گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ به مدت بیش از یک سال، فلسطینیها در غزه تحت محاصره و بمباران شدید اسرائیل قرار دارند و عزیزان، خانهها و زندگیهای خود را از دست میدهند؛ درحالیکه رهبران جهان تنها نظارهگر هستند و اقدام مؤثری نمیکنند. آنچه که در ادامه میخوانید، روایت پزشکان و پرستاران سازمان پزشکان بدون مرز از وضعیت حاکم بر بیمارستانهای غزه طی یک سال گذشته است. آنها در طول جنگ از طریق پیامهای صوتی یا هر راه دیگری، داستانهای خود را به اشتراک گذاشتهاند. اینها، داستانهای آنهاست.
عمق بحران قابل توصیف نیست
دکتر «محمد عبید» [1] (جراح ارتوپد): در بیمارستان «کمال عدوان» و شمال غزه هر نوعی از مرگ وجود دارد. بمباران، حملات توپخانه و غرش هواپیماها متوقف نمیشوند. گلولهباران شدید است و بیمارستان نیز هدف قرار میگیرد. اینها مانند یک فیلم است که واقعی نیست اما حقیقت دارد.
حدود پنج روز پیش خانهام مورد اصابت قرار گرفت. سقف و مخازن آب کاملاً ویران شدند؛ الحمدلله ما در طبقه همکف بودیم و فقط یک نفر زخمی شد. خانوادهام و همسایهها ترسیده بودند. من به همراه همسر و فرزندانم در بیمارستان «کمال عدوان» پناه گرفتم و اکنون در اینجا کار میکنم؛ جایی که میتوانم به تعداد زیادی از بیماران رسیدگی کنم.
بسیاری از پزشکان فلسطینی حین رسیدگی به مجروحان متوجه میشوند که عزیزانشان نیز جزء کشتهها یا مجروحان هستند.
هیچ کلمهای برای توصیف وضعیت در بیمارستان «کمال عدوان» وجود ندارد. اوضاع فاجعهبار است. بیمارستان به طور کامل بههمریخته است. در هر جای داخل و خارج بیمارستان، افراد زخمی وجود دارند و ما تجهیزات پزشکی و جراحی برای درمان آنها نداریم. آمبولانسها نمیتوانند حرکت کنند. ما نمیتوانیم به اجساد افرادی که کشته شدهاند برسیم و نمیتوانیم زخمیها را که در خیابانها دراز کشیدهاند، نجات دهیم. بسیاری از آنها قبل از رسیدن به بیمارستان جان خود را از دست میدهند و برخی دیگر نیز در داخل بیمارستان جان خود را از دست میدهند؛ زیرا ما نمیتوانیم زخمهایشان را درمان کنیم. ۳۰ نفر در داخل بیمارستان به دلیل شدت جراحات مردهاند و حدود ۱۳۰ بیمار زخمی به مراقبت پزشکی فوری نیاز دارند. کادر درمان هم خسته هستند و بسیاری از آنها نیز زخمی شدهاند. ما احساس ناامیدی میکنیم. من با کلمات نمیتوانم عمق فاجعه را بیان کنم. ما از تمام کشورهای جهان میخواهیم که به شمال غزه توجه کنند و محاصرهای که منجر به مرگ این همه انسان شده است را لغو کنند.
زندگی بر روی ویرانههای گذشته
دکتر «حیا هاشم سلمان» [2] (پزشک بیمارستان میدانی پزشکان بدون مرز در دیرالبلح): آتشبس برای من یک رؤیا است و احساس میکنم که این رؤیا روزبهروز دستنیافتنیتر میشود. مهمترین چیز احساس امنیت و ثبات است؛ زیرا هر روز - بهویژه در شغل ما بهعنوان پزشک - باید برای مدت طولانی از خانه خارج شویم و نمیدانیم آیا به خانه برمیگردیم یا نه. حتی در طول شیفتهای طولانی و شلوغ هم اخبار را دنبال میکنم. میترسم زمانی که من آنجا نیستم اتفاقی در نزدیکی خانوادهام بیفتد و افسوس بخورم که نتوانستم کمک کنم. ما احساس ثبات را از دست دادهایم. شاید این مهمترین چیزی باشد که همه ما به آن نیاز داریم؛ اما یک آتشبس هم نمیتواند افرادی را که از دست دادهایم، به ما بازگرداند.
من سه ماه قبل از جنگ، نامزد کردم و در حال آمادهسازی عروسی بودم. از تمام جزئیات آمادهسازی عروسی راضی و خوشحال بودم. البته بعد از ۷ اکتبر، دیگر نمیتوانم آنچه را که آرزویش را داشتم انجام دهم، اما حداقل امیدوارم که من و نامزدم دوباره به هم برسیم؛ زیرا او در شمال مانده و من به جنوب آمدهام. شاید چیزی که بیشتر از همه آرزویش را دارم، دیدن دوباره او باشد. ما سعی خواهیم کرد زندگیمان را بر روی ویرانههای گذشته ادامه دهیم. حتی اگر آن طور نباشد که قبلاً تصور میکردیم.
پزشکان در غزه مجبورند پای نوزادان را قبل از این که حتی آنها راهرفتن را یاد بگیرند، قطع کنند.
شاید این جنگ ارزش خانواده را به ما آموخت و این که ما باید سعی کنیم زمان بیشتری را با خانواده خود بگذرانیم؛ زیرا در هر زمان، خطر ازدستدادن آنها وجود دارد. دلم برای جمعهای گرم خانوادگیمان و صرف چای و صبحانه تنگ شده است. ما معمولاً عصرها سریالهای تلویزیونی را با هم تماشا میکردیم. همچنین دلم برای دوستانم در شمال غزه تنگ شده است. نیمی از آنها هنوز آنجا هستند. همچنین دلم برای قدمزدن در خیابانهای غزه تنگ شده است. خیابانها پر از مردم و چراغهای زیبا بود. دلم برای بیمارستان «الشفا» که در آنجا کار میکردم تنگ شده است. متأسفانه نمیتوانم به آنجا برگردم. خاطرات بیمارستان هنوز در ذهنم مانده است. من زمان زیادی را در آنجا گذراندم و آرزو میکنم که یک روز بتوانم به آنجا برگردم.
زندگی من در ۷ اکتبر متوقف شد... امیدوارم زندگی ادامه یابد. میدانم که این غیرممکن است. نمیتوانم درک کنم چه اتفاقی در حال وقوع است. من تا زمانی که بیمارستان «الشفا» تخلیه شد در آنجا کار میکردم. ما مجبور شدیم از مرز به سمت جنوب عبور کنیم. راستش این لحظهای است که هرگز فراموش نخواهم کرد. عبور به سمت جنوب غزه ترسناک بود؛ اجسادی را روی زمین دیدم که مگسها روی آنها نشسته بودند. مردمی را میدیدم که روی زمین افتادهاند و نمیدانستم که زنده هستند یا مردهاند. این بسیار تحقیرآمیز بود. احساس میکردم که دیگر نمیتوانم از آن ایست بازرسی برگردم. احساس میکنم کشور و هویتم را از دست دادهام.
