گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «جان کویگین»[۱] ،استاد اقتصاد «دانشگاه کوئینزلند»[۲] استرالیا، در مطلبی که برای وب سایت استرالیایی «Inside Story» نوشته است؛ استدلال میکند که نئولیبرالیسم در اشکال سخت و نرم، آن چه از نوع «هایکی» که اصالت را به آزادی بازار میدهد و چه از نوع «پولانی» که اصالت را به انسان میدهد و بازار را در خدمت انسان قرار میدهد در تحقق وعدههای خود در ایجاد یک مدینه فاضله، شکست خورده است. به باور وی بحرانهای اواخر دهه۹۰ و اوایل قرن بیستویکم، نشان داد که دیگر از هژمونی بلامنازع نئولیبرالیسم خبری نیست و دوران افول این مکتب اقتصادی فرارسیده است.
از نئولیبرالیسم سخت تا نئولیبرالیسم نرم
«نئولیبرالیسم سخت» که توسط «پینوشه» و «تاچر» در شیلی و انگلیس اجرا شد؛ هیچ وجه اشتراکی با نگرانیها برای آزادی بیان در اندیشه «جان استوارت میل» و دیگر متفکران لیبرال ندارد
مانند بسیاری از اصطلاحات سیاسی، «نئولیبرالیسم» به قدری آزاد و رها و بدون چارچوب به کار میرود که بسیاری از مردم بر این باور هستند که «نئولیبرالیسم» چیزی بیش از یک اصطلاح توهینآمیز عمومی نیست. اما ایدهها و نهادهایی که از هرج و مرج اقتصادی اوایل دهه ۱۹۷۰ به وجود آمدند، بدون شک از جنبههای اساسی با ایدههای دهههای پس از ۱۹۴۵ متفاوت بودند و به وضوح شایسته نام خود هستند. این که این ایدهها و نهادها قدرت خود را از دست دادهاند، به همان اندازه آشکار است، حتی اگر هیچ چیز منسجمی برای جایگزینی آنها ظاهر نشده باشد. به هر حال، این نتیجهای است که «جی بردفورد دیلانگ»[۳]، در کتاب جدیدش «خم شدن بهسوی آرمانشهر: تاریخ اقتصادی قرن بیستم»[۴] و هم توسط «سباستین ادواردز» [۵]در کتاب آماده انتشارش، «پروژه شیلی: داستان پسران شیکاگو و سقوط نئولیبرالیسم»[۶]، به دست آمده است. نکته مهم این است که نه «دلانگ» و نه «ادواردز» را نمیتوان در زمره مخالفان آشتی ناپذیر نئولیبرالها قرار داد. هر دو، سالها نئولیبرالیسم را هرچند به اشکال مختلف پذیرفته بودند. پروژه شیلی، که «ادواردز» عموماً ناظر دلسوز آن بود، با بریتانیای تاچر به عنوان نمونهای از آنچه من «نئولیبرالیسم سخت»[۷] نامیدهام، قرار میگیرد که اقتدارگرایی و سیاستهای رادیکال بازار آزاد را با هم ترکیب میکند. موفقیت «پسران شیکاگو» - اقتصاددانانی که مدتها بر مکتب اقتصادشیکاگو، تسلط داشتند - در متقاعد کردن دیکتاتوری «پینوشه»[۸] برای اجرای سیاستهای بازار محور، بود که عمدتاً در دولتهای دموکراتیک بعدی نیز حفظ شد. «ادواردز» مینویسد که این سیاستها شامل یک سیستم بازنشستگی خصوصی، همراه با «سیاست درهای باز و جهانی شدن، قوانین مالی، مهار تورم، و سیاستهای سختگیرانه و ریاضتی بهداشت، آموزش و محیط زیست» بودند.
