گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «گرگ کارلستورم» [1] خبرنگار حوزه خاورمیانه نشریه «The Economist» و نویسنده کتاب «تا کی اسرائیل زنده خواهد ماند: تهدید از درون» [2] که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد، در یادداشتی که نشریه آمریکایی «Foreign Affairs» آن را منتشر کرده است، به این موضوع میپردازد که جنگ غزه بسیاری از اسطورهها و تصوراتی که پیش از این در خاورمیانه و جهان درباره آرمان فلسطین، فرایند صلح اعراب و اسرائیل و خاورمیانه چندقطبی شکل گرفته بود را باطل کرد. به گفته وی، جنگ غزه نشان داد که آرمان فلسطین هنوز زنده است. این جنگ نشان داد که اتحاد اعراب و اسرائیل توهمی بیش نیست و نمیتواند وزنه متعادلی در مقابل ایران باشد. به گفته وی، این جنگ نشان داد که تقابل با ایران از سوی کشورهای منطقه خلیجفارس به نفع آنها نیست؛ چرا که در صورت بروز درگیری، آنها اهداف بسیار آسانی برای ایران هستند.
تصوراتی که فرومیریزد
جنگها میتوانند روشنکننده و در عین حال گیجکننده و گمراهکننده نیز باشند. باور عمومی در مورد جنگ ششروزه در سال ۱۹۶۷ این است که اسرائیل بهسرعت موج ناسیونالیسم عربی که خاورمیانه را فرا گرفته بود و پادشاهان را یکی پس از دیگری سرنگون میکرد، درهم شکست. تصور رایج در مورد جنگ ۳۳ روزه حزبالله لبنان و اسرائیل در سال ۲۰۰۶ هم این است که حزبالله با اسرائیل در این جنگ نبردی متوازن و برابر داشت و تصویری از یک ارتش به ظاهر شکستناپذیر را در زمانی که ارتشهای اعراب مدتها مبارزه علیه اسرائیل را رها کرده بودند، در هم شکست. به نظر میرسد که درگیریهای اعراب و اسرائیل اغلب نمایانگر وقایع حقیقی بودهاند. این منازعات ایدههایی را که برای دههها غالب بودند، را از بین برده است.
جنگ غزه تمامی تلاشها برای فراموشی آرمان فلسطین از سوی اسرائیل، آمریکا، اروپا و کشورهای عرب منطقه را از بین برد.
با این حال، داستانهایی که از این جنگها بیرون میآیند، میتوانند به نوعی اسطورهسازی خود را نشان دهند. داستان جنگ سال ۱۹۶۷ اگرچه غلط نیست، اما تقریباً ساختگی و سادهانگارانه است. رژیمهایی مانند رژیم «جمال عبدالناصر» در مصر بیشتر تحتتأثیر منافع شخصی محدود بودند تا تصورات بلند پانعربیسم و تنها زمانی پانعربیسم را سرلوحه اقدامات خود قرار میدادند که به سودِ منافع شخصی خود آنها باشد. چنین رهبرانی، کشورهای خود را با مشکلات سیاسی و اقتصادی که تا به امروز هم ادامه دارد، گرفتار کردهاند. فاجعهای که آنها در جنگ سال ۱۹۶۷ متحمل شدند ممکن بود زوال آنها را تسریع کند، اما به هر حال این حاکمان قرار بود تحتتأثیر تضادهای درونی حکومت خود فروبریزند.
