گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «مارجوری کلی» [1] - نظریهپرداز اجتماعی و نویسنده چندین کتاب در حوزه اقتصاد سیاسی - در مصاحبه با وبسایت «Truth out» میگوید: اقتصاد باید به جای افزایش قیمت سهام، بر نتایج انسانی متمرکز شود. به گفته وی، «استخراج ثروت» [2]، آسیبشناسی سرمایهداری متأخر است و با فرآیندهای فرهنگی و سیاسی که توسط آن ثروتمندان خود را به عنوان طبقه مسلط تثبیت میکنند، تعریف میشود. «مارجوری کلی» این پدیده را «برتری طلبی ثروت» [3] مینامد که عنوان آخرین کتاب او نیز هست. اما همانطور که او در این مصاحبه اشاره میکند، «برتریطلبی ثروت» حرص و آز را نهادینه کرده و سیستمی را ایجاد کرده است که نهتنها مغرضانه است، بلکه به نفع اقلیت ثروتمند و به ضرر اکثریت مردم جهان است و در نتیجه برای اقتصاد، شهروندان و کره زمین، مضر است. او استدلال میکند که تنها راه خروج از این بحران شکلدادن به جنبشی برای یک اقتصاد دموکراتیک است.
کنترل همه چیز با سیستم سرمایهداری
یکی از بارزترین تحولات طی ۴۰ سال گذشته در اقتصاد جهانی و بهویژه در کشورهای توسعهیافته، مالیسازی آنها است؛ به این معنی که امور مالی بر اقتصاد، فرهنگ، جهان طبیعی و حتی بر سیاست ظاهراً دموکراتیک ما مسلط شده است. برخی میگویند تفوق مناسبات مالی، مرحله جدیدی از سرمایهداری را نشان میدهد؛ در حالی که برخی دیگر آن را نتیجه نئولیبرالیسم میدانند. کتاب اخیر شما، «برتری طلبی ثروت»، شکل کنونی سرمایهداری را تحلیل میکند و آنچه را که شما به عنوان مشکل اصلی آن میدانید، روشن میکند، در حالی که چشماندازی از یک سیستم جایگزین، یک اقتصاد دموکراتیک همراه با راههایی برای رسیدن به آن ارائه میدهد. بیایید با منظور شما از «برتریطلبی ثروت» شروع کنیم و اینکه چگونه - مطابق با نظر خود شما - مالیسازی بر سایر اشکال فعالیت اقتصادی چیره شد.
جهانی نیمه زرسالار و نیمه دموکراتیک نمیتواند برای مدت طولانی دوام بیاورد؛ یک نیمه در نهایت جایگزین نیمه دیگر میشود.
مارجوری کلی: ما نمیتوانیم مشکلی را که شناخت و درک درستی از آن نداریم، حل کنیم. ما به «قدرت شرکتها»، «نابرابری» و «طمع» بهعنوان مشکل اشاره میکنیم، اما اینها به ریشه اختلال عملکرد سیستم مربوط نیستند. من ریشه مشکل را «برتریطلبی ثروت» مینامم؛ کشش، تمایل و انحرافی که استخراج بینهایت ثروت را برای افراد ثروتمند - حتی اگر به معنای رکود یا ضرر برای بقیه ما باشد - نهادینه میکند. حرص و طمع شخصی قطعاً مشکلساز است؛ اما مشکل سیستم این است که چگونه حرص و طمع در نهادهای سیستم، عادیسازی و نهادینه میشود. در نحوه مدیریت سرمایهگذاریها و نحوه اداره شرکتها، آن چه که الزامی میباشد، حداکثرسازی سود است. در عمل، برتریطلبی ثروت، شکل سوگیری سرمایه را به خود میگیرد؛ روشی که در آن، تنها سرمایه است که در شرکتها حرف اول و آخر را میزند و بازار سهام در حال رشد را با یک اقتصاد موفق برابر میگیرد.
