روایت پزشکان بدون مرز از آنچه در بیمارستان‌های غزه شاهد آن بوده‌اند؛

اینجا کشتن انسان‌ها به یک اقدام تکراری تبدیل شده است

اینجا کشتن انسان‌ها به یک اقدام تکراری تبدیل شده است
همه بسیار ترسیده‌اند. به کجا برویم؟ ما به سمت آنچه که به‌اصطلاح «منطقه امن» نامیده می‌شود، می‌رویم. اما بعد از آنچه دو روز پیش و به دنبال حمله اسرائیل به چادرهای آوارگان و آتش‌گرفتن آن‌ها رخ داد، هیچ فضای امنی دیگر در اینجا وجود ندارد. ما تلاش می‌کنیم به مکان‌های امنی که اعلام می‌کنند برویم، اما در نهایت، آن‌ها هم امن نیستند.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ روایت‌هایی که در این بخش می‌خوانید، روایت پزشکان و پرستاران سازمان پزشکان بدون مرز از وضعیت حاکم بر بیمارستان‌های غزه طی یک سال گذشته است. آن‌ها در طول جنگ از طریق پیام‌های صوتی یا هر راه دیگری، داستان‌های خود را به اشتراک گذاشته‌اند.

 

دیگر نمی‌توانیم کسی را نجات دهیم

دکتر «محمد عبید» [1]، جراح ارتوپد است. او درباره روزهای حضور خود در غزه اینطور می‌گوید: «در بیمارستان «کمال عدوان» و شمال غزه هر نوعی از مرگ وجود دارد. بمباران متوقف نمی‌شود. حملات توپخانه متوقف نمی‌شود. غرش هواپیماها متوقف نمی‌شوند. گلوله‌باران شدید است و بیمارستان نیز هدف قرار می‌گیرد. این فقط یک فیلم به نظر می‌رسد و واقعی به نظر نمی‌رسد؛ اما حقیقت دارد.»

عبید در این مدت تجربیات مهمی از روزهای حضور و پزشکی در غزه کسب کرده است. او درباره این روزها چنین ادامه می‌دهد: «حدود پنج‌روز پیش، خانه‌ام مورد اصابت قرار گرفت. سقف و مخازن آب کاملاً ویران شدند، اما ما در طبقه همکف بودیم و فقط یک نفر زخمی شد، الحمدلله. خانواده‌ام و همسایگانم ترسیده بودند. من به همراه همسر و فرزندانم در بیمارستان «کمال عدوان» پناه گرفتم و اکنون در اینجا کار می‌کنم، جایی که می‌توانم به تعداد زیادی از بیماران رسیدگی کنم.»

  اوضاع فاجعه‌بار است. بیمارستان به طور کامل به‌هم‌ریخته شده است. در هر جا، داخل و خارج بیمارستان، افراد زخمی وجود دارند و ما تجهیزات پزشکی و جراحی برای درمان آن‌ها نداریم. آمبولانس‌ها نمی‌توانند حرکت کنند. ما نمی‌توانیم به اجساد افرادی که کشته شده‌اند، رسیدگی کنیم.

او بعد از این توصیف، سراغ توضیح درباره محل کارش، یعنی بیمارستان کمال عدوان می‌رود و اینطور می‌گوید: «هیچ کلمه‌ای برای توصیف وضعیت در بیمارستان «کمال عدوان» وجود ندارد: اوضاع فاجعه‌بار است. بیمارستان به طور کامل به‌هم‌ریخته شده است. در هر جا، داخل و خارج بیمارستان، افراد زخمی وجود دارند و ما تجهیزات پزشکی و جراحی برای درمان آن‌ها نداریم. آمبولانس‌ها نمی‌توانند حرکت کنند. ما نمی‌توانیم به اجساد افرادی که کشته شده‌اند، رسیدگی کنیم و نمی‌توانیم زخمی‌ها را که در خیابان‌ها دراز کشیده‌اند، نجات دهیم. بسیاری از آن‌ها قبل از رسیدن به بیمارستان جان خود را از دست می‌دهند و برخی دیگر نیز در داخل بیمارستان؛ زیرا نمی‌توانیم زخم‌هایشان را درمان کنیم. ۳۰ نفر در داخل بیمارستان به دلیل شدت جراحات مرده‌اند و حدود ۱۳۰ بیمار زخمی به مراقبت پزشکی فوری نیاز دارند. کارکنان پزشکی خسته هستند و بسیاری از آن‌ها نیز زخمی شده‌اند. ما احساس ناامیدی می‌کنیم. با کلمات نمی‌توانم عمق فاجعه را بیان کنم. ما از تمام کشورهای جهان می‌خواهیم که به شمال غزه توجه کنند و محاصره‌ای که منجر به مرگ این‌همه انسان شده است، را لغو کنند.»

 

عبور از لابه‌لای اجساد

دکتر «حیا هاشم سلمان» [2]، در بیمارستان میدانی پزشکان بدون مرز در «دیر البلح» مشغول طبابت است. او از روزهای حضور و طبابتش در این بیمارستان اینطور می‌گوید: «آتش‌بس برای من یک رؤیا است و احساس می‌کنم که این رؤیا روز به روز دست‌نیافتنی‌تر می‌شود. مهم‌ترین چیز، احساس امنیت و ثبات است. زیرا هر روز، به‌ویژه در شغل ما به‌عنوان پزشک، باید برای مدت طولانی از خانه خارج شویم و نمی‌دانیم آیا به خانه برمی‌گردیم یا نه. حتی در طول شیفت‌های طولانی و شلوغ، اخبار را دنبال می‌کنم. می‌ترسم زمانی که من در خانه نیستم، چیزی برای خانواده‌ام اتفاق بیفتد و افسوس بخورم که نتوانستم کمک کنم... ما احساس ثبات را از دست داده‌ایم. شاید این مهم‌ترین چیزی باشد که همه ما به آن نیاز داریم. اما یک آتش‌بس نمی‌تواند افرادی را که از دست داده‌ایم، به ما بازگرداند.»

حیا هاشم سلمان درباره خودش نیز اینطور روایت می‌کند: «سه ماه قبل از جنگ، نامزد کردم و در حال آماده‌سازی برای عروسی بودم. از تمام جزئیات آماده‌سازی عروسی راضی و خوشحال بودم. البته، بعد از ۷ اکتبر، دیگر نمی‌توانم آنچه را که آرزویش را داشتم، انجام دهم. اما حداقل امیدوارم که من و نامزدم دوباره به هم برسیم. زیرا او در شمال مانده و من به جنوب آمده‌ام. شاید چیزی که بیشتر از همه آرزویش را دارم، دیدن دوباره او باشد. ما سعی خواهیم کرد زندگی‌مان را بر روی ویرانه‌های گذشته ادامه دهیم. حتی اگر اینطور نباشد که قبلاً تصور می‌کردیم. شاید این جنگ ارزش خانواده را به ما آموخت و اینکه ما [باید] سعی کنیم زمان بیشتری را با خانواده خود بگذرانیم. زیرا در هر زمان خطر از دست دادن آن‌ها وجود دارد. دلم برای جمع‌های گرم خانوادگی‌مان، برای صرف چای و صبحانه تنگ شده است. ما معمولاً عصرها سریال‌های تلویزیونی را با هم تماشا می‌کردیم. همچنین دلم برای دوستانم در شمال غزه تنگ شده است. نیمی از آن‌ها هنوز آنجا هستند... دلم برای قدم‌زدن در خیابان‌های غزه تنگ شده است. خیابان‌ها پر از مردم و چراغ‌های زیبا بود. دلم برای بیمارستان الشفاء که در آنجا کار می‌کردم تنگ شده است. متأسفانه، نمی‌توانم به آنجا برگردم. خاطرات بیمارستان هنوز در ذهنم مانده است. من زمان زیادی را در آنجا گذراندم و آرزو می‌کنم که یک روز بتوانم به آنجا برگردم.»