در مورد جنگ ۲۰۰۶ علیه حزبالله هم این موضوع صدق میکند. این اولین شکست نظامی اسرائیل نبود؛ اشغال طولانیمدت جنوب لبنان توسط اسرائیل تنها شش سال قبل با عقبنشینی یکجانبه، تحقیرآمیز و فروپاشی سریع ارتش جنوب لبنان که نیروی نیابتی اسرائیل بود پایان یافت. اسرائیل تنها به این دلیل شکستناپذیر به نظر میرسید که جدیترین دشمنانش تسلیم شده بودند. اما جنگ حداقل در خاورمیانه در حال تغییر بود، زیرا نبردهای بین ارتشهای ملی و دولتها، جای خود را به مبارزات فرسایشی علیه بازیگران غیردولتی داده بود. اسرائیل مانند ایالات متحده در تلاش بود تا تاکتیکهای متعارف را برای مقابله با یک تهدید غیرمتعارف تغییر دهد.
آرمان فلسطین زنده است
هنوز برای نتیجهگیری کامل از آخرین جنگ اعراب و اسرائیل زود است، اما پنج ماه جنگ بین اسرائیل و حماس برخی از اسطورههای بزرگ را از بین برده است؛ اینکه آرمان فلسطین مرده است، اینکه یک اتحاد نوظهور میان اسرائیل و کشورهای عرب خلیجفارس میتواند وزنه تعادلی علیه ایران فراهم کند، این که منطقه خاورمیانه از درگیری خسته شده و بر کاهش تنش و رشد اقتصادی تمرکز خواهد کرد و اینکه خاورمیانه واقعاً پساآمریکایی ظهور کرده است، امروز معنایی ندارند.
در میان بدترین بحران منطقه در دهههای اخیر، خبری از چین و روسیه و نقشآفرینی آنها نیست. آنها از این درگیری برای برجستهکردن نفاق غربیها استفاده کردهاند؛ اتهامی که مخاطبان مشتاقی را در خاورمیانه پیدا کرده است.
تا ۷ اکتبر، راهبرد قدیمی اسرائیل در قبال فلسطین موفق به نظر میرسید؛ «بنیامین نتانیاهو» نخستوزیر اسرائیل هر کاری که میتوانست برای تضعیف تشکیلات خودگردان فلسطین و ایجاد اختلاف بین حماس و این تشکیلات انجام داده بود. حتی نخستوزیر اسرائیل در راستای این راهبرد با حماس تعامل داشت و انتقال میلیاردها دلار به دولت حماس در نوار غزه را تسهیل کرد. نتانیاهو پس از تضعیف تشکیلات خودگردان فلسطین ادعا کرد که اسرائیل هیچ شریک مذاکرهای در طرف فلسطینی ندارد زیرا حماس طرف قویتر است.
گاهی اوقات درگیریهای کوتاه یک هفتهای در غزه یا حملات انفرادی در اورشلیم یا کرانه باختری رخ میداد، اما تصور رایج این بود که فلسطینیها آنقدر سرکوب شدهاند که نمیتوانند دست به یک اقدام جدی بزنند. جهان هم دیگر علاقه خود را به هدف آنها از دست داده بود؛ ایالات متحده دیگر نمیخواست نقش میانجی بین آنها و اسرائیل را بازی کند. چین و هند هم اولویتهای دیگری داشتند و حتی برخی از کشورهای عربی بیش از آنکه بر تشکیل یک کشور فلسطینی فشار بیاورند، به معامله با شرکتهای فناوری پیشرفته اسرائیل علاقه داشتند. هیچ فشاری بر اسرائیل برای پایاندادن به اشغالگری وجود نداشت، زیرا به نظر میرسید که اسرائیل میتواند اشغالگری را برای مدت نامحدودی با هزینه کم مدیریت کند.
این دیدگاه نتانیاهو بود، اما بسیاری دیگر نیز با آن موافق بودند. اسرائیلیها از هر جناحی و با هر تفکر سیاسی، فکر میکردند که میتوانند مسئله فلسطین را رها کنند. یک دهه پیش، زمانی که «اسحاق هرتزوگ» [3] - رئیسجمهور کنونی اسرائیل - رقیب اصلی چپ میانه نتانیاهو برای نخستوزیری بود، زمان بیشتری را صرف صحبت درباره انرژی خورشیدی کرد تا درگیری اسرائیل و فلسطین و نظرسنجیها نیز نشان میداد که اکثریت یهودیان اسرائیلی به جای دنبالکردن راهحل دو کشوری، حفظ وضعیت موجود را ترجیح میدهند.