سیاستهای دولتهای نئولیبرال این ماشین سرمایه محور را به حال خود رها کرد که نتیجه آن مالیشدن بود؛ یعنی تولید ثروت بیحسابوکتاب. پشت همه این سیاستهای نئولیبرالی، هدف اصلی، حفاظت از ثروتمندان و قراردادن آنها در رأس بود. «برتریطلبی ثروت»، تجلی فاصله طبقاتی است. این در مورد باعث شده که فرهنگ ما به نفع ثروتمندان و طبقه فرادست باشد. طبقه، شامل چیزهای زیادی است؛ مثل ذوق و سلیقه عالی در هنر، خوب حرفزدن و لباس پوشیدن، گذاشتن بچهها در مدارس مناسب و... اما پایه و اساس همه اینها ثروت است که تمام تشریفات مربوط به طبقه را ممکن میسازد.
آمریکا در خدمت ثروتمندان!
ایجاد ثروت مطمئناً هدفی است که بسیاری از مردم آرزوی آن را دارند. با این حال شما در کتاب خود استدلال کردهاید که فرایندهای مداوم انباشت ثروت برای اقتصاد، شهروندان و کره زمین مضر است. ثروت چگونه مضر است؟ و چه کسی در اینجا مقصر است؟ فرهنگ «برتریطلبی ثروت» یا خود سرمایهداری؟ منظور کدام است؟
مارجوری کلی: مشکل واقعی، «ثروت مازاد» است. اکنون ۸ میلیاردر که صاحب نیمی از ثروت جهان هستند، مشکل اصلی بهحساب میآیند. فرهنگ اقتصادی ما بهطورکلی از استخراج حداکثری ثروت حمایت میکند و در واقع شما را به کسب ثروت به هر قیمت و روشی مجبور میکند. وقتی سرمایهگذاران به بازده سرمایه خود نگاه میکنند، به دنیای رؤیایی ثروت و این تصور که سودهای مالی به نحوی از آسمان برایشان نازل میشود، قدم میگذارند. این سیستم به قدری بر سود برای ثروت متمرکز است که تأثیر آن بر دیگران را نادیده میگیرد. ثروت جنبه زیرین و ناپیدایی دارد که به ندرت درباره آن صحبت میکنیم.
من پژوهش سه اقتصاددان بینالمللی را دیدم که نشان دادند ثروت چگونه با استخراج افزایش مییابد. هر دارایی که توسط یک شخص نگهداری میشود و تحت اختیار میگیرد، نشاندهنده ادعایی نسبت به شخص یا چیز دیگری است. بدهی کارت اعتباری، مطالبه و ادعایی علیه دستهچک شما است. سهام، ادعایی در مورد ارزش یک شرکت است و رشد این ارزش برای سهامداران ثروتمند اغلب به معنای اخراج کارگران یا تبدیل مشاغل تماموقت به مشاغل پارهوقت بهمنظور تغییر درآمد از نیروی کار به سرمایه است. مشکل فقط این نیست که ثروت نابرابر است؛ همانطور که این اقتصاددانان بینالمللی نشان دادهاند، مشکل این است که بخش مالی به محلی برای ایجاد نابرابری تبدیل شده است.
جامعه آمریکا شاهد افزایش ثروت مولتی میلیونرها و میلیاردرها است که به طور جادویی گویی این ثروت از آسمان نازل شده است؛ در حالی که بسیاری از این ثروت از جیب مردم عادی استخراج میشود و به جیب ثروتمندان میرود.
