گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ یکی از عواملی که بهنوعی شکافهای اجتماعی یا سیاسی در یک جامعه را بیشتر میکند، فقدان شفافیت کافی در ساختار تصمیمگیری است. جامعه فردی را یک سیاستمدار دارای صداقت میداند که از شفافیت بیشتری در رأی و نظر خود برخوردار باشد. بااینحال، برای گسترش شفافیت، علاوه بر گشایشهایی که در امر سیاسی باید شاهد باشید، باید تحولاتی را نیز در متن جامعه محقق کنیم. یکی از تحولات ضروری برای این مهم، تقویت فرهنگ گفتگوی انتقادی بهمنظور تقویت عرصه عمومی است. هرچند این مهم با موانع تاریخی نظیر ذهنیت استبدادزده روبرو است. در بخش دوم نشست نقد و بررسی اثر «آسیبشناسی صداقت کارگزاران سیاسی» کاری از عبدالمجید مبلغی - عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی - تلاش داریم تا به همراه دکتر شریف لکزایی - دانشیار گروه فلسفه سیاسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی - این مضامین را به گفتگو و بحث بگذاریم. در ادامه بخش دوم این نشست را از نظر خواهید گذراند.
امام موسی صدر و الگوبخشی به صداقت سیاسی
از اساتید محترم جناب آقای لکزایی و مبلغی سپاسگزارم که حوصله به خرج دادند تا جلسه دوم نقد و بررسی کتاب «آسیبشناسی صداقت کارگزاران سیاسی» را برگزار کنیم. در بخش نخست این گفتگو، پیرامون کلیات اثر نکات خوبی مطرح شد. در این مجال میخواستم تا ابتدا آقای دکتر لکزایی ورودی محتوایی به کتاب داشته باشند و اگر نکتهای انتقادی را پیرامون مضمون کتاب تدارک دیدهاند در میان بگذارند.
لکزایی: من بهعنوان نکته آغازین میخواهم به برخی از فصول کتاب ورود کنم. در فصل چهارم کتاب، شما بهخوبی به این موضوع پرداختهاید که چگونه باید سنت را خوانش کرد و چه بهرههایی میتوان از آن برد. چگونه خوانش کردن سنت، مورد تأکید شما قرار گرفته و مسئله بسیار مهمی است. البته این فصل را میتوان از متن جدا کرد؛ بدون اینکه به کلیت اثر آسیبی برسد. برخلاف فصول قبلی که کاملاً بههمپیوسته بودند. بر خلاف سه فصل قبلی که کاملاً متصل هستند در اینجا از کلیت کار جدا شدهاید.
من یادداشتهای زیادی تهیه کردهام و لذا نکات خود را مطرح میکنم. من پیرامون بحث صداقت تأملات زیادی کردهام. در اینجا میخواهم اشارهای به تجربه امام موسی صدر داشته باشم. وقتی از ایشان درباره دلیل محبوبیتشان پرسیده میشود، سه نکته را مطرح میکنند که با بحث صداقت مرتبط است. نخست، «صداقت تا حد ممکن» یعنی لزومی ندارد همه حقیقت را همه جا بگوییم، اما آنچه میگوییم باید صادقانه باشد. مسئله دیگر، عدم تحمیل به دیگران است. امام موسی صدر اگرچه بخشی از سیستم حکومتی نبود، اما بهعنوان رهبر یک جامعه دینی در جامعه چندفرهنگی لبنان عمل میکرد و باوجود داشتن امکانات و قدرت - بهویژه پس از تشکیل سازمان «امل» - از زور و زر استفاده نمیکرد. سازمان امل برای مقابله با تجاوز رژیم صهیونیستی به لبنان شکل گرفت، اما امام موسی صدر حتی با داشتن این ابزار قدرت، تمایلی به استفاده از آن نداشت. این نشان میدهد گاهی زیستجهان به شکلی تقویت میشود که میتواند از زور و زر استفاده کند و خود را بر گروههای دیگر تحمیل کند، اما خودداری میکند. این نکته میتواند نقدی بر محدودکردن صداقت به حوزه دولت باشد و میتوان آن را به حوزه جامعه مدنی نیز گسترش داد.
