گروه دین و اندیشه «سدید»؛ درنگ در مناسبات میان دین، دولت و جامعه از جمله مسائل موردتوجه و پر حاشیه جامعه دانشگاهی ماست. این موضوع خصوصاً با وجود قدرت دولت دینی جمهوری اسلامی بیش از پیش بهعنوان یک سوژه تفکر و پژوهش، شأنیت بررسی پیدا کرده است. البته که مسئله را نمیتوان بدون لحاظ ریشههای تاریخی آن مورد واکاوی قرار داد؛ خصوصاً آنکه وقتی سخن از جامعه، فرهنگ و دین اسلام به میان میآوریم، از سه پدیده تاریخمند بحث میکنیم که در گذر قرون مختلف، با زد و خوردهای گوناگون به شکل امروزین خود رسیدهاند. از همین رو در این مجال با دکتر محمدعلی فتحاللهی - استاد تاریخ اندیشه سیاسی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی - به گفتوگو پرداختهایم. هم اکنون مشروح نظرات ایشان در مقابل دیدگان شما قرار دارد.
تکیه اسلام بر مردم
مسئله ما در واقع مبحث جامعهسازی دینی است. ادبیاتی که برخی از اساتید مخالف با ایده جامعهسازی دینی طرح میکنند، این است که از اساس باید حلقه واسط دین و جامعه، فرهنگ باشد. اگر دولت اراده کند تا نقش این حلقه واسط را ایفا کند یا بهعبارتدیگر از توان خود همچون ابزار نیروی نظامی یا قانونگذاری و زور برای اسلامیسازی جامعه بهره بگیرد، در نهایت ما دچار دینزدگی و ازهمگسیختگی جامعه میشویم. این افراد برای مدعای خود شواهدی تاریخی را نیز ذکر میکنند؛ سه برهه یعنی فتوحات مسلمانان در دو قرن اول ظهور اسلام، عصر صفویه و در نهایت نیز دوره معاصر.
با این توضیح ابتدایی میخواستم نظر شما را در خصوص این صورتبندی و تحلیلها جویا شوم. توضیح شما از نسبت میان دین، جامعه و قدرت چگونه بوده و در پرتو این توضیح، تاریخ را چگونه معنادار میبینید؟
آن چیزی که ما از مطالعه تاریخ صدر اسلام به دست میآوریم این است که پیامبر اسلام (ص) فرهنگ جدیدی را درست کردند. مهمترین کار حضرت این فرهنگسازی است.
فتحاللهی: به باور من تفاوتی که میتوانیم میان دین اسلام و ادیان قبل همچون یهودیت و مسیحیت ذکر کنیم، آن است که ثقل پیام اسلام، بر باورهای عموم و توده مردم استوار بود. یهودیت بر بنیاسرائیل بهعنوان یک قوم خاص در مرکز استوار است. در دستگاه مسیحیت نیز بعدها شاهد یک نخبهسالاری و تکیه شدید بر دستگاه کلیسا هستیم؛ اما به خلاف این دو دین، تکیه اسلام بر مردم، آن هم از همه طبقات جامعه بود و مفهوم امی بودن پیامبر اسلام نیز همین معنا را منتقل میکند. یعنی کاملاً آدمهای معمولی، از سطوح پایین و غیر خاص بودند که جذب دین اسلام شدند.
با بعثت رسول گرامی اسلام این گروهها احساس کردند که خودشان در این نبوت نقشی دارند. گویی یکی از میان آنها انتخاب شده است. برای این موضوع نیز آیات متعددی داریم. خداوند متعال در آیه دو سوره مبارکه جمعه میفرمایند: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِی الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ» یعنی هم میان توده مردم عادی و هم یکی از آنها به این رسالت مبعوث شد. سپس اسلام در آغاز کار خود، در واقع فرهنگ عمومی مردم را اصلاح کرد و چیزهایی را هم از اساس ایجاد کرد. ما میتوانیم بگوییم فرهنگی قبل از این دین وجود دارد که آن فرهنگ یا به کمک دین میآید یا بر علیه آن کار میکند، لذا دین آن را اصلاح کرده و تغییر میدهد.
