گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ فهم الگوهای حاکم بر کنشگری روحانیت شیعه در قبال أمر سیاست و اجتماع به دلیل گره خوردگی با أمر تاریخ سیاست و دیانت از پیچیدگیهای مضاعفی برخوردار است. در عناوین پیشین این پرونده تلاش شد تا سطحی از پیچیدگیهای این مواجهه فهمیده شود، اما در این بخش تلاش داریم تا در ضمن گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر علیرضا پیروزمند به بیان سطحی دیگر از ریشهها و الگوهای حاکم بر کنشگری روحانیت بپردازیم.
ابتدا در خصوص اصل این ایده میخواستم این موضوع را به اشتراک بگذارم که آیا شما با این سبک از طرح بحث همراه هستید؟ به عبارت دیگر یعنی اگر ما بخواهیم امروزه درک بهتری از نحوه کنشگری روحانیت در مواجهه با أمر سیاست و اجتماع پیدا کنیم باید تاریخمندی و سرنوشت این مواجهه را نیز مورد مطالعه قرار دهیم؟ البته این پرسش در دل خود یک ایده دیگری را نیز حمل میکند که در حقیقت به دنبال کشف یک منطق واحد در کنش روحانیت است، آیا با این مسئله موافق هستید یا به نظر هر روحانی شیعه منطق عمل خاص خود را داشته و این موضوع منافی اصل قیاس پذیری میان کنشگری روحانیت است؟
پیروزمند: من مخالف این ایده شما نیستم، اما قبل از اینکه بخواهیم به مسئله شما بپردازیم که تا چه میزان میتوان با نگاه تاریخی به مسئله پرداخت و یا تا چه حد ضرورت دارد، از شما میخواهم بگویید که از این بحث دنبال چه هستید و در حقیقت چه هدفی را پیگیری میکنید؟ چراکه این سوال مرکزی شما است که مشخص میکند این نگاه تاریخی به عملکرد روحانیت تا چه میزان میتواند پاسخگوی مسئله باشد و یا آنکه لازم است تا راه دیگری را بپیماییم.
هدف ما از این بحث کشف الگوهای حاکم بر عمل روحانیت است. اعتقاد ما بر آن بود که نهادها، هویتها و یا مسائل دیگری که قدمت دیرینی دارند، الگوهای حاکم بر عمل خود را از دل یک کنش و واکنش تاریخی شکل داده اند. برای مثال هنگامی که شما بخواهید از نحوه و چرایی کنشگری یک جامعه شیعه بپرسید و بخواهید بدانید چرا شیعیان به گونه خاصی در مواجهه با مسائل عمل میکنند، ناچار از فهم وقایع صدر اسلام، سیره امیرالمومنین (ع)، سیره امام حسین (ع) و واقعه عاشورا تا غیبت حضرت حجت (عج) هستید، در واقع شیعیان الگوهای عمل خود را عمدتا به نحو تاریخی از حوادث مذکور شکل دادهاند، حال هدف ما نیز کشف الگوهای حاکم بر عمل روحانیت شیعه در مواجهه با نهاد قدرت و اجتماع است و از این رو روشی تاریخی را برای استخراج این ایده به خدمت گرفته بودیم؛ بنابراین میتوان موضوع بحث را جامعه شناسی تاریخی کنش جمعی روحانیت شیعه نامید.
پیروزمند: بسیار خوب پس با این تفاصیل یک پرسش مشخص بفرمایید که آن را نقطه شروع بحث قرار دهیم.