نکته سوم که امام موسی صدر میگوید درباره درک حقیقت دیگران است که میتواند به مباحث هستیشناسی ارجاع داده شود. هر چه گشودگی در جامعه بیشتر باشد، صداقت نیز افزایش مییابد. اما از همین منظر، کی چنین امکانی فراهم میشود؟ اگر میخواهم آن گشودگی همواره در جامعه باشد، چه لوازم و امکاناتی ضرورت دارد تا این گشودگی منجر به فروپاشی نشود؟ در تاریخ معاصر ایران، دو مقطع را میتوان یافت که سیستم تضعیف شده و امکان تحمیل کمتر بوده است: دوره مشروطه تا برآمدن رضاخان و دوره پس از شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای ۱۳۳۲. آیا این فضایی که سیستم نتواند اقتدار خود را در جامعه حاکم کند کمککننده است؟ به باور من، پاسخ مثبت است. اینکه جامعه بتواند نقطه قابل اجماعی برای یک گفتگو و تعامل شکل دهد، در چنین حالتی به وجود میآید.
تحریم و جنگ؛ نقاط پایان اجماع
در سالهای اول انقلاب نیز ما شاهد تنوع مطبوعات و آزادی بیان بودیم؛ یعنی همان گفتگو در عرصه عمومی رخداده بود. حتی در میدان عمل نیز جمعهای مختلف، تظاهرات و... را شاهد بودیم. اما عواملی مانند جنگ و تحریمها مانع رسیدن به نقطه اجماع شدند. در واقع از دوره قاجار به این سو، عامل خارجی همواره مانع رسیدن ما به این نقطه اجماع بوده است. نمونه بارز آن کودتای ۲۸ مرداد است که پس از فضای باز سیاسی شهریور ۱۳۲۰ رخ داد.
در سالهای اول انقلاب نیز ما شاهد تنوع مطبوعات و آزادی بیان بودیم؛ یعنی همان گفتگو در عرصه عمومی رخداده بود. حتی در میدان عمل نیز جمعهای مختلف، تظاهرات و... را شاهد بودیم. اما عواملی مانند جنگ و تحریمها مانع رسیدن به نقطه اجماع شدند. در
انقلاب اسلامی با تمنای صداقت، آزادی و استقلال شکل گرفت که نمیتوان آن را نادیده گرفت. نکته دیگر، تقسیمبندی امام موسی صدر از صداقت است که آن را به سه نوع تقسیم میکند: صداقت در گفتار، صداقت در وعده - که تفکیک آن از صداقت در گفتار برای تأکید بوده است - و نوع سوم صداقت در رفتار است. این تقسیمبندی در سیاستورزی معاصر نیز قابل کاربرد است و میتواند به تقویت صداقت در جامعه کمک کند. اگر بتوانیم این امور را از هم تفکیک کرده و نگاهی انضمامی به آن داشته باشیم مفید خواهد بود.
نکته مهم دیگر بر اساس همان نگاه همدلانه به اثر مذکور، توجه به تفاوتها و پذیرش آنهاست. توجه به تفاوتها زمانی برجسته میشود که درعینحال ما میخواهیم بر اساس مشترکات عمل کنیم. تجربه امام موسی صدر در لبنان با جامعهای چندفرهنگی و متکثر، درسهای مهمی دارد. بالاخره جامعه لبنان در قیاس با ایران، جامعهای پر تنش و سرشار از اختلافات است. در ایران به جز مقاطع خاصی مانند انقلاب و برخی حرکتهای تجزیهطلبانه گروهکها، چنین تضادی را کمتر داشتیم. پذیرش تفاوتها، نقطه آغاز صداقت است و بدون آن، صداقت ناممکن میشود.
در جامعه ما تفاوتهای سیاسی و قومی وجود دارد. شما در بخش آدابورسوم بهخوبی این مسئله را توضیح دادید. برای مثال، در تحلیل واقعه عاشورا دیدگاههای مختلفی وجود دارد. این تفاوت نگاهها میتواند همافزا باشد و بهعنوان تحلیلهای مختلف از واقعهای که تأثیرات عمیقی بر جوامع مختلف گذاشته، پذیرفته شود. عدم پذیرش این تفاوتها مانع شکلگیری زیستجهان مطلوب و گفتگوی مؤثر میشود. نپذیرفتن تفاوتها به معنای نپذیرفتن آزادی و محرومکردن عدهای از بیان دیدگاههایشان است. در بحث توسعه بهمثابه رهایی، این نگاه اهمیت ویژهای دارد که شما نیز به آن پرداختهاید.