همانطور که نمونههای «پینوشه» و «تاچر» نشان میدهد، «نئولیبرالیسم سخت» هیچ وجه اشتراکی با نگرانی برای آزادی بیان که «جان استوارت میل»[۹]، و دیگر متفکران لیبرال را برانگیخت، ندارد. اما این سیاستهای لیبرالیسم سخت برای مثال، با لیبرالیسم کلاسیک که توسط اقتصاددان اتریشی الاصل «فردریش هایک»[۱۰]نمایندگی میشد، سازگار بود، که بیشتر نگران حفظ آزادی عمل افراد، به ویژه با به حداقل رساندن دخالت دولت در حقوق مالکیت بود. «نئو» در «نئولیبرالیسم» سخت نشان میدهد که چگونه، موفقیتهای سوسیال دموکراسی در قرن بیستم آن نوع لیبرالیسم کلاسیک را که فقر تودهها را در کنار ثروت انبوه تحمل میکرد؛ برای همیشه بیاعتبار کرد. نئولیبرالها نیاز به خدمات اجتماعی را پذیرفتند تا بیشتر مردم را از خط فقر بالاتر ببرند. آنها استدلال کردند که به شرط تحقق این هدف دیگر نیازی به نگرانی در مورد نابرابری سیاسی و اقتصادی وجود ندارد.
نئولیبرالها نیاز به خدمات اجتماعی را پذیرفتند تا بیشتر مردم را از خط فقر بالاتر ببرند. آنها استدلال کردند که به شرط تحقق این هدف دیگر نیازی به نگرانی در مورد نابرابری سیاسی و اقتصادی وجود ندارد
«دلانگ» یکی از طرفداران چیزی است که من آن را «نئولیبرالیسم نرم»[۱۱] مینامم؛ که از استفاده متمایز ایالات متحده از اصطلاح «لیبرال» ناشی میشود. «نئولیبرالیسم نرم» در دولت «بیل کلینتون» تجلی عینی پیدا کرد، که در آن «دلانگ» به عنوان معاون دستیار وزیر خزانهداری در زمان «لارنس سامرز»[۱۲] خدمت میکرد. در خارج از ایالات متحده، نئولیبرالیسم نرم اغلب به عنوان راه سوم توصیف میشد و موضوع اصلی آن این بود که اهداف سوسیال دموکراسی (یا لیبرالیسم به معنای آمریکایی) را میتوان با پذیرش اصلاحات بازارمحور، و بهویژه مقررات زدایی مالی و در عین حال حفظ یک دولت رفاه عموماً بازتوزیعکننده، به بهترین نحو به دست آورد.
از ظهور تا افول
در هر دو نسخه سخت و نرم، نئولیبرالیسم در دهه ۱۹۹۰ به اوج خود رسید. شیلی در دوران پینوشه، بحرانهای اقتصادی شدیدی را تجربه کرد، اما پایان دیکتاتوری وی در سال۱۹۹۰ با یک دهه عملکرد قوی اقتصادی همراه شد. متمایزترین اصلاحات دولت وی یعنی سیستم بازنشستگی مبتنی بر حسابهای فردی، به عنوان الگویی توسط دولت «جورج دبلیو بوش» در ایالات متحده پیگیری شد. پیروزی نئولیبرالیسم نرم در ایالات متحده به شیوهای مبالغه آمیزی توسط «فرانسیس فوکویاما»[۱۳]، در کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان»[۱۴] اعلام شد و این کتاب در ردیف کتابهای پرفروشی مثل «لکسوس و درخت زیتون» [۱۵]اثر «توماس فریدمن»[۱۶] قرار گرفت. رونق بازار سهام در دهه ۱۹۹۰، که تقریباً همزمان با دوره ریاست جمهوری کلینتون بود، به نظر میرسید که نویدبخش رفاه بیپایان باشد. به صورت ویژه در این دوره مجموعهای از توافق نامههای تجارت آزاد منعقد شد که حاوی مکانیسمهای حل و فصل اختلافات بین سرمایه گذاران و دولت بود که به شرکتها اجازه میداد از دولتها برای تصمیم گیریهای سیاستی که برای سود آنها مضر است شکایت کنند. حتی چشمگیرتر از آن، استقبال از بخش مالی بود که نماد آن انتصاب «رابرت روبین» [۱۷]رئیس سابق «گلدمن ساکس» [۱۸]به عنوان وزیر خزانه داری آمریکا بود.
