گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ همه افرادی که در حوزه اندیشه فعالیت دارند حتماً با این عبارت که «چه کسی اینها را میخواند» مواجه شدهاند! اینکه ژورنالیسم اندیشه چه تأثیری بر جامعه دارد؟ شاید پرسشهای مهمی باشند که باید خیلی صریح و بیپرده به آنها پاسخ داد. ما در پرونده «الگوی اثرگذاری فرهنگی و اجتماعی رسانههای نخبگانی مکتوب انقلاب اسلامی» با جعفر حسنخانی هم کلام شدیم و سؤالاتمان را در گفتوگو با او روی میز گذاشتیم. حسنخانی دانشآموخته اندیشه سیاسی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی است و در کارنامه کاری خود سردبیری مجلات «خردنامه»، «فکرآورد» و «اندیشه نامه» را دارد. او در این گفتوگو از نحوه ورودش به عرصه ژورنالیسم اندیشه سخن گفت و به دلایل تعطیلشدن مجلات علومانسانی پرداخت. مشروح بخش اول این گپوگفت از منظر نگاه شما میگذرد.
میخواستم واسطه باشم
برای شروع گفتوگو، از تجربه خودتان در عرصه ژورنالیسم اندیشه بگویید. چگونه وارد این فضا شدید؟
حسنخانی: من میخواهم ابتدا از کارکرد ژورنالیسم اندیشه بگویم و سپس توضیح دهم که این کارکرد، چگونه بنده را وارد این فضا کرد؛ یکی از کارکردهای نهاد ژورنالیسم اندیشه این است که درگاه ورود و حضور افراد علاقهمند به حوزه فکر است و به آنان اجازه میدهد در معرکه آرا، نظرات خود را به محک فکر مخاطبان بگذارند. نوشتن و خواندهشدن فکرِ آدمی هم یک موقعیت مخمصه گون پر مرارت است، هم تفرجگاه فرحبخش امکان قرارگرفتن در این موقعیت متناقض که این مهم با ژورنالیسم اندیشه ممکن میشود.
کالایی دیدن اندیشه یک پیشفرض دیگری هم دارد و آن اینکه نهاد قدرت در قبال رساندن حرف فرزانگان جامعه به جامعه هیچ وظیفهای برای خودش متصور نیست. جریان اصلاحات نیز بهخاطر همین درک، مجله علومانسانی گروه همشهری به را به سرانجام نرساند و در این جریان، تجربه من نشان داده که مجله علومانسانی به دلایل دیگری بیسرانجام میماند.
به خاطر دارم روزی از اندیشکده «برهان» با من تماس گرفتند و از آنجایی که متن من را در مجله دانشجویی دیده و پسندیده بودند، پیشنهاد همکاری در اندیشکده را مطرح کردند. در سومین همکاریام با اندیشکده، پیشنهاد همکاری بهصورت حضوری را دریافت کردم و همزمان با ورودم به مقطع ارشد بهصورت حضوری در اندیشکده مشغول به فعالیت شدم. بخشی از اندیشکده تحریریه «مجله خردنامه همشهری» بود. سردبیر خردنامه همشهری، مدیر اندیشکده برهان بود و جانشین و دیگر اعضا نیز در همین اندیشکده مشغول بودند. در شروع همکاری بهعنوان عضو تحریریه خردنامه همشهری فعالیت کردم؛ سپس دبیر پرونده و مدتی در شورای سردبیری و یک سال نیز بهعنوان سردبیر «خردنامه» فعالیت داشتم. بعد از تعطیلی خردنامه، سردبیر اندیشه نامه «قدس» و همینطور بعد از آن سردبیر مجله «فکرآورد» بودم. در این میان، برای مدتی هم دبیری صفحه اندیشه یک روزنامه را تجربه کردم. این صفحه به شکل مداوم و روزانه منتشر میشد. من به سراغ این عرصه رفتم و به شکل روزانه صفحه اندیشه یک روزنامه را به سرانجام رساندم. احتمالاً این دوره انتشار صفحه اندیشه در یک روزنامه جریان انقلاب، طولانیترین دوره انتشار مداوم صفحه اندیشه در یکی از روزنامههای جریان انقلابی باشد. البته این جای افتخار ندارد، بلکه نشانه فقر و «عدم درک ضرورت ژورنالیسم اندیشه از سوی مدیران رسانههای انقلابی» است.
ورودتان به این عرصه از چه سالی بود؟ چرا روزنامهنگاری در حوزه علومانسانی را پی گرفتید؟
حسنخانی: من در سال ۸۸ درست در بیستسالگی، روزنامهنگاری را آغاز کردم. همکاری مداوم با رسانههای اصلی کشور را از سال ۹۰ پی گرفتم، اما بهصورت یک کار تماموقت از سال ۹۲ فعالیت خودم را جدی کردم. در پاسخ به این سؤال که «چرا روزنامهنگاری اندیشه؟» باید بگویم که از کارکردهای اصلی روزنامهنگاری در این حوزه، این است که این جنس روزنامهنگاری کار «لولا» را بین نهاد علم و نهاد قدرت و بین نهاد علم و نهاد جامعه انجام میدهد. من این نقش را بسیار دوست دارم و میخواستم لولای دری باشم میان «نهاد جامعه»، «نهاد قدرت» و «نهاد علم» و مشخصاً علومانسانی تا بین این سه، آمد و شدی شکل بگیرد و میان «نیاز» و «فکر» یک میانجی پادرمیانی کند تا در نتیجه، «آنکه فکرش گره آن کار جهان بگشاید» نمایان و نمودار شود. در این چند سال نیز بر این پروژه ساعی بودم که بین نهاد علومانسانی و نهادهای جامعه و قدرت، تسهیلگری کنم؛ البته به قدر بضاعت اندک خودم. ما باید یک مفاهمهای میان این سه شکل دهیم تا در معرض همدیگر قرار بگیرند و پرسشهای جامعه و واقعیتهای سیاست و قدرت، به محک دانش و فکر ایرانی بخورد و حاصل ظهور و بروز «عقلانیت در امور» شود.