دین، فرهنگساز است
بحث دیگر آن است که خود دین اصولاً در صدد ایجاد فرهنگ است. آن چیزی که ما از مطالعه تاریخ صدر اسلام به دست میآوریم این است که پیامبر اسلام (ص) فرهنگ جدیدی را درست کردند. مهمترین کار حضرت این فرهنگسازی است. در سیزده سال ابتدایی که حضرت در مکه بودند، حکومتی وجود نداشت؛ یعنی هیچگونه زور و فشاری برای پیوستن به اسلام وجود نبود. در این سیزده سال حضرت غیر از فرهنگسازی کاری انجام ندادند. لذا ایشان یک فرهنگ دینی درست کرده و از همین رو بود که دشمنان اسلام برآشفته شدند. حضرت رسول (ص) که قدرت نظامی و تشکیلات مسلحانه نداشتند و از نظر نظامی ضعیف بودند و نمیتوانستند با آن مشرکین منازعه و معارضه کنند. تنها کار حضرت رسول (ص) ایجاد فرهنگی بود که در سایه آن مشرکین مکه بر میآشفتند. آنها میگفتند تو داری اخلاق و فرهنگ بردهها را تغییر میدهی، لذا ما آن سلطه سابق را بر آنها نداریم. در واقع آن کار فرهنگی و فرهنگسازی پیامبر اسلام اینها را ناراحت میکرد؛ بنابراین به پیامبر سختگیری کرده و تازهمسلمانها را شکنجه میدادند. این موضوع بهخاطر ترس امنیتی آنها نبود. بهواقع یک فرهنگ جدیدی در حال شکلگیری بود به نام فرهنگ اسلامی که اینها را اذیت میکرد. پس شروع کار اسلام اصولاً فرهنگی بود. در واقع با یک حلقه واسطه فرهنگی، رسول اسلام پیام خود را به مردم میرساند. البته نه آنکه الزاماً با فرهنگ سابق این کار را انجام دهند، بلکه خود موجد یک فرهنگ بودند. اصلاً حضرت رسول زندگی جدیدی را شکل دادند. این پس خلاصه سیزده سال حضور حضرت در مکه بود.
تنها کار حضرت رسول (ص) ایجاد فرهنگی بود که در سایه آن مشرکین مکه بر میآشفتند. آنها میگفتند تو داری اخلاق و فرهنگ بردهها را تغییر میدهی، لذا ما آن سلطه سابق را بر آنها نداریم.
در مدینه نیز با آنکه ورود پیامبر اسلام به مدینه مصادف با تشکیل حکومت بود، اما قبل از ورود مبلّغ فرستاده بودند و همین کار فرهنگی در مدینه رخ داده بود. پس از ورود نیز همین رویکرد فرهنگی تشدید شد. پیش از آنکه پیامبر اسلام بر مدیریت و قدرت خود سرمایهگذاری کنند، بر فرهنگ دینی و سبک زندگی جدید دینی که تأسیس میکردند تکیه داشتند. یکی از نقاط برجسته این اتفاق نقشی بود که حضرت زهرا (س) در این جهت ایفا کردند. وقتی پیامبر اسلام به مدینه هجرت میکنند، در ورودی مدینه متوقف شده و منتظر ورود حضرات اهلبیت بهویژه حضرت زهرا (س) میمانند. وجود حضرت زهرا (س) بهشدت برای تغییر فرهنگ قبلی و فرهنگسازی جدید مهم بود. سبک زندگی ایشان، رفتارها، مناسبات، سخنگفتن و... همه اینها فرهنگ جدید اسلامی در مدینه را ایجاد میکرد. در واقع شهر مدینه را حضرت زهرا (س) ساختند. از همین رو نقش ایشان در جامعهسازی بیش از حضرت امیر (ع) و حضرت رسول (ص) است؛ لذا اسلام یک فرهنگ و سبک زندگی جدیدی درست کرد که پس از رحلت حضرت رسول (ص)، با اینکه حکومت، دیگر حکومت اسلامی نبود یعنی کسانی که جانشین پیامبر شدند، کسانی نبودند که بتوانند پیام اسلام را بهدرستی ابلاغ کند؛ اما چون فرهنگ اسلامی شکل گرفته بود، آن فرهنگ ماندگار شد.
این فرهنگ آنقدر ریشهدار بود که علیرغم تغییر حکومت باز هم به حیات خود ادامه داد. مردم سبک زندگی مسلمانانه و دینمدارانه خود را حفظ کردند. ما در طول این چهارده قرن یک حکومت اسلامی مشخص - غیر از حکومت حضرات معصومین که بیشتر به جنگ گذشت - نداشتیم. اما عظمت کار فرهنگی حضرت رسول (ص) و بهویژه نقش برجسته صدیقه طاهره (س) در ساخت و ایجاد فرهنگ بهقدری قوی بود که الان هم بعد از هزار و چهارصد سال، کارکرد خود را هنوز نشان میدهد.
به این ترتیب شما قضیه فتوحات را چگونه توضیح میدهید؟ به اعتقاد برخی در این قضایا این شمشیر عرب بود که همه را مسلمان کرد.
