شاعر فلسطینی از سانسور در مهد دموکراسی‌ می‌گوید؛

ما فلسطینی‌های همیشه در تبعید!

ما فلسطینی‌های همیشه در تبعید!
به‌خاطر تاریخ تاریک آلمان، ما فلسطینی‌ها مجبور شدیم سرزمین خود را به‌عنوان جبران جنایت «هولوکاست» - که توسط نژادپرستان سفیدپوست آلمانی انجام شد - رها کنیم.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «غیاث مدهون» [1] - شاعر فلسطینی - در یادداشتی که وب‌سایت مجله آمریکایی «TheNation» آن را منتشر کرده است، به آوارگی خود و خانواده‌اش در فلسطین، سوریه، سوئد و اکنون در آلمان می‌پردازد. وی تأکید می‌کند که طی یک سال گذشته بسیاری از فعالیت‌های هنری مربوط به فلسطین یا هنرمندان فلسطینی در آلمان از سوی دولت این کشور لغو شده‌اند. او می‌گوید که هرگز فکر نمی‌کرده است در یک کشور دموکراتیک، مجبور به مبارزه با دیکتاتوری و سانسور شود.

 

همه به جز فلسطینی‌ها

پدرم - «راسم المدهون» [2] - از اسرائیل بزرگ‌تر است. در سال ۱۹۴۸، او ۶ماهه بود که اسرائیل خانواده‌ام را از خانه‌مان در «اشکلون» اخراج کرد. این شهر تنها بخشی از نوار غزه بود که اسرائیل در طول دوران «نکبت» اشغال کرد. پدربزرگ و مادرم با فرزندانشان و کلیدهای خانه‌شان فرار کردند و در جایی که اکنون به‌عنوان اردوگاه پناهندگان «خان‌یونس» در غزه شناخته می‌شود، ساکن شدند. پدربزرگم در آنجا در ۳۳ سالگی درگذشت و مادربزرگم «لطیفه»، مجبور شد فرزندانشان را در یک چادر بزرگ کند که به‌تدریج، به خانه‌ای ورقی و آجری تبدیل شد.

اگر شما کشورتان را از دست داده‌اید، دیگر چیزی برای ازدست‌دادن ندارید.

در سال ۱۹۶۷، وقتی پدرم ۱۸ساله بود، اسرائیل نوار غزه، کرانه باختری، قدس شرقی، صحرای سینا (از مصر) و بلندی‌های جولان (از سوریه) را اشغال کرد. اسرائیل ۱۰ برابر شد و از ۲۰ هزار به ۲۰۰ هزار کیلومترمربع رسید. در آن زمان، ارتش اسرائیل پدرم و دیگر جوانان را دستگیر کرد و آنها را در یک سفر چهارروزه از طریق بیابان سینا، بدون غذا برد و در طرف مصری کانال سوئز رها کرد. پدرم در نهایت به اردن و سپس به سوریه سفر کرد و در آنجا با مادر سوری‌ام آشنا شد. من در اردوگاه پناهندگان فلسطینی «یرموک» در دمشق به دنیا آمدم.

ارتش اسرائیل پدرم را از مادرش گرفت و او را به مصر تبعید کرد. پدرم هیچ چاره‌ای جز ترک مادرش نداشت و آنها برای بقیه عمرشان از هم جدا شدند. من هر کاری کردم تا شهروندی سوئد را بگیرم و بتوانم به دیدار مادربزرگم در فلسطین بروم؛ اما به نظر می‌رسد که همه می‌توانند به فلسطین بروند به جز فلسطینی‌ها! متأسفانه مادربزرگم «لطیفه» در سال ۲۰۱۲ قبل از اینکه بتوانم پاسپورت سوئدی بگیرم، درگذشت. وقتی در سوریه بودم، خانواده‌ام و من نمی‌توانستیم با او صحبت کنیم. دولت سوریه تماس به اسرائیل را ممنوع کرده است. نوار غزه همان کد تلفن بین‌المللی اسرائیل را دارد و بنابراین توسط سوریه مسدود شده است.

