گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ حتی زمانی که اشخاص جنایتکار و اشخاص قربانی مرده باشند، کشورها و نهادها مسئول پرداخت غرامت هستند. شاید این نگاه نوعی نگاه غریب باشد و بسیاری آن را افراط در مسئولیت اخلاقی تصور کنند، اما نباید فراموش کنیم که نهادها و ساختارهای قانونی مستقل از جوامعی که درونشان زیست میکنند نیستند. جاشوا استاین، فیلسوف آمریکایی که در زمینه اخلاق کاربردی، از جمله اخلاق پزشکی و اخلاق سیاست عمومی کار میکند و دانشجوی فوقدکتری در دانشگاه جورج تاون است. دکترای فلسفه از دانشگاه کلگری در کانادا و دو مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه نیویورک (یکی در اخلاق زیستی و دیگری در مطالعات علم و فناوری) دارد در این یادداشت مسئله فوق را مورد کنکاش فکری قرار میدهد. این یادداشت برای اولین بار در نشریه اینترنتی aeon منتشر شده است.
ایالات متحده، به عنوان یک حکومت، بردهداری و تبعیض نژادی را قانونی لازمالاجرا کرده بود؛ در بمبگذاریهایی دخیل بود که بسیاری از شهروندان عادی در آن کشته شدند؛ طی سالهای وحشت سرخ افرادی را تحت عنوان «خرابکار» و با بهانههای واهی راهی زندانها کرد و نمونههایی از این دست. ایالات متحده هنوز هم با خسارات ویرانگری دستبهگریبان است که حکومت مسبب آن است و در این خصوص هم تنها نیست. تقریباً همهی کشورها و همهی سازمانهایی که قدرت در اختیارشان بوده است، سابقه آسیبرسانی اخلاقی دارند.
کلیسای کاتولیک میلیونها تن از افراد در سراسر قارههای مختلف را تحت انقیاد خود درمیآورد؛ مردم را مجبور به تغییر مذهبشان میکرد و با آنها به خشونت برخورد میکرد و سپس مخالفانش را به قتل میرساند. میراث شیوهی ادارهی مدارس به سبک پانسیونی که کلیسا از طریق آنها کودکربایی و سپس کودکان را مجبور به تغییر مذهب و با آنها به خشونت رفتار میکرد و حتی کودکان بومی آمریکا و کانادا را میکشت؛ رسوایی است که هنوز درجریان است و پاپ فرانسیس سعی در رفعورجوع آن دارد. آلمان، رواندا، کشورهای بالکان، سودان، ترکیه و میانمار، همه، در تاریخ خود سابقهی نسلکشی داشتهاند (البته این فهرست کامل نیست). بیشتر قسمتهای اروپا و بسیاری از کشورهای خاورمیانه و آسیای شرقی سابقهی استعمار دارند که بهموجب آن دیگر ممالک را اشغال کرده، منابعشان را استخراج کرده و مردمان محلی را سرکوب و بهبردگی گرفته و کشتهاند.
در بیشتر موارد افرادی که این اَعمال را مرتکب شدهاند؛ دیرگاهی است که مردهاند؛ اما کشورها و سازمانها باقی ماندهاند. هر فرد هم میتواند کارهای قهرمانانه بکند و هم جنایات هولناکی مرتکب شود و در مورد کشورها و سازمانها نیز همینگونه است. اگر نیل آرمسترانگ پا بر کُرهی ماه گذاشت، ایالت متحده بود که او را به ماه برد. اگر اندرو جکسونِ رییسجمهور دستور اخراج جَبری و خشونتبار دهها هزار نفر از مردم بومی از خانه و کاشانهشان و کشتار هزاران تن از آنان را صادر کرد در واقع ایالات متحده و کل کشور، این نسلکشی را انجام داده اند. آرمسترانگ و جکسون مردهاند، اما ایالت متحده هنوز باقی است؛ و این واقعیت که ممالک و سازمانها از افراد عامل بیشتر عمر میکنند، مشکلزا است. در ایالات متحده ما با افتخار، مسئولیت جمعی آپولو ۱۱ را به عهده میگیریم. اما به عنوان یک جامعه با اذعان به اینکه دربرابر نسلکشی مردمان بومی هم مسئولیت جمعی داریم، ناراحتیم. اگر مایلیم که مسئولیت جمعی آپولو ۱۱ را داشته باشیم باید آمادهی قبول مسئولیت نسلکشی هم باشیم.
