خانه‌نشینی، تبعید و مرگ؛ رهاورد دوران پهلوی برای نخبگان در گفت‌وگو با محمد رحمانی؛
حاکمیت نگاهش این‌گونه است که در دوره‌های پهلوی، کدخدا در مقطعی انگلستان است و بعد از آن به سمت آمریکا می‌رود و احساس می‌کند که باید این کار را بکند. حالا یک نیروی دانشجو که می‌گوید آمریکا نه‌تنها باعث پیشرفت ما نمی‌شود، بلکه امپریالیسم است و یک نوع استعمار نوین است و دارد کشور ما را تضعیف می‌کند که ممکن است به ما صنایع مونتاژی بدهد؛ ولی در عوض شیره وجودی ملت را می‌گیرد؛ وقتی حاکمیت با این مدل اعتراض مواجه می‌شود، او نمی‌تواند این را در ساختار خودش بپذیرد و سرکوبش می‌کند و این سرکوب باعث می‌شود که این آدم از خودش برخورد خشونت‌آمیز نشان بدهد.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «سیمای پهلوی در ایران چگونه بوده و چگونه هست؟»؛ این سرخط پرونده‌ای درباره دوران پهلوی اول و دوم و ارتباط آنها با نخبگان فرهنگی - اجتماعی و بررسی گزاره‌هایی همچون تبعیض، نابرابری و سانسور رسانه‌ها در آن زمان است. در دهه اخیر بسیاری از رسانه‌های فارسی‌زبان برون‌مرزی شرایط فرهنگی - اجتماعی دوران پهلوی را طوری نمایش داده‌اند که گویی همه چیز شیک، نو و سرزنده بوده است. حالا این به‌نوعی باور برای بخشی از جامعه تبدیل شده است. این مسئله با تکرار اشتباهات سال‌های اخیر توسط رسانه‌های درون‌مرزی نیز تشدید شده است. محمد رحمانی - تاریخ‌پژوه و برنده جایزه جلال و کتاب سال در زمینه مستندنگاری تاریخی - در این گفتگو تلاش کرده است تا دیدگاه‌های متفاوتی از شرایط آن روزهای پهلوی ارائه کند. مشروح این گپ و گفت در برابر دیدگان شماست.

 

ما در بازنمایی دوران پهلوی معمولاً از ویژگی‌هایی نظیر تبعیض، نابرابری، سانسور در مطبوعات و... مثال می‌زنیم و آنها را به‌عنوان نماد آن دوران معرفی می‌کنیم. از نظر شما این مسائل به لحاظ تاریخی تا چه حد واقعیت دارد؟

رحمانی: نگاه من به تاریخ سیاه‌وسفید نیست و معتقد نیستم که هر آنچه که از گذشته به ما رسیده است، سیاه یا الزاماً سفید است؛ بنابراین درباره این موضوعات باید باتوجه‌به شرایط زمانی و مکانی که این اتفاقات رخ‌داده است، موردبه‌مورد درباره آنها بحث کنیم و نقاط مثبت و منفی آنها را بررسی کنیم. اما چیزی که عیان است این است که دوره پهلوی دو نقطه عطف دارد؛ یکی پایان پهلوی اول و دیگری پایان پهلوی دوم.

مطابق با اسناد، روایات و خاطرات خود رجال پهلوی - نه منتقدین یا براندازان رژیم - در آن مقطع، بخش چشمگیر بلکه اکثریت جامعه، از سقوط پهلوی اول و دوم شاد بودند و در شهریور ۱۳۲۰ که رضاشاه برکنار شد، خیلی از رجال مشخص فرهنگی - تاریخی ایران اعلام کردند که محمدرضا شاه، مسیر پدرش را نمی‌رود و این جزء اولین نطق‌هایی بود که خود رجال پهلوی بیان کردند و محمدرضا هم بر این ادعا صحه گذاشت و گفت که من مسیر متفاوتی را خواهم رفت؛ چون نمی‌خواست منفوریت پدر را بگیرد و حتی فروغی، مصدق و خیلی از شخصیت‌های مختلف، معتقد بودند که شاهِ جوان، یک شاه متفاوت از پدرش است و آن مسیر استبدادی پیشین را ادامه نمی‌دهد. این ماحصل دوره سفت و سختی است که رضاشاه با استبداد حکومت کرده بود و حتی محمدرضا، به سراغ خیلی از کسانی که در دوره پهلوی اول اعدام شده بودند رفت و از آنها دلجویی کرد و برایشان مقبره ساخت و گفت که این افراد به اشتباه اعدام شده‌اند. حتی در دوره محمدرضا، برخی از شخصیت‌های پلیسی - سیاسی وقت، محاکمه و اعدام شدند.

