نقد و بررسی کتاب «آسیب‌شناسی صداقت کارگزاران سیاسی» با حضور عبدالمجید مبلغی و شریف لک‌زایی/ بخش اول؛

زبان گفت‌و‌گو و بازتولید خیر عمومی

زبان گفت‌و‌گو و بازتولید خیر عمومی
صداقت در عرصه عمومی به معنای تطابق رفتار، کردار و گفتار، با آنچه در حال شکل‌گیری است، می‌باشد. صداقت زمانی در عرصه عمومی پدید می‌آید که فرد، دل‌مشغول مراعات پیامدهای آن آگاهی باشد که از گفتگوهای آزاد انتقادی به طور مداوم برمی‌خیزد. این حرف من، محل نزاعی دارد که حالا شاید فرصت نباشد به‌صورت تفصیلی بیان کنم، اما به طور خلاصه و در قالب مثالی عرض می‌کنم.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ صداقت در حوزه عمومی را به دو عنصر شفافیت و گفتگوهای انتقادی ترجمه کرده‌اند. اما نسبت این دو مقوله با خیر عمومی چیست؟ آیا از دل گفتگوهای عمومی، لزوماً به خیر عمومی نیز دست پیدا خواهیم کرد؟ تأثیر نظریه‌های مختلف از دولت بر صداقت سیاسی چگونه است؟ آیا فربه‌گی دولت، منجر به تضعیف حوزه عمومی و به‌موازات آن صداقت سیاسی می‌شود؟ اینها پرسش‌هایی است که اگر بخواهیم پژوهشی را در حوزه «صداقت سیاسی» سامان دهیم، لاجرم باید آنها را پاسخ گوییم. دکتر عبدالمجید مبلغی - عضو هیئت‌علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی - در اثر اخیر خود با عنوان «آسیب‌شناسی صداقت کارگزاران سیاسی» تلاش کرده‌اند تا به پرسش‌های مذکور با رویکردی میان‌رشته‌ای پاسخ دهند. به واسطه اهمیت این موضوع و پرداخت خوب اثر به آن، نشستی را با حضور دکتر شریف لک‌زایی - دانشیار گروه فلسفه سیاسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی - و همچنین مؤلف کتاب - دکتر عبدالمجید مبلغی - برگزار کرده‌ایم که در ادامه بخش نخست آن را از نظر خواهید گذراند.

 

زبان و بازتولید صداقت در عرصه عمومی

آن چه که بهانه‌ای شد تا ما این جلسه را با حضور اساتید گران‌قدر دکتر لک‌زایی و دکتر مبلغی شکل دهیم، نقد و بررسی اثر اخیر آقای دکتر مبلغی تحت عنوان «آسیب‌شناسی صداقت کارگزاران سیاسی» است. چنین به نظر می‌رسد که محتوای این کتاب برای امروز ما لازم است؛ از همین رو ما این جلسه را تشکیل دادیم تا کمک مختصری به برجسته‌شدن بیشتر اثر کنیم. در ابتدا می‌خواستم تا خود آقای دکتر مبلغی به‌عنوان مؤلف اثر، شروع به بحث کرده و گزارشی از نگارش این اثر را ارائه بفرمایند.

مبلغی: اگر اجازه بدهید من به وجوه مضمونی کتاب در بخش اول ورود نکنم و صرفاً شأن تألیف این کتاب و همچنین روش‌شناسی آن را توضیح دهم. در ادامه اگر دکتر «لک‌زایی» به محتوای کتاب ورودی داشتند، من نیز به‌عنوان تابع ورود کرده و نکات خود را خواهم گفت. دوستانی که با کارهای من آشنا هستند، همواره این پرسش را مطرح می‌کنند که چرا این کار با سایر آثار من متفاوت است؟ معمولاً من مشغول گفتگو پیرامون سنت و چگونگی به‌کارگیری آن در زمان حال هستم، اما این کار، به جای نگاه به گذشته، به آینده می‌نگرد. از این جهت شاید لازم باشد درباره شأن تألیف کتاب «آسیب‌شناسی صداقت کارگزاران سیاسی» که اخیراً منتشر شده است، توضیحاتی ارائه دهم.

این کار بخشی از یک برنامه پژوهشی گسترده‌تر است که در حال انجام آن هستم. در این برنامه پژوهشی، دغدغه اصلی من این است که چگونه می‌توان ظرفیت‌های سنت را دریافت و آنها را به کار اینجا و اکنون گرفت. این رویکردی دو وجه دارد: وجه سنت‌پژوهانه و مضمون‌نگرانه و وجه روش‌شناسانه که شامل منطق دستیابی به سنت و به‌کارگیری آن در زمان حال است. وجه روش‌شناسانه خود دو لایه دارد: لایه اول، چارچوب نظری و بضاعت پیشینی برای تشخیص سنت و لایه دوم، شیوه‌های بهره‌گیری از سنت، به‌گونه‌ای که بارور شود و نه‌تنها به تحولات امروز منجر شود، بلکه راه را به سوی آینده نیز بگشاید.

