به گزارش گروه اجتماعی فرهنگ سدید، دکتر مهدی منتظر قائم، استادیار گروه ارتباطات اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران چهره ای بسیار جدی و سختگیرانه دارد و با یک خبرنگار هم که بعد از کلی چانه زنی به حضور پذیرفته مثل یکی از دانشجویانش رفتار می کند، با این همه من جرأت به خرج می دهم و در طول مصاحبه حرف هایش را قطع می کنم تا گاهی ابهام ها را مطرح کنم و گاهی اگر بتوانم گفتگو را به سمت فضایی که در پرسش های آماده و لحظه ای مهیا می شود بکشانم. جذابیت گفتگو با این چهره علوم اجتماعی نگاه به تحولات خانواده ایرانی از دو منظر اجتماع و ارتباطات است.
گفتنی است عنوان رساله دوره دکتری این تحلیلگر اجتماعی، "اثرات فرهنگي، اجتماعي و سياسي ويدئو در ايران" است. وی مؤلف کتابهایی چون "مخاطب شناسي"، "مجموعه گفتگو با صاحبنظران رسانه پيرامون حال و آينده راديو"،"روسپي گري در ايران" و مقالات"بررسي و نقد سياست ماهواره اي ايران با تكيه بر تجربه كشورهاي آسيایي" و "اينترنت سرمايه اجتماعي و گروههاي خاموش" است.
جناب دکتر منتظر قائم! بحث ما درباره خانواده ایرانی است و چالش هایی که امروز خانواده ایرانی با آن مواجه است. عموما یکی از مهم ترین موارد اتهام هم به سمت فناوری های ارتباطی جدید رفته است که به ویژه در این دو سه ساله از رشد عجیبی برخوردار بوده و به نوعی بدنه جامعه ما را درگیر کرده است. نگاه شما به عنوان یک متخصص حوزه ارتباطات به این حواشی که امروز در خانواده های ما دیده می شود چیست؟
اجازه بدهید من ابتدا توضیحی کلی بدهم. ببینید تکنولوژی های ارتباطی، بسترها و ابزارهایی هستند که کیستی و چیستی هویت فردی و زندگی جمعی ما از طریق و به واسطه آن ها شکل می گیرد. این نه در عصر حاضر که در همیشه تاریخ بوده و گفتن این حرف هم به این معنا نیست که این تکنولوژی ها به تعبیری فعال ما یشاء هستند و عاملیت مطلق دارند بلکه اتفاقا این تکنولوژی ها خیلی کم ایجادکننده چیزی هستند و بیشتر انتقال دهنده یا تکثیرکننده عواملی هستند که بدون این تکنولوژی ها هم در جهان بشری وجود دارند اما به دلیل این که در گذشته امکان انتقال نمی یافتند، اثرگذاری سریع یا وسیع پیدا نمی کردند در حالی که با ظهور تکنولوژی های جدید ممکن است اثرگذاری مورد نظر را پیدا کنند.
البته این کیستی و چیستی انسان شامل همه ابعاد، گرایش ها و نگرش ها، رفتارها و هویت فردی و جمعی ما می شود. خانواده هم به عنوان ساخت و نهاد اجتماعی لاجرم تحت تأثیر مستقیم و غیر مستقیم فضای نگرشی، عاطفی، احساسی و کارکردی و شناختی است که مستقیم یا غیر مستقیم از طریق تکنولوژی های ارتباطی به وجود می آید و تغییر این تکنولوژی ها ممکن است آن گرایش ها و نگرش های پایه زندگی خانوادگی را تحت تأثیر قرار بدهد، کما این که می تواند هویت ملی یا قومیتی یا زبانی یا بقیه انواع هویت های اجتماعی و فرهنگی را تحت تأثیر قرار بدهد. یعنی اگر ما هر کدام از ساخت های اجتماعی را انباشت و تراکمی از مجموعه نگرش ها، ارزش ها، دانش ها، آگاهی و رفتارها تصور کنیم، تکنولوژی های ارتباطی می توانند شدت، میزان و جایگاه برخی از مؤلفه ها را کمابیش تحت تأثیر قرار دهند، در نتیجه آن ساخت نهایی تا حدودی می تواند تغییر کند.
من مثالی خدمت تان بزنم. فرض کنید غذایی هست که همه اقوام ایرانی این غذا را می پزند اما فلان نوع سبزی که مال یک منطقه جغرافیایی است قبلا در غذاهای همان منطقه به کار می رفته اما وقتی جاده ساخته می شود و ماشین می آید و تولید آن گیاه بیشتر می شود آن گیاه انتقال پیدا می کند به بقیه اقوام. حالا ممکن است همه اقوام هم از آن نوع گیاه استفاده نکنند اما هستند خانواده هایی که خوشش مان می آید که در تولید فلان غذا از گیاه استفاده کنند.
ببینید ارتباطات کاری که می کند این است که بستر انتقال را فراهم می کند تا آن مقوله از ورای مرزها - هر نوع مرزی - عرضه شود. تازه انسان ها هستند که آن مفهوم را باید دریافت کنند، بپذیرند و به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه وارد فرایند ساخت دهی به جهان اجتماعی خودشان کنند. این اتفاقی است که همیشه افتاده و البته در این 20 – 10 سال گذشته به شکل شدیدتری دارد می افتد.