به نظر بحث را از این نقطه شروع کنیم که الگوهای حاکم بر کنشگری روحانیت در مواجهه با نهاد قدرت، سیاست و دولت چیست؟ به عبارت دیگر نهاد مرجعیت که امروزه نیز حضور پر رنگی در میان جامعه داشته و ما نیز به این نهاد و متولیان آن ارادت داریم، روابط خود با دولت را به چه نحوی سامان میدهد؟
پیروزمند: در پاسخ به سوال شما باید عرض کنم که بحث مواجهه علما و بالاخص نهاد مرجعیت با سیاست از یک مبنای فکری تغذیه میشود که آن مبنا به نوعی تعیین کننده نوع رفتار مرجعیت با سیاست در عالم واقع بوده است؛ بنابراین یک بحث مهم آن است که نسبت میان دین و سیاست فارغ از اینکه چه کسی عهده دار این منصب است چیست؟
پاسخ به این سوال طبیعتا یک نظریهای را میطلبیده که باید علما برای آن پاسخی میداشته و بر اساس آن عمل خود را سامان میداده اند.
پیروزمند: اما این پرسش نظری یک طرف سکه است و روی دیگر ماجرا بحث مفهومی نیست، بلکه بحث عینیت و صحنه عمل است، یعنی علمای عصر یک برآوردی از صحنه سیاست داشته اند مبنی بر آنکه میدان تا چه حد برای آنها مهیا است که بخواهند از طریق آن منویات اسلام را طرح کنند، پای آن ایستادگی به خرج دهند و اصرار کنند و این دیگر بحث نظری نیست، بلکه بحثی مربوط به عرصه عینیت و عمل است؛ لذا برای فهم نحوه کنشگری روحانیت در مواجهه با نهاد سیاست باید به این دو موضوع بپردازیم.
دین برای سعادت آمده آن هم سعادت فرد، لذا اگر بزرگان دین وارد عرصه سیاست شدهاند یک أمر عارضی بوده و أمری مرتبط با مسئولیت ذاتی آنها نبوده و دلیل این موضع هم آن است که سیاست ربطی به شقاوت و سعادت انسانها ندارد، میتواند حاکم جامعه عادل باشد، اما انسانها شقاوتمند بشوند و میتواند حاکم جامعه فاسق باشد، اما مردم سعادتمند شوند
و، اما در خصوص مبحث اول باید عرض کنم که میتوان سه رویکرد در نسبت بین دین و حکمرانی را از یکدیگر متمایز کنیم.
یک رویکرد آن است که دین برای حکومت نیامده، دین برای سیاست نیامده، بلکه دین برای سعادت آمده آن هم سعادت فرد، لذا اگر بزرگان دین وارد عرصه سیاست شدهاند یک أمر عارضی بوده و أمری مرتبط با مسئولیت ذاتی آنها نبوده و دلیل این موضع هم آن است که سیاست ربطی به شقاوت و سعادت انسانها ندارد، میتواند حاکم جامعه عادل باشد، اما انسانها شقاوتمند بشوند و میتواند حاکم جامعه فاسق باشد، اما مردم سعادتمند شوند، لذا هر کس وظیفه دارد تکلیف خود را در برابر خداوند متعال انجام دهد فارغ از آنکه حاکم جامعه چگونه است.
پس این تلقی اول طبیعتا مسئولیتی را متوجه علما و مراجع در خصوص انجام واکنش پیرامون تحولات اجتماعی نمیکند، لذا علما موظف به تقویت و یا تضعیف أمری در سطح اجتماع و سیاست نیستند.
اما رویکرد دوم آن است که بگوییم اسلام یک دین سیاسی است آنهم به این معنا که برای تنظیم ارتباط انسانها با یکدیگر سخن گفته، صاحب ایده روشنی است و حجم زیادی از فقه عظیم شیعه معطوف به معاملات است، معاملات یعنی سیاست به معنای عام، یعنی تدبیر مدن، بنابراین این ایده در اسلام وجود دارد و کسی نمیتواند آن را انکار کند. این را میتوانید تقویت کنید با آیاتی از قرآن که دستور به اقامه قسط داده و سیره معصومین که میتوانید مجموعا بگویید اسلام سیاست دارد و ما باید به دنبال أمور سیاسی باشیم. بر اساس نگاه دوم وقتی تحلیل میکنیم عملکرد علما را باید بگوییم اگر جایی علما قیام برای اقامه قسط نکردهاند به دلیل این نبوده که اعتقاد نداشتهاند بلکه به دلیل این است که تحقق سیاست اسلامی را ممکن نمیدانسته اند، لذا بحث به نحو حکمی نبوده بلکه بحث موضوعی بوده، لذا تقیه میکردند و اینگونه باور داشتند که اگر ما الان مباحثی را ذکر کنیم اصل دین و تشیع به خطر میافتد و پس چه بسا گاهی مجبور میشدند حتی وجیزه گویی حاکم را کنند تا فضایی فراهم شود که بتوان معارف شیعه را به آیندگان انتقال داد.
