گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ آیا نابرابری امری تاریخمند است یا مربوط به دوران مدرن و زاییده تعاملات اقتصادی دنیای پس از زایش مدرنیته است؟ تحقیقات باستان شناسی در این خصوص چه کمکی میتواند به ما بکند و آیا چنین تحقیقاتی ارزش آن را دارند که برای فهم ریشههای نابرابری و تاریخ نابرابری مورد توجه قرار بگیرند؟ در این مقاله کارلس لالوئزا-فاکس (Carles Lalueza-Fox) استاد و مدیر آزمایشگاه موسسه زیست شناسی تکاملی بارسلون و نویسنده کتاب تاریخچه ژنتیکی نابرابری تلاش کرده است تا با کمک یافتههای باستان شناسی به سوالات بالا پاسخ دهد. این یادداشت در سایت thereader منتشر شده است.
اسکلتهای باستانی، شیوههای دفن مردگان و DNA آنها سطوحی از نابرابری را در جوامع گذشته آشکار میسازد. در بازسازی اسکلت و مصنوعات دفنشده در گورستانی مربوط به عصر نوسنگی در وارنا، بلغارستان کنونی، که به ۶۵۰۰ سال قبل برمیگردد، نسبت به دیگر مناطق جهان طلای بیشتری یافت شد. شاید بتوان گفت که در ۲۶ نوامبر سال ۱۹۲۲، برجستهترین کشف در تاریخ باستان شناسی صورت گرفت. روزی که هاوارد کارتر، مصرشناس بریتانیایی، حفره کوچکی ایجاد کرد که از طریق آن میتوانست شمعی را به داخل ورودی مهر و موم شده اتاق دفن توت عنخ آمون وارد کند تا فضای داخل آن روشن شود. همین که کمکم چشمان او به تاریکی عادت کرد، توانست اتاقی را ببیند که به مدت بیش از ۳۰۰۰ سال دست نخورده بود. توت عنخ آمون در طول زندگی خود فرعون ناشناختهای بود و شواهدی مبنی بر دفن باعجله او وجود دارد؛ به نظر میرسد که دومین از سه تابوت تو در تو متعلق به فرد دیگری باشد، اما به هر حال، تابوت داخلی که در آن مومیایی او کشف شد، تماما از طلای خالص ساخته شده که تقریبا ۲۵۰ پوند وزن دارد. با توجه به تابوت آمون، تصور میزان ارزشمندی و تاثیرگذاری دفن رهبران قدرتمندی مانند خوفو، توتموس سوم یا رامسس دوم دشوار است و افسوس که همه آنها در دوران باستان غارت شدهاند.
قبرهایی که ثروتمندانه تزئین شدهاند، نشانه تمایز اجتماعی نباشد و بیشتر بیانگر اهمیت ارتباط خانوادگی نسبت به دیگر خویشاوندان باشد، اهمیت اجتماعی که ممکن است در واقعیت وجود نداشته باشد. علاوه بر این، طبقهبندی اجتماعی میتواند براساس ثروت و دارایی و یا اعتبار و قدرت شخصی باشد. بنابراین، همیشه نمیتوان تفاوتهای اجتماعی را از طریق مقایسه قبرهای تزئین شده با اشیاء ارزیابی کرد
اما برخلاف باور عمومی و بزرگ نماییهای سینمایی، بیشتر باستان شناسان بر این باورند که هدف اصلی آنها درک زندگی روزمره تمدن گذشته است و نه صرفا جستجوی گنجینههای تماشایی. با این حال، هر دو نظر افراطی، یعنی ثروت افسانهای پادشاهان و زندگی سخت مردم عادی، میتواند موضوع بحث باشد و به درک ما درباره یکی از اهداف اصلی باستان شناسی کمک کند؛ یعنی مستندسازی و مطالعه سیر تحول نابرابری در جوامع گذشته و همچنین چگونگی تشخیص و کمیت سازی آن. یکی از بارزترین روشهای مطالعه، ارزیابی اثاث قبر است. اما ممکن است قبرهایی که ثروتمندانه تزئین شدهاند، نشانه تمایز اجتماعی نباشد و بیشتر بیانگر اهمیت ارتباط خانوادگی نسبت به دیگر خویشاوندان باشد، اهمیت اجتماعی که ممکن است در واقعیت وجود نداشته باشد. علاوه بر این، طبقهبندی اجتماعی میتواند براساس ثروت و دارایی و یا اعتبار و قدرت شخصی باشد. بنابراین، همیشه نمیتوان تفاوتهای اجتماعی را از طریق مقایسه قبرهای تزئین شده با اشیاء ارزیابی کرد. جالب است بدانید جامعه آزتک، حتی با قربانیهای انسانی هولناک خود در زمان تسخیر اسپانیا، از مکزیک ۲۰۰ سال بعد مساوات طلبی بیشتری داشت. برخی از باستان شناسان از اصول اقتصادی برای بررسی تفاوتهای اجتماعی در مناطق خاصی استفاده میکنند و از همه مهمتر، دادههای مناطق مختلف را با هم مقایسه میکنند. مطالعهای توسط ساموئل بولز از موسسه سانتافه انجام و در سال ۲۰۱۷ نتایج آن در مجله نیچر منتشر شد؛ او در این بررسی سعی کرد با استفاده از ضریب جینی عدد مشخصی که معمولا برای اندازهگیری نابرابری درآمد استفاده میشود، این موضوع را در بسیاری از مناطق باستان شناسی، هم در دنیای قدیم و هم آمریکا بررسی کند. این مناطق شامل: چاتالهویوک در ترکیه، پمپئی در ایتالیا و تئوتیهواکان در مکزیک بود؛ محققان ابعاد خانهها را به عنوان شاخص تخمین میزان ثروت در نظر گرفتند.