خود حماس هم تعجب کرد
البته دیدگاه نتانیاهو به طرز چشمگیری اشتباه از آب درآمد. برای بسیاری تعجبآور بود که جرقه دوباره درگیری از غزهای که نسبتاً آرام به نظر میرسید و نه کرانه باختری که همیشه در حال انفجار بود، زده شد. اسرائیل فکر میکرد که حماس علاقه خود را به درگیری در مقیاس بزرگ از دست داده است. یک سال پیش از آن، زمانی که جهاد اسلامی - یک گروه مبارز فلسطینی - صدها موشک به آن سوی مرز شلیک کرد، حماس در حاشیه نشست و تنها نظارهگر بود. در عوض به نظر میرسید که این گروه بر تقویت حکومت خود در غزه متمرکز شده است و شاید حتی برای خود حماس هم تعجبآور بود که نیروهای عملیاتکننده در حمله ۷ اکتبر به اسرائیل توانستند تا این اندازه پیشروی کرده و تلفات زیادی را از اسرائیل بگیرند. اما هیچکس نباید شوکه میشد که طولانیترین درگیری حل نشده منطقه در نهایت دوباره شعلهور شده است.
تنشزدایی کشورهای عربی با ایران
زمانی که این اتفاق افتاد اشتباهات دیگری را نیز آشکار کرد. روابط آرامی که بین اسرائیل و کشورهای حاشیه خلیجفارس از سالهای پس از ۲۰۱۰ پدیدار شد، مبتنی بر ترس مشترک از ایران بود. احساس منافع مشترک منجر به «توافقنامه ابراهیم» [4] در سال ۲۰۲۰ شد که از طریق آن اسرائیل روابط رسمی با بحرین و امارات متحده عربی برقرار کرد و در مورد عادیسازی روابط اسرائیل با عربستان سعودی نیز صحبتهایی به میان آمد. واشنگتن که شدیداً متمایل به فرار از خاورمیانه بود، این را یک فرصت دید که اگر اسرائیل و کشورهای حاشیه خلیجفارس بتوانند خودشان این کار را انجام دهند، نیاز کمتری به نیروهای آمریکایی برای مهار ایران و نیروهای نیابتی آن وجود خواهد داشت. با این حال، امروز اسرائیل و ائتلاف به رهبری ایالات متحده در پنج نقطه یعنی غزه، عراق، لبنان، سوریه و یمن با گروههای مقاومت به رهبری ایران میجنگند و کشورهای خلیجفارس در هیچکدام از این صحنهها دیده نمیشوند. آنها در عوض تنشزدایی با ایران را دوچندان کردهاند.
آمریکا دستاورد چندانی از تلاشهای دیپلماتیک و نظامی خود در طول جنگ غزه علیه جبهه مقاومت نداشته است.
امید به یک اتحاد امنیتی منطقهای در حال ظهور علیه ایران یک واقعیت کلیدی را در مورد کشورهای خلیجفارس نادیده گرفت: آنها اهداف آسانی هستند. آنها به صادرات نفت برای پر کردن خزانه خود، واردات برای تغذیه جمعیت خود و توسعه زیرساختهای آسیبپذیر و به طور کلی برای ادامه حیات در منطقهای نامساعد و غیرقابلسکونت، متکی هستند. در سال ۲۰۱۹، موشکها و پهپادهای ایرانی به تأسیسات نفتی در عربستان سعودی اصابت کردند و به طور موقت، نیمی از تولید نفت این کشور را مختل کردند.
