گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «ادی کراس» [1]، اقتصاددان و نماینده سابق پارلمان کشور زیمباوه، در یادداشتی که وبسایت «The Standard» آن را منتشر کرد، به وضعیت بحران خانواده در کشورهای غربی پرداخته است؛ بحرانی که این روزها بهشدت وضعیت اجتماعی اروپا و آمریکا تحتتأثیر قرار داده است. به گفته وی خانواده، پایه و اساس یک جامعه باثبات و مترقی در جهان است؛ چیزی که در کشورهای غربی توجه چندانی به آن نمیشود و امروزه تقریباً معنا و مفهوم خود را از دست داده است. کراس مینویسد: «حمله به خانواده در غرب، بهصورت فراگیری در آمده است؛ در کشورهای غربی، افراد در خانوادههای تک والدی و با یک سرپرست بزرگ میشوند و هیچ نشانی از یک خانواده پایدار در آنجا دیده نمیشود. آنها بدون هیچگونه الزام قانونی یا اجتماعی وارد روابط میشوند و حتی ممکن است کودکانی از این رابطه به وجود بیایند که باید از این مسئله اجتناب کرد. جدایی، آسان و توافقی است؛ به نحوی که طلاق در کشورهای غربی شایعتر از ازدواج است.» به گفته او تعاریف جدیدی از جنسیت و حمایت از سقطجنین و روابط ناسالم، اساس و بنیان زندگی اجتماعی را در غرب به خطر انداخته است.
خانواده، پایه و اساس یک جامعه باثبات
من میدانم که این موضوع حساسی است و بیشتر مردم از اظهارنظر در مورد آن اجتناب میکنند، اما فکر میکنم برای دنیا، خانوادههای خودمان و تمام جوامع بسیار مهم است که آن را بهعنوان یکی دیگر از تجربههای یک جامعة شکستخورده، کنار بگذاریم. جامعة غربی به طور روزافزونی نسبت به دیدگاههای مخالف در این مورد بیتحمل شده است؛ اما نادیدهگرفتن یا عدم موضعگیری درباره نقش خانواده در جامعه نیز بسیار مهم است. من مسیحی هستم و با خواندن کتاب مقدس، فکر میکنم از همان ابتدا روشن میشود که هسته مرکزی یک خانواده شامل زن و شوهر و فرزندانشان، صرفاً یک مفهوم انسانی نیست؛ بلکه بخشی از خلقت و آفرینش است و یک رابطه بنیادین است: «یک مرد والدینش را ترک میکند و با یک زن ازدواج میکند و آنها به یک جسم تبدیل میشوند.» این بیش از یک قرارداد است. این یک پیمان مادامالعمر الزامآور است و از هر جهت، پایه و اساس یک جامعه باثبات و مترقی را میسازد. امروزه، حمله به خانواده در غرب بهصورت فراگیر درآمده است، زیرا جوانان در خانوادههای تک والدی و با یک سرپرست بزرگ میشوند و هیچ نشانی از یک خانواده پایدار وجود ندارد. آنها بدون هیچگونه الزام قانونی یا اجتماعی وارد رابطه میشوند و حتی ممکن است کودکانی از این رابطه به وجود بیایند که باید از این مسئله اجتناب کرد.
رابطه جنسی ذیل ازدواج، باکیفیتتر، رضایتبخشتر و متحدکنندهتر از هر چیز دیگری است. این دیدگاه به طور کامل توسط هر پژوهش علمی مورد تأیید قرار میگیرد
جدایی آسان و توافقی است، طلاق شایعتر از ازدواج است. من ۸۳ساله هستم و بهتازگی ۶۰ سالگی ازدواج با همسرم - که در سال ۱۹۶۰ با او آشنا شدم - را جشن گرفتم. ما دو فرزند و پنج نوه داریم. چیزی که من را شگفتزده میکند این است که ما در این دنیای جدید، استثنا هستیم. تجربه شخصی من در زندگی چه چیزی در مورد اهمیت خانواده به من آموخت؟ درسهای زیادی در این باره وجود دارد؛ اول این که خواستگاریِ ما یک خواستگاری ساده بود، سه سال طول کشید و وقتی ازدواج کردیم، هیچ یک از ما تجربه جنسی قبلی نداشتیم. در سالهای اول، این یک تجربه و یادگیری برای هر دو نفر ما بود. چیزی که میتوانم برای هر انسان روی این سیاره تضمین کنم، این است که رابطه جنسی درون ازدواج بهتر، رضایتبخشتر و متحدکنندهتر از هر چیز دیگری است. این دیدگاه به طور کامل توسط هر پژوهشی که در مورد این جنبه از فعالیتهای انسانی انجام شده است، تأیید میشود.