پس از چندین تلاش، در اوایل سپتامبر ۲۰۰۸ از سوریه فرار کردم و به سوئد رسیدم. در استکهلم، به دنبال راهی بودم تا با مادربزرگم تماس بگیرم و شماره تلفن خانه‌اش را پیدا کردم. تقریباً هر روز با او صحبت می‌کردم. او به‌خاطر سنش به‌سختی می‌شنید، اما یک قصه‌گوی فوق‌العاده با حافظه‌ای عالی بود. او صدها داستان دربارة بستگان بی‌شماری برایم تعریف کرد که هرگز آنها را ملاقات نکرده بودم و هیچ چیز درباره‌شان نمی‌دانستم. او درباره حداقل صد عموزاده به نام‌های «محمد المدهون»، «احمد المدهون» و البته «علی المدهون» برایم صحبت کرد.

سپس یک ایده به ذهنم رسید. یک تلفن همراه دیگر خریدم، با مادربزرگم در غزه از یک تلفن تماس گرفتم و با پدرم در سوریه از تلفن دیگر و هر دو را روی بلندگو گذاشتم تا بعد از این همه سال با هم صحبت کنند. کمتر از سه ماه پس از ورودم به سوئد، اسرائیل در اواخر ۲۰۰۸ جنگی علیه غزه به راه انداخت و برج‌های تلفن را بمباران کرد و ارتباطات را قطع کرد.

وقتی سرانجام پس از جنگ صدای او را شنیدم، پر از افتخار و غرور بود و انگار که تازه از یک نبرد پیروزمندانه بیرون‌آمده یا به طور زنده در الجزیره صحبت می‌کند. کلماتش با وضوح بی‌نظیر و تزلزل‌ناپذیری به گوش می‌رسید: «ما اینجا هستیم. ما پایداریم. به مقاومت ادامه خواهیم داد. یهودیان نمی‌توانند ما را بشکنند». من گفتم: «اوه! منظور شما اسرائیلی‌هاست، نه یهودیان». او پاسخ داد: «منظور شما چیست؟» گفتم: «فکر می‌کنم منظور شما این است که اسرائیلی‌ها نمی‌توانند ما را بشکنند، نه یهودیان» و او پرسید: «فرقش چیست؟» لحظه‌ای سکوت شد. با خودم فکر کردم: «چرا باید از زنی که در دهه ۱۹۲۰ در فلسطین به دنیا آمده انتظار داشته باشیم تفاوت بین یهودیان و اسرائیلی‌ها را تشخیص دهد؛ آن هم درحالی‌که خود دولت اسرائیل این تفاوت را پنهان می‌کند. چرا باید او دربارة یهودی‌ستیزی در اروپا بداند؟ چرا باید زنی که یک قرن پیش به دنیا آمده و به آموزش امروزی دسترسی ندارد، دربارة تاریخ اروپا بداند؛ آن هم درحالی‌که روشنفکران اروپایی دربارة خاورمیانه، چیزی بیشتر از کلیشه‌ها و تصورات غلط نمی‌دانند؟» من به او پاسخ دادم: «فراموشش کن. چیزی که گفتی اشکالی ندارد».

مادربزرگم در سال ۲۰۱۲ درگذشت. من هرگز او را ندیدم و او هرگز ندید که اردوگاه «خان‌یونس» و تمام غزه از روی نقشه محو شود. «راسم المدهون» [3] - پدرم، نویسنده و روزنامه‌نگار معروف - در نهایت به سوریه رسید؛ جایی که با مادر سوری‌ام - «نجییه ابونبوت» [4] - معلم زیبای مدرسه ابتدایی از شهر «درعا» آشنا شد. آنها در سال ۱۹۷۸ ازدواج کردند و من در ۱۹ ژوئیه ۱۹۷۹ در اردوگاه پناهندگان فلسطینی یرموک در دمشق به دنیا آمدم. البته نمی‌خواهم به اشغالگری اسرائیل اعتبار بدهم، اما بدون آنها، من اکنون اینجا نبودم؛ پدرم هرگز به سوریه نمی‌رفت و مادر من را نمی‌دید. چیزی که بیشتر از همه از آن نفرت داری، می‌تواند دلیل وجود تو باشد.