فتحاللهی: گسترش اسلام در نقاط مختلفی رخ داد و این فتوحات رسمی، بیشتر ابزار بود. اینها وسیلهای شدند تا آن فرهنگ اسلامی بهتدریج برود و تسری پیدا کرده و همه کشورها بعداً مسلمان شوند. در خصوص ایران مشهور است که دویست سال طول کشید تا مردم مسلمان شوند اما در این دویست سال کشور در تحت سلطه مسلمانها بود. این نشان میدهد فتوحات نقشی در مسلمان کردن مردم نداشت. فقط سازمان سیاسی کشورها را به هم ریخت. آن فرهنگی که در مدینه شکل گرفته بود بهتدریج و در طول زمان به وجود آمد و فراگیر شد. مردم ایران دویست سال طول کشید تا مسلمان شده و آن فرهنگ اسلامی را بپذیرند و خود را با آن همراه کنند. لذا بعد از دویست سال ما میتوانیم بگوییم جامعه ایرانی مسلمان شد. روزهای بعد از فتوحات اصلاً جامعه ایران، اسلامی نشده بود و مردم بر دین خود باقی مانده بودند. بنابراین فتوحات نقش جدی در مسلمان کردن مردم نداشت. موتور محرکه این رخداد، فرهنگ و اخلاقیاتی بود که رسول گرامی اسلام پایهگذاری کردند. البته خود این فرایند هم رشد تدریجی داشت و آرامآرام همه منطقه و جهان را فراگرفت.
امام رضا (ع)، قله فرهنگسازی در ایران
آنگونه که تا اینجا متوجه شدم شما یک فرهنگ عمومی را ترسیم میکنید که توسط رسول خدا (ص) پایهگذاری شد و بعد از شهادت ایشان بهنوعی فرهنگ رسمی و دستگاه سیاسی از آن فاصله گرفت. اکنون پرسشی که طرح میشود آن است که نقش حضرات معصومین در امتداد این فرهنگ و بهویژه بسط آن به کشورهای دیگر همچون ایران چگونه بوده است؟
در واقع شهر مدینه را حضرت زهرا (س) ساختند. از همین رو نقش ایشان در جامعهسازی بیش از حضرت امیر (ع) و حضرت رسول (ص) است؛
فتحاللهی: ائمه اطهار در بسط و تکوین این فرهنگ بسیار مؤثر بودند. نقش امام رضا (ع) در فرهنگسازی اسلامی در میان جامعه ایران فوقالعاده است. تا آن زمان ایرانیها چه مسلمان شده و چه نشده بودند، یک دید سطحی از اسلام داشتند. یعنی گمان میکردند اسلام یعنی همین دستگاه خلافت؛ اما با آمدن حضرت رضا (ع) فهمی فرهنگی از اسلام پیدا کردند. لحظهلحظه حضور حضرت در ایران بنیان فرهنگ اسلامی را در ایران ریشهدار کرد. پس از شهادت ایشان نیز تا همین امروز مرقد مطهر این امام بزرگوار فرهنگ دینی ما را تقویت میکند. یعنی انسجام، وحدت و روحیه ایمانی مردم و اخلاق آنان همگی تحتتأثیر آن منبع پر فیض است که از حالت فیاضیت آن هیچوقت کم نشده است. هر کس یک بار زیارت حضرت رضا (ع) میرود با روحیات متفاوتی باز میگردد.
نقش خود دستگاه خلافت در دینداری مردم و یا ترویج دینداری چگونه بوده است؟ بهعبارتدیگر نسبت این فرهنگ عمومی با فرهنگ رسمی و ساختار سیاسی چگونه بوده است؟
فتحاللهی: اینها در ساخت این فرهنگ عمومی و تعمیق آن تأثیری نداشتهاند و بعضاً اقدام به تخریب آن نیز کردهاند. بعد از پیامبر اسلام - غیر از دوران حضرت علی (ع) - خلفای سهگانه که هیچوقت برای دینداری مردم هزینه نمیکردند. زمان بنیامیه نیز که اصلاً مسئله فرق میکرد و آنها هیچگاه دنبال این مضمون نبودند. اما حقیقت دیانت که بذر آن در دلهای مردم کاشته شده بود به حیات خود ادامه میداد. در واقع اگر بخواهیم به قلههایی که توانستهاند این فرهنگسازی را انجام دهند اشاره کنیم، غیر از صدر اسلام، واقعه عاشورا بسیار مهم است. یعنی برای همیشه منبعی است که فرهنگسازی و بر اخلاق جامعه اثر گذاشته و از زمانه خود تا امروز نیز ادامه دارد. یکی دیگر از قلههای بعدی، مسئله ولایتعهدی امام رضا (ع) است. این مسئله به ما میگوید میشود با اخلاق، فرهنگ و ایمان، وارد سیاست شد. یعنی ایمان وارد سیاست میشود؛ نه اینکه سیاست فقط در دست افراد ستمگر و قدرتطلب باشد. امکان اینکه ایمان و تدین اسلامی وارد سیاست بشود وجود دارد. از این دست موارد زیاد است.