در جهان جدید، انقلابی اتفاق افتاده؛ انقلاب دیجیتال یا تکنولوژی های مجازی. این تکنولوژی ها به دلیل استفاده از کامپیوتر و پروسسور - پردازنده - ، کاری که کرده اند این بوده که امکان ارتباطی را بسیار سریع، راحت، سهل الوصول و ارزان تقریبا در اختیار همه انسان ها قرار داده اند. این رواج زیاد تکنولوژی ها در کنار کامپیوتریزه شدن، مینیاتوریزه شدن و چندرسانه ای شدن باعث شده که تولید، عرضه، نگهداری، آرشیو، بازیابی و مصرف انواع محتواها از جمله کلامی، صوتی و تصویری از طرف هر تولیدکننده ای برای هر تعداد از مخاطبان یا مصرف کنندگان فراهم شود.
یعنی هر فرد به مثابه یک رسانه عمل می کند؟
بگذارید بدون تعارف بگویم حقیقتا از این اصطلاحات خوشم نمی آید که مثلا هر فرد را یک رسانه در نظر بگیریم. این ها بیان علمی نیستند و متأسفانه در فضای ذهنی جامعه ما چنین تعابیری امکان بدآموزی زیاد دارند.
کسی که در اینستاگرام یا فیس بوک 5 هزار یا 10 هزار فالوئر دارد، مثل یک رسانه عمل نمی کند؟
نه، در واقع هر فرد امکان این را پیدا می کند که از حالت گیرندگی یا مخاطب بودن محض تبدیل بشود به تولیدکنندگی و عرضه کنندگی، بنابراین مفهوم مخاطبِ منفعلِ محضِ خطابیِ گذشته تبدیل می شود به "مخاطب – تولیدکننده" یا "مخاطب - مشارکت اجتماعی" یا "مخاطب – ژورنالیست" یا تعابیر دیگر.
ببینید این که ما هر تولیدکننده پیام را یک رسانه بنامیم، تعبیر درستی نیست به خاطر این که رسانه اعم از تولیدکننده است و شامل تکنولوژی واسط هم می شود. رسانه خودش تولیدکننده را دربر دارد، کما این که محتوا را هم در بر دارد.
امروز 10 ها هزار وبلاگ نویس یا 100 ها هزار نفر در شبکه های اجتماعی مثل اینستاگرام یا فیس بوک هر کدام یک یک رسانه نشده اند ما در واقع یک فضای ارتباطی داریم اما هر کسی در این فضا امکان این را پیدا می کند که توان تولید خودش را به کار ببرد و این تولید را در فضایی شخصی شده عرضه کند. در واقع ما الان در عصری به سر می بریم که یک سو رسانه و تولیدکنندگان حرفه ای حضور دارند و در سوی دیگر مخاطب محض دریافت کننده دیگر وجود ندارد. به اصطلاح ما می گوییم ارتباطات به صورت عمودی از بالا به پایین تبدیل شده به ارتباطات افقی و شبکه ای.
یعنی ارتباطات عمودی و سنتی دیگر وجود ندارد؟
به این معنا نیست که ارتباطات عمودی و سنتی وجود ندارد اما سهم این ارتباطات از کل فرایندهای ارتباطی در جامعه به شدت کاهش پیدا کرده است. در این فضا هم ارتباطات عمودی پایین به بالا ممکن می شود، هم ارتباطات افقی بین خود مردمان جدا از ساخت های قدرت فراهم می شود، بنابراین جامعه به شکل یک جامعه شبکه ای درمی آید که هر فرد می تواند حرف و پیام خودش را به صورت افقی به همه انسان های دیگری که به نوعی با آن ها دارای علایق، سلایق، خواست ها، ذهنیت و منافع مشترک است عرضه کند از جمله سن، جنسیت، شغل، جایگاه های اقتصادی - اجتماعی، رویکردهای سیاسی و از این دست. در واقع در یک جامعه شبکه ای این امکان فراهم می شود که آدم ها هم جنس خودشان را بهتر و زودتر پیدا کنند و با آن ها بتوانند فضای ارتباطی تعاملی را به وجود بیاورند که بر اساس خواست و تمایل مشترک به تولید، انتقال، عرضه و دریافت محتواهای ارتباطی بپردازند.