بعضی از کنشها را تنها ارگانهای جمعی میتوانند انجام دهند. مثلاً کشورها اعلام جنگ میکنند، اما افراد نه. این مسئله به این دلیل است که اجتماعات، رفتار تعداد بسیاری از افراد را تعدیل میکند. کنشهای حکومتی، اموری نیستند که افراد بتوانند آنها را انجام دهند (مگر اینکه این افراد نمایندهی جمع باشند)، چون کنشهای حکومتی میانگین رفتار تعداد بسیاری از مردم است
واقعیت این است که یک جمع میتواند کنش داشته باشد. بعضی از این کنشها شبیه به کنشهای فردی است؛ در جمعهای کوچکتر این کنشها حتی میتواند با کنشهای هر فرد برابر باشد. من میتوانم یک پیتزا بخرم، دپارتمان فلسفه میتواند یک پیتزا بخرد، ایالات متحده میتواند پیتزا بخرد (اگرچه ایالات متحده برای یک پیتزا کمی بزرگ است). تفاوت این کنشها بیشتر به روشهای مختلف موردنیاز برای انجام عمل خریدن برمیگردد. هم افراد و هم جمعها میتوانند چیزهایی بخرند؛ هر دو میتوانند کنش داشته باشند و هر دو میتوانند مواضعی اتخاذ کنند. من میتوانم حملهی روسیه به اوکراین را محکوم کنم؛ ایالات متحده، بهطور جمعی، هم میتواند این حمله را محکوم کند.
اما بعضی از کنشها را تنها ارگانهای جمعی میتوانند انجام دهند. مثلاً کشورها اعلام جنگ میکنند، اما افراد نه. این مسئله به این دلیل است که اجتماعات، رفتار تعداد بسیاری از افراد را تعدیل میکند. کنشهای حکومتی، اموری نیستند که افراد بتوانند آنها را انجام دهند (مگر اینکه این افراد نمایندهی جمع باشند)، چون کنشهای حکومتی میانگین رفتار تعداد بسیاری از مردم است. یک فرد میتواند جنایاتی علیه بشریت مرتکب شود، اما رتقوفتق سازمانهای بردهداری و تبعیض نژادی کنشهای جمعی است. این امور همانهایی است که ایالات متحده، بهطور جمعی، انجام داده است.
حال سؤال این است که یک اجتماع چگونه عمل میکند؟ سه سناریو برای چگونگی این عمل ارائه شده است. این روایتها ناقض یکدیگر نیستند پس برای ترکیب و جفتکردن هر کدام از آنها آزادید.
مشهورترین نظریه این است که، گروهها براساس «نیت جمعی» شکل میگیرند و عمل میکنند. در واقع +گروهی از افراد، به مجموعهای از باورها در مورد اینکه دنیا چگونه است، معتقد هستند و هر کدام از افراد این گروه (بهدلیل اینکه همهی گروه به آن باورها معتقدند)، هویتی جمعی مییابند که بهتبع آن کنشهای جمعی ایجاد میشود. از این منظر وجود ایالات متحده، در مجموع، به اعضای ایالت متحده که باورهای مشترکی دارند، بستگی دارد، مثل این باور که ایالات متحده یک کشور است و این کشور قانون اساسی دارد (اگر هیچکس به وجود این کشور اعتقاد نداشت پس الان آمریکایی وجود نداشت). وجود آمریکا بهواسطهی آن باور مشترک به اثبات میرسد و علاوه بر آن مجموعهای از واقعیات دربارهی اینکه ایالات متحده چطور اداره میشود که شامل چگونگی اداره شدن اجتماعات نیز هست، نتیجهی همین باور مشترک است (مثل سه قوهی دولت و اختیارات آنها).