بحث اثرگذار دیگر بر مقوله صداقت، کارآمدی است. مبتنی بر نگاهی که داشتهاید در زمینه دولت، تورم و فربهگی دولتی منجر به ناکارآمدی میشود. جایی که وظایف بهدرستی انجام نمیشود و حقوق در جای خود نمینشیند. در چنین حالتی صداقت ضربه خواهد دید. این موضوع از موارد موردعلاقه و پژوهش خود من است. به باور من، آزادی بهمثابه کارآمدی است. رابطه آزادی و کارآمدی یک رابطه همافزاست. آزادی باعث کارآمدی میشود و کارآمدی به نوبه خود آزادی را تعمیق میکند. برخی این رابطه را به جای همافزا، حلزونی میدانند.
نکته آخری که در این بخش میخواستم عرض کنم درباره بحث فرّه ایزدی است که مطرح کردید. برخی تصور میکنند که مفاهیمی مانند ولایت فقیه یا ولایت معصوم، مستلزم تعطیلی عقل است. اما این برداشت نادرست است. چنین نظام سیاسی باید عقلها را شکوفا کند و زمینه صداقتورزی را فراهم آورد. به نظر میرسد ملازمهای بین فرّه ایزدی و انتقادناپذیری وجود ندارد؛ لذا بحثی که شما طرح کردهاید، به نظر من قابلتأمل است. حداقل من این ملازمه را نمیبینم. نمونههای تاریخی این موضوع را تأیید میکنند. در دولت نبوی، افراد بین احکام شرعی و نظرات شخص رسولالله (ص) تفکیک قائل میشدند. برای مثال، جنگ احد نشان میدهد که حتی پیامبر (ص) بر اساس نظر جمعی مسلمانان تصمیم گرفتند؛ لذا میتواند در عین وجود نگاه انتقادی آن فره ایزدی نیز وجود داشته باشد. اتفاقاً دوستی و محبت اقتضا میکند که نقد و انتقاد بیشتر شود. در روایات آمده که با ظهور حضرت، عقل مردم نیز شکوفا میشود؛ یعنی اوج ولایتپذیری همراه با اوج شکوفایی عقلانیت و نگاه انتقادی است.
فره ایزدی، ولایت و امکانهای گفتگو در عرصه عمومی
ممنونم از آقای دکتر لکزایی که نکات خوبی را مطرح کردند. اتفاقاً من پرسشی داشتم که آقای دکتر لکزایی به آن اشاره کردند. وقتی شما میفرمایید فره ایزدی عرصه عمومی را از بین میبرد، آنگاه ولایت با عرصه عمومی چه میکند؟
مبلغی: آیا من با این صراحت گفتهام فره ایزدی با عرصه عمومی در تعارض است؟ بهخاطر ندارم که چنین گفته باشم.پ
این در واقع عین متن خود شماست که میفرمایید: باوجود فره ایزدی، نمیشود گفتگو و تعامل کرد.
در دولت نبوی، افراد بین احکام شرعی و نظرات شخص رسولالله (ص) تفکیک قائل میشدند. برای مثال، جنگ احد نشان میدهد که حتی پیامبر (ص) بر اساس نظر جمعی مسلمانان تصمیم گرفتند؛ لذا میتواند در عین وجود نگاه انتقادی آن فره ایزدی نیز وجود داشته باشد. اتفاقاً دوستی و محبت اقتضا میکند که نقد و انتقاد بیشتر شود
مبلغی: گمان میکنم من این جمله را در سیاق خاصی گفته باشم. من تصور میکنم فره ایزدی در اندیشه ایرانی و بعد ولایت در اندیشه اسلامی جزء امکانات صداقت ورزی ماست؛ لذا گمان نمیکنم راه را برای گفتوگو ببندد. اگر هم واقعاً از سیاق این فهمیده نمیشود، خطای در نگارش است. چیزی که مدنظر دارم آن است که فره ایزدی در خیال منعکس میشود و ما در اندیشه ایرانی دو کار داریم؛ یعنی هم باید نیکاندیش باشید و هم کار درست را انجام دهید. اگر در اندیشه یونانی آن وجه زبانی و ذهنی مدنظر است، اگر در اندیشه هندی آن وجه آبژکتیو و کار بیرونی مدنظر است، اندیشه ایرانی نقش وسط را بازی میکند. یعنی معتقد است نیکاندیشی زمانی به کار میآید که به درستکاری منجر شود. این نشان میدهد که فرّه ایزدی، دینامیزم اجتماعی و سیاسی دارد و نه محدود به حاکم و نه محدود به کارویژهای خاص نظیر حکمرانی است.