این هم رویکرد دوم به لحاظ نظری، اما رویکرد سوم که به برکت قیام امام خمینی و استقرار آن در زمان رهبر معظم انقلاب اتفاق افتاد، از ایده دوم نیز حدودش موسعتر است.
به چه لحاظ موسعتر است؟
پیروزمند: به این معنا که اسلام تنها به دنبال آن نیست که شاکله قدرت را به دست بگیرد و بگوید چه کسی و چگونه حکمرانی کند، اسلام علاوه بر سرپرستی سیاست، میخواهد سرپرستی جامعه و حتی جوامع بشری را انجام دهد، این یعنی اسلام داعیههای تمدنی دارد. خب این نگاه سوم در ارتباط بین دین و سیاست و به عبارت شاملتر ارتباط دین با حکومت یک سخن اضافهای نسبت به رویکرد دوم دارد، این نگاه سوم میگوید اسلام دین جامعی است، جامعیت آن نیز به این نحو است که باید سعادت بشریت را تضمین کند، اما این تضمین سعادت در نظرگاه اول میگفت سعادت فرد را فقط اسلام باید تضمین کند، گروه دوم میگفتند این سعادت متضمن به دست گرفتن اجتماع و سیاست است، اما گروه سوم معتقد اند این سعادت متضمن در دست گرفتن تمام ابعاد سیاست، فرهنگ، اقتصاد و ... است چراکه تمام این ابعاد در سعادت انسان دخیل هستند، از طرف دیگر ما پارا از جامعه فراتر مینهیم و میگوییم افزون بر سعادت جامعه سعادت تاریخی نیز مهم است، یعنی سعادت بشریت مهم است و نه یک جامعه، سعادت انسانها در طول تاریخ مهم است و نه حال حاضر، لذا میتوانیم بگوییم اسلام یک رسالت تاریخی را دنبال میکرد و آن حاکمیت تمدن مهدوی در تمام کره خاکی است پس این تعالیم اسلام یک سطح آن سعادت فردی است، یک سطح بالاتر آن است که چه کسی حکمرانی کند و با چه کیفیتی و بالاتر آن سرپرستی تاریخ و تمدن است. حالا اگر کسی این نگاه را بپذیرد نحوه کنشگری او با حکمرانان جور متفاوت میشود.
به نظر میرسد تفاوت نگاه اول و دوم روشن باشد، اما قدری تفاوت نگاه دوم و سوم اجمال دارد، لطفا آن را تفصیل بیشتری بدهید.
پیروزمند: بله نگاه سوم یک وجه اشتراک با نگاه دوم دارد که هردو در اینکه شخص شاه حاکم جور است و نباید بر آن مسند بنشیند توافق دارند، اما نگاه سوم یک سخن اضافه هم دارد، و آن تمدن سازی است، البته مراد از تمدن سازی هدایت تمدنی است چراکه برخی ممکن است به اشتباه فکر کنند وقتی میگوییم تمدن سازی مراد آن است که تمام یک تمدن را باید دین به نحو تأسیسی بسازد، نه رویکرد ما هدایت تمدنی است.