شعر من به نام «اسرائیل» که در سال ۲۰۱۰ سروده‌ام، چنین است:

بدون اسرائیل، پدرم از فلسطین اخراج نمی‌شد

به سوریه فرار نمی‌کرد

او هرگز مادر مرا نمی‌دید

من وجود نداشتم

تو معشوقه من نمی‌شدی.

 

تبعید در تبعید

با بزرگ‌تر شدنم، جستجوی پاسخ‌ها دربارة اینکه که من هستم و از کجا آمده‌ام، به من ارزش سؤالات - به‌ویژه سؤالات بی‌پاسخ - را آموخت. این سؤالات به من نقش اساسی بی‌ثباتی و داشتن دیدگاه یک متفاوت در خلق هنر و ادبیات را یاد داد. بدون وطن بودن شما را به یک تبعیدی، یک مهاجر، یک ولگرد بی‌وطن، یک کوچ‌نشین بی‌خانمان و یک پناهنده تبدیل می‌کند. این نوعی امتیاز برای یک نویسنده در این روزهاست و شما را از تمام سازش‌هایی که بسیاری از نویسندگان برای حفظ موقعیت خود انجام می‌دهند، آزاد می‌کند. اگر کشورتان را از دست داده‌اید، دیگر چیزی برای ازدست‌دادن ندارید.

تنها دلیلی که من از کشورم متنفر نیستم، این است که کشوری ندارم! همان‌طور که در شعرم نوشتم، من در دمشق به دنیا آمدم و تبعید پدرم را به ارث بردم. بعداً از سوریه فرار کردم و به سوئد پناه بردم. در شعر دیگرم تحت عنوان «اسکیزوفرنی» در سال ۲۰۱۵ نوشتم: «من یک پناهنده فلسطینی - سوری - سوئدی هستم، در شلوار «جین لویز» که توسط یک مهاجر یهودی از آلمان در «سان‌فرانسیسکو» اختراع شده، دوربینم را با عکس‌ها پر می‌کنم و مانند یک زن دهقان روسی که سطلش را با شیر گاوش پر می‌کند، سرم را تکان می‌دهم. من مانند کسی‌ام که در حال حفظ درسی درباره جنگ است».

 من یک عرب، یک مسلمان، یک فلسطینی، یک مهاجر، یک پناهنده و یک شاعر هستم و این من را هدف راست‌گرایان افراطی قرار می‌دهد.

ویرانی و تخریب سوریه بسیار دردناک است؛ زیرا تنها چیزی که از خانه‌ام باقی‌مانده، حافظه‌ام است. درست همان‌طور که حافظه پدرم تنها مدرک او برای واقعی بودن فلسطین است، حافظه من تنها مدرک من برای واقعی بودن دمشق شده است. تخریب دمشق همه چیز را در من تکان داد. وقتی دمشق وجود داشت، فرض می‌کردم که یک روز وقتی از سرگردانی خسته شوم، به آنجا برمی‌گردم. اما وقتی دمشق ویران شد، امنیتی که به آن تکیه کرده بودم ناپدید شد و ثباتی که قبلاً احساس می‌کردم، مانند آبی که از بین انگشتانم نشت می‌کند، از بین رفت.