حمله به تأسیسات نفتی آرامکو در عربستان نشان داد که کشورهای خلیجفارس تا چه حد آسیبپذیر هستند. عربستان سعودی و قطر جزء پنج واردکننده بزرگ تسلیحات در جهان هستند. علیرغم میلیاردها دلاری که این کشورها برای تسلیحات خرج میکنند، ارتشهای آنها توانایی چندانی ندارند و تجربه کمی در میدان جنگ دارند. میتوان گفت تنها استثنا، امارات متحده عربی است که ارتش آن در نبردهای جنوب یمن عملکرد نسبتاً خوبی داشت. با این حال مقامات غربی که با تحسین این کشور را «اسپارت کوچک» [5] مینامند، وضعیت آن را اشتباه درک کردند. امارات یک جامعه جنگجوی سختکوش نیست؛ این کشور یک مرکز اقتصادی است که با شهرت خود بهعنوان مرکزی برای ثبات و رشد رونق گرفته است. این کشور ممکن است ماهرترین ارتش عربی را داشته باشد - اگر چه مانع چندانی به شمار نمیرود - اما دولت آن از بهکارگیری این ارتش در درگیری که ممکن است موشکهایی را بر روی هتلهای پنجستاره دبی سرازیر کند، بیزار است.
خاورمیانه چندقطبی!
مقامات کشورهای خلیجفارس نیز اشتباه محاسباتی خود را داشتند. تا قبل از ۷ اکتبر، شنیدن صحبت آنها در مورد خاورمیانه چندقطبی به یک امر معمول و عادی تبدیل شده بود. حواس آمریکا به دلیل جنگ در اوکراین، رقابت با چین و سیاست داخلی آشفتهاش، پریشان و پرت شده بود. کشورهای عرب خلیجفارس، آمریکا را یک شریک ناامیدکننده میدیدند که مستعد نوسانات نامنظم در سیاست بود. از سوی دیگر، روسیه با نجات بشار اسد، در سال ۲۰۱۵- زمانی که به نفع دولت سوریه در جنگ داخلی این کشور مداخله کرد - خود را بهعنوان متحدی قابلاعتماد و مؤثر ثابت کرده بود. چین هنوز یک قدرت نظامی در خاورمیانه نبود، اما منبعی بهظاهر بیانتها برای سرمایهگذاری و خرید تسلیحات و فناوری بود و دیگر مانند قبل، اتحاد با آمریکا برای کشورهای عرب خلیجفارس ضروری به نظر نمیرسید.
آمریکا میتواند به حوثیها و شبهنظامیان عراقی حمله کند، اما این حملات آنقدر قوی نیست که این شبهنظامیان را از حمله به کشتیهای تجاری یا نیروهای آمریکایی باز دارد.
با این حال، در میان بدترین بحران منطقه در دهههای اخیر، خبری از چین و روسیه و نقشآفرینی آنها نیست. آنها از این درگیری برای برجستهکردن نفاق غربیها استفاده کردهاند، اتهامی که مخاطبان مشتاقی را در خاورمیانه پیدا کرده است؛ اما هیچکس از مسکو یا پکن برای انجام دیپلماسی، تأمین کمک یا تقویت امنیت منطقه انتظاری ندارد. حتی در جایی که منافع شخصی آنها تحتتأثیر قرار میگیرد، نمیتوانند نقش مهمی ایفا کنند. چین قاعدتاً باید به حملات حوثیها از نوامبر گذشته به کشتیرانی در دریای سرخ اهمیت دهد؛ چرا که این حملات تجارت با اروپا را به خطر انداخته است. اما چین هیچ ناو جنگی به منطقه اعزام نکرده است. اگرچه که چین بزرگترین شریک تجاری ایران است، اما پکن از نفوذ خود برای متقاعدکردن ایران برای مهار حوثیها استفاده نکرده است، بلکه صرفاً از آنها خواسته تا به کشتیهای چینی اجازه دهند بدون مزاحمت از دریای سرخ عبور کنند.