من تا زمانی که بیمارستان الشفاء تخلیه شد، در آنجا کار می‌کردم. ما مجبور شدیم از مرز به سمت جنوب عبور کنیم. راستش، این لحظه‌ای است که هرگز فراموش نخواهم کرد. عبور [به سمت جنوب غزه] ترسناک بود؛ اجساد را روی زمین دیدم و مگس‌ها روی آن‌ها نشسته بودند. مردمی را می‌دیدم که روی زمین افتاده‌اند و نمی‌دانستم که زنده هستند یا مرده‌اند. این بسیار تحقیرآمیز بود.

دکتر حیا هاشم سلمان درباره زندگی اهالی غزه بعد از هفتم اکتبر نیز روایت جالبی دارد. او درباره روزهای جنگ و مهاجرت اجباری‌شان از شمال به جنوب، اینطور می‌گوید: «زندگی من در هفت اکتبر متوقف شد. امیدوارم زندگی ادامه یابد. می‌دانم که این غیرممکن است. نمی‌توانم درک کنم چه اتفاقی در حال وقوع است. من تا زمانی که بیمارستان الشفاء تخلیه شد، در آنجا کار می‌کردم. ما مجبور شدیم از مرز به سمت جنوب عبور کنیم. راستش، این لحظه‌ای است که هرگز فراموش نخواهم کرد. عبور [به سمت جنوب غزه] ترسناک بود؛ اجساد را روی زمین دیدم و مگس‌ها روی آن‌ها نشسته بودند. مردمی را می‌دیدم که روی زمین افتاده‌اند و نمی‌دانستم که زنده هستند یا مرده‌اند. این بسیار تحقیرآمیز بود. احساس می‌کردم که دیگر نمی‌توانم از آن ایست بازرسی برگردم. احساس می‌کنم کشور و هویتم را از دست داده‌ام.»

 

نمی‌دانم آنها را خواهم دید یا نه!

دکتر «صهیب صفی» [3]، هماهنگ‌کننده پزشکی سازمان پزشکان بدون مرز درباره روزهای حضورش در غزه اینطور می‌گوید: «حدود ساعت ۴ صبح [یک روز]، سر میز آشپزخانه نشسته بودم که ناگهان انفجاری درست در مقابل من اتفاق افتاد. به معنای واقعی کلمه به هوا پرتاب شدم. صدای جیغ اطرافیان را می‌شنیدم. مکان تاریک و پر از گرد و غبار و نفس‌کشیدن سخت شده بود. به‌سرعت به سمت دخترم و خانواده‌ام رفتم. آن‌ها ترسیده، اما آسیبی ندیده بودند. تمام چیزی که می‌توانستم احساس کنم، طعم خون در دهانم بود. متوجه شدم که به‌شدت در نزدیکی چشم راست و بینی و سایر قسمت‌های صورتم، شامل ابروی راست و بینی‌ام زخمی شده‌ است. آن روز را همیشه به‌خاطر خواهم سپرد، شوک و درد و کلمات دخترم که پرسید: «چرا بابا خونریزی می‌کند؟ او کسی است که دیگران را نجات می‌دهد؛ همیشه در ذهنم مانده و می‌ماند.»

دکتر صفی نیز از روزهای بعد از جنگ و کوچ اجباری اهالی خانواده‌اش ناراحت و ناراضی است. او درباره وضعیت کنونی‌شان اینطور می‌گوید: «حالا من تنها با پدر و مادرم هستم. بین من، [دخترم] ریتا و همسرم مرزها و تانک‌ها، ارتش، خرابی و جنگ وجود دارد. همه چیز نامشخص است. دخترم که اکنون در مصر است، هر روز به من می‌گوید که دلم برایت تنگ شده است و من هر روز به او می‌گویم: ان‌شاءالله به‌زودی پیش شما خواهم آمد. اما حقیقت این است که نمی‌دانم آیا دوباره آن‌ها را خواهم دید یا نه، حتی نمی‌دانم آیا خودم زنده می‌مانم یا نه.»

 

بوی خون در همه‌جا یکسان است الا اینجا!

«جاوید عبدالمتعین» [4]، سرپرست تیم پزشکی سازمان پزشکان بدون مرز در غزه است. او درباره مأموریت پرخطر این روزهایش، چنین می‌گوید: «در زمان حوادث با تلفات گسترده، شما در اتاق اورژانس، در میان گودالی از خون و انبوهی از مردم می‌ایستید. صدا بسیار بلند است و واقعاً بوی خون در اطراف به مشام می‌رسد. جمعیت زیادی در تلاش هستند که وارد شوند، در حالی که نگهبانان امنیتی تمام تلاش خود را می‌کنند تا بستگان و عزیزان را بیرون نگه دارند، تا بیمارستان بیش از حد شلوغ نشود.»

در «بیمارستان ناصر»، سازمان پزشکان بدون مرز، خدمات جراحی، تروما و سوختگی به بیماران ارائه می‌دهد. عبدالمتعین درباره وضعیت بیمارستان اینطور می‌گوید: «در روز شنبه سیزدهم جولای (23 تیر) ما صدها نفر زخمی و همچنین افرادی که در نتیجه یک حمله هوایی اسرائیلی در منطقه نزدیک به المواسی کشته شده بودند، را پذیرش کردیم. این حمله به منطقه‌ای بود که نیروهای اسرائیلی بارها به افراد آواره توصیه کرده بودند که به آنجا بروند. هرج‌ومرج به‌زودی در بیمارستان آغاز شد. تیم ما به سمت اتاق اورژانس دویدند تا به افرادی که به مراقبت پزشکی نیاز داشتند، رسیدگی کنند. یکی از بیماران، یک دختر سه‌ساله زخمی بود. والدینش در کنار او ایستاده و نگران بودند، او مستقیم به من نگاه می‌کرد. فکر کردم چون نفس می‌کشید، پس باید خوب باشد. اما وقتی بانداژ او را باز کردم، متوجه شدم که تمام ران چپش تا استخوان کنده شده است. سراغ مجروح بعدی رفتم؛ زنی که تمام بدنش خاکی بود وقتی به او نزدیک شدم، او به من نگاه کرد و من سعی کردم لبخند بزنم و با او ارتباط برقرار کنم. او به طور طبیعی نفس می‌کشید—چشمانش باز بود و من هیچ خونی نمی‌دیدم. اما وقتی بانداژ را باز کردم، تکه بزرگی از روده‌اش بیرون آمد.»