در شهریور ۱۳۲۰ که رضاشاه برکنار شد، خیلی از رجال مشخص فرهنگی - تاریخی ایران اعلام کردند که محمدرضا شاه، مسیر پدرش را نمی‌رود

پس در آن شرایط این فضا وجود داشت و این به معنای آن است که شرایط ابتدای حرکت، آنها را به این سمت رهنمون کرده است. به نظر می‌رسد که شرایط زمانی هم مؤثر بوده است؛ مثلاً زمانی که ما درباره استبداد دوره رضاشاه صحبت می‌کنیم، دلیل اصلی آن این است که ظهور پهلوی اول، ماحصل بی‌نظمی است که بعد از مشروطه ایجاد شده؛ یعنی زمانی که مشروطه محقق شد، کشور دچار ازهم‌گسیختگی شد. در کشوری که حکومت مرکزی بسیار تعیین‌کننده است تا تعدی و ظلم حاکمان محلی و خوانین را کنترل کند، چنان بی‌ثباتی ایجاد شده بود که حکومت مرکزی به حکومت‌های چندروزه تبدیل شده بود؛ به‌طوری که در دو هفته، دو نخست‌وزیر روی کار آمد و دولت‌های بدون پشتوانه و بی‌ثبات شکل می‌گرفتند. این موضوعات باعث شد در دل مردم و حتی نخبگان، این گزاره پدیدار شود که ما به یک آدم مقتدر نیاز داریم تا دوباره ساختار را منسجم کند.

در چنین فضایی است که حتی شهید مدرس در مقاطعی از رضاخان حمایت می‌کند و می‌گوید که ایشان نخست‌وزیر قدرتمندی است و باعث می‌شود که رضاخان قدرت پیدا کند. همان‌طور که می‌دانید، رضاخان پشتوانه ایلی نداشته است و خانواده او از خاندان‌های قدرتمندی در طبقه قاجار نبوده‌اند. او بچه یتیمی بوده است که از بچگی در فضای نظامی‌گری رشد پیدا کرده است و مدارج را طی می‌کند. حالا این سؤال پیش می‌آید که استعمارگران آن روز، آیا نگاه مثبتی به این موضوع داشته‌اند یا نه؟ در اینجا باز هم نگاه صفر و یکی پیش می‌آید؛ یعنی یک عده بنا به اسناد متقن و جدی درباره استعمارگران تحلیلی دارند که عده دیگری باز بنا به اسناد جدی دیگری این تحلیل‌ها را رد می‌کنند و این موضوع به دلیل عدم فهم تاریخی ایجاد می‌شود.

در یک مقطعی از زمان، ایران بین نفوذ شوروی و انگلیس تقسیم شده است. یک انقلاب بلشویکی رخ می‌دهد و باعث می‌شود که شوروی از ایران خارج شود و خود انگلستان در فضایی قرار دارد که بعد از جنگ جهانی اول دچار بحران‌های شدید مالی است و تصمیم گرفته‌اند کشورهایی که از اهمیت بیشتری برخوردار هستند را ترک کنند؛ چون حضور نیروهایشان از لحاظ اقتصادی برایشان مقرون‌به‌صرفه نبوده است و از طرف دیگر با یک قدرت نوظهور ایدئولوژیک در شمال ایران به نام بلشویک که کاملاً محبوب هستند مواجه شده‌اند و به همین دلیل، انگلیسی‌ها نیاز به یک آدم قدرتمند داشتند که بتواند فضا را در ید قدرت خود بگیرد و اجازه ندهد که بلشویک‌ها ایران را هم ببلعند و به آب‌های گرم برسند. چون وقتی که ایران توسط شوروی یا اندیشه چپ اشغال شود، بلافاصله هندوستان به خطر می‌افتد. هندوستان برای انگلستان خیلی مهم‌تر از ایران بوده است و به طبع آن عراق که حوزه نفوذ انگلستان بوده است.

به همین دلایل، آدم موردنظر انگلیسی‌ها رضاخان است و در اینجا یک تطبیق منافعی هم صورت می‌گیرد. آیا این بدان معنی است که رضاخان به‌صورت غیرعلنی با روس‌ها مذاکره نمی‌کرده است؟ بنا به اسناد موجود از سفارت‌های آمریکا، انگلستان و اسنادی که دولت شوروی بعدها منتشر کرده است، نشان می‌دهد که حتی در مقاطعی عطش رضاخان برای ارتباط‌گرفتن با شوروی بیشتر بوده است؛ چون مسئله اصلی رضاخان، قدرت بوده نه سرسپردگی به انگلستان و اینکه چرا باز رضاخان به انگلستان رجوع می‌کند؟ چون منافعش با منافع بریتانیا تطبیق داشته است. او احساس می‌کند قدرت برتر در جهان امروز انگلستان است؛ بنابراین همراهی بیشتری با کدخدا دارد و این الزاماً به معنی وطن‌فروشی رضاخان نیست. ممکن است نگاهش غلط باشد و به ازدست‌دادن منافع وطن هم منجر شود که اینها دو موضوع جدا هستند؛ ولی او می‌خواهد قدرت اول باشد تا خودش را تثبیت کند و ذیل آن ایران هم باید قوی باشد. هرچه ایران قوی باشد، قدرت اوست که افزایش می‌یابد. او معتقد است که در دنیای امروز، انگلستان قدرت برتر است.