مجلهای که نفروشد، به درد نمیخورد!
باتوجهبه اینکه شما تجربه تعطیلی «خردنامه» را داشتید، چه شد که سراغ ایده «فکرآورد» رفتید؟
حسنخانی: برای من مجله علومانسانی مثل آوای پری دریایی است. پری دریایی برای این آواز میخواند که شنونده آواز خود را به دریا بکشاند و او را بخورد! یعنی با اینکه میدانم مجلات علومانسانی تا حد زیادی با چالش مواجه هستند و احتمال قریببهیقین ناکام میمانند، اما بااینحال، بابت همان کارکرد لولاگری باید سمت آن میرفتم و خورده شدن سرنوشت محتوم ما است. وقتی فعالیت در مجله فکرآورد را شروع کردم، مدیرعامل که بعدها مدیرمسئول مجله هم شد، تأکید داشت که ما باید مداومت داشته باشیم و یک کار مستمر و طولانی را سامان دهیم. زمانی که او این را بهعنوان یک مطالبه از من درخواست میکرد، میدانستم که درب این مجله به یک پاشنه نخواهد چرخید و این فرصت محدود است و به هزار و یک دلیل، این کار بیسرانجام خواهد ماند، اما در این باره صراحت به خرج ندادم.
ابتدای کار تصورم از مدت ماندگاری مجله دو سال بود که البته این فرصت کمتر از دو سال شد. یعنی از قبل میدانستم با چه چیزی مواجه هستم. با وجود اینکه با مدیر مجله توافق کرده بودم که کار را به سرانجام برسانیم و او هم از معدود مدیرانی بود که نیاز این موضوع را در فضای نخبگانی جامعه ایران میفهمید و هم مطالبه آن را داشت و هم هدفگذاریاش اینچنین بود، اما شناخت من از بوروکراسی کشور و فضای سیاست، فرصت را کوتاه میفهمید و همین اتفاق نیز افتاد و الان مجله در حالت تعلیق به سر میبرد. متأسفانه بدنه مدیریتی جریان انقلاب و اصحاب قدرت آنچنان که باید درک درستی از اهمیت ژورنالیسم اندیشه و اساساً از رسانه و علومانسانی ندارند. با هر دو بد هستند و از هر دو میترسند و دومی را بیش از اولی نمیفهمند.
زمانی که در خردنامه همشهری هم فعالیت میکردم، جریان اصلاحطلب پیروز انتخابات شورای شهر شده بود و طبیعی بود که با چون منی که نگاهم متفاوت است و مبانی و اهداف مشترکی در علومانسانی نداریم، نخواهند همکاری کنند و چون درک کالایی از علومانسانی داشتند، خردنامه همشهری را بهمثابه کالایی میدیدند که باید صرفه اقتصادی داشته باشد؛ لذا بعد از اینکه بنده خردنامه را تحویل این گروه تازه از گرد راه رسیده دادم، شاهد تعطیلی خردنامه بودیم و فقط کار چند مجلهای که قدری صرفه اقتصادی داشت مانند «همشهری جوان»، «همشهری داستان»، «همشهری سرنخ» و «همشهری گردشگری» را ادامه دادند.
کالایی دیدن اندیشه یک پیشفرض دیگری هم دارد و آن اینکه نهاد قدرت در قبال رساندن حرف فرزانگان جامعه به جامعه هیچ وظیفهای برای خودش متصور نیست. جریان اصلاحات نیز بهخاطر همین درک، مجله علومانسانی گروه همشهری به را به سرانجام نرساند و در این جریان، تجربه من نشان داده که مجله علومانسانی به دلایل دیگری بیسرانجام میماند. البته در دوره اخیر شهرداری با مدیریت آقای «مهدیان» در مؤسسه همشهری، اخیراً دیدم که یک شماره خردنامه بیرون آمد که ویژهنامهای برای سالگرد امام خمینی (ره) بود که آن هم مجموعه سخنرانیهای پیاده شده بود و عملاً مجله نبود و سردبیری آن کار را برادر رئیس مؤسسه بر عهده داشت.
نگاه کالایی به مجلات علومانسانی
فکر میکنید علت تعطیلشدن مجلات علومانسانی وجود همین نگاه کالایی به آنها باشد؟
دهه ۷۰ اوج سخنپراکنی جریان روشنفکری است. در نتیجه این خودنمایی فکری که بهخاطر انحصار خوانش از علومانسانی غربی بود، یک منازعه گفتمانی با جریان رقیب که باورهای متالهانه و خداباورانهای داشت، شکل گرفت و این مناظره علمی، فضایی را موجب شد که در نتیجه آن، یک نیاز موردتوجه قرار میگیرد. این شد که عدهای از نیروهای انقلابی سراغ علومانسانی رفتند و در نهایت، خوانشهای جدیدی از علومانسانی غربی در ایران به وجود میآید.