آقای دکتر! انقلاب و تحولی که به تعبیر شما در شکل ارتباطات ما صورت گرفته چه تأثیری بر ساختار خانواده ایرانی گذاشته است؟
قبل از این که این پرسش را پاسخ بدهم اجازه بدهید یک مقدمه عرض کنم. بحث اولی که من داشتم که تکنولوژی های ارتباطی متحول شدند و به دنبال آن پدیده های اجتماعی می توانند تغییر کنند ما باید به این لفظ امکان در این گزاره دقت کنیم. معنای این حرف این نیست که حتما تغییر تکنولوژی ها فلان اثر حتمی و قطعی را به دنبال می آورد، بلکه تغییر تکنولوژی ها امکان تحقق اثرات مثبت یا منفی را افزایش می دهد ولی تحقق این امکان در نتیجه کاربری و رفتار انسان هاست که عملیاتی می شود. ما در واقع آن محتمل را ممکن می کنیم و ممکن را محقق می کنیم. انسان ها هستند که این کار را انجام می دهند نه خود تکنولوژی. البته ما باید گزاره دیگری را هم این وسط اضافه کنیم که بالاخره تکنولوژی، ظرفیت ها، قابلیت ها و آثار نهفته ای در خودش دارد که معمولا هم در لحظه اختراع یا اشاعه تکنولوژی از سوی اکثریت مردم کشف نشده و مردمان با آگاهی های قدیمی شان رفتار می کنند و این رفتار با توجه به قابلیت های نهفته در تکنولوژی ممکن است غالبا هم به آثار منفی در یک دوره زمانی منتهی شود. یعنی تکنولوژی قابلیت هایی دارد اما جامعه این قابلیت ها را درک نمی کند و از آن قابلیت ها استفاده می کند اما به دلیل کمبود دانش و مهارت برای درک و کنترل آن ویژگی های تکنولوژی آن ظرفیت نهفته در تکنولوژی است که عملیاتی می شود تا زمانی که جامعه آگاهی، دانش و مهارت لازم برای کنترل آن ظرفیت ها و کارکردهای منفی را به دست بیاورد و در مقابل تکنولوژی بتواند قد علم کند و به تعبیری این هیولا را رام و جن را در درون بطری کند.
می خواهم بگویم ظرفیت نهفته تکنولوژی امر قابل قبولی است اما این امری نیست که ورای اختیار، آگاهی و اراده فردی و جمعی ما عمل کند. علت غلبه آسیب زایی تکنولوژی، کمبود دانش و مهارت جامعه به کاربرنده آن است. حالا اگر جامعه هرچه سریع تر، عمیق تر و جدی تر این ظرفیت های آسیب افزایی تکنولوژی را درک کند و در برابر آن بدلش را بزند، این جامعه می تواند توفیق داشته باشد که اثرات منفی را هرچه سریع تر کم تر کند و اثرات مثبت را به حداکثر برساند.
شما فناوری های ارتباطی را به مثابه ابزار تلقی می کنید اما شاید کسانی معتقد باشند که به خود این فناوری به مثابه یک پدیده فرهنگی می شود نگاه کرد چون به هر حال از یک سامانه فرهنگی دیگری با باورها وعلایق دیگری وارد جامعه دیگری شده است.
می شود این را گفت اما گفتن این حرف چه مشکلی را از ما حل می کند. شما نگاه کنید خودرو وارد ایران شد و کل نظام شهرسازی، روابط اجتماعی و بُعد خانوادگی را هم متحول کرد، حالا فرض کنید ما بنشینیم و از منظر دفاع از ارزش های خانوادگی صد سال قبل، علیه خودرو موضع بگیریم این نوع موضع گیری ها چه چیزی را تغییر خواهد داد. آیا خودرو از جامعه ما حذف خواهد شد. ما ظرفیت های تکنولوژی را زودتر درک کنیم می توانیم به حفظ ارزش های جامعه خودمان بهتر نائل شویم یا این که صرفا بنشینیم و حتی نقادانه هم نه، نق زنانه درباره ساختار فرهنگی این تکنولوژی ها افسانه سرایی کنیم و هیچ وقت هم این افسانه سرایی ها ما را به یک کنش مثبت و بازدارندگی جدی هدایت نکند. بله، تکنولوژی ها قطعا یک محصول فرهنگی اند، از یک فرهنگ دیگری وارد جامعه ما می شوند. قطعا تکنولوژی ها جهت گیری درونی دارند که فرهنگ اختراع کننده آن به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه در این ابزار نهادینه کرده اما ما جامعه کاربر هستیم که این تکنولوژی را باید به کار بگیریم و اگر ما این ظرفیت ها را هرچه زودتر درک کنیم امکان این را پیدا می کنیم که تکنولوژی را در اختیار منافع فرهنگی خودمان بگیریم یا این که با مقاومت کم تری با تغییرات فرهنگی هم نوا شویم.
ببینید صد سال پیش قطعا ساخت خانواده در ایران پیوسته بود. یعنی حداقل سه نسل در درون خانواده زندگی می کردند. فرزندان ازدواج کرده از خانه خارج نمی شدند و پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ کانون ثقل خانواده بودند و روابط سه نسلی به وجود می آمد و بسیاری از این عوامل ساختاری و ارزشی در آن ساخت معنا پیدا می کرد اما به هر حال نظام شهرسازی ما، آپارتمان نشینی، خودرو، لوازم زندگی، ارزش های مدرنیته، مصرف گرایی و بسیاری از این پدیده ها وارد جامعه ما شد و الان تیپ خانواده پیوسته وجود ندارد و قطعا خانواده ها هسته ای شده است.
