گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک، شاعر و نویسنده و پژوهشگر حوزههای فلسفه و اسطورهشناسی و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد است. او در این گفتار به مسئله تفاوتهای خشم با خشونت پرداخته است که در ادامه آمده است:
خشم با خشونت تفاوت دارد؛ گاهی آدمها خشم دارند، اما خشونت ندارند، گاهی خشونت دارند و خشم ندارند و گاهی هردو را با هم دارند. هیجان خشم یک هیجان (emotion) غیرارادی و غریزیست که در ما برای جنگیدن و یا گریختن از صحنهی تهدیدکننده گذاشته شده است. در مغز و در سایر بخشهای ما این امکان ایجاد شده تا زمانی که در محیط، تهدیدی احساس میکنیم، neurotransmitterای در مغزمان و هورمونهایی در بدنمان افزایش پیدا کند، و ما واکنش ترس یا خشم را بدهیم و بدنمان برای ستیز یا گریز آماده شود.
فرهنگ عمومی یا نظام حقوقی گاهی اوقات اجازه این تعدی را به کسانی میدهد؛ آنوقت ما این رفتار را خشونت نمیدانیم، بلکه آن را وظیفه میدانیم؛ یعنی گاهی اوقات فرهنگ عمومی یا نظام حقوقی یک خشونت را تقدیس میکند و از آن «خشونت محترم» میسازد
این یک هیجان است که به لحاظ تکاملی برایمان ضروری بوده و الان هم در مواقع ضروری وجود دارد؛ اما خیلی وقتها اختیاری روی این هیجان نداریم و ممکن است در شرایطی عصبی شویم که با منطقمان میدانیم که باید آن را تحمل کنیم، و یا آن شرایط آنقدر ناراحت کننده نبوده است. در شرایط خاصی ممکن است که اراده آگاهانهیمان با تمرینها و مهارتهای خاصی افزایش پیدا کند که در آن صورت بیشتر بتوانیم بر خشممان غلبه کنیم. در شرایطی هم ممکن است که نه به لحاظ ژنی بلکه به لحاظ عادت -که طبیعت ثانویه ماست- دیرتر یا زودتر عصبی شویم.
اینکه میگوییم هیجان خشم، یک هیجان غیر ارادیست، به این معنا نیست که غیرارادی بودن یک امر کاملا مطلق است؛ بلکه بر اساس عادتها و مهارتهایی که داریم میزان توان ما برای کنترل خشم متفاوت است. پس خشم از جنس هیجان و یک رفتار غیرارادیست. اما خشونت یک رفتار ارادی و به این معناست که ما از حریم دیگری عبور کنیم و به حریم دیگری تجاوز کنیم.
این جا سوال پیش میآید که حریم و تعدی به چه معناست؟ مثلا اگر من به یک نفر اخم کنم، آیا این تعدی به حریم آن فرد محسوب میشود؟
به هرحال در یک زمینههایی عقل عرفی (common sense) ما گواهی میدهد که چه چیزی حریم دیگریست، عبور از آن خشونت محسوب میشود.
حداقل بخش زیادی از آدمها در دنیا باور دارند که بدن ما حریم ما محسوب میشود، و برای هر نوع تماس و لمس با بدن، باید دیگری از ما اجازه بگیرد؛ مگر در شرایط خاصی که فرد از نظر عقلی در این که اجازهی آگاهانه وارد شدن به حریمش را بدهد ناتوان باشد، مثل آدمی که در کماست، یا کودکی که نمیتواند اجازه واکسن زدن را بدهد. در این مواقع به این دلیل که آگاهی او توسط common sense زیر سوال رفته به این دلیل است که افراد خاصی مثل پزشک، والدین یا مراقبین مداخلات خاصی را که برای حفظ حیات و ایمنی او یا دیگران ضروری باشد را میتوانند بدون اجازه گرفتن انجام دهند. خیلی وقتها مجوزها و پیامها بین آدمها به شکل غیرکلامیست، مثل دست دادن. البته کسانی در دنیا هستند که باور دارند بدن ما متعلق به خودمان نیست و متعلق به دیگریست.
