تاریخ آنارشیسم در زندگی بشر از زبان دیوید گرابر و دیوید ونگرو؛
امروزه، نظم اجتماعی تقریباً در همه جا یکسان است، اما مردمان پیشامدرن گزینه‌های متعددی برای انتخاب داشتند. گرابر و ونگرو معتقدند که مطمئناً این امر آن‌ها را صاحب نظر در امر سیاست می‌کند و قابلیت درکی عمیق از تمام امکانات فراتر از نابرابری‌ها، ارتش‌ها و پادشاهان به مردمان باستان می داده است.

گروه راهبرد «سدید»؛ دولت‌گرایان معتقدند که ظهور سلسله مراتبی فراگیر در جوامع، نه تنها طبیعی است بلکه طبق خواسته‌ی مردم است. دیوید گرابر[1] و دیوید ونگرو[2] در کتاب خود به شدت به این ایده می‌تازند، آنها باور دارند که چنین نیست و ما هنوز هم می‌توانیم از بند حکومت‌ها رها شویم همانطور که در تمام طول تاریخ می‌توانستیم به گونه‌ای متفاوت زندگی کنیم ولی چنین نکردیم و این مایه شرمساری است چرا که در آن صورت «بردگی، نسل کشی، زندان‌ها، حتی مردسالاری یا رژیم‌های پرداخت کارمزدی و ظالمانه هرگز ظهور نمی‌کردند.»

دنیل ایمروار[3]: دانشیار تاریخ در دانشگاه نورث وسترن است. (۲۰ سپتامبر ۲۰۲۱)

«اعتراض»، عموما با پافشاری بر موضوع و با قاطعیت حرف خود را میزند. این گونه سرسختانه درخواست چیزی را مطرح کردن شبیه به قاطعیتی است که موسی در دعوت خود داشت: «قوم من را رها کن». عجیب بود که شماره ژوئیه ۲۰۱۱ مجله Adbusters که دفتر مرکزی آن در ونکوور قرار دارد، به‌شکلی رمزآلود برای فعالیتی سیاسی فراخوان می‌داد: یک بالرین در بالای مجسمه معروف Charging Bull در وال استریت ایستاده بود و در کاغدی که بالای سر خود گرفته بود با خط قرمز چاپ شده بود: «تنها تقاضای ما چیست؟» این مجله به این سوال پاسخی نداد؛ فقط به خوانندگان گفته شد: «#وال‌استریت‌ را بگیرید. ۱۷ام سپتامبر. چادر بیاورید».

ما به دلیل علاقه بیش از حدمان به نظم، اکثر مردم ماقبل تاریخ و باستان را مانند کودکانی بی‌عقل و بدور از توانایی تدبیر امور می‌پنداریم و فقدان دولت‌های قوی در جوامع آن‌ها را یک شکست تلقی می‌کنیم، به طوری که به نظر می‌رسد گستره وسیعی از تاریخ بشریت را اجداد کم هوش ما اشغال می‌کنند که نمی‌دانستند چگونه شهرها را تأسیس کنند

حالا که به آن زمان می نگریم، برایمان شگفت‌آور است که چنین درخواست مبهمی جواب داد و جوانان به آن پاسخ مثبت دادند ، مخصوصاً که Adbusters از اینکه این حرکت را فرماندهی کند نیز خودداری کرد. پس از آنکه این فراخوان داده شد، که به گفته‌ی یکی از بنیان‌گذاران مجله ، «مجله تقریباً هیچ ارتباطی با آن نداشت». یک گروه غیروابسته به نام نیویورکی‌های مخالف کاهش بودجه[4]، که عمدتاً متشکل از سوسیالیست‌ها بود، برگزاری جلسه‌ای جهت برنامه‌ریزی ماه آینده در بولینگ گرین در منطقه مالی منهتن را اعلام کرد. این جلسه در ادامه‌ اعتراضات این گروه علیه تلاش‌های جمهوری‌خواهان برای اعمال سقف بدهی برای حکومت فدرال و قطع بودجه خدمات اجتماعی برگزار شد.

دیوید گرابر آنارشیست، که در آن جلسه حضور داشت گفت: «قرار بود آن‌ها سخنرانی کنند و شعاری بدهند و بعد از آن ما با پرچم‌هایمان به خیابان برویم و تظاهرات کنیم. کدام ابلهی به این کار ما اهمیت میدهد؟» گرابر و برخی از متفکران هم‌عقیده‌ با او به طرف دیگر پارک رفتند، در یک دایره نشستند و درباره اینکه چه کارهایی می‌توان کرد که سلسله مراتب کمتری داشته باشد، بحث کردند. گرابر به یاد می‌آورد: «ما به سرعت تشخیص دادیم که هیچ ایده ای نداریم که واقعاً قرار است چه کار کنیم.» و با این وجود، این مجموعه بی‌قیدوبند از آنارشیست‌ها، زاپاتیستاها و ساکنان غیرقانونی خانه‌ها، بنیان «وال‌ استریت‌ را بگیرید» را تشکیل داد، جنبشی انفجاری که پارک زوکوتی[5] در پایین منهتن را به مدت دو ماه اشغال کرد، در سرتیتر خبرها قرار گرفت و باعث شد بیش از ۲۰۰ حرکت مشابه در سراسر جهان رخ دهد.

