ماجرای پناهندگی محمدعلی شاه به سفارت روسیه و ایام واژگون او؛
تهران فتح و دوره‌ی استبداد صغیر منقضی می‌شود. یک دور که در تهران بزنید، از هر گوشه‌و‌کنارش، فريادهای زنده‌باد مشروطه، پاينده‌باد آزادی بلند است. طولی نمی‌کشد که ولادیمیر پلاتونوویچ لیاخوف، بریگاد روس، شکست‌خورده شمشیرش را تقدیم سران آزادی‌خواه‌ می‌کند. کار تمام است. مقارن همین‌اوقات، محمدعلی شاه ششمین پادشاه از دودمان قاجار گفتمان با سران مخالف را برنمی‌تابد و بی‌خیال تاج و تخت کم‌عمرش، با اهل و عیال، رجال، دولت‌مردان و ۵۰۰ قزاق مسلح، به باغ سفارتی روس در شمیرانان‌ کوچیده و آن‌جا ملتجی می‌شود.

گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ ابوالفضل پروین: تیرماه ۱۲۸۸خورشیدی است. اول هفته است. جوششی در تهران جریان دارد، نه از سر گرمای تابستان، که از جنبش آزادی‌خواهان در تهران. قوای سردار اسعد بختیاری و سپه‌دار تنکابنی خود را از دروازه‌ی یوسف‌آباد تهران رد کرده‌اند و بعد از سه‌روز زد و خورد شدید با سه‌هزار سرباز و ۱۶ توپ قوای محمدعلی‌شاه، بهارستان و محلات شمالی تهران را به استملاک درآورده و مسجد سپهسالار را مقر خویش کرده‌اند. تا که سپهدار تنکابنی در خيابان جمهوری امروز به ميدان بهارستان شمشير خود را به سردار اسعد بختياری داده و تهران فتح و دوره‌ی استبداد صغیر منقضی می‌شود. یک دور که در تهران بزنید، از هر گوشه‌و‌کنارش، فريادهای زنده‌باد مشروطه، پاينده‌باد آزادی بلند است. طولی نمی‌کشد که ولادیمیر پلاتونوویچ لیاخوف، بریگاد روس، شکست‌خورده شمشیرش را تقدیم سران آزادی‌خواه‌ می‌کند. کار تمام است. مقارن همین‌اوقات، محمدعلی شاه ششمین پادشاه از دودمان قاجار گفتمان با سران مخالف را برنمی‌تابد و بی‌خیال تاج و تخت کم‌عمرش، با اهل و عیال، رجال، دولت‌مردان و ۵۰۰ قزاق مسلح، به باغ سفارتی روس در شمیرانان‌ کوچیده و آن‌جا ملتجی می‌شود. غروب نشده، اول‌کابینه‌ای از ۳۰۰ نفر تشکیل می‌شود، اما چون نظرخواهی با این جمع کثیر ممکن نیست، در یک بازخوانی دیگر، کابینه‌ای ۲۸نفره‌ تشکیل می‌شود و فی‌الفور با مصالحه‌ محمدعلی شاه از پادشاهی خلع و بچه‌مدرسه‌ای او بر تخت جلوس می‌کند. عضدالملک به سبب سن کم ولیعهد، قیمومت سلطنت را به عنوان بزرگ خاندان قاجار عهده‌دار می‌شود. کابینه فوق‌العاده عالی در پیام خلع سلطنت محمدعلی‌شاه به وی این‌طور نامه می‌نویسد:

«اعلی حضرتا مقتضیات وقت و شدت هرج‌ومرج مملکت و انزجار قلوب ملت از اداره آن اعلی حضرت ضرورت بهم‌رسانیده که آن اعلی حضرت از زحمات بار سنگین سلطنت خود را معاف فرمایند، برطبق همین ضرورت امروز که ۲۷جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ است در سفارت محترمه دولت بهیه روس پناهنده شده بالطبع شخص همایونی خود را از این زحمت فارغ فرمودند علی‌هذا مجلس عالی فوق‌العاده امروز ۲۷ جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ در بهارستان تشکیل یافته اعلی حضرت قوی شوکت اقدس سلطان احمد شاه خلدالله ملکه و سلطانه را به شاهنشاهی ایران پذیرفته و تا تشکیل پارلمان موقتاً حضرت مستطاب اشرف عالی آقای عضدالملک دامت شوکته را به‌سمت نیابت سلطنت اختیار نمود. طرفداران مسلح مشروطه تهران را فتح کردند...»