جاوید عبدالمتعین از اوضاع وخیم مجروحانی که در حملات اسرائیل به مناطق امن در حمله سیزدهم جولای می‌گوید و اینطور توصیف می‌کند: «چند ثانیه بعد، درهای اتاق اورژانس به‌شدت باز شد. چهار یا پنج نفر مجروح وارد شدند. برخی از امدادگران بودند. در میان زخمی‌ها پسری بود که نفس نمی‌کشید. ما سعی کردیم او را احیا کنیم، اما پرستار به ما نگاه کرد و پرسید: «اگر او نمی‌تواند نفس بکشد و واکنشی به احیا نمی‌دهد، ما کارمان را ادامه می‌دهیم؟ ما باید جان‌های دیگر را نجات دهیم.» این یک رویه استاندارد اولویت‌بندی در پزشکی است. هیچ‌کس دلش نمی‌خواست این را بگوید. او فرزند کسی بود. اما ما باید به مجروح بعدی و مجروحان بعدی رسیدگی می‌کردیم که شانس زنده‌ماندن داشتند. این وضعیت برای چهار ساعت و نیم دیگر ادامه داشت. در بخش اورژانس، خون در همه‌جا روی زمین پخش شده بود و من مجبور بودم زانو بزنم تا بیماران روی زمین را ببینم. بیماران در همه‌جا پراکنده بودند، چون هیچ تختی باقی نمانده بود. می‌توانستم احساس کنم زانوهایم به‌خاطر خون خیس می‌شود. در عین حال، بیماران بیشتری وارد می‌شدند. من در حوادث تلفات انبوه در سراسر جهان کار کرده‌ام و بوی خون در هر کجا که باشید، یکسان است. اما اینجا در غزه، وحشت واقعاً جلوی چشم انسان قرار دارد.»

میان زخمی‌ها پسری بود که نفس نمی‌کشید. ما سعی کردیم او را احیا کنیم، اما پرستار به ما نگاه کرد و پرسید: «اگر او نمی‌تواند نفس بکشد و واکنشی به احیا نمی‌دهد، ما کارمان را ادامه می‌دهیم؟ ما باید جان‌های دیگر را نجات دهیم.» این یک رویه استاندارد اولویت‌بندی در پزشکی است. هیچ‌کس دلش نمی‌خواست این را بگوید. او فرزند کسی بود. اما ما باید به مجروح بعدی و مجروحان بعدی رسیدگی می‌کردیم که شانس زنده‌ماندن داشتند. این وضعیت برای چهار ساعت و نیم دیگر ادامه داشت.

دکتر عبدالمتعین می‌گوید: «این اولین و آخرین حمله اسرائیل به این مکان‌های امن نبود. این حملات در غزه تبدیل به یک اقدام تکراری شده است. چهار روز بعد، با یک حادثه تلفات انبوه دیگر در بیمارستان مواجه شدیم. به نظر می‌رسد که این وضعیت هرگز به پایان نمی‌رسد. کادر پزشکی فلسطینی ما هنوز اینجا هستند و سعی می‌کنند خونریزی بیماران را متوقف، دست‌های شکسته آن‌ها را درمان کنند و مراقبت‌های جراحی ارائه دهند. اما ما همچنان بیماران را از دست می‌دهیم. آن‌ها به مدت نه ماه در حال زندگی در این شرایط بوده‌اند و در شرایطی که خبر کشته‌شدن عزیزانشان را می‌شنوند، کار می‌کنند. خستگی و آسیب‌دیدگی تنها بخشی از فقدانی است که آن‌ها همچنان با آن مواجه‌اند. ما فقط منتظر حادثه تلفات انبوه بعدی هستیم. هیچ‌هایی ایمن نیست.»

 

هرگز چیزی مثل این ندیده بودم

دکتر «محمد ابومغیثب» [5]، معاون هماهنگ‌کننده پزشکی «سازمان پزشکان بدون مرز» در واحد تروما و سوختگی «بیمارستان ناصر» است. او روایت‌های زیادی از حضور و طبابت در بیمارستان دارد که درباره آن روزها، چنین می‌گوید: «درحالی‌که در حیاط بیمارستان ناصر در حال استراحت بودیم، ناگهان صدای سه حمله هوایی سنگین را شنیدیم که کل بیمارستان را لرزاند. در عرض ۱۵ دقیقه، صدای آمبولانس‌ها را شنیدیم که به بیمارستان رسیده بودند. تیم‌های پزشکی و تیم‌های پزشکان بدون مرز، در بیمارستان تصمیم به اجرای یک برنامه تلفات گسترده گرفتند. آن‌ها کار در بخش سرپایی را متوقف کردند و ۲۰ نفر از کادر پزشکی ما به کمک اتاق اورژانس رفتند. اوضاع بسیار متشنج و شلوغ بود و مجروحان زیادی از راه می‌رسیدند. در تجربه پزشکی خودم هرگز چنین رویدادی با تلفات گسترده را ندیده بودم. گوشه‌وکنار بیمارستان شلوغ بود. همه فضای بیمارستان پر از زخمی‌ها یا اجساد مردگان بود. کادر پزشکی به‌شدت در تلاش بودند تا جان مجروحان را نجات دهند. متأسفانه برخی از بیماران به دلیل نوع جراحات سختی که داشتند، جان خود را از دست دادند. هم بخش مراقبت‌های ویژه و هم‌اتاق‌های عمل [کاملاً] پر بودند. متخصص بیهوشمی ما در اتاق اورژانس متوجه شد که خانواده‌اش در میان زخمی‌ها هستند. او برادرزاده‌اش را از دست داد و دخترانش زخمی شده بودند؛ بنابراین حتی کادر پزشکی ما، درحالی‌که در حال کار و تلاش برای نجات بیماران بودند، خبرهایی دریافت می‌کردند که خانواده‌هایشان در میان زخمی‌ها یا کشته‌شدگان هستند.»

 

ما نمی‌دانیم به کجا برویم

«سهیل حبیب» [6]، سرپرست نگهداری وسایل نقلیه سازمان پزشکان بدون مرز، اینطور می‌گوید: «در این لحظه، ما نمی‌دانیم کجا برویم، کجا بخوابیم؟ کجا مستقر شویم؟ ما در خیابان‌ها می‌خوابیم. نمی‌توانیم چیزی برای خوردن یا نوشیدن بخریم. همه نانوایی‌ها بسته است. زندگی به‌شدت دشوار است. هیچ‌کس به ما اهمیتی نمی‌دهد. من بسیار ناراحت هستم. زیرا باید کلینیک را ببندیم. من به‌خاطر از دست دادن اعضای خانواده‌ام ناراحت نیستم، بلکه به‌خاطر این ناراحتم که افراد زخمی که به کلینیک می‌آیند، آنجا را بسته خواهند یافت.»

 

ما وقت نداشتیم آن‌ها را دفن کنیم!

دکتر «حازم ملاح» [7]، یکی از پزشکان بدون مرز که در جریان جنگ غزه در بیمارستان‌های این منطقه حضور داشته، از روزهای طبابتش چنین می‌گوید: «در روز حملات، سه ساعت ترس و وحشت واقعی را تجربه کردم. به مدت یک ساعت بی‌پایان، نمی‌دانستم پسر بزرگم کجاست. او به بازار رفته بود و در چند دقیقه، همه چیز به هم ریخت. دقایق مانند ساعت می‌گذشت. صدای موشک‌ها و انفجارها در همه‌جا شنیده می‌شد. نمی‌دانستیم چه اتفاقی در حال وقوع است. همه در حال جیغ‌زدن و فرار به هر سو بودند. صدای آژیر آمبولانس‌ها را می‌شنیدیم. احساس می‌کردیم که این پایان دنیا است. بلند شدم تا ببینم آیا پسرم برگشته یا نه و متوجه شدم که گوشی‌اش را در خانه جا گذاشته است. به خیابان رفتم و فریاد زدم: «پسرم کجاست؟ پسرم کجاست؟» خانواده‌ام سعی کردند مرا به خانه برگردانند. آن‌قدر فریاد زدم که صدایم گرفت. یک ساعت بعد، پسرم به خانه آمد. بسیار ترسیده و وحشت‌زده بود. هرگز چنین چیزی را در یک انسان ندیده بودم. او به‌زحمت می‌توانست صحبت کند. گفت: «بابا، مردم تکه‌تکه شده بودند؛ بچه‌ها، زنان... چرا اینطور است، بابا؟» من او را در آغوش گرفتم و گریه کردم. برای اولین‌بار، احساس ضعف می‌کردم.»

