گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ حیطه عمل اخلاقی شاید برای بسیاری از ما مرزهایی نامشخص داشته باشد. بسیاری از اوقات در جامعه شاهد هستیم که عدهای با دغدغههای به ظاهر اخلاقی دست به اقداماتی میزنند یا اهدافی را دنبال میکنند که به شدت منجر به رنجش دیگران میشود، اما ایشان این امر را خشونت اخلاقی عنوان میکنند. آیا معیاری برای سنجش عمل اخلاقی وجود دارد؟ آیا سیاستمداران همیشه به دنبال سیاستگذاری اخلاقی هستند؟ پل راسلیس (Paul Russellis) استاد فلسفه و مدیر پروژه مسئولیتپذیری لوند-گوتنبرگ در دانشگاه لوند سوئد که استاد فلسفه در دانشگاه بریتیش کلمبیا در کانادا نیز میباشد؛ در این یادداشت به بررسی مفهوم اخلاقگرایی ظالمانه میپردازد و سعی دارد تا به سوالات بالا پاسخ دهد. این یادداشت برای اولین بار در مجله اینترنتی aeon منتشر شده است.
جودیت اشکلار ،فیلسوف برجسته سیاسی، به پیروی از میشل دو منتنی ،یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین فیلسوفان دوره رنسانس، معتقد است ما باید ظلم را به عنوان بالاترین حد شر در عالم بشناسیم و آن را در جدول رذایل انسانها دارای اولویت اول بدانیم. جوهر ظلم این است که بدون زمینه و بهصورت عمدی بر موجود دیگری اعم از حیوان یا انسان تحمیل شود. شاید بتوان گفت کینهتوزی و سادیسم دو رذیلتی هستند که نزدیکترین ارتباط را با آنچه در تعریف ظلم بیان کردیم دارند. در واقع این دو نیز مانند ظلم در برگیرنده لذت بردن یا آرام شدن به واسطه رنج کشیدن دیگران است. یعنی ظالم از رنج کشیدن دیگری لذت میبرد. مانند کسی که نسبت به دیگری کینه دارد و یا دچار سادیسم است. درست است که ظلم و ستم شاید منحصر بهگونه انسان در جهان نباشد، اما ویژگی بارز و آشنایی در زندگی طبیعی و اجتماعی انسانها است. یکی از ویژگیهای مهم ظلم انسان، متغیر بودن و متفاوت بودن آن به واسطه تغییر شرایط فرهنگی و اجتماعی است. یعنی ظلم چه از نظر ابزار چه زمان وقوع و کیفیت وقوع شدیدا وابسته به شرایط میتواند دارای تنوع باشد.
با در نظر گرفتن این حقیقت اکنون میتوانیم این پرسش را مطرح کنیم: آیا همانطور که در ظاهر ظلم و اخلاق متضاد یکدیگر هستند آیا در واقعیت خارجی و در همه موقعیتها نیز این رابطه متضاد وجود دارد؟ یعنی آیا همانطور که اخلاق به عنوان یک عامل کنترل کننده و محدود کننده انگیزههای ظالمانه عمل میکند این انگیزههای ظالمانه نیز ما را از اخلاق دور میکنند؟
هنگامی که من از اخلاقگرایی صحبت میکنم، در این زمینه، چیزی که به طور کلی به آن توجه دارم، استفاده نادرست از اخلاق برای اهداف و مقاصدی است که شرورانه یا فاسد هستند. اخلاقگرایان نمای یک دغدغه اخلاقی واقعی را ارائه میدهند، اما انگیزههای واقعی آنها وابسته به علایق و رضایتهای شخصی بسیار متفاوت است
جالب است که با بررسی دقیقتر ماجرا مشاهده میکنیم که این رابطه بسیار پیچیدهتر از چیزی است که در ابتدا تصور کردهایم و علاوهبر پیچیدگی دارای آشفتگی ویژهای نیز میباشد. یکی از راههای درک این پیچیدگی این است که ما تمایلات انتقامجویانه شخصی خودمان را در نظر بگیریم. میدانیم که این تمایلات عموما دیگرانی را که مخاطب اعتراض یا تهیدمان میدانیم دچار درد و رنج میکند در چنین مواردی بررسی رابطه اخلاق و ظلم براساس عملکردهای اجتماعی و حقوقی و نهادهای موجود در جامعه که در مقیاس بزرگ درگیر این مسائل هستند کمکی به ما نمیکند. مثلا زندانها را تصور کنید