تنها خواسته اشغالگران چه بود؟ آنها هرگز در این باره چیزی نگفتند. و از آنجا که یک نوع دموکراسی بدون رهبر ایجاد کرده بودند، هیچکس جوابگو و مسئول بیان خواسته های جمع نبود. این جنبش یک شعار داشت: «ما ۹۹ درصد هستیم». منبع این شعار تحقیقات اقتصادی اخیر بود که  شکاف بین ۱ درصد برتر و بقیه جامعه را افشا کرد. با این حال به‌نظر نمی‌رسید که اشغالگران تحت تأثیر راه حل‌های فنی اقتصاددانان قرار گرفته باشند. وقتی جوزف استیگلیتز[6]، اقتصاددان ارشد سابق بانک جهانی و منتقد سرمایه داری بی‌رویه، به پارک زوکوتی آمد تا نسبت به نحوه «تخصیص نادرست سرمایه» در بازارهای مالی ابراز نارضایتی کند، پیراهن یقه‌دار و شلوار جنس ارتشی‌اش در تضاد با معترضانی بود که چفیه پوشیده بودند یا کلاه بیسبال داشتند و یا پولیور کلاهدار به تن کرده بودند.

روزنامه‌نگاران در تلاش برای درک این شورش تازه شکل گرفته به دنبال پاسخ های خود به سراغ گرابر، از شرکت‌کنندگان باسابقه جنبش‌های عدالت جهانی در اواخر دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ و از شخصیت‌های اصلی پارک زوکوتی، رفتند. این که گرابر، مفسری شوخ و در مختصر و مفید بیان کردن مطالب، بااستعداد بود کمک زیادی به انها در مصاحبه کرد. او کسی بود که شعار «99 درصد» را که از مقاله استیگلیتز اقتباس کرده بود، به معترضان پیشنهاد داد. گرابر نظریه‌پرداز بزرگی در زمینه مردم‌شناسی بود و این موضوع برخی از اشغالگران دیگر را متعجب کرده بود. او که در ابتدا در موضوع ارتفاعات ماداگاسکار متخصص بود، کم کم به متفکری علاقه‌مند به موضوعات بسیار تخصصی در مسائل سلسله مراتب و ارزش تبدیل شده بود .او در آن زمان به‌تازگی یک قوم‌نگاری ۶۰۰ صفحه‌ای از اعتراضات علیه جهانی شدن نئولیبرال نوشته بود-اعتراضاتی که خودش هم به آن‌ها پیوسته بود.

چیزی که ما به ندرت در نظر می‌گیریم این است که  ممکن است اجداد ما برای ایجاد جوامع خود دست به تصمیماتی دیگر زده باشند، شاید آن‌ها در مورد ایجاد دولت فکر کرده اند ودر تله‌ی آن نیفتاده‌اند

هنگامی که از مدیریت گرابر در ییل جلوگیری به عمل آمد و عملاً از دانشگاه‌های آمریکا کنار گذاشته‌ شد، حرفه آکادمیک او به مشکل برخورده‌ بود (گرابر تصور می‌کرد که خط مشی سیاسی او دردسرساز شده‌ است). اما او شغل جدیدی در لندن پیدا کرده بود، و پنجمین کتابش، بدهی: ۵۰۰۰ سال نخست[7]، فقط چند ماه قبل از آغاز اشغال وال‌ استریت، بازخورد قابل‌توجهی داشت. حمله گسترده اش در آن کتاب به مفروضات اقتصادی پشت سیاست‌های ریاضت اقتصادی، کاملاً مناسب آن زمان به نظر می رسید.

به‌واقع میتوان گفت آن دوران زمان شکوفایی یک سری تفکرات بود. اشغال وال استریت، جنبش ایندیگنادوس اسپانیا[8] و بهار عربی همگی در سال 2011 فوران کردند و همه دنیا را در شگفتی فروبردند. از اسلو تا تل آویو به اشغال درآمدند. برای زمان کوتاهی اینطور به نظر می‌رسید که ممکن است پایه و اساس نظم کنونی دنیا تحت رهبری شرکت‌های بزرگ شکسته شود - و به نوعی، اینطور شد. در ایالات متحده، در حال حاضر شعار «۹۹ درصد» رایج است و به احتمال زیاد برنی سندرز، الیزابت وارن و الکساندریا اوکاسیو-کورتز به دلیل اعتراضات سال ۲۰۱۱ در سیاست حزب دموکرات پیشرفت کردند.