حسنخانی: احتمالاً بخشی از آن به دلیل نگاه کالایی است. فضای جامعه بسیار سرمایهدارانه و سرمایهسالارانه شده است. طبیعی است که «فکر» کالای گرانی است و رساندن آن به جامعه یعنی بازتولید ثروتش در پول نیست. زمانی که در یک مجله علومانسانی کار میکنید، بذر فکر را در حال نشا زدن هستید و قرار است در نهایت، نشت نشا حاصل شود و فکر، چون جوانههایی پهنه فکری جامعه را بستر رشد خود قرار دهد. تبدیل بیابان به کشتزار در بلندمدت خود را نشان میدهد. امر تربیت و تفکر به این شکل است؛ یعنی شما در نسل بعدی و در فکر آینده جامعه باید سنجش کنید که یک مجله علومانسانی تأثیر داشته است یا خیر؟ دقیقتر اینکه مکانیزم سنجش اعتبار و عملکرد و اثربخشی مجله علومانسانی، پول نیست. البته پول به این معنا که باید مجله فروش برود و مخاطب داشته باشد، پذیرفتنی است، اما در جامعه ما موانعی مانند قیمت کاغذ و تلاطم نرخ ارز و... وجود دارد که کار را سخت میکند. البته در هزینههای عمومی دولت یا نهادهای سیاسی و اجتماعی این عدد اصلاً عدد قابلتوجهی نیست؛ اما دلایل دیگری نیز کنار آن قرار میگیرد که باعث میشود علومانسانی و مجلات علومانسانی عقب بیفتند. این موانع عبارتاند از:
۱. درک تزیینی از علومانسانی: چون همه فکر میکنند علومانسانی یک گلدان است در گوشه طاقچه که میتواند باشد یا نباشد و نمیفهمند چه تأثیری میتواند داشته باشد و چه نسلی میتواند بسازد و چه فکری را میتواند سامان دهد، پس به آن توجه نمیکنند. گزارههایی که امروز جامعه بر اساس آن رفتار میکند در کجا شکل میگیرد؟ در محافل علومانسانی.
وقتی یک گفتار، (Discourse) شکل بگیرد، یک بینشی را شکل میدهد که به منشی میانجامد. این گفتار از کجا آمده است؟ چه مختصاتی دارد؟ برای شکلدادن به یک گفتار، حتماً تولید محتوا میشود. اگر الان شما تولید محتوا نکنید، دیگران محتوا تولید میکنند. یعنی اگر شما نهاد آن منطق اقناعکنندهای که جامعه را به عملی وامیدارد را در ساخت اجتماعی سامان ندهید، نهادهای دیگری وجود دارد که این منطق را تولید میکند و در نتیجه، اگر جامعه در قبال آن منطق قانع شود، عمل متناسب با آن منطق را انجام میدهد. این روند در ذهن تصمیمگیران ما درک نمیشود و فکر میکنند علومانسانی یک سری حرفهای کلی و سخت است که ما نمیفهمیم و بهتر است آن را گوشه طاقچه قرار دهیم. از نظرشان علومانسانی چند «ایسم» است که کار را زیبا میکند و اگر کسی در گفتار خود به کار ببرد، میگوییم چه باسواد است! در همین حد.
هضم علومانسانی غربی برای نقد آن
این تزیینی بودن با جنس رویداد تفاوت میکند؟ منظورم برگزاری همایشها و رویدادها است؟
حسنخانی: رویداد بهمثابه یک عمل میتواند نتیجه یک فکر باشد؛ بدان معنا که یک گفتمانی شکلگرفته و وقایعی را در جامعه میآفریند. آدمها در فرایندی ادراکی به این نتیجه میرسند که در ذیل این گفتار اقناعی، کاری انجام دهند. این رویدادها، رویدادهایی طبیعی هستند و هر گفتمانی برای خود، رویداد خاص خود را سامان میدهد. اما آن چیزی که تحت عنوان رویداد علومانسانی در کشور وجود دارد، ادامه همان درک تزیینی بودن علومانسانی است؛ یعنی آن رویداد حاضر در زندگی جمعی ما نیست. اگر هم حاضر هست بهاندازه همین گلدانی است که ما در گوشه طاقچه قرار دادهایم. این گلدان برای ما کاری نمیکند، جز اینکه قدری منظره را زیبا میکند؛ البته گلدان کاری میکند که شاید آن سیاستمدار آن کار را انجام نمیدهد و آن اکسیژن دادن است! سهراب سپهری نیز در این باره میگوید: «جای مردان سیاست بنشانیم درخت! تا هوا تازه شود...»