مراد از تمدن سازی هدایت تمدنی است چراکه برخی ممکن است به اشتباه فکر کنند وقتی میگوییم تمدن سازی مراد آن است که تمام یک تمدن را باید دین به نحو تأسیسی بسازد، نه رویکرد ما هدایت تمدنی است
بر اساس رویکرد سوم نوع تعامل روحانیت با قضیه حکومت و حکمرانی متفاوت میشود به این دلیل که حضور روحانیت در عرصه فقط برای سپردن سیاست به اهل آن نیست که این هم هست، بلکه برای ایجاد تحول تاریخی است و این آرمان در بلندای زمان اتفاق میافتد که در یک حرکت مستمر ما را به آن جامعه معهود میرساند.
هنگامی که نهاد روحانیت در نسبت بین دین و سیاست چنین ایدهای داشته باشند نحوه کنشگری متفاوتی را خواهند داشت و یکی از تفاوتها حد اقل در این است که دیگر در مقیاس جهانی صحبت میکنند. دیگر سخن آنها تنها این نیست که الان رضاخان حکومت کند و یا نکند؟ این پرسش مطرح هست، اما سخن فراتر از آن است، شما در سخنان حضرت امام خمینی دقت بفرمایید، سخن ایشان این است که شاه باید برود، اما سخن افزون تری هم میفرمایند که عبارت است از آنکه: «ما باید پرچم لا اله الا الله را در قلههای رفیع عالم به اهتزاز در بیاوریم» «هستههای مقاومت حزب الله را در سراسر جهان تشکیل خواهیم داد» این یک نگاه بلندتر است، بلندتر از نگاه دوم، یعنی مسئولیت و دخالت دین را در عرصه تحول جهانی ممکن و بلکه ضروری دانسته و بر اساس این باور و همچنین برآوردی از میدان شروع کرده است به کنشگری.
حالا اگر سوال شما آن است که کنشگری روحانیت در عرصه قدرت ریشه در چه دارد، یک ریشه فکری دارد که این سه موضوع است، حد اقل در این صورت بندی این سه نظریه ریشه کنش گری علما است و یک ریشه در برآورد آنها از میدان دارد.
اینکه شما گفتید ما بیاییم از یک منظر تحلیل تاریخی به این مسئله بپردازیم، من مطالعه تاریخی را مفید میدانیم، اما این مطالعه تاریخی باید با پرسشهای آگاهانه و از پیش تعیین شده صورت بگیرد و آن پرسش آگاهانه آن است که جریان غالب و مسلط نسبت به رابطه دین و سیاست و اجتماع چه بوده؟ و دوم آن که برآورد غالب روحانیت نسبت به ظرفیت تحول پذیری میدان چگونه بوده است؟ این هم پرسش دوم. حالا بر این اساس وقتی اوراق تاریخ را ورق میزنیم میبینیم که هر چه عقبتر میرویم نگاه اول غلبه دارد، مقداری که جلوتر میآییم، از دوران صفویه به این طرف بیشتر نگاه دوم غالب است، یعنی عرض اندام میکند و کنشگری بیشتری دارد و بعد از انقلاب اسلامی نگاه سوم پا به میدان میگذارد، طبیعتا نگاه سوم یک تجربه متفاوتی را مقابل روحانیت، جامعه و جهان قرار میدهد و اینکه شما فرمودید که ابتدا سابقه تاریخی را کشف کنیم تا از این طریق به ریشه برخی اقبال و ادبارهای روحانیت پی ببریم، بنده ضمن تصدیق این طرح عرضم آن است که این مطالعه تاریخی را با یک ملاک و پرسش پیشینی باید انجام داد که عرض کردم؛ بنابراین پرسش اصلی در مطالعه تاریخ باید این باشد که تئوری حاکم بر عمل علما چه بوده و از نظر برآورد عینی نیز باید کشف کنیم چه برآوردی نسبت به میزان تحول پذیری میدان داشته اند.
تفاوت کنشگریهای روحانیت به نظر به این دو موضوع بر میگردد که یا نظریه پشتیبان آنها متفاوت است و یا نوع نگاه آنها نسبت به میدان.