این کتاب به لحاظ روش‌شناختی، ناظر بر لایه دوم است و تلاش می‌کند سنت را به‌گونه‌ای بفهمد که به کار آینده بیاید. این کار یک جنبه روش‌شناختی جدی دارد که هدف آن یافتن راهی برای نگاه به آینده با بهره‌گیری از امکانات نظری منشعب از داشته‌های پیشین است. وجه روش‌شناختی در این کار بر یکی از مهم‌ترین عرصه‌های اخلاقی به نام «صداقت» تطبیق داده شده است؛ بنابراین این اثر یک کار دورگه (هایبرید) است که هم یک منطق روش‌شناختی و هم یک عرصه تطبیق و انطباق دارد. من در این رویکرد به یک منطق روش‌شناختی پرداخته‌ام که معتقدم برای فهم و به‌کارگیری سنت بسیار مفید است. این منطق روش‌شناختی، یک منطق روان‌شناختی ویژه است که جایگاه خاصی در نظام آگاهی معاصر دارد.

اگر شما به جهان جدید بنگرید، در این جهان، ما با دو گروه نظریه مواجه هستیم: نظریه‌های پیشاتجدد و نظریه‌های پساتجدد. در عصر تجدد نیز با دو خانواده بزرگ نظریه‌پردازی روبرو هستیم: نظریه‌های پساتجدد و نظریه‌های متجدد. منطق روش‌شناختی که من برای مطالعه صداقت به کار گرفته‌ام، در میانه تجدد و پساتجدد قرار دارد؛ یعنی درحالی‌که پای بر زمین محکم تجدد دارد، سر در فضای پرتحرک و متحول پساتجدد می‌چرخاند.

این رویکرد دوسویه، خصلتی انتقادی و پرسشگرانه به این حوزه نظریه‌پردازی داده است. این گروه از نظریات، هم انتقالی (ترانسفورمر) و هم دگرگون‌ساز (ترانسفورماتیو) هستند. آنها روی مرز تجدد و پساتجدد ایستاده‌اند و مانند نظریه‌های متجدد و پیشاتجدد، از مبادی گیتی‌باورانه و جهان‌شمول بهره می‌گیرند؛ هرچند که دیگر مانند گذشته، کیهان‌شناسانه نیستند. همچنین مانند نظریه‌های پست‌مدرن، این آگاهی جهان‌شمول را در ارتباط با موقعیت، شرایط، مناسبات و امکانات موجود می‌سنجند و به پس‌زمینه توجه دارند. یعنی مانند مدرن‌ها از امر مطلق ناشی از آگاهی دفاع می‌کنند و مانند پست‌مدرن‌ها آن را در حوزه اجتماع به اقتضای مناسبات دنبال می‌کنند.

 

مهندسی معکوس در نظریه عقلانیت ارتباطی

از این نظریه‌ها به‌عنوان آخرین مدافعان مدرنیته یاد می‌شود. آن وجه فاعلانه آگاهی را کنار نگذاشته‌اند، بلکه آن را در جامعه دنبال می‌کنند و از مواهب هر دو رویکرد بهره می‌برند، بدون آنکه گرفتار مشکلات آنها شوند. مشخصاً من تلاش کردم از نظریه عقلانیت ارتباطی - که شاخص‌ترین نظریه در این گروه نظریات است - استفاده کنم تا نشان دهم چگونه می‌توان از سنت به شیوه‌ای فعال در جهان کنونی بهره گرفت. در این رویکرد، وجه سوبژکتیو انسان تحت‌تأثیر مراجعه به سنت تضعیف نمی‌شود و وجه انفسی، فاعلانه و عامدانه انسان در ارتباط با سنت حفظ می‌شود.

نظریه عقلانیت ارتباطی به زبان، توجه ویژه‌ای دارد و آن را بستر پردازش آگاهی می‌داند. این نظریه نوعی مهندسی معکوس برای مراجعه به جامعه از چشم‌انداز زبان، با هدف دستیابی به آگاهی و خرد نهفته در مواجهات انسانی قائل است. پیش‌فرض اساسی این نظریه این است که زبان، ذاتاً میل به خیر عمومی دارد. بنابراین برای دستیابی به خرد و خیر عمومی در جامعه باید به زبان توجه کرد.

نظریه عقلانیت ارتباطی به زبان، توجه ویژه‌ای دارد و آن را بستر پردازش آگاهی می‌داند. این نظریه نوعی مهندسی معکوس برای مراجعه به جامعه از چشم‌انداز زبان، با هدف دستیابی به آگاهی و خرد نهفته در مواجهات انسانی قائل است. پیش‌فرض اساسی این نظریه این است که زبان، ذاتاً میل به خیر عمومی دارد. بنابراین برای دستیابی به خرد و خیر عمومی در جامعه باید به زبان توجه کرد. البته نه هر زبانی؛ چون این خیر عمومی نهفته در زبان، زمانی جریان می‌یابد که زبان در عرصه عمومی به‌صورت تصاعدی بسط پیدا کند. اصطلاح «گشتاور تصاعدی» یا «مومنتوم» این مسئله را به‌خوبی توضیح می‌دهد.