با این حال، این موفقیت‌ها عموما به سبک سوسیالیستی بود. پس ریشه‌ها و اصول آنارشیستی اعتراضات، اداره آن توسط مجمع عمومی، گروه‌های کاری و «شوراهای سخنگو» چه می‌شوند؟در جواب این وسال میتوان گفت اشغال، بیش از یک درخواست برای تنظیم مجدد مالی بود، نمایش خیره‌کننده‌ای بود از آتشی که آرمان‌گراهای در چادر خوابیده می‌توانند روشن کنند. برای گرابر، سازماندهی غیر‌سلسله‌مراتبی این آرمان‌گرایان، و نه خواسته‌های مبهم آن‌ها، چیزی بود که واقعاً اهمیت داشت. او می‌نویسد: «از همان سنین جوانی به بسیاری از مردم می‌آموزند که افق‌های سیاسی بسیار محدودی داشته باشند، و درک بسیار محدودی از آنچه انسان می‌تواند انجام بدهد در ذهنشان شکل میگیرد». تفکر آن‌ها درباره دموکراسی محدود به این می‌شود که  رای‌دهندگان، حاکمان را انتخاب کنند، و اینکه افراد آزاد به طور جمعی امور خود را اداره کنند در تصور آن‌ها نمی‌گنجد. تصمیم گیری بدون رهبر در پارک زوکوتی، نشان داد که این تصور چگونه می‌تواند به عمل تبدیل شود.

به عقیده‌ی گرابر، روش دیگر برای نشان‌دادن این امر این بود که انسان‌شناسان، جوامعی را که بدون ساختار سلطه به کار خود ادامه داده‌اند،مورد بررسی قرار داده و داده های آن ها را ثبت کنند. بنابراین، برای بیش از یک دهه، او و باستان‌شناس دیوید ونگرو بر روی کتاب دیگری، با تمرکز بر جوامع اولیه بدون دولت، کار کردند. آنچه برای نویسندگان در آغاز تنها «سرگرمی» بود، تبدیل به یک حماسه شد، اولین قسمت ۷۰۰ صفحه‌ای از چهارگانه‌ای که گرابر از روی شوخی پیش‌بینی کرد «به راحتی می‌تواند از ارباب حلقه‌ها بیشتر بفروشد». این مجموعه که حتی عظیم‌تر از بدهی: ۵۰۰ سال نخست است، قرار بود یک بازخوانی برجسته از تاریخ انسان باشد.

«سپیده‌دم همه چیز» می‌خواهد در نظریه «حکومت اجتناب‌ناپذیر» شکاف‌هایی ایجاد کند و این ایده را که جوامع پیشرفته نمی‌توانند بدون رهبران، پلیس و دیوان سالاران کارکرد درستی داشته باشند، کم اهمیت نشان بدهند

اما این داستانی بود که گرابر هرگز نتوانست آن را کامل کند. در ۶ اوت ۲۰۲۰، در ساعت ۲۱:۱۸ شب، او اعلام کرد که جلد اول به پایان رسیده است. کمتر از یک ماه بعد، در ۲ سپتامبر، ناگهان بر اثر پانکراتیت نکروتیک در ونیز درگذشت. اما همکار او ونگرو درست در دهمین سالگرد اشغال وال استریت کتاب را به چاپ رساند. «سپیده دم همه چیز: تاریخ جدیدی از بشریت[9]»، اثری به شدت بلندپروازانه که به دنبال نجات جوامع فاقد دولت از برخورد تحقیرآمیزی که معمولاً با آنها میشود است. با این حال، این کتاب در ریشه‌کن‌کردن نظریات مرسوم و مشهور و وضع موجود تفکرات دولت گرا، موفق‌تر است، تا ارائه روایتی نو. نتیجه تحقیقات این دو نویسنده کتابی است که هم هیجان‌انگیز است و هم کفر آدم را درمیاورد، و پتانسیل‌ها و خطرات رویکرد آنارشیستی به تاریخ را به نمایش می‌گذارد.

تاریخ، برای آنارشیست ها رشته‌ای ناگوار است. آنچه معمولاً در آن رخ می‌دهد علیه آن هاست  از حضور - پادشاهان، نبردها و ظهور نازی‌ها که جای کار چندانی برای آن‌ها باقی نمی‌گذارد. اما اگر بیشتر به عقب برگردید، به دوران‌هایی که حفاری‌های باستان‌شناسی ما را از وجود آن‌ها مطلع کرده است، ناگهان همه ماجرا تغییر می‌کند. گرابر و ونگرو می‌گویند بسیاری از جوامع اولیه فاقد دولتی که ما آن را دولت بدانیم بودند.

چرا انسان‌های اولیه سلسله مراتبی ماندگار ایجاد نکردند؟ ایده متعارفی که بارها تکرار شده این است که آن‌ها توانایی‌اش را نداشتند. زندگی در آن زمان در سطح اولیه سیاست بود، دریایی از هرج و مرج. «تمدن» ها در طول زمان تکامل یافتند.و اولین گام‌های دولت سازی توسط تعداد انگشت شماری از جوامع برداشته‌شد که توانستند شهرها را ایجاد کنند، سکه ضرب کنند و معابد را برپا کنند. ما تصور می‌کنیم که این درهم‌آمیختگی برای ایجاد نظمی نخستین، داستان موفقیت بشر است.