من یک فلسطینی متولد سوریه هستم. من دو کشور را از دست داده‌ام. نوشتن من به یک دفتر خاطرات روزانه تبدیل شد تا به من کمک کند زنده بمانم. این نوشتن، درمانی برای بهبودی من و راهی برای ترجمه واقعیت جدیدم به شعر شد. من دیگر خاورمیانه‌ای نیستم و هرگز ۱۰۰ درصد غربی نخواهم بود. من از تبعید، تبعید شده‌ام.

در فلسطین آنها من را شاعر سوئدی - سوری می‌نامند.

در سوریه، آنها من را شاعر سوئدی - فلسطینی می‌نامند.

در سوئد، آنها من را شاعر سوری - فلسطینی می‌نامند.

وقتی از سوریه فرار کردم، دیکتاتوری را با تبعید عوض کردم. هرچند غربت تلخ است، اما شیرینی آزادی را به همراه دارد. بااین‌حال، خطرات غیرمنتظره‌ای نیز با آن همراه است. من یک عرب، یک مسلمان، یک فلسطینی، یک مهاجر، یک پناهنده و یک شاعر هستم و این من را هدف راست‌گرایان افراطی قرار می‌دهد.

در ابتدا فکر می‌کردم آزادی بیان در غرب، هیچ عواقبی ندارد؛ اما اشتباه فکر می‌کردم.

عدم استقبال از من - به‌خاطر بیگانه بودن - مرا مجبور کرد که همه چیز - حتی معنای شاعر بودن را - دوباره مورد بررسی قرار دهم. من توانستم از خودم که در مکانی مستقر شده بودم، فاصله بگیرم. ابزار شعری که در دمشق تمرین کرده بودم را رها کردم و ابزارهایی را پیدا کردم که متناسب با خانه جدیدم بودند، جایی که دیگر از رژیم حاکم، هراسی نداشتم. نیازی نبود پشت نمادها و کنایه‌ها پنهان شوم تا از سانسور و مجازات دور بمانم و می‌توانستم کمتر به اصطلاحات و ابزارهایی که زمانی از من محافظت می‌کردند تکیه کنم. این تغییر بیش از یک تغییر زبانی بود. من صدای پنهانم به‌عنوان یک شاعر را کشف کردم و شروع به لمس چیزی کردم که اکنون معتقدم جوهر شعر است.

به نظر من، جوهر شعر صدای ارواح سرگردان و شهادت شاهدانی است که حق شهادت را از آنها سلب کرده‌اند. شاعر از دیدگاه یک بیگانه، می‌تواند با وضوح بیشتری به جهان بنگرد. نا به جا بودن و عاری از مکان بودن، برای شاعران یک ضرورت است تا به طور کامل نقش خود را بپذیرند. من می‌خواستم حرف‌هایم هم مستقیم و هم غیرمستقیم باشد، وانمود کنم که اهمیتی نمی‌دهم و ناگهان زخم را لمس کنم، صمیمانه در گوش یک زن زمزمه کنم و حقیقت را با قدرت بگویم، سرگرم نمایم و انتقاد کنم.

 

خارجی‌ها حق انتقاد ندارند

اما انتظار نمی‌رود که خارجی‌ها انتقاد کنند. تبعید با عشق بدی که در نام تساهل و نیک‌خواهی شکل گرفته، همراه بود. من مخالف تساهل هستم. این مفهوم، سلسله‌مراتب را در بر می‌گیرد؛ یک نفر یا گروهی بالاتر از دیگری قرار می‌گیرد و از موضع برتری خود تصمیم می‌گیرد که آنها را تحمل کند. هیچ‌کس نباید نفر دیگر را تحمل کند. مردم باید برابر باشند.