اما اگر روزی رضاخان به این نتیجه برسد که آلمان، قدرت برتر است چه می‌کند؟ با این طبقه‌بندی فکری رضاخان، معلوم است که به سمت آلمان‌ها می‌رود که این کار را هم انجام داد. اگر غیر از این باشد چرا باید در جنگ جهانی دوم متفقین به ایران لشکرکشی کنند؟ او احساس کرده است که این قدرت نوظهوری که ما در علوم سیاسی با عنوان نیروی سوم از آن یاد می‌کنیم، به وجود آمده است و می‌تواند باتکیه‌بر نیروی سوم، نیروی اول و دوم را تضعیف کند. متأسفانه سیاست قجری در ادوار تاریخ این‌گونه بوده است؛ مثلاً به‌خاطر اینکه از دست روسیه و انگلیس رها شوند به سراغ فرانسه می‌رفتند که فرانسه از ایران به‌عنوان برگِ بازی استفاده می‌کرد و منافعش که تأمین می‌شد، یک قرارداد با روسیه می‌بست و ایران را رها می‌کرد و حالا ایرانی مانده است که با فشار فرانسوی‌ها مقابل روسیه ایستاده و حالا پشتشان خالی شده است. در واقع ایرانی‌ها نمی‌توانستند با آنها مقابله کنند؛ چون ابزار بازی جدی نداشتند و مجبور بودند به نیروی سوم تکیه کنند که دقیقاً محمدرضا هم از همین نقطه ضربه خورد؛ یعنی اگر رضاشاه به آلمان‌ها تکیه کرد، محمدرضا هم در ادواری از تاریخ دچار همین بحران شد. او برای تضعیف انگلستان با آمریکایی‌ها دست دوستی داد؛ درصورتی‌که آمریکایی‌ها هم دنبال منافع خودشان بودند.

 

کشور به رضاخان نیاز داشت!

طبق گفته شما همه با رضاخان موافق بوده‌اند و رضاخان به رضاشاه تبدیل می‌شود. پس چرا این استبداد، تبعیض و نابرابری و سانسور رسانه‌ها ادامه پیدا می‌کند؟ و اینکه آیا شما قبول دارید که این موضوعات بخصوص در دوره پهلوی اول بیشتر بوده است و روزنامه‌نگاران و نخبگان آن زمان گرفتار این نابرابری‌ها بوده‌اند؟

رحمانی: اگر بخواهیم مشخصاً درباره استبداد به‌صورت نهادی صحبت کنیم، وقتی که قدرت را در اختیار یک نخست‌وزیر نظامی قرار بدهیم که قبل از تاج‌گذاری هم مشروعیت نخبگانی دارد، شرایط خاصی ایجاد می‌شود. مصدق و مدرس تا حزب ایران نوین و دموکرات و دیگران، همه متفق‌القول می‌گویند که این شرایط کشور یک آدم مقتدر می‌خواهد و این آدم قوی، رضاخان است؛ اما ساختار کشور از جمله قوه مقننه و مشروطه، قدرت مهار این آدم را ندارد. زمانی که رضاخان سوار اسب قدرت می‌شود، در ابتدا اعلام عفو عمومی می‌کند، زندانیان سیاسی را آزاد می‌کند، به نخبگان جایگاه می‌دهد و فضای علمی را باز می‌کند و اجازه می‌دهد که افراد برای تحصیل به خارج از کشور بروند و در بدنه کابینه خود از افراد نخبه و وزنه داری مانند تیمورتاش استفاده می‌کند. اما وقتی که کم‌کم به قدرت می‌رسد، می‌بیند؛ چون قدرت یک‌نفره است و تیمورتاش آلترناتیو قدرت اوست، بلافاصله او را حذف می‌کند؛ چون مهم نیست که تیمورتاش می‌تواند در حکومت‌داری کمک کند یا نه؛ مهم این است که او ممکن است قدرت مطلقه رضاشاه را به خطر بیندازد؛ بنابراین به‌راحتی این افراد را حذف می‌کند. کسانی مانند «تیمورتاش»، «پیروز» و «داور» از جمله افرادی هستند که بال‌های او بودند و او را بالا کشیده‌اند؛ اما رضاشاه آنها را حذف می‌کند که فقط خودش بدرخشد و این ویژگی نظام‌های استبدادی است که فقط یک نفر باید در آن بدرخشد؛ بنابراین آدم‌هایی که ممکن است نزدیک شوند، باید حذف شوند حتی اگر این آدم رزم‌آرا باشد! برای همین است که محمدرضا، از ترور رزم‌آرا خوشحال شد؛ چون که او را یک نظامی قوی می‌دید که با خارجی‌ها هم می‌تواند ارتباط برقرار کند و سابقه مثبتی مانند رضاشاه داشت؛ بنابراین آدمی که ممکن است جای محمدرضا را بگیرد، پس حذف‌شدنش فرصت است. همین‌طور علی امینی که یک شخصیت تأثیرگذاری در مقطعی از تاریخ شناخته می‌شود که دنبال اصلاح است و موفق هم عمل کرده است و ارتباط خوبی با فضای بین‌الملل و آمریکایی‌ها دارد. شاه به آمریکا سفر می‌کند تا از آنها اجازه حذف علی امینی را بگیرد.

 

قلع‌وقمع همه برای آزادی!

در دوره پهلوی اول، این حذف‌شدن با خانه‌نشینی، مرگ یا تبعید همراه است و در پهلوی دوم به شیوه دیگری مانند به حاشیه کشاندن آدم‌ها اعمال می‌شود؛ چون در آن ساختار نهادگرایی، منافع شخصی آدمی که به قدرت رسیده است مهم‌تر از منافع ملی بوده و این بدیهی است که وقتی افراد نزدیک خودش را حذف می‌کند، با منتقدانش چه خواهد کرد و اگر مارکسیست و چپ باشند که رسماً برانداز هستند و با اوج خشونت با آن‌ها برخورد می‌شود.