نمیدانم زنده میمانم یا نه
دکتر «صهیب صفی» [3] (هماهنگکننده پزشکی سازمان پزشکان بدون مرز): یک روز حدود ساعت ۴ صبح من در میز آشپزخانه نشسته بودم که ناگهان انفجاری درست در مقابل من اتفاق افتاد. به معنای واقعی کلمه به هوا پرتاب شدم. جیغ اطرافیان را میشنیدم... آنجا تاریک و پر از گردوغبار بود و نفسکشیدن سخت شده بود. به سرعت به سمت دخترم و خانوادهام رفتم. آنها ترسیده بودند اما آسیبی ندیده بودند.
فعالیت بسیاری از بیمارستانهای غزه به دلیل حملات اسرائیل و دستور تخلیهای که دریافت کردهاند، متوقف شده است.
تمام چیزی که میتوانستم احساس کنم، طعم خون در دهانم بود. متوجه شدم که بهشدت در نزدیکی چشم راست و بینی و سایر قسمتهای صورتم شامل ابروی راست و بینیام زخمی شدهام. آن روز را همیشه به خاطر خواهم سپرد. شوک زدگی و درد کلمات دخترم که پرسید: «چرا بابا خونریزی میکند؟ او کسی است که دیگران را نجات میدهد.» همیشه یادم میماند.
حالا من تنها با پدر و مادرم هستم. بین من، دخترم ریتا و همسرم مرزها و تانکها، ارتش، خرابی و جنگ وجود دارد. همه چیز نامشخص است. دخترم که اکنون در مصر است، هر روز به من میگوید که دلم برایت تنگ شده است و من هر روز به او میگویم: «انشاءالله به زودی پیش شما خواهم آمد.» اما حقیقت این است که نمیدانم آیا دوباره آنها را خواهم دید یا نه. حتی نمیدانم که آیا خودم زنده میمانم یا نه.
او نفس میکشد، پس باید خوب باشد
«جاوید عبدالمتعین» [4] (سرپرست تیم پزشکی سازمان پزشکان بدون مرز در غزه): در زمان حوادث با تلفات گسترده، شما در اتاق اورژانس در میان گودالی از خون و انبوهی از مردم میایستید. صداها بسیار بلند است و واقعاً بوی خون در اطراف به مشام میرسد. جمعیت زیادی در تلاش هستند که وارد شوند، درحالیکه نگهبانان امنیتی تمام تلاش خود را میکنند تا بستگان و عزیزان را بیرون نگه دارند تا بیمارستان بیش از حد شلوغ نشود.
در بیمارستان «ناصر»، سازمان پزشکان بدون مرز، خدمات جراحی، تروما و سوختگی به بیماران ارائه میدهد. در روز شنبه ۱۳ جولای ما صدها نفر زخمی کشته شامل افرادی که در نتیجه حمله هوایی اسرائیل به منطقهای نزدیک المواسی کشته شده بودند را پذیرش کردیم. این حمله به منطقهای بود که نیروهای اسرائیلی بارها به افراد آواره توصیه کرده بودند که به آنجا بروند. ما نخست متوجه شدیم که اتفاق بدی افتاده است؛ زمانی که انفجارهای مهیبی که از همیشه به بیمارستان نزدیکتر بود، شنیده شد. تقریباً بلافاصله بعد از آن، صدای آمبولانسها را شنیدیم.
هرجومرج بهزودی در بیمارستان آغاز شد. تیم ما به سمت اتاق اورژانس دویدند تا به افرادی که به مراقبت پزشکی نیاز داشتند رسیدگی کنند. یکی از بیماران، یک دختر ۳ساله بود که زخمی شده بود. والدینش در کنار او ایستاده بودند و نگران بودند؛ درحالیکه او به طور مستقیم به من نگاه میکرد. من فکر کردم چون او نفس میکشد، پس باید خوب باشد؛ اما وقتی بانداژ او را باز کردم، متوجه شدم که تمام ران چپ تا استخوانش کنده شده است. سراغ مجروح بعدی رفتم؛ زنی که تمام بدنش خاکی بود. وقتی به او نزدیک شدم او به من نگاه کرد و من سعی کردم لبخند بزنم و با او ارتباط برقرار کنم. او به طور طبیعی نفس میکشید، چشمانش باز بود و من هیچ خونی نمیدیدم. اما وقتی بانداژ را باز کردم، تکه بزرگی از رودهاش بیرون آمد.
چند ثانیه بعد دربهای اتاق اورژانس باز شد. چهار یا پنج نفر مجروح وارد شدند؛ برخی از آنها از امدادگران بودند. در میان آنها پسری بود که نفس نمیکشید. ما سعی کردیم او را احیا کنیم، اما پرستار به ما نگاه کرد و پرسید: «اگر او نمیتواند نفس بکشد و واکنشی به احیا نمیدهد، ما کارمان را ادامه میدهیم؟ ما باید جانهای دیگری را نجات دهیم.» این یک رویه استاندارد اولویتبندی در پزشکی است. هیچکس دلش نمیخواست این را بگوید. او عزیز کسی بود، اما ما باید به مجروح بعدی و مجروحان بعدی رسیدگی میکردیم که شانس زندهماندن داشتند. این وضعیت برای چهار ساعت و نیم دیگر ادامه داشت.
در بیمارستانهای غزه کودکانی وجود دارند که از شدت غم و اندوه ازدستدادن والدین و دوستان خود، آرزوی مرگ میکنند.
در بخش اورژانس، خون در همهجا روی زمین پخش شده بود و من مجبور بودم زانو بزنم تا بیماران روی زمین را ببینم. بیماران در همهجا پراکنده بودند، چون هیچ تختی باقی نمانده بود. من میتوانستم احساس کنم که زانوهایم بهخاطر خون خیس میشود. درعینحال، بیماران بیشتری وارد میشدند. من در حوادث تلفات انبوه در سراسر جهان کار کردهام و بوی خون در هر کجا که باشید یکسان است؛ اما اینجا در غزه، وحشت واقعاً جلوی چشم انسان قرار دارد.
در بین کارم یک متخصص بیهوشی سازمان پزشکان بدون مرز که همکارمان بود را در اتاق اورژانس دیدیم. از او پرسیدم که چه کار میکند و چرا در اتاق عمل نیست؟ او گفت: «من تازه شنیدم که خانهام تخریب شده و دختر و برادرزادهام در اینجا هستند.» بعداً متوجه شدیم که برادرزادهاش کشته شده است. همکاران ما همه به طور مستقیم تحتتأثیر خشونت قرار دارند و شما وقتی برای پردازش این موضوع ندارید.