دکتر ملاح اینطور ادامه می‌دهد: «بعد از آن، به کلینیک «العودة» در دیر البلح رفتم که فقط چند متر با خانه‌ام فاصله داشت. ده‌ها نفر را دیدم که روی زمین دراز کشیده بودند. برخی از آن‌ها مرده بودند و برخی دیگر زخمی. یک آمبولانس رسید که سه نفر کشته و چهار نفر زخمی را حمل می‌کرد. چشمانم پر از اشک بود. یکی از همکارانم به من زنگ زد. برادرش به‌خاطر ترکش در ناحیه کمر آسیب‌دیده بود. او گفت که برادرش خون استفراغ می‌کند. او مدام می‌پرسید چه‌کار کند. اما من چه‌کار می‌توانستم انجام دهم؟ هیچ آمبولانسی در دسترس نبود. به او گفتم که یک‌تکه پارچه دور زخم ببندد و فشار بیاورد و دعا کند که زنده بماند. ده‌ها نفر کشته شده بودند. ما وقت نداشتیم آن‌ها را دفن کنیم. بسیاری از آن‌ها همسایه‌ها، دوستان یا خویشاوندان من بودند. مردان، زنان، کودکان. «رنیم» که دختر یکی از دوستان نزدیکم بود، و پدرش هر دو کشته شدند. او در حال آماده‌شدن برای تحصیل پزشکی در مصر بود. آخرین باری که او را دیدم، به من لبخند زد و پرسید: «عمو! آیا سازمان پزشکان بدون مرز بعد از اتمام تحصیلاتم مرا استخدام خواهد کرد؟»

کادر پزشکی فلسطینی ما هنوز اینجا هستند و سعی می‌کنند خونریزی بیماران را متوقف، دست‌های شکسته آن‌ها را درمان کنند و مراقبت‌های جراحی ارائه دهند. اما ما همچنان بیماران را از دست می‌دهیم. آن‌ها به مدت نه ماه در حال زندگی در این شرایط بوده‌اند و در شرایطی که خبر کشته‌شدن عزیزانشان را می‌شنوند، کار می‌کنند. خستگی و آسیب‌دیدگی تنها بخشی از فقدانی است که آن‌ها همچنان با آن مواجه‌اند.

او از کشته‌شدن یکی دیگر از آشنایانش در همین روز روایت کرده و اینطور می‌گوید: «محمود جوان بالغی بود. او همیشه در باغ به من کمک می‌کرد و در کاشت و کشاورزی به من یاری می‌رساند. روز قبل از کشته‌شدنش، چوب‌ها را جلوی خانه جمع کرد و آتش روشن کرد تا برای بچه‌هایش ماکارونی بپزد. به من گفت: «می‌دانی، حالا ماکارونی را بهتر از مقلوبه (غذای معروف فلسطینی‌ها) درست می‌کنم؟» محمود هم در این حمله کشته شد. رامی یک ماهیگیر ساده بود. روز قبل از حمله به من گفت: «آماده‌باش، وقتی جنگ تمام شد دوباره به دریا می‌رویم و شنا می‌کنیم.» رامی هم کشته شد. لیست خیلی طولانی است... و من هرگز هیچ‌کدام از آن‌ها را دوباره نخواهم دید.»

 

آنان سزاوار این زخم‌ها نیستند

«کارین هوستر» [8] مدیر سازمان پزشکان بدون مرز هم از روزهای حضور در غزه روایت‌های عجیب و شنیدنی دارد. او در این باره می‌گوید: «امروز شنبه است و من تازه از «بیمارستان الاقصی» برگشته‌ام. اتفاقات از ساعت ۱۱:۳۰ صبح شروع شد، زمانی که یک انفجار بزرگ درست کنار دفتر ما رخ داد... و صدای فعالیت‌های بسیار شدید نیروهای اسرائیلی، بمباران‌ها، تیراندازی‌ها و پرواز هلیکوپترها به گوشمان رسید. به‌محض اینکه توانستیم، سه پزشک تصمیم گرفتیم که تعدادی تجهیزات و دارو آماده کنیم و به حمایت از همکاران در بیمارستان الاقصی برویم. تا آن زمان همچنین درخواست مدیر بیمارستان الاقصی برای کمک را شنیده بودیم. بعدازظهر، وارد بخش اورژانس بیمارستان الاقصی شدیم. نمی‌دانم چند نفر کشته شده بودند. ما وقت نداشتیم که نگاهی به سردخانه بیندازیم. اوضاع، مانند همیشه، هرج‌ومرج بود. اما این هرج‌ومرج از چهار روز گذشته بیشتر شده بود: در داخل بیمارستان کاملاً بی‌نظمی حاکم بود؛ کل اتاق اورژانس، منطقه قرمز، منطقه زرد و منطقه سبز کاملاً پر از مجروحانی بود که از بمباران‌ها در «نصیرات» آمده بودند. صدها مجروح وجود داشت و ما هر کاری که می‌توانستیم انجام دادیم تا وضعیت آن‌ها را تثبیت کنیم، مقداری مایعات وریدی به آن‌ها بدهیم، آتل بزنیم، بانداژ کنیم. به لطف خدا، توانستیم تعدادی از بیماران را به بیمارستان ناصر و همچنین بیمارستان صحرایی «IMC» که چندان دور نیست، منتقل کنیم.»

هوستر از وضعیت امدادرسانی در غزه راضی نیست، اما روایت مددجویانه‌ای از حضور پزشکان بدون مرز در این روزها و این بیمارستان‌ها دارد و اینطور می‌گوید: «باوجود اینکه بیمارستان کاملاً شلوغ بود، کار فوق‌العاده‌ای انجام شد. پرستاران بیمارستان، پرستاران و پزشکان سازمان پزشکان بدون مرز کار فوق‌العاده‌ای انجام دادند و همچنان در حال انجام کار فوق‌العاده‌ای هستند. تصور وحشتی که ما شاهد آن بودیم، دشوار نیست. بچه‌ها در همه‌جا بودند و همه جای بیمارستان پر از زن و مرد بود. ما شاهد انواع زخم‌های جنگ، زخم‌های تروما، از قطع عضو تا بیرون‌زدن اعضا، تروما، آسیب‌های مغزی (TBI)، شکستگی‌ها و به‌وضوح سوختگی‌های شدید بودیم. بنابراین، آستین‌هایمان را بالا زدیم و مایعات را به افراد می‌دادیم. داروهای مسکن به آن‌ها می‌دادیم و [به جایی می‌فرستادیم] که بتوانند مراقبت دریافت کنند. متأسفانه، سیستم به‌قدری تحت‌فشار بود که بسیاری از بیماران بیشتر از آنچه که باید در این بخش اورژانس می‌مانند. بچه‌ها به‌قدری دچار شوک و آسیب شده بودند که صورتشان به خاکستری یا سفید تغییر رنگ داده بود. آن‌ها برای والدینشان فریاد می‌زدند. بسیاری از آن‌ها به‌خاطر شوک فریاد هم نمی‌زدند. اما هیچ‌چیز در دنیا وجود ندارد که آنچه امروز دیدم را توجیه کند. هیچ‌چیز. این بچه‌ها: نوزاد ۳ماهه، کودک ۷ساله، کودک ۱۲ساله که کشته شده بوند. مرد ۲۵ساله، زن ۷۸ساله که همه زخم‌های وحشتناکی داشتند. آن‌ها سزاوار این زخم‌ها بودند؟ چرا جهان با سکوت به این موضوع نگاه می‌کند؟ تا چه سطحی از وحشت باید پیش برویم؟ قبل از اینکه بالاخره کاری انجام دهیم، قبل از اینکه بالاخره به اسرائیل بگوییم که این وضعیت قابل‌قبول نیست؟»

 

غذا نیست!