ممکن است برخی بگویند که حزب توده یک زمانی آزاد بوده است؛ باید بگوییم بله، اما زمانی آزاد بوده است که شوروی در خاک ایران و تحت اشغال بوده است و آنها پشتوانه‌ای داشته‌اند و شاه نمی‌توانسته کاری انجام دهد. به همین دلیل در آن مقطع، حزب توده آزاد بوده است؛ اما به‌محض اینکه شاه به یک انسجام و قدرتی می‌رسد، توده و حتی حزب ملی‌گرا را هم حذف می‌کند و سیر حرکت رضاشاه به اوج استبداد است و این استبداد باعث می‌شود که کارآمدی سیستم از بین برود.

ما درباره یک کشور نفتی صحبت می‌کنیم که میلیون‌ها دلار درآمد نفتی دارد و این پول نفت را به یک کشور خارجی می‌دهند تا برایشان یک استادیوم بسازد. اینکه هنر نیست؛ چون این پول، ماحصل اقتصاد مثبت و توازن مثبت اقتصادی نیست. ما نفت را فروخته‌ایم و عراق را تحریم کرده‌اند و در جنگ ۶ روزه قیمت نفت چندین برابر شده است و ما توانسته‌ایم نفت را به آمریکا بفروشیم و یک نقدینگی عظیم دلاری ایجاد شده است و با این نقدینگی فانتوم f14 می‌خریم و بعد هم شوآف می‌کنند که ما هواپیمای خاصی خریده‌ایم. ممکن است بگویید می‌توانست این ثروت را خرج تفریح و... کند. البته که مقداری را خرج عیش‌ونوش کرده است، اما وقتی در چهارچوب قدرت لذت می‌برید، اشباع می‌شوید.

 

شاهی که اشباع شده است!

او بازی‌های آسیایی را برگزار کرده است. او جشن‌های چندهزارساله برگزار کرده و سران کشورها را دعوت کرده است و... پس دیگر نیازی به عیش و لذت بیشتر نداشته و اشباع شده است. هیچ‌کس قبل از انقلاب، آزادی را لخت بودن تعریف نمی‌کرد و از نظر بسیاری از روشنفکران، اینکه کسی لخت باشد نشانه کالایی بودن انسان است نه آزادی؛ آزادی یعنی اینکه از حاکم خودت انتقاد کنی، سهم بگیری و بتوانی در آینده سیاسی کشورت سهیم باشی که در پهلوی اول و دوم این مسیر مسدود بوده است. اگر مسدود نبود، از دل یک جریان ملی‌گرایی یک گروه خشن مثل مجاهدین خلق ایجاد نمی‌شد و این خشونت، مانند یک حرکت آونگی است که وقتی آنها خشونت نشان دادند، بخشی از جامعه - از جمله نخبگان - هم خشونت نشان دادند. اینها بدیهیات جامعه‌شناسی است.

ما درباره یک کشور نفتی صحبت می‌کنیم که میلیون‌ها دلار درآمد نفتی دارد و این پول نفت را به یک کشور خارجی می‌دهند تا برایشان یک استادیوم بسازد.

حاکمیت نگاهش این‌گونه است که در دوره‌های پهلوی، کدخدا در مقطعی انگلستان است و بعد از آن به سمت آمریکا می‌رود و احساس می‌کند که باید این کار را بکند. حالا یک نیروی دانشجو که می‌گوید آمریکا نه‌تنها باعث پیشرفت ما نمی‌شود، بلکه امپریالیسم است و یک نوع استعمار نوین است و دارد کشور ما را تضعیف می‌کند که ممکن است به ما صنایع مونتاژی بدهد؛ ولی در عوض شیره وجودی ملت را می‌گیرد؛ وقتی حاکمیت با این مدل اعتراض مواجه می‌شود، او نمی‌تواند این را در ساختار خودش بپذیرد و سرکوبش می‌کند و این سرکوب باعث می‌شود که این آدم از خودش برخورد خشونت‌آمیز نشان بدهد. در گذشته، برخورد خشن این بوده است که او را دستگیر و تبعید کنید، اجازه تحصیل ندهید یا اجازه داشتن روزنامه به او ندهید؛ ولی الان چون تو قدرت فائقه را داری به خودت اجازه می‌دهی که او را بکشی، حذف کنی، اعدام کنی، شکنجه‌اش بدهی و خود آن ساختار به دلیل ذات درونی محدودش، روزبه‌روز خشن‌تر می‌شود و جامعه را هم خشن‌تر می‌کند. طبیعتاً وقتی ساختار به این‌گونه پیش می‌رود، حتی اگر این جریانی که برانداز است، پیروز هم بشود، او هم نمی‌تواند فضای آزادی ایجاد کند. چون از دل یک فضای استبدادی خلق شده است؛ بنابراین دچار یک دور استبدادی می‌شود؛ چون در یک فضای استبدادی رشد پیدا کرده است. او هم اگر به قدرت برسد، دشمنان خودش را با این عنوان که ضد منافع ملی هستند یا نوکر امپریالیسم‌اند، سرکوب می‌کند و این باعث می‌شود که یک ملت، عقب‌افتاده بشود و فضای آزاد را تجربه نکند.