علاقه به تمدن با دانش ما عجین شده است. به عنوان مثال، ما مصر باستان را به عصرهای طلایی و تاریک تقسیم می‌کنیم: پادشاهی‌های قدیم، میانه و جدید، زمانی که اهرام ساخته شدند؛ و دوره‌های اول، دوم و سوم میانی، دوره‌های ناگوار آشوب. اما آیا واقعاً باید درباره آن‌ها اینگونه فکر کنیم؟ گرابر و ونگرو خاطرنشان می‌کنند که «دولت قوی و پایدار» پادشاهی میانه بر «مالیات سنگین، سرکوب اقلیت‌های قومی و رشد کار اجباری به علت استخراج معادن سلطنتی و پروژه‌های ساخت‌وساز متکی بود؛ عامل دیگر تقویت‌کننده‌ی آن، غارت بی‌رحمانه‌ی همسایگان جنوبی مصر برای به‌دست‌آوردن برده و طلا بود». گفتنی است اهرام پادشاهی میانه هر قدر هم تأثیرگذار باشند، اما اکثر مردم مصر که ترجیح می‌دادند سرباز وظیفه یا برده نباشند، مطمئناً زندگی در دوره دوم میانی را بهتر می‌دانستند. بنابراین چرا ما بناهای بزرگ را معیار دستاورد یک جامعه می‌دانیم؟ آیا بهتر نیست که آن‌ها را به عنوان شاهدی در نظر بگیریم از چیزی که به طرز هولناکی به بیراهه رفته است؟

نویسندگان در این کتاب ادعا می‌کنند که ما به دلیل علاقه بیش از حدمان به نظم، اکثر مردم ماقبل تاریخ و باستان را در اصل مانند کودکانی بی عقل و بدور از توانایی تدبیر امور می‌پنداریم. ما فقدان دولت‌های قوی در جوامع آن‌ها را یک شکست تلقی می‌کنیم، به طوری که به نظر می‌رسد گستره وسیعی از تاریخ بشریت را اجداد کم هوش ما اشغال می‌کنند که نمی‌دانستند چگونه شهرها را تأسیس کنند، غلات بکارند یا مقبره‌ای برای حاکمان خود بسازند. آنچه ما به ندرت در نظر می‌گیریم این است که آن‌ها ممکن است برای ایجاد جوامع خود دست به تصمیماتی دیگر زده باشند- شاید آن‌ها در مورد ایجاد دولت فکر کرده اند ودر تله‌ی آن نیفتاده‌اند.

پیشینیان ما جوامع خود را عمداً و هوشمندانه ایجاد کرده اند: این بینش اساسی و هیجان‌انگیزی است که در کتاب «سپیده‌دم همه چیز است» تشریح شده است. در این کتاب مردمان قدیم به عنوان چوب پنبه‌ای شناور بر امواج دوران ماقبل تاریخ دیده نمیشوند. در عوض، آن‌ها را متفکرانی سیاسی تلقی می‌کند که ما ممکن است از آن‌ها چیزی جدید بیاموزیم.

گرابر و ونگرو به این ترتیب علاقه شدیدی به نهادهایی که این اقوام باستانی ایجاد کردند دارند. آن‌ها معتقدند که بشریت قبل از کشاورزی، صفی بی‌پایان از گروه‌های برابری‌خواه اولیه نبود، بلکه «نمایشی کارناوال‌گونه» از «تجربیات اجتماعی جسورانه» بود: شهرهای بدون فرمانروا، جوامع ماهیگیری با بردگان، آذوقه‌جویانی که از راه دور با انسان‌های دیگر هماهنگی داشتند.

به گفته‌ی گرابر و ونگرو اجداد ما مبتکر بودند، چراکه گزینه‌هایی مختلفی داشتند. بدون حکومت‌های دارای مرز که ‌آن‌ها را محدود کنند، آنها می‌توانستند راحت‌تر به درون و بیرون پیکربندی اجتماعی حرکت کنند. ممکن بود آن‌ها از یکی از جوامع همسایه که امور خود را به گونه‌ای متفاوت اداره می‌کرده است دیدن کرده‌باشند. یا ممکن است مانند قبایل شاین و لاکوتا[10] از یک چرخش فصلی استفاده کنند: یک دولت مرکزی قوی در زمان شکار بوفالو، و سپس با پایان آن دوباره به گروه‌های کوچک مستقل پراکنده تقسیم شوند.