چون به صورت تاریخی شرایط برای تحقق اسلام سیاسی و چه برسد به اسلام تمدنی فراهم نبوده به همین خاطر نسبت به آن کمتر تأمل میشده، کمتر گفتگو میشده، کمتر نظریه پردازی میشده و به تبع کمتر تعقیب میشده، این خودش یک سنتی را درست میکرده که به لحاظ تاریخی ملهم این معناست که نظریه درست پس همان نظریه نخست است، وگرنه علما به گونه دیگری عمل میکردند
اگر نخواهیم خیلی به زمان دور برگردیم در همین زمانه پیروزی انقلاب اسلامی همین سه جریان تاریخی که ذکر کردم حضور داشتند و به لحاظ ملاک مرجعیت و علمیت نیز اشخاص وزینی هرکدام را پشتیبانی میکردند، و لکن یک طور رفتار نمیکردند.
حالا طبیعتا، چون به صورت تاریخی شرایط برای تحقق اسلام سیاسی و چه برسد به اسلام تمدنی فراهم نبوده به همین خاطر نسبت به آن کمتر تأمل میشده، کمتر گفتگو میشده، کمتر نظریه پردازی میشده و به تبع کمتر تعقیب میشده، این خودش یک سنتی را درست میکرده که به لحاظ تاریخی ملهم این معناست که نظریه درست پس همان نظریه نخست است، وگرنه علما به گونه دیگری عمل میکردند، وگرنه چرا پس از غیبت امام زمان تا کنون هیچ کس داعیه تشکیل حکومت را نداشته است؟ یا نظریه علما این بوده که اسلام سیاست ندارد و یا در بهترین حالت باور به ابعاد سیاسی اسلام داشته اند، اما شرایط و میدان را به گونهای فراهم نمیدیدند که پذیرای چنین حکومتی باشد، و اکنون نیز که چیزی تغییر نکرده است؟ شما ببینید همین الان هم کسانی در میان روحانیت هستند که رویه جمهوری اسلامی در مقابل استکبار جهانی را برنمی تابند، و به چه چیزی استناد میکنند؟ نه تنها به سنت عملی مراجع بلکه به سنت عملی معصومین ما استناد میکنند و بعد تطبیق میدهد به شرایط کنونی و اینگونه مطرح میکنند که الان چه چیزی عوض شده؟ آیا شما میتوانید ادعا کنید که قدرت نخست جهانی هستید؟ شما چه دارید؟ قدرت غالب رسانهای هستید و یا اقتصادی؟ پس این اسلام تمدنی هم از نظر علمی درست نیست و ثانیا به فرض صحت زمینه تحقق آن وجود ندارد.
اما امام صحنه را به واسطه جسارت، شجاعت و بصیرت خود به گونه دیگری تحلیل میکرد و ظرفیتهای مختلفی را پیش پای خود میدید.
پیروزمند: از برجستگیهایی که امام (ره) داشتند این بود که جسارت و بصیرتی را خداوند به او داده بود که هم از نظر علمی این نظریه را تبیین کند، مستند کند و قرائن مختلفی را از فقه و سیره اقامه کند و چنین بفرمایند که اگر کسی بگوید اسلام سیاست ندارد اصلا اسلام را نفهمیده و بعد همه هویت و اعتبار علمی خود را به پای آن بگذارد، این از نظر حکمی، و از نظر موضوعی نیز بر اساس یک برآورد کاملا متفاوت از صحنه شروع کند به کنش گری. یعنی هم برآورد متفاوتی از ظرفیت مردم و هم برآورد متفاوتی از امداد الهی و به دنبال آن توانست یک تجربه متفاوت، خارق العاده و غیر قابل پیش بینی را در پیش پای همه قرار دهد. امام از بحث اسلام و سیاست شروع کرد، اما در همان جا متوقف نماند و هر چه به پیش آمد شعاع بحث را گسترش دادند.
/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...