این گروه تحقیقاتی دریافت که در بین عشایر شکارچی ضریب جینی پایین و به اندازه تقریبا ۱۷ (در مقیاس ۰ تا ۱۰۰) است. این میزان در جوامع عشایری تعجب آور نیست؛ چون اشیاء کمی در این جوامع میتوان به همراه داشت و در نتیجه، ویژگیهای شخصی مانند توانایی شکارکردن اهمیت بیشتری پیدا میکند. این بدان معنی نیست که این مردم شرایط اجتماعی بالایی ندارند یا فرهنگ مادی آنها ضعیف است تصور ما نسبت به شرایط آنقدر متفاوت است که فهم تفاوتهای اجتماعی را در عشایر شکارچی دشوار میکند. در جوامع کشاورزی باستانی مورد مطالعه، ضرایب جینی بین ۳۵ تا ۴۶ تخمین زده شد؛ جالب اینجاست که اندازهگیریهای واقعی کمتر از میزان گزارش شده بود. به عنوان مثال، در میان ویرانههای بابل محققان ضریب جینی ۴۰ را تخمین زدند؛ اما طبق تاریخچه بابل، این ضریب بالاتر از ۴۶ بود. احتمالا گزارشهای باستانی بیش از حد بر خانههای بزرگ تاکید داشته است. این بیشباهت به زمانی نیست که خودمان از سفر باز میگردیم: گاهی اوقات تمایل داریم در چیزهایی که دیدهایم اغراق کنیم.
با این وجود، قابل توجهترین تفاوتها از مقایسه جوامع دنیای قدیم و آمریکا نشات میگیرد، اما ضریب جینی در برخی موارد مانند امپراطوری قدرتمند آزتک، برابر با آنها است. محققان به این نتیجه رسیدند که این تفاوتها میتواند ریشه زیست محیطی داشته باشند، زیرا در اوراسیا حیوانات بیشتر و بزرگتری مانند گاو، اسب، خوک، گوسفند و بز برای اهلی شدن وجود داشته، در حالی که در قاره آمریکا تنها سگ و بوقلمون بود. این ویژگی به تنهایی باعث تفاوت در ثروت انباشته شده میشود. به طور مثال، در پایتخت آزتک، تنوچتیتلان، خانهها دارای اندازه استاندارد و کاملا شبیه همدیگر بودند. جامعه آزتک، حتی با قربانیهای انسانی هولناک خود در زمان تسخیر اسپانیا، از مکزیک ۲۰۰ سال بعد مساوات طلبی بیشتری داشت. در آن زمان، افراد دارای نفوذ سیستم انکومیاندا را ایجاد کردند که براساس آن، بومیان به صورت نیمه بردگی کار میکردند. در طول چند نسل، تمرکز بر ثروت در دنیای جدید استعماری تقریبا دو برابر شد و در نتیجه آن، نابرابری هم افزایش یافت.