این مسئله به معنی این نیست که ایالات متحده خودبهخودی بهوجود آمده و وجود آن تصادفی است؛ بلکه به این معنی است که باورهای افراد برای ادامهی حیات ایالات متحده، بهعنوان یک هویت جمعی، ضروری است. بعضی از باورها دربارهی ایالات متحده بر اساس واقعیت است. ایالات متحده، یک قانون اساسی دارد. بعضی دیگر از باورها دربارهی ایالات متحده بر پایهی توافق جمعی و پذیرفتن آن باورها در گروه است.
این مسئله هم به این معنی نیست که همهی افراد جامعه باید به باورهای اشتراکی که گفتیم معتقد باشند. بعضی افراد هستند که ممکن است به کشور بودن آمریکا معتقد نباشند؛ ممکن است افرادی باشند که فکر کنند آمریکا قانون اساسی ندارد. اگر مردم عموماً به آمریکا باور داشته باشند، کافی است. مثلاً اگر عموی مست شما معتقد باشد که آمریکا در واقع شرکتی است که در سال ۱۹۱۰ توسط عدهای بانکدار در جزیرهی جِکیل تأسیس شده و در ۱۹۱۳ قانون اساسی آن عوض شده است و اصلاً کشور نیست؛ آمریکا در معرض خطر زیروزبر شدن قرار نخواهد گرفت. باورهای عجیب به وجود ایالات متحده صدمه نمیزنند؛ مگر اینکه بخش بزرگی از کل جامعه به آنها معتقد باشند.
در سناریوی اول که شرح دادیم؛ یک گروه با باورهای جمعی اعضای آن شکل میگیرد. همچنین این گروه بر اساس باورهای جمعی اعضای خود عمل میکند خواه این اعمال مستقیماً در نتیجهی باورها باشد یا بعد از طی روندی (مثل روندهای قانون اساسی) که بر گروه حاکم است، اتفاق افتد.
افراد بیشتری در حال مهاجرت از مناطق روستایی به شهرها هستند. این تغییر بهدلیل باورهای جمعی آشکاری که داریم نیست؛ بلکه بیشتر یک عمل جمعی است که طی گذشت زمان و توسط مجموعهای از رفتارها اتفاق میافتد. البته همه به شهرها مهاجرت نمیکنند و این تنها تبیین یک الگو در درون ایالات متحده است
سناریوی دوم میگوید که گروهها اصلا لازم نیست که باوری داشته باشند و گروه، وقتی رفتار افراد آن به سمت خاصی متمایل شود؛ به همانگونه عمل میکند. وقتی اعضای گروهی از ایالات متحده اکثراً از الگوی رفتاری مشابهی پیروی کنند؛ ایالات متحده هم به همانگونه عمل میکند. افرادی را در نظر بگیرید که در بازار بورس خریدوفروش میکنند. افراد میتوانند باورهای مختلفی داشته باشند که رفتار آنها را شکل میدهد، اما اگر بیشتر افراد فقط بخرند، ارزش سهام در گذر زمان بالاتر میرود و رفتار گروه (در کل) رفتار جمع خواهد بود.
اولین سناریو، سرراستترین توضیح را در مورد نحوهی عملکرد کنشهای اعلامشدهی اجتماعات، به ما ارائه میکند؛ مانند بنیانگذاری ساختارهای رسمی دولت ایالات متحده. سناریوی دوم توضیح چگونگی عملکرد اجتماعات بدون اعلام رسمی یا ساختارهای شفاف دولتی است. برای مثال ایالات متحده طی یک قرن گذشته بهطور فزایندهای به سمت شهریشدن رفته است. افراد بیشتری در حال مهاجرت از مناطق روستایی به شهرها هستند. این تغییر بهدلیل باورهای جمعی آشکاری که داریم نیست؛ بلکه بیشتر یک عمل جمعی است که طی گذشت زمان و توسط مجموعهای از رفتارها اتفاق میافتد. البته همه به شهرها مهاجرت نمیکنند و این تنها تبیین یک الگو در درون ایالات متحده است. شواهد محکمی نشان میدهند که کنشهای ناشی از این سناریوی دوم منابع مناسبی برای محکومکردن نیستند؛ چراکه این موارد اموری هستند که هیچ فردی (و در بین گروهها بسیار کمتر از افراد) خودخواسته به لزوم انجام آنها باور ندارد؛ بنابراین من مایلم که سناریوی دوم را رها کرده و روی سناریوی اول و سوم تمرکز کنم.