اجازه دهید با مثالی ساده نشان دهم که چرا زبان ذاتاً میل به خیر عمومی دارد. فرض کنید وضع جامعه طوری شود که فردی مثل من تصمیم بگیرد نماینده یک شهر باشد. در این موقعیت، زبان درونی فرد کاملاً خودخواهانه است. یعنی وقتی با همسرش صحبت می‌کند، از این می‌گوید که ما نه پولی داریم و نه جایگاهی و برای بهبود وضعیت، باید تلاش کنم تا در سیاست نفوذ کرده و نماینده این شهر شوم. این زبان درونی من برای تبیین خواسته مذکور است که به شکل کاملاً خودخواهانه‌ای صورت می‌گیرد. در نهایت، وقتی با مردم شهر صحبت می‌کنم، از فداکاری و خدمت به مردم سخن می‌گویم و می‌گویم «من آمده‌ام جانم را فدای شما کنم.»

این مثال نشان می‌دهد که زبان به فراخور وجه تضایفی‌اش (اضافه‌شدن انسان به دیگری)، میل به خیر عمومی را در خود تکثیر می‌کند. در زبان عنصری وجود دارد که از جنس خیر عمومی است و هرچه امکان گفتگوی آزاد انتقادی در عرصه عمومی بیشتر شود، این عنصر بیشتر ظهور می‌یابد. این عنصر همان آگاهی جهان‌شمول انسان است که در عرصه عمومی، فارغ از فردیت، می‌تواند خود را نشان دهد. البته این عنصر خالص نیست و در کنار آن عناصر دیگری مانند خودخواهی، منفعت‌طلبی و ذهنیت شخصی نیز وجود دارد. اما اگر همه در حوزه عمومی بتوانند گفتگو و از هم انتقاد کنند، این عناصر پراکنده پنهان که در همه ما تکرار می‌شود، در نهایت عیان شده و تصویری شفاف از خیر عمومی ایجاد می‌کند. مانند صد ورق پراکنده که هر کدام به سمتی هستند، اما وقتی از یک نقطه مرکزی به آنها نگاه می‌کنید، می‌بینید کانونی وجود دارد که همه در آن به هم می‌رسند و برهم‌کنشی بین آنها شکل می‌گیرد؛ بنابراین، اگر فضای ارتباطی بارور و مستعد انتقاد در جامعه شکل بگیرد، آگاهی در آن جامعه پدید می‌آید.

من در این کتاب تلاش کردم نشان دهم درکی که ما از صداقت به‌عنوان امری پیشینی و ناشی از توافق قبلی داریم، در یک نگاه فردمحور، به کار عرصه عمومی و پویایی سپهر همگانی نمی‌آید. در عرصه عمومی، صداقت معرف راه دستیابی به خیر عمومی است. صداقت نباید به گفتگوی فردی تقلیل یابد؛ زیرا پویایی خیر عمومی تابع ارتباط افراد نیست، بلکه تابع اراده عمومی است. معادل اراده عمومی نیز خیر عمومی است. در این صورت، صداقت در عرصه عمومی معنای دیگری می‌یابد و به جای آنکه معطوف به گذشته باشد، معطوف به آینده است؛ زیرا خیر عمومی در حوزه عمومی ایجاد می‌شود.

صداقت در عرصه عمومی به معنای تطابق رفتار، کردار و گفتار، با آنچه در حال شکل‌گیری است، می‌باشد. صداقت زمانی در عرصه عمومی پدید می‌آید که فرد، دل‌مشغول مراعات پیامدهای آن آگاهی باشد که از گفتگوهای آزاد انتقادی به طور مداوم برمی‌خیزد. این حرف من، محل نزاعی دارد که حالا شاید فرصت نباشد به‌صورت تفصیلی بیان کنم، اما به طور خلاصه و در قالب مثالی عرض می‌کنم.

برای مثال، اگر من در انتخابات به مردم قولی داده باشم (مثلاً بستن راه بر مهاجران جنگ‌زده) و مردم هم به واسطه همین وعده به من رأی داده باشند، اما بعداً شرایط تغییر کند و جنگ به فاجعه تبدیل شود و کسانی که می‌آیند، راهی جز پناه به کشور ما نداشته باشند؛ آیا صداقت به معنای پایبندی به قول اولیه است یا توجه به خرد در حال شکل‌گیری ناشی از گفتگوی آزاد در جامعه و که به نتیجه آن پایبند باشم؟

 

دولت فربه و تأثیر آن بر صداقت عمومی

ممنونم از آقای دکتر مبلغی که به‌صورت موجز و مفید، مباحث خود را برای ما بیان کردند. اگر اجازه دهید در ادامه، در خدمت آقای دکتر شریف لک‌زایی باشیم تا نکات ایشان را راجع به این اثر بشنویم و استفاده کنیم.