فرّه ایزدی در همه سطوح زندگی جاری است؛ از کارهای کوچک روزمره مانند ریختن پوست تخمه در سطل زباله تا مسئولیتهای بزرگ حکمرانی که در همه آنها خداوند به من نظر میکند. هر کس کار خود را درست انجام دهد، از حمایت الهی برخوردار میشود. البته هرچه بسامد و اهمیت کار بیشتر باشد، تجلی این نور الهی نیز بیشتر است؛ بنابراین بهرهمندی حاکم از فرّه ایزدی با کارهای کوچک روزمره قابلمقایسه نیست. پس فره ایزدی در برابر عرصه عمومی قرار نمیگیرد. این تفاوت اساسی با ذهنیت یونانی است که درک کیهانشناختی از رابطه انسان و خداوند ندارد. در اندیشه ایرانی، توجه به «پیشه» بیش از «پیشهور» است. کار باید خوب و بینقص انجام شود تا نور الهی بر آن بتابد. این نگاه به صداقت کمک میکند و مانع آن نیست.
مفهومی کهن به نام ایرانی فرهنگی
میخواستم اگر اجازه دهید چند مسئله دیگر را نیز طرح کنم. شما در کتاب تلاش دارید تا بسترهای شکلگیری صداقت گریزی را توضیح دهید. برای توضیح تاریخ ایران به یک جغرافیای سیاسی تکیه میکنید و چنین میگویید که ایران به دلیل آنکه در شاهراه تمدنی قرار دارد، دائماً مورد حمله پادشاهان قرار گرفته و لذا بهناچار برای بقای خود، زبانی صداقت گریز را انتخاب کرده است. اشکالی که به ذهن میرسد، آن است که به نظر با نوعی درک معاصر به تاریخ نگریستهاید. این تصویر ما از دیگری که کسی بر ما مسلط میشود و بعد ما او را در فرهنگ خود استحاله میکنیم، قدری معاصر است. در گذشته گاه سلسلهها هنگامی که به بحران جانشینی میخوردند، از پادشاهیهای دیگر فردی را بهعنوان پادشاه اتخاذ میکردند. در اروپا همه پادشاهان بهنوعی با یکدیگر قوموخویش هستند. درک این موضوع برای ما مقداری سخت است.
مبلغی: من این نکته را مشخصاً با شما موافق نیستم؛ چراکه فکر میکنم مفهوم ایران از کهنترین مفاهیم در نحوه زیست تاریخی ماست. البته این ایران، فراتر از مرزهای کنونی و به معنای ایران فرهنگی است. پژوهشها نشان میدهد که مفهوم ایران در متون تاریخی و علمی اسلامی به کرات و آگاهانه استفاده شده است. مفهوم ایران یا «انیران» برای تاریخنگاران مشخص بوده است. برای مثال، در حمله مغول (چند قرن پس از اسلام)، آنها دقیقاً میدانستند که مغول بیگانهای است که از خارج مرزهای ایران میآید. حتی مسئله مسلمان شدن ایرانیان را نیز با همین دقت صورتبندی کردهاند که اسلام از خارج ایران آمد، اما به تدریج به تفاهم و ارتباط رسیدند.