حالا خوب است به این سوال پاسخ دهیم که واقعا چه زمانی تفاوت بین دنیای قدیم و جدید به وجود آمد؟ جوامع کشاورزی اولیه امکان تولید مواد غذایی و ذخیره مازاد آن را داشتند که این مورد باعث ایجاد تفاوت در میزان نابرابری نسبت به دیگر مناطق میشد. استفاده از ضریب جینی در خاور نزدیک و اروپا در تحقیقات، میزان ۹۰ را نشان داد؛ این میزان، افزایش قابل توجه نابرابری را هزاران سال پس از ظهور کشاورزی اثبات میکند، یافتهای که حاکی از آن است که کشاورزی به خودی خود باعث ایجاد نابرابری در جوامع نشده است. طبق نظر محققان، در برههای از زمان کشاورزان گاوهای مخصوص شخم زدن را نگهداری میکردند که میتوانست ۱۰ برابر بهتر از کشاورزان زمین را شخم بزند؛ در نتیجه آن، اقتصاد از طریق بالا رفتن ارزش زمین بهبود پیدا میکرد که به ضرر نیروی کار انسانی بود. تدفین وارنا در اواخر دوران نوسنگی میتواند نمونه قابل توجهی از نابرابری ثروت مربوط به آن زمان باشد. این تدفین در گورستانی مربوط به عصر مس در بلغارستان امروزی یافت شد و مربوط به ۴۵۶۰ تا ۴۴۵۰ سال قبل از میلاد است، در این گورستان نسبت به دیگر نقاط جهان طلای بیشتری وجود داشت و در آن جسد مرد بزرگسالی دیده شد که به نظر رئیس قبیله یا پادشاهی بوده، با یک گرز جنگی طلا در دست دفن شده و مایه شگفتی است که پوششی از طلا برای آلت تناسلی داشت که فلسفه آن مشخص نیست. به هر حال، چنین یافتههایی به ندرت مشاهده میشوند و یک توافق عمومی وجود دارد مبنی بر اینکه جوامع نوسنگی نسبت به جوامع بعد، مساوات طلبی بیشتری داشتند.
واضح و روشن است که با ورود فلزات، نابرابری افزایش یافت و از ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد به بعد تا حدودی باعث ظهور و توسعه سازمانهای اجتماعی مبتنی بر پیدایش نخبگان شد. زمانی که ساختار قدرت اصلی ایجاد شد، سعی کرد با افزایش کنترل اجتماعی و ایجاد پیوستگی خانوادگی با دیگر روسا، خود را به صورت سلسلهای جاودانه سازد. معمولا مکانیزمهای کنترلی با خشونت همراه هستند. امکان استفاده از اسب و کمتر از آن از شتر، به عنوان ابزار جنگ موفقیت و پیروزی را تعیین میکرد و الگوی سکونتگاهها را در سرتاسر اوراسیا در پایان دوران نوسنگی تغییر میداد. این مورد حداقل روشن میکند که چگونه ۳۰ امپراطوری یا ایالتهای بزرگی که بین ۶۰۰ تا ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد به وجود آمدند، در دنیای قدیم بنا نهاده شدند، جایی که تمامی این حیوانات پرسه میزدند. از این رو، مقبرههای ثروتمندانه در گزارشات باستان شناسی فراوانتر شدند، مانند آمزبری آرچر معروف که در سال ۲۰۰۲ در سه مایلی جنوب شرق استون هنج (نزدیک سالزبری امروزی) یافت شد که تاریخ آن به ۲۳۰۰ سال قبل از میلاد میرسد. این قبر از دیگر تدفینهای عصر برنز در بریتانیا، مصنوعات بیشتری داشت؛ علاوه بر نوک پیکانهای متعدد، سه چاقوی مسی، چهار عاج گراز، دو حفاظ سنگی مچ دست که برای محافظت مچ دست در برابر زه کمان استفاده میشد، پنج قابلمهای که مطابق با سنت بل بیکر بود، دو تزئین کننده مو ساخته شده از طلا- قدیمیترین قطعاتی از این فلز که تاکنون در جزایر بریتانیا یافت شده است. ورود چند جانبه بل بیکر به جزایر بریتانیا با تغییر تقریبا کامل جمعیت بومی و جایگزینی نخبگان اجتماعی همراه بود. آمزبری آرچر را باید در زمینه گسترش فلزکاری و شبکههای تبادل فرامنطقهای در نظر گرفت، فرآیندی که باستان شناسان درمواردی «برنز سازی» میگویند.