پیروزی نئولیبرالیسم نرم در آمریکا به شیوه مبالغه آمیزی توسط «فرانسیس فوکویاما» در کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» اعلام شد و این کتاب در ردیف کتابهای پرفروشی مثل «لکسوس و درخت زیتون» اثر «توماس فریدمن» قرار گرفت
نقاط ضعف نئولیبرالیسم از اواخر دهه ۱۹۹۰ آشکارتر شد. مجموعهای از بحرانهای مالی (بحران آسیایی ۱۹۹۷، بسته نجات بلندمدت مدیریت سرمایه در سال ۱۹۹۸ و ورشکستگی داتکام در سال ۲۰۰۰) فاجعه مالی عظیمی را که در سال ۲۰۰۸ توسط بحران مالی جهانی آغاز شد نوید میداد. این بحران در بیشتر دهه بعدی نیز ادامه یافت. با بهبودی نسبی در دهه ۱۹۹۰، رشد بهرهوری نیز تا حدی کاهش یافت. «دلانگ» سال ۲۰۱۰ را به عنوان سالی که «رشد مبتنی بر فناوری قرن طولانی بیستم» به پایان رسید، مشخص میکند. همانطور که او میگوید: «سالهای بعد از ۲۰۱۰، موجهای بیثباتکننده عظیمی از خشم سیاسی و فرهنگی را از سوی تودههای شهروندان به همراه آورد، که همگی به طرق مختلف و به دلایل مختلف از شکست نظام قرن بیستم در کارکردهای که فکر میکردند باید باشد و نبود ناراحت بودند»
در شیلی، طرح بازنشستگی که بسیار برای آن تبلیغ شده بود، با از دست رفتن بسیاری از پساندازهای کارگران به دلیل هزینههای مدیریت، ثابت شد که شکست خورده است و مجموعهای از اصلاحات به تدریج سیستم را به سمت یک طرح بازنشستگی عمومی سنتیتر سوق داد. علاوه بر این، در حالی که فقر مطلق کاهش یافت، رفاه گسترده حاصل نشد و کسانی که در بالای توزیع درآمد قرار داشتند، بیشترین سود را به دست آوردند.
«ادواردز» جنبش اعتراضی را که در سال ۲۰۱۹ آغاز شد، آغاز پایان نئولیبرالیسم شیلی میداند. «دلونگ» نیز با در نظر گرفتن روندهای جهانی، سال ۲۰۱۰ را به عنوان سالی نامگذاری میکند که حرکت به سمت آرمانشهر کند یا به طور کلی متوقف شد. در هر صورت، نئولیبرالیسم از هژمونی بلامنازع در آغاز قرن بیست و یکم ۲۰ سال بعد یک عقب نشینی کامل کرده بود.
من تاکنون بر دوره سلطه نئولیبرال که با فروپاشی «کینزیسم» در اوایل دهه ۱۹۷۰ آغاز شد، تمرکز کردهام. این چارچوب دقیقاً با کتاب «ادواردز» مطابقت دارد، که با کودتای نظامی شیلی در سال ۱۹۷۳ آغاز میشود. اما برای «دلانگ»، نئولیبرالیسم دومین کنش در درامی بود که در اواخر قرن نوزدهم آغاز شد به گفته وی به عنوان یک مورخ اقتصادی در طی آن صد سال زندگی اقتصادی برای اکثریت مردم روی کره زمین کاملاً دگرگون شد. داستان از اروپای غربی و شاخههای آن، از همه مهمتر ایالات متحده آغاز میشود، و این مورد دوم است که دلانگ بیشتر توجه خود را متمرکز میکند. او سال ۱۸۷۰ را به عنوان نقطه شروع خود انتخاب کرد، زیرا در آن سال «اختراع» با ایجاد آزمایشگاههای تحقیقاتی صنعتی همراه بود. اینها مخترعان را قادر ساختند تا به جای تلاش بیپایان و اغلب بیهوده برای تجاریسازی و مجوز اختراعات خود، بر نوآوری تمرکز کنند.