جامعه ما شاهد افزایش ثروت مولتی میلیونرها و میلیاردرها است که به طور جادویی گویی، این ثروت از آسمان نازل شده است؛ در حالی که بسیاری از این ثروت از جیب مردم عادی و دولتهای ما - که توسط مالیاتدهندگان تأمین مالی میشوند - استخراج میشود. به ما گفته میشود که در یک اقتصاد «نشتی» [4] یا «سرریزی» هستی؛ اما حقیقت برعکس است. آنچه اتفاق میافتد، مانند یک جاروبرقی به سمت بالا است که تمام ثروت جامعه را به سمت طبقه ثروتمند میمکد. داراییهای مالی به یک جاروبرقی مکنده بزرگ تبدیل شدهاند که باعث فشار شدید مالی بر مصرفکنندگان، ایجاد بیکاری و بالابردن قیمت مسکن به ارتفاعات غیرقابلدسترس میشود. ایجاد انحصارهایی که کسبوکارهای خانوادگی را مختل میکند، توانایی ما را برای مقابله با تغییرات آبوهوایی مسدود میکند، اقتصاد را با رونق و رکود بازار سهام بیثبات میکند و میلیاردرها را قادر میسازد تا کنترل دموکراسی را به دست بگیرند، از جمله نتایج مالیشدن است.
سرمایهداری، سیستم این استخراج ثروت است و هدف آن تنها راضی و خوشحال نگهداشتن ثروتمندان است. فرهنگ ما هم به حفظ این سیستم کمک میکند و به آن مشروعیت میبخشد. زمانی که به ثروتمندان بهعنوان صاحبان قدرتهای خداگونه احترام میگذاریم و عملیات نهادهای اقتصادی را عادی و ضروری تصور میکنیم، در واقع به گسترش این فرهنگ سرمایهداری کمک کردهایم. نامبردن از این سیستم بهعنوان یک سیستم انحرافی، گامی در جهت مشروعیتزدایی از آن و تبدیل بنیان فرهنگی آن به شن و ماسه است.
اسطورههای سیستم سرمایهداری
شما در مورد اسطورههای «برتریطلبی ثروت» نوشتهاید که این وضعیت سیستم را عادی جلوه میدهند. برخی از این اسطورهها را معرفی کنید و به طور خاص بگویید که چگونه بر سیاست و حکومت دموکراتیک تأثیر میگذارند؟
مارجوری کلی: من هفت اسطوره را شناسایی کردم که سیستمعامل اقتصاد ما را تشکیل میدهند. اسطوره اصلی اسطوره «به حداکثر رساندن» است؛ این ایده میگوید که هیچ مقداری از ثروت هرگز کافی نیست و شما تا جایی که میتوانید باید ثروت خود را بیشتر و به حداکثر برسانید. این اصل اساسی سرمایهداری است. من در این کتاب، بین «سودآوری» و «به حداکثر رساندن سود» تمایز قائل میشوم. کسبوکارها برای بقای خود نیاز به کسب سود دارند، اما به حداکثر رساندن سود باعث آسیب به جامعه و نابودی زمین میشود.
اسطوره دیگر «حکمرانی شرکتی» است که میگوید کارگران، عضو شرکتها نیستند. کارگران میتوانند به مدت ۴۰ سال هر روز به یک شرکت بروند و چراغ شرکت را روشن نگه دارند؛ اما آنها در نهایت عضوی از شرکت نیستند. در مقابل، سرمایهگذاران صندوقهای سرمایهگذاری تأمینی که سهام را تنها به مدت ۱۵ دقیقه نگه میدارند، خودی هستند؛ زیرا برای هیئتمدیره، فقط سرمایه مهم است و کارگران محروم و بیبهره هستند.
طبقه حاکم نامرئی در آمریکا، زرسالارانی هستند که سیاست و اقتصاد کشور را کنترل میکنند.
اسطوره دیگر «اسطوره مادیّت» در حسابداری شرکتی و مالی است که میگوید سود حاصل از سرمایه بهتنهایی واقعی است و تأثیرات بر محیط یا جامعه «واقعی» و «مادی» نیستند؛ مگر اینکه بر سرمایه تأثیر بگذارند. «اکسون موبیل» در سال ۲۰۲۲ ارزش سهام خود را نزدیک به ۸۰ درصد افزایش داد که در این نگاه، موفقیت محسوب میشود. مهم نیست که محصولات این شرکت به آتشسوزیهای فاجعهبار و سیل شهرها دامن میزند؛ آن چه که مهم است، ارزش سهام این شرکت است که روزبهروز بالاتر میرود و این واقعی است.