که به سادگی میتوانیم بگوییم این زندانها و مجازاتهایی که در آنها رخ میدهد ظالمانه یا غیر ظالمانه است. اما در مناسبات فردی و روزمره که دخالت نهادها و اقدامات قانونی حضور ندارند و در سطح امور شخصی تعریف میشود ما عموما شاهد نوعی سواستفاده از اخلاق هستیم. در حقیقت ما در چنین موقعیتهایی با شکل خاصی از ظلم مواجه هستیم که دوست دارم آن را نوعی اخلاقگرایی بنامم. هنگامی که من از اخلاقگرایی صحبت میکنم، در این زمینه، چیزی که بهطور کلی به آن توجه دارم، استفاده نادرست از اخلاق برای اهداف و مقاصدی است که شرورانه یا فاسد هستند. اخلاقگرایان نمای یک دغدغه اخلاقی واقعی را ارائه میدهند، اما انگیزههای واقعی آنها وابسته به علایق و رضایتهای شخصی بسیار متفاوت است. وقتی این انگیزهها آشکار میشوند، نشان داده میشود که آلوده هستند و به میزان قابل توجهی کمتر از آنچه ما تصور میکنیم جذاب هستند. از جمله این انگیزهها میتوان به ظلم، کینه توزی و سادیسم اشاره کرد. با این حال، همه اشکال اخلاقگرایی به این شکل انگیزه ندارند. برعکس، میتوان ادعا کرد که آشناترین و رایجترین شکل اخلاقگرایی نه در ظلم، بلکه در غرور ریشه دارد.
ایده اصلی پشت این نوع اخلاقگرایی این است که رفتار و منش و سخنان کارگزاران آن بیشتر با هدف بالابردن جایگاه اجتماعی و اخلاقی خودشان نزد جامعه است؛ و این امر با به نمایش گذاشتن و به رخ کشیدن فضائل اخلاقیشان برای کسب تمجید و تحسین دیگران به دست میآید. در واقع این حس غرور ناشی از نمایش اخلاق ریشه اصلی سواستفاده از اخلاق در اخلاقگرایی است. گرچه شاید این حقیقت را بسیاری از ما اغراقآمیز بدانیم، اما در زیرلایههای رفتاری بسیاری از ما همین ماجرا جریان دارد و میتوانیم با کمک آن توصیف و تبیین معناداری از رفتارهایی که در دسته اخلاقگرایی کاذب و بیهوده قرار میگیرند داشته باشیم.
آنچه با اخلاقگرایی ظالمانه همراه میشود بیشتر رذایلی مانند کینه توزی، جزم گرایی و استبداد است. این افراد عموما با اعتماد به نقس و بروز افراطی خود شرایطی که موافق ایدههای به اصطلاح اخلاقی است را بر دیگران تحمیل میکنند و با این تحمیلی که از موضع بالا بر دیگران میکنند بر روی ایرادها و نقاط ضعف خودشان سرپوش میگذارند. همین نوع مواجه یکی از مواردی است که اخلاقگرایان ظالم برای تایید جایگاه اخلاقی خودشان و تامین امنیت و دفع تردیدها درباره خودشان به دیگران تحمیل میکنند
یکی از ویژگیهای اخلاقگرایی کاذب که بسیار نگران کننده نیز میباشد این مسئله است که این نوع از اخلاقگرایان فاقد هرگونه تعهد قلبی و عمیق و صادقانه به ارزشها و اصول و آرمانهای اخلاقی هستند که دوست دارند جامعه آنها را به رعایت آن اصول بشناسد. اساسا از این منظر شخصیت اخلاقگرایان بسیار متقلب و سطحی است. شاید نمونههای زیادی از این شخصیتها در زندگی دیده باشید. از کشیشانی که دچار رفتارهای ناهنجار اخلاقی میشوند یا حتی به مصرف مواد مخدر روی میآورند تا اساتیدی که در کنفرانسها و جلسههای عمومی درباره عدالت اجتماعی و برابری صحبت میکنند، اما در همان حال برای شرکت در همان جلسهها دستمزد نامتعارف و بالایی دریافت کرده و در زمان ناهار نیز دغدغه خوردن بهترین نوع غذا را دارند. از قضا با گذشت زمان عموما انگیزههای برتری طلبانه و نمایشی بودن تمایلات این افراد برای همه روشن میشود و مشخص میشود این افراد بیشتر دنبال نمایش اخلاقی جلوه دادن خود هستند و دوست دارند از این طریق کسب اعتبار و