جنبه دیگر مسئله که ما کشف کردیم این است که تأکید اولیه بر رابطه جنسی تا حد زیادی توسط هورمونهای ما هدایت میشود. هنگامی که ما که در زندگی خودمان به دورهای رسیدیم که تولید هورمون کاهش یافت یا حتی متوقف شد، میل جنسی ما هم با آن تنظیم شد. پس هورمونها را از مدار خارج کنید و حداقل به آنها غلبهای برای تصمیمگیری در زندگی ندهید. این بخشی از خلقت و هدیه به هر زوج جوان است، پس نباید آن را در روابط سطحی یا موقت هدر دهیم.
ازدواج قرارداد بین خانوادهها
در غرب انسانها بدون هیچگونه الزام قانونی یا اجتماعی وارد روابط میشوند؛ جدایی آسان و توافقی است و طلاق شایعتر از ازدواج است
از جنبهای دیگر، ازدواج یک قرارداد بین خانوادهها است. زنگرفتن به این معناست که تو با همه خصلتها و کمبودها، خانواده او را بپذیری و او هم خانواده تو را بپذیرد. در جامعه هند این یک امر اساسی است و در آفریقا، هر ازدواجی با مذاکراتی طولانی و مفصل بین دو خانواده به ریاست نفر سومی مشخص میشود. پرداخت مهریه عروس، نهتنها رابطه بین زوجین را محکم میکند و تضمینی برای زندگی آنهاست، بلکه هر دو خانواده مسئولیت زوج و فرزندانشان را بر عهده میگیرند. این جنبه از جامعه در کشورهای فقیر تنها شبکه تأمین اجتماعی است که بهدرستی کار میکند. در دنیای ما، خانواده بزرگ و پرجمعیت بخش مهمی از زندگی روزمره است و من افرادی را میشناسم که برای حمایت از خانواده بزرگتر خود فداکاریهای زیادی میکنند. هر زیمبابوهای حق دارد تا به سراغ خانه یکی از اقوام خود برود و از آنها مسکن و خورد و خوراک دریافت کند. این مسئله میلیونها نفر را از مرگ زودهنگام نجات داده است؛ چیزی شبیه به این در غرب وجود ندارد و خانوادههای پایدار تنها راهحل هستند.
غفلت از کودکان در غرب
بچهها بخش مهم زندگی هستند و عجیب است که این جنبه از زندگی واقعی در غرب کمتر یا اصلاً موردتوجه قرار نمیگیرد. در عوض تمرکز افکار عمومی بر این است که به زنان اجازه میدهند تا با سقطجنین، «بدن خود را مدیریت کنند». هر توصیفی از «جنسیت» نهتنها مجاز است، بلکه مورد تمجید قرار میگیرد و برای آن راهپیمایی هم برگزار میشود. تولیدمثل، تنها هدف از آمیزش زن و مرد است؛ اگر این را نمیخواهید، راهحل، پیشگیری از بارداری است؛ پس تمایلات جنسی خود را در ازدواج مدیریت کنید.
من در تمام عمرم با این قشر سنی کار کردهام. در تمام سالهایی که با صدها کودک و نوجوان کار میکردم، متوجه شدم که کودکانِ خانوادههای ازهمگسیخته - بدون استثنا - بهشدت آسیبپذیر و دچار مشکلات روحی - روانی بهویژه در مورد عزتنفس و هویت خود بودند
آیا فکر نمیکنید که لذتی حاصل از این رابطه برای هر دو طرف، بخشی از آفرینش و هدیهای از طرف خداوند است؟ چه توضیح دیگری ممکن است برای این مسئله وجود داشته باشد؟ وظیفه اصلی ازدواج، تولید فرزندان و تربیت آنها در محیطی امن و محبتآمیز است. من در تمام عمرم با این قشر سنی کار کردهام. در تمام سالهایی که با صدها کودک و نوجوان کار میکردم، متوجه شدم که کودکانِ خانوادههای ازهمگسیخته - بدون استثنا - بهشدت آسیبپذیر و دچار مشکلات روحی - روانی بهویژه در مورد عزتنفس و هویت خود بودند.