برای سیاست ما، «اسطوره بازار آزاد» مهم است که میگوید دولت باید تضعیف و تحت سلطه قرار گیرد؛ زیرا دولت، دشمن استقلال بازار آزاد و قدرت ثروت است. هیچ محدودیتی در زمینه فعالیت شرکتها و سرمایه نباید وجود داشته باشد. این اسطوره، در مورد اجازهدادن به ماشین استخراج ثروت بدون مانع است. با این حال، همانطور که این ماشین به حد نهایت سرعت خود میرسد هم زمان در آمریکا و بریتانیا شاهد آن هستیم که داراییهای مالی در حال حاضر پنج برابر تولید ناخالص داخلی در این کشورها را تشکیل میدهد؛ پس استخراج مداوم نیز دشوارتر میشود.
بر اساس اسطوره بازار آزاد، مقررات باید کنار گذاشته شود، انحصارات ایجاد شود و مشاغل خوب و مالیاتها باید حذف شوند. البته مردم عادی در دموکراسی از چنین برنامههایی حمایت نمیکنند؛ بنابراین حزب حامی ثروت با سرزنش مهاجران و دامنزدن به تعصبات نژادی، خشم طبقه کارگر سفیدپوست را برانگیخته و آنها را در کنار خود میگیرد و با تحقیر مفهوم دولت و استفاده از «پول سیاه» [5] در تبلیغات انتخاباتی به دنبال نابودی خود دموکراسی است. حمله به دموکراسی تنها از سوی ترامپ انجام نمیشود؛ همانطور که سناتور «شلدون وایت هاوس» [6] گفته است، فراتر از ترامپ، حمله گستردهتر به دموکراسی توسط میلیاردرهای کوچک اجرا میشود.
آنچه به بازسازی امور سیاسی ایالات متحده کمک کرد، مالیشدن بود. این مسئله منجر به نابرابری افسارگسیخته، گسترش ائتلاف طبقه کارگر ناراضی و درعینحال ایجاد ثروتی شد که سیاست را به سمت شرکتها و ثروتمندان سوق داد و دولت را در خدمت طبقه ثروتمند قرار داد. دوران نئولیبرال پس از دهه ۱۹۸۰ نشاندهنده ظهور «پلوتوکراسی» [7]بود؛ چیزی که «وایت هاوس» آن را «طبقه حاکم نامرئی» مینامد. نابودکردن دموکراسی، بخشی از برنامه بازی این طبقه برای ادامهدادن ماشین استخراج ثروت است.
نژادپرستی و استعمار؛ دست در دست سرمایهداری
در آنچه که من بهعنوان تلاشی از جانب شما برای درهم آمیختن طبقه و نژاد میدانم، نوشتهاید که برتریطلبی سفیدپوستان و برتریطلبی ثروت، ارتباط نزدیکی با هم دارند. آیا منظورتان این است که سرمایهداری رنگ دارد؟
آنچه به بازسازی امور سیاسی آمریکا کمک کرد، قدرت مالی بود. این مسئله منجر به نابرابری افسارگسیختهای شد و سیاست را در خدمت طبقه ثروتمند و شرکتهای خصوصی قرار داد.