تقابل دو فرهنگ رقیب در تاریخ اسلام
من این دو را بهعنوان نقطه بسیار قلهای که همیشه آثار آن وجود دارد اشاره کردم؛ بنابراین در صدر اسلام غیر از کارهای خلفا که بهنوعی دنبال کشورگشایی بودند و دنبال دیندار کردن مردم نبودند، مبدأ دیندار شدن مردم یک حرکت درونزای فرهنگی بود. هم پیامبر اسلام و هم ائمه اطهار این مسئله را هدایت کردند و ما تا امروز میبینیم فرهنگی که اسلام درست کرده به حیات خود ادامه میدهد. فرهنگ چیزی غیر از اسلام نیست که ما بگوییم مثلاً اسلام چیزی هست غیر از فرهنگ! دین، خودش فرهنگ را درست میکند. دین، خود مولد شعر میشود. دین، خود مولد موسیقی میشود. دین رفتارهای اخلاقی خود در جامعه را ایجاد میکند. سازنده این فرهنگ دین است نه آنکه چیزی جدا از آن باشد. این مضمون نیز نیاز به کاربست و زمینهسازی دولت دارد. از همین رو امام خمینی (ره) معتقد به در دست گرفتن قدرت سیاسی بود.
خلفای سهگانه که هیچوقت برای دینداری مردم هزینه نمیکردند. زمان بنیامیه نیز که اصلاً مسئله فرق میکرد و آنها هیچگاه دنبال این مضمون نبودند.
بنابراین، اسلام خود فرهنگساز است. دولتی نیز دولت اسلامی است که این فرهنگسازی را تسهیل کند، نه آنکه برای آن مانعتراشی کند. فهم من از جامعهسازی چنین چیزی است. بعضی از ادیان این خصلت فرهنگسازی را ندارند، اما اسلام قدرت فرهنگسازی جدی دارد. این فضایی که من ترسیم کردم وضعیتی را پدید آورد که حاصل آن گسستی میان دستگاه خلافت و جامعه بود. بهواسطه آن ما با دو فرهنگ روبرو هستیم. یک فرهنگ اسلامی که برگرفته از سنت رسولالله (ص)، قرآن و تلاشهای ائمه اطهار است. این فرهنگ در بطن جامعه جریان پیدا میکند. غیر از این یک فرهنگ رسمی وجود دارد؛ چون خلفا بالاخره برای تثبیت قدرت خود در فرهنگ مداخله میکردند. آنها تعیین میکردند که چه کسی منبر برود و چه چیزی را بگوید و چه چیزی را نگوید. اینها مداخلات فرهنگی خلفا بوده است.
اما یک دوگانگی وجود داشت که بهواسطه آن همواره رقابتی میان یک قرائت اصیل از فرهنگ دینی با قرائت فرهنگی دستگاه حکومت در جریان بود. این رقابت همواره بوده است و در طول زمان گاه جدیتر هم میشود. مثلاً میبینید که ما یک امام رضا (ع) و یک مأمون را داریم و اینها مظهر دو فرهنگ مختلف هستند. امام رضا (ع) نماد آن فرهنگ اصیل اسلامی است که حامل آن مردم در لایههای پایین جامعه هستند. یک فرهنگ رسمی نیز متعلق به مأمون وجود دارد. این فرهنگ رسمی تلاش دارد تا آن فرهنگ عمومی را جهت دهد. مثلاً امام رضا (ع) میخواهند برای اقامه نماز عید فطر بروند؛ اما مأمون با مشاهده جمعیت وحشت کرده و مانع حضرت میشوند تا در نهایت خود نماز را اقامه کند. این جا جنگ دو فرهنگ است. فرهنگ عمیق و عمومی با فرهنگ رسمی خلفا با هم رقابت میکنند. تاریخ ما تاریخ منازعه این دو فرهنگ است. فرهنگی که در لایههای پایین جریان داشته و اسلامیتر است، در نقطه مقابل فرهنگ رسمی که خود را با دستگاه خلافت تنظیم میکند. این وضعیت از صدر اسلام ادامه پیدا کرده تا هنگامی که دستگاه خلافت عباسی سقوط میکند. سقوط این دستگاه یک رخداد بزرگ است. قدرت محدودکننده این دستگاه رسمی ضربه میخورد و لذا آن فرهنگ عمومی که در لایههای پایین حضور داشت، فرصت بروز در لایههای رسمی و بالاتر را پیدا میکند. این روند یک سیر دارد. تاریخ ما، سیر قدرتیافتن و عمیقتر شدن آن فرهنگی است که پیامبر اسلام (ص) آن را بنیان گذاشته و در لایههای پایین رواج داشت.
/ انتهای بخش اول / ادامه دارد...