چهار روز بعد، با یک حادثه تلفات انبوه دیگر در بیمارستان مواجه شدیم. به نظر میرسد که این وضعیت هرگز به پایان نمیرسد. کادر پزشکی فلسطینی ما هنوز اینجا هستند و سعی میکنند خونریزی بیماران را متوقف کنند، دستهای شکسته آنها را درمان کنند و مراقبتهای پزشکی ارائه دهند، ولی ما همچنان بیماران را از دست میدهیم. آنها به مدت نه ماه در حال زندگی در این شرایط بودهاند و در شرایطی که خبر کشتهشدن عزیزانشان را میشنوند، کار میکنند. خستگی و آسیبدیدگی تنها بخشی از فقدانی است که آنها همچنان با آن مواجهاند. ما فقط منتظر حادثه تلفات انبوه بعدی هستیم. هیچ جایی ایمن نیست.
هرگز چیزی مثل این ندیده بودم
دکتر «محمد ابومغیثب» [5] (معاون هماهنگکننده پزشکی سازمان پزشکان بدون مرز در واحد تروما و سوختگی بیمارستان ناصر): درحالیکه در حیاط بیمارستان ناصر در حال استراحت بودیم، ناگهان صدای سه حمله هوایی سنگین را شنیدیم که کل بیمارستان را لرزاند. در عرض ۱۵ دقیقه، صدای آمبولانسها را شنیدیم که به بیمارستان رسیده بودند. تیمهای پزشکی و تیمهای پزشکان بدون مرز در بیمارستان تصمیم به اجرای یک برنامه تلفات گسترده گرفتند. آنها کار در بخش سرپایی را متوقف کردند و ۲۰ نفر از کادر پزشکی ما به حمایت از اتاق اورژانس رفتند. اوضاع بسیار متشنج و شلوغ بود و مجروحان زیادی از راه میرسیدند. در تجربه پزشکی خودم هرگز چنین رویدادی با تلفات گسترده را ندیده بودم.
هر گوشه و کنار بیمارستان شلوغ بود. همه فضای بیمارستان پر از زخمیها یا اجساد مردگان بود. کادر پزشکی بهشدت در تلاش بودند تا جان مجروحان را نجات دهند. متأسفانه برخی از بیماران به دلیل نوع جراحات سختی که داشتند، جان خود را از دست دادند. هم بخش مراقبتهای ویژه و هم اتاقهای عمل کاملاً پر بودند. متخصص بیهوشی ما در اتاق اورژانس متوجه شد که خانوادهاش در میان زخمیها هستند. او برادرزادهاش را از دست داد و دخترانش زخمی شده بودند؛ بنابراین حتی کادر پزشکی ما درحالیکه در حال کار و تلاش برای نجات بیماران بودند، خبرهایی دریافت میکردند که خانوادههایشان در میان زخمیها یا کشتهشدگان هستند.
ما نمیدانیم به کجا برویم
«سهیل حبیب» [6] (سرپرست نگهداری وسایل نقلیه سازمان پزشکان بدون مرز): در این لحظه ما نمیدانیم کجا برویم، کجا بخوابیم؟ کجا مستقر شویم؟ ما در خیابانها میخوابیم. نمیتوانیم چیزی برای خوردن یا نوشیدن بخریم. همه نانواییها بسته است. زندگی بهشدت دشوار است. هیچکس به ما اهمیت نمیدهد. من بسیار ناراحت هستم، زیرا باید کلینیک را ببندیم. من بهخاطر ازدستدادن اعضای خانوادهام ناراحت نیستم، بلکه بهخاطر این ناراحتم که افراد زخمی که به کلینیک میآیند، آنجا را بسته خواهند یافت.
آتشبازی، نه بمباران
یک پرستار پزشکان بدون مرز: بچههای من وقتی صدای بمباران را میشنوند، بیدار میشوند و منتظر من هستند تا بیایم و آنها را در آغوش بگیرم و آرامشان کنم. این خیلیخیلی وضعیت دشواری است. بچههایم وقتی صدای بمباران را میشنیدند، ناگهان بیدار میشدند و شروع به گریه میکردند. من شروع میکردم به آرامکردن و پرتکردن حواسشان و به آنها گفتم که اینها آتشبازی هستند، نه بمباران. در جنگهای قبلی، آنها کمی کوچکتر بودند؛ بنابراین برخی صداها را به یاد دارند، اما این جنگ بسیار سخت و متفاوت است.
ما وقت نداشتیم آنها را دفن کنیم
دکتر «حازم ملاح» [7] (پزشک): در روز حملات، سه ساعت ترس و وحشت واقعی را تجربه کردم. به مدت یک ساعت تمامنشدنی، نمیدانستم پسر بزرگم کجاست. او به بازار رفته بود و در عرض چند دقیقه، همه چیز به هم ریخت. دقایق مانند ساعت میگذشت. صدای موشکها و انفجارها در همهجا شنیده میشد. نمیدانستیم چه اتفاقی در حال وقوع است. همه در حال جیغزدن و فرار در هر جهت بودند. صدای آژیر آمبولانسها را میشنیدیم و احساس میکردیم که این پایان دنیا است.
من بلند شدم تا ببینم آیا پسرم برگشته یا نه و متوجه شدم که گوشیاش را در خانه جا گذاشته است. به خیابان رفتم و فریاد زدم: «پسرم کجاست؟ پسرم کجاست؟» خانوادهام سعی کردند مرا به خانه برگردانند. آنقدر فریاد زدم که صدایم گرفت. یک ساعت بعد پسرم به خانه آمد. بسیار ترسیده و وحشتزده بود. هرگز چنین چیزی را در یک انسان ندیده بودم. او به زحمت میتوانست صحبت کند. گفت: «بابا! مردم تکهتکه شده بودند. بچهها، زنان... چرا اینطور است؟ چرا بابا؟» من او را در آغوش گرفتم و گریه کردم. برای اولینبار احساس ضعف میکردم.
بعد از آن به کلینیک «العودة» در دیرالبلح رفتم که فقط چند متر با خانهام فاصله داشت. دهها نفر را دیدم که روی زمین دراز کشیده بودند. برخی از آنها مرده بودند و برخی دیگر زخمی شده بودند. یک آمبولانس رسید که سه نفر کشته و چهار نفر زخمی را حمل میکرد. چشمانم پر از اشک بود. یکی از همکارانم به من زنگ زد. برادرش بهخاطر ترکش از ناحیه کمر آسیب دیده بود. او گفت که برادرش در حال استفراغ خون است. او مدام میپرسید که باید چه کار کند. اما من چه کار میتوانستم انجام دهم؟ هیچ آمبولانسی در دسترس نبود. به او گفتم که یک تکه پارچه دور زخم ببندد و فشار بیاورد و دعا کند که زنده بماند. دهها نفر کشته شده بودند. ما وقت نداشتیم آنها را دفن کنیم.
