گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ ابوالفضل پروین: «تسخیرناپذیر» و یا «مأموریت غیرممکن»؛ شاید وقتی برایان راسل دیپالما فیلمهایی با همین عنوان با میلیونها دلار میساخت. زنها در اوج زندگی معمولیشان ترجیح میدادند دیپالما به خودش زحمت ندهد و دوربینش را سمت آنها بچرخاند تا فقط چند روز از زندگیشان را ضبط کند؛ در عبور از متلکها، تبعیضها و تحقیرها. همین کافی بود تا ما الآن بهجای تماشای سری هفتِ مأموریت غیرممکن، سری هزارم را به تماشا مینشستیم. این مأموریتها برای زنان، سابقهای در پهنای تاریخ دارد. مریم خانم عمید سمنانی هم یکی از آن زنانی است که در ۱۶۰ سال پیش، با مأموریتهای غیرممکن زیادی روبهرو بود و زخمههای زیادی را دوام آورد.
ناپیدا در پسای رجهای ادویه
هنگامهای که در سایهسار جبال البرز، کنارهی جنگل ابر، در محضر دشت آفتابگردان سمنان، بر خشت افتاد؛ ناصرالدینشاه، سیاهپوش سوگلیاش، جیران بود و زنهای دیگر ایران، راندهشده از سیستم مردسالارانه همگی در اندرونی، خوشیدهلب کهنهی بچه عوض میکردند، غذا بار میگذاشتند و در پسای رجهای ادویه ناپیدا بودند. اینها همه دورنمایی از زنان آن سالهاست. درواقع آن دوره از تاریخ، زنها گوشتتلختر و تیپاخوردهتر از آن بودند که در مقابل سیستم چندزنی، به برابرخواهی و عدالتخواهی دست بزنند. زنانی که در بیستوچندسالگی، مادربزرگانی بودند جوان با لبخندهای مونالیزایی. اما مریم عمید خیلی زود نشان داد که سرکشتر از این حرفهاست که به این شیوه زندگی رضایت بدهد. این را وقتی نشان داد که برخلاف دخترهای همسنوسالش بیسوادی را برنتابید و به هر شکلی بود توی خانه از پدرش، میرسید رضی سمنانی ملقب به رئیسالاطبا سواد آموخت. حتی معتمد به نفس، در کنار ادبیات فارسی و عربی، فرانسه و فن عکاسی هم نیز از بر کرد. بعدتر باز نشان داد خریدار ترس نیست و نمیتواند قربانی خوبی هم برای ازدواج اجباری باشد. ۱۶ساله بود که او را به تهران بردند و به ازدواج یکی از شاهزادگان قجر، عمادالسلطنه سالور درآوردند. اما با سماجت و مبارزهی بسیار، یک سال پس از آن مریم عمید توانست از او جدا شود. تنها پرورش یک فرزند و لقب مزینالسلطنه از آن پیوند برایش ماند. در آن سال صبیهی مرحوم آقا میرزا سید رضی رئیسالاطباء، بعد از آن ازدواج ناموفق، بارها دست به تخطئهی سیستم مردسالارانه و ستایش برابری زد. در روزگارانی که میزان باسوادی زنان ۲٪ بود و حتی بعضی از زنان دربار، از ترس سلطان صاحبقران، اندکسوادشان را به رخ نمیکشیدند و حداکثر فقط یک درصد زنان صاحب ملک بودند؛ این تنها دخترِ ۱۸سالهی پزشک قشون قاجار بود که کاری شگرف کرد. ضمن تاسیس دارالعلم نسوان برای آموزش خواندن و نوشتن و فقه و عربی و فرانسه، دارالصنایع مزینیه را هم برای آموزش خیاطی، قالیبافی، جوراببافی و زردوزی برپا کرد. یکی از مدرسهها در کنار باغ آصفالدوله واقع بود و دیگر مدرسه در محلهی آبمنگل. معلمین هر دو مدرسه، همه از تحصیلکردهها و از هنرمندان آن زمان بودند.