۲. بدبینی به علومانسانی و دانشگاه، مانع دوم است. علومانسانی مدرن از اساس خودبنیاد (subjective) است و خرد متأله با خرد خودبنیاد مشکل دارد و طبیعی است که در جامعه نوعی بدبینی به این علومانسانی غربی وجود دارد، اما چیزی که دیده نمیشود، این است که از میانه دهه ۸۰ خورشیدی، انحصار خوانش علومانسانی غربی از جریان روشنفکری سکولار در ایران گرفته شد. دهه ۷۰ اوج سخنپراکنی جریان روشنفکری است. در نتیجه این خودنمایی فکری که بهخاطر انحصار خوانش از علومانسانی غربی بود، یک منازعه گفتمانی با جریان رقیب که باورهای متالهانه و خداباورانهای داشت، شکل گرفت و این مناظره علمی، فضایی را موجب شد که در نتیجه آن، یک نیاز موردتوجه قرار میگیرد. این شد که عدهای از نیروهای انقلابی سراغ علومانسانی رفتند و در نهایت، خوانشهای جدیدی از علومانسانی غربی در ایران به وجود میآید. ما الان آدمهایی را داریم که باورمند به نظم سکولار نیستند، اما درک عمیقی از نیچه، اشمیت، جان لاک، هایدگر و هگل دارند و اگر هم فکرشان کاستیهایی دارد، این کاستی تفاوتی اساسی با درک روشنفکران باورمند به نظم سکولار از کاستی دارد. امروز ما اصحاب علومانسانی داریم که میپذیرند درکشان کامل نیست، اما به این معنا نیست که درک جریان سکولار را کامل و کافی بدانند؛ لذا پس از دهه ۸۰، با نسلی مواجه هستیم که علومانسانی غربی را هضم کردند و نظم سکولار را باور ندارند و از این ادبیات برای طرح یک گفتاری برای گذار استفاده میکند. ایشان همان گفتار را به کار میگیرند، اما برای گذار از مدرنیته؛ یعنی از علومانسانی غربی برای گذار از خودش بهره میگیرند. این فضای بسیار مثبتی را برای ما ایجاد کرده، اما هنوز آن بدبینی وجود دارد.
شهید باهنر درباره علومانسانی گفتارهایی دارد که در مجموعه کتابی با عنوان «گذرگاه الحاد» جمعآوری شده است. بله، دانش علومانسانی غربی، گذرگاه الحاد است. گفتارش بسیار قدرتمند است و پرسشهایش بسیار جدی است و اگر با آن درگیر شوید، بعید است از این گرداب جان سالم به در ببرید. اما عدهای تن به آب زدند و کار جدی و تلاش کردند و آن انحصار را شکستند. باوجود این تحول، درک مدیریتی بروکراسی ما همچنان در دهه ۷۰ مانده و آن بدبینی همچنان وجود دارد که باعث میشود علومانسانی را جدی نگیرد.
ما قورمه سبزی هستیم نه پیتزا!
۳. مانع سوم، نگاه فستفودی به تأثیرگذاری مجلات علومانسانی است. کار فکری مانند قورمه سبزی است نه پیتزا. باید جا بیفتد و این جاافتادن بیشتر از دوره مدیریتی یک مدیر است؛ اما چون یک مدیر برای دوره خودش میخواهد دستاورد بچیند و آمار بدهد، لذا با آینده کاری ندارد و درک پروژهای دارد. پس به سراغ شاخصهایی میرود که زودبازده است. این در حالی است که «فکر» چیزی است که میبالد و کمکم شکل میگیرد و بهطورکلی، فکر و اندیشه پروسه است و پروژه نیست. بهعنوانمثال، «هایدگر» در نظام سنجش آلمان، بابت کتابش، شدیداً تحتفشار بود که چرا خروجی نمیدهد. نهایتاً این فیلسوف آلمانی دو جلد پروپوزال نوشت که یک جلد آن را با نام «هستی و زمان» به رشته تحریر درآورد. اما آن روزی که این یک جلد را تحویل میداد، احتمالاً مدیر دانشگاه ناراضی بود که چرا این آدم باوجود این همه دریافتی و پروپوزال دوجلدی، فقط یک جلد به من داده است. اما گذر زمان نشان داد که این فرد، چه بمبی را در ساحت فکر منفجر کرد.
مجلات علومانسانی هم چون قرار است بین فکر و جامعه واسطهگری کنند، یعنی قرار است هم حرف را قدری قابلفهمتر کنند و با جامعه در میان بگذارند و از آن طرف نیز پرسشهای جامعه را به ساحت فکر و نظر دانشوران بکشانند و فکر آنها را مشغول به آن پرسشها کنند، زمان میبرند.
محدودنگری در فضای علومانسانی
۴. مانع بعدی، محدودنگری در فضای علومانسانی است. متأسفانه ما وسعت نظر نداریم و اگر بخواهیم خیلی وسیع ببینیم، این وسعت نظر فقط شامل آن سنت فکری میشود که ما پذیرفتهایم. در میان ما کسی که «صدرایی» است میگوید فقط صدراییها، «فردیدیها» میگویند فقط هایدگریها و... من چند وقت پیش از یک سردبیر نشریه علومانسانی سؤال کردم که آیا شما هم در فلان نشست شرکت میکنید؟ گفت اگر امثال فلان سردبیر هستند، من نمیآیم. الان اینگونه شده که میگویند اگر این صورتیها بیایند، من نمیآیم. اگر این رادیکالها بیایند، من نمیآیم. این محدودنگری نه فقط در فضای عمومی علومانسانی، بلکه در لایه مدیران نیز وجود دارد.
یکی از چالشهای من هم این بود که از من میپرسیدند تو کجا ایستادهای که من پاسخ میدادم من از نگاه علامه «منیرالدین حسینی هاشمی» که آقای «میرباقری» ایشان را نمایندگی میکند، از نگاه فوکویی «کچوئیان»، از فلسفه دانهای شارح «صدرالمتألهین»، از «سید احمد فردید» و... بهره میبرم. میشود یک معرکه آرایی شکل داد و به یک نقطهای رسید. اما خود این «معرکه آرا» محل اعتنا نبوده و نیست؛ یعنی اگر شما بخواهید محل اعتنایتان «معرکه آرا» باشد، خود این محل، اعتنا ندارد. شوربختانه برای اعتنا باید صدای یکی از جریانها باشید.