امروزه، نظم اجتماعی تقریباً در همه جا یکسان است، اما مردمان پیشامدرن گزینه‌های متعددی برای انتخاب داشتند. گرابر و ونگرو معتقدند که مطمئناً این امر آن‌ها را صاحب نظر در امر سیاست می‌کند و قابلیت درکی عمیق از تمام امکانات فراتر از نابرابری‌ها، ارتش‌ها و پادشاهان به مردمان باستان می داده است.

حال ببینیم پس چرا این نمایش تنوع حکمرانی‌ها به پایان رسید؟ چگونه لحاف دیوانه‌وار امکان‌های اجتماعی تبدیل به فرش دیوار‌به‌دیوار حکومت‌های طبقه‌بندی‌شده شد؟ پاسخ معمول این است که حکومت‌ها از دید تکاملی غالب هستند و چیزی طبیعی یا حداقل اجتناب‌ناپذیر در آن‌ها وجود دارد. بر اساس این نظریه، اگر به مردم زمان کافی بدهید، آن‌ها سلسله مراتب پایداری را تشکیل می‌دهند ، زیرا حکومت‌ها آن چیزی هستند که جوامع باید در نهایت آنگونه باشند. «سپیده‌دم همه چیز »این دیدگاه را رد می‌کند و در عوض، صدها صفحه در مورد افرادی که از روی فکر، از داشتن حکومت اجتناب می‌کنند، حکومت‌ها را برمی‌اندازند یا جایگزین برای آن‌ پیدا می‌کنند، ارائه می دهد.

با این وجود، امروزه فراگیری حکومت‌های سلسله مراتبی چالشی است که تاریخ آنارشیستی باید با آن روبرو شود. این حقیقت شبیه چالشی است که نظریه کارل مارکس روزگاری با آن روبرو بود: اگر قرار است سرمایه‌داری زیر بار تناقضاتش فرو بریزد، پس چرا کل جهان، کمونیست نشده است؟ یک یا دو نسل از نویسندگان مارکسیست بودند که با وظیفه پاسخگویی به این سوال، راه خود را از میان توده تاریخ مدرن به بیرون گشودند. آن‌ها فریاد می‌زدند: «آهان، لهستان. مشکل آنجا جنبش ملی‌گرای دوموسکی[11] بود، تشکیلاتی اساساً بورژوا که نیروهای سیاسی طبقه کارگر را به اشتباه هدایت می‌کرد.» به نوعی، نادرستی پیش‌بینی اصلی مارکس عامل فوق‌العاده ای برای  مولد بودن اندیشه چپ بود. این پیش‌بینی مارکسیست‌ها را مجبور کرد تا مدام درحال نظریه‌پردازی باشند. آنها نیاز داشتند تا همیشه همه چیز را از اول توضیح بدهند.

«سپیده‌دم همه چیز » در حقیقت همین وضعیت را برای آنارشیست ها ایجاد می‌کند. گرابر و ونگرو در مواجهه با نظریه دولت‌گرا مبنی بر اینکه سلسله مراتب پایدار اجتناب ناپذیر است، از هیچ فرصتی برای مبارزه روی گردان نبوده‌اند. برای آن‌ها اهمیت زیادی دازد که بدانند آیا شهر باستانی چاتالهویک[12] محصولات خود را از خشکی یا بستر رودخانه تأمین می‌کرده است؟ («این تمایز به دلایل مختلف، نه تنها از نظر زیست محیطی، بلکه از نظر تاریخی و حتی سیاسی نیز حائز اهمیت است.») و همچنین این مسئله که دلیل تخریب کاخ تائوسی[13] ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد، به دلیل بازسازی امپراتوری یا شورش مردمی بود؟، برای آن‌ها مهم است. آیا مشکل ما در خواندن تصاویر تراشیده شده در محل شاوین دو هانتار[14] در پرو ثابت می‌کند که در  آن  ناحیه یک «امپراتوری واقعی» نبوده است؟ گرابر و ونگرو در این زمینه دیدگاه های جدیدی دارند که در کتابشان ارائه داده اند.

این تجدیدنظرطلبی بی امان نویسندگان کتاب می‌تواند هیجان‌انگیز باشد، اما طاقت فرسا نیز هست. شهر ماقبل تمدن آزتک، تئوتیهوآکان[15]، در مکزیک امروزی را در نظر بگیرید. این مکان بسیار وسیع است و اهرامی باستانی نیز دارد، اما در هنرهای تصویری آن خبری از حاکمانی که قابل‌تشخیص باشند نیست. طبق نظر گرابر و ونگرو، آیا این بدان معناست که آن‌ها «راهی برای اداره خود بدون حاکمان پیدا کردند؟» شاید، اما تصاویری از اربابان تئوتیهواکان در تیکال[16] که متعلق به زمان مایاها است، وجود دارد. در یک بخش چهار صفحه‌ای در این کتاب، گرابر و ونگرو استدلال می‌کنند که اربابان به تصویر کشیده واقعاً افراد سلطنتی نیستند بلکه «خارجیان گستاخی» هستند که به تیکال آمده و مدعی جایگاهی هستند که هرگز به آن‌ها تعلق نداشته است.