با کمال تعجب، «دلانگ» علیرغم وابستگی به دانشگاه «کالیفرنیا برکلی»[۱۹]، خانه بیست و شش برنده جایزه نوبل و دانشگاه دهها نفر دیگر، او به دانشگاههای تحقیقاتی که علوم پایه بسیاری از این اختراعات را ارائه میکنند، اشاره نمیکند. همانطور که عنوان کتاب او نیز نشان میدهد، قرن بعدی شاهد پیشرفت قابل توجهی بود که با این وجود نتوانست مدینه فاضلهای را ایجاد کند که بسیاری معتقد بودند میتواند از پیشرفتهای عظیم در فناوری پدید آید. در عوض، قرن با مناقشات بر سر چگونگی سازماندهی جوامع و اقتصادها مناقشات وحشیانه و خونین در نیمه اول قرن بیستم و به دنبال آن صلحی ناآرام زیر سایه تهدید نابودی هستهای تمام شد.
اقتصاد ترکیبی!
«دلانگ» مکاتب فکری در دنیای سرمایهداری را عنوان مکاتب «هایک»[۲۰] (بازار میدهد، بازار میبرد؛ مبارک باد نام بازار) و «کارل پولانی»[۲۱] (بازار برای انسان ساخته شده است، نه انسان برای بازار) تقسیمبندی میکند. در حالی که هایک با تمام اشکال مداخله دولت در اقتصاد به عنوان «جادهای به سوی بردگی»[۲۲] مخالف بود، پولانی استدلال میکرد که مردم «حق جامعهای را دارند که از آنها حمایت میکند، درآمدی که به آنها منابعی را میدهد که لیاقتش را دارند، و از حقوق اقتصادی برخوردارند و ثباتی که به آنها کار مداوم میدهد.» در این چارچوب، دهههای پس از ۱۹۴۵ را میتوان دورهای دانست که در آن این تنش با ترکیب مدیریت اقتصاد کلان کینزی و دولت رفاه سوسیال دمکراتیک حل شد. «هایک» در مبارزات علیه برنامهریزی جامع اقتصادی پیروز شد، اما نه در مخالفت با ارائه خدمات عمومی بهداشتی، آموزشی و زیربنایی از هر نوع.
به نظر میرسید که دیدگاههای پولانی در سه دهه پس از پایان جنگ دوم جهانی همزمان با گسترش دولتها به طور پیوسته در حال گسترش بود. در شرایط جنگ سرد اواسط قرن بیستم، بسیاری انتظار داشتند که نظامهای اقتصادی رقیب (سرمایهداری و کمونیسم) به سمت یک «اقتصاد مختلط» همگرا شوند، به طوری که اکثر کسبوکارهای بزرگ تحت مالکیت یا به شدت تحت نظارت دولتها درآمده و نیروهای بازار نیز در جاهای دیگر حاکم بودند. اما در عرض چند سال ورق برگشت. هایک در دهه ۱۹۷۰ پیروز شد، و به عنوان ستاره روشنفکر دهه معرفی شد. بازارهای مالی مقررات زدایی شدند، شرکتهای دولتی خصوصی شدند و اتحادیهها سرکوب شدند. دوران نئولیبرالیسم، که بخش دوم داستان دلانگ را تشکیل میدهد، آغاز شده بود. این داستان «دلانگ» و خوانندگانش را با دو مشکل بزرگ روبرو میکند. اول، آیا واقعاً پیشرفت فناوری بعد از سال ۲۰۱۰ متوقف شده است و اگر چنین است، چرا؟ دوم، چرا یک انفجار نسبتاً کوتاه تورم بالا برای سرنگونی سوسیال دموکراسی کافی بود و در عین حال چندین دهه عملکرد ضعیف اقتصادی برای ایجاد جایگزینی برای نئولیبرالیسم کافی نبود؟