 

تغییر روش پهلوی پسر

مثلاً وقتی قانون لباس تصویب می‌شود و از سال ۱۳۰۴ شروع به اجرایی‌شدن می‌کند، یکی از افراد مورد وثوق پهلوی اول، محمدولی اسدی بود که در آن زمان مسئول آستان قدس بوده است. او این موضوع را بررسی می‌کند و به شاه نامه می‌دهد که این رویه که پیش گرفته‌اید نهایتاً منجر به بلوا و شورش برخی از مردم می‌شود و شکاف شما را با مردم افزایش می‌دهد. این محمدولی اسدی نه فردی آلترناتیو است نه برانداز، بلکه اتفاقاً دلسوز پهلوی است و این قضیه برای قبل از ماجرای مسجد گوهرشاد و کشیدن چادر از سر زنان بوده است. او می‌گوید مردم سنتی ایران نمی‌توانند لباس آمریکایی‌ها را بپوشند و در پوشش مردم دخالت نکنید. پادشاه هم با بقیه اطرافیانش که افراد چاپلوسی بودند مشورت می‌کند. اطراف آدم‌های مستبد را معمولاً آدم‌های چاپلوس تشکیل می‌دهند؛ چون بعد از اینکه افراد منتقد را حذف کردند، فقط افرادی کنار آنها قرار می‌گیرند که همیشه تمجیدشان می‌کنند. آنها پیش‌بینی محمدولی اسدی را رد می‌کنند و بعد از آن است که در مسجد گوهرشاد قیام صورت می‌گیرد و این آقای اسدی با علم به اینکه این اتفاق می‌افتد، چند روز قبل از مشهد خارج می‌شود. پهلوی اول برای مقابله با این جریان، یک کمیته حقیقت‌یاب به مشهد می‌فرستد که متشکل از همان افراد چاپلوسی است که با اسدی مخالفت کرده‌اند و آنها فرصت را غنیمت می‌شمارند و اسدی را مجرم می‌نامند و می‌گویند خودش عامل این قیام است تا از شاه زهرچشم بگیرد و به همین دلیل اسدی محاکمه و اعدام می‌شود.

حالا چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ شهریور سال ۱۳۲۰ از راه می‌رسد و محمدرضا بر مسند می‌نشیند و یکی از اولین کارهایی که محمدرضا می‌کند، این موضوع را می‌پذیرد که مرحوم اسدی، خادم پهلوی بوده است و به‌ناحق اعدام شده است و از او تقدیر می‌کند و برایش مقبره می‌سازد و برای فرزندانش مقرری مشخص می‌کند. او همچنین در سال‌های اولیه حکومت، آزادی زیادی به روزنامه‌نگاران می‌دهد که این هم یک اقدام عوام‌فریبانه است، ولی در ادامه مواردی از سانسورهای رسانه و تبعید نخبگان تا اعدام تمام مخالفان را در کارنامه خود دارد. چون حکومت، حکومت مستبدی است و فقط یک نفر باید بالا باشد و حتی اگر به‌اشتباه کاری انجام می‌دهد، همه باید تمجید کنند. در این ساختار، یک کارشناس حق انتقاد ندارد و اگر از بالا دستوری بیاید باید بگوید که نظر کارشناسی هم این را تأیید می‌کند.

 

چادر، مانع کارگری زنان!

یکی از موضوعات مهم ما در این گفت‌وگو، بحث سنت و مدرنیته است که بعضی‌ها ظهور سنت و مدرنیته را به پهلوی نسبت می‌دهند. آیا شما این گزاره را تأیید می‌کنید و اینکه نخبگان فرهنگی و مطبوعاتی آن دوره، نظر و رویکردشان نسبت به داستان سنت و مدرنیته چه بوده است؟

رحمانی: به قول سقراط، سخت‌ترین کارها توضیح ساده‌ترین چیزهاست. به نظر می‌رسد وقتی ما از مفهوم ورود مدرنیته توسط رجال شاخص صحبت می‌کنیم، آن رجال اساساً فهمی از مفهوم فلسفی مدرنیته نداشته‌اند. اینها مقهور پیشرفت تکنولوژی در غرب بودند و می‌دیدند که ما با ترکیه‌ای مواجه هستیم که نسبت به ایران از نظر تکنولوژی مدرن‌تر بوده و طبیعتاً غرب خیلی پیشرفته‌تر است و این پیشرفتگی خودش را در قدرت بروز می‌دهد. مثلاً یک نظامی می‌بیند که قدرت انگلستان چه قدرت فائقه ایست و به‌قول‌معروف «خورشید هیچگاه در امپراطوری بریتانیا غروب نمی‌کند»؛ چون از استرالیا و هندوستان تا قاره آمریکا و کانادا گسترده است؛ بنابراین ایرانی‌ها می‌خواستند شبیه اینها شوند که ساده‌ترین راهش مهندسی معکوس بود؛ در واقع چیزی که از مدرنیته در ذهن رجال قاجار کمتر و در پهلوی جدی‌تر بوده، این است که شبیه غرب شوند و عینی‌ترین چیزی که روبروی آنها قرار داشته، تفاوت‌های ظاهری مردم بوده است. پس به این نتیجه می‌رسد که گام اول این است که حجاب را مشابه کند؛ همان‌طور که در انقلاب صنعتی از خانم‌ها استفاده می‌شده است، با خود می‌گوید که اگر بخواهیم کشور را صنعتی کنیم، از خانم‌های باحجاب و چادری و روبنده دار که نمی‌توان به‌عنوان نیروی کار ارزان استفاده کرد؛ بنابراین قدم اول این است که چادر را از سر زن‌ها بردارم تا آن خانم‌ها فعال شوند. در واقع او فکر می‌کند که کشور را به سمت پیشرفت می‌برد.