تساهل و مدارا همچنین به معنای قدردانی است؛ این موضوع از شما می‌خواهد که قدردان باشید و من نمی‌خواهم قدردان هیچ‌کس یا هیچ‌چیز باشم. قدردانی همچنین شما را از انتقاد دور می‌کند و من معتقدم که حق انتقاد، یکی از مهم‌ترین راه‌ها برای اندازه‌گیری آزادی بیان در هنر است. مهم است به‌خاطر داشته باشیم که چه کسانی در طول تاریخ از انتقاد منع شده‌اند: بومی‌ها علیه مستعمره‌نشینان، بردگان علیه اربابان، زنان علیه پدرسالاری، یهودیان علیه نازی‌ها و فلسطینی‌ها علیه اشغالگری اسرائیل.

هنگامی که یک مهاجر از چیزی انتقاد کند، مرد سفیدپوست می‌گوید: «به سرزمین خودت برگرد.» این دقیقاً رؤیای من است که به سرزمین خودم - فلسطین - برگردم. من در سال ۲۰۱۵، در شعر «اسکیزوفرنی» نوشتم: «به فلسطین فکر می‌کنم، سرزمین شیر و عسل که در آن نه شیر و نه عسل وجود دارد. به فلسطین فکر می‌کنم و صدای شیخی که هر بار به سؤال من با یک آیه از قرآن پاسخ می‌داد و مرا تسخیر می‌کرد: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، در مورد چیزهایی که اگر برایتان روشن شود، موجب دردسر شما خواهد شد، نپرسید.» با خودم ادامه دادم: «کدام یک از زمین دورتر است؛ مشتری یا راه‌حل دو دولتی؟ چه کسی به قلب من نزدیک‌تر است؟ یک سرباز از کشورم یا یک شاعر از کشور دشمنم؟ بدترین کاری که آلفرد نوبل انجام داد چه بود؟ دینامیت یا جایزه نوبل؟»

هرگز فکر نمی‌کردم در یک کشور دموکراتیک مثل آلمان با دیکتاتوری و سانسور مبارزه کنم.

فاصله جسمی از جایی که می‌شناختم به من اجازه داد تا پتانسیل شاعری‌ام را به طور متفاوتی ببینم. نوشتن، معنای وجودی بیشتری به خود گرفت؛ چیزی که در دمشق متوجه آن نشده بودم. در طول ۳۰ سالی که در سوریه زندگی کردم، استراتژی‌هایی برای بقا و حفظ سلامت روانم ایجاد کرده بودم. آزادی بیان برای من به‌عنوان یک نویسنده ضروری است. به همین دلیل در سال ۲۰۰۸ از سوریه فرار کردم. من دموکراسی در غرب را بدیهی نمی‌دانم و معتقدم که اجازه‌دادن به تفاوت‌های نظر، دموکراسی را حفظ می‌کند و اینکه هنر در یک محیط آزاد، بزرگ‌ترین دشمن تمامیت‌خواهی است.

همان‌طور که همه ما می‌دانیم، کلمات در اینجا - در غرب - هیچ عواقبی ندارند، یا حداقل این چیزی است که ابتدا فکر می‌کردم، اما اشتباه می‌کردم. هرگز انتظار نداشتم که خود را در حال مبارزه با دیکتاتوری در یک کشور دموکراتیک ببینم؛ اما اکنون در سال ۲۰۲۴، برای دومین بار در زندگی‌ام، در حال مبارزه با سانسور هستم؛ البته این بار در آلمان. تلاش‌های من عمدتاً برای مبارزه با دموکراسی موفق نبود.

 