شهرت کنند و تعهدی بسیار سطحی به اصول و ارزشهای اخلاقی که خود را نماینده آن میدانند دارند. در اینجا باید به یک تفکیک دقیق اشاره کنیم. ما تا اینجا تنها به اخلاقگرایی کاذب که ریشه در غرور و ریاکاری و شهرت طلبی و تظاهر دارد پرداختهایم، اما بحث اصلی ما در این یادداشت اخلاقگرایی ظالمانه است. اخلاقگرایی ظالمانه شامل مجموعهای از انگیزهها و ریشههای بسیار متفاوت با اخلاقگرایی کاذب است. گرچه اخلاقگرایان کاذب ممکن است در مسیر رسیدن به اهداف خوشان باعث رنجش یا تحقیر دیگران شوند، اما عموما از رنجاندن دیگران لذت نمیبرند و رضایتی به این امر ندارند. اما در اخلاقگرایی ظالمانه شاهد هستیم که آنچه باعث رضایت این نوع اخلاقگرایان میشود تنها ارتقای جایگاه اخلاقی شان نزد جامعه نیست بلکه آنها از رنجاندن و تحقیر دیگران به مثابه ابزار و وسیلهای برای دست یابی به قدرت و سلطه بر آنها استفاده میکنند. این قدرت و سلطه احساس برتری خاصی به اخلاقگرایان ظالم میدهد و باعث میشود تا دیگران اعتبار بیشتری برای آرمانها و ارزشهای آنها قائل شوند. این اعتبار به واسطه تحمیل رنج و تحقیر بر کسانی که گناهکار هستند و یا دچار نقص اخلاقی هستند برای اخلاقگرایان ظالم تامین میشود. در واقع اخلاق در دست این گروه از انسانها تبدیل به ابزاری میشود که به شدت از آن در جهت منافع خودشان سواستفاده میکنند. همان گونه که انگیزه این دو گروه با هم متفاوت است مجموعه رذیلتهایی که پشت رفتارشان وجود دارد یا با آن همراه میشود نیز با هم متفاوت است. آنچه با اخلاقگرایی ظالمانه همراه میشود بیشتر رذایلی مانند کینهتوزی، جزمگرایی و استبداد است. این افراد عموما با اعتماد به نقس و بروز افراطی خود شرایطی که موافق ایدههای به اصطلاح اخلاقی است را بر دیگران تحمیل میکنند و با این تحمیلی که از موضع بالا بر دیگران میکنند بر روی ایرادها و نقاط ضعف خودشان سرپوش میگذارند. همین نوع مواجه یکی از مواردی است که اخلاقگرایان ظالم برای تایید جایگاه اخلاقی خودشان و تامین امنیت و دفع تردیدها درباره خودشان به دیگران تحمیل میکنند و باعث رنج و تحقیر دیگران میشوند.
جالب است بدانید که معمولا وقتی درباره اخلاقگرایی ظالمانه صحبت میکنیم ذهن ما بیشتر سمت نمونههای تاریخی و جهانی و در مقیاس بزرگ میرود. مثلا بیشتر شاید محاکمههای نمایشی مردان نیک به دست شروران با ظاهری اخلاقی به نظرمان بیاید. از محاکمه سقراط تا مصلوب شدن مسیح، از دادگاههای تفتیش عقاید اسپانیا تا محاکمات انقلاب فرانسه، انقلاب فرهنگی چین در سال ۱۹۶۰ و...، گرچه همه موارد نام برده شده میتوانند نمونههایی از اخلاقگرایی ظالمانه باشند که در آنها افرادی شرور و اوباشی در لباس قضات، مجازاتهایی بی رحمانه برای دیگران وضع کردهاند و از این طریق به منافعی رسیده و خود را از شر انتقادات و مخالفتهای آنها خلاص کردهاند، اما اتکا به این نمونههای تاریخی شاید آنقدر کلی باشند که در عین مفید بودن برای برخی گمراه کننده باشند. یکی از دلایل عدم تکیه کامل به نمونههایی از این نوع این است که این اشتباه است که فکر کنیم اخلاقگرایی ظالمانه فقط در سطح رویدادهای بزرگ یا تاریخی جهانی عمل میکند. برعکس، اخلاقگرایی ظالمانه معمولاً خود را در مبادلات بینفردی بیشماری به صورت جزئی و در امور روزمره نشان میدهد که عمدتاً از سوی همه به جز کسانی که مستقیماً درگیر هستند، مورد توجه قرار نمیگیرد. اما در حقیقت ظالمانه و از نظر اخلاقی مضر هستند.