اسرائیل برای تخلیه بیمارستان «الاقصی» با پهپادها و تکتیراندازها اعضای خانواده کادر درمان حاضر را مورد هدف قرار میدادند.
بسیاری از آن مردان، زنان و کودکان، همسایهها، دوستان یا خویشاوندان من بودند. «رنیم» - دختر یکی از دوستان نزدیکم - و پدرش هر دو کشته شدند. او در حال آمادهشدن برای تحصیل پزشکی در مصر بود. آخرین باری که او را دیدم به من لبخند زد و پرسید: «عمو! آیا سازمان پزشکان بدون مرز بعد از اتمام تحصیلاتم مرا استخدام خواهد کرد؟»
«محمود» هم جوان بالغی بود. او همیشه در باغ به من کمک میکرد و در کشاورزی به من یاری میرساند. روز قبل از کشتهشدنش، چوبها را جلوی خانه جمع کرد و آتش روشن کرد تا برای بچههایش ماکارونی بپزد. او به من گفت: «میدانی، حالا ماکارونی را بهتر از مقلوبه - غذای معروف فلسطینیها - درست میکنم.» محمود هم در این حمله کشته شد. «رامی» یک ماهیگیر ساده بود. او روز قبل از حمله به من گفت: «آماده باش! وقتی جنگ تمام شد، دوباره به دریا میرویم و شنا میکنیم.» رامی هم کشته شد. این لیست خیلی طولانی است... من هرگز هیچکدام از آنها را دوباره نخواهم دید.
قابلتوجیه نیست
«کارین هوستر» [8] (مدیر سازمان پزشکان بدون مرز): امروز شنبه است و من تازه از «بیمارستان الاقصی» برگشتهام. اتفاقات از ساعت ۱۱:۳۰ صبح شروع شد؛ زمانی که یک انفجار بزرگ درست کنار دفتر ما رخ داد... ما صدای فعالیتهای بسیار شدید نیروهای اسرائیلی، بمبارانها، تیراندازیها و هلیکوپترها را شنیدیم. به محض اینکه ممکن شد، سه پزشک تصمیم گرفتیم که تعدادی تجهیزات و دارو آماده کنیم و در حمایت از همکارانمان به بیمارستان الاقصی برویم. تا آن زمان همچنین درخواست مدیر بیمارستان الاقصی برای کمک را دریافت کرده بودیم.
بالاخره در اوایل بعدازظهر، وارد بخش اورژانس بیمارستان الاقصی شدیم. نمیدانم چند نفر کشته شده بودند. ما وقت نداشتیم که نگاهی به سردخانه بیندازیم... اوضاع مانند همیشه، هرجومرج بود. اما این هرجومرج از چهار روز گذشته بیشتر شده بود. در داخل بیمارستان کاملاً بینظمی حاکم بود؛ کل اتاق اورژانس، منطقه قرمز، منطقه زرد و منطقه سبز کاملاً پر بود از مجروحانی که از بمبارانها در «نصیرات» آمده بودند. صدها مجروح وجود داشت و ما هر کاری که میتوانستیم انجام دادیم تا وضعیت آنها را تثبیت کنیم؛ مقداری مایعات وریدی به آنها بدهیم، آتل بزنیم، بانداژ کنیم و سعی کنیم کسانی که به عمل جراحی نیاز داشتند را منتقل کنیم و به لطف خدا، توانستیم تعدادی از بیماران را به بیمارستان ناصر و همچنین بیمارستان صحرایی «IMC» که چندان دور نیست، منتقل کنیم.
با وجود اینکه بیمارستان کاملاً شلوغ بود، کار فوقالعادهای انجام شد. پرستاران بیمارستان و پرستاران و پزشکان سازمان پزشکان بدون مرز که کمک کردند، کار فوقالعادهای انجام دادند و همچنان در حال انجام کار فوقالعادهای هستند. تصور وحشتی که ما شاهد آن بودیم، دشوار نیست. بچهها در همهجا بودند و همه جای بیمارستان پر از زن و مرد بود. ما شاهد انواع زخمها و جراحات، زخمهای تروما، قطع عضو و بیرونزدن اعضا، آسیبهای مغزی (TBI)، شکستگیها و سوختگیهای شدید بودیم؛ بنابراین آستینهایمان را بالا زدیم و مایعات را به افراد دادیم، داروهای مسکن به آنها دادیم و به جایی میفرستادیم که بتوانند خدمات پزشکی دریافت کنند. متأسفانه سیستم بهقدری تحتفشار بود که بسیاری از بیماران بیشتر از آنچه که باید در بخش اورژانس میماندند. بچهها بهقدری دچار شوک و آسیب شده بودند که صورتشان به خاکستری یا سفید تغییر رنگ داده بود. آنها برای والدینشان فریاد میزدند. بسیاری از آنها بهخاطر شوک فریاد هم نمیزدند.
هیچ چیز در دنیا وجود ندارد که آنچه امروز دیدم را توجیه کند، هیچ چیز. این بچههای کشته شده، نوزاد ۳ماهه، کودک ۷ساله و کودک ۱۲ساله بودند. مرد ۲۵ساله و زن ۷۸ سالهای که زخمهای وحشتناکی داشتند. چرا آنها سزاوار این بودند؟ و چرا جهان با سکوت به این موضوع نگاه میکند؟ تا چه سطحی از وحشت باید پیش برویم قبل از اینکه بالاخره کاری انجام دهیم؟ یا بالاخره به اسرائیل بگوییم که این وضعیت قابلقبول نیست؟
در جستوجوی غذای حیوانات
مسئول تدارکات سازمان پزشکان بدون مرز در غزه: هر روز با وجود بمبارانها و ویرانیها، به دنبال غذا میروم تا خودم و فرزندانم زنده بمانیم. ما به مدت چهار ماه به دنبال غذا بودیم و هنوز هیچ چیزی پیدا نکردهایم. ما به جایی رسیدیم که به دنبال غذای پرندگان میگردیم و هر چیزی که بتوانیم بخوریم. بعد از حدود چهار یا پنج ماه، مقداری غذا در دسترس ما قرار گرفت؛ کنسرو و مقدار کمی عدس و برنج. اما قیمتها بهشدت بالا است. وضعیت کنونی در غزه بدترین حالت ممکن است. در غزه چیزی وجود ندارد. نمیتوانم داروی فشارخونم را پیدا کنم. نمیتوانم داروی دیابت را پیدا کنم. در تلاش هستیم از راهحلهای گیاهی جایگزین استفاده کنیم.