چیزی که از مدرنیته در ذهن رجال قاجار کمتر و در پهلوی جدی‌تر بوده، این است که شبیه غرب شوند و عینی‌ترین چیزی که روبروی آنها قرار داشته، تفاوت‌های ظاهری مردم بوده است.

حتی خیلی از کشورهای دنیا و خیلی از مکتب‌های دنیا وقتی به یک اندیشه‌ای می‌رسند، این اندیشه ماحصل پشتوانه‌های قبلی و شرایط محیطی، سنت‌ها و مردم آنهاست؛ طبیعتاً به همین دلیل در شرق دنیا یک سری از مکاتب و در خاورمیانه نوعی دیگر و در غرب هم نوع دیگری رشد کرده است. چون تفاوت‌های جدی داشته‌اند؛ یعنی بستر مکانی بسیار مهم بوده است؛ بنابراین نمی‌توان یک مکتب را از جایی برداشت و در جای دیگری کپی و اجرا کرد. چون در درون جامعه، یک شکاف اجتماعی ایجاد می‌شود که تا همین امروز هم بخشی از این شکاف وجود دارد. در نتیجه با تغییر حجاب، نه‌تنها خانم‌های جامعه فعال نشدند - جز یک سری از خانم‌های رجال حکومتی - بلکه منزوی‌تر هم شدند. چون وقتی فرهنگی به زور سرنیزه به جامعه تحمیل شد، نتیجه عکس دارد و مردم در آن حل نشدند و فضایشان را جدا کردند و خانم‌ها خانه‌نشین شدند. این در حالی است که در دوران مشروطه، خانم‌ها نقش داشتند و در تظاهرات شرکت می‌کردند و به همین دلیل در دوره پهلوی عدد و رقم بی‌سوادی خانم‌ها بسیار بالا بوده است؛ اما انقلاب اسلامی این فرهنگ مهاجم را می‌زداید و به آن انسان سنتی اجازه می‌دهد که دخترش در این شرایط تحصیل کند و همسر و دخترش نمود بیشتری در جامعه پیدا کنند. شرایط به نحوی جلو می‌رود که امروز بر اساس آمارها، ورودی خانم‌ها در دانشگاه بیشتر از آقایان شده است و ممکن است شما بگویید که الان هم بی‌حجابی است! باید بگویم که این کاملاً طبیعی است! در فرهنگ‌های موجود، ممکن است افرادی مثلاً به فرهنگ غربی گرایش پیدا کنند، اما مسئله این است که این اتفاق با زور سرنیزه اتفاق نیفتاده است.

 

قدری هم درباره آزادی‌های فردی به‌خصوص بحث پوشش خانم‌ها صحبت کنیم. در دوره پهلوی اول، اغلب خانواده‌ها یک فرهنگ سنتی - مذهبی داشته‌اند و پهلوی با زور سرنیزه هم نتوانسته این فرهنگ را از مردم جدا کند؛ ولی در ادامه و در دوران پهلوی دوم، آیا با ارتباط بیشتری که با کشورهای غربی ایجاد می‌شود و با توسعه رسانه، تلویزیون، مطبوعات، مجلات، ساخت فیلم و سریال یا حضور پر رنگ سینما، این فرهنگ برهنگی در جامعه تبدیل به عادت نمی‌شود؟

رحمانی: نه نمی‌شود! خیلی از اندیشمندان حوزه انقلاب که در غرب کار کرده‌اند یکی از علل سقوط پهلوی را همین شوک مدرنیته به جامعه می‌دانند. اجازه دهید به‌صورت تاریخی بحث کنم. مثلاً ساواک تعداد زیادی سند درباره جشن هنر شیراز تولید کرده است که گروه‌هایی به‌صورت برهنه روی صحنه می‌آیند و کارهای شبه جنسی انجام می‌دهند. در جامعه مسلمانی که خانم‌ها با چادر بیرون می‌آیند، این موارد را اجرا می‌کردند که در جامعه اروپایی آن زمان هم با واکنش منفی مواجه می‌شد! یا مثلاً فیلم «پرتقال کوکی» اثر کوبریک - که صحنه‌های عریان جنسی را نشان می‌داد - در آن سال‌ها در خیلی از کشورها اکرانش ممنوع شد و فیلم‌های ایتالیایی دیگری هم بود که دوزخ را نمایش می‌داد، اما کارگردانش را در همان اروپا کشتند! فیلمی که برهنگی و ارتباطات جنسی را به نمایش گذاشته بود، مثلاً به‌عنوان یک هنر پست‌مدرن و به‌عنوان سینمای جدیدی که اروپا به دنبال آن بود، در خود اروپا به اینها واکنش شدیدی نشان می‌داد حالا نشان‌دادن اینها در ایران معلوم است که با واکنش جدی مواجه می‌شود.