در سیستمهای استبدادی هم شکنجهگران و هم شکنجه شونده، قربانیان یک نظام اخلاقی فاسد هستند. همه اینها موضوعاتی هستند که نگرانی اخلاقی زیادی برای ما به وجود میآورند، اما برخی از ویژگیهای اخلاقگرایی ظالمانه را که به شرایط یا انگیزههایی از این نوع بستگی ندارد، پنهان میکنند. من این موارد را اخلاقگرایی ظالمانه ناخالص مینامم.
مسئله دیگر این است که در نمونههای کلانی که نام بردیم عموما ارزشها و ایدئولوژی و اصول اخلاقگرایان برای دیگران مشکوک است و قربانیان کمترین وجاهت اخلاقی برای کسانی که آنها را محکوم میکنند و یا آنچه برایش محکوم شدهاند قائل نیستند. در حقیقت در نمونههای تاریخی ما دچار تشخیص اشتباه نمیشویم و به راحتی میتوان انگیزههای ضد اخلاقی افراد را تشخیص داد. البته در همین سیستمها نیز ممکن است افرادی که دیگران را شکنجه میکنند خودشان اسیر اخلاقگرایی ظالمانه حاکمانشان باشند و به دلیل سیستم بسته و استبدادی قادر به شناخت پشت صحنه دستورات حاکمان نباشند و نتوانند دستورات آنها را به چالش بکشند گرچه با همه اینها همچنان مسئول رفتارهای خودشان هستند. اما باید به این نکته توجه کنیم که در چنین سیستمهایی هم شکنجهگران و هم شکنجه شونده، قربانیان یک نظام اخلاقی فاسد هستند. همه اینها موضوعاتی هستند که نگرانی اخلاقی زیادی برای ما به وجود میآورند، اما برخی از ویژگیهای اخلاقگرایی ظالمانه را که به شرایط یا انگیزههایی از این نوع بستگی ندارد، پنهان میکنند. من این موارد را اخلاقگرایی ظالمانه ناخالص مینامم. پس، حالا باید بفهمیم اخلاقگرایی ظالمانه خالص چگونه است؟ در سال ۲۰۱۷، مایکل ماروس ،استاد بازنشسته تاریخ و محقق برجسته هولوکاست، با سه دانشجوی فارغالتحصیل در یک کالج وابسته به دانشگاه تورنتو به گفتگو نشست. در یکی از روزها، او که مقام استاد تمامی دانشگاه را داشت با یک مزاح و شوخی کلامی که رنگ و بوی نژادپرستی داشت یکی از دانشجویان را مورد خطاب قرار داد. شوخی او در واقع به نوعی حکایتگر برتری طلبی او نسبت به آن دانشجوی رنگین پوست بود. به همین دلیل با اعتراض دیگران مواجه شد و کمکم موج اعتراضی به دانشجویان و دیگر اساتید دانشگاه نیز سرایت کرد و در کمتر از چند هفته دانشگاه حکم تعلیق جایگاه علمی او را صادر کرد و حتی در پرونده علمی او نیز این مسئله درج شد. مسئله به حدی مهم بود که ماروس چند روز بعد نامه استعفای خود را به ریاست دانشگاه تقدیم کرد و در نامه استعفا کاملا اشتباه خود را پذیرفته بود. در نمونهای که بیان کردیم نکته مهم این است که مسئلهای که این نمونه را از نمونه اخلاقگرایی ناخالص متمایز میکند این است که در این جا ماروس در واقع معیارهای اخلاقی معقول و وجدانی و واضحی (اصول نژادپرستی) را نقض کرده بود. یعنی در دو طرف ماجرا هم ماروس گناه کار واقعی بود و هم کسانی که به او اعتراض کردند و اقدام قانونی علیه او انجام دادند عملی اخلاقی و صحیح انجام دادند و دچار عملی ضد اخلاقی نشدهاند. یعنی به خلاف مورد دادگاههای جهانی در اینجا هر دوطرف ماجرا اصول اخلاقی را پذیرفتهاند نه اینکه قربانی اصول اخلاقی باشند. در این پرونده هیچ معیار اخلاقی و سیاسی نامشروعی وجود ندارد به همین دلیل این نمونه هیج شباهتی به اخلاقگرایی نمایشی و ناخالص ندارد. اما نکته مهم این است که در صورتی که ماروس گناه کار است و شخصا مسئولیت اقدام اشتباه خود را نیز پذیرفته است و اقدامات قانونی علیه او نیز براساس موازین و اصول ضد نژادپرستی درست و صحیح بوده است، پس چگونه میتوانیم ماروس را قربانی اخلاقگرایی ظالمانه بدانیم؟