سناریوی سوم وجود ساختارهای رسمی است. ایالات متحده به دلیل عادات جمعی مردمانش وجود دارد. ایالات متحده همچنین شیوهای رسمی برای اتخاذ تصمیمات دارد که از طریق قوای مشخصشدهی دولت، که در قانون اساسی به آنها اشاره شده، صورت میگیرد. همهی جمعها چنین ساختار رسمی ندارند و اجتماعاتی که چنین ساختاری ندارند فقط از طریق دو سناریوی اول میتوانند عمل کنند. اما ارگانهای بزرگی که منشأ دغدغههای اخلاقی هستند (ایالات متحده و دیگر کشورها، کلیسای کاتولیک و دیگر نهادهای مذهبی و شرکتها و سازمانهای دولتی) همه برای اتخاد تصمیم دارای ساختارهای رسمی هستند.
ساختارهای رسمی که با باورهای جمعی پشتیبانی میشوند هم مسئولیت دستاوردهای بزرگ و هم جنایتهای بزرگ را به عهده دارند.
در ایالات متحده اعلان جنگ روندی رسمی دارد. حتی اگر بیشتر و اکثریت قریببهاتفاق مردم معتقد باشند که ایالات متحده نباید اعلان جنگ کند؛ تأیید کنگره کافی است. چرا؟ چون کنگره ساختار رسمی است که ایالات متحده، توسط آن اعلان جنگ میدهد. این طرز کار اجتماعات است و تا زمانی که عقیده جمعی مبنی بر این باشد که آمریکا توسط قانون اساسی اداره میشود ساختارهای رسمی گفتهشده برای اعلان جنگ توسط آمریکا کافی است.
لازم نیست اکثریت مردم جامعه به یک باور معتقد باشند تا آن باور، باور غالب در جامعه باشد. بلکه شیوهی عملکردی باورهای جمعی طوری است که اهمیت بیشتری برای باور افرادی قائل میشود که در جمع قادر به کنش باشند
شایان ذکر است که حتی لازم نیست اکثریت مردم جامعه به یک باور معتقد باشند تا آن باور، باور غالب در جامعه باشد. بلکه شیوهی عملکردی باورهای جمعی طوری است که اهمیت بیشتری برای باور افرادی قائل میشود که در جمع قادر به کنش باشند. به عبارت دیگر نظر کودکی که هیچ فعالیت سیاسی ندارد و معتقد است که اصلاً کشوری وجود ندارد؛ برای باورهای جمعی اهمیت کمتری دارد. البته این امر متأسفانه به معنی این نیز هست که باورهای افراد محروم از حقوق شهروندی و مورد ستم واقعشده اند به اندازهی باورهای صاحبان قدرت در ایالات متحده، به عنوان یک اجتماع، دخالت داده نمیشود؛ این مسئله با هدف دموکراسی مبنی بر اینکه تمام اعضای یک جامعه باید جایگاه کمابیش یکسان در ادارهی اجتماع و کنشهای آن داشته باشند؛ مغایرت دارد.
در جایی که ساختارهای رسمی، توسط باورهای جمعی رایج پشیبانیشده هم جنایات و هم دستاوردهای بزرگی را متقبل شدهاند. سناریوی اول و سوم شیوهی ارزیابی وضعیت اخلاقی ایالات متحده را به ما نشان خواهد داد. رفتار هماهنگ جمعی که در برنامهی فضایی، پیروزی در جنگ جهانی دوم و سایر چیزهایی که میخواهیم به واسطهی آنها برای کشور خود اعتبار کسب کنیم؛ به اوج خود رسید ناشی از هماهنگی خودخواستهی کنشها از طریق ساختارهای رسمی دولت و باورهای جمعی است. اما این موضوع درمورد جنایات اخلاقی بزرگی مثل بردهداری و سرکوب مردم نیز، صدق میکند.