ما الان مجلهای داریم که محتوای خیلی خوبی دارد و دیده هم میشود، اما خودش تصمیم گرفته صدای جریان عدالتخواهی باشد؛ یعنی تبدیل به یک رسانة محفلی شده و تا حدی هم موفق بوده است. البته نه به این معنا که به او در ساختارهای بروکراسی کشور اعتنا میکنند و امکانات بیشتری در اختیار او قرار میدهند.
ما الان مجلهای داریم که محتوای خیلی خوبی دارد و دیده هم میشود، اما خودش تصمیم گرفته صدای جریان عدالتخواهی باشد؛ یعنی تبدیل به یک رسانه محفلی شده و تا حدی هم موفق بوده است. البته نه به این معنا که به او در ساختارهای بروکراسی کشور اعتنا میکنند و امکانات بیشتری در اختیار او قرار میدهند. او هم در مضیقه است و چاپش سیاهوسفید است و خیلی دیر منتشر میشود، اما موفق شده به این معنا که از سوی حامیان و سمپاتهای آن محفل خوانده میشود. اگر بخواهد در انتشار مجله قدری موسع و معرکه آرا باشد، معمولاً از محل اعتنا خارج میشود.
آسیب شبه علم به فضای ژورنالیسم کشور
۵. مانع بعدی، قدرت شبه علم است. شبه علم، علومانسانی را عقب میزند؛ چون گفتار عامه پسندی دارد و مخاطب را از فضای علومانسانی کشور میدزدد. شبه علم از گفتار تقریباً علمی قدری استفاده میکند تا مطامع خودش و جمعبندی خود را در یک بیان زرد یا به تعبیری «علومانسانی زرد» به جامعه برساند؛ مثلاً با سدسازی مخالف است و تخصصش نیز حوزه سدسازی نیست و استاد دانش سیاست است و مشخص است که در حوزه سیاستگذاری، قدری کار کرده و البته میتواند بهعنوان پژوهشگر در حوزه سدسازی ورود کند، اما هزار کار دیگر انجام میدهد و به خود اجازه میدهد که درباره سدسازی یک گفتاری را شکل دهد تا نظام حکمرانی کشور را با این گفتار به چالش بکشاند و جامعه را به اقناعی برساند که ما نیازی به سد نداریم. حاصلش این میشود که در دوره آقای روحانی سد ساخته نمیشود و محل اطمینان قرار نمیگیرد و اورهال نمیشود و اینگونه میشود که امروز با چالش برق و آب مواجه هستیم. در آن دوره، آقای «محمد فاضلی» در مرکز بررسیهای استراتژیک نهاد ریاستجمهوری این کار را انجام داد؛ یعنی از یک دانشگاه شمال کشور آورده شد تا شبه علم تولید کند. ایشان برای این کار از نهاد دانشگاه خارج شده و وارد نهاد رسانه میشود. یکی از کارهای شبه علم نیز همین است که از نهاد دانشگاه با نهاد جامعه صحبت نمیکند. بلکه از نهاد دانشگاه خارج میشود و مشخصاً پایش را روی نهاد رسانه میگذارد و آنجا حرف خود را میزند.
به دلیل استفاده از رسانه، قدرت مییابد.
حسنخانی: بله. از امکان رسانه استفاده میکند، یک گفتار زردی هم دارد که همهفهم است و پیش میرود. من در این ماجرا فرقی بین «رائفیپور» و «محمد فاضلی» نمیبینم. شاید شما این دو را دور از هم ببینید، اما هر دو یک گفتار شبهعلمی را برای خواستهایی که دارند، بهکارگیری میکنند. با این روش، مخاطب را از علومانسانی میگیرند و چیزهایی شبهعلمی میبینیم که چندان هم محل اعتنا ندارد و بهسادگی نیز با پرسشهای جدی نهاد علم دچار تزلزل میشود و فرومیریزد. اما متأسفانه همین گفتار متزلزل، اما مسحورکننده، طرفداران بسیاری نیز پیدا میکند. کار آنجا بیخ پیدا میکند که از گفتار شبهعلمی برای گسیلگری اجتماعی استفاده میکنند. این هم چالشی جدی است و فضا را گلآلود میکند. در این فضای گلآلود دیگر نمیشود بگوییم که چه چیزی علمی است و چه چیزی غیرعلمی نیست. شبه علم و علومانسانی زرد همین کار را میکند.
از نگاه من، «محسن رنانی»، «محمد فاضلی»، «مصطفی مهرآیین»، «علیاکبر رائفیپور» و تا حدودی «میلاد دخانچی» و دیگرانی که یک گفتار شبهعلمی را در جامعه حقنه میکنند و دکانی زدهاند و هوادارانی دارند، ازایندست هستند.