درواقع سرنخ همه‌ی این ماجراها و مشروطه‌طلبی‌ها به پاییز ۱۲۸۴ برمی‌گردد. در آذرماهِ خموده‌ای که همه‌چیز نشان از پاییز و برگ‌ریزان حکومت شاه می‌داد. در آن سال‌ها بی‌عدالتی، فقر و استبداد به مغز استخوان رسیده بود و سرواژه‌ها و مفاهیم جدیدی از نافِ جمع‌های روشنفکران و حتی عامه‌ی مردم مسموع می‌شد؛ قانون‌خواهی، مجلس، عدالت، آزادی. مولفه‌هایی که از انقلاب کبیر روشنفکرانه‌ی فرانسه ارتزاق می‌شد. و سرانجام ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ دست‌های لرزان مظفرالدین‌شاهِ بیمار و ناراضی حکم مشروطه را امضا کرد و پنج‌ماه بعد از این امضا درگذشت. سپس محمدعلی‌شاه قاجار بر تخت پدر پاتوق کرد، با این شرط که مشروطیت در پیش‌گاهش مقبول باشد. اما زیر پوست ماجرا، تمایلات دیگری هویدا بود. درواقع محمدعلی‌شاه مسلک ثابت نسبت به مشروطیت نداشت؛ زمانی پابه‌پای مشروطه‌خواهان می‌آمد و زمانی جلو پای آزادی‌خواهان مانع قرار می‌داد. درواقع نيت باطنی خود را به‌وضوح آشكار نمی‌كرد. اما در کلیت خمیره‌ و کنه‌ی مشروطیت را قبول نداشت. از آن‌طرف روس‌ها نیز ممالثه‌ای در او به‌ وجود آورده بودند و مدام توی گوشش می‌خواندند که مشروطه‌خواهان‌ می‌خواهند ظل‌السلطان را - که در تهران بود - به جای شما به تخت بنشانند. آن اتفاق و این بددلی، شاه را مجاب کرد تا با هم‌دستی روسیه، هم خود را نگه دارد و هم مشروطه محذوف شود. به‌ویژه که محمدعلی‌شاه، کسی نبود که «معنی مشروطه یا سررشته‌داری توده را نیک بداند و از سودهای آن آگاه باشد و به نام دلبستگی به کشور و نیرومندی آن از هوس‌های خود چشم پوشد. از طرفی هم روس‌ها رشته اندیشه و سُهش‌‌های (احساسات) این در دستشان بود و به دستیاری شاپشال او را به هر راهی می‌‌گرداندند و دشمنی‌‌اش را با مشروطه تقویت می‌‌کردند.[1]»

فلذا سوءقصد به جان محمدعلی‌شاه و آن دو نارنجک در ۲۵ محرم ۱۳۲۶قمری- كه البته از آن جان سالم به‌در برد- به مزاجش نساخت و موضع مخالفت رسمی‌اش را با مشروطه‌خواهان عیان کرد و نامه‌ای پر شکوائیه به مجلس نوشت که: «اگر تا چند روز ديگر اثری از تعيين محركين و دستگيری مرتكبين ظاهر نشود، لابد بعضی اقدامات مجدانه به عمل خواهد آورد كه خيانت مجرمين، هويدا و اغراض مغرضين، آشكار و پيدا شود.»

ایده‌ی قتل محمدعلی شاه هنگامی صورت گرفت که همکاری محمدعلی شاه با مشروطیت بالنسبه خوب بود. تا آن‌جا که سفیر انگلیس می‌نویسد:« با توجه به اینکه در مدت اخیر رفتار خلاف مشروطی از شاه دیده نشد، این سوءقصد خلاف انتظار بود.»