کنشهای یک جمع معمولاً ابعاد اخلاقی نیز دارد و میتواند از نظر اخلاقی قابلستایش یا قابلسرزنش باشد. واقعه هولوکاست نمونهای از تقصیر و مسئولیت جمعی است که احتمالاً بیشترین بحث پیرامون آن صورت گرفته است. حکومت آلمان (بههمراه دولتهای همپیمان) مرتکب نسلکشی در تبار (بین بقیهی تبارها) یهودی، رومانیو دیگر اقلیتهای قومی، و افراد دارای معلولیت جسمی شد. در سالهای بعد از این واقعه حکومت متوجه مسئولیت جمعی خود در قبال این کنش شد و برای پرداخت غرامت به گروهها و افراد خسارتدیده اقدام کرد.
آلمانیها این افراد را از کشور بیرون راندند؛ روی ساعد دستشان شماره تتو کردند، سعی کردند که صفات نیک انسانی را از آنها بگیرند؛ جمعیت آنها را تقلیل دهند و یاد و خاطرهی آنها را در کمپهای آدمکشی خود از بین ببرند. رییسجمهور آلمان، فرانک والتر اشتاینمایر، در ۲۳ ژانویهی ۲۰۲۰ بههنگام بازدید از موزهی یادواشم که یادبود هولوکاست در اورشلیم است گفت: «آلمانیها این کارها را کرده اند» و افزود «مسئولیت آلمان تمام نشده است. ما میخواهیم مسئولیت خود را انجام دهیم. شما با این کارمان ما را قضاوت کنید».
به این دو عبارت جداگانه دقت کنید: «آلمانیها فلان کار را کردند و مسئولیت آلمان برای فلان چیز». رییسجمهور آلمان، نمیگوید که «آلمان فلان کار را کرد»، بلکه مسئولیت جمعی، کنشهای آلمانیهای مختلف را میپذیرد چراکه آنها، به وکالت و بهعنوان نمایندهی کشور آلمان این اَعمال را انجام دادهاند. او مسئولیت جمعی را مطابق با موقعیت دولت آلمان در سالهای پس از جنگ جهانی دوم میپذیرد. اما نکتهی عجیب دیگری اینجا هست: اشتاینمایر در سال ۱۹۵۶ بهدنیا آمده؛ یعنی بیشتر از یک دهه پس از پایان جنگ جهانی دوم، او بهعنوان یک مقام رسمی به نمایندگی از کشور صحبت میکند؛ با وجود اینکه بیشتر اعضای دولتاش در زمان جنایت هولوکاست به دنیا نیامده بودند (چه برسد به اینکه بخواهند در آن دخیل باشند). منظور اشتاینمایر ایناست که بدون درنظر گرفتن مسئولیتشخصی (و افرادی بودهاند که در این زمینه مسئولیت شخصی داشتهاند مثل هیتلر، هیملر، آیشمن، گورینگ و...)، دولت آن کنشها را انجام داده و دولت مسئول آن است. همانطور که دولت غرامت آن را هم پرداخته است.
هیچ فرد زندهی آمریکایی نیست که مسئول بردهداری یا تِرِیلآوتیرز باشد. اگر در زمانی که افراد زندهای باشند که در چنان جنایتهایی دخیل باشند؛ باید شخصا جوابگو باشند. با اینحال کشوری که مرتکب این جنایتها شدهاست وجود دارد. برقراری بردهداری و بیرونکردن آمریکاییهای بومی از زادبومشان یک کنشجمعی است که کل ایالات متحده در آن دخیل است. حتی اگر هیچ فرد مقصری زنده نباشد؛ اجتماع موجود است
پایهگذاران و جنایتکاران هولوکاست، مثل رییسجمهور جکسون آمریکایی، اکنون مردهاند (اگر همهشان نه، اما چیزی نزدیک به همه). افرادی که مسئولیتجمعی تاریخ آلمان را میپذیرند؛ افرادی هستند که مسئولیت فردی در قبال آن ندارند. رییسجمهور اشتاینمایر میتوانست اینطور بگوید: «آلمان مسئولیت جمعی دارد» و «هیچ آلمانی زندهای نیست که در این مورد شخصاً مسئول باشد». این دو جمله هیچ تناقضی با یکدیگر ندارند.