حالا اگر ما در این صد سال گذشته درک می کردیم که خانواده هسته ای خیلی هم چیز بدی نیست، می توانستیم بهتر سیاست گذاری کنیم تا لااقل خانواده هسته ای از هم گسیخته و متلاشی نداشته باشیم. خانواده هسته ای بادوام داشته باشیم یا نه، ما معتقد می شدیم که خانواده هسته ای خوب نیست ولی می توانستیم آگاهانه مقاومت کنیم و جلوی فروپاشی خانواده پیوسته خودمان را بگیریم. ببینید ما نه آگاهی پیدا کردیم به این که کدام یک از ساخت های خانواده خوب است و نه این که چگونه باید از آن دفاع کنیم.
چرا این آگاهی به وجود نیامد؟
برای این که ما فقط مقاومت منفی کردیم، بدون آگاهی درباره عواملی که جبرا یا اختیارا داشتند ساخت خانواده را در ایران تحت تأثیر قرار می دادند، بنابراین امروز به جایی رسیده ایم که خانواده پیوسته فروپاشیده، خانواده هسته ای بادوام هم نتوانستیم درست کنیم. چرا؟ برای این که دموکراسی بین جنسیتی یا اصول فرزندداری در درون خانواده هسته ای را نپذیرفتیم و در وظایف تربیتی متناسب با این خانواده هم ناکام بودیم. ببینید ما تشویق می کنیم به ازدواج در سنین پایین، از آن طرف پدر و مادر جوان، قبل از این که به بلوغ ارزشی و فرهنگی رسیده باشد، مسئول تربیت فرزندانی می شود که نمی تواند از عهده این کار بربیاید، بنابراین وظیفه تربیت را واگذار می کنیم به آموزش و پرورش، نهادهای اجتماعی و رسانه های جمعی. الان 20 - 10 سالی است که والدین ما در واقع از ایفای نتیجه تربیتی خودشان باز مانده اند. بنابراین آن اتفاقی که در غرب، آسیب خانواده هسته ای تفسیر می شد و متولیان و متخصصان کلی برنامه می دادند که آن آسیب محدود شود، در جامعه ما تبدیل به تیپ نرمال شده است.
عرض من این نیست که ما حتما باید مقاومت یا هم نوایی می کردیم ولی می گویم هر کاری می خواستیم انجام بدهیم باید آن کار را آگاهانه و با برنامه ریزی انجام می دادیم. نه این که بنشینیم و فقط منفی بافی کنیم و بعد از آن که نیروهای طرفدار تغییر از حد تحمل ما بیشتر شد، یک باره درها را باز کنیم و بگوییم این تغییرات اتفاق می افتد و هیچ کاری هم نمی شود کرد.
چرا ما نتوانستیم آگاهانه در برابر موج این تغییرات قرار بگیریم؟
سؤال بزرگی است.
یعنی همه ساحت ها را در برمی گیرد؟
همه ساحت ها. ببینید چرا ما در عرصه سیاسی نتوانستیم با وجود یک چالش 200 ساله بین فرهنگ ایرانی اسلامی - با همه هم نوایی ها و چالش های درونی اش- با مدرنیته غربی یک مدل کارا ارائه و این فرایند مدرنیته و معاصر شدن را با چالش های کم تری طی کنیم. ما در خیلی از عرصه ها نتوانستیم حالا این که چرا نتوانستیم عوامل بسیار زیادی دارد. شاید یکی از عوامل اصلی که قابل ذکر باشد فقدان یک نظریه بنیادین باشد.
ببینید دو رکن فرهنگ ایرانی و اسلامی ما اسلام و به ویژه تشیع و ایرانی بودن ماست اما چهار پنج قرن است که ما به یک مدل قابل دفاع از ترکیب این دو نرسیده ایم. در نتیجه سلطه حکومت های مختلف که هر کدام منطبق بر یکی از ایدئولوژی های محتمل در این طیف هستند باعث شده که بقیه ایدئولوژی ها را به سکوت وادار کند و به حاشیه براند و هیچ وقت یک گفتگوی ملی در ایران درنگرفته که بالاخره هویت ملی از دو رکن ایرانی بودن و اسلامی بودن چگونه باید تعریف شود. به همین دلیل ما 200 سال است که نتوانسته ایم ترکیب دارای کارکرد گسترده و عمیق که کم ترین چالش را ایجاد کند، در بین نیروهای مختلف اجتماعی تولید کنیم و حالا این هویت ایرانی و اسلامی ما برخورد کرده با مدرنیته و این برخورد هم روز به روز در حال عمیق تر شدن و گسترده تر شدن است و در همین تعامل ما بیشتر رویکردهای نفی گرایانه را پسندیدیم. و اصلا باید پرسید چرا پسندِ ایرانی غالبا به سمت افراط در امتناع حرکت می کند. این هم باز برمی گردد به خصلت های ملی و فرهنگی که ما در طول قرن های متمادی داشتیم. شاید بشود دسترسی به پول نفت به عنوان پشتیبان دولت های مرکزگرا، حاکمان را از جامعه و واقعیت تاریخی بی نیاز کرده است، بنابراین حاکمان ایدئولوژی هایی را پرورانده اند که کم ترین ارتباط معنادار و کارکردی را با خیابان و توده های مردم داشته است، بنابراین واقعیت گفتگوها و گفتمان های جامعه ما هیچ وقت آن چیزی نبوده که ما در عرصه رسانه های رسمی می دیدیم.