رسم فلککردن را در تمام مدارس برچید
نقل است مریمخانم در ازای هر دانشآموزی که شهریه میداد، یک دانشآموز را که شرایط مالی مناسبی نداشت، رایگان ثبتنام میکرد تا از پدر و مادرش قول بگیرد که فرزندانش تا پایان دورهی آموزشی ترک تحصیل نکنند. در همان اثنا، مریم عمید در برابر برخی تندرویها و برخی نظرات مخالف ایستادگی کرد و پاپس نکشید. در واقع نخستین کسی بود که ورای سنتها و عقاید ارتجاعی، جویای رسمیتبخشی به آموزشگاههای زنان از طرف دولت شد. دغدغههای او حول محور تربیت و سلامت جسمی و روانی دختران و زنان سرزمینش میگشت. تلاش میکرد دختران همپای پسران در تحصیل پیش بروند. و همچنین تدوین برنامههای درسی مدارس دخترانه و فعالیتهای مدنی برای پیشرفت هر روزهی کشور، کار همیشگیاش بود.
مریم عمید در روزنامهاش ذیل عنوان شکوفه، اینگونه معرفی میکرد: «روزنامهای است اخلاقی، ادبی، حفظالصحه اطفال، خانهداری، بچهداری، ملک مستقیمش تربیت دوشیزگان و تصفیه اخلاق زنان، راجع به مدارس نسوان، مقالاتی که با ملک جریده موافقت داشته باشد، پذیرفته میشود»
«اداره معارف به اشخاصی که صلاحیت اخلاقی و علمی ندارند، به واسطه کاغذپرانیهای بیمحل، اجازه تأسیس مدارس دخترانه داده است. همین بیترتیبیهاست که ما را از قافله عقب انداخته. هرکس یک خانه کوچک برای شوهر و پسر و دخترش اجاره کرده، یک اتاقش را هم مدرسه کرده که نه سر دارد و نه ته. یک تابلو هم به در خانه آویخته و اسم بامسمای «مدرسه فلان و فلان» گذاشته است. دیگر میانش چه خبر است و چه درسی خوانده میشود، معلوم نیست.»
و همان سال توانست ادارهی معارف وقت را مجاب کند تا آخر هر سال تحصیلی از شاگردان مدرسههاش امتحان بگیرد و به آنها مدرک بدهد. تاسیس مدرسهی نسوان هم از حوزههایی بود که او مانند یک حرفهای تمام عیار در آن طبعآزمایی کرد و دست پر خارج شد. ۲۳ ساله بود که شیفتهی قوامالحکما از پزشکان و روشنفکران آزادیخواه شد و به فکر ازدواج مجدد افتاد. ناگفته نماند قوامالحکما سالها از او بزرگتر بود و خوشبختانه با او همدل بود و بارها در فعالیتهای فرهنگی و اجتماعیاش به او کمک کرد. اما بعد از چند سال وی دار فانی را وداع گفت و مزینالسلطنه را تنها گذاشت. مریمخانم عمید از این دو ازدواج دو پسر داشت. اطرافیانشگفتنی وقتی به او خبر دادند پسرش را در مدرسه فلک کردهاند، پاشنه ورچید و بیفوت وقت به وزارت معارف رفت و نسبت به رویکردشان شورید. در این ماجرا هم، دغدغهاش تنها به پسر خودش ختم نمیشد و آنقدر در اعتراضش پاپس نکشید که رسم فلککردن را در تمام مدارس برچیده شد. تنهایی و سرپرستی دو فرزند هم جلودارایشان نبود و در آن سالها چند کتاب فرانسه را به ترجمه درآورد.