جامعه امروز را با آن زمان نباید مقایسه کرد. در جامعه امروز، مردان با یک بی‌حجابی جزئی تحریک می‌شوند؛ اما در آن مقطع، اینها کاملاً ضدارزش بوده است. الان اینستاگرام بخشی از مردم ما را غربی کرده است؛ ولی در آن زمان فرهنگی وارد شده است که توده آن را پس می‌زده است. حتی در دهه چهل و ۵۰، توده مردم سنتی بوده‌اند و تعداد محدودی از مردم، سنتی نبوده‌اند که از بین آنها هم یک سری چیزها به‌عنوان ارزش شناخته می‌شده است. مثلاً مارکسیست‌ها هم برهنگی را کاملاً ضدارزش می‌دانستند. در خانه‌های تیمی چریک‌های فدایی خلق، چادر نمی‌پوشیدند؛ ولی آرایش‌کردن را ضدارزش می‌دانستند. در این زمینه حتی نخبگان هم واکنش نشان داده‌اند؛ از شریعتی معلم انقلابی تا چهره‌های چپ و روزنامه‌نگاران و... در آن سال‌ها دفتر نشریه‌ای را بمب‌گذاری می‌کنند و جامعه هم استقبال می‌کند. دلیل بمب‌گذاری این بوده است که حمایت توده مردم را به دست بیاورند، چون این هفته‌نامه اولین هفته‌نامه اروتیک ایران بوده است؛ یعنی پهلوی حمایت می‌کند که یک هفته‌نامه اروتیک برپا شود و یک نفر بمب‌گذاری می‌کند که حمایت مردم را به دست بیاورد.

 

چرا مردم به دنبال آقای خمینی رفتند؟

طبق گفته‌های شما یکی از دلایل انقلاب مردم در سال ۵۷، فقدان آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی بوده است؛ درصورتی‌که الان در جامعه این‌طور القا می‌شود که در زمان پهلوی دوم این آزادی‌ها بوده است؛ از پوشش گرفته تا آزادی‌های فردی و مطبوعات و... ولی موضوع اینجاست که اگر مردم واقعاً این آزادی‌ها را داشته‌اند، پس چرا انقلاب کرده‌اند؟

رحمانی: من در یک برنامه رادیویی هم گفتم که چرا مردم باید انقلاب می‌کردند. چرا نخبه جامعه باید سیانور بگذارد گوشه لبش تا عملیات انجام دهد و مردم چرا باید به خیابان‌ها بیایند. همین آقای خمینی چرا باید آن‌قدر محبوب بشود؟ مگر ایشان واپس‌گرا نبوده است؟ مگر این جامعه‌ای که شما به سمت مدرنیته برده‌اید، چه کم داشته است که مردم باید به یک آدم مذهبی واپس‌گرا ملحق شوند! پهلوی که قدرت را در دست داشته، سینما و مطبوعات و پول نفت را هم داشته است، پس چه می‌شود که عرصه را به یک روحانی بدون ساختار که حزبی هم نداشته تقدیم می‌کند؟ چون که جامعه با آن حرکت آونگی که شما زده‌اید، در نقطه مقابل ایستاده است. وقتی مردم را تحریک کرده‌اید، در پاسخ او هم در مقابل تو قرار می‌گیرد و اینجا مسئله فقط بحث آزادی نیست و مشکلات اقتصادی هم وجود داشته است.

می‌گویند ما در آن زمان پیکان و فورد و... داشته‌ایم؛ ولی مسئله این است که اقتصاد تنها دردسترس‌بودن اقلام مصرفی نبوده است. مگر در آن مقطعِ زمانی ما چیزی به اسم چین داشته‌ایم؟ در آن زمان ژاپن هم اقلامش یا ژاپنی بوده یا اروپایی، چون تولیدکننده‌ها به همین‌ها محدود بوده است. متأسفانه ما یک سری چیزها را نمی‌توانیم درست تطبیق دهیم؛ مثلاً می‌گویند پیکان را از انگلستان وارد کرده‌ایم، درصورتی‌که نمی‌دانند ما خط ورشکست شده پیکان را به ایران آورده‌ایم و یا اینکه ما هیچگاه صنعتگر به این معنی که مازاد تولیدمان را صادر کنیم، در هیچ دوره‌ای از تاریخ نبوده‌ایم. البته الان هم صادرکننده نیستیم. دلیل پیشرفتگی امارات و قطر چیزی جز نفت نیست و تحریم هم نیستند و اقلام موردنیاز خود را وارد می‌کنند.

 

الگوهای توسعه در دوران پهلوی چه هستند؟ بعضی‌ها معتقدند که همین الگوهای توسعه وارداتی باعث عقب‌ماندگی ایران شده است.

رحمانی: درباره الگوهای توسعه باید بدانیم که منظورمان چه الگوهای توسعه‌ای است؟ آیا انسانی است یا اقتصادی و سیاسی که هر کدام بحث جداگانه‌ای دارد. ما توسعه سیاسی به آن معنی نداشته‌ایم. ما آن‌قدر آمریکا را کدخدا می‌دانستیم که تا یک رئیس‌جمهور در آمریکا عوض می‌شد، سیاست‌های داخلی ما دستخوش تغییر قرار می‌گرفتند؛ مثلاً وقتی کارتر می‌آید، فضای فشار بیش از حد را باز می‌کند؛ یعنی حتی خود شاه در استبدادش هم از خودش اختیاری نداشته است؛ چون خودش را وابسته به او می‌دیده است.

دلیل پیشرفتگی امارات و قطر چیزی جز نفت نیست و تحریم هم نیستند و اقلام موردنیاز خود را وارد می‌کنند.