هیچ فرد زندهی آمریکایی نیست که مسئول بردهداری یا تِرِیلآوتیرز باشد. اگر در زمانی که افراد زندهای باشند که در چنان جنایتهایی دخیل باشند؛ باید شخصا جوابگو باشند. با اینحال کشوری که مرتکب این جنایتها شدهاست وجود دارد. برقراری بردهداری و بیرونکردن آمریکاییهای بومی از زادبومشان یک کنشجمعی است که کل ایالات متحده در آن دخیل است. حتی اگر هیچ فرد مقصری زنده نباشد؛ اجتماع موجود است.
البته مسئولیت فردی و جمعی ممکن است با یکدیگر تلاقی داشته باشند. ایالات متحده مسئول سلسله حملات بمباران کامبوج است هنری کیسنجر شخصاً نیز، به عنوان یک سیاستگذار اصلی، در این حملات مسئول است. ایالات متحده بردهداری را تصویب کرد و در این زمینه اشخاص قانونگذار و بردهدارانی دخیل بودند که مسئولیت فردیشان در تصویب این قانون بسیار بیشتر از (مثلا) کویکرهای طرفدار الغای بردهداری بود.
مبارزهی شخصی آنها با جرمی که مرتکب شدهاند و مسئولیتشان در قبال خساراتی که موجب آن بودهاند، نمونهی یکی از حوزههای بارز در بحث مسئولیت جمعی است. امروزه وقتی ما با میراث بردهداری در آمریکا مبارزه میکنیم، افراد سفیدپوست با عنوان کردن این مسئله که خودشان شخصا هیچگاه برده نداشتهاند و حتی اجدادشان نیز مالک برده نبودهاند، سعی میکنند به این مسئله پاسخ دهند و بهاینترتیب میخواهند خود را از هرگونه مسئولیت شخصی مبرا کنند. این وضعیت با وضعیت کسانی مثل پاک، راجرز و تامس فرق دارد چراکه این افراد بهعنوان بخشی از جمعی که مسئول خسارات ناشی از این اَعمال هستند، مسئولیت شخصی نیز دارند. بخشی از زندگی در یک جامعه کمک به تصحیح اشتباهاتی است که کل گروه مسئول آن هستند، خواه شخصا درگیر باشیم یا نه.
واقعاً چه کسی مسئول اینهمه خسارت است؟ مجازات افرادی که شخصاً مرتکب جنایت میشوند کار سادهتری است. دولت غاصب اسرائیل آدولف آیشمن را به دار آویخت، آمریکا میتوانست رییسجمهور جکسون را اعدام کند. یوگسلاوی اسلوبودن میلاسویچ را، زمانی که هنوز زنده بود، محکوم و زندانی کرد، آمریکا نیز میتوانست قاضی هنری بیلینگز براون و دیگر افراد وضعکنندهی قانون رسمی تفکیک نژادی را دستگیر کند. اما ما نمیتوانیم کشور آمریکا را حلقآویز کنیم. نمیتوانیم آن را به زندان بیاندازیم. دلایل اخلاقی متقنی برضد مجازاتهایی که برای جمع تعیین میشود، وجود دارد، حتی اگر افراد دارای مسئولیت شخصی در این جمعها هنوز زنده باشند. بهدلیل اینکه چنین مجازاتهایی ممکن است افرادی را که با جرم موردنظر مبارزه کردهاند یا اصلاً در آن دخیل نبودهاند؛ را متضرر کند و این عادلانه نیست.
لیکن اقداماتی هست که میتوان در صورتی که یک جمع کاری غیراخلاقی انجام میدهند؛ آنها را انجام داد. خود گروهها میتوانند با اعتراف به خساراتی که موجب شدهاند؛ واکنش نشان دهند. آمریکا، به عنوان یک کشور، میتواند و باید به آسیبهایی که به افراد و گروهها از طریق کنشهای جمعی وارد آورده است؛ اذعان کند، همانطور که آلمان و دیگر اجتماعات دارای تاریخ اخلاقی نامناسب این کار را کردهاند.