نکته دیگری که میخواستم مطرح کنم، پیرامون زبان فارسی است. شما در همین کتاب نیز بر اساس نظریه عقلانیت ارتباطی به زبان توجه جدی کرده بودید و لذا به زبان فارسی بسیار پرداختهاید و تلاش کردهاید بگویید ریشههای صداقت گریزی فرهنگ ایرانی مبتنی بر زبان فارسی چیست. من پیرامون فراگیری زبان فارسی برخی پژوهشها را متعلق به دهه پنجاه میدیدم که بیان میکردند نزدیک به شصت درصد مردم ایران نمیتوانند به فارسی سخن بگویند. یعنی اگر برای مثال، شما به تبریز بروید، اگر به آذری مسلط نباشید دچار مشکل خواهید شد. از همین دهه است که با گسترش آموزش عمومی و رسانههای جمعی زبان فارسی در کلیت کشور گسترده شد. هرچه عقبتر بروید، وضعیت وخیمتر میشود. حال با این وصف، شما چگونه ریشههای صداقت گریزی جامعه ایران را آن هم به لحاظ تاریخی در زبان فارسی جستجو میکنید؟
مبلغی: به نظر نمیآید این پژوهشها چندان پایه محکمی داشته باشند.
لکزایی: به نظر با برداشت محدودی که همین الان از اقوام داریم، سخن آقای عسگری تقریباً درست باشد.
امام موسی صدر؛ نمونه بینظیر صداقت سیاسی
امام موسی صدر نمونه برجستهای از قهرمان گفتگو است. ایشان با وجود حضور کوتاهمدت، تأثیری ماندگار بر جای گذاشت. هنوز هم «امل» و حزبالله را به هم پیوند میدهد، شیعیان، مسیحیان و اهلسنت را به هم نزدیک میکند، در فضای روشنفکری ایران حضوری توانبخش دارد و گفتگوهایش با روشنفکران ایرانی مانند «جلال آلاحمد» همچنان الهامبخش است.
باید توجه کنیم که امروزه فراگیری زبان فارسی مرهون گسترش امکانات ارتباطی و آموزش همگانی است. رضاشاه تلاش میکرد تا فارسی را فراگیر کند؛ اما بالاخره امکانات آن برهه محدودیتهای خود را داشت. اما در برهه پهلوی دوم، امکانات ارتباطی گستردهتر و به موازات آن فارسی نیز بیشتر تقویت شد. برایناساس، به نظر من کسانی که به دنبال تقریری از نظریه هویت ملی مبتنی بر زبان فارسی و ایران فرهنگی هستند و برای نمونه فردوسی را در تاریخ ما برجسته میکنند، باید به این پرسش پاسخ دهند که فردوسی چگونه هویت ما ایرانیان را تجدید میکند؛ درحالیکه عموم کسانی که در این فلات زندگی میکردهاند، از درک زبان اثر وی عاجز بودهاند؟
مبلغی: از مباحث و انتقادات صورتگرفته بسیار ممنونم و معتقدم که به کار کمک میکند. مباحث آقای دکتر لکزایی کمک بسیاری به کتاب کرده و در نقاطی هم کتاب را خوب توضیح دادند. آقای دکتر لکزایی از امام موسی صدر بسیار استناد آوردند. امام موسی صدر نمونه برجستهای از قهرمان گفتگو است. ایشان با وجود حضور کوتاهمدت، تأثیری ماندگار بر جای گذاشت. هنوز هم «امل» و حزبالله را به هم پیوند میدهد، شیعیان، مسیحیان و اهلسنت را به هم نزدیک میکند، در فضای روشنفکری ایران حضوری توانبخش دارد و گفتگوهایش با روشنفکران ایرانی مانند «جلال آلاحمد» همچنان الهامبخش است. امام موسی صدر مانند ستارهای درخشید و میراثی ماندگار از خود به جا گذاشت. بازخوانی اندیشه ایشان از چشمانداز معطوف به امر عمومی، نه صرفاً از منظر زندگینامهای، بسیار ارزشمند است. این سخن ناظر به مباحث آقای دکتر لکزایی بود. در خصوص نگاه به فرّه ایزدی هم من مجدداً تلاش میکنم کتاب را ببینم. باور من چنین است که این مفهوم نه محدودیت، بلکه از امکانات ما برای صداقتورزی است.