به نظر میرسد که افزایش نابرابری هم در خاورمیانه و هم در بخشهایی از اروپای غربی در این دوره، تا حدی تحت تاثیر افزایش تراکم جمعیت باشد. این ارتباط احتمالا به افزایش پیچیدگی در شیوههای امرار معاش، شبکههای تجاری و سازمانهای سیاسی مرتبط با رشد جمعیت مربوط میشود. از نظر تاریخی، افزایش جمعیت افزایش نابرابری را به همراه دارد، موضوعی که اخیرا توسط توماس پیکتی اقتصاددان بررسی شده است
به نظر میرسد که افزایش نابرابری هم در خاورمیانه و هم در بخشهایی از اروپای غربی در این دوره، تا حدی تحت تاثیر افزایش تراکم جمعیت باشد. این ارتباط احتمالا به افزایش پیچیدگی در شیوههای امرار معاش، شبکههای تجاری و سازمانهای سیاسی مرتبط با رشد جمعیت مربوط میشود. گرچه بالاترین ضریب جینی برای جوامع گذشته توسط مؤسسه سانتافه تعیین شده و ضریبی مشابه کشورهای اروپایی امروزه بوده است (به عنوان مثال پمپئی و کاهون حدود ۶۰ بوده)؛ اما ضریب آنها کمتر از مقادیر نابرابرترین جوامع مدرن مانند چین و آمریکا (با ضریب جینی ۷۳ و ۸۵) است که بدیهی است جمعیت بیشتری دارند. از نظر تاریخی، افزایش جمعیت افزایش نابرابری را به همراه دارد، موضوعی که اخیرا توسط توماس پیکتی اقتصاددان بررسی شده است. اما احتمالا این جمعیت با جمعیتهای عصر برنز برابری میکند. با این وجود، همیشه نمیتوان از ضریب جینی استفاده کرد، زیرا برخی از سکونتگاهها در طول زمان تخریب شده، رشد یافته و مانند لایههای کیک روی هم انباشته شدهاند. بسیاری از مکانهای باستانی را نمیتوان به صورت جزئی مطالعه و بررسی کرد. به عنوان مثال در هیسارلیک، تروی قدیم، تنها در ۲۰۰۰ سال حداقل ۱۰ شهر روی شهرهای پیشینیان پدید آمده که جدا کردن آنها را دشوار میسازد. علاوه بر این محدودیت، اینکه ضریب جینی میتواند بین فرهنگ، محیط زیست جغرافیایی و اکولوژیکی مختلف منتقل شود تا مقایسه مستقیم را ایجاد کند هم جای بحث دارد؛ چون چنین عواملی میتواند بر ساکنان خود تاثیر متفاوتی بگذارد. به عنوان مثال، سکونتگاههای یک زمین ناهموار معمولا نسبت به خانههای یک دشت وسیع، کوچکتر و بیشتر عمودی هستند.
تفسیر اقتصادی سکونتگاههای گذشته، با انتقاد جامعه باستان شناسی مواجه شده است؛ برخی دلیل میآورند که کیفیت و استحکام مصالح میتواند به اندازه سایز خانهها مهم باشد. در شهرهای مدرن، همه ما بر این باوریم که موقعیت خانه، مثلا نزدیک بودن به مرکز شهر معمولا از اندازه آن مهمتر است. در آخر، سرمایههای خودنمایی مانند خانههای مجلل، نقاشیهای دیواری، موزاییک و... که هنوز هم در خانههای حفاری شده باستانی مانند پمپئی دیده میشود هم باید مد نظر قرار بگیرد، اگرچه که چنین پدیدارهایی معمولا به خوبی حفظ نمیشوند. یک راه برای دور زدن این محدودیتها میتواند مقایسه ضریب جینی باشد یا به اصطلاح نابرابری سلامت هر جمعیت؛ چون گاهی اوقات بقایای مدفون شده انسان از ساختمانها بهتر حفظ میشوند. چند مشخصه اسکلتی وجود دارد (حفرههای دندانی، آرتروز، تروما، کمبود ویتامین و غیره) که میتواند وضعیت سلامت جسمانی جمعیت هر دوره را مشخص کند. فراوانی این شاخصهای پاتولوژیکی به طور کلی در دورههایی که نابرابری بیشتر است، بالاتر است. به طور مثال، با حفاری گورستانهای غیرالیت در سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳ درتومز شمالی، آمارنا، مرگ و میر در سنین پایین و بیشتر در بین کودکان، نوجوانان و جوانان به اثبات رسید که نشان دهنده کمبودهای غذایی فراگیر، کار سخت، وضعیت نامناسب بهداشتی و شغلی برای اکثریت این جامعه شهری است. به طور مثال، ۱۶ درصد کودکان زیر ۱۵ سال، دچار صدمات ستون فقرات بودند که از حمل بار سنگین نشات میگرفت؛ هیچکدام از آنها اثاث قبر نداشتند و گاهی هم چند نفر با هم دفن شده بودند. با توجه به وضعیت نامناسب بدنها، تصویر تلخی ایجاد میشود که در برابر خانواده پر زرق و برق فرعون کاملا در تضاد است.