در حالی که صبح روز ترور، محمدعلی‌شاه جلسه‌ای با نمایندگان داشت. مورخان در همین‌باب می‌‌نویسند:« نقشه این کار را حیدر عمواوغلی کشیده و بمب را نیز او ساخته بود.» یحیی دولت‌آبادی نیز در این مدخل می‌نویسد:« ساعتی پیش از این واقعه، نگارنده در منزل خود با یکی از ناطقین تندرو ملت نشسته شخص مزبور می‌گوید احتمال می‌رود صدایی بلند شود و پس از وقوع واقعه معلوم می‌شود او هم از توطئه مسبوق بوده‌ است.» و شاه وقتی مماطله و پشت گوش‌انداختن مجلس را در پیدا کردن مجرم دید، در تاریخ پنجم تیر ۱۲۸۷ زیر میز مواثیقش زد. چاشنی پرادویه‌ای به دشمنی‌اش با مشروطه‌خواهان افزود و این چاشنی دستور به توپ‌بستن مجلس توسط لیاخوف روس بود. البته پیش از این دستور به باغ‌شاه نقل مکان‌ کرد. باطنا شاه با این کار می‌خواست از شهر بیرون رفته و در باغ‌شاه لشکر زینت دهد و مقدمات جنگ و جدل را فراهم ‌آورد.

رعیت غلط می‌کند ما را نخواهد!

محمدعلی‌شاه دست‌خطی بدین مضمون برای فریب اذهان عمومی می‌نویسد:

«جناب اشرف مشیرالسلطنه، چون هوای تهران گرم و تحملش بر ما سخت بود از این‌رو به باغشاه حرکت فرمودیم، پنجشنبه ۴ جمادی‌الاولی، عمارت باغشاه.»
در این میان قطار تلگراف‌هایی از ممالک مختلف به شاه می‌رسید که پیشنهاد صلح‌اندیشانه‌ی همکاری با مشروطه‌خواهان داده بودند. محمدعلی شاه با خواندن تلگراف‌ها، جوش آورد و این سخنان را نطق کرد:«ملت غلط می‌کند ما را نخواهد. رعیت را چه به سرکشی، رعیت را چه به استنطاق صاحبقران، رعیت را چه به فریاد حق‌طلبی! رعیت غلط می‌کند ما را نخواهد! رعیت گوسفند و ما شبانیم! سایه ماست که آرامش می‌دهد، نعمت ارزانی می‌دارد و دفع بلا می‌کند! ماییم که آبرو می‌دهیم، ماییم که مالک ایرانیم! خون جواب آزادیست! رعیت غلط می‌کند اعتراض کند، غلط می‌کند دیوان مظالم بخواهد، غلط می‌کند مشروطه بخواهد، رعیت غلط می‌کند ما را که زینت کشوریم محکوم کند! به خدای احد و واحد قسم دستور داده‌ایم به قزاق‌ها هر که نافرمانی کرد امانش ندهند، هر که فریاد مشروطه‌خواهی سر داد پوستش را کنده کاه پُر کنند! ما رعیت سربه زیر می‌خواهیم، ما رعیت بله قربان‌گو می‌خواهیم، ما رعیت کر و کور می‌خواهیم."

بعد از به توپ بستن مجلس، رسما حکومت نظامی و استبداد صغیر شکل گرفت و عملا آبی بود بر زبانه‌ی آتش مشروطه‌خواهان. البته تنها خاکستری بود که روی آتش مشروطه نشست تا بعدها با حرکت ستارخان، این خاکستر تارانده شود. تعداد زیادی از آزادی‌خواهان دستگیر و اعدام شدند. عده‌ای از سران مشروطه هم از ایران خارج و برخی هم به سفارت انگلیس پناهنده شدند. دستگاه سرکوب همه‌جای کشور فعال بود و هر فریادی را درجا مخذول می‌کرد. نطق از کسی برنمی‌خواست تا که از تبریز سر و صدایی بلند شد. ستارخان به همراه تعدادی آزادی‌خواه از تبریز سرحلقه‌ی درگیری را تشکیل دادند. این خبر در شهرهای دیگر، خون تازه‌ای بود که در رگ مشروطیت جریان یافت و الحاق بختیاری‌ها، داشناک‌ها، مجاهدان قفقاز، محمد ولی‌خان‌تنکابنی و مردم گیلان را در پی داشت. اعتراض‌ها کم‌کم دست‌و‌پادار می‌شد و قوت و فزونی می‌گرفت. لشکرها از اصفهان و گیلان به طرف تهران حرکت کردند. تا سرانجام پس از زد و خوردهای فراوان در تیر سال۱۲۸۸، مشروطه‌خواهان وارد تهران شدند و تهران فتح شد و غائله خوابید و همان‌طور که ذکر آن رفت محمدعلی‌شاه به سفارت روسیه پناهنده شد.