لک‌زایی: این نکته‌ای در انتها گفتید بسیار مهم است که ما سیاست و صداقت را سیال ببینیم و گفتگویی‌هایی که در زیست‌جهان رخ می‌دهد، بر اساس آن عمل کنیم. به باور من، پیچیدگی که مسئله صداقت و سیاست دارد، خیلی خوب خود را در فصل اول نشان می‌دهد. قبل از آنکه من نکات خود را طرح کنم، باید بگویم که نگاه من به این اثر بسیار همدلانه است. خیلی از مباحثی که شما مطرح کرده‌اید، سال‌ها من بر روی آن‌ها تأمل کرده‌ام و آثار آن نیز منتشر شده است. الزامات گفتگوی مؤثر در حوزه زیست‌جهان با سیستم حاکم (دولت) بسیار مهم است. البته اینکه این الزامات را چگونه تعریف کنیم و بر اساس کدام دیدگاه پیش ببریم، خود محل بحث است. کما این که دیدگاهی که شما مبتنی بر عقلانیت ارتباطی اتخاذ کرده‌اید، یکی از دیدگاه‌های موجود است و می‌توان بدیل‌هایی برای آن در نظر گرفت. صرفاً از جهت اشاره، از منظر فلسفه اسلامی یا صدرایی، این فرایند باید «جسمانی الحدوث» باشد؛ یعنی از دل جامعه برخیزد و با گفتگوهای اجتماعی در سطوح مختلف - از پایین‌ترین سطح اجتماع تا نخبگان متخصص و اداری - شکل بگیرد. این فرایند به اجماعی می‌رسد که می‌تواند پایداری و استواری لازم را در عرصه اجتماع ایجاد کند. البته من نمی‌خواهم در اینجا تعبیر «روحانیه البقاء» را استفاده کنم؛ اما می‌شود مبتنی بر دیدگاه فلسفه اسلامی تمثیلی را ساخت و گفت آن عنصری که هستی و بقاء پیدا می‌کند - مشخصاً در اینجا صداقت - مبتنی بر پایایی خود در عرصه اجتماع می‌توان اتفاقاتی را رقم بزند.

بسیار مهم است که ما سیاست و صداقت را سیال ببینیم و گفتگویی‌هایی که در زیست‌جهان رخ می‌دهد، بر اساس آن عمل کنیم.

زیبایی و تأثیرگذاری کار در این است که بحث روش‌شناسی در تمام فصول کتاب جاری است. به جای اینکه فقط در فصل اول به آن اشاره شود و سپس فراموش شود، در سراسر مباحث به آن ارجاع شده و ایده‌هایی مطرح شده که خود قابلیت گفتگوی بیشتر را دارند. البته یک نکته قابل‌تأمل هم وجود دارد: چرا باید فرض را بر تقابل زیست اجتماعی و سیستم - و نه بر تعامل - بگذاریم؟ به تعبیر امام موسی صدر، شکل‌گیری و هستی جامعه با بده‌بستان اتفاق می‌افتد. وقتی این بده‌بستان در جایی شکل می‌گیرد، نقطه‌های آغازین شکل‌گیری جامعه پدیدار می‌شود.

در بحث گفتگویی نیز که شما آوردید و به‌واقع «هابرماسی» است، ما دو طرف داریم: گفتن و شنیدن. برای شکل‌گیری عقلانیت ارتباطی، این فرایند نمی‌تواند یک‌طرفه باشد. جایگاه گوینده و شنونده مدام در حال تغییر است و این رفت‌وبرگشت و دادوستد است که گفتگو را شکل می‌دهد. گفتگو می‌تواند محصول این بده‌بستان باشد که در قالب کلام و سخن ردوبدل می‌شود.

البته هشداری هم داده می‌شود که تعامل و گفتگو نباید «پینگ‌پنگی» باشد. در پینگ‌پنگ، شما فقط پرتاب می‌کنید. بله، تفکری پشت حرکات هست، اما سرعت زیاد پرتاب‌ها، مانع از شکل‌گیری تفکر عمیق در لحظه می‌شود. در گفتگوی اجتماعی، این سرعت کمتر و فرصت تفکر بیشتر است؛ بنابراین اگر بتوانیم زیست اجتماعی را با سیستم و دولت پیوند بزنیم و از این منظر نگاه کنیم، می‌توانیم نظریه‌های مختلف را در یک گفتگوی سازنده که مبنای آن صداقت است، وارد کنیم. این رویکرد می‌تواند به آنچه در جامعه می‌گذرد، کمک کند.

محتوای ارائه شده حوزه بسیار وسیعی را در بر می‌گیرد و نکات قابل تأملی در آن وجود دارد. نخست اینکه حوزه تخصصی بحث به روشنی مشخص نیست. آیا این یک بحث جامعه‌شناختی است یا فلسفی، فقهی - حقوقی یا مدیریتی؟ به‌ویژه بحث دولت متورم و فربه‌گی دولت که موردعلاقه من نیز هست، در کدام حوزه دانشی قرار می‌گیرد؟ اینکه بگویید این بحث ذیل همان روش‌شناسی شما یا عقلانیت ارتباطی است، کفایت نمی‌کند.

 

جای خالی ارتباط نظریه و روش‌شناسی

موضوع مهم دیگری که در کنار ایده اصلی باید موردتوجه قرار گیرد، این است که بر مبنای کدام نظریه بحث را پیش می‌بریم. اگرچه شما می‌توانید به روش‌شناسی خود استناد کنید، اما جای یک بحث - نه لزوماً به‌تفصیل - که موضع نظری شما را نشان دهد، خالی است.