یعنی این شبه علم بودن، قدری بهخاطر دریافت لایک است؟ یا برای پیشبردن یک گفتمان است؟
حسنخانی: یکی از دلایل بهکارگیری گفتار شبهعلمی این است که وقتی افرادی که در نهاد علم هستند وارد رسانه میشوند، توجه نمیکنند که آنها نیستند که رسانه را مصرف میکنند و اگر مدیریت و مراقبه نکنند، رسانه آنها را مصرف میکند؛ یعنی مکانیزم هواداری آنها را وارد فرایندی میکند که دیگر از فضای علمی خارج میشوند و برای حفظ و توسعه آن سازوکار هواداری یک گفتاری را در پیش میگیرند و یک سری کارهایی را انجام میدهند. الان آقای «مهرآیین» همین است. او میگوید جمهوری اسلامی عقلانی نیست، چون امام خمینی (ره) گفته خرمشهر را خدا آزاد کرد و خدا یک مفهوم عقلی پوزیتیویسم (Positivism) (اثباتگرایی منطقی) نیست. اما وقتی به تحلیلهای او برای آینده ایران دقت میکنید، واقعیتی مثل امریکا و رژیم صهیونیستی برای پساجمهوری اسلامی در تحلیلهایش نادیده گرفته میشود؛ گویی فردای جمهوری اسلامی رفراندوم است. این یعنی کسی که خود را معقول میپندارد و میگوید به عقل ابزاری التفات دارد، در واقع، واقعی به ماجرا نگاه نمیکند و در مکانیزم هواداری در ورطه هواداری چند صدهزار نفره طرفداران پهلوی که بیشترشان نیز جامعهای در تبعید (Diaspora) هستند، افتاده است. او ذیل هواداری آن جامعه یک مسیری را میرود و برای خوشامد جمعی که در حال هوراکشیدن است، تمام روشمندی علوم اجتماعی را زیر پا میگذارد و فراموش میکند که آن جمع، ایران و نهاد علم نیست و خوشامد گفتن آنها به معنای راهحل علمی نیست.
رسانه اقتضائاتی دارد که اگر مراقبت نشود، افراد به این سمت میروند. مثلاً آقای «رائفیپور» که یک سخنران فرهنگی برای نوجوانان بوده، وقتی مکانیزم هواداری در فضای رسانه به سراغ او آمد، موجب شد تا جایی پیش برود که برای تهران فهرست انتخاباتی بدهد. نمیگویم او حق ندارد این کار را انجام دهد، اما اینکه او این شأنیت را به خود میدهد که میتواند رهبر سیاسی یک جریان اجتماعی باشد، از همان مکانیزم هواداری نشئت میگیرد. یعنی در مارپیچ او و امثال او فریب میخورند و فکر میکنند در اکثریت هستند.
نهاد رسانه، محلی برای عبور
۶. مانع بعدی، چالش زیستبوم رسانه است. الان زیستبومی در رسانه شکل گرفته که محل تداوم حضور نخبگان نیست؛ یعنی پرداختهای مالی که در نهاد رسانه به متولیان، مسئولان و کنشگران رسانهای صورت میگیرد، در مقایسه با نهادهای دیگری که در جامعه کار میکنند، عادلانه نیست. پرداختهای حقوق و دستمزد و حقالتحریر، بسیار حداقلی است و اینها خودشان را با همسایه کناری مقایسه میکنند. یک رسانه مانند خبرگزاری «مهر» حتی رایانه هم در اختیار خبرنگار قرار نمیدهد و خبرنگار باید لب تاپ خودش را بیاورد و اگر خراب شود، باید چند ماهی کار کرده باشد تا مسئول تعمیر لب تاپهای خراب، لب تاپ او را درست کند. این وضعیت فاجعه است.
یکی از دلایل بهکارگیری گفتار شبهعلمی این است که وقتی افرادی که در نهاد علم هستند وارد رسانه میشوند، توجه نمیکنند که آنها نیستند که رسانه را مصرف میکنند و اگر مدیریت و مراقبه نکنند، رسانه آنها را مصرف میکند؛ یعنی مکانیزم هواداری آنها را وارد فرایندی میکند که دیگر از فضای علمی خارج میشوند و برای حفظ و توسعه آن سازوکار هواداری یک گفتاری را در پیش میگیرند و یک سری کارهایی را انجام میدهند.
میگویند که رسانه بسیار مهم است، اما این مهم بودن باید کجا خود را نشان دهد؟ در بودجه و برنامه تا بتواند نخبگان را جذب کند. اگر حقوق و مزایای افراد مؤثر و تراز اول رسانههای امروز را با افراد متوسط به پایین ده وزارتخانه اول کشور مقایسه کنید، بغرنجی وضعیت خود را نشان میدهد. الان نهاد رسانه تبدیل به محلی برای عبور شده است. در رسانهها عدهای که نخبهتر هستند، سعی میکنند ارتباطاتی بگیرند و در نتیجه این ارتباطات تلاش میکنند روابطعمومی یکی از نهادهای دولتی شوند و از این مخمصه مالی خارج شوند و قدری در فراغت مالی و در وضعیت بهتری زندگی کنند. یعنی خود رسانه، نهاد کار نیست، بلکه یک انتقالدهنده و گذرگاه است. الان به غیر از چند رسانه که کارمند دارد، چرا کسی در رسانهها نمیماند؟ دبیران و سردبیران ۱۰ سال پیش رسانهها کجا هستند؟ در نهاد رسانه نیستند. درحالی که در رسانههای غربی، شخصی در سن ۸۰ سالگی، اما همچنان در حال مصاحبه گرفتن است. این یعنی نهاد رسانه کار خودش را انجام نمیدهد؛ در حالی که یکی از کارویژههای رسانه، حفظ نخبگان در ذیل نهاد رسانه است و مهمترین مسئله در این موضوع نیز پرداختیهای مالی است.