چگونه فرهنگها منشاء خشونتورزی میشوند؟
چرا رفتار خشونت آمیز یک رفتار ارادیست؟ چون خشونت باید با یک عملی صورت بگیرد که برای انجام آن عمل، سیستم عضلانی بدنمان باید فعال شود؛ چه به کسی حرف تندی بزنیم یا به او دست بزنیم و حتی اخم کنیم، برای هرکدام از این رفتارها باید سیستم عضلات ارادی ما عملی انجام دهد. عضلات مخطط ما با اراده آگاهانهیمان قابل کنترل هستند؛ البته این جا هم یک اراده صد درصدی نیست؛ نه emotion خشم یک رفتار کاملا غیر ارادیست و نه رفتار خشونت آمیز یک رفتار کاملا ارادی؛ بلکه رفتار خشونت آمیز در طیف بین ارادی و غیر ارادی بودن نسبت به خشم ارادیتر محسوب میشود و مسئولیت فرد برای کنترل و مدیریت آن بیشتر میشود.
عوامل موثر در کاهش کنترل هیجان خشم و بروز رفتار خشونت آمیز:
۱. عدم یادگیری توانایی و مهارت کنترل خشم
۲. تحریک پذیری از لحاظ ژن، مزاج و طبع (temperament)
۳. استرس محیط
استرس محیطهای اقلیمی مثل درجه هوا و رطوبت و استرس محیط درونی بدن مثل کمبود قند و یا افزایش هورمون تیروئید
۴. ارزشها و باورهایی که اجازه رفتار خشونت آمیز را به فرد میدهد.
۵. جامعه و محیطی که رفتار خشونت آمیز را تسهیل، و حتی گاهی فرد را تشویق میکنند. مثل جامعهای که به بوکسور اجازه میدهد رفتار خشونت آمیز داشته باشد.
گاهی اوقات افراد رفتار خشونت آمیز را بدون این که خشمی وجود داشته باشد انجام میدهند، و یکی از آنها همین است که در باورها و ارزشهای ما در فرهنگ، جامعه، حقوق و چارچوبهای قراردادی جمعیمان یک رفتاری خشونت آمیز دیده نشود و بلکه گفته شود این آدم حق دارد بر بدن تو سلطه پیدا کند؛ آن وقت ممکن است رفتار، خشونت آمیز باشد، اما به این لحاظ که در این فرهنگ این رفتار مجاز دانسته میشود و حتی گاهی اوقات تجویز میشود، آن وقت ممکن است فردی بدون هیجان خشم رفتار خشونت آمیز نشان دهد. این جاست که باید بین خشم به عنوان یک هیجان و خشونت به عنوان یک رفتار ارادی تمایز قائل باشیم.
بین این عوامل در مواقعی که هیجان خشم را داریم آن چه بیشتر از همه تاثیرگذار است، ژن و مزاج و در درجه دوم عادتهای ماست. مجموعه ژن، مزاج و عادتها شخصیت ما را تشکیل میدهد؛ بنابراین شروع عصبانی شدن ما از temperament ایجاد میشود، و بعد قسمتهای دیگر با آن همراهی، همکاری و تشدید یا تعدیلش میکنند.
وقتی راجع به رفتار خشونتآمیز صحبت میشود، یعنی آدمی آگاهانه -نه تحت تاثیر مواد مخدر و...- تصمیم میگیرد؛ آن چه که اولین نقش را برای رفتار خشونت آمیز ایفا میکند، باورها و ارزشها هستند، که بعضی از آنها به شکل غیررسمی و تلویحی در فرهنگ عمومی به ما داده میشود و بعضی از آنها به شکل رسمی در حقوق یا قراردادهای حقوقی. برای مثال در یک زمانی در مدارس مجاز بودند که دانشآموزان را تنبیه بدنی کنند، به این واسطه که گمان میکردند تنبیه بدنی برای رشد، کنترل و تربیت آدمها ضرورت محسوب میشود. یا برای پدر و مادر در فرهنگ عمومی و نظام حقوقی این حق وجود داشت که بچه خود را تنبیه بدنی کنند، و حتی میگفتند «چوب پدر گله هرکی نخوره خله» یا «جور استاد به ز مهر پدر» و یا به مدرسه میگفتند «گوشت و پوستش مال شما استخونش مال ما»، یعنی میتوانید گوشت و پوستش را برای تربیت کردنش آب کنید!