آنچه برای شناسایی موارد خالص اخلاقگرایی ظالمانه اهمیت دارد انگیزه کسانی است که به شخص محکوم (قربانی) حمله میکنند. در مورد ماروس آیا واقعا موج سنگین هجمه و درگیریهای اطراف دانشگاه و طوفان خشمی که رسانهای شد طبیعی بود و یا میتوان به انگیزههای پشت آن مشکوک شد؟ آیا این میزان خشمی که بروز کرد به اندازه کافی بود؟ مثلا معترضان اگر میخواستند به اقدامات هاینریش هیملر (فرمانده نازی نیروهای اساس) اعتراض کنند در واقع چه کار بیشتری میتوانستند انجام دهند؟ آیا این میزان از بروز خشم عمیق متناسب با یک شوخی کلامی (البته زشت و نژادپرستانه) بود یا در اینجا شاهد افراط و تفریط در انگیزهها هستیم؟ دقیقا همین افراط و تفریطها یکی از مشکلات تشخیص اخلاقگرایی ظالمانه از دیگر انواع اخلاقگرایی میباشد. درست است که ما در همین موارد مشکوک نیز به شدت دچار درهم آمیختگی شناختی میشویم، اما باید مراقب باشیم در زمانی که فرد قربانی با یک زمینه کاملا منطقی و اخلاقی مواجه میشود (مانند مورد ماروس) نمیتواند موضعی علیه اتهامات وارد شده و یا در توجیه عملی که انجام داده است اتخاذ کند و جو به وجود آمده اجازه دفاع به او نمیدهد به خلاف مورد اخلاقگرایی نمایشی و ناخالص که به دلیل عدم مشروعیت محاکمه کنندگان، عموما فرد قربانی خطابههای اعتراضی و دفاعیههای معقولی از خود ارائه میدهد.
رهبران اخلاقگرایی ظالمانه به راحتی مخالفان ایدئولوژی خود را تحقیر میکنند و رنج مخالفان را امری اخلاقی اعلام میکنند. رنج دشمنان آنها باعث میشود تا این افراد تسلط بیشتری بر امور داشته باشند و با اعتماد به نفس بالاتری دست به اقدامات تند و خشن بزنند. نمونههای بسیاری از این رهبران و نظامهای مبتنی بر این ایده را در طول تاریخ میشناسیم که در لفافه شعار عشق و عدالت انجیلی جنایتهای بسیار خشنی علیه مخالفان خود مرتکب شدهاند. آنها به بهانه رسیدن به آرمانها و اهداف متعالی، سیاستها و شیوههای حکمرانی ظالمانه و اقتدارگرایانه را به راحتی اجرا میکنند و کسی توان مقابله با آنها را ندارد
از همین جا میتوانیم یکی دیگر از ویژگیهای اخلاقگرایی ظامانه ناب و خالص را مورد توجه قرار دهیم. در این نوع، اخلاقگرایی میتواند خود را به انواع آرمانگرایی و کمالگرایی بچسباند. یعنی اخلاقگرایان میتوانند به واسطه آرمان گرایی و کمال گرایی اهداف خود را به نوعی پنهان کنند که محکومان به خودشان جرئت اعتراض هم ندهند. به همین دلیل مشاهده میکنیم که خانه بیشتر این اخلاقگرایان ادیان و جنبشها و ایدئولوژیهای سیاسی هستند که امیدهای آرمان شهری و مدینه فاضله را به پیروان خود بشارت میدهند. رهبران اخلاقگرایی ظالمانه به راحتی مخالفان ایدئولوژی خود را تحقیر میکنند و رنج مخالفان را امری اخلاقی اعلام میکنند. رنج دشمنان آنها باعث میشود تا این افراد تسلط بیشتری بر امور داشته باشند و با اعتماد به نفس بالاتری دست به اقدامات تند و خشن بزنند. نمونههای بسیاری از این رهبران و نظامهای مبتنی بر این ایده را در طول تاریخ میشناسیم که در لفافه شعار عشق و عدالت انجیلی جنایتهای بسیار خشنی علیه مخالفان خود مرتکب شدهاند. آنها به بهانه رسیدن به آرمانها و اهداف متعالی، سیاستها و شیوههای حکمرانی ظالمانه و اقتدارگرایانه را به راحتی اجرا میکنند و کسی توان مقابله با آنها را ندارد. جالب است بدانید که جهان بینی مانوی و اصالت وجود دو نیروی خیر وشر در جهان میتواند یکی از بهترین زمینه سازهای این نوع اخلاقگرایی باشد. زیرا مردم با قبول منشا دوگانه خیر و شر اساسا به سادگی پذیرای رنج کشیدن گناه کاران و دشمنان میشوند، زیرا آنها را ذاتا شرور میدانند. در چنین حالتی و با گسترش دوقطبیهای اینچنینی در جامعه کم کم حس همدردی و وابستگی متقابل بین مردم و دلسوزی برای افرادی که در سمت اشتباه ایستاده اند از بین میرود و منادیان مهرورزی و مدارا و مهربانی سرکوب میشوند و تنها راه سعادت خشونت ورزیدن علیه دشمنان و مخالفان معرفی میشود.