از سوی دیگر، پشتوانه نظری و فلسفی بحث به اندازه کافی برجسته نشده است. مگر آنکه شما بگویید همه چیز را از منظر همان عقلانیت ارتباطی «هابرماس» می‌خواهید بررسی کنید. به نظر من در عمل چنین چیزی وجود ندارد. به باور من، ایده اصلی اثر چندان مشخص نیست. قطعاً شما ایده‌ای داشته‌اید، اما این ایده نتوانسته خود را در اثر به‌خوبی نمایان سازد. شما ابتدای جلسه از شأن نزول اثر گفتید، اما شأن نزول، چیزی غیر از ایده است. من اگر بخواهم ایده مستتر در اثر را بگویم، شاید بتوان این‌گونه صورت‌بندی کرد که شما می‌خواهید نسبتی میان سیاست و صداقت را مطرح می‌کنید. اما باز هم اینجا این سؤال مطرح می‌شود که نسبت میان سیاست و صداقت بر مبنای کدام نظریه دولت استوار است؟ در فصل دوم، به مفهوم دولت و نظریه‌های تاریخی آن پرداخته شده، اما مشخص نیست که آیا یک نظریه دولت واحد بر کل بحث حاکم است یا نظریه‌های مختلف موردتوجه قرار گرفته‌اند؟ شما بالاخره یک سیر تاریخی را از صدر اسلام تا کنون مطرح کرده‌اید. آیا ما یک نظریه سیاسی را حاکم بر دولت می‌دانیم یا دولت مبتنی بر سلسله‌ها نظریه‌های مختلفی می‌تواند شکل‌گرفته باشد؟

وقتی مسئله صداقت یا به تعبیر کلان‌تر، رابطه اخلاق و سیاست مطرح می‌شود، ناگزیر باید به نظریه دولت اشاره شود و فرانظریه‌ای که این بحث را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، مشخص گردد. من می‌توانم این را بر اساس مباحث شما مطرح کنم، اما لازم بود تا در کتاب به شکل صریح مورد پردازش قرار گیرد. برای نمونه، هنگامی که شما به دوران معاصر پرداخته‌اید، از دولت متورم و فربه سخن گفته‌اید. امکان دولت متورم و فربه در دوره‌های قبل از اساس وجود نداشته است. خصوصاً آنکه شما در صدد تصویر دولت چابکی بودید که زیست‌جهان بتواند خود را در برابر نافربه‌گی دولت نشان دهد. اما اگر بخواهیم بگوییم این امر منجر به ایجاد صداقت گریزی در عرصه عمومی می‌شود، دیگر نگاه‌های حداقلی باید کنار گذاشته شده و به‌تفصیل از دولت بحث شود.

موضوع مهم دیگری که در کنار ایده اصلی باید موردتوجه قرار گیرد، این است که بر مبنای کدام نظریه بحث را پیش می‌بریم. اگرچه شما می‌توانید به روش‌شناسی خود استناد کنید، اما جای یک بحث - نه لزوماً به‌تفصیل - که موضع نظری شما را نشان دهد، خالی است.

 

برداشت من این بود که دولت را در قالب «لویاتان هابزی» یا شر واجب می‌دیدند که هرچه گستره آن کوچک‌تر شود به خیر عمومی نزدیک‌تر می‌شویم.

لک‌زایی: عرض کردم که من چون نگاه همدلانه با اثر داشتم، بر این موضوع تأکید کردم. تجربه نشان می‌دهد که برای حل بخشی از مشکلات و ناکارآمدی‌ها، باید این تورم دولت کاهش یابد. دولت به موجودی سنگین‌وزن تبدیل شده که همه‌جا حضور دارد؛ درحالی‌که در بسیاری از موارد نباید حتی به چشم بیاید. آقای دکتر «مبلغی» نمونه‌های متعددی در اثر آورده‌اند که به ارتقای فهم و انضمامی شدن بحث کمک می‌کند. برای مثال، حتی در عرصه‌های امنیتی در بسیاری از کشورهای اروپایی، فردی که پاسپورت را کنترل می‌کند، لباس نظامی بر تن ندارد. در این حالت آن سیطره دولت به چشم نمی‌آید. در این امور امنیتی نیازی نیست کسی با درجه و فرم خاص حضور داشته باشد. این نوع حضور نامحسوس، می‌تواند در عین حفظ کارآمدی فرایندهای اداری، از تزریق نگاه سلطه‌گرایانه جلوگیری کند. این یک نمونه بود که عرض کردم.

 