زبانم بند آمده است
دکتر «صفا جابر» [9] (متخصص زنان): وضعیت در «تل السلطان» بسیار بحرانی است. ما تمام شب نتوانستیم بخوابیم (بههرحال خدا را شکر). تمام شب صدای درگیریها، بمبارانها و صدای موشکها را میشنیدیم. هیچکس نمیداند دقیقاً چه اتفاقی در حال رخدادن است. در دو نقطه مختلف در منطقه تل السلطان در شمال و جنوب، درگیریها ادامه دارد. زبانم بند آمده است و حتی نمیتوانم توصیف کنم چه چیزی در حال وقوع است. ما برای خودمان و فرزندانمان ترسیدهایم. انتظار نداشتیم که اینگونه ناگهانی جنگ اتفاق بیفتد.
متأسفانه امروز نتوانستم به سر کار بروم؛ زیرا در حال جمعآوری لوازم برای خودم و فرزندانم هستم تا به مکان دیگری منتقل شویم. من با بقیه خانواده حدوداً ۱۵ نفرهام که در اینجا پناه گرفتهاند در وضعیت بسیار دشواری هستیم. خواهرم بهتازگی زایمان کرده و یک نوزاد دارد. همه بسیار ترسیدهاند. به کجا برویم؟ ما به سمت آنچه که بهاصطلاح «منطقه امن» نامیده میشود، میرویم. اما بعد از آنچه دو روز پیش و به دنبال حمله اسرائیل به چادرهای آوارگان و آتشگرفتن آنها رخ داد، هیچ فضای امن دیگری در اینجا وجود ندارد. ما تلاش میکنیم به مکانهای امنی که اعلام میکنند برویم، اما در نهایت آنها هم امن نیستند. هر روز برای پیداکردن آب - که یکی از نیازهای اساسی هر انسان برای زندهماندن است - تلاش میکنیم. وضعیت بسیار اسفناک است.
امنیت روانی هم وجود ندارد
«آمپارو ویلاسمیل» [10] (روانشناس): وقتی میگوییم که امروز در غزه هیچ جای امنی وجود ندارد، فقط در مورد بمباران صحبت نمیکنیم. حتی در ذهن مردم هم جای امنی وجود ندارد. آنها در حالت هشدار دائمی زندگی میکنند. نمیتوانند بخوابند و فکر میکنند که در هر لحظه ممکن است بمیرند. اگر بخوابند، نمیتوانند بهسرعت واکنش نشان دهند و فرار کنند یا از خانوادهشان محافظت نمایند.
یک بار، یک همکار روانشناس را روی پلهها پیدا کردم. او معمولاً فردی بسیار پرانرژی و خوشحال بود، اما سرش را روی زانوهایش گذاشته بود. او در آستانة گریه بود و به من گفت چقدر خسته است. از من پرسید که باید چه کار کند، به کجا برود و این جنگ چه زمانی تمام خواهد شد؟ من هیچ پاسخی برای او نداشتم.
نوزادانی که هرگز یاد نگرفتند راه بروند
«ماری آور پِرُوت رویال» [11] (هماهنگکننده امور اضطراری سازمان پزشکان بدون مرز): یک روز ما مطلع شدیم که یکی از کارکنان پزشکان بدون مرز و خانوادهاش به بخش اورژانس آمدهاند و بهشدت آسیب دیدهاند. همکاران بهسرعت در تلاش برای یافتن آنها در میان هرجومرج بودند. بعداً دکتر «سمیر» به من گفت: «من مجبور شدم یک انتخاب انجام دهم؛ من غسان و پسرش را دیدم و آنها به من احتیاج داشتند؛ اما در کنارش زنی را دیدم که بهشدت آسیب دیده بود و او نیز به من نیاز داشت. من باید چه کار میکردم؟»
کادر درمان در غزه هر روز با تصمیمات اینچنینی روبرو هستند. یکی از جراحان سازمان پزشکان بدون مرز به من گفت که چطور زخمهای نوزادانی را که پاهایشان را از دست داده بودند، پانسمان کرده است. این موضوع در ذهنش باقی مانده بود. نوزادانی که هرگز یاد نگرفتند راه بروند و هرگز این را نخواهند آموخت. برخی از این کودکان دارای یک مخفف جدید در پروندههایشان هستند: «WCNSF» که به معنای «کودک زخمی، بدون خانواده زنده مانده» است.
سلما (دختر ۹ساله) یکی از هزاران «WCNSF» است. او زمانی که خانهشان هدف بمباران قرار گرفت، دچار شکستگی جمجمه شده بود، یکی از پاهایش شکسته بود و پای دیگرش قطع شده بود. ما او را در واحد مراقبتهای ویژه دیدیم. او هنوز نمیدانست تنها کسی است که از زیر آوار زنده بیرون آمده بود. کارکنان درمانده و بیرمق میخواستند ابتدا به او فرصت بهبودی فیزیکی بدهند. یکی از بزرگترین چالشهایی که بیمارستانها در جنوب و مرکز غزه با آن مواجه هستند، کمبود ظرفیت تختها است. تختها برای درمان بیماران در شرایط بحرانی نیاز است، اما بیمارانی که تثبیت شدهاند جایی برای رفتن ندارند. مریضی مثل سلما را کجا بفرستیم؟ به او چه بگوییم؟
مانند چند بیمارستان دیگر که هنوز در غزه به طور جزئی فعالیت میکنند، بیمارستان «الاقصی» تنها میتواند خدمات درمانی پس از مصدومیت را ارائه دهد. تأسیسات بهداشتی تحت حملات و دستورهای تخلیه قرار گرفتهاند و از منابع پزشکی، آب تمیز و برق محروم بودهاند. من بهزحمت میتوانم ویرانی خدمات بهداشتی که شاهدش بودم را توصیف کنم. بسیاری از بیمارستانها و مراکز بهداشتی اولیه مجبور به تعطیلی شدهاند. خدماتی مانند مراقبت از زایمان یا درمان بیماریهای مزمن عملاً وجود ندارد.
آیا مردم غزه دیگر بیمار نمیشوند؟ آیا آپاندیسیت وجود ندارد؟ آیا آسم دیگر وجود ندارد؟ واقعیت این است که در پناهگاههای شلوغ بدون غذا، آب و ابتداییترین شرایط بهداشتی، مردم از قبل هم بیمارتر شدهاند. اما دیگر به خدمات بهداشتی دسترسی ندارند. در اواسط نوامبر، پزشکان بدون مرز حمایت از مرکز بهداشت شهدا - بزرگترین ارائهدهنده مراقبتهای بهداشتی اولیه در خانیونس - را آغاز کردند. نیازها بسیار زیاد بود. بعد از فقط یک هفته، ما به بیش از ۶۰۰ نفر مشاوره سرپایی ارائه دادیم که نیمی از آنها زیر پنج سال بودند. آنها به عفونتهای تنفسی، بیماریهای پوستی یا اسهال مبتلا بودند که همگی میتوانند عوارض شدیدی - بهویژه در کودکان کوچک - ایجاد کنند. همه اینها نتیجه مستقیم شرایط زندگی وحشتناک آنها است.