با نگاهی به گذشته میتوان گفت مداخله روسیه در سوریه نشان از نقطه اوج نفوذ منطقهای آن بود. سه سال بعد، روسیه سعی کرد به «خلیفه حفتر» [6]، فرمانده جنگ لیبی کمک کند تا «طرابلس» - پایتخت لیبی - را تصرف کند، اما حمله او به سد پهپادهای ترکیه برخورد کرد. حمله به اوکراین نیز نفوذ روسیه را بیشتر از گذشته تضعیف کرد. روسیه اسلحه کمتری برای فروش به مستبدان عرب و پول کمتری برای سرمایهگذاری در منطقه دارد. مسکو که در اروپا گرفتار شده است حتی به نزدیکترین متحدان خود در خاورمیانه نیز کمتر توجه میکند. یک مقام اسرائیلی که نخواست نامش فاش شود در ژانویه به من گفت: «روسها در حال از دستدادن سوریه و واگذارکردن این کشور به ایران هستند.»
تنها دستاورد دیپلماتیک قابلتوجه چین در منطقه این بود که سال گذشته نزدیکی ایران و عربستان را تا خط پایان پیش برد، اما بیشتر سختی این کار در جای دیگری رفم خورد. قرار بود این نزدیکی ایران و عربستان نشاندهنده دوران جدیدی از آرامش منطقهای باشد. جنگهای داخلی در لیبی، سوریه و یمن به بنبست رسیده بود، خودکامگانی که از بهار عربی جان سالم به در بردند، میدانستند که باید روی مسائل اقتصادی تمرکز کنند تا مبادا جمعیت ناآرامشان دوباره قیام کنند. بسیاری از تحلیلگران فکر میکردند که پس از دههها آشفتگی، همه کشورهای منطقه اختلافات خود را کنار گذاشته و تلاش خواهند کرد تا اقتصاد خود را بسازند و یکپارچه کنند. مقامات ایالات متحده هم این دیدگاه امیدوارکننده را پذیرفتند و پادشاهان خلیجفارس آن را ترویج کردند.
امیدهایی که بر باد رفت
اما زهی خیال باطل! این امیدها بر باد رفت. حتی قبل از ۷ اکتبر، دوره جدید همدلی منطقهای عمر کوتاهی داشت؛ سودان تنها چند هفته پس از توافق ایران و عربستان وارد یک جنگ داخلی وحشتناک شد. منطقهای پر از دولتهای شکستخورده و در حال شکست و درگیریهای حل نشده تبدیل به زمینی بایر برای رشد چیز جدیدی شد.
اسطورهها حتی اگر اشتباه باشند، میتوانند روشنگری کنند. برخی از مقامات خلیجفارس درباره جهان چندقطبی صحبت کردند، زیرا آنها واقعاً از ایالات متحده خشمگین بودند. برخی دیگر نیز از این حرفها میزدند؛ زیرا امیدوار بودند این امر آمریکا را متقاعد کند که در خاورمیانه بماند. واشنگتن به دلیل تمایل به خروج از منطقه، امید خود را به ساختار امنیتی جدید منطقه بسته بود. اسرائیلیها به اشغال بیپایان و کمهزینه فلسطین اعتقاد داشتند، زیرا بزرگترین قدرتهای منطقه برای این اشغالگری چراغسبز نشان داده بودند. بهعبارتدیگر، خاورمیانه در حال تغییر است؛ حتی اگر سیاستگذاران در ارزیابی خود از این تغییرات اشتباه کرده باشند.
