتاب هستند و راجع به آن زیاد مینویسند. «تنهایی استراتژیک ایران» چه میگوید؟ میگوید ایران از لحظه پس از انقلاب ۱۳۵۷، نه حاضر شد در بلوک چپ حضور یابد و نه حاضر شد در بلوک راست عضو شود. به چه دلیل؟ چون هیچکدام را درمان خود نمیداند. درست است. در جزئیات نسخهها گاهی اوقات ممکن است گاهی به سمت راست و گاهی به سمت چپ متمایل شویم، ولی در هر کدام - چه آنجایی که با رویکرد لیبرالی عمل کردیم و چه آنجا که با رویکرد چپ عمل کردیم - اکنون احساس توبه داریم.
انقلاب ۱۳۵۷ در وهله اول متوجه استعمار است، نه استبداد. انقلاب ۱۳۵۷ اگر فقط متوجه استبداد بود، وقتی محمدرضا پهلوی را برکنار کردیم، علیالقاعده باید شخص دیگری را جایگزین او میکردیم. مسئله انقلاب اسلامی، خود انقلاب بود نه اصلاحات (رفرم). این انقلاب میخواست بنیان اجتماعی را تغییر دهد، نه اینکه فقط نیروی سیاسی را جابهجا کند.
آیا تصور میکنیم اگر ما چپ را نفی کنیم، به معنای آن است که مردم از راستگراها دل خوشی دارند؟ اگر انقلاب ۱۳۵۷ یک اصلاحات (رفرم) بود و ما میخواستیم راستگرایی حاکم شود، مردمی که دارند رنج میکشند، این سخن را از شما میپذیرند؟ میخواهم بگویم که هر دو طرف ماجرا را بررسی کنیم. آیا واقعاً آن طرف - یعنی لیبرالیسم - در افکار جامعه اعتباری دارد؟ آیا لیبرالیسم در افکار جامعه، به این معنایی که اکنون میخواهد بازگردد و مثلاً یک مرکز تجاری بزرگ (مال) ایجاد کند که تمام سوپرمارکتهای محله را جمع کند و هیچکس دیگر پولی نداشته باشد تا کارمند آن فروشگاه شوند، آیا این اکنون مطلوب مردم ایران است؟ اینکه ۲۴ درصد خلق پول ایران در سال ۱۴۰۲ توسط یک بانک خصوصی انجام شود، بعد برود یک مرکز تجاری (مال) که بزرگترین در خاورمیانه است را بسازد، مطلوب مردم ایران است؟ اینکه مثلاً شما دلار را در کشوری آزاد کنید که اصلاً دلارش به داخل آن وارد نمیشود و از بیرون کنترل میشود، دلار آزاد بشود که چه اتفاقی بیفتد؟ درحالیکه شما هنوز نمیتوانید برای جنوب کشور خود صنعت ایجاد کنید و نمیتوانید آن را مدیریت کنید. چرا؟ به دلیل اینکه فشار استعمار در مناطق ساحلی جنوب، هنوز بر شما زیاد است و هنوز نتوانستهاید آن را کنترل کنید. آنگاه شما سوخت برها را محدود میکنید. آیا جایگزینی برای آنها دارید؟ لیبرالها که با چپنمایی، همه ایدههای عدالتخواهانه را طرد میکنند، باید به این سؤالها پاسخ دهند. جریان راستگرا هر دفعه که دولت را به دست گرفت، جایگزینی نداشته است.
کژکارکردیهای چپ در ایران
شما موضوع خوبی را مطرح کردید. اگر به دهه ۶۰ بازگردیم، یک موضوعی که بهعنوان لکهای سیاه بسیار مطرح میشود، بحث سلب مالکیتهاست. یعنی به اسم عدالت اجتماعی اما بهواقع متأثر از برخی ایدههای چپ، شاهدیم که کارخانههای زیادی از برخی سرمایهدارهای سنتی گرفته شده و بعد در قالب رانت تقسیم میشود. خود این قضیه مولد شکلگیری شبکه سرمایهداری رانتی میشود. بهعبارتدیگر، شاهدیم که به اسم عدالت اجتماعی، طرحهایی پیش رفت که نهایتاً به ضد خود تبدیل شد. این رخدادها چه نسبتی با ایده عدالت اجتماعی انقلاب اسلامی داشت؟
پروژه توسعهگرایی ایران اصلاً تبار ایرانی ندارد و حتی نسبت به ایران ناآگاهانه سخن میگوید و یک احساس خوشایندی به یک سری مفاهیم شاعرانه و شبه شعری نسبت به توسعه دارد
مهدیزاده: من تلاش دارم ایده انقلاب را جایی خارج از ایده راست و چپ طرح کنم. این رخدادها کمتر نسبتی با ایده انقلاب داشتند. اسم این شبکه سرمایهداری رانتی و دولتی که میگویید با ایدههای عدالت اجتماعی و چپ پیش رفت، «راست» است. من میگویم پروژه توسعهگرایی ایران اصلاً تبار ایرانی ندارد و حتی نسبت به ایران ناآگاهانه سخن میگوید و یک احساس خوشایندی به یک سری مفاهیم شاعرانه و شبه شعری نسبت به توسعه دارد. پیرمردهای طرفدار این ادبیات توسعه در ایران، مانند جوانان یوتیوبر و گیمر، پر از احساس و شعر سخن میگویند. وقتی شروع به صحبت در مورد سرزمین ایران، جنوب ایران، شرق ایران، توسعه شهری به نام مشهد، شهری به نام قم، یا نقاط گلوگاهی مانند توسعه راهآهن شمال - جنوب و شرق - غرب میکنند، حجم اطلاعات آنان چقدر است؟ سؤال این است که چه کسی در تمام چند دهه گذشته، مسئولیت این کار را بر عهده داشته است؟ جریانی که اکنون نامش «راست» است.