من اتفاقاً یک بخشی از کتاب همین الان به چشمم خورد که آن را برایتان میخوانم: «در کانون این سیستم که راه را بر زیستجهان ایرانی گرفته بود و در عمل، عرصه عمومی را محل تاختوتاز عقلانیت ابزاری و نگرش استراتژیک خود ساخته بود، مفهوم قدرتمند فره ایزدی قرار داشت. مفهومی که به شیوهای ماورایی، امکانات هر چه بیشتر گسترش اقتدار دولت را فراچنگ آن قرار میداد. فره شاهی را باید بخش اصلی و مؤثر فرایند مشروعیتسازی در سیستم و دولت ایرانی ذیل مناسباتی دانست که به شیوهای نظاممند با صداقت گرایی ناسازگاری داشت. به عبارت دقیقتر، نگرش فره شاهی بیانگر بنیاد نظری و معرفتی ویژهای بود که عقلانیت ابزاری دولت ایرانی را تولید میکرد و بهاینترتیب فره شاهی با گفتگوی مؤثر و انتقادی نمیتوانست سازگاری داشته باشد و امکان جمع میان آن و عقلانیت ارتباطی میسر نیست.»
مبلغی: من باید نحوه مواجهه ایرانیان با فره ایزدی را توضیح دهم. از فره ایزدی ممکن است اعلامیه کوروش صادر شود، درعینحال میتواند استبداد طبقاتی دوره ساسانی نیز خارج شود؛ لذا احتمالاً من شیوه مواجهه ایرانیان با این مفهوم را آسیبشناسی کردهام. در خصوص بخشی از فرمایش آقای دکتر لکزایی درباره همافزایی و پذیرش تفاوتها که آغاز صداقتورزی است، بله همینطور است؛ اما این روند باید سیال و پیشرونده باشد، نه منفعل و پسرونده. همچنین باید پویا و دینامیک باشد، نه ایستا و استاتیک. این همافزایی باید مانند سرمایه در گردش عمل کند و همواره قابلیت بهروزرسانی و ارتقا داشته باشد تا بتواند با شرایط جدید تطبیق یابد.
در کتابخانه پدربزرگ من که یک عالم شیعی بود، کتابهای دینی بسیاری وجود داشت؛ اما بر روی کتابخانه خود بزرگ نوشته بود «کتابخانه فردوسی» و اگر شما پای خود را به سمت این کتابخانه دراز میکردید، حقیقتاً ناراحت میشد.
درباره زبان فارسی؛ این زبان امکانی بزرگ به ما میدهد، اما نباید مانع نگاه آسیبشناسانه شود. فارسی از خانواده زبانهای «آوندی» و «وندی» است که امکان زایش معنا را فراهم میکند و جالب است که رویکردهای مردمسالارانه در جهان - چه به لحاظ تاریخی و چه در عصر معاصر - عمدتاً در همین خانوادههای زبانشناختی پدید آمدهاند. بااینحال، همین زبان فارسی در بستری تاریخی شکل گرفته که سرشت قدرت در آن اقتدارآمیز بوده است. برخی محصولات زبانی مانند «امثالوحکم» میتوانند راه گفتگو را ببندند؛ زیرا به معنای ارجاع به امر بیرونی از پیش داده و گفتگو ناپذیر است. در سنت گفتگوی ما، تصور کنید ما پیرامون امری صحبت میکنیم و وسط گفتگو عباراتی مانند «اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک درست میکرد». ابن جمله رسماً گفتگو را پایان میدهد. حتی اگر این سخن از یک شاعر بزرگ باشد، مانع ادامه گفتگو میشود. بنابراین زبان فارسی اگرچه امکانی بزرگ است، اما نیازمند آسیبشناسی انتقادی است.