دیکتاتوری در وسط یک دموکراسی

آلمان از تاریخ خود بسیار کم آموخته است. این کشور به طرز وحشیانه‌ای ارزش‌های دموکراتیک را سرکوب می‌کند. ما شاهد یک دوره سرکوب سیستماتیک و حذف فرهنگی در مقیاس وسیعی در کشوری هستیم که به‌خاطر گذشته تاریکش شناخته شده است. همه چیز از خواندن شعر و رونمایی از کتاب‌ها تا مراسم اعطای جوایز و رویدادهای موسیقی ممنوع شده است. نمایشگاه‌ها، اکران فیلم‌ها، سخنرانی‌ها و سمینارهای ادبی تعطیل شده‌اند. دانشگاهیان مجبور به استعفا شده‌اند و مراکز فرهنگی تعطیل شده‌اند. این یکی از بزرگ‌ترین حذف‌ها در تاریخ معاصر اروپا است که در یک سال اتفاق می‌افتد. مسئله ترسناک این است که حذف‌هایی که در اروپای فاشیستی در دهه ۱۹۳۰ اتفاق افتاد، قابل‌پیش‌بینی بود؛ زیرا این چیزی است که از دیکتاتوری انتظار می‌رود؛ اما آنچه اکنون در حال وقوع است، در یک دموکراسی رخ می‌دهد. اگر به لیست هنرمندانی که از فعالیت هنری آنها طی یک سال گذشته جلوگیری شده نگاه کنید، حدود ۲۲ درصد از نزدیک به ۲۰۰ هنرمند، یهودی هستند. باتوجه‌به اینکه آلمان، حدود ۸۳ میلیون نفر با زمینه مسیحی و حداکثر ۲۰۰ هزار یهودی دارد، عادلانه است که بگوییم آلمان در حال حذف یهودیان است.

بنابراین ما اینجا هستیم؛ ما در حال تماشای آلمانی‌ها، برای دومین بار در تاریخشان هستیم که آنها از راست و چپ، گروهی و فردی، عمومی و خصوصی، مستقل و غیرمستقل، در یک تلاش سازمان‌یافته و جمعی برای سانسور، ساکت کردن و محو صدای گروهی از مردم شرکت می‌کنند. آنها حقوق فلسطینی‌ها را انکار می‌کنند، آنها را به‌عنوان دشمن می‌پندارند و آنها را انسان نمی‌دانند.

به‌خاطر تاریخ تاریک آلمان، ما فلسطینی‌ها مجبور شدیم سرزمین خود را به‌عنوان جبران جنایت هولوکاست که توسط نژادپرستان سفیدپوست آلمان انجام شد، رها کنیم. اکنون، جامعه فلسطینی در آلمان - بزرگ‌ترین جامعه در جهان خارج از خاورمیانه - در جامعه‌ای نامطلوب زندگی می‌کند و این هویت ما را خطرناک، تلاش ما برای برابری را از نظر سیاسی نادرست و اشتیاق ما برای آزادی را به‌عنوان تهدید می‌نامد.

من یکی از اولین هنرمندانی بودم که در آلمان لغو فعالیت هنری شدم. خانه شعری در برلین که من در طول بیش از یک دهه در بسیاری از شعرخوانی‌ها و پروژه‌ها با آن همکاری داشته‌ام، تصمیم گرفت تا مراسم رونمایی از مجموعه شعری را که من برای آنها گردآوری و ویرایش کرده بودم، لغو کند. من در تاریخ ۱۲ اکتبر ۲۰۲۳، پنج روز پس از حملات ۷ اکتبر، ایمیلی دریافت کردم که مرا از لغو این مراسم مطلع می‌کرد. باید توضیح دهم که آنها دو روز قبل از حملات، ایمیلی به من ارسال کردند که تأیید می‌کرد همه چیز برای ارائه این مجموعه آماده است.

اکنون احتمالاً صدها هنرمند در آلمان لغو فعالیت هنری شده‌اند. بسیاری از ما دیگر در هیچ فعالیت هنری شرکت نمی‌کنیم، بیشتر درآمد خود را از دست داده‌ایم و نمی‌توانیم این پدیده را در یک دموکراسی درک کنیم یا با آن کنار بیاییم. تقریباً ۲۰۰ مورد مستند در آرشیو سکوت - یک پلتفرم آنلاین که توسط گروهی از روشنفکران و فعالان برای مستندکردن و انتشار لیست لغوهایی که از ۷ اکتبر در آلمان اتفاق افتاده، گردآوری شده است - فقط موارد عمومی را شامل می‌شود. سیاری از هنرمندان از ترس اینکه برچسب یهودستیزی به آنها زده شود و شغل و حرفه خود را از دست بدهند، تصمیم گرفته‌اند که عقیده موارد خود را علنی نکنند.