خوانندگان آثار قبلی گرابر این سبک تحریک‌آمیز را تشخیص می‌دهند. او متفکری بسیار خلاق بود که در واژگون‌کردن نظریات پذیرفته‌شده مهارت داشت. اما شهرت او بیشتر به دلیل جذابیت او بود تا اینکه حرف‌هایش مورد تأیید باشد. او با شور و هیجان ادعاهایی را مطرح کرد که یا تأیید نشدند مانند (جنگ عراق تلافی پافشاری صدام حسین بر پرداخت صادرات نفت عراق به یورو بود) یا هرگز پذیرفته نمی‌شدند مانند («کارکنان یقه‌سفید در واقع هیچ کاری انجام نمی دهند»).

در «سپیده‌دم همه چیز»، این جسارت در تفسیر، در واقع از عدم آگاهی ما در مورد گذشته‌های دور تغذیه می‌کند. وقتی تنها شاهد تکه‌های شکسته یک گلدان باشیم، خیال انسان به هر سو می‌رود. گرابر و ونگرو نیاز به احتیاط را می‌پذیرند، اما این امر آن‌ها را از با اطمینان ردکردن نظریه‌های رقیب باز نمی‌دارد. این سوال باقی می‌ماند که آیا می‌توان به این کتاب‌ که در زمان و مکان آزادانه جست‌وخیز می‌کند و با وجود شواهد کم یا گیج‌کننده با اطمینان فرضیه‌های خود را بیان می‌کند، اعتماد کرد؟

در این خصوص سوالاتی در بخشی که به حیطه تخصصی من نزدیک‌تر است برایم ایجاد شده است. گرابر و ونگرو با این استدلال که مردم از سلسله مراتب متنفرند، دوبار بیان می‌کنند که مهاجران ساکن در قاره آمریکا‌ي تحت استعمار، که توسط جوامع بومی «اسیر گرفته شده بودند»، «تقریباً بدون استثتا»تصمیم گرفتند با آن‌ها بمانند. در مقابل، مردم بومی که وارد جوامع اروپایی شدند، «تقریباً بدون استثنا دقیقاً مخالف آن را انجام دادند: یا در اولین فرصت فرار کرده اند و یا بعد ازین که تلاش خود را برای خوگرفتن به محیط جدید کردند و شکست خوردند، به جوامع بدوی خود برگشتند تا روزهای آخر عمر خود را در جوامع خود سپری کنند.»

اگرچه در صورتیکه این ادعا درست بود، واقعاً حائز اهمیت بود، اما برعکس کاملاً بی‌پایه است و تنها منبع معتبر که گرابر و ونگرو نقل می‌کنند- پایان‌نامه‌ای متعلق به سال ۱۹۷۷ است که در واقع مخالف این مطلب را بیان می‌کند. ایده‌ی اصلی این پژوهش این بود: «افراد از هر نژاد و فرهنگی نسبت به اسارت تقریباً واکنش مشابهی دادند»؛ عموماً کودکان جذب فرهنگ جدید شدند ولی بزرگترها نه. بسیاری از مهاجران اسیر‌شده بازگشتند از جمله دنیل بون[17] مرزنشین، کشیش پیوریتان جان ویلیامز[18] و مری رولاندسون[19] نویسنده. همچنین تاریخچه‌ای طولانی از شرکت بومی‌ها در مدارس مهاجران، ازدواج و دوستی با سفیدها و اتخاذ اعمال مذهبی اروپاییان وجود دارد. مطمئناً این انتخاب‌ها تحت تأثیر استعمار صورت گرفته‌اند اما اینکه وجود این انتخاب‌ها را رد کنیم، پوچ و بی‌اساس است.

شاید این اشتباه مهم نباشد. گرابر و ونگرو می‌توانند ادعاهایی بزرگ داشته باشند و همچنین نظریه‌هایی برای خودشان مطرح کنند، به این دلیل که لازم نیست این ادعاها همیشه درست باشند. «سپیده‌دم همه چیز» می‌خواهد در نظریه‌ی «حکومت اجتناب‌ناپذیر» شکاف‌هایی ایجاد کند و این ایده را که جوامع پیشرفته نمی‌توانند بدون رهبران، پلیس و دیوان سالاران کارکرد درستی داشته باشند، کم اهمیت نشان بدهند. این کتاب ۷۰۰ صفحه‌ای قصد داشته است گلوله‌هایی به سمت این نظریه شلیک کند و  همین که تعدادی به هدف بخورند کافی است.