درباره فراگیری زبان فارسی در گذشته، وضعیت با امروز متفاوت است. امروز در قالب دولت - ملت، فارسی بهصورت مویرگی در خانوادهها، بازار و نسلهای مختلف جریان دارد. اما در جهان قدیم، باوجود محدود بودن گویش فارسی در سطح عموم جامعه و جمعیتهای روستایی، زبان فارسیزبان گفتگو در ایران فرهنگی بوده است. آگاهی در گردش نزد ایرانیان به زبان فارسی تقریر میشده و این آگاهی، مبنای ساخت و زمینه پرداخت ایران فرهنگی بوده است. مسئله اصلی آگاهی و نه صرف فراگیری زبان است. حتی امروز در فرانسه هم شمال و جنوب کشور در فهم گویش یکدیگر مشکل دارند. آنگونه که من میفهمم، مسئله اصلی آگاهی است. نمونه جالبی که میتوان ذکر کرد، داستان پدربزرگ روحانی من است که شاهنامهای بزرگ از اجدادش به ارث برده و امروزه در میان خانواده ما وجود دارد. پدربزرگ من متعلق به غرب ایران و منطقه نهاوند است. سنت شاهنامهخوانی از قدیمالایام در آنها وجود داشته است و حتی اجداد پدربزرگ من نیز سنت شاهنامهخوانی داشتهاند. پس این سنت فراگیر بوده و متعلق به ایشان نیست. این نشان میدهد که پیوند فرهنگی فراتر از صرف زبان مکالمه بوده است. شما فقط یک جای جهان را به من نشان دهید که کسانی با فاصله ۱۷۰۰-۱۶۰۰ کیلومتر از محل صدور یک متن آن هم در زمان قدیم که دولت - ملتی وجود نداشته است، آن را مبنای زیست اجتماعی خود قرار دادهاند. در کتابخانه پدربزرگ من که یک عالم شیعی بود، کتابهای دینی بسیاری وجود داشت؛ اما بر روی کتابخانه خود بزرگ نوشته بود «کتابخانه فردوسی» و اگر شما پای خود را به سمت این کتابخانه دراز میکردید، حقیقتاً ناراحت میشد. این نشان میدهد که آگاهی در گردش، فراتر از سواد و بیسوادی بوده است. در اروپا، دو روستا با فاصله محدود میتوانند دو کشور متفاوت باشند که یکدیگر را به رسمیت نمیشناسند؛ اما در ایران، خیام خوانی در بوشهر - هزاران کیلومتر دور از زادگاه خیام - نشان از حوزه عمومی مشترک و توان فرهنگی ماست.
گفتگو، شرط عبور از ذهنیت استبدادزده
بسیار ممنونیم از آقای دکتر مبلغی که توضیحات صریح و خوبی را پیرامون اشکالات دادند. بهعنوان قسمت آخر گفتگو میخواستم تا اگر آقای دکتر لکزایی اشکال و یا نکتهای را دارند بفرمایند.
لکزایی: در خصوص محتوای کتاب نکتهای را پیرامون نهادگرایی میخواستم ذکر کنم. در بحث نهادگرایی، «پیترز» مثال میزند که حتی چند نفر که سهشنبهها در کافهای جمع میشوند، میتوانند به یک نهاد تبدیل شوند. یعنی میتوانند یک ساختبندی اجتماعی را شکل دهند. تفاوت دیدگاه «هابرماس» این است که او به دنبال رسیدن به نتیجه است. اما گاهی خود کنار هم نشستن و گفتگوی نحلههای مختلف فکری میتواند هدف باشد. این نکته در اندیشه امام موسی صدر هم دیده میشود که نقطه تمایز آن با عقلانیت ارتباطی است که هابرماس مطرح میکند. خود همین کنار هم نشستن، فارغ از رسیدن به نتیجه یا سیاست مشخص، میتواند منشأ برکات باشد.
در بررسی تاریخ معاصر، با نگاه اقتدارگرایانه و دولتهای مستبدی مواجهیم که ذهنها را نیز شکل دادهاند. سؤال مهم این است که چگونه میتوان این وضعیت را متحول کرد و چه اقداماتی باید انجام شود؟ فصل چهار کتاب شما اگر میتوانست به این پرسش پاسخ دهد، خیلی خوب بود. البته نکاتی را ذکر کردهاید، اما شاید لازم بود کاملتر میپرداختید. خصوصاً آنکه ظرفیتهای پاسخ به این سؤال فراوان است. برای نمونه، شهید بهشتی در پاسخ به این پرسش که چرا پس از انقلاب که شعار اصلیاش آزادی بود، تحول موردنظر رخ نداد؟ میگوید: «ما یک مستبد را از کشور راندیم، اما ذهنهای استبدادزده همچنان وجود دارند.» افرادی که در فضای استبدادی رشد کردهاند، ذهنیتی استبدادی دارند که باید تغییر کند. این بحث را به سطح جامعهشناختی میبرد که باید نهادهای مستبد تضعیف شوند و نهادهایی که به تحقق آزادی کمک میکنند، تقویت شوند.