در باب این موقعیت، می‌توان به یکی از نامه‌های عمه‌اش رجوع کرد که در وصف وضعیت شاه سابق نوشته بود:« محمدعلی شاه توسط همسرش ملکه جهان به من پیغام داده بود که دلش برای دیدن من تنگ شده است و می‌خواهد مرا ببیند. کالسکه خبر کردیم و من و فروغ‌الملوک رفتیم سفارت روس. به شاه معزول و خانواده‌اش در همین عمارت بزرگ سفارت روس اطاق داده‌اند و پدرزنش نایب‌السطنه در منزل شخصی وزیرمختار اقامت دارد. چند اطاق دیگر هم آن طرف هست که برای اقامت ظل‌السلطان تخصیص داده شده است. نوکرهای پادشاه همه او را گذاشته‌اند و رفته‌اند. فقط عبدالله خان خواجه و مجلل‌السلطان و یک آبدارچی و یک قهوه‌چی باقی مانده است. شاه وارد شد. چه شاهی! چه شاهی! ای بیچاره شاه! چه عرض کنم راستی هرکس ببیند دلش می‌سوزد. تا چشمش به من افتاد هرچه کرد خودداری کند نتوانست. بی‌اختیار گریه کرد و گفت عمه جان دیدی چه به سر من آوردند! عرض کردم هیچ‌کس بشما کاری نکرد جز خودتان. و هنوز هم ول‌کن معامله نیستید اقلاً حالا که آمدید سفارت دیگر به حرف کسی گوش ندهید و کارتان را از این بدتر نکنید. بعد نشست روی نیمکت هرچه اصرار کرد روی نیمکت ننشستم پایین نشستم. شاه هم آمد پایین نشست و گفت عمه جان مرا سرزنش نکن و نگو که از ترس به سفارت آمدم. آمدنم از روی ترس نبود. دیدم این سلطنت دیگر به درد من نمی‌خورد. گیرم با این‌ها صلح کردم یا زورم رسید و تمام مردم را کشتم باز رعیت ایران، این نوکرهای نمک‌بحرام، مرا دوست نخواهند داشت. من با یک مملکت دشمن چه کنم... حالا خیال دارم بروم روسیه. ملکه و بچه‌ها را در ادسا می‌گذارم و خودم می‌روم پیش امپراطور ببینم چه می‌شود.»

آن بخت واژگون و تخت نگون

همه‌ی مخالفان و موافقان، از خود شاه تا همراهانش گرفته تا نمایندگان سیاسی روس و انگلیس و مشروطه‌خواهان، متفقا نظر بر این داشتند که وی از ایران اخراج شود. چرا که صرف حضورش ایقاظ و کاتالیزور فتنه بود. بهترین راه، خروج او از ایران بود. دشواری‌هایی در خارج کردن محمدعلی میرزا از ایران وجود داشت. او  استقراض‌های هنگفتی از بانک‌های روس و اشخاص مهم روس و انگلیس گرفته بود.

همچنین جواهرات سلطنتی را به ثمن اندکی از دم گرو گذاشته یا فروخته بود و قبل از رفتنش باید عاقبت این وام‌خواهی‌ها مشخص می‌شد. فلذا با گفت‌وگوی فراوان با روس‌ها مواضعه‌ای با عنوان «صورت پروتکل حرکت اعلیحضرت محمدعلی میرزا» در معیت وزیر مختار انگلیس و شارژدافر روس نوشته و امضا شد.

سپس شاه به همراه اهل و عیال به بندر انزلی رفت و سوار کشتی شد و از آن‌جا به روسیه و بعد اروپا کوچانده شد. البته مدتی بعد، بعضی هواداران محمدعلی‌شاه به اعتراض پاشدند. خبرها درز کرد و به گوش محمدعلی‌شاه که رسید، از هواخواهی تاج و تخت، ایده‌ی معاودت به سرش زد. با کمک دولت روسیه و دسته‌های معترضین به ایران برگشت و قصد تصرف تهران را کرد. اما این هواخواهی قوام و دوام پیدا نکرد و محمدعلی‌شاه این‌بار بی‌مستمری، پا به فرار گذاشت تا که در فروردین ۱۳۰۳ بر اثر دیابت درگذشت.

 

[1] تاریخ مشروطه ایران/ احمد کسروی/ صفحه۵۹۹

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha
پرونده ها