دولت‌گرایان معتقدند که سلسله مراتبی فراگیر، نه تنها طبیعی است بلکه طبق خواسته مردم است. گرابر و ونگرو به شدت به این ایده می‌تازند، اما سوال بزرگ همچنان باقی می‌ماند: اگر حکومت‌ها اجتناب‌ناپذیر نیستند، چرا همه جا وجود دارند! این سوال زمانی گیج‌کننده‌تر می شود که مانند این نویسنده‌ها عاملیت زیادی به مردمان فاقد حکومت بدهید. هرچه‌قدر که آن ها را تواناتر و متفکرتر در نظر بگیرید سخت‌تر خواهد بود که چگونه همه‌ آنان راضی به زندگی در جوامعی شدند که طبیعتاً نباید آن‌ را انتخاب می‌کردند.

دو نویسنده مشهور تاریخِ همه چیز، جیرد دایموند[20] و یوال نواه هاراری[21] پاسخی برای این سوال دارند. انقلاب کشاورزی، دارایی شخصی، و حکومت یک تله بود. بشریت به این تله وارد شد بدون اینکه متوجه باشد از آن راه فراری ندارد و در بیشتر تاریخ خود تمام چیزی که پیدا کردند خودکامگی و بیماری بود. بنابرین انقلاب کشاورزی طبق نظر دایموند «بدترین اشتباه طول تاریخ بشریت»، و طبق نظر هاراری، ونگرو و گرابر «بزرگترین حقه‌ی تاریخی» بود.

اما آیا اجداد ما آنقدر ابله بودند که یکی پس از دیگری به همان تله بیفتند؟ همچنین گرابر و ونگرو از جبرگرایی هاراری و دایموند آگاه بودند، از اینکه طبق نظر آن دو، خیابان حکومت یک طرفه است. اما در نظریه‌‌ی گرابر و ونگرو کشاورزی مثل همه چیزهای دیگر بود، انتخابی آگاهانه و قابل بازگشت. بنابرین سخن «سپیده دم همه چیز» با افرادی که «با امکان کشاورزی در ذهن خود بازی می‌کنند» این است که آن را انجام بدهید یا ندهید فرقی نمیکند مهم این است که مراقب باشید به برده‌ی آن تبدیل نشوید.

گرابر و ونگرو اعتراف می‌کنند که در جایی از تاریخ، چیزی «کاملاً اشتباه» رخ داده است. مردم از آزمایش خلاقانه با پادشاهان و مزارع به سمتی رفتند که «گیر آن‌ها افتادند». این استعاره - گیر افتادن در حکومت‌ها به جای تکامل به سمت آن‌ها – نکته مفیدی است، زیرا نشان می‌دهد مردم ممکن است بتوانند این وضعیت را برعکس کنند. این مسئله، این تصور گرابر و ونگرو را نشان می‌دهد که از نظر آنان هیچ نوع پیشرفت طبیعی‌ای از گروه‌های بدون رهبر به سلسله مراتب پیچیده وجود ندارد.

اما همچنان ما سوال اصلیمان از این دو نویسنده این است که، اگر نظریات تاریخی شما درست است، پس چگونه حکومت‌ها قدرت را به دست گرفتند؟ چیزی که «سپیده‌دم همه چیز» را هیجان‌انگیز می‌کند این است که هرگز واقعاً به این سو‌ال پاسخ نمی‌دهد. و در بهترین حالت، نکات و فرضیه‌های کوتاهی در این باره ارائه می‌دهد. یکی از این اشارات این است که از دست‌دادن تحرک جسمانی مسئله‌‌ای مهم در این خصوص به نظر می‌رسد یعنی ناتوانی مردم در ترک جوامعی که  آن‌ها را دوست ندارند.یکی دیگر از توجیهات این است که دیوان‌سالاری‌ها تمایل دارند که غیرشخصی باشند. با این حال، سرزنش سلسله مراتب پایدار، کاری که گرابر و ونگرو می‌کنند، در «نقطه‌ی تلاقی خشونت و ریاضیات» این مسئله را حل نمی‌کند.

شاید این دو، این مسئله را در جلد بعدی کتابشان مطرح کنند ، اما مشخص نیست که آیا می‌خواهند پاسخی به آن بدهند یا نه. پاسخ دادن به این سو‌الات به منزله ارائه یک روایت بزرگ تاریخی[22] است- کاری که دایموند و هاراری انجام دادند – (اینکه چگونه بشریت به طور دائمی از چیزی به چیز دیگر حرکت کرد.) به نظر می‌رسد گرابر و ونگرو به این ایده که هر نوع توالی طبیعی در نظم اجتماعی وجود داشته باشد حساس هستند. ایده اصلی آن ها این است که «هیچ دلیلی وجود ندارد» که معتقد باشیم جوامع با رشد خود نیاز به رهبری یا بوروکراسی بیشتری دارند.

تأثیرات این مسئله بر روایت آن‌ها از تاریخ عمیق است. چرا که وقتی شما این تصور را رد کردید که قانون یا الگویی بر رشد جوامع حاکم است، بیان هرگونه داستان جامع و کامل دشوار می‌شود. بنابراین «سپیده‌دم همه چیز» بیشتر از آن که بیوگرافی گونه‌ها باشد، یک دفترچه‌ یادداشت است، پر از گزارش از جوامع مختلف که کارهای مختلفی را انجام می‌دهند. که البته این مدل روایت گری کاملاً عمدی است؛ در نظر گرابر و ونگرو، تاریخ نخستین از A به B حرکت نمی‌کند، بلکه در عوض مانند اشاره‌گر اویی‌جا[23] در سراسر الفبا سرگردان است.