حالا این وسط خانواده ایرانی یک ساختار است که مبتنی بر پایه هایی شکل گرفته و این پایه ها اقتصادی، سیاسی، حقوقی، ارزشی و فرهنگی است. تکنولوژی های ارتباطی جدید بخش های زیادی از این پایه ها را در معرض چالش قرا می دهند.
منظورتان از چالش دقیقا چیست؟
چالش به این معنا نیست که این پایه ها حتما فرو خواهد ریخت. چالش به این معنا است که زلزله ای آمده است اما اگر ما بلد باشیم خانه هایمان را محکم بسازیم، زلزله قوی هم نمی تواند این خانه را فرو بریزد. چالش حتما به معنای تهدید نیست. چالش به معنای امکان وقوع تهدید است اگر ما آمادگی مقابله با آن را نداشته باشیم. اجازه بدهید من مثال ساده ای بزنم. ببینید یک نوجوان آخرش قرار است با گذر شب و روز تبدیل به جوان شود. این تغییر یک حرکت جبری است. هیچ پدر و مادری نمی تواند نوجوان خودش را در سال های نوجوانی فیکس نگه دارد. بالاخره شب و روز می چرخد و با این چرخش این نوجوان در درون خودش تحولاتی را حس می کند و آخرش باید تبدیل به جوان شود. موقعی که یک نوجوان در شرایط زندگی قرار می گیرد اگر بتواند نوجوان خوبی بوده باشد و بشود جوان خوبی، ما می گوییم این نوجوان گذار موفقیت آمیزی را طی کرده و هیچ بحرانی را حس نمی کند اما به هر حال چالشی حادث شده است.
فرض کنید ما از عهده چالش برآمدیم و یک نوجوان خوب تبدیل شد به جوان خوب. این هم نیست که این تبدیل، طبیعی و بدون هیچ برنامه ریزی اتفاق افتاده باشد. نه! همین تبدیل شدن به یک جوان خوب و کارا چالش بوده اما توانسته ایم این چالش را خوب مدیریت کنیم. حالا اگر این نوجوانِ خوب تغییر کند و تبدیل شود به یک جوانِ نه چندان خوب ما می گوییم چالش حادث شده است. نه! این جا تعبیر غلط است. چالش در حال انتقال از نوجوانی به جوانی حادث می شود اما اگر ما از عهده این چالش بربیاییم و مهارش کنیم و بتوانیم از این چالش، برون داد و نتیجه خوبی به دست بیاوریم موفق شده ایم، اگر نتوانیم این فرایند را خوب طی کنیم ما از عهده چالش برنیامده ایم نه این که چالش امروز به وجود آمده باشد. چالش در هر دو حالت هست.
و این وسط ما نباید نقش خودمان را پنهان کنیم.
این نکته مهمی است و نه این که نقش خودمان را نباید پنهان بکنیم، ما به عنوان یک انسان، تنها چیزی که در اختیار داریم نقش خودمان است. ما به جای فرافکنی تکنولوژی و تمدن غربی و فرافکنی آثاری که رسانه های خارجی و رقبا در جامعه ما می گذارند، باید بنشینیم و بگوییم ما چه کار می توانیم بکنیم. تکنولوژی آمده، هست، خواهد بود و قطعا در آینده تکنولوژی هایی که دو سه دهه گذشته وارد جامعه ما شده اند، تشدید هم خواهند شد. ببینید ویدئو آمد، ما ده سال با ویدئو مبارزه کردیم اما نه تنها از بین نرفت، تکنولوژی ماهواره هم به آن اضافه شد. ماهواره آمد ما ممنوع کردیم، نه تنها از بین نرفت، اینترنت هم به آن اضافه شد. اینترنت آمد نه تنها از بین نرفت، گسترش پیدا کرد و تبدیل شد به شبکه های مجازی و موبایلی و در آینده تبدیل خواهد شد به اینترنت در آسمان، یعنی دسترسی همه به محتواهای اینترنتی حتی بدون نیاز به مخابرات و بسیاری از تغییرات دیگر.
دقت می کنید؟ این ها تغییرات جبریِ فناوری است که اتفاق می افتد. این تغییرات نه موقتی هستند، نه آمده اند که بروند و نه آمده اند که صرفا با ما مبارزه سیاسی - فرهنگی کنند. این تغییرات، تطوّرهای فناوری اند که در کره زمین و برای کل بشریت اتفاق می افتند. حالا ما به عنوان یک تمدن، به عنوان یک جامعه دینی، به عنوان یک ملت باید بگردیم ببینیم ما چگونه می توانیم خویشتنِ خویش را در درون این بستر سیال فناورانه حفظ بکنیم. یعنی بیش از آن که وا بدهیم و تسلیم بشویم و فناوری را قاهر و مسلط بدانیم برگردیم به خودمان و ببینیم در برابر این تکنولوژی ها چگونه می توانیم سیاست گزاری و عمل کنیم.