بنابراین میبینید آن جا رفتار خشونت آمیزی که صورت میگیرد ناشی از باورها و ارزشهای جمعی (فرهنگ) و چارچوبهای قرارداد مدنی (حقوق) است که اجازه این رفتار را صادر میکند. البته همه عوامل دیگر روی این رفتار تاثیر میگذارد؛ مثلا آیا ابزار این خشونت را جامعه در اختیار کسی بگذارد یا نه، مثلا داشتن سلاح گرم یا حمل چاقو در جامعه مجاز باشد.
خشونت محترم چیست و از کجا به جوامع آمد؟
چنین نیست که خشونت علیه زنان در جامعه ما چیزی باشد که مردان آن را انجام دهند و ما با مردستیزی قرار است خشونت علیه زنان را متوقف کنیم؛ خیر! ریشههای خشونت علیه زنان در فرهنگ عمومی و نظام حقوقی ماست نه در یک بیماری روانی یا یک جنسیت خاص به اسم نر. از نظر من ممکن است یک چیزی خشونت محسوب شود که از نظر اکثریت جامعه خشونت محسوب نمیشود
با فرض وجود اراده آگاهانه در افراد مسئله در این است که آن مجوزی که فرهنگ و حقوق به فرد میدهد، شروع این است که چقدر اقدام به خشونت کند؛ بنابراین وقتی عرض میکنم خشونت یعنی از حریم دیگری عبور کردن، این جا میبینید که فرهنگ بعضی از چیزها را عبور از حریم دیگری نمیداند، و مجاز میداند؛ برای مثال هرکس که با یک چاقو فرد دیگری را بکشد، ما او را قاتل میدانیم، و احساسات عمومی جریحه دار میشود؛ حتی اگر آن فرد مجازات قانونی نشود هم دیگران او را طرد میکنند، و از مجری قانون سوال میکنند که این آدم چرا مجازات نشد؛ بعدها حتی خانواده او شرمسار هستند که یک نفر از خانواده ما قاتل است؛ اما قاضیی که یک خودنویس لوکس دستش است و حکم اعدام دهها و بلکه صدها نفر را امضا میکند، در جامعه قاتل شناخته نمیشود، و در مقابل او موضعگیری طرد آمیز انجام نمیشود بلکه به او احترام میگذارند.
پس فرهنگ عمومی یا نظام حقوقی گاهی اوقات اجازه این تعدی را به کسانی میدهد؛ آنوقت ما این رفتار را خشونت نمیدانیم، بلکه آن را وظیفه میدانیم؛ یعنی گاهی اوقات فرهنگ عمومی یا نظام حقوقی یک خشونت را تقدیس میکند و از آن «خشونت محترم» میسازد.
یا مثلا آن سردار نظامی که دستور بمباران شهر حلب را میدهد، وقتی به شهر خود بازمیگردد، مردم از او تقدیر میکنند.
ما با نام ملیت، شرف، غیرت و مذهب گاهی اوقات خشونت را تقدیس میکنیم. این جاست که ما خشونت را به شکل یک جریان خشونت، نسل کشی، جنگ و نژادپرستی داریم؛ بنابراین اگر یک آدمی که به لحاظ temperament، شخصیت، نداشتن مهارت و به دلیل بیماری ذهنی و مصرف مواد در یک شرایط ویژه اقدام به قتل میکند را قاتل میدانیم و او را طرد میکنیم، اما یک خشونتهاییست که فرد با یک دستور، یک امضا، اشاره یا یک دکمه دهها برابر آن را در شرایط کاملا آگاهانه انجام میدهد، اما هیچ کس به او قاتل نمیگوید و حتی ممکن است به او مدال افتخار دهند.
مثلا آقای «جان وین گیسی» در آمریکا (حدود سال ۱۹۹۰ میلادی) ۳۳ نفر را میکشد و به عنوان یک قاتل زنجیرهای دستگیر میشود و به این خاطر با تزریق سم به اعدام محکوم میشود؛ اما وقتی «ویلیام راجرز» ناخدای کشتی «وینسنز» با دستور شلیک موشک، باعث سقوط هواپیمای مسافربری پرواز شماره ۶۵۵ ایران ایر میشود، و ۲۹۰ نفر را میکشد، به او چندین مدال افتخار داده میشود.