زنانی به این مرکز بهداشتی آمده بودند که بهشدت دچار کمآبی بودند. مادران برای شیرخشک کودک خود التماس کردند؛ با نداشتن غذایی برای خوردن، آنها دیگر نمیتوانستند به فرزندان خود شیر بدهند و نوزادانشان گرسنه بودند. در اول دسامبر، اسرائیل به محلهای که مرکز بهداشت در آن واقع شده بود، دستور تخلیه صادر کرد. تیم ما مجبور به ترک محل شد و مرکز بهداشت دیگری هم تعطیل شد. یکی از هزاران بیماری که در آن روز دسترسی خود را به خدمات بهداشتی از دست داد، پسربچهای بود که تحت درمان روانشناس ما قرار داشت. او در یک جلسه به روانشناس گفته بود که میخواهد بمیرد.
در بیمارستان الاقصی، تیم بهداشت روانی پزشکان بدون مرز جلسات هنری با کودکان برگزار میکرد. برخی از آنها خانوادههای خود را که در بمبارانها کشته شده بودند، ترسیم کردند. آنها پاها و دستهای مادرشان را در کنار بدنهایشان بر زمین کشیده بودند. وقتی این موضوع را به من گفتند، نهتنها به کودکان فکر کردم، بلکه به روانشناسانی که در حال تجربه همین حوادث بودند و این ترومای مشترک را تحمل میکنند نیز فکر کردم.
اعضای تیم ما در غزه اعضای خانواده، خانهها و همکاران خود را از دست دادهاند. یکی از همکاران ما در شبکههای اجتماعی متوجه شد که خواهرش کشته شده است. او به هر حال سر کار آمد و سعی کرد فراموشش کند؛ زیرا کار دیگری نمیتوانست انجام دهد. در حمله به بیمارستان «العوده»، دو تن از پزشکان ما - دکتر «محمود ابو نجیله» [12] و دکتر «احمد السحر» [13] - کشته شدند. نفر سوم تیم آنها آن روز آنجا نبود. او برای کار با ما در بیمارستان الاقصی آمده بود. بعداً وقتی دو نفر از بازماندگان همان حمله به الاقصی رسیدند، این پزشک زخم آنها را پانسمان کرد.
کادر درمان در غزه قهرمان نامیده میشوند. اما قهرمان نامیدن آنها این تصور را ایجاد میکند که آنها میتوانند بهتنهایی این رنج غیرقابلتحمل را به طور جادویی کاهش دهند. این تصور را ایجاد میکند که آنها به حمایت نیاز ندارند. دکتر سمیر زخمی شد و دخترش او را در حال خونریزی دید. دخترش به او گفت: «پزشکان نباید خونریزی کنند.» اما آنها هم خونریزی میکنند.
روزنامهنگاران خارجی اغلب از من میپرسند که غزه در مقایسه با دیگر بحرانهایی که در آنها کار کردهام چگونه است؟ من میگویم که در غزه یک بحران انسانی وجود دارد، اما هیچ پاسخ بشردوستانهای در کار نیست. مقامات اسرائیلی ادعاهایی درباره تعداد کامیونهایی که روزانه از طریق گذرگاه رفح وارد میشوند مطرح میکنند؛ گویی نسبت قابلقبولی بین تعداد کامیونها و تعداد کشتهشدگان وجود دارد. اما کمکهای بشردوستانه کافی نیست و محمولههایی که اجازه ورود دارند بههیچوجه با مقیاس نیازها مطابقت ندارد. وقتی غزه را ترک کردم، همکارانم از من خواستند که راوی داستانهای آنها باشم. من تنها نوک کوه یخ را دیدم و آن نوک هم غیرقابلتحمل بود.
آنها در شرایط وحشتناکی کار میکنند
«اورلی گودار» [14] (رئیس فعالیتهای پزشکی سازمان پزشکان بدون مرز در غزه): در اتاق اورژانس، بیماری را دیدم که بهشدت مجروح شده بود. او روز قبل به آنجا منتقل شده بود. روی او جراحیهای سنگینی انجام شده بود. او در اتاقی بدون برق و با دهها بیمار دیگر احاطه شده بود؛ زیرا سوخت ژنراتور کم بود و بنابراین عملکردهای حیاتی او تحت نظارت نبودند؛ چرا که دستگاههای نظارتی کار نمیکردند. تیم پزشکی به ما گفت که آنها بهتازگی یک بیمار را از دست دادهاند؛ زیرا نتوانسته بودند به او خون تزریق کنند. بانک خون آنها خالی بود. آنها در شرایط وحشتناکی کار میکنند.
تعداد بیماران بسیار زیاد است و کادر درمان از مشکلات در بسیاری از زمینهها مانند تأمین اکسیژن، برق، تجهیزات پزشکی یا حتی غذا خبر دادهاند. همه اینها ارائه خدمات پزشکی را بسیار دشوار میکند. ۱۹,۰۰۰ لیتر سوخت یک کاروان بیش از ۵,۰۰۰ گالنی بهسختی برای یک هفته نیاز بیمارستان را تأمین میکند. برای اینکه بیمارستان به عملکرد خود ادامه دهد، به حدود ۳,۰۰۰ لیتر در روز یعنی حدود ۷۹۲ گالن نیاز است.
این بازدید بسیار کوتاه بود، زیرا سفر از جنوب نوار غزه زمان زیادی را به خود اختصاص داد و به ما اجازه ندادند که مدت زیادی در آنجا بمانیم. قرار بود کاروان ما پنج روز قبل به بیمارستان برود، اما به دلایل مختلف، امکان رفتن در آن زمان وجود نداشت. دیدن شگفتی بیماران، خانوادههای آواره و کارکنان در مواجهه با افراد جدید بعد از اینکه به مدت چند هفته بهتنهایی در بیمارستان محبوس شده بودند، بسیار متأثرکننده بود.
حمله به بیمارستانها واقعیت زندگی است
دکتر «آلدو رودریگز» [15] (جراح سازمان پزشکان بدون مرز): ساعات اولیه حضور من در غزه با وزوز مداوم پهپادهایی که اسرائیل برای نظارت بر این منطقه استفاده میکند همراه بود. صدای استرسزا و بلندی که به طور مداوم، در تمام طول روز و حتی در شب شنیده میشود. من همچنین زمینلرزهها و ساختمانهای خراب را دیدم. حتی با اینکه از شرایط وخیم غزه از قبل مطلع بودم، اما دیدن همه چیز در ویرانی و مردم در حال جستجوی غذا، زیر آوار و انتظار در صفهای بیپایان برای دریافت نان، برای من شوکهکننده بود. هیچ جایی در غزه وجود ندارد که ساختمانی در آن ویران نشده باشد.