یعنی این فضا را به شکل بازار ببینیم که ما چه کالایی به این بازار ارتباطی می توانیم اضافه کنیم؟
ما هم به عنوان یک بازیگر فعال و رقیب جدی به زبان معاصر مسلط شویم و وارد شویم. اگر رقابت برای جلب توجه و وقت مصرف کنندگان است، ما هم محتوایی عرضه کنیم که بتواند جذابیت داشته باشد و وقت و توجه مخاطبان را جذب کند و ما از طریق آن بتوانیم به آن ارزش ها و هویت تاریخی خودمان تداوم ببخشیم و به نسل های آینده متصل شویم، چون اگر ما نتوانیم عرضه خوبی کنیم رابطه آموزشی و تربیتی ما با نسل های آینده کم رنگ تر شود و قطعا رقبای ما خواهند بود که وقت و توجه را به خودشان جلب می کنند و ارزش ها و دانش هایی که خودشان می خواهند در ذهن و ناخودآگاه کودکان و نوجوان های ما خواهند کاشت.
فهم این بازار و شرکت در این محصول سازی به عهده چه کسانی است؟
به عهده همه. به عهده یکایک 80 میلیون ایرانی، به عهده یکایک والدین ما، به عهده یکایک معلمان و مسئولان تربیتی و آموزشی ما. به عهده یکایک روحانیت معزز، به عهده یکایک دلسوختگان، فرهیختگان، هنرمندان، دانشمندان و دانشگاهیان. ببینید این تغییری که ما با آن مواجه هستیم یک تغییر مقطعی یا موضوعی یا موردی نیست که بگوییم یک گوشه از تمدن اسلامی و ایرانی ما را تحت تأثیر قرار خواهد داد. این یک شیفت تمدنی خیلی بزرگ است. تمام تمدن ایرانی الان در معرض چنین چالشی قرار گرفته است، بنابراین افراد دارای باورهای دینی برای حفظ باورهای دینی شان، افراد دارای گرایش های ملی گرایانه برای حفظ ارزش های ملی گرایانه، افراد باورمند به هویت های قومی و زبانی برای حفظ مرزهای زبانی و قومیتی، والدین سنتی برای حفظ سنت ها، و والدین مدرن برای حفظ عقلانیت و خودمختاری باید به میدان بیایند.
یعنی همه این ظرفیت ها باید به کار گرفته شود.
بله، باید عملیاتی کنیم. ما هیچ راهی نداریم جز یک مفاهمه، همراهی و هم اندیشی ملی با همه گروه های اجتماعی. البته در عمل با جایگاه های متفاوت، برای این که بتوانیم این چالش را مهار کیم و سربلند از آن بیرون بیاییم. تجارب تاریخی هم این را نشان می دهد. موقعی که ماهواره وارد ایران شد، ملی گراها از جمله فعال ترین افراد در برشمردن خطرات و آسیب های ماهواره ها و پخش مستقیم تلویزیونی بودند. خیلی قبل تر از اسلام گرایان یا مقامات سیاسی ما ملی گراها این خطر را گوشزد می کردند. ببینید دلسوزان اقوام ایرانی نه آن ها که دنبال تجزیه طلبی محض هستند، نوعی که هویت طلبی و خودمختاری فرهنگی را درون مرزهای ملی تجویز می کنند، الان دارند فریاد می زنند از اثرات منفی تکنولوژی های ارتباطی که بر تجزیه طلبی فرهنگ سیاسی اثر می گذارد اما ما موقعی که می آییم و مدار سیاسی را بر اساس افراط پوزیسیونی قرار می دهیم، قطعا خومان را از همراهی بسیاری از نیروهای اجتماعی محروم می کنیم، بنابراین افرادی که در ساخت های هویتی در نقطه های میانی قرار دارند، برای ما فرقی با اپوزیسون افراطی و تجزیه طلب پیدا نمی کنند. ما هستیم که نقطه اپوزیسیون را مدام تنگ تر و محدودتر تعریف می کنیم و خودمان را از اثرگذاری مثبت و همراهی سازنده بقیه گروه های ایدئولوژیک و گفتمانی محروم می کنیم.
در تحلیل و ارزیابی آن چیزی که امروز سر خانواده ایرانی آمده است، چقدر ما درگیر تحریف های شناختی هستیم؟
من یک نکته درباره سؤال قبلی بگویم. بحث ها زیاد است و من فقط می رسم که یک گوشه از حرف ها را بزنم و طبیعتا خیلی از حرف ها نگفته می ماند. من در سؤال قبلی وقتی پرسیدید این نقش آفرینی به عهده کیست گفتم همه، اما همه نقش یکسان ندارند. این که چگونه این نقش ها عملیاتی شود، نیازمند بحث است. ما باید بتوانیم نظام گفتگوی آزاد را عملیاتی کنیم. نهضت ملی مسأله آفرینی را نهادینه کنیم. مشارکتی همگانی در هویت سازی و هویت مندی ایجاد کنیم، به گونه ای که اکثر انسان ها درباره چیستی و کیستی خودشان و افراد تحت تکفل شان دغدغه مند باشند و برای پاسخ به این دغدغه هم راه و روش و طی طریق و رسیدن به پاسخ را در اختیار داشته باشند. خب این ارزش گفتن دارد و جای بحث است که چگونه این باید اتفاق بیفتد.