اکنون برای اولین بار میتوان از اطلاعات جمعآوری شده از DNA برای ارتباط دادن اجداد با قدرت اجتماعی آنها در هر دوره استفاده کرد. با این وجود که همیشه حفظ بقایای اسکلتی کودکان به علت فرآیندهای حفاظتی متفاوت سختتر از استخوانهای بزرگسالان است، شاخص دیگری میتواند گواه نرخ بالای مرگ و میر نوزادان باشد. از تغییر در وضعیت جسمانی هم میتوان برای مشخص کردن تحولات فرهنگی و اجدادی استفاده کرد. از این جهت، احتمالا چشمگیرترین تغییر مشاهده شده در اروپا بین شکارچیان و کشاورزان است. در کشاورزان نشانههایی از وضعیت جسمانی نامناسب، مانند پوسیدگی دندان، میزان بالاتر مرگ و میر نوزادان و حتی قد پایینتر از شکارچیان دیده میشود. در ارتباط با این اطلاعات، با توجه به پیشرفتهای اخیر در تجزیه ایزوتوپ پایدار، با استفاده از نسبت کربن و نیتروژن در کلاژن استخوان میتوان اطلاعاتی درباره وضعیت تغذیه و الگوی تحرک هر فرد به دست آورد. به عنوان مثال، تجزیه تحلیل فردی با وضعیت بالا در هلمزدورف آلمان که مربوط به فرهنگ انیتیست (Únêtice) بود نشان داد که پروتئین این شخص بالاتر از هم سن و سالان زمان خود است، همچنین ثابت کرد که مانند امروزه، رژیم غذایی میتواند نشانه موقعیت اجتماعی باشد.
کلید درک دورنمای اجتماعی گذشته این است که گورستانهای باستانی نه تنها میتوانند از طریق اثاث قبر شاخصهای بالقوه نابرابری و حتی شرایط جسمانی متفاوت را فراهم کنند، بلکه میتوانند مواد ژنتیکی حفظ شده در بقایای انسانی را به همراه داشته باشند. برای اولین بار میتوان به وسیله اطلاعات جمعآوری شده از DNA برای ارتباط دادن اجداد با قدرت اجتماعی آنها در هر دوره استفاده کرد. به علاوه، از جنبههای بسیار مهم انباشت قدرت، امکان وقف اموال به خویشاوندان بیولوژیکی است که میتواند از طریق رابطه دو طرفه ژنتیک و باستان شناسی آزمایش شود و ما را قادر میسازد تا پیوندهای خانوادگی واقعی خودمان را ثابت کنیم. مانند اثاث قبر، محل دفن برجسته هم میتواند نشانه وضعیت باشد. در حدود ۶۵۰۰ سال قبل، پدیده ساخت سازههای سنگی عمدتا در سراسر سواحل اقیانوس اطلس اروپا، معروف به مگالیتیک مقبرهها، به وجود آمد و در مجموعه مقبرههای بزرگ گذرگاهی مانند نیوگرانج در دره بوین (ایرلند) به اوج خود رسید که دارای تپههایی به قطر ۳۰۰ فوت و ارتفاع ۵۰ فوت است. ریشه و فلسفه این بناها که نیازمند سرمایه گذاری بزرگ است، یک قرن است که محل بحث بوده و سازمان اجتماعی جوامع کشاورزی آنها را ساخته است. از بررسی ژنتیکی ۱۲ فرد کشف شده در مقبرههای مختلف مگالیتیک، از اسکاندیناوی گرفته تا جزیره اورکنی و ایرلند، سرنخهای اجتماعی جالبی به دست آمده است.
در برخی مناطق، به ویژه در جزایر بریتانیا، مردان نسبت به زنان بیشتر در این نقاط برجسته دفن شدهاند که نشان دهنده تعصب جنسیتی است. طبق این مشاهدات، نژاد بیشتر این افراد خویشاوند را از طریق خط پدری میتوان ردیابی کرد. فقط در یک شرایط است که دو مرد مرتبط با دو مگالیت متفاوت در فاصله کمتر از یک مایل میتوانند دفن شوند، مانند (پریمروز گرینج و کارومور در ایرلند) که نشان دهنده گسترش جغرافیایی این خانوادههای غالب است
در برخی مناطق، به ویژه در جزایر بریتانیا، مردان نسبت به زنان بیشتر در این نقاط برجسته دفن شدهاند که نشان دهنده تعصب جنسیتی است. طبق این مشاهدات، نژاد بیشتر این افراد خویشاوند را از طریق خط پدری میتوان ردیابی کرد. فقط در یک شرایط است که دو مرد مرتبط با دو مگالیت متفاوت در فاصله کمتر از یک مایل میتوانند دفن شوند، مانند (پریمروز گرینج و کارومور در ایرلند) که نشان دهنده گسترش جغرافیایی این خانوادههای غالب است. آنالیز ژنتیکی بقایای اسکلتی کشف شده در پیچیدهترین اتاق مقبره نیوگرانج مشخص کرد که این بقایا متعلق به والدین و فرزندشان بوده و به همین دلیل، یک چهارم ژنوم او هیچ گونه تنوع ژنتیکی نداشت. این حقیقت که حتی فرزندانی که در نوزادی از دنیا رفتهاند هم با اثاث قبر دفن شدهاند، ثابت میکند به جای اینکه در طول زندگی این شرایط را به دست آورده باشند، آن را به ارث بردهاند. این چنین فرزندان درجه اولی تنها در خانوادههای سلطنتی گذشته وجود داشتند که توسط پادشاهانی که در چایگاه خدایان بودند مانند فراعنه مصر به دنبال حفظ یک سلسله خونی واقعی بودند. (مثلا ثابت شده است که آخناتون با دختر بزرگش، مریتاتن، ازدواج کرد و مدت طولانی پس از آن، بطلمیوس دوم با خواهرش، آرسینوی دوم، ازدواج کرد؛ به همین دلیل، لقب او «فیلادلفوس» یا «عشق خواهر و برادری» بود.) اشاره شده که الیتهای عصر نوسنگی ممکن است ادعا کرده باشند که قدرت الهی دارند تا به وسیله آن، تداوم چرخههای کشاورزی را تضمین کنند.