من دوستی در حوزه علومانسانی داشتم که مدتی هم ژورنالیست اندیشه بود و اخیراً در یک شرکت فولادی خصولتی بهعنوان مدیر فروش، مشغول فروش آهن است و طبق گفته خودش ماهی ۱۰۰ میلیون تومان در سال ۱۴۰۳ دریافتی دارد. مدیر فرهنگی کشور الان باید به این موضوع فکر کند که نیروی نخبه کنشگر رسانهای برای فروش آهن، ۱۰۰ میلیون تومان میگیرد، اما برای تولید فکر نهایتاً ۲۵ میلیون تومان دریافت میکند. حاصل این وضعیت چه میشود؟ من الان دوستی دارم که متون اصلی میخواند؛ آثار هایدگر را از روی متن آلمانی و آثار فوکو را از روی متن فرانسوی میخواند. همین فرد که کتاب درخشانی را درباره «فردید» به سرانجام رسانده، در حال حاضر در حوزه روزنامهنگاری اندیشه نیست و در مرکز مبادله ارز فعالیت میکند. این یعنی زیستبوم رسانه الان در وضعیتی شبیه به یک گذرگاه است که همه موقتاً در اینجا هستند تا به واسطه حضور در رسانه یا اسمی را برپا کنند یا ارتباطاتی بگیرند و از آنجا عبور کنند و رسانه به جای اینکه برای نخبگان مقصد باشد، تبدیل به یک گذرگاه شده است؛ البته بسیاری از نخبگان هم بهخاطر درکی که از ماجرای رسانه دارند، به این سمت نمیآیند یا اگر هم حضور دارند، بهخاطر ضرورتهای زندگی، تماموقت نیست. حاصل شرایط این میشود که هم منابع انسانی رسانه در کشور نحیف است و هم اینکه کسی اینجا را بهعنوان هدف نهایی تصور نمیکند.
رسانه سختیهای خود را دارد؛ سرعت و حجم کار دارد و ژورنالیسم اندیشه نیز از این فضا دور نیست. شما درباره آینده روزنامهنگاران اندیشهای پیگیری کنید. شاید افق نگاه کمتر کسی این باشد که تا آخر در این فضا کار کند. مدیر رسانهای هم از خبرنگار مطالبه کار تماموقت دارد. نهایتاً نتیجه این میشود که کسی در این حوزه نمیماند. مخصوصاً حوزه ژورنالیسم اندیشه که مهجورترین است. باید مدیران بالادستی رسانه تغییر کنند تا زیستبوم رسانه تغییر کند.
۷. مانع بعدی، کمدانشی مدیران متولی رسانههای علومانسانی است. متولیان این رسانهها درک درستی از این فضا ندارند؛ به همین دلیل از اولویتشان خارج میشود. کسی که متن را نمیفهمد، اشتباهی وارد این فضا شده است. نسبت به عرصه فرهنگ و مدیران فرهنگی نیز به همین صورت است. ما حتی مدیر علومانسانی در کشور داشتیم که چند مجله را تعطیل کرد، با تصمیمات خود دهها نفر را از حوزه علومانسانی امحا کرد و بسیاری از اشخاص را تحمل نکرد و افرادی مانند آقای «مهدی مظفرینیا» - که نقش جدی در مجله «سوره» - داشت را کنار گذاشت. همین فرد که تازیانه او روی گرده بسیاری از افراد باورمند به انقلاب هست، امروز حضور دارد و آن موقع بهخاطر نفوذ قدرت، چنین اقداماتی را صورت داده ولی الان از تمام حرفهایش برگشته است و در آبوهوای خوش اروپا نشسته و میگوید من اشتباه کردم فلان پروژه را در ایران دنبال کردم! این سخن بعد از گذشت ده سال، نشاندهنده عمق کم دانش اوست. البته موضع امروزش موضع دانشی نیست، بلکه موضع سیاسی است. البته بخشی از این رفتارها برآمده از موردی بود که پیشتر گفتم: محدودنگری.
مجله اندیشهای، لولای بین جامعه و علومانسانی
به نظر میآید که اقتصاد در کشورمان نسبت به اقتصاد فرهنگ، همان صنعت فرهنگی است که فرانکفورتیها میگفتند «صنعت فرهنگی که در پی سودآوری از فرهنگ است مانند فروش فیلم، انیمیشن، کتاب و...» شما چه میزان با این حرف موافق هستید؟
حسنخانی: «آدورنو» و بقیه فرانکفورتیها که این را میگویند، وضعیت سرمایهداری را در نکوهش آن ماجرا توصیف میکنند. من هم قبول دارم این چیزی که فرانکفورتیها میگویند که «اگر فرهنگ را شبیه یک کارخانه تولید صنعتی ببینیم، حاصلش این میشود که یک رژیم ارزیابی را میگذاریم که در آن فکر نیست و یک چیز دیگر است»، اما همموضع بودن با این انتقادها به این معنا نیست که فرهنگ شنیده و دیده نشود و ما نسبت به مخاطب بیتفاوت باشیم. در نتیجه همدلی با این نگاههای فرانکفورتیها نباید به اینجا برسیم که روشنفکر چه کاری با جامعه دارد. روشنفکر باید به پستو برود و به جایی برسد که جامعه را احمق بداند و خود را در بلندای دانایی بیابد و موعظه بخواند.