خلأ قدرت در خاورمیانه
نفوذ ایالات متحده بدون تردید رو به کاهش است، اما چین و روسیه هنوز به قدرتهای اصلی خاورمیانه تبدیل نشدهاند. واشنگتن نمیتواند اسرائیل را متقاعد کند که راهحل دو کشوری یا بازگشت تشکیلات خودگردان فلسطین به غزه را تأیید کند. آمریکا به این اندازه قدرت دارد که دو گروه ناو هواپیمابر را به شرق مدیترانه اعزام کند و بمبافکنهای B-1 را در سراسر جهان به پرواز درآورد تا به حوثیها و شبهنظامیان عراقی حمله کند، اما آنقدر قوی نیست که این شبهنظامیان را از حمله به کشتیهای تجاری یا نیروهای آمریکایی باز دارد. ایالات متحده به جلوگیری از جنگ بین اسرائیل و حزبالله در روزهای پس از ۷ اکتبر کمک کرد و حملات آن به حوثیها ممکن است به طور موقت ذخایر موشکهای ضد کشتی آنها را کاهش داده باشد. با این حال و فراتر از آن، ایالات متحده دستاورد چندانی از تلاشهای دیپلماتیک و نظامی خود در پنج ماه گذشته نداشته است. آمریکا حتی زمانی که فعالیت بیشتری در منطقه داشت نیز قدرتی سست و ناتوان بود که در حال یک بازی بیثمر و بیهوده با گروههای مقاومت و به دنبال همراهکردن کابینهای لجوج در اسرائیل بود.
اگرچه کشورهای خلیجفارس در کنار اسرائیل و علیه ایران نیستند، اما در مقابل اسرائیل نیز صفآرایی نمیکنند. امارات روابط دیپلماتیک و تجاری خود را با اسرائیل حفظ کرده است، تا جایی که پروازهای منظم به تلآویو از دبی و ابوظبی همواره جریان دارد. وقتی بهصورت غیررسمی با یک مقام اماراتی صحبت کردم، به نظر میرسید صحبتهای او از یک اسرائیلی جنگطلب نیز تندتر باشد. بحرین هم شاهد تظاهرات ضد اسرائیلی بوده است و پارلمان بیخاصیت آن قطعنامهای نمادین درباره قطع روابط با اسرائیل به تصویب رساند، اما رژیم بحرین همه اینها را نادیده گرفته است. سعودیها هنوز عجله دارند تا معامله عادیسازی خود را با اسرائیل قبل از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در ماه نوامبر انجام دهند. آرمان فلسطین با هزینه دهها هزار کشته در دستور کار قرار گرفته است، اما به نظر نمیرسد که پیشرفت چندانی داشته باشد.
منطقه خود را در یک دوره فترت و گذار میبیند؛ صحبت از تکقطبی یا چندقطبی را فراموش کنید. خاورمیانه غیرقطبی است و هیچ قدرتی در آن مسلط نیست. ایالات متحده یک هژمون بیعلاقه و ناکارآمد است و رقبای بدیلش مثل چین و روسیه حتی بیشتر از آن بیعلاقه به منطقه هستند. کشورهای شکننده خلیجفارس از جمله اسرائیل نمیتوانند خلأ قدرت را پر کنند. هر بازیگر دیگری صرفاً یک نظارهگر است که گرفتار مشکلات اقتصادی و بحرانهای مشروعیت داخلی خود است. این واقعیت حتی قبل از ۷ اکتبر هم وجود داشت؛ اما جنگ غزه تمامی توهمات را از بین برد.
[1] . Gregg Carlstrom
[2] . How Long Will Israel Survive: The Threat From Within
[3] . Isaac Herzog
[4] . Abraham Accord: توافقنامه ابراهیم یا پیمان ابراهیم (انگلیسی: Abraham Accords ) بیانیه مشترک اسرائیل، امارات متحده عربی و ایالات متحده آمریکا بود که در ۱۳ اوت ۲۰۲۰ منعقد شد. از این عنوان همچنین برای اشاره کلی به توافقنامههای صلح به ترتیب توافقنامه صلح اسرائیل-امارات متحده عربی و توافقنامه عادیسازی روابط بحرین–اسرائیل استفاده می شود.
[5] . little Sparta
[6] . Khalifa Haftar
/ انتهای پیام/