قرن بیست و یکم شاهد رشد عظیمی در حجم اطلاعات توزیع شده از طریق رسانههای مختلف بوده است. برخلاف کالاها و خدمات سنتی، اطلاعات یک محصول «غیررقابتی» است: در دسترس قرار دادن اطلاعات برای یک فرد، میزان در دسترس دیگران را کاهش نمیدهد. اما ظرفیت بینهایت برای تکثیر اطلاعات، مجبور کردن مردم به پرداخت هزینه برای اطلاعات را نیز دشوار میکند
در مورد سوال اول، من کمی خوشبینتر از «دلانگ» هستم. قرن بیست و یکم شاهد رشد عظیمی در حجم اطلاعات توزیع شده از طریق رسانههای مختلف بوده است. برخلاف کالاها و خدمات سنتی، اطلاعات یک محصول «غیررقابتی» است: در دسترس قرار دادن اطلاعات برای یک فرد، میزان در دسترس دیگران را کاهش نمیدهد. اما ظرفیت بینهایت برای تکثیر اطلاعات، مجبور کردن مردم به پرداخت هزینه برای اطلاعات را نیز دشوار میکند. رایجترین راه حل بسیار رضایت بخش، پیوست کردن اطلاعات مفید به تبلیغات است که مردم در غیر این صورت نمیخواهند به آن نگاه کنند. در این شرایط، معیارهای سنتی تولید، درآمد و مصرف کمتر و کمتر به هم مرتبط میشوند. حداقل در کشورهایی که اکثر مردم به مجموعهای اساسی از کالاهای خانگی قرن بیستم و انواع خدمات شخصی دسترسی دارند، ممکن است بهبودهای آتی در استانداردهای زندگی تقریباً به طور کامل از دسترسی به اطلاعات ارائه شده خارج از بازار حاصل شود.
در مورد سوال دوم، دلانگ به درستی استدلال میکند که سوسیال دموکراسی قربانی موفقیت خودش بود. همه انتظار داشتند رشد سریع درآمدشان همراه با ادامه اشتغال کامل و تورم پایین باشد. هنگامی که سیستم نتوانست در سطح مورد انتظار عمل کند، نئولیبرالیسم وعده بازگشت به رفاه را داد. زمانی که مشخص شد این وعده محقق نخواهد شد، انتظارات به حدی کاهش یافت که (به عنوان مثال) نرخ بیکاری ۵ درصد به عنوان، یک موفقیت در نظر گرفته شد. باز هم با نگاه خوش بینانه، شاهد احیای تدریجی نهادهای «اقتصاد مختلط» از جمله دولتهای فعال، شرکتهای دولتی و اتحادیههای کارگری هستیم. حداقل در حال حاضر، لازم نیست نگران باشیم که موفقیتهای محدود ما غرور دهه ۱۹۶۰ را دوباره خلق خواهد کرد. شاید بالاخره بتوانیم دوران نئولیبرالیسم را پشت سر بگذاریم.
پینوشت:
[۱]. John Quiggin
[۲]. University of Queensland
[۳]. James Bradford DeLong
[۴]. Slouching Towards Utopia: An Economic History of the Twentieth Century
[۵]Sebastian Edwards
[۶]. Chile Project: The Story of the Chicago Boys and the Downfall of Neoliberalism
[۷]. hard neoliberalism
[۸]. Augusto Pinochet
[۹]. John Stuart Mill
[۱۰]. Friedrich Hayek
[۱۱]. Soft neoliberalism
[۱۲]. Lawrence Summers
[۱۳]. Francis Fukuyama
[۱۴]. End of History and the Last Man
[۱۵]. Lexus and the Olive Tree
[۱۶]. Thomas Friedman
[۱۷]. Robert Rubin
[۱۸]. Goldman Sachs
[۱۹]. University of California Berkeley
[۲۰]. Friedrich August von Hayek
[۲۱]. Karl Paul Polanyi
[۲۲]. road to serfdom
/انتهایپیام/