اما برگردیم به این پرسش تان. البته من جسارت نمی کنم بگویم تحریف های شناختی. اما مسأله را با لفظ دیگری بیان می کنم. به نظر من ما کم شناختی زیاد داریم. البته ممکن است بخشی از این کم شناختی ما صورت تحریف هم به خودش بگیرد. اما من نمی گویم قطعا و همیشه، قصد و عمدی ذیل مفهوم تحریف وجود دارد. یک وقت هایی عمق کم و گستره ناچیز دانش ما درباره مسایل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که ما را به سمت نتیجه گیری های غلط و خطرناک می کشاند. من کل حرفم این بود که ما برای مدیریت کلان جامعه خودمان در شرایط فعلی نیاز به یک دانش متناسب با زمانه خودمان داریم. در این دانش هم قطعا علم اجتماعی، علوم انسانی، ارتباطات، فلسفه و بسیاری از رشته ها باید عملیاتی شود و دخالت کند. معنای حرف من این نیست که ما به جای گفتمان، دانشگاه را باید مسلط کنیم، برای این که دانشگاه هم یحتمل وارث آن دانشی که باید باشد نیست اما ما باید روح زمانه و عوامل مؤثر در حرکت های تمدن ساز یا تمدن سوز را درست درک کنیم تا در مرحل بعدی از عهده این فرایند ها بربیاییم.
نظام مشاوره، نظام تحقیق، نظام علم، نظام تحقیق و توسعه در ایران بیش از آن که افق های آینده یا لایه های زیرین روابط را به ما نشان بدهد به بازتولید دانش ایستا و غیر مولد کمک می کند، تا زمانی که ما نتوانیم دانشگاه نیمه مستقل داشته باشیم، نمی توانیم دانشی گسترده تر یا عمیق تر از وضع موجود عرضه کنیم. وقتی تحقیقی طرح نشده نتیجه اش روی کاغذ یا در ذهن محقق نوشته می شود و سفارش دهنده تحقیق می داند نتیجه این تحقیق چه خواهد بود، این تحقیق نمی تواند دانشی اضافه کند. درباره خانواده هم همین است. درباره حجاب هم همین است، درباره روابط بین زن و مرد همه همین است. همه چیز متصل به هم است، هم متصل به هم و هم متصل به واقعیتی که روز به روز ما از آن فاصله بیشتری می گیریم، بنابراین این که چه باید کرد و وظیفه کیست، پاسخ این است که وظیفه همه است، با بازگشت به ارزش های پایه ایرانی - اسلامی، با بازگشت به امر به معروف و نهی از منکر. با بازگشت به عقلانیتی که در اسلام هیچ چیز بالاتر از آن شمرده نشده است. با بازگشت به نظم درست و کارای بین دین و حکومت.
ما در این رابطه از ظرفیت ها و ارزش های دینی و اخلاقی مان هم دست استفاده نکرده ایم.
یک نکته کلی بگویم. ما نه می توانیم ادعا کنیم انسان را درست و کامل درک کردیم، نه تاریخ را، نه دین را، نه گذشته را، نه حال را و نه آینده را. دقت کنید. مدیریت کلان جامعه به هیچ وجه به معنای تعریف کردن سنت ها با تنگ نظرانه ترین روش ممکن و ایستادگی بر سر این ارزش ها نیست. ما در طول تاریخ شاهد بسیاری از تغییرات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بوده ایم که قطعا حتی دینداران صد سال قبل، امکان این تغییرات را نه می پذیرفتند و نه حاضر بودند این تغییرات را هم نوا با ارزش های دینی خودشان تصور کنند. صد سال پیش واقع قضیه این است که بسیاری از تکنولوژی ها شیطانی تفسیر می شد و فتاوایی مبنی بر حرمت شان وجود داشت اما الان خانواده روحانیون و دینداران، جزو پیشگام ترین بخش های جامعه ما در برخورداری از همین موهبات تکنولوژی هستند. بسیاری از جاها ما در تفکیک این که کجا باید مقاومت کنیم و وظیفه داریم در دفاع از آن ارزش ها ایستادگی کنیم و حتی جان و مال خودمان را فدا کنیم و کجا ارزش های ما ارزشهای لایتغیر نیست، بلکه برداشت ما از این ارزش ها در شرایط موجود است و ممکن است در دهه ها یا سده های آینده همین ارزش ها تغییر کند دچار سرگشتگی هستیم.