یافتهها این عقیده را تایید میکنند که این جوامع نوسنگی از نظر اجتماعی طبقه بندی شده بودند و از آن بناهای سنگی عظیم برای دفن نسبهای پدری این قبیلهها استفاده میشده است. شاید این واقعیت به همان اندازه جالب باشد، اینکه در یک مورد اقوام تا ۱۲ نسل از هم جدا شده بودند که این مورد نشانگر ثبات غیرعادی سنت تدفین و جامعه طبقه بندی آن زمان است. یکی از گویاترین مثال چگونگی آنالیز افراد عصر برنز که طی تغییرات فرهنگی در مقیاس قارهای زندگی کردند و میتواند این فرآیند را روشن کند، مطالعهای است که توسط محققان مؤسسه ماکس پلانک در ینا رهبری و در سال ۲۰۱۹ منتشر شد. محققان پالئوژنتیک به آنالیز بیش از ۱۰۰ اسکلت از ۴۵ گورستان مربوط به مزرعه و حوالی آن در دره رودخانه لخ جنوب آلمان پرداختند تا مکانیزمهای اجتماعی اساسی گسترش محلی اجداد استپی را در سرتا سر اروپا بررسی کنند. علاوه بر آن، از دادههای مربوط به ایزوتوپ به دست آمده از این افراد برای جمعآوری اطلاعاتی مربوط به الگوهای تحرک در طول زندگی استفاده شد که میتواند با ساختار متفاوت نسب ژنتیکی در ارتباط باشد.
آنالیز ایزوتوپ مشخص کرد که زنان تمایل به غیرمحلی بودن داشتند (تنها ۵۰ درصد آنان دارای عامل سازگار با محدوده ایزوتوپ محلی بودند) در حالی که برای مردان و کودکان از همان قرن (۸۲ تا ۸۴ درصد محلی تشخیص داده شد). با تحلیل دادههای ایزوتوپی روی دندانهایی که در دوران کودکی و بزرگسالی در همان افراد شکل گرفتهاند، ثابت شد که زنان در دوران نوجوانی یا بعد از آن، از محل تولد خود به جای دیگری مهاجرت کردهاند. دادههای ایزوتوپی که از دندانهای مولر اول (که در سن ۶ سالگی شکل میگیرند) و مولر سوم (که در سن ۱۸ سالگی شکل میگیرند) به دست آمده، نشان میدهد که زنان در دوران نوجوانی یا بعد از آن از محل تولد خود مهاجرت کردهاند. مشخص شد که یکی از این افراد از مکانی حداقل ۲۰۰ مایل دورتر مهاجرت کرده است. بیشتر مردان دارای دودمان کروموزوم R۱b Y بودند، درحالی که ترکیب دودمان DNA میتوکندری بسیار متنوعتر بود. نتایج نشان داد که سکونتگاههای عصر برنز از قوانین محلی پاترولیکال پیروی میکردند؛ یعنی مردان در گروههایی که در آن متولد شدهاند میمانند، اما زنان از آنها دور شده و به مکان دیگری مهاجرت میکردند. این حقیقت که اکثر دودمان مردان نسب خود را با یک زن به اشتراک میگذارند هم ثابت میکند که ساختار اجتماعی علاوه بر اینکه مبتنی بر پیوندهای نسب پدری است، احتمالا تک همسر هم بوده است.