مارجوری کلی: این دو شکل تعصب عمیقاً درهمتنیده شدهاند. در مرحله اولیه، آنچه که «والتر رادنی» [8]، روشنفکر «گویانی»، آن را «نظام سرمایهداری - امپریالیستی» مینامید، ثروت زیادی از افراد و ملتهای رنگینپوست، از طریق بردهداری و سلطه امپریالیستی استخراج شد و به دست آمد. در ادامه و در دوران مدرن، استعمار نژادی یا برتریطلبی سفیدپوستان توسط امور مالی از طریق عدمپذیرش فقرا، وامهای غارتگرانه و... ادامه یافت؛ اما حتی اگر سیستمهای برتریطلبی ثروت و برتریطلبی سفیدپوستان با هم کار کنند، آنها بر اساس منطق جداگانهای نقشآفرینی خواهند کرد. برتریطلبی سفیدها همچنان ادامه دارد و به نسلهای مختلف آسیب میرساند. برتریطلبی ثروت نیز سرعت گرفته است و همچنان به انباشت آن ادامه میدهد. اگر افراد رنگینپوست از دیرباز هدف اصلی این استخراج بودهاند و همچنان هستند، امروز خود کره زمین در چنگال آهنین آنها گرفتار شده است.
سوسیالیسم دولتی تقریباً مرده است و سوسیالدموکراسی هم به زانو در آمده است. ما چگونه میتوانیم سیستم فعلی را تغییر دهیم و یک اقتصاد دموکراتیک چگونه خواهد بود؟
مارجوری کلی: اکنون ما در مورد تغییر سیستم و نه تنظیم مجدد سرمایهداری صحبت میکنیم؛ بلکه تغییر به سیستم بعدی، جایی که سرمایه دیگر در مرکز نیست. در واقع در مورد تغییر سرمایهداری به سیستمی صحبت میکنیم که دیگر در آن سرمایه محوریت نداشته باشد. این تغییر با تشخیص این موضوع شروع میشود که مالکیت و کنترل اقتصاد سیاسی ما توسط نخبگان ثروتمند، مشکل اصلی است. سپس راهحل روشن میشود. ما باید دموکراسی سیاسی را حفظ کنیم و روح آن را به خود اقتصاد وارد کنیم. ما باید یک اقتصاد دموکراتیک ایجاد کنیم که در آن ثروت و قدرت به طور گسترده کنترل و مهار میشوند؛ جایی که نهادها و روشهای اقتصادی طوری طراحی شدهاند که به همه ما اجازه دهند در زمینی در حال شکوفایی پیشرفت کنیم.
تغییر، ممکن و الزامی است
اما چگونه باید به این اقتصاد دموکراتیک آنجا برسیم؟ ما به یک انتقال بزرگ مالکیت نیاز داریم؛ از جمله مالکیت عمومی بخشهای کلیدی مانند آب و مراقبتهای بهداشتی، مالکیت کارگران شرکتها، حفاظت از مشاعات از طریق تراستها و مالکیت و کنترل عادلانه زمین، جنگلها و مسکن.
ما به شرکتهایی نیاز داریم که از نو طراحی شوند تا تعهد قانونی برای خدمت به منافع عمومی داشته باشند. دیگر نمیتوان اجازه داد شرکتهایی وجود داشته باشند که به دنبال حداکثرسازی سود و فربه کردن افراد ثروتمند هستند. ما همچنین به یک سیستم سرمایه جدید نیاز داریم که این سیستم از بخشودگی بدهیها در صورت لزوم، اکوسیستم جدید بانکداری در جهت منافع عمومی، سرمایهگذاری محلی و مالیات بر ثروت و ارث حمایت میکند. همچنین مقرراتی لازم است که ابر غارتگران را مهار کند.
اغلب از من میپرسند که آیا همه اینها امکانپذیر است؟ من دوست دارم این سؤال را به دو قسمت تقسیم کنم. آیا این مدلهای جدید اقتصاد دموکراتیک - مانند بانکهای دولتی و شرکتهای متعلق به کارگران - قابلاجرا هستند؟ پاسخ مثبت است. آنها ثابت شده و عملی هستند. ارجحیت آنها در نتایج آنها نهفته است؛ البته اگر موفقیت به معنای رفاه انسان و نه فقط افزایش قیمت سهام باشد.