در آلمان همه چیز از خواندن شعر و رونمایی از کتاب تا مراسم اعطای جوایز و رویدادهای موسیقی، ممنوع شده است.

من لغو فعالیت هنری خود را یکی از جدی‌ترین موارد می‌دانم و دلیل آن را با استفاده از مثال لغو مراسم اهدای جایزه برای رمانی از نویسنده تحسین شده فلسطینی «آدانیا شیبلی» [5] در نمایشگاه کتاب فرانکفورت توضیح خواهم داد. کتاب «شیبلی» تحت عنوان «جزئیات کوچک» [6] ، رمانی درباره فلسطین است که بر اساس یک رویداد واقعی که در تاریخ ۱۲ اوت ۱۹۴۹ اتفاق افتاد و در سال ۲۰۰۳ توسط روزنامه اسرائیلی «هاآرتس» فاش شد، نوشته شده است. این رمان، داستان دختری فلسطینی را روایت می‌کند که توسط ۲۰ سرباز اسرائیلی مورد تجاوز قرار می‌گیرد و سپس اعدام و در بیابان دفن می‌شود.

آنچه لغو فعالیت من را بسیار مسخره می‌کند این است که بر خلاف کتاب شبیلی و آثار دیگر هنرمندان، مجموعه شعری که من گردآوری کرده‌ام، هیچ ارتباطی با فلسطین ندارد. این مجموعه شامل شعرهای ۳۱ شاعر عرب مقیم اروپا است. این گلچین شعر به‌هیچ‌وجه سیاسی نیست، هیچ اشاره‌ای به اشغالگری ندارد و از نفرت یا یهودستیزی در آن خبری نیست. هیچ چیزی که کتاب را به فلسطین مرتبط کند یا از اسرائیل انتقاد کند در آن وجود ندارد و من هیچ اظهارنظر عمومی در این باره نکرده‌ام. جدیت در لغو مراسم رونمایی از این مجموعه شعر، در این واقعیت نهفته است که من فلسطینی هستم و تنها به همین دلیل، مراسم رونمایی از این مجموعه شعری لغو شد؛ کاری که آلمان در دهه ۱۹۳۰ انجام داد و مردم را به دلیل هویتشان مجازات کرد.

در نهایت، باید به یاد داشته باشیم که آزادی که در کشورهای غربی از آن بهره‌مندیم، امری طبیعی نیست و نباید به‌راحتی از آن گذشت. این آزادی از طریق مبارزه به دست آمده است؛ همان‌طور که برای بیشتر مردم در سراسر جهان نیز این‌گونه است؛ بنابراین، ضروری است که ما به مبارزه برای حفظ آن ادامه دهیم. من می‌خواهم با یادآوری این نکته مطلب را به پایان برسانم که مردم اغلب می‌گویند: «ما نمی‌دانستیم در دهه ۱۹۳۰ چه می‌گذشت.» خوب من همه اینها را به شما گفتم؛ زیرا می‌خواهم شما از منطقه آسایش خود خارج شوید و شاهد زمانه‌ای باشید که در آن زندگی می‌کنیم. شما می‌دانید چه اتفاقی در حال وقوع است. امروز باید کاری انجام دهید.

https://www.thenation.com/article/world/ghayath-almadhoun-lecture-germany-censorship/

 

[1] . Ghayath Almadhoun

[2] . Rassem Almadhoun

[3] . Rassem Almadhoun

[4] . Najieh Abo Nabout

[5] . Adania Shibli

[6] . Minor Detail

/ انتهای پیام /