مسئول تدارکات سازمان پزشکان بدون مرز در غزه، درباره وضعیت نامناسب غذا و منابع خوراکی در غزه اینطور می‌گوید: «هر روز، باوجود بمباران‌ها و ویرانی‌ها، به دنبال غذا می‌روم تا من و فرزندانم زنده بمانیم. ما به مدت چهار ماه به دنبال غذا بودیم و هنوز هیچ‌چیزی پیدا نکرده‌ایم. ما به جایی رسیدیم که به دنبال غذای پرندگان می‌گردیم و هر چیزی که بتوانیم بخوریم. بعد از حدود چهار یا پنج ماه، مقداری غذا در دسترس قرار گرفت، کنسرو و مقدار کمی عدس و برنج. اما قیمت‌ها به‌شدت بالا است. وضعیت کنونی در غزه، بدترین حالت ممکن است. در غزه چیزی وجود ندارد. نمی‌توانم داروی فشارخونم را پیدا کنم. نمی‌توانم داروی دیابت را پیدا کنم. در تلاش هستیم از راه‌حل‌های گیاهی جایگزین استفاده کنیم.»

 

زبانم بند آمده است

دکتر «صفا جابر» [9] متخصص زنان از پزشکان بدون مرز است که برای درمان و کمک به بیماران در غزه حضور دارد. او درباره وضعیت بیمارستان‌های غزه اینطور می‌گوید: «وضعیت در تل‌السلطان بسیار بحرانی است. تمام شب نتوانستیم بخوابیم (خدا را شکر به‌هرحال). تمام شب صدای درگیری‌ها، بمباران‌ها و صدای موشک‌ها را می‌شنیدیم. هیچ‌کس نمی‌داند دقیقاً چه اتفاقی در حال رخ‌دادن است. در دو نقطه مختلف در منطقه تل السلطان، در شمال و جنوب، درگیری‌ها ادامه دارد. زبانم بند آمده است حتی نمی‌توانم توصیف کنم چه چیزی در حال وقوع است. ما برای خودمان و فرزندانمان ترسیده‌ایم. انتظار نداشتیم که این‌گونه ناگهانی جنگ اتفاق بیفتد. متأسفانه، امروز نتوانستم به سرکار بروم؛ زیرا در حال جمع‌آوری ملزومات برای خودم و فرزندانم هستم تا به مکان دیگری منتقل شویم. من با بقیه خانواده‌ام—حدود ۱۵ نفر—که در اینجا پناه گرفته‌اند، هستم. وضعیت بسیار دشوار است. خواهرم به‌تازگی زایمان کرده و او یک نوزاد دارد. همه بسیار ترسیده‌اند. به کجا برویم؟ ما به سمت آنچه که به‌اصطلاح «منطقه امن» نامیده می‌شود، می‌رویم. اما بعد از آنچه دو روز پیش و به دنبال حمله اسرائیل به چادرهای آوارگان و آتش‌گرفتن آن‌ها رخ داد، هیچ فضای امنی دیگر در اینجا وجود ندارد. ما تلاش می‌کنیم به مکان‌های امنی که اعلام می‌کنند برویم، اما در نهایت، آن‌ها هم امن نیستند. هر روز برای پیداکردن آب که یکی از نیازهای اساسی هر انسان برای زنده‌ماندن است، تلاش می‌کنیم. وضعیت بسیار اسفناک است.»

اتفاقات از ساعت ۱۱:۳۰ صبح شروع شد، زمانی که یک انفجار بزرگ درست کنار دفتر ما رخ داد... و صدای فعالیت‌های بسیار شدید نیروهای اسرائیلی، بمباران‌ها، تیراندازی‌ها و پرواز هلیکوپترها به گوشمان رسید. به‌محض اینکه توانستیم، سه پزشک تصمیم گرفتیم که تعدادی تجهیزات و دارو آماده کنیم و به حمایت از همکاران در بیمارستان الاقصی برویم.

 

نوزادانی که هرگز یاد نگرفتند راه بروند

«ماری-آور پِرُوت رویال» [10]، هماهنگ‌کننده امور اضطراری سازمان پزشکان بدون مرز، از وضعیت نوزادان و کودکانی که در جریان حملات اسرائیل مورد آسیب واقع می‌شوند، اینطور می‌گوید: «یک روز ما مطلع شدیم که یکی از کارکنان پزشکان بدون مرز و خانواده‌اش به بخش اورژانس آمده‌اند و به‌شدت آسیب‌دیده‌اند. همکاران به‌سرعت در تلاش برای یافتن آن‌ها در میان هرج‌ومرج بودند. بعداً دکتر سمیر به من گفت: «من مجبور شدم یک انتخاب انجام دهم. غسان و پسرش را دیدم، آن‌ها به من احتیاج داشتند، اما در کنارش زنی را دیدم که به‌شدت آسیب‌دیده بود و او نیز به من نیاز داشت. من باید چه‌کار می‌کردم؟»

کارکنان بهداشتی در غزه هر روز با تصمیمات این‌چنینی روبه‌رو هستند. یکی از جراحان سازمان پزشکان بدون مرز به دکتر رویال اینطور گفت: «چطور زخم‌های نوزادانی را که پاهایشان را از دست داده بودند، پانسمان کردم. این موضوع در ذهنم باقی‌مانده بود. نوزادانی که هرگز یاد نگرفتند راه بروند و هرگز نخواهند آموخت. برخی از این کودکان دارای یک مخفف جدید در پرونده‌هایشان هستند: «WCNSF» که به معنای «کودک زخمی، بدون خانواده زنده مانده» است.»