شهید بهشتی در کتاب «نقش آزادی در تربیت کودکان» به این موضوع میپردازد و با ترجمه بحث “عادت” از «ویلیام جیمز» نشان میدهد که برای ایجاد این تحول، باید نُرمهایی ایجاد شود. عادت گوشدادن به دیگری و ایجاد گفتوشنود دوطرفه به جای ارتباط یکطرفه، از مباحث مهمی است که نیاز به توجه ویژه دارد. نظام تعلیموتربیت باید بهگونهای سامان یابد که این تحول را ممکن سازد و در غیر این صورت تغییر واقعی رخ نخواهد داد. شما از منظرهای مختلفی تلاش کردهاید تا این پرسش را پاسخ دهید. اما به نظر، ایده مطرح شده هنوز نیاز به پردازش بیشتری دارد. باید مشخص شود که آیا مانند دیدگاه شهید بهشتی بر نظام تعلیموتربیت تأکید داریم تا ذهنیت موجود را متحول کنیم یا به دنبال ایجاد تغییر در رابطه بین زیستجهان و سیستم هستیم. این تغییر از کجا رقم میخورد؟ در این میان فاصلهای وجود دارد که نیازمند تکمیل است. من به همین مقدار کفایت میکنم و تشکر میکنم از همگی که این جلسه را تشکیل دادند.
اولویت همپذیری بر گفتوگو
ممنونم از آقای دکتر لکزایی که با پیش مطالعه و نکتهبرداری زیادی در این جلسه حاضر شده بودند و تصور میکنم فرصت نشد تا خیلی از نکات خود را بیان کنند. در انتها میخواهم اگر آقای دکتر مبلغی نکتهای دارند، بهصورت مختصر و موجز برای ما بیان کنند.
در شرایط کنونی، ما ابتدا باید بتوانیم همدیگر را تحمل کنیم و تساهل در گفتگو و همنشینی ناشی از همپذیری را اولویت قرار دهیم. این مرحلهای اساسی برای شکلگیری گفتگوی سازنده است.
مبلغی: در مورد گفتگوی هابرماسی و عطف به نتیجه بودن آن، نکته مهم این است که از پیشفرضهای گفتگوی موردنظر هابرماس معطوف به نتیجه بودن است. اما آقای دکتر لکزایی تأکید دارد که خود گفتگو از موضعیت برخوردار است. تلقی من از عطف به نتیجه بودن گفتگو در نظر هابرماس، آن است که باید گفتگوی بر روی یک موضوع مشخص باشد تا آشفته نشود. بهعبارتدیگر، نخبگان همراه با گفتگو باشند تا سازهای برای مراحل بعدی فراهم شود و از حالت آشفته و آنومیک خارج شود. البته این سخن شما درست است که در شرایط کنونی، ما ابتدا باید بتوانیم همدیگر را تحمل کنیم و تساهل در گفتگو و همنشینی ناشی از همپذیری را اولویت قرار دهیم. این مرحلهای اساسی برای شکلگیری گفتگوی سازنده است.
در مورد عبور از ذهنیت استبدادزده، تجربه تاریخی نشان میدهد که تغییر اجباری فرهنگ امکانپذیر نیست. برای مثال، پس از اشغال آلمان در جنگ جهانی دوم، آمریکاییها متوجه شدند که نمیتوانند مستقیماً فرهنگ مردم را تغییر دهند. راهحل پیشنهادی این بود که تصمیم گرفتند تا نسل در حال آمدن را تغییر دهند؛ اما چیزی که من میخواهم اضافه کنم این است که برای عبور از استبدادزدگی، خود گفتگو نهتنها هدف، بلکه ابزار تغییر نیز هست. این مسیر مانند پروژهای است که در حین اجرا شکل میگیرد، نه پروژهای که ازپیشطراحیشده باشد. ما امکانات مختلفی در اختیار داریم. فضای مجازی که امکان گفتگوی شبکهای را فراهم کرده، ظرفیت زبان فارسی، و امکان بازنگری در نظام دیوانسالاری و فنسالاری از جمله امکانات ماست. با کاهش تورم اداری و بازبینی این ساختارها، میتوان فضای گفتگو را گسترش داد و بهتدریج ذهنیت استبدادزده را تغییر داد.
/ انتهای پیام /