در کل دهه ۶۰، کل کشور با پنج میلیارد دلار اداره میشد و آن پنج میلیارد دلار نیز صرف جنگ میشد. بعد از جنگ هم رقمهای درآمد نفتی تغییر کرد. شما که در آن لحظه نمیگویید ما داشتیم مثلاً کادرسازی میکردیم و تفکر را توسعه میدادیم. در کل دهه ۶۰، ما چه تفکری را توسعه میدادیم؟ هر کس به جبهه اعزام میشد، شهید میشد. این جریان راستگرا بود که نیروهای خود را به آمریکا برای تحصیل میفرستاد.
نظریه عدالت انقلاب اسلامی در میانه بازی چپ و راست
پس جریان عدالتخواهی مبتنی بر انقلاب اسلامی در کجای صحنه حاضر است؟
مهدیزاده: ما در این حوزه اشکالات بنیادینی داریم. در ابتدای انقلاب که خلأ بزرگانی چون شهید بهشتی و شهید مطهری مانع از شکلگیری نظریه عدالت اجتماعی در اسلام شد. تلاشهایی نیز که در سایه جنگ صورت گرفت، دچار افراط و تفریطهایی بود و به سرانجام نرسید. طی دو دهه اخیر نیز ما یک جریان عدالتخواه را شاهدیم و باز جای این پرسش باقی است که آیا پرچمداران این عدالتخواهی منتسب به انقلاب اسلامی، دقیقاً مانند جریان عدالت اجتماعی لیبرال عمل نکردند؟ اینها هم دنبال شفافیت، مبارزه میدانی و افشاگری هستند. بنیان علمی هم ندارند که بخواهند از دل آن ایده جدیدی در خصوص عدالت معرفی کنند. اگر باشد هم بنیان علمی آنها بومی نیست و اصلاً در خصوص آن کار نشده است.
قرارگرفتن مسئله ضدیت با استعمار در اولویت شعارهای انقلاب، کمتر نسبتی با مارکسیسم دارد. استعمار، واقعیت ایران است. در بستر این واقعیت، ممکن است در دورههایی منحرف شده باشیم و برای بازگشت از ادبیات مارکسیستها کمک گرفته باشیم. البته جریان انقلاب اسلامی خیلی هم زود متوجه شد که نسخههای چپ مناسب او نیستند.
پروژهای که حل مشکل ایران را در شفافیت و در اخراج مدیران نالایق میداند و این را راهحل تلقی میکند، اصلاً مسئلهاش مدیران سیاسی است. حتی نمیرود یک کار علمی پیرامون رویههای ساختاری تثبیت شده در نهادهای حکمرانی انجام دهد. عدالتخواهی که چنین سطحی از خود بروز نمیدهد، تبار ایران را به لحاظ تصمیمسازی دنبال نمیکند و مسئلهاش این است که خانواده فلان مسئول کجا لباس تهیه میکنند. این عدالتخواهی، ضداستبدادی است یا ضداستعماری؟ این عدالتخواهی ریشه در همان جریانی دارد که تلاش میکند استبداد را بهعنوان مشکل ایران معرفی کند.
پس اگر بخواهم بحثم را خلاصه کنم برای آنکه منحرف نشود، قرارگرفتن مسئله ضدیت با استعمار در اولویت شعارهای انقلاب، کمتر نسبتی با مارکسیسم دارد. استعمار، واقعیت ایران است. در بستر این واقعیت، ممکن است در دورههایی منحرف شده باشیم و برای بازگشت از ادبیات مارکسیستها کمک گرفته باشیم. البته جریان انقلاب اسلامی خیلی هم زود متوجه شد که نسخههای چپ مناسب او نیستند. در طرف مقابل نیز جریان راستگرا کلمه «استعمارستیزی» را سانسور میکند و به جای آن «مارکسیسم» میگذارد. مارکسیسمی که همه میدانیم مطرود است؛ از دیندار و مذهبی گرفته تا هر انسان ایرانی.
/ انتهای پیام /