سؤال دوم این است: آیا تغییر این سیستم امکانپذیر است؟ اگر با تغییرات آبوهوایی شروع کرده بودیم؛ با این سؤال که آیا امکان کاهش انتشار کربن تا ۸۰ درصد وجود دارد یا خیر، از این سؤال منصرف میشدیم. در واقع همانطور که کاهش انتشار کربن در سطح جهانی امکانپذیر شد، تغییر سیستم هم امکانپذیر هست. همانطور که نلسون ماندلا گفت: «همیشه تا زمانی که انجام نشود، غیرممکن به نظر میرسد.» تغییر سیستم با پرسیدن اینکه آیا تغییر امکانپذیر است یا نه شروع نمیشود؛ پرسش اصلی باید این باشد که آیا این تغییر لازم و ضروری است؟ در اینجاست که شروع تغییر سیستم آغاز میشود. یک چیز را میتوانیم با اطمینان بدانیم؛ جهانی نیمه زرسالار و نیمه دموکراتیک، نمیتواند برای مدت طولانی دوام بیاورد. یک نیمه در نهایت جایگزین نیمه دیگر میشود؛ یا اقتصاد زرسالار، دموکراسی را نابود خواهد کرد و یا ما دموکراسی را به اقتصاد خود تزریق خواهیم کرد و اقتصاد دموکراتیکی را خواهیم ساخت که اکنون برای بقای ما ضروری است.
[1] . Marjorie Kelly
[2] . The extraction of wealth
[3] . Wealth Supremacy
[4] . Trickle-down economy: وقتی رونالد ریگان برای نخستینبار در سال ۱۹۸۱ میلادی به کاخ سفید راه پیدا کرد، اقتصاد آمریکا در وضعیت بغرنجی قرار داشت. نرخ بیکاری بالا بود و با گذشت زمان، بالاتر هم میرفت. در سال ۱۹۷۹ میلادی، نرخ تورم به بالاترین سطح خود در دوران صلح رسید. چنین نرخ تورمی (۱۳.۲۹ درصد) در تاریخ آمریکا بیسابقه بود. دولت ریگان در تلاش برای حل این بحران، سیاستهای اقتصادی متعددی را وضع کرد که از مهمترین آنها میتوان به کاهش مالیات برای کمپانیهای بزرگ و اشخاص بسیار پردرآمد اشاره کرد. جریان از این قرار است که تصور میشد با کاهش مالیات ثروتمندان، پول مازادی که آنها تولید میکردند، مانند لیوانی که تا حداکثر ظرفیتش پر شده باشد، سرریز میشود و به افراد کمدرآمدتر نشت میکند. به همین دلیل به چنین سیاستی، نظریه نشت اقتصادی (Trickle-Down Economics) گفته میشود.
[5] . Dark money: پول سیاه به هر پولی اطلاق میشود که به طور غیرقانونی یا حتی قانونی ایجاد میشود، اما مالیات آن گزارش و پرداخت نشده است. در بیشتر موارد، معاملات پول سیاه بهصورت نقدی انجام میشود و از این رو مشمول مالیات نمیشود. کسانی که پول سیاه دریافت میکنند باید آن را مخفی نگه دارند تا اینکه در بازار سیاه خرج کنند و یا از طریق پولشویی، به پولی که دریافت کردهاند مشروعیت دهند. به پولی که توسط مافیا به تبلیغات کاندیدای ریاستجمهوری آمریکا پرداخت میشود نیز پول سیاه گفته میشود.
[6] . Sheldon Whitehouse
[7] . . plutocracy: توانگر سالاری یا پلوتوکراسی، حکومتکردن یا قدرتیافتن بر پایه داشتن ثروت است. گزنفون در یکی از آثارش این نام را به کار برده و منظور از آن حکومتی مانندِ الیگارشی افلاطون است. واژه پلوتوکراسی از واژه یونانی «پلوتوس» به معنای «ثروت» میآید و منظور از آن سروری مستقیم یا غیرمستقیم یک اقلیّت ثروتمند و بهرهمند بر دیگر افرادِ ملّت است.
[8] . Walter Rodney
/ انتهای پیام/