پس آیا روزهای سرگردانی ما به پایان رسیده است؟ گرابر و ونگرو باور دارند که چنین نیست: آنها معتقدند که ما هنوز هم می‌توانیم از بند حکومت‌ها رها شویم. آن دو به این مسئله اذعان دارند که در تمام مدت تاریخ ما می‌توانستیم به گونه‌ای متفاوت زندگی کنیم ولی چنین نکردیم و این مایه شرمساری است چرا که در آنصورت «بردگی، نسل کشی، زندان‌ها، حتی مردسالاری یا رژیم‌های کارمزدی هرگز رخ نمی‌دادند.» با اینحال، نتیجه‌گیری خوشبینانه آنها این است که «حتی در حال حاضر هم امکان مداخله انسانی بسیار بیشتر از آن چیزی است که ما باور داریم.»

این وعده‌ نشاط انگیز آنارشیسم است که: مردم را از حماقت خارج کنید، گزینه‌های جایگزین را به آنها نشان دهید، در این صورت مردم به نکته‌ای که به آن اشاره دارید پی خواهند برد. شما پارک را در مسئله وال استریت نه برای پیشبرد سیاست‌های مورد علاقه تان، بلکه برای به اثبات رساندن عقیده خودتان اشغال می‌کنید، برای اینکه نشان دهید جامعه‌ای عاری از سلطه چگونه میتواند شکل بگیرد.

همچنین، تاریخ آنارشیسم، دست کم  به بیان گربر و ونگرو، داستان تغییر مدل جوامع در گذر زمان نیست، بلکه سیری جسورانه در جهانی پر از گوناگونی عقاید سیاسی است. این سیر فرصتی برای نشان دادن تنوع گزینه‌های سیاسی است، با این باور که رشد جمعیت یا فناوری‌های جدید هیچ یک از آنها را برای همیشه از دایره انتخاب بیرون نبرده‌اند. انسانها پیش از این بدون جکومت‌ها زندگی کرده‌اند، بنابراین می‌توانند دوباره نیز این کار را انجام دهند. چراکه، در نهایت، آنچه اتفاق افتاده اهمیتی ندارد، بلکه آنچه مهم است آن است که هنوز تغییر و بازگشت به دوران گذشته امکان‌پذیر است.

 

[1] David Graeber

[2] David Wengrow

[3] Daniel Imerwahr

[4] New Yorkers Against Budget Cuts

[5] Zuccotti Park

[6] Joseph Stiglitz

[7] Debt: The First 5000 Years

[8] Spain’s Indignados Movement

[9] The Dawn of Everything: A New History of Humanity

[10] Cheyenne and Lakota

[11] Dmowski

[12] Çatalhöyük

[13] Taosi

[14] Chavín de Huántar

[15] Teotihuacan

[16] Mayan site of Tikal

[17] Daniel Boone

[18] John Willliams

[19] Mary Rowlandson

[20] Jared Diamond

[21] Yuval Noah Harari

[22] Grand historical narrative

[23] Ouija pointer

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha

جنگ پنهان هویتی در درون اسرائیل

چرا قوانین داخل خانه تغییر نمی‌کند؟

قتل و ترور، یقه سیاستمدار غربی را گرفته است!

راست افراطی با اروپا و آمریکا چه می‌کند؟

سواری‌گرفتن مخاطب از سلبریتی!

نابودی هژمونی لیبرال غربی در دانشگاه‌های آمریکا

عرفی شدن، نخستین گام جنسیت‌زدگی

در برابر عادی‌سازی شرارت و بی‌عدالتی اسرائیل مقاومت کنید

عصر کاهش جمعیت؛ چالش‌ها و راهکارها

دانشگاه‌های آمریکا، بازوهای دولت پلیسی

علم؛ قدرتی که آمریکا دارد از دستش می‌دهد!

مسئله نافهمیِ تحلیل‌های اجتماعی: کجا ایستاده‌ایم و چگونه برویم؟!

چگونه با اطلاعات نادرست مقابله کنیم؟

مدیریت مُد در بن‌بست؛ نمی‌توانیم یا نمی‌خواهیم؟

چه چیزی باعث خشونت سیاسی در آمریکا می‌شود؟

جنگ غزه مرا در هم شکست

«هاروارد» بی‌طرف نیست!

چرا ترامپ به سمت رمزارزها متمایل شد؟

قصه‌هایی از بیم و امید زنان فراری از مصائب اعتیاد!

جهان در کنار عدالت می‌ایستد یا قانون جنگلی که آمریکا از آن حمایت می‌کند؟

پرونده ها