اما در حوزه فرهنگی و اجتماعی، آن توسعه به معنی مدرن کردن یا به معنی لیبرال کردن یا مشارکت‌دادن مردم عملاً محقق نشد. ما دو حزب قدیمی از دوره مشروطه داشتیم که شاه حتی این نظام دوحزبی را هم تحمل نمی‌کند؛ یعنی در فرایند استبداد خودش، این را به سمت تک‌حزبی شدن و تأسیس حزب رستاخیز می‌برد. طبیعتاً بستن فضا به معنی توسعه سیاسی نیست. یا مثلاً «توفیق» که به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین مجلات طنز تاریخ می‌توان نام برد، در آن زمان تحمل نمی‌شود و توقیف می‌شود. چرا تمام مطبوعات حتی نشریاتی که نان‌خور شاه بوده‌اند به علت سانسور، در آستانه انقلاب همه در اعتصاب بودند و در یک مقطع مهم تاریخ، ما مطبوعات نداشته‌ایم؟ من باز می‌گویم که این حرف‌ها بدان معنی نیست که در دوره پهلوی اتفاقات مثبتی رقم نخورده است و حرکتی به سمت پیشرفت نداشته‌ایم؛ بله اساساً همین که یک حکومت مرکزی مقتدر تشکیل شده، جزء نقاط مثبت پهلوی است. اینکه یک دولتی داشته باشیم که نظام قضایی مشخص داشته باشد و مردم از همین نظام قضایی استفاده کنند و آن ملوک‌الطوایفی که قبلاً حاکم بوده است را تضعیف کرده، ارزشمند است.

ممکن است بگویند مگر در اروپا قدرت‌های محلی به علت تکثر قدرت هزینه آزادی را می‌داده‌اند؟ مثلاً در این استان دعوا می‌کرده و می‌رفته در استان بغلی زندگی می‌کرده است! اما وقتی حکومت مرکزی داشته باشیم، فرد در هیچ کجای ایران جایی ندارد. این ممکن است درست باشد؛ اما در کشوری که می‌خواهد مدرن بودن را تجربه کند، این تجربه گریزناپذیر است. حتی همان دولت‌های اروپایی، ادواری از مرکزگرایی سخت و محکم را تجربه کرده‌اند. من می‌خواهم بگویم که الزاماً هر چه در دوره پهلوی رخ داده، مثبت نیست و الزاماً منفی هم نیست. اما ما باید تجربه کسب کنیم و نمی‌توانیم بگوییم چون الان با جمهوری اسلامی زاویه داریم، پس پهلوی خوب بوده است و آزادی بوده است و چون الان حجاب اجباری است، اما در دوران پهلوی دامن می‌پوشیده‌اند، پس آزادی بوده است. آزادی مفهومی دارد و اساس حکومت‌های استبدادی بدشان نمی‌آید که مردم فقط به حجاب داشتن یا نداشتن بپردازند؛ چون بجای اینکه جوانان ذهنشان معطوف قدرت باشد، ذهنش را معطوف به امیالش می‌کند.

 

می‌خواستند کسی به قدرت فکر نکند

خیلی از نخبگان هم موضوعشان این بود که می‌گفتند پهلوی با بردن کشور به سمت اروتیک شدن می‌خواهد ذهن‌ها را از سیاست دور کند و مردم به مسئله امپریالیسم و به اینکه پول نفت کجا می‌رود، فکر نکنند. ممکن است بگویند این برج‌هایی که در تهران ساخته شده است و... در همان زمان بوده است و اینها نشانه پیشرفت هستند، اما باید بگویم که تهران فقط این مکان‌ها نبوده است. شکاف اجتماعی بسیار زیادی وجود داشته و این امکانات فقط برای قشر کارمند که بسیار محدود بوده‌اند، مورداستفاده قرار می‌گرفته و قشر کارگر حتی از وعده گوشت و برنج هم محروم بوده است.

 

/ انتهای پیام / 

ارسال نظر
captcha

ما مشکلِ مدرسه نداریم

چگونه دین در عصر بی خدایی دوام می‌آورد؟

کل تاریخ دارد تعیین تکلیف می‌شود!

آمریکا در مسیر فروپاشی قرار دارد؛ درست مانند شوروی

میکروسلبریتی با نوجوان و زندگی روزمره‌اش چه می‌کند؟

محتوا کامل است ما در فرم شکست می‌خوریم

آمریکا سرزمین آزادی؟!

قهرمان‌ها، انسان‌هایی بر فراز سلبریتی‌ها

همیشه تصمیم نهایی با نمره است!

رژیم صهیونیستی، آرامش یهودیان را گرفت

خانواده ایرانی در رفت‌وآمدهای سیاسی سردوگرم می‌شود!

زوال صهیونیسم نزدیک‌تر از همیشه

اینجا کسی نمی‌خواهد خانه‌دار باشد!

میل «مهاجرت» بهانه‌ای برای رفتن یا ناامید از ماندن؟

سلبریتی‌ها چقدر زور دارند؟

ایده فکری نه اما تا دلتان بخواهد منع برای نوجوان در آستین تربیتی خود داریم

شرکت‌های آدمکش در معرکه غزه!

انسانِ ساکن کشور‌ درحال‌توسعه از «هوش مصنوعی» نمی‌ترسد، چرا؟

جمهوری اسلامی؛ سیاست بر بنیاد فرهنگ

جنگجویان صندل پوش، دریای سرخ را به هم ریختند