تا اینجا با مسئله اخلاقگرایی ظالمانه آشنا شدیم. حالا باید به این پرسش پاسخ دهیم که راه مقابله و مهار چنین گرایشی در زندگی بشر چیست؟ از آنجاییکه رفتارهای انتقام جویانه و تلافی جویانه یکی از مهمترین حوزههای اخلاقگرایی ظالمانه هستند میتوانیم با حفظ حق انتقامجویی در چهارجوبهای اخلاقی که منجر به قوام زندگی اخلاقی و اجتماعی میشود، با افراط در رفتارهای انتقامگونه مخالفت کنیم. برای این کار میتوانیم در برابر سیاستهای خشونتآمیز به تشویق و ترویج اخلاقیاتی بپردازیم که خود به خود منجر به محدود کردن اشکال ظلم اخلاقی و سادیسم میشوند. مثلا بارزترین آنها ترویج مهربانی و همدردی در سطح نهادهای سیاسی و اجتماعی میباشد. یا در حوزه سیاستگذاری ترویج شفافیت و پاسخگویی باعث میشود تا عاملان نتوانند ظلم اخلاقی خود را پشت نقابهای قانونی و اخلاقی پنهان کنند. در حوزه فرهنگی نیز هر نوعی از انواع هنر میتواند افشاگر اشکال متنوع ظلم اخلاقی باشد. برای مثال، بسیاری از نقاشیها و حکاکیهای فرانسیسکو گویا (۱۷۴۶-۱۸۲۸) افشاگری قدرتمندی از انگیزهها و شیوههای تاریک اخلاقگرایی ظالمانه ارائه میکنند و ما را به همدردی با سرنوشت قربانیان آن دعوت میکنند. همچنین در حوزه طنز یکی از بهترین راههای مقابله با این گروه بکاربردن زبان طنز و حتی تمسخر اخلاقگرایان میباشد. در حالی که میتوان گامهایی برای مهار و محدود کردن اخلاقگرایی ظالمانه برداشت، نیروهای قدرتمندی وجود دارند که علیه این امر کار میکنند. فناوری، در قالب اینترنت و رسانههای اجتماعی، اکنون بستر وسیعی را برای گسترش و دسترسی اخلاقگرایی و اخلاقگرایان مخرب و ظالم فراهم میکند. بسیاری از کاربران در فضای مجازی به سادگی میتوانند هجمههای وسیعی علیه دیگران ترتیب دهند و یا با لایکهای خود از رنج دیگران لذت ببرند.
در پایان باید به مهمترین مسئله در خصوص موضوعی که مطرح کردیم اشاره کنم. شاید بتوان گفت که در محکوم کردن اخلاقگرایی ظالمانه، کنایهای (بدیهی) وجود دارد، و آن این است که، اگر در محکوم کردن اخلاقگرایی و اخلاقگرایان ظالم خیلی سریع عمل کنیم، ممکن است خود اخلاق قربانی شود. همچنین شاید طنز عمیقتر در اینجا این باشد که اگر اخلاق را آنطور که باید جدی بگیریم، دلیل خوبی داریم که اخلاقگرایی را - بهویژه در ظالمانهترین شکلهایش - بسیار جدی بگیریم. مسئله مهم و جنجال برانگیز این است که اخلاق خود هم فرصت و هم ابزار بسیاری از شدیدترین و بیرحمانهترین اشکال بی اخلاقی است. به همین دلیل باید با دقت و ظرافت به بررسی گرایشها و انگیزهها و رفتارها پرداخت تا بتوانیم اخلاق را از اخلاقگرایی ظالمانه تفکیک کنیم.
/انتهای پیام/