مشکلات کار پژوهشی میان‌رشته‌ای

ممنون از آقای دکتر لک‌زایی که نکات خود را بیان کردند. من دو سؤال مختصر داشتم که می‌خواستم آقای دکتر مبلغی، ضمن بیان مباحث خود ناظر به نکات دکتر لک‌زایی، به این پرسش‌ها نیز بپردازند. احساس من این بود که آن چهارچوب مدنظر شما برای فهم تاریخ ایران، یک چهارچوب هابرماسی است که بر اساس همان سه‌گانه حوزه عمومی، دولت و زیست‌جهان تلاش دارید تا دوره‌های تاریخی ما را با آن فهم کنید. سؤال من جنبه انتقادی ندارد بلکه تفهمی است. آیا بر اساس این چهارچوب که در بستر دیگری تولید شده و هابرماس آن را ناظر به تاریخ خاصی از اروپا ساخته است، می‌توان سنت خود را فهمید؟ سؤال دوم نیز آنکه شما صداقت را به دو وجه مهم در این کتاب تعریف کرده‌اید؛ یکی بحث خواست عمومی و دیگری شفافیت. من وجه سومی را هم می‌خواستم موردتوجه قرار دهید و آن هم خیر عمومی است. گاهی نخبگان و کارشناسان، «خیر عمومی» را در یک چیز تشخیص می‌دهند؛ اما خواست عمومی در نقطه تضاد با آن است. در چنین وضعیتی، صداقت سیاسی چگونه قابل‌تعریف است؟ همچنین این نکته نیز در کتاب نمایان بود و دکتر لک‌زایی هم به آن اشاره مختصری کردند که گویی نقطه مطلوب شما دولت کوچک یا ضعیف و جامعه قوی است. درحالی‌که برخی این را نظریه‌ای لیبرال می‌دانند. در مقابل، چنین طرح می‌شود که نقطه مطلوب جامعه ایران، دولت قوی و جامعه قوی است. در خدمت شما هستیم تا مباحث شما را بشنویم.

نظریه دولت در این کار بر دو محور استوار است: سنت سده‌های میانه و تحول عصر جدید برای ایرانیان. سنت سده‌های میانه، سرشتی اقتدارآمیز با دولت‌های اقتدارگرا دارد. از مشروطه به بعد، ما دل‌مشغول تأسیس دولت غیراقتدارآمیز بوده‌ایم که سه تلاش عمده در این راستا صورت گرفته است: مشروطه، دوره پهلوی، و جمهوری اسلامی.

مبلغی: از نکات بسیار خوب دکتر لک‌زایی و همچنین نکات شما سپاس گذارم. به‌ویژه آن بحث آقای دکتر لک‌زایی پیرامون «جسمانیه الحدوث» قابل‌استفاده است. وقتی از ادبیات غربی در حوزه روش‌شناسی استفاده می‌کنیم، ترجیح بر این است که نگاه تطبیقی هم داشته باشیم. این کار برای من منطقی تجربی و آزمایشی دارد. من می‌دانستم که بهره‌گیری از یک روش‌شناسی جدید که به تعبیر شما از تاریخ دیگری برخاسته، محدودیت‌هایی به کار تحمیل می‌کند و در طول کار به این محدودیت‌ها بیشتر واقف شدم. بااین‌حال، به طمع دستیابی به امکان‌های تازه، به‌ویژه در حوزه مطالعاتی صداقت در عرصه سیاسی که حوزه‌ای نسبتاً ناپیموده است، این ریسک را پذیرفتم. در این زمینه آثار اندکی وجود دارد و همین چند اثری که دوستان شما منتشر کرده‌اند، این فضا را محل دقت‌های تازه قرار داده است. من با آگاهی از محدودیت‌ها سعی کردم این امکان را رصد کنم. به‌قول‌معروف، بهترین راه برای شنا این است که در استخر بپریم و تا خیس نشویم و درگیر دست‌وپازدن‌های احتمالاً خطرناک نشویم، از راه‌ورسم شنا سر در نمی‌آوریم. یک چنین جنبه‌ای بر کار حاکم است. با لحاظ این مقدمه من به نکاتی که طرح شد می‌پردازم.

در مورد چندگانگی رشته‌ای کار، این پژوهش از جنس مطالعات سیاست‌گذاری اجتماعی است که با رویکرد اخلاق سیاسی و روش‌شناسی عقلانیت ارتباطی دنبال می‌شود. حوزه سیاست‌گذاری به‌عنوان زیرشاخه علوم سیاسی، ماهیتی میان‌رشته‌ای دارد و با حوزه‌های مختلف در ارتباط است. به دلیل تمرکز بر سیاست‌گذاری، این رشته ناگزیر است به حوزه‌های مختلف سرک بکشد و وارد بحث‌های تطبیقی و تاریخی شود. البته در رویکردهای میان‌رشته‌ای و چندرشته‌ای، زمین زیر پای پژوهشگر کمی سست می‌شود؛ چرا که باید به مرزهای میان دانشی ورود کند که لزوماً دانشی استوار و تثبیت‌شده نیست. بااین‌حال، امیدوارم حداقل بخشی از این کار به ثمر نشسته باشد؛ زیرا اگر در این حوزه کاری به نتیجه برسد، سودمندی زیادی خواهد داشت. هرچند که زمین زیر پای ما کمی تثبیت نشده است. فراتر رفتن از محدودیت‌های یک حوزه خاص و درک امکان‌های موجود در چند حوزه، دشواری‌های خود را دارد ولی بسیار سودمند است. به قول شاعر: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها». وقتی وارد عمل می‌شویم، سختی کار آشکار می‌شود. در ارتباط با نکته روش‌شناسی و بحث دولت ضعیف و قوی که مطرح شد و مثال پینگ‌پنگی که زده شد، این پرسش مطرح می‌شود که چرا سیستم منفعل به نظر می‌رسد؟ درحالی‌که هم سیستم و هم جامعه باید با یکدیگر گفتگو کنند و هر دو حرفی برای گفتن دارند.