رسیدگی به مسئلهی مسئولیت جمعی در جرمهای اخلاقی بهطور گستردهای پذیرفتهشده است؛ اجتماعات میتوانند به کسانی که به آنها خسارت رساندهاند؛ غرامت پرداخت نمایند یا این غرامت را به نزدیکترین نواده زندهی آنها ارائه دهند. بعضی بازماندگان هولوکاست و نوادههای آنان در آلمان یا در کشورهای تحت اشغال یا همپیمان آن زندگی میکنند؛ بسیاری از سیاهپوستان در آمریکا نوادگان آنهایی هستند که، قربانی بردگی بودهاند. یک راه مناسب برای اعتراف به خسارات واردکرده؛ اقدام به پرداخت غرامت است
این اولین قدم و کاری ساده است، اما دولتها معمولاً در انجام آن دچار مشکل هستند. مشکل بتوان گفت که آمریکا مسئولیت مسئلهای مثل بردهداری، که همگان به آن آگاه هستند؛ را پذیرفته است به خصوص که همواره در تاریخ آمریکا جنگهای مداوم فرهنگی درگرفته است. درمورد نسلکشی بومیان آمریکا و کار اجباری و تفکیک نژادی بسیاری از اقلیتها نیز وضعیت بههمین منوال است.
قدم دوم برای آمریکا حتی جدالبرانگیزتر است؛ اما برای رسیدگی به مسئلهی مسئولیت جمعی در جرمهای اخلاقی بهطور گستردهای پذیرفتهشده است؛ اجتماعات میتوانند به کسانی که به آنها خسارت رساندهاند؛ غرامت پرداخت نمایند یا این غرامت را به نزدیکترین نواده زندهی آنها ارائه دهند. گذشته از اینها اجتماعات شامل افرادی که آسیب متوجه آنها بوده نیز میشوند. بعضی بازماندگان هولوکاست و نوادههای آنان در آلمان یا در کشورهای تحت اشغال یا همپیمان آن زندگی میکنند؛ بسیاری از سیاهپوستان در آمریکا نوادگان آنهایی هستند که، قربانی بردگی بودهاند. یک راه مناسب برای اعتراف به خسارات واردکرده؛ اقدام به پرداخت غرامت است. در آمریکا، اغلب دربرابر این راه مقاومت میشود. مثلاً مردم برای اینکه اعتراض خود را به تفکر پرداخت غرامت نشان دهند میگویند: «من هیچوقت برده نداشتهام» یا «اجداد من در دوران بردهداری اصلاً اینجا زندگی نمیکردهاند».
بعضی اصرار میورزند که میراث بردهداری، تبعیض نژادی، اخراج از زادگاه و نسلکُشی آنچنان از زندگی ما حذف شده که پرداخت غرامت بهخاطر آنها نادرست است. آنها این مسئله را که افراد دریافتکنندهی غرامت خود افراد متضرر نیستند و نوادههای آن هایند، به چالش میکشند.
بهعنوان یک موضوع تاریخی و مطابق توافقنامههایی که برای پرداخت چنین غراماتی تنظیم میشود، چنین بحثهایی که گفته شد، متقاعدکننده نیستند. بهخصوص با درنظرگرفتن تأثیرات زیانبار نژادپرستی در آمریکا درست پس از تصویب قانون حقوق شهروندی در دههی ۶۰. حتی اگر فرض کنیم که نوادههای افراد متضرر آسیبی متحمل نشدهاند (که درست نیست)، آیا موظف نیستیم که غرامت را به نزدیکترین فرد زنده از تبار افراد متضرر پرداخت کنیم؟ بخشی از زندگی در یک جامعه کمک به تصحیح اشتباهاتی است که کل گروه مسئول آن هستند؛ خواه شخصاً درگیر باشیم یا نه. خسارت واردآمده توسط یک جمع، تعهدآور است و این تعهد با مردن فرد متضرر رفعشدنی نیست. اگر چنین موضوعی صادق بود آبشاری از انگیزههای دهشتناک و از نظر اخلاقی مطرود را موجب میشد. مثلا اینکه آمریکا هر کسی که متضرر بود را میکُشت (یا حداقل کسانی را که در اثر زیان وارده هنوز نمردهاند) تا از پرداخت غرامت معاف شود. وقتی حکومتی مردم را شکنجه میکند، که شامل شهروندان بیگناه نیز هست، وظیفهی اخلاقی او اینست که به این افراد غرامت بپردازد نه اینکه برای پنهان کردن جنایتش آنها را بکشد.
/انتهایپیام/