دکتر رویال درباره یکی از این کودکان می‌گوید: «سلما، دختر نه‌ساله، یکی از هزاران «WCNSF» است. زمانی که خانه‌شان هدف بمباران قرار گرفت، دچار شکستگی جمجمه شده بود. یکی از پاهایش شکسته و پای دیگرش قطع شده بود. ما او را در واحد مراقبت‌های ویژه دیدیم. او هنوز نمی‌دانست که تنها از زیر آوار زنده بیرون‌آمده است. کارکنان درمانده و بی‌رمق می‌خواستند ابتدا به او فرصت بهبودی فیزیکی بدهند. یکی از بزرگ‌ترین چالش‌هایی که بیمارستان‌ها در جنوب و مرکز غزه با آن مواجه هستند، کمبود ظرفیت تخت‌ها است. تخت‌ها برای درمان بیماران در شرایط بحرانی نیاز است. اما بیمارانی که تثبیت شده‌اند، جایی برای رفتن ندارند. مریضی مثل سلما را کجا بفرستیم؟ او خانه و خانواده ندارد و فقط نه‌ساله است! به او چه بگوییم؟»

او از وضعیت بهداشت و نبود امکانات اولیه مراقبت از بیماران در غزه بسیار شکایت دارد و می‌گوید: «واقعیت این است که در پناهگاه‌های شلوغ، بدون غذا، آب و ابتدایی‌ترین شرایط بهداشتی، مردم از قبل هم بیمارتر شده‌اند. اما دیگر به خدمات بهداشتی دسترسی ندارند. در اواسط نوامبر، پزشکان بدون مرز حمایت از مرکز بهداشت شهدا، بزرگ‌ترین ارائه‌دهنده مراقبت‌های بهداشتی اولیه در خان‌یونس را آغاز کردند. نیازها بسیار زیاد بود. بعد از گذشت یک هفته از راه‌اندازی مرکز مراقبتی در خان‌یونس، ما به بیش از ۶۰۰ نفر مشاوره سرپایی ارائه دادیم که نیمی از آن‌ها زیر پنج سال بودند. آن‌ها به عفونت‌های تنفسی، بیماری‌های پوستی یا اسهال مبتلا بودند که همگی می‌توانند عوارض شدید ایجاد کنند، به‌ویژه در کودکان کوچک. همه این‌ها نتیجه مستقیم شرایط زندگی وحشتناک آن‌ها است. زنانی به این مرکز بهداشتی آمده بودند که به‌شدت دچار کم‌آبی بودند. مادران برای شیرخشک کودک خود التماس کردند. آنها به دلیل نداشتن غذایی برای خوردن، دیگر نمی‌توانستند به فرزندان خود شیر بدهند و نوزادانشان گرسنه بودند. در اول دسامبر اسرائیل دستور تخلیه مراکز بهداشت در خان‌یونس را صادر کرد. تیم ما مجبور به ترک محل شد و مرکز بهداشت تعطیل شد. یکی از هزاران بیماری که در آن روز دسترسی خود را به خدمات بهداشتی از دست داد، پسربچه‌ای بود که تحت درمان روانشناس ما قرار داشت. او در یک جلسه به راونشناس گفته بود که می‌خواهد بمیرد.»

دکتر رویال درباره روایت تجربیات روزهای حضور در غزه می‌گوید: «روزنامه‌نگاران خارجی اغلب از من می‌پرسند که غزه را چگونه با دیگر بحران‌هایی که در آن‌ها کار کرده‌ام، مقایسه می‌کنم؟ من می‌گویم که در غزه یک بحران انسانی وجود دارد. اما هیچ پاسخ بشردوستانه‌ای در کار نیست. مقامات اسرائیلی ادعاهایی درباره تعداد کامیون‌هایی که روزانه از طریق گذرگاه رفح وارد می‌شوند، مطرح می‌کنند. گویی نسبت قابل‌قبولی بین تعداد کامیون‌ها و تعداد کشته‌شدگان وجود دارد. اما کمک‌های بشردوستانه کافی نیست و محموله‌هایی که اجازه ورود دارند، به هیچ وجه با مقیاس نیازها مطابقت ندارد. وقتی غزه را ترک کردم، همکارانم از من خواستند که راوی داستان‌های آن‌ها باشم. من تنها نوک کوه یخ را دیدم. و آن نوک غیرقابل‌تحمل بود.»

 

ما برای پهپادها و تک‌تیراندازها هدف هستیم نه پزشک!

دکتر «آلدو رودریگز» [11] جراح سازمان پزشکان بدون مرز روایت مهمی از حضور و کار در بیمارستان‌های غزه دارد. او درباره این حضور می‌گوید: «ساعات اولیه حضور من در غزه با وزوز مداوم پهپادهایی که اسرائیل برای نظارت بر این منطقه استفاده می‌کند، همراه بود. صدای استرس‌زا و بلندی که به طور مداوم، در تمام طول روز و حتی در شب شنیده می‌شود. من همچنین زمین‌لرزه‌ها و ساختمان‌های خراب را دیدم. حتی با اینکه از شرایط وخیم غزه پیشاپیش مطلع بودم، دیدن همه چیز در ویرانی و مردم در حال جستجوی غذا، زیر آوار و انتظار در صف‌های بی‌پایان برای دریافت نان، برای من شوکه‌کننده بود. هیچ جایی در غزه وجود ندارد که ساختمانی در آن ویران نشده باشد.»

هیچ‌چیز در دنیا وجود ندارد که آنچه امروز دیدم را توجیه کند. هیچ‌چیز. این بچه‌ها: نوزاد ۳ماهه، کودک ۷ساله، کودک ۱۲ساله که کشته شده بوند. مرد ۲۵ساله، زن ۷۸ساله که همه زخم‌های وحشتناکی داشتند. آن‌ها سزاوار این زخم‌ها بودند؟ چرا جهان با سکوت به این موضوع نگاه می‌کند؟

رودریگرز اینطور ادامه می‌دهد: «تیم پزشکی برای ارائه حداکثر حمایت پزشکی ممکن، به کار در بیمارستان ناصر خان‌یونس پرداخت. در آن زمان و پس از حملات بی‌رحمانه به بیمارستان الشفاء در شمال غزه، بیمارستان ناصر به بزرگ‌ترین بیمارستان فعال در غزه تبدیل شده بود، اما این بیمارستان دوبرابر ظرفیت خود بیمار داشت. برخی از بیماران خانه‌هایشان تخریب شده و پس از ترخیص از بیمارستان جایی برای رفتن ندارند. بسیاری در بیمارستان گیر می‌کنند، جایی که حداقل گرم است و آب آشامیدنی وجود دارد. در روز سوم، یک موشک در یک اردوگاه پناهندگان که کمتر از یک کیلومتر با بیمارستان فاصله داشت، فرود آمد. ما لرزش ساختمان و پنجره‌ها را احساس کردیم. در عرض ۱۰ دقیقه، آمبولانس‌ها به بیمارستان رسیدند و در کمتر از یک ساعت، ۱۳۰ بیمار پذیرش کردیم. غم‌انگیزترین چیز این بود که بیش از نیمی از آن‌ها بی‌جان به بیمارستان رسیده بودند. حدود ۳۰ کودک در آن روز جان باختند. به‌جای دیدن کودکانی که در حال بازی یا خواب هستند، آنچه دیدیم دلخراش بود؛ کودکانی در وضعیت بسیار بد، با برخی قطع عضوهایی که نیاز به فیزیوتراپی طولانی‌مدت و فشرده داشتند به بیمارستان منتقل شده بودند.»

او از زندگی روزمره‌ای که در غزه کاملاً از بین رفته و جای خود را به یک جنگ تمام‌عیار داده نیز روایت‌های مهمی دارد و می‌گوید: «رفت و آمد در غزه آسان نیست، حتی برای رفتن به محل کار. در این منطقه پهپادها و بمباران‌ها ۲۴ ساعته وجود داشتند. هر روز، دو تا سه بار، بمب‌ها در فاصله‌ای نزدیک فرود می‌آمدند و به دنبال آن، مجروحان یا کشته‌ها به بیمارستانی که از قبل شلوغ بود، منتقل می‌شدند. حملات بسیار شدید و افرادی که آسیب‌دیده بودند، با ضربه‌مغزی شدید، بی‌هوش و بدون دست یا پا، به بیمارستان می‌رسیدند. بسیاری از بیماران جدای از درد جسمی، باید با درد از دست دادن نزدیکان یا خانه‌شان دست و پنجه نرم می‌کردند.»