من ضمن تشکر از نقد شما، باید بگویم که تلاش من پایبندی به روش‌شناسی بوده است. روش‌شناسی مورداستفاده در این پژوهش می‌گوید سیستم ذات ندارد. منظور این است که سیستم - که فراتر از دولت است و شامل هر صاحب زر و زوری می‌شود - لزوماً با تزویر همراه نیست. فقدان سیاست می‌تواند زر و زور را به چیز مثبتی تبدیل کند. چرا سیستم ذات ندارد؟ زیرا افرادی که در آن هستند، خارج از زیست‌جهان نیستند. همه ما، حتی صاحبان قدرت و ثروت، در زیست‌جهان هستیم. اما به‌محض اینکه این افراد از چشم‌انداز قدرت و ثروتشان به جامعه نگاه کنند، تبدیل به سیستم می‌شوند.

این روش‌شناسی می‌گوید ما با سیستم گفتگو نداریم؛ بلکه در زیست‌جهان، همه با هم گفتگو داریم. برای مثال، رئیس‌جمهور وقتی با مردم صحبت می‌کند، نه از موضع قدرت بلکه به‌عنوان شهروند صحبت می‌کند. تنها زمانی که از زر و زور به فقدان صداقت یا تزویر برسیم، مستظهر به قدرت می‌شود. در اینجا سیستم ذات پیدا می‌کند. به همین دلیل، سیستم مانند حبابی روی فضای عمومی در نظر گرفته می‌شود که باید با صداقت پر شود. این می‌تواند هم ظرفیت و هم محدودیت این روش‌شناسی باشد. ممکن است از چشم‌انداز انتقادی روش‌شناختی با این بحث موافق نباشید؛ اما من در این کار تجربی و آزمایشی سعی کردم به روش‌شناسی پایبند باشم و ببینم چقدر در فهم جامعه ما کارآمد است. هرچند که مطمئن نیستم به نتیجه مطلوب رسیده باشم.

 

تفاوت نظریات دولت در ادوار تاریخ ایران

بحث دیگری که طرح شد و نکته مهمی است، بحث درباره فقدان نظریه دولت است. اگر به خود اجازه دادیم که زمینه و زمانه وسیعی را بررسی کنیم و به تاریخ، عصر پهلوی و زمان معاصر بپردازیم، نیاز به یک نخ تسبیح داریم که همان نظریه دولت است. نظریه‌ای که بتواند انواع دولتمندی را در ادوار مختلف توضیح دهد. بالاخره دولت قاجار با پهلوی و انقلاب اسلامی تفاوت‌های جدی دارند. من امیدوارم متن گویا باشد، اما اگر نباشد، ناشی از نقص من هنگام نگارش است. بااین‌وجود هنگامی که اکنون به ذهن خود مراجعه می‌کنم، نظریه دولت در این کار بر دو محور استوار است: سنت سده‌های میانه و تحول عصر جدید برای ایرانیان. سنت سده‌های میانه، سرشتی اقتدارآمیز با دولت‌های اقتدارگرا دارد. از مشروطه به بعد، ما دل‌مشغول تأسیس دولت غیراقتدارآمیز بوده‌ایم که سه تلاش عمده در این راستا صورت گرفته است: مشروطه، دوره پهلوی، و جمهوری اسلامی.

در عصر پیشامشروطه، با استبدادی محدود مواجه بودیم. برای مثال، «ناصرالدین‌شاه» به کنترل تخیل مردم پرداخت تا حتی در مخیله خود نیز توان اندیشیدن را نداشته باشند. چون استبداد در آن برهه ظرفیت و توانش محدود بود. اما در عصر جدید و بعد از مشروطه، با دولت‌هایی مواجه شدیم که توانایی دست‌کاری ذهنیت‌ها را داشتند.

لک‌زایی: اتفاقاً اینجا خیلی خوب بحث کرده‌اید. حوزه عمومی ما تا پیش از رضاشاه، توان و وسعت بیشتری داشته است. تقریباً بدون کنترل بود.

مبلغی: در دوره رضاشاه، این روند به سمت دیکتاتوری رفت. دیکتاتوری نوعی استبداد بود که می‌خواست قدرت را از حوزه عینی به حوزه ذهنی گسترش دهد. یعنی می‌خواست علاوه بر عینیت، ذهن را نیز کنترل کند. این را نوعی اقتدار سوبژکتیو می‌نامند. بعدها پنجره‌ای باز می‌شود و آن هم در دوره اشغال و تبعید رضاشاه بود؛ چرا که شاه جوان، هنوز اقتدارش تثبیت نشده بود. آن برهه مانند یک آزمایشگاه است که نشان می‌دهد ایرانیان در فقدان قدرت فائقه چگونه عمل می‌کنند. در این دوره، باوجود درگیری‌های شدید مطبوعاتی، نوعی خیر عمومی در حال شکل‌گیری بود. اینجا نمونه خوبی است که نشان می‌دهد اگر ما ایرانیان اصطلاحاً آقابالاسر نداشته باشیم، چگونه عمل می‌کنیم.