اتفاقی که برای آن قاتل زنجیرهای میفتد برای کسی که در جنگ حکم میدهد نمیفتد. به همین علت رفتار خشونت آمیز به عنوان یک جریان را دیگر نمیتوانیم به حساب یک مسئله روانی بگذاریم. وقتی خشونت به یک جریان تبدیل میشود، باید به دنبال خطای فرهنگ عمومی و نظام حقوقی، که باعث تقدیر کردن از کسی میشود که خشونت را انجام میدهد، گشت.
همان طور که «استالین» گفته بود: «کشتن یک نفر قتل محسوب میشود، اما کشتن یک میلیون نفر، آمار.» ماجرا همین است که استالینها اجازه پیدا میکنند افرادی را بکشند، و ما آن فرد را قاتل نمیشماریم، و گاهی او را یک سردار سربلند میشناسیم؛ اینجاست که خشونتها تبدیل به یک جریان خشونت میشود؛ بنابراین به ریشههای خشونت اشاره میکنم که بگویم چنین نیست که خشونت علیه زنان در جامعه چیزی باشد که مردان آن را انجام دهند و ما با مردستیزی قرار است خشونت علیه زنان را متوقف کنیم؛ خیر! ریشههای خشونت علیه زنان در فرهنگ عمومی و نظام حقوقی ماست نه در یک بیماری روانی یا یک جنسیت خاص به اسم نر. از نظر من ممکن است یک چیزی خشونت محسوب شود که از نظر اکثریت جامعه خشونت محسوب نمیشود؛ مثلا از نظر شما ختنه زنان خشونت است؛ اما بخش زیادی از مردم اوگاندا آن را خشونت نمیدانند؛ زیرا گروهی از آنان فکر میکنند با ختنه به باروی زنان کمک میکنند، گروهی فکر میکنند شهوت زنان را کنترل میکنند و گروهی فکر میکنند با این کار احتمال آلودگی و عفونت را در زنان کاهش میدهند.
ممکن است شما از کسانی باشید که میگویید مادر یا آموزش پرورش حق دارد به دختر نه ساله بگوید در این ماه حق آب خوردن در مدرسه را ندارد، و این برای رستگاریاش لازم است؛ در اوگاندا هم یک آدمهایی میگویند برای رستگاری این زن لازم است ختنه شود. چه چیزی در بین ما وجود دارد که باید تصمیم بگیریم که به جریان خشونت علیه زنان به صورت ریشهای بپردازیم که به یک آدمی که قاتل یا متجاوز است میپردازیم؛ پرداختن به او در جای خود؛ اما به عنوان یک جریان اجتماعی، با تشکیل کمپین، نامه امضا کردن، تشکیل حزب و باشگاه باید در جهت ریشههای خشم و خشونت حرکت کنیم؛ یعنی به باورهای فرهنگیای که ریشههای خشونت علیه زنان را ایجاد میکند بپردازیم، باورهایی که حتی گاهی مقدس شمرده میشود، سراغ آنها برویم و ببینیم ما این باورها را چطور برای خود مقدس کردیم. به فکر تغییر نظام حقوقی و قراردادهای حقوقی باشیم؛ این جاست که به خشونت علیه زنان به شکل ریشهای میپردازیم؛ درنتیجه یکی از اولین چیزهایی که باید به آن بپردازیم تعیین حریم خصوصی هر فرد است، یعنی بازنگری حقوق؛ زیرا نظام حقوقی که تعریف کننده این است که کجا تجاوز محسوب میشود. در بعضی از کشورهای دنیا اگر شوهری هم در شرایطی که همسرش رضایت به رابطه جنسی ندارد، او را وادار کند، این تجاوز محسوب میشود، و آن زن میتواند از او شکایت کند. در جایی دیگر از دنیا وظیفه زن این است که هرجایی و در هر شرایطی که شوهرش درخواست کرد به او سرویس جنسی بدهد، و این وظیفه زن است، و اساسا تجاوز محسوب نمیشود؛ بلکه آن زنی که مقاومت میکند زن نافرمان و عصیانگری به حساب میآید.
/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...