اگر فکر میکنید که این ادعای درستی نیست؛ به تجربه شوروی در این زمینه نگاهی بیندازید. اتحاد جماهیر شوروی با دورکردن کودکان از خانههایشان و بزرگ کردن آنها در نهادهای دولتی بهعنوان کادرهای جدید سوسیالیست این آزمایش را انجام داد. وقتی هزاران جوان از این طریق وارد جامعه شدند، رهبران شوروی متوجه شدند که آنها آمادگی بسیار کمی برای زندگی و کار دارند. آنها رهبرانی ضعیف و سربازانی شرور ساختند. این آزمایش کنار گذاشته شد و شوروی خانواده را بهعنوان بهترین مکان برای تربیت کودکان پذیرفت؛ آنها راجع به طلاق سختگیریهای زیادی کردند. چینیها هم به همین دلیل دست به چنین کاری زدهاند. اما این فقط کودکان نیستند که متضرر میشوند؛ آیا تا به حال پدری را با دختر ۱۲ساله اش تماشا کردهاید در حالی که محبت متقابل آنها، زندگی هر دو را متأثر میکند؟ پدر میانسال است و موهایش را از دست میدهد و دختر جوانش فکر میکند که پدر، مهمترین مرد زندگی اوست. دخترانی که در خانوادهای بدون پدر، بزرگ میشوند بهندرت تجربه رابطه گرمی را با مرد دیگری در زندگی خود خواهند داشت. اگر میخواهید بدانید که پدر و مادر چقدر برای فرزندان مهم هستند، به مسابقات ورزشی مدارس بروید و تبادل احساسات میان دو طرف را تماشا کنید؛ والدین خوب آنجا هستند تا فریاد بکشند و بچههای خود را تشویق کنند. میتوانید ببینید که چقدر برای بچهها حضور والدین در کنار زمین بازی مهم است؛ حتی اگر آنها در آن مسابقه نفر آخر شده باشند.
حالا ما «کلیسای انگلیکان» [2] را داریم که میگوید خوب است تا ازدواج همجنسگرایان را تقدیس کنیم. ما در آفریقا این موضوع را رد کردهایم. اما آیا آنها به تبعات کاری که میکنند هم فکر کردهاند؟ اعتبار دادن و بهرسمیتشناختن این فکر که یک مرد میتواند زن شود یا برعکس، دیوانهکننده و مضحک است. هر پزشک یا دانشمندی تأیید خواهد کرد که این امر ممکن نیست، اما جهان همچنان خواستار آن است که ما آنچه را که یک اشتباه واضح است، به رسمیت بشناسیم. از مدارس خواسته شده است که اجازه دهند سرویسهای بهداشتی یکسانی برای پسران و دختران در دسترس باشد و اکنون ۲۵ تعریف از جنسیت در فرم مهاجرت در بریتانیا وجود دارد. آیا ما عقل خود را از دست دادهایم؟
۲۵ تعریف از جنسیت در فرم مهاجرت بریتانیا وجود دارد.آیا ما دیوانه شدهایم؟
هر انسانی روی زمین باید برای خود توضیح دهد که چگونه این سیاره آبی کوچک در پهنه وسیع فضا به وجود آمد. زندگی چگونه به وجود آمد؟ چگونه یک حباب کوچک از اسپرم و یک تخمک کوچک انسان به هم میپیوندند و بلافاصله تبدیل به موجودی زنده میشوند که از هر نظر منحصربهفرد است. گلها چگونه به وجود آمدند؟ آیا فقط برای این هستند که نمونهای از زیبایی را به ما نشان دهند؟ اگر ما بتوانیم به این سؤالات اساسی پاسخ دهیم، پس باید بپذیریم که در جهان هستی، اصولی وجود دارند که بهتر است با آنها هماهنگ باشیم.
[1] . Eddie Cross
[2] . Anglican Church: انگلیکانیسم شاخهای از مسیحیت با مرجعیت کلیسای انگلیس است. انگلیکانیسم، خود فرقهای مجزا و مستقل در مسیحیت است و جزء هیچیک از فرقههای دیگر مسیحیت نظیر کاتولیک، پروتستان و ارتدوکس نیست. تعداد پیروان کلیساهای انگلیکان بیش از 70 میلیون نفر برآورد شده است. انگلیکانها در بسیاری از نقاط دنیا با کلیساهای لیبرال پروتستان ترکیب شدهاند و با توجه به شباهتهای بسیار زیاد از نظر سلایق سیاسی، انتخاباتی، ترکیب شغلی و تحصیلی با پروتستانهای لیبرال، در مطالعات جامعهشناسی به عنوان بخشی از پروتستانهای لیبرال قلمداد میشوند.
/انتهای پیام/