انقلاب اسلامی تلاشی بود برای ایجاد توازن میان سیستم مسئولیت‌پذیر و فضای عمومی که امکان گفتگو در آن فراهم باشد. این نشان می‌دهد که نیاز به سطحی از اقتدار سیستمی داریم، اما نه به‌گونه‌ای که سیستم از هم بپاشد، بلکه باید بتوانیم هزینه‌های آن را متقبل شویم. تورم دولت در دوره پهلوی و پس از آن، از سه منشأ سرچشمه می‌گیرد: اقتدارگرایی سده‌های میانه در حوزه حکمرانی، ظرفیت‌های عصر جدید و بوروکراسی و تکنوکراسی. این عناصر قرار بود اقتدارزدایی کنند، اما وقتی با ذهنیت عصر میانه‌ای به ارث رسیده در حکومت رضاشاه ترکیب شدند، به خادم حکومت اقتدارگرا و توتالیتر بدل گشتند. یعنی تکنوکراسی و بروکراسی به تقویت توتالیتاریسم کمک کرد. اصطلاحاً «سرکنگبین صفرا فزود».

 

وجوه متفاوت مقوله صداقت سیاسی

صداقت دارای سه وجه است: خواست عمومی، شفافیت و خیر عمومی. اینجاست که می‌توان میان رویکرد نخبگانی (الیتیستی) و رویکرد عمومی (پوپولیستی) تمایز قائل شد. تلاش اصلی این است که نشان دهیم صداقت با خیر عمومی مصادف است؛ اما این خیر عمومی، امری ازپیش‌تعیین‌شده نیست که بتوان به شیوه‌ای نخبه‌گرایانه به آن دست یافت.

صداقت دارای سه وجه است: خواست عمومی، شفافیت و خیر عمومی. اینجاست که می‌توان میان رویکرد نخبگانی (الیتیستی) و رویکرد عمومی (پوپولیستی) تمایز قائل شد. تلاش اصلی این است که نشان دهیم صداقت با خیر عمومی مصادف است؛ اما این خیر عمومی، امری ازپیش‌تعیین‌شده نیست که بتوان به شیوه‌ای نخبه‌گرایانه به آن دست یافت. اگرچه نخبگان بیشترین سهم را در گفتگوی انتقادی در عرصه عمومی دارند، اما این وضعیت در حال شدن و صیرورت است. خواست عمومی می‌تواند اشتباه کند. نکته مهم این است که حتی اشتباه خواست عمومی، راهی برای کشف خیر عمومی است. به قول «پوپر» نمی‌توان خیر عمومی را مانند بسته‌های از پیش آماده در نظر گرفت، چون معلوم نیست درونشان چیست. اما هنگامی که خیر عمومی در بطن خواست عمومی شکل بگیرد، ممکن است مقداری راه کج شود، اما نهایتاً مسیر درست پیدا می‌شود. البته گفتگو زمانی سودمند است که با حضور نخبگان همراه باشد. اگر جامعه‌ای داشته باشیم که همه در آن حرف بزنند، اما این گفتگوها وجه انتقادی نداشته باشد و اهل دقت در آن حضور جدی نداشته باشند - یعنی جامعه مدنی نحیفی داشته باشیم - امکان تشخیص خیر عمومی کاهش می‌یابد. برای مثال، در جامعه آمریکا باوجود آزادی زیاد، فضای گفتگو به لحاظ ساختاری محدود است. با دو حزب اصلی که افراد نزدیک به هم در آنها امکان مانور سیاسی دارند، در چنین جامعه‌ای انتظار پوپولیسم بیشتر است تا جامعه‌ای مثل فرانسه یا آلمان که چندقطبی‌تر است و حتی گروه‌های رادیکال حاشیه‌ای می‌توانند دیدگاه‌های خود را در قالب احزاب مختلف مطرح کنند.

نکته مهم پایانی ناظر به پرسشی است که گفتند این نظریه از سنت ما نیامده یا آنکه چقدر به کار ما می‌آید؟ اینها پرسش‌های مهمی هستند. تلاش من این بود که از این چشم‌انداز به سنت خود رجوع کنم. اما اینکه دینامیسم مراجعه ما به سنت حتماً محل تأمل باشد، این سخن مهمی است. اجمالاً می‌توان یک نکته را گفت که سنت نیازمند نقد است. نه صرفاً به این دلیل که خوب است یا تنها ملجأ ماست، بلکه دقیقاً به این دلیل که پاسداشت و احیای سنت در گرو نقد آن است. این کاری است که ما در مورد سنت خودمان کمتر انجام داده‌ایم. درحالی‌که غربی‌ها همچنان سنت خود را به پرسش می‌کشند و به همین دلیل، سنتشان بارور است، نگاه ما به سنت بیشتر تزیینی و «زینت‌المجالسی» است. می‌خواهیم صرفاً احیای تراث کنیم.

اگر سنت را دوست داریم، باید آن را نقد کنیم و به پرسش بکشیم تا سره از ناسره جدا شود. باید سنت را نقد کنیم تا بخش فرازمانی و فرامکانی آن از بخش‌های محدود به زمان و مکان تفکیک شود. این همان جداسازی طلای سنت از خاک و سنگ معدن است که چند گرم طلای خالص آن می‌تواند به اندازه صدها تن ظواهر سنت ارزشمند باشد.

 

/ انتهای بخش اول/ ادامه دارد...