جلوهگریهای شکوفه
مریمخانم هنوز در ۵۲ سالگی هم چیزهای دیگری برای رو کردن؛ در چنته داشت. دقیقا یک سال قبل از ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراتوری اتریش توسط ملیگرای صرب و چماقوچماقکشیهای بعدش، بالاخره آمیزهای از جسارتهای همیشگی و افسون خیرهکنندهی نبوغ مریم عمید، تاسیس دومین نشریهی تاریخ ایران را در پی داشت. این دوهفتهنامه آن هم به دست یک زن و آن هم در دورهی پسامشروطه و محیط استیلاگر مردسالارش، ماموریتی بود غیرممکن که ایشان به خوبی از پسش برآمد و نخستین بانوی روزنامهنگار تاریخ ایران لقب گرفت. نشریه هر دو هفته یکبار در چهار صفحه به صورت طبع سنگی و سربی به چاپ میرسید. در مجموع در مدت چهار سال، در هفتادوهفت شماره به چاپ رسید. سرآغاز این نشریه با این بیت آغاز میشد:
باد آمد و بوی عنبر آورد / بادام شکوفه بر سر آورد
همچنین روزنامه در ذیل عنوان شکوفه، خود را اینگونه معرفی میکرد: «روزنامهای است اخلاقی، ادبی، حفظالصحه اطفال، خانهداری، بچهداری، ملک مستقیمش تربیت دوشیزگان و تصفیه اخلاق زنان، راجع به مدارس نسوان، مقالاتی که با ملک جریده موافقت داشته باشد، پذیرفته میشود.»
از فحوای نشریهی شکوفه آشکار بود، که مریم عمید سمنانی به شکلی خلاقانه به نقد برخی از اشکالات و مشکلات اجتماعی میپرداخته و در واقع به جای لحن زمخت پندآموزیهای از بالا به پایین، از همدلی خویشاوندانهای با بانوان مخاطب خود، بهره میبرده است.
«این کمیته خادمه وطن بر خود لازم دانسته به قدر قوه عاقله ناقصه و اندازه فهم خویش با قلبی شکسته و نطقی آشفته از آنجایی که هیچ وقت خیال نمیکرد باید علم و دانش منحصر به صنف رجال باشد و زنها از این فیض عظمی محروم و مأیوس باشند، مخیر نمود که روزنامه موسوم به شکوفه را که هنوز چون طفلی نابالغ و چون شکوفه نشکفته است، طبع نماید».
نخستین کاریکاتور به دست بانو
مریم عمید اولین نقدهای اجتماعی در قالب کاریکاتور را در تاریخ روزنامهنگاری آغاز کرد. مطالب این نشریه عموما حول محور خبر، مقاله و کاریکاتورها، میچرخید و همگی برای تشویق به تعلیم و تربیت دختران، مبارزه با خرافه، رمال و فالگیری، آموزشهای صحیح در حوزهی سلامت، آداب معاشرت، فعالیتهای اجتماعی و… بود. این مطالب دریچهای بود که مریمخانم به دنیای زنان گشود و سبب شد زنان کمکم هویت مفقودهی آن سالهای خود را بازیابند. اما در همان سالها که لشکرکشیهای متفقین و متحدین آغازگر جنگ جهانی اول شده بود، نشریهی شکوفه نظم خود را در چاپ دوهفتهای از دست داد. در کشاکش همان اتفاقات، مریم عمید همزمان در انجمن خواتین به ریاست خانم نورالدجی هم عضو بود. همهی اعضا تلاش میکردند از واردات جلوگیری و به زعم آن تولید داخلی را افزایش بدهند. همچنین صبیهی مرحوم آقا میرزا سید رضی در نشریهی شکوفه فعالیتها و سخنرانیهای مربوط به این انجمن را انعکاس میداد. در واقع این نشریه به عنوان سخنگوی انجمن خواتین عمل میکرد.