تیم پزشکی برای ارائه حداکثر خدمات پزشکی ممکن، به کار در بیمارستان «ناصر» در خانیونس پرداخت. در آن زمان و پس از حملات بیرحمانه به بیمارستان «الشفاء» در شمال غزه، بیمارستان ناصر به بزرگترین بیمارستان فعال در غزه تبدیل شده بود، اما این بیمارستان دوبرابر ظرفیت خود بیمار داشت و مردم در حال برپایی چادر در محوطه بیمارستان برای پناهگرفتن از حملات هوایی و گلولهباران در جاهای دیگر بودند. برخی از بیماران خانههایشان تخریب شده و پس از ترخیص از بیمارستان، جایی برای رفتن ندارند. بسیاری در بیمارستان گیر میکنند؛ جایی که حداقل گرم است و آب آشامیدنی دارد.
در روز سوم، یک موشک در اردوگاه پناهندگان که کمتر از یک کیلومتر با بیمارستان فاصله داشت، فرود آمد. ما لرزش ساختمان و پنجرهها را احساس کردیم. در عرض ۱۰ دقیقه، آمبولانسها به بیمارستان رسیدند و در کمتر از یک ساعت، ۱۳۰ بیمار پذیرش کردیم. غمانگیزترین چیز این بود که بیش از نیمی از آنها بیجان به بیمارستان رسیده بودند. حدود ۳۰ کودک در آن روز جان باختند. به جای دیدن کودکانی که در حال بازی یا خواب هستند، آنچه دیدیم دلخراش بود؛ کودکانی در وضعیت بسیار بد که برخی از آنها قطع عضو شده بودند و نیاز به فیزیوتراپی طولانیمدت و فشرده داشتند.
ما در بیمارستان «الشفا» برق نداریم، آب نداریم، غذا نداریم، بیمارستان محاصره شده است و تکتیراندازان اسرائیلی مجروحینی که از بیمارستان خارج میشوند را هدف قرار میدهند.
رفتوآمد در غزه - حتی برای رفتن به سر کار - آسان نیست. در این منطقه، پهپادها و بمباران ۲۴ ساعته وجود دارد. هر روز دو یا سه بار، بمبها در فاصلهای نزدیک فرود میآمدند و به دنبال آن، مجروحان یا کشتهها به بیمارستانی که از قبل شلوغ بود، منتقل میشدند. حملات بسیار شدید بود و افرادی که آسیب دیده بودند، با ضربهمغزی شدید، بیهوش و بدون دست یا پا به بیمارستان میرسیدند. بسیاری از بیماران جدای از درد جسمی باید با درد ازدستدادن نزدیکان یا خانهشان دستوپنجه نرم میکردند.
یک هفته بعد، پس از درمان هر چه بیشتر بیماران، تیم ما به بیمارستان الاقصی در منطقه میانه غزه منتقل شد؛ جایی که بمبارانها نیز بهشدت ادامه داشت. این بیمارستان ظرفیت ۲۰۰ برانکارد را دارد، اما به دلیل تعداد بالای بیماران، مجبور شده بود ۶۵۰ تخت راهاندازی کند. در آنجا، تیم ما به تریاژ (فرایند شناسایی بیماران بر اساس شدت وضعیتشان) کمک کرد و مشاوره و جراحی انجام داد، به مراقبت از زخمها پرداخت و فیزیوتراپی و مراقبتهای بهداشت روانی برای بیمارانی که با تروماهای مرتبط با جنگ دستوپنجه نرم میکردند را ارائه داد.
بااینحال در تاریخ ۶ ژانویه، سازمان پزشکان بدون مرز مجبور شد کارکنان خود را از بیمارستان الاقصی تخلیه کند. با نزدیکتر شدن درگیریهای شدید به بیمارستان، پهپادها و تکتیراندازها اعضای خانواده کارکنان ما را مجروح کردند. یک گلوله از دیوار واحد مراقبت ویژه عبور کرد، کارکنان از دسترسی به بیمارستان بازماندند و منطقه از سوی ارتش اسرائیل دستور تخلیه دریافت کرد. سازمان پزشکان بدون مرز از نیروهای اسرائیلی خواسته است تا از بیماران و کارکنانی که هنوز در داخل بیمارستان کار میکنند و تحت درمان هستند، محافظت کنند. در تاریخ ۷ ژانویه، یک پهپاد به ساختمان اداری بیمارستان و افرادی که در حیاط بیمارستان بودند، حمله کرد. در تاریخ ۱۰ ژانویه ۴۰ نفر در نتیجه حملات هوایی به ساختمانهای واقع در ورودی بیمارستان الاقصی جان باختند و بیش از ۱۵۰ نفر مجروح شدند. بیمارستان الاقصی همچنان تنها بیمارستان نیمهفعال در منطقه میانه غزه است که به جامعه بزرگی در دیرالبلح - از جمله چندین اردوگاه پناهندگان - خدمات ارائه میدهد.
برخی از سختترین لحظات من در غزه در طول ۲۰ تا ۲۵ جراحی که هر روز انجام میدادم بود. من بیماران بسیار خردسالی داشتم که تنها بازماندگان خانوادهشان بودند و بهتنهایی به بیمارستان میرسیدند. مواردی از کودکان یک و دو ساله، قربانیان بمباران، با قطع عضوهای تروماتیک در سطح کشاله ران وجود داشت. به دلیل تعداد بالای کودکانی که بدون هیچ یک از اعضای خانوادهشان وارد میشدند، ما شروع به استفاده از واژه «WCNSF» کردیم که به معنای «کودک مجروح، بدون خانواده بازمانده» است.
من هر روز این کودکان را تنها و غمگین میدیدم. برخی میگفتند که درست قبل از حمله در حال بازی بودند. پس از قطع عضو، آنها افسرده میشوند و تمایلی به صحبتکردن ندارند. این یک وضعیت دراماتیک است؛ زیرا فقط جراحی نیست، بلکه مسائل جانبی آن نیز روح و روان انسان را آزار میدهد. این کودکان حتی اگر ترخیص شوند، در بیمارستان میمانند؛ زیرا نمیدانند چه کار کنند و جایی برای رفتن ندارند. ممکن است از نظر جسمی بهتر شوند، اما از نظر روحی نابود شدهاند.
قبل از اینکه غزه را ترک کنم، افرادی که در غزه ملاقات کردم از من خواستند آنچه را که دیدم و انجام دادم و دردی که در آن هستند را به اشتراک بگذارم. آنها میخواهند مردم در سراسر جهان بدانند که چه بر سر فلسطینیان غزه میآید. من خودم عواقب دلخراش سه ماه از این جنگ وحشتناک را دیدم. هر روز زندگیهای بیشتری از دست میرود و ناامیدی انسانی عمیقتر میشود. این محاصره و خشونت بیرحمانهای که به دنبال دارد، باید اکنون متوقف شود.