اخیراً یکی از متفکران سیاسی کشورمان طی مصاحبهای عنوان کرده که شکاف دولت و ملت در ایران بسیار جدی است و تا این شکاف وجود دارد، حرفهای من به درد نمیخورد. هر زمان جامعه ایران از تضادها خارج شد، من میگویم چه کاری انجام دهد تا موفق شود. در حالی که اگر قرار بود همه مشکلات حل شود، خب نیازی به او نبود! این موضع روشنفکری در کلام استاد «همایون کاتوزیان»، موضع شکست است. من این را قبول دارم که نباید با ارزشهای سرمایهداری درباره فرهنگ قضاوت کنیم، اما همچنان باید در نسبت با جامعه باشیم. بخشی از در نسبت با جامعه بودن، جستجوی مخاطب و تأمین منابع مالی برای رساندن صدای فرزانگان به عموم جامعه است، نه اینکه نق بزنیم و بگوییم چقدر ارزشهای سرمایهداری بر جامعه حاکم شده است!
مجله علومانسانی باید این نسبت را حفظ کند. یعنی باید لولاگری بین جامعه و علومانسانی را حفظ کند. اینجا اقتضائاتی دارد که از جمله آن، تأمین منابع مالی، تکثیر مخاطب و قدری دامن آلودهکردن به مکانیزمهای سرمایهداری است. سختیهای خود را هم دارد. میشود کسی لب دریا برود و خیس نشود؟ یعنی باید تن بزنید به روابط اجتماعی که الان بیشترین وجه آن سرمایهسالارانه است و در این ماجرا قدری در این مکانیزمها وارد میشوید، اما برای آن هدف دیگر که واسطهگری بین دانش، قدرت و جامعه است، میارزد.
مخاطب علومانسانی محدود، اما تأثیر آن ژرف و در طولانیمدت
در این شرایط چه اتفاقی میافتد که بهعنوان نمونه، مبلغ موردنیاز برای انتشار یک فصلنامه اندیشهای در سال، یکپنجم یک همایش ملی بیخروجی است، اما به آن عرصه تن داده میشود ولی به انتشار مجله تن داده نمیشود؟
حسنخانی: یک علت که توضیح دادم همان مدیرانی هستند که بازه زمانی کوتاهی مدیریت دارند و به دنبال کارهای دهانپرکن و چشمپرکن هستند؛ لذا سراغ برگزاری همایش میروند که رسانههای مختلفی در آن حضور دارند و خود فرد نیز در جمع بسیاری از بزرگان حضور پیدا کرده و میتواند اظهارفضل کند و طبیعتاً این برای او خوشایندتر است تا اینکه با مرارت بسیار، یک کار فکری انجام دهد که عدهای محدود مخاطب دارد.
مخاطب علومانسانی محدود، اما تأثیر آن ژرف و در طولانیمدت است و این یعنی بذری میکارید که در آینده فرهنگی کشور نتیجه میدهد. کمتر کسی است که این کار را انجام دهد. همه دوست دارند کار فستفودی و زودبازدهی انجام دهند که در دوره مدیریتیشان یک سروصدایی کند.
مخاطب علومانسانی محدود، اما تأثیر آن ژرف و در طولانیمدت است و این یعنی بذری میکارید که در آینده فرهنگی کشور نتیجه میدهد. کمتر کسی است که این کار را انجام دهد. همه دوست دارند کار فستفودی و زودبازدهی انجام دهند که در دوره مدیریتیشان یک سروصدایی کند. مکانیزمهای سنجش نیز بر همین اساس است. بهعنوان نمونه میگویند آقای فلانی در مورد شما نظر مثبتی داشته است! برای من چند باری اتفاق افتاده که سراغ این آقاهای فلانی رفتم که به این برسم چه میزان به مجلهای که نظر مثبت دربارش دارند توجه کردهاند! دریافتم که فلان سیاستمدار و مدیر، صرفاً جلد مجله و چند تیتر را دیده و پسندیده است!
آقای مهدی مظفرینیا، «سبک زندگی» را یکی از بخشهای مجله «سوره اندیشه» کرد و درباره آن مدام تولید محتوا نمود و نتیجتاً «سبک زندگی» یکی از گفتارهای جدی جامعه شد. هیچ مدیری به آقای مهدی مظفرینیا نگفت که تو چه کار بزرگی کردی که یک گفتار جدید را یک زاویه نگاه متفاوت در جامعه شکل دادی و این کار را هم بومی کردی و هم ابزار نقد مدرنیته کردی؛ یعنی آن زاویه دید غربی را خالی نیاوردی و با نیازها و خواستهای بومی متناسبسازی کردی.
آن مدیرانی که تأمین منابع میکنند و این مجله علومانسانی را در دستور کار قرار دادهاند، فقط گفتگوی چند سیاستمدار و چند مدیر درباره آن مجله برایشان معیار سنجش مجله و اثربخشی آن است؛ درصورتیکه اثر چنین مجلاتی را باید در ساختن نسل و در شنیدهشدن آن حرف دید؛ لذا بر مبنای این سنجش، یکی از کارهای سردبیر باید این باشد که تلاش کند مجله دیده شود، البته نه در جامعه، بلکه در کلونیهای خاص. چرا؟ چون از امکان تداوم مجله کاسته نشود. این کار همان است که گفتم وقتی کنار دریا برویم، باید بپذیریم که پایمان باید خیس شود. میدانم این کار بهرهای ندارد و این ۲۰۰ نسخهای که به جاهای مختلف کلونیهای خاص میفرستم، اصلاً خوانده نمیشود، اما واقعگرایانه که به ماجرا نگاه میکنم، میبینم باید این کار را انجام میدهم تا آن مجله ادامه پیدا کند.
/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...