تأثیر روزنامهها، بهخصوص روزنامهی شکوفه در آگاهیبخشی در جامعهی آن زمان، طوری بود که زنان ایرانی، در جنگ و جدلهای دوران مشروطه، گاهی به دور مردان حلقه میزدند و سپر انسانی تشکیل میدادند. حتی گفته میشود که در مقاومت ۱۱ ماههی تبریز، زنان خودجوش مواد غذایی و لوازم درمانی لازم را در زیر لباس خود پنهان میکردند تا به محلات «امیرخیز» و «خیابان» ببرند و بهدست قشون ستارخان و باقرخان برسانند
در آن سالها که نیروهای تا دندانمسلح تزار در تبریز، در مقابله با نیروهای مردمی، دست به کشتار میزدند؛ نشریهی شکوفه با آنالیز وضعیت زنان در دیگر نقاط دنیا به ویژه در اروپا، سعی بر آگاهییابی زنان در ایران داشت. همانطور که در قسمتی از روزنامه شکوفه میآورد که
«ای خانمهای وطنخواه از خواب غفلت بیدار شوید. یک نظری به اطراف عالم بیندازید. مخصوص اروپا که دریای مواج پر از خون است، زنان آنها در راه حفظ وطن چه اندازه سعی و کوشش دارند و از هیچگونه فداکاری فروگذاری نمیکنند. شب و روز مشغول زحمت و کمک و همراهی با مردم هستند. جمیع کارخانجات، ادارات و همهی کارهایی که متعلق به مردان بود و حالیه گرفتار جنگ میباشند با زنان است. از اروپا صرف نظر کرده یک نگاهی به زنهای ایلات نمایید که چگونه لباس رزم پوشیده با مردهاشان مشغول جنگ هستند... آیا چه تصور میکنید؟ یعنی میفرمایید ماها جزو بشر نیستیم و حقی به این آب و خاک نداریم یا آن عزیز حقی بر گردن ما ندارد؟»
تاثیر روزنامهها، به خصوص روزنامهی شکوفه در آگاهیبخشی در جامعهی آن زمان، طوری بود که زنان ایرانی، در جنگ و جدلهای دوران مشروطه، گاهی به دور مردان حلقه میزدند و سپر انسانی تشکیل میدادند. حتی گفته میشود که در مقاومت ۱۱ ماههی تبریز، زنان خودجوش مواد غذایی و لوازم درمانی لازم را در زیر لباس خود پنهان میکردند تا به محلات «امیرخیز» و «خیابان» ببرند و به دست قشون ستارخان و باقرخان برسانند. زنان به مدد آگاهیبخشیهای امثال مریم عمید آنقدر رشد کرده بودند که به عقیدهی مورگان شوستر آمریکایی: «زنان ایرانی در دوران مشروطه و پسامشروطه، پیشروترین و مترقیترین زنان در دنیا شده بودند.»
البته سوای اینها، اگر فکر میکنید مریم عمید از چاپ نشریه، پولی هنگفت به جیب میزده، کاملا اشتباه میکنید. چرا که از شارحان نقل است که یکبار ایشان تمام جااستکانهای نقرهاش را فروخته بوده تا بتواند مخارج چاپ نشریه را بپردازد. این ازخودگذشتگیها ریز و درشت، در راه اعتلای آگاهیبخشی زنان ادامه داشت... اما سرنوشت همیشه روی دیگری هم دارد. مریمخانم عمید سمنانی در ۶۱ سالگی و سفری که به سمنان داشت، در جنگی برای پایان همهی جنگها، بر اثر عارضه قلبی درگذشت. اما با مرگ او نه تنها از حضور زنان در عرصههای اجتماعی کم نشد، بلکه تلاشهای او به عنوان یک زن در آن دوران خفقان، درختی شده بود ریشهدار، که شکوفههایش داشت به بار مینشست و میوه میداد. حاصلش زنهایی بودند ترقیخواه و شکوفهدهان، که پس از مرگ مریم عمید از اندرونیها بیرون آمده و در پی عدالتخواهی، ماموریتهای غیرممکن را ممکن میساختند. البته امیدوارم مریمخانم عمید امروزه سر از خاک برآورد و ببیند همجنسانش میراثدار بسیاری از آرزوهای اویند. بسیاری از زنان امروز همان مریمهای دیروزند که با سرمایه آگاهی و استقلالخواهی مریمخانمها به استقبال زندگی میروند.
/انتهای پیام/