بگذارید یک مثال حساس بزنم از روابط زن و مرد در سالهای انقلاب که من نوجوان بودم. در زمان دانشجویی ما از سال 66 تا 70 دختر و پسرها حق نداشتند با هم سلام و علیک کنند و حرف بزنند. ارزش اسلامی در تعریف یک دختر و پسر خوب این بود که حتی جنس مخالف را نگاه نکند، حتی سلام و علیک هم نکند. بسیاری از جوان های ما به دلیل این که سلام و علیک کرده بودند مجبور به ازدواج اجباری شدند یا حتی در معرض تنبیهات جدی قرار گرفتند. اما امروز شما نگاه کنید در سیاسی ترین ارگان و دستگاه دولتی که وارد می شوید زنان و مردان کارمند با هم می گویند، می خندند و شوخی می کنند. الان در هیچ جای جامعه ایران نمی گویند یک خانم حق ندارد برود بالای سن و کنفرانس بدهد. حالا سؤال من این است که آیا ما امروز از ارزش های اسلامی عدول کرده ایم یا این که ما در دهه 60، ارزش های جنسیتی اسلامی را افراطی تفسیر می کردیم؟ هنوز ما به این سؤال پاسخ نداده ایم. سوال مشخصی است. آیا ما آن موقع افراط می کردیم و الان به تعادل رسیده ایم یا نه آن موقع ما حرف درستی می زدیم و الان به بی بند و باری رسیده ایم و این بی بند و باری را هم می پذیریم، طوری که فرزندان بسیاری از مسئولان ما جزو همان جوانان نرمال جامعه ما هستند و خیلی هم مثل جوان هایی که در دهه 60 زندگی می کردند رفتار نمی کنند. حالا نُرم چیه، آنرمال کیه؟ گنهکار کیه؟ ثوابکار کیه؟ ما هنوز به این سؤال پاسخ نداده ایم. مسأله حجاب هم همین است. مسأله روابط جنسی درون و بیرون خانواده هم همین است. مسأله صیغه و تعدّد زوجین هم همین است. ما ارزش ها را طوری باید تعریف کنیم که بدانیم آن جنبه لا یتغیری که تکلیف ماست، چیست و آن جنبه قشری چیست که لاجرم در طول زمان تغییر می کند و اگر این تغییر کرد به این معنا نیست که ما از تکالیف الهی خودمان عدول کرده ایم. این تغییر در واقع به این معنا است که نُرم زمان چیزی بوده و در زمان دیگری نُرم می تواند تغییر کند. ما باید این را با یک آگاهی تاریخی تحلیل کنیم.
حالا ایستادگی بر سر این که فلان تعریف از حجاب، زن، مرد، دختر و پسر لایتغیر است و نباید به هیچ وجه در هیچ شرایطی تغییر بکند چه دستاوردی دارد؟ شما به بنده بفرمایید در 30 سال گذشته کدام تعریف ما بوده که لایتغیر مانده باشد؟ شما بفرمایید پیشگامان همین ایدئولوژی در جامعه ما الان از پیشگامان نقطه مقابل هستند یا نیستند؟ و اگر من نمی توانم یا آگاهی من محدود است به احکام شرع و دین یا ابزارهای من در دفاع از آن حریم های شرع محدود است و من در جریانی بالاجبار با این تغییرات گسترده همراهی می کنم در سطح گفتمانی اصرار بیش از حد بر حفظ سنت ها داشته باشم ودر عمل کوتاه بیایم و این شرایط نفاق شناختی و رفتاری را در جامعه ایجاد کند آیا من کاری خیری کرده ام یا کار شر؟ الان در جامعه ما به جایی رسیده ایم که پاک ترین، خوب ترین، متواضع ترین و مثبت ترین دختر و پسر و انسان می تواند در خلوت خودش، خودش را خیلی ناسالم، ناپاک و گناهکار تفسیر کند و در نقطه مقابل ناپاک ترین آدم هم می تواند خودش را خیلی پاک، سالم، به حق و بهشتی تفسیر کند. وقتی ما استانداردها و معیارها را که به انسان ها هویت می بخشد فروپاشانده ایم و فضا به جایی رسیده که هرکس می تواند خوب نباشد و خودش را خوب جلوه بدهد و از آن طرف کسی که می تواند خوب باشد اعتماد به نفس نداشته باشد یا آنچنان استانداردهای سخت گیرانه ای به خودش تحمیل کند که در مقایسه با آن استاندارد، وضع موجود خود را خراب بداند، بنابراین آن آدم بد که خودش را خوب می داند دلیلی برای توبه پیدا نمی کند و آن آدم خوب هم که خودش را بد می داند، تشویق نمی شود در مسیر رشد قرار بگیرد. حالا شما برگردید بگویید زن، مرد، دختر، پسر، جنسیت، سن، طبقه تمام این ها روی هویت فردی و ساختی از انسانیت بنا می شود.
و تصویری که آن فرد از خودش دارد؟
تصویری که از خودش دارد در وضع موجود، تصویری که از خودش دارد در وضعیت مطلوب و رابطه ای که ما با وجدان الهی خودمان پیدا می کنیم دچار آشفتگی شده است. من موقعی که نتوانم خودم را در چشم خدا تصور کنم که من آدم خوب یا بدی هستم …دقت بفرمایید چه می گویم؟ من هر آن کار خیری که بتوانم می کنم اما آنچنان به من مدل های آرمان گرایانه عرضه شده است که هیچ وقت خودم را خوب نمی دانم. بله من قطعا هیچ وقت معصوم نخواهم بود ولی آیا انسان خوبی هستم یا نه، کجا این امکان برای من تفسیر و معنا شده است و از آن طرف من اگر آدم بدی باشم این را در جامعه چه کسی جرأت می کند بگوییم تو آدم بدی هستی.