او از افزایش بی‌رویه تعداد مجروحان از یک‌سو و کمبود تخت‌های بیمارستانی از سوی دیگر می‌گوید: «یک هفته بعد، پس از درمان هرچه بیشتر بیماران، تیم ما به بیمارستان الاقصی در منطقه میانه غزه منتقل شد. زمانی که بمباران‌ها نیز به‌شدت ادامه داشت. این بیمارستان ظرفیت ۲۰۰ تخت را دارد. اما به دلیل تعداد بالای بیماران، مجبور شده بود ۶۵۰ تخت راه‌اندازی کند. در آنجا، تیم ما به تریاژ—فرایند شناسایی بیماران بر اساس شدت وضعیتشان—کمک کرد و مشاوره و جراحی انجام داد. به مراقبت از زخم‌ها پرداخت و فیزیوتراپی و مراقبت‌های بهداشت روانی برای بیمارانی که با تروماهای مرتبط با جنگ دست و پنجه نرم می‌کردند، ارائه داد. با این حال، در تاریخ ۶ ژانویه (16 دی 1402) سازمان پزشکان بدون مرز مجبور شد کارکنان خود را از بیمارستان الاقصی تخلیه کند. با نزدیک‌تر شدن درگیری‌های شدید به بیمارستان، پهپادها و تک‌تیراندازها اعضای خانواده کارکنان ما را مجروح کردند، یک گلوله از دیوار واحد مراقبت ویژه عبور کرد، کارکنان از دسترسی به بیمارستان بازماندند و منطقه از سوی ارتش اسرائیل دستور تخلیه دریافت کرد. سازمان پزشکان بدون مرز از نیروهای اسرائیلی خواسته است تا از بیماران و کارکنانی که هنوز در داخل بیمارستان کار می‌کنند و تحت درمان هستند، محافظت کنند. اما در تاریخ ۷ ژانویه (17 دی 1402)، یک پهپاد به ساختمان اداری بیمارستان و افرادی که در حیاط بیمارستان بودند، حمله کرد. در تاریخ ۱۰ ژانویه (20 دی 1402) ۴۰ نفر در نتیجه حملات هوایی به ساختمان‌های واقع در ورودی بیمارستان الاقصی جان باختند و بیش از ۱۵۰ نفر مجروح شدند. بیمارستان الاقصی همچنان تنها بیمارستان نیمه‌فعال در منطقه میانه غزه است که به جامعه بزرگی در دیر البلح، از جمله چندین اردوگاه پناهندگان، خدمات ارائه می‌دهد.»

رودریگرز از لزوم اطلاع‌رسانی درباره آنچه در غزه جاری‌ست صحبت می‌کند و اینطور می‌گوید: «قبل از اینکه غزه را ترک کنم، افرادی که در غزه ملاقات کردم از من خواستند آنچه را که دیدم و انجام دادم و دردی که در آن هستند را به اشتراک بگذارم. آن‌ها می‌خواهند مردم در سراسر جهان بدانند که چه بر سر فلسطینیان غزه می‌آید. من خودم عواقب دلخراش سه ماه از این جنگ وحشتناک را دیدم. هر روز، زندگی‌های بیشتری از دست می‌رود و ناامیدی انسانی عمیق‌تر می‌شود. این محاصره و خشونت بی‌رحمانه‌ای که به دنبال دارد، باید اکنون متوقف شود.»

 

تنها راه نجات، آتش‌بس است

«جیکوب برنز» [12] هماهنگ‌کننده پروژه‌های پزشکان بدون مرز درباره روزهای حضور این گروه در غزه و امدادرسانی اینطور می‌گوید: «درحالی‌که این متن را در تاریکی پیش از سپیده‌دم در المواسی-نوار ساحلی که اسرائیل به‌عنوان منطقه انسانی تعیین کرده است-می‌نویسم، می‌توانم هر دقیقه صدای بمب‌هایی را بشنوم که به خان‌یونس، دو مایل دورتر در جنوب غزه، اصابت می‌کنند. خانه‌ای که در آن اقامت دارم به طور متناوب در اثر حملات هوایی در اطراف می‌لرزد. اوایل این هفته، تیمی از همکاران من در بیمارستان ناصر بودند، جایی که ما خدمات اورژانسی و درمان‌های جراحی، از جمله برای بیماران با جراحات تروماتیک و سوختگی‌های شدید ارائه می‌دهیم. به ما از سوی اسرائیلی‌ها اطمینان داده شده بود که بیمارستان هدف قرار نخواهد گرفت. با این حال، در حین حضور ما، ناگهان برگه‌هایی از آسمان فرود آمد که دستور تخلیه فوری مکان‌های نزدیک به بیمارستان، از جمله جاده‌ای که برای ورود و خروج از این مرکز استفاده می‌کنیم، را صادر می‌کرد. در چنین شرایطی، ارائه کمک‌های پزشکی که مردم به‌شدت به آن نیاز دارند، به طور ایمن غیرممکن است. بیمارستان‌ها و کارکنان بهداشت و درمان هرگز نباید هدف قرار گیرند. مردم مجبور شده‌اند از مکانی به مکان دیگر به دنبال امنیت در غزه فرار کنند، بسیاری بدون سرپناه مانده و در شرایط وحشتناکی زندگی می‌کنند. رفح، جنوبی‌ترین شهر نوار غزه، اکنون محل زندگی حداقل ۱.۲ میلیون نفر است که از جمعیت پیش از جنگ ۳۰۰,۰۰۰ نفر افزایش‌یافته است. چادرهای ساخته‌شده از پوشش‌های پلاستیکی در کنار خیابان‌ها قرار دارند و مدارس پر از افرادی است که به دنبال مکانی امن برای خواب هستند. به دلیل کمبود یا عدم وجود گاز، زمین‌ها از سرسبزی خود خالی شده‌اند تا آتش‌هایی برای گرم نگه‌داشتن مردم در برابر سرمای زمستان روشن کنند. آب سالم و توالت‌های بهداشتی کم است و بیماری‌ها به‌سرعت به دلیل شرایط شلوغ و کمبود خدمات بهداشتی گسترش می‌یابند و قیمت غذا به شش یا هفت‌برابر قیمت‌های پیش از جنگ افزایش‌یافته است.»

همه بسیار ترسیده‌اند. به کجا برویم؟ ما به سمت آنچه که به‌اصطلاح «منطقه امن» نامیده می‌شود، می‌رویم. اما بعد از آنچه دو روز پیش و به دنبال حمله اسرائیل به چادرهای آوارگان و آتش‌گرفتن آن‌ها رخ داد، هیچ فضای امنی دیگر در اینجا وجود ندارد. ما تلاش می‌کنیم به مکان‌های امنی که اعلام می‌کنند برویم، اما در نهایت، آن‌ها هم امن نیستند. 