محققان توانستند شش درخت نسب را در گورستانهای مختلف بازسازی کنند که سهتای آنها حداقل چهار نسل را دربرمیگرفت. آنها ۱۰ رابطه فرزند و والدین را شناسایی کردند که ۶ مورد آنها مربوط به مادر و فرزند بود. جالب اینجاست که فرزند پسر همیشه در این رابطهها وجود داشته و فرزندان مادری در این خانوادهها دیده نشده است. به علاوه، این مشاهدات ثابت میکند که زنان در خانواده به عنوان یک راه برای برقراری پیمان و ایجاد پیوند متقابل به کار گرفته میشدند و احتمالا وضعیت آنها پس از داشتن فرزند در خانواده تضمین میشد. همچنین میتوان اثاث قبر (خنجر، تبر، اسکنه و سر پیکان برای مردان و زیور آلات مانند حلقه گردن یا پا برای زنان) را با خویشاوندی آنها ارتباط داد. این مورد بیانگر این است که ثروت و موقعیت اجتماعی موروثی بوده و در خانوادهها انتقال مییابد. این حقیقت که فرزندانی که در نوزادی از دنیا رفتهاند هم با اثاث قبر دفن میشوند، ثابت میکند به جای اینکه در طول زندگی موقعیت خود را به دست بیاورند، آن را به ارث میبرند. مشاهده دیگر این بود که اعضای هر خاندان در نزدیکی یکدیگر در گورستانها دفن میشدند؛ بنابراین، مناطق برجسته در میان آنها به وضوح مشخص بودند. احتمال دارد که سیستم وراثت این خانوادهها بر پایه حق ارشدی مرد بوده، سنتی که به موجب آن پسر بزرگتر تمام داراییهای خانواده را در هنگام مرگ پدر به ارث میبرد. با گذشت زمان، ایجاد پیوند متقابل بین خانوادهها موجب افزایش قدرت آنها در داخل جامعه شد و در نهایت به بنیانگذاری پادشاهیها منجر شده است.
از بررسی پویایی بین خویشاوندی و نابرابری اجتماعی میتوان حتی برای دورههای اخیر هم استفاده کرد. تعاملات پیچیده اساسی خانوادههای گسترده و میزان جمعیت را میتوان در مناطق جغرافیایی مجزا مانند جزایر بهتر متوجه شد. بیشترین مطالعه در این زمینه در ایسلند ادامه دارد و عمدتا به علت تلاشهای یک شرکت خصوصی به نام دیکد ژنتیک ((deCODE Genetics است که در سال ۱۹۹۶ توسط یک متخصص مغز و اعصاب به اسم کری استفانسون تاسیس شد. ایسلند، جزیرهای دورافتاده در اقیانوس اطلس شمالی است؛ براساس کتاب Landnámabök یا «کتاب اسکان»، ایسلند اولین بار حدود ۸۷۴ سال پس از میلاد و زمانی که اینولفر آرنارسون، رئیس اسکاندیناوی، به منطقه ریکیاویک امروزی رسید، محل زندگی شد. ۱۵۰ سال بعد، گروهی از مهاجران وایکینگ به همراه زنان و خدمتکاران یا بردگان سلتیک از نروژ به این جزیره رسیدند و ساکن مزارع تقریبا دورافتاده شدند. در سال ۹۳۰ میلادی، تمام زمینهای قابل کشت گرفته شدند و تمام جنگلها از بین رفت. پس از آن، هجوم مهاجران کاهش یافت و تقریبا پس از سال ۱۰۰۰ میلادی کاملا متوقف شد. این مسئله موجب شد تا جمعیت کوچک و منزوی بشود؛ اما در همان زمان هم به اندازه کافی جمعیت داشت که تمام بیماریهای اروپایی و تنوع ژنتیکی را داشته باشد و با جمعیت محدودی که داشت، با فورانهای آتشفشانی، قحطی، و همهگیری طاعون مواجه شد. تا سال ۱۸۵۰، جمعیت ایسلند هرگز از ۵۰۰۰۰ نفر فراتر نرفت. ترکیب دو فاکتور، یعنی جمعیت محدود و پایگاه داده دودمان شناختی مشخص، ایسلند را به آزمایشگاه ایدهآل برای شناسایی تنوع ژنی مرتبط با بیماریهای متداول تبدیل کرد که نه تنها بر ایسلندیها بلکه بر باقی بخشهای اروپا هم اثر میگذارد؛ جایی که به دلیل جمعیت بالا عملی کردن این روش میسر نیست و درنتیجه اطلاعاتی هم در این زمینه وجود ندارد. در طول سالها، محققان دیکد ژنتیک مجموعه دادههایی را در مورد ژنومیک ایسلندیهای مدرن و چگونگی ایجاد جمعیت اصلی به دست آوردند. با تحقیق روی نشانگرهای تک والدینی ساکنان ایسلند میتوان مشاهده کرد که ۶۲ درصد از DNA میتوکندری این جمعیت منشأ سلتیک دارد (به این معنی که اکثر این نشانههای مادری از جزایر بریتانیا یا ایرلند مشتق شدهاند، درحالی که ۷۵ درصد کروموزومهای Y منشا اسکاندیناوی دارند. این ثابت میکند که اولین ساکنان مردان وایکینگ و زنان سلتیک بوده است.