زانوزدن در خون
«جیکوب برنز» [16] (هماهنگکننده پروژههای پزشکان بدون مرز): درحالیکه این متن را در تاریکی پیش از سپیدهدم در المواسی - نوار ساحلی که اسرائیل بهعنوان منطقه انسانی تعیین کرده است - مینویسم، میتوانم هر دقیقه صدای بمبهایی را بشنوم که به خانیونس - دو مایل دورتر در جنوب غزه - اصابت میکنند. خانهای که در آن اقامت دارم به طور متناوب در اثر حملات هوایی در اطراف میلرزد.
اوایل این هفته تیمی از همکاران من در بیمارستان ناصر بودند؛ جایی که ما خدمات اورژانسی و درمانهای جراحی از جمله برای بیماران با جراحات تروماتیک و سوختگیهای شدید ارائه میدهیم. به ما از سوی اسرائیلیها اطمینان داده شده بود که بیمارستان هدف قرار نخواهد گرفت. بااینحال در حین حضور ما، ناگهان برگههایی از آسمان فرود آمد که دستور تخلیه فوری مکانهای نزدیک به بیمارستان، از جمله جادهای که برای ورود و خروج از این مرکز استفاده میکنیم را صادر میکرد. در چنین شرایطی، ارائه کمکهای پزشکی که مردم بهشدت به آن نیاز دارند، به طور ایمن غیرممکن است. بیمارستانها و کادر بهداشت و درمان هرگز نباید هدف قرار گیرند.
باتوجهبه اینکه مردم مجبور شدهاند از مکانی به مکان دیگر به دنبال امنیت در غزه فرار کنند، بسیاری بدون سرپناه مانده و در شرایط وحشتناکی زندگی میکنند. رفح - جنوبیترین شهر نوار غزه - اکنون محل زندگی حداقل ۱.۲ میلیون نفر است که نسبت به پیش از جنگ، ۳۰۰,۰۰۰ نفر افزایش جمعیت یافته است. چادرهای ساختهشده از پوششهای پلاستیکی در کنار خیابانها قرار دارند و مدارس پر از افرادی است که به دنبال مکانی امن برای خواب هستند. به دلیل کمبود یا عدم وجود گاز، زمینها از سرسبزی خود خالی شدهاند تا آتشهایی برای گرم نگهداشتن مردم در برابر سرمای زمستان روشن شود. آب سالم و توالتهای بهداشتی کم است و بیماریها بهسرعت به دلیل شرایط شلوغ و کمبود خدمات بهداشتی گسترش مییابند و قیمت غذا به شش یا هفتبرابر قیمتهای پیش از جنگ افزایش یافته است.
باوجود شرایط زندگی نامساعد در جنوب، جریان مداوم خودروهای پر از مردمی که و وسایل و تشکهای خود را به سقفها بسته شدهاند، در حال حرکت به سمت جنوب در جاده ساحلی هستند. ارتش اسرائیل دستور تخلیه صادر کرده است و آنها مجبور به نقلمکان شدهاند. این افراد بهتازگی آواره شدهاند و باید تلاش کنند و جایی برای زندگی در مکانی بیابند که منابع آنقدر کمیاب است که کامیونهای کمکرسانی هر روز غارت میشوند.
اما علت اینکه مردم چرا همچنان به سمت جنوب میروند واضح است: همکاران من در سازمان پزشکان بدون مرز در بیمارستان الاقصی در منطقه میانه در پی بمباران اردوگاههای آوارگان «المغازی» و «البریج» توسط اسرائیل در شامگاه ۲۴ دسامبر، ۱۳۱ کشته و ۲۰۹ مجروح دریافت کردند. تصاویر انباشتهشدن اجساد در کیسههای سفید در حیاط بیمارستان به طور مداوم در رسانهها پخش میشود. بمباران خانیونس دوباره آغاز شد.
ما میخواهیم کارهای بیشتر برای ارائه کمک به مردم غزه انجام دهیم، اما ادامه بمباران و درگیری دائمی، شرایط فعالیت ما را محدود میکند. شرایط در اینجا بسیار وخیم است. بااینحال، این شرایط بههیچوجه بهشدت مناطقی در شمال غزه که تقریباً از تمام کمکها محروم شدهاند، نیست. تنها راه نجات واقعی زندگی در اینجا این است که این خشونت شدید و مجازات جمعی مردم فلسطین، هم اکنون پایان یابد.
دارم ناامید میشوم
دکتر «روبا» [17] (پزشک سازمان پزشکان بدون مرز): ما از جایی که قرار است منطقه امنی باشد به سمت جنوب آواره شدهایم، اما هر شب و هر روز حملات هوایی صورت میگیرد. آنها همه را هدف قرار میدهند. هیچکس در امان نیست. انواع مختلفی از جراحات و آسیبها وجود دارد. ما سوختگیهای با منابع مختلف را دیدیم. نواحی زخم شده و شکستگیها را هم مشاهده کردیم. همچنین تعداد زیادی از کودکان قطع عضو شده را دیدیم. ما فقط داروهای اولیه پزشکی مانند «پاراستامول»، «ایبوپروفن» و پانسمان داریم و متأسفانه به کلینیک خود دسترسی نداریم. ارتش اسرائیل راه را بسته است. ما یک دختر بچه ۶ ساله را درمان کردیم. او به شدت مجروح شده بود و از یک فیکساتور خارجی استفاده میکرد و یک بزرگ زخم داشت. او به شدت گریه میکرد و فریاد میزد. او برای دریافت مسکن و آرامبخش التماس میکرد، زیرا درد امانش را بریده بود.
در بیشتر پناهگاهها شما ککومک را میبینید. انواع بیماریهای پوستی و علائم مختلف گوارشی وجود دارد. در یکی از پناهگاهها نزدیک جایی که من هستم، هپاتیت A در میان مردم شیوع پیدا کرده است. واقعاً درمان آنها سخت است؛ زیرا به داروهای لازم دسترسی نداریم. ما به هیچ چیزی دسترسی نداریم. آب و غذای تمیز و بهداشتی نیست. مردم هر چیزی را که پیدا میکنند میخورند؛ زیرا در اینجا واقعاً قحطی آمده است. من باور ندارم که هیچیک از صحبتهای من چیزی را تغییر دهد. تنها پیام من این است که فلسطینیها حق دارند مانند یک انسان با آنها برخورد شود. آنها حق دارند زندگی کنند. هر روز و هر شب برای زندگی بچههایم و برای زندگی خودم نگرانم.
متأسفم که این را میگویم، اما دارم ناامید میشوم