دکتر برنز درباره وضعیت کوچ اجباری اهالی غزه به جنوب ادامه می‌دهد: «باوجود این شرایط زندگی نامساعد در جنوب، جریان مداوم خودروها—پر از مردم و وسایل و تشک‌هایی که به سقف‌ها بسته شده‌اند—در حال حرکت به سمت جنوب در جاده ساحلی هستند. ارتش اسرائیل دستور تخلیه صادر کرده است و آن‌ها مجبور به نقل‌مکان شده‌اند. این افراد به‌تازگی آواره شده‌اند که باید تلاش کنند و جایی برای زندگی در مکانی بیابند. اما علت اینکه مردم چرا همچنان به سمت جنوب می‌روند واضح است: همکاران من در سازمان پزشکان بدون مرز در بیمارستان الاقصی در منطقه میانه در پی بمباران اردوگاه‌های آوارگان «المغازی» و «البریج» توسط اسرائیل در شامگاه 24 دسامبر (3 دی 1402) 131 کشته و 209 مجروح دریافت کردند. تصاویر انباشته‌شدن اجساد در کیسه‌های سفید در حیاط بیمارستان به طور مداوم در رسانه‌ها پخش می‌شود. سپس بمباران خان‌یونس دوباره آغاز شد. ما می‌خواهیم کارهای بیشتر برای ارائه کمک به مردم غزه انجام دهیم، اما ادامه بمباران و درگیری به طور مداوم شرایط فعالیت ما را محدود می‌کند. شرایط در اینجا بسیار وخیم است. با این حال، این شرایط به‌هیچ‌وجه به‌شدت مناطقی در شمال غزه که تقریباً از تمام کمک‌ها محروم شده‌اند، نیست. تنها راه نجات واقعی زندگی در اینجا این است که این خشونت شدید و مجازات جمعی مردم فلسطین پایان یابد و اکنون پایان یابد.»

 

ما هم انسانیم

دکتر «روبا» [13]، پزشک سازمان پزشکان بدون مرز از دیگر پزشکانی است که روزهای سختی را در غزه گذرانده و البته روایت‌هایی از این روزهای حضور در میدان جنگ برای رسانه‌ها منتشر کرده است. او درباره حضور پزشکان بدون مرز در این منطقه چنین می‌گوید: «ما از جایی که قرار است جنوب منطقه امنی باشد، به سمت جنوب آواره شده‌ایم. اما هر شب و هر روز حملات هوایی صورت می‌گیرد. آن‌ها همه را هدف قرار می‌دهند. هیچ‌کس در امان نیست. انواع مختلفی از جراحات و آسیب‌ها وجود دارد. ما سوختگی‌ها با منابع مختلف را دیدیم. نواحی زخم شده و شکستگی‌ها را هم مشاهده کردیم. همچنین، تعداد زیادی از کودکان دارای قطع عضو هستند. ما فقط داروهای اولیه پزشکی مانند پاراستامول، ایبوپروفن و پانسمان داریم و متأسفانه به کلینیک خود دسترسی نداریم. ارتش اسرائیل راه را بسته است. ما یک دختربچه ۶ساله را درمان کردیم. او به‌شدت مجروح شده بود و از یک فیکساتور خارجی استفاده می‌کرد و یک ناحیه بزرگ زخم داشت. به‌شدت گریه می‌کرد و فریاد می‌زد. او برای دریافت مسکن و آرام‌بخش التماس می‌کرد. زیرا درد امانش را بریده بود. درمان سخت است. زیرا به داروهای لازم دسترسی نداریم. ما به هیچ‌چیزی دسترسی نداریم. آب و غذا تمیز و بهداشتی نیست. مردم هر چیزی را که پیدا می‌کنند، می‌خورند. زیرا در اینجا واقعاً قحطی وجود دارد. من باور ندارم که هیچ یک از صحبت‌های من تصوری را تغییر دهد. تنها پیام من این است که فلسطینی‌ها حق دارند به‌عنوان انسان با آن‌ها برخورد شود. آن‌ها حق دارند زندگی کنند. هر روز و هر شب برای زندگی بچه‌هایم، برای زندگی خودم نگرانم. متأسفم که این را می‌گویم، اما دارم ناامید می‌شوم. کسانی که در روزهای اول فوت کردند، بسیار خوش‌شانس بودند. آن‌ها شاهد روزها و شب‌های ترسناک بعدی نبودند. من می‌بینم مردم من در رنج هستند و نمی‌توانم کاری برای آن‌ها انجام دهم. این دنیا عادلانه نیست.»

 

دیگر بس است

«محمد هواجره» [14]، پرستار سازمان پزشکان بدون مرز از روزهای نخست در بیمارستان‌های غزه مشغول به کار و امدادرسانی بوده است. او درباره تجربه این روزها چنین می‌گوید: «وضعیت در داخل بیمارستان الشفاء غیرقابل‌باور است. هر زمان که صدای آمبولانس یا بمباران را می‌شنویم، مستقیماً به سمت الشفاء می‌رویم. حتی در دل شب. هر روز، هر ساعت، هر لحظه ما مصدومان را پذیرش می‌کنیم. صدها مجروح هر روز در بیمارستان پذیرش می‌شوند. ما سعی می‌کنیم خونریزی را متوقف کنیم، زخم‌ها را بپوشانیم و آن‌ها را زنده نگه داریم. بیشتر بیماران زنان و کودکان هستند. انواع زخم‌ها غیرقابل‌باور است: زخم‌های ناشی از ترکش بر روی صورت و تمامی بدن؛ استخوان‌هایی که نمایان است؛ خونریزی داخلی بعد از اینکه ساعت‌ها زیر آوار مانده‌اند؛ سوختگی‌های عمیق بین ۴۰ تا ۷۰ درصد بدن. بیشتر زخم‌ها عفونت کرده‌اند. بیان این موضوع ترسناک است.»

هواجره از خستگی پایان‌ناپذیر کادر درمان در غزه و وضعیت جراحات سنگین بیماران می‌گوید: «شما ۲۴ ساعت کار می‌کنید، اما تعداد بیماران آن‌قدر زیاد است که نمی‌توانید به آن‌ها رسیدگی کنید. با این حال، ما ادامه می‌دهیم. هزاران نفر در بیمارستان الشفاء پناه گرفته‌اند. افرادی که از شمال غزه تخلیه شده‌اند یا خانه‌هایشان را در بمباران‌ها ازدست‌داده‌اند، به بیمارستان هجوم آورده‌اند تا سلامتی پیدا کنند. همه‌جا پر از آدم است. هیچ بهداشتی، هیچ آبی برای نوشیدن و هیچ غذایی برای خوردن وجود ندارد. آن‌ها خانه‌هایشان را از دست داده‌اند. به مدت ۲۴ روز نتوانسته‌اند استحمام کنند. این یک فاجعه بهداشتی است. ما پرستار و پزشک هستیم، بنابراین باید در خط مقدم باشیم. نمی‌توانیم دور بمانیم و فقط از دور نظاره کنیم، حتی اگر هیچ تضمینی برای امنیت وجود نداشته باشد. این یک کار انسانی است. ما به‌اندازه کافی قوی هستیم تا ادامه دهیم. ما اینجا هستیم تا جان‌ها را نجات دهیم. تنها پیام من این است: دیگر بس است. ما خواستار آتش‌بس هستیم. قتل غیرنظامیان، کودکان و افراد بی‌گناه را متوقف کنید. بیمارستان‌ها و کادر پزشکی را محافظت کنید. همین.»[15]

[1] . Dr. Mohammed Obeid

[2] . Haya Hashem Salman

[3] . Sohaib Safi

[4] . Javid Abdelmoneim

[5] . Mohammad Abu Mughaiseb

[6] . Suhail Habi

[7] . Hazem Maloh

[8] . Karin Huster

[9] . Safa Jaber

[10] .Marie-Aure Perreaut Revial

[11] . Aldo Rodriguez

[12] . Jacob Burns

[13] . Dr. Ruba

[14] . Mohammad Hawajreh

https://www.doctorswithoutborders.org/latest/we-dread-nightfall-stories-gaza . [15]

/انتهای پیام/