در سال ۲۰۱۷، به لطف روشهای پالئوژنومیک، امکان بازیابی ۲۷ ژنوم باستانی ایسلندی امکان پذیر بود. بیشتر آنان مربوط به دوره بت پرستی بودند (قبل از سال ۱۰۰۰ میلادی، زمانی که ایسلندیها تصمیم گرفتند مسیحی شوند). در سطح ژنوم هستهای، این پیش قدمان اجدادی نسب نروژی داشتند (۵۵.۴ درصد) که بیشتر از سلتیکیها بود و در مردان بیشتر دیده میشد (مطالعه اخیر در زمینه ژنتیک در بیش از ۴۰۰ فرد وایکینگی مشخص کرد که گسترش نسب نروژی عمدتا در سراسر جزایر اقیانوس اطلس شمالی صورت گرفته است). با این وجود، ایسلندیهای مدرن ترکیبی از دو جمعیت اصلی هستند، اما بر اساس دلایلی مانند جدایی جغرافیایی و تأثیرات ژنتیکی، ترکیب نسلی آنها در طول هزاران سال، نسبت به دو جمعیت منبع متفاوت شده است. جالب توجه است که مؤلفه نسب نروژی، امروزه در ایسلند ۷۰.۴ درصد میباشد و نشان دهنده روند افزایشی است که احتمالا علل اجتماعی دارد. نمونهای از این دست کشف ۷ نفر در سال ۱۹۶۴ در یک مقبره کشتی در واتنسدالور، یکی از سواحل دورافتاده دریای غربی ایسلند است؛ مقبره کشتی نوعی قبر است که از کشتی به عنوان محل دفن مردگان استفاده میشود. اثاث قبر آنها شامل یک چاقو، ۳۰ مهره، یک چکش ثور نقرهای، یک سکه کوفی (مربوط به سال ۸۷۰ تا ۹۳۰ میلادی) و انواع جواهرات بود. سه اسکلت پیاپی از چهار اسکلت، از اجداد اسکاندیناویایی بودند. یکی از آنان در بین مهاجران اولیه به ایسلند، شباهت ژنتیکی زیادی به ایسلندیهای امروزی داشت و در نسب آنان تاثیر داشته است.
به نظر میآید خدمتکاران سلتی که به ایسلند آورده شده بودند، مسلما موقعیت تشکیل زندگی و خانواده را نداشتهاند. با استفاده از آنالیز ایزوتوپ میتوان تشخیص داد که نسل اول مهاجران حداقل سه نفر، دو اسکاندیناویایی و یک سلت، بوده که دوران کودکی خود را خارج از ایسلند گذراندهاند. یک فرد نسب ترکیبی داشت که نشان میدهد والدین او از مناطق مختلف بودهاند. این حقیقت که نسب سلتیک هنوز پس از گذشت چند دهه از اولین استقرار قابل تشخیص است هم نشان میدهد که نوعی تبعیض اجتماعی بین دو گروه فرزندان با ریشه متفاوت برای مدتی پس از ورود به ایسلند وجود داشته است. گرچه پس از چند قرن، ترکیب این دو جامعه به گونهای کامل شده که ایسلند درواقع به یک خانواده گسترده تبدیل شده و جمعیتی یکدست دارد. تا اینجا و با چندین مطالعه موردی از نابرابری در بین جوامع باستانی مشاهده کردیم که باستان شناسی مسئله تدفین را با ژنتیک ارتباط میدهد، اما ممکن است امروزه به دلیل مقررات قانونی (و افزایش تصاعدی سوزاندن مردگان) که نشان دهنده استانداردهای خاصی برای شیوههای تدفین است، شناسایی نابرابریهای اجتماعی به وسیله باستان شناسی تدفین دشوار شده باشد. با این وجود، یک گرایش مخالف میتواند آینده باستان شناسی مرگ را شکل دهد: گرایش به تابوتهای شخصی، یادبودهای غیرمتعارف تدفین و اثاث قبر. به هر حال، باستان شناسی تدفین همیشه یکی از زیرشاخههای این رشته خواهد بود و وابسته به علوم پیچیدهای مانند ژنتیک و پزشکی قانونی است. شاید یک نتیجه دلگرم کننده این باشد که علی رغم آنچه در باستان شناسی نابرابری گذشته مشاهده کردیم، جوامع توانستهاند توسعه یابند و قشربندیهای اجتماعی را تغییر دهند. یک مثال خود ایسلند است؛ این کشور یکی از مساوات طلبترین جوامع در دنیا است. در سال ۲۰۱۸، ایسلند قانونی را تصویب کرد که به موجب آن، تمام شرکتهایی که بیش از ۲۵ نفر استخدام میکنند، چهار سال فرصت دارند تا پرداخت برابر برای زن و مرد را تضمین کنند، زیرا طبق گفته رئیس واحد برابری وزارت رفاه ایسلند: «برابری به خودی خود و از پایین به بالا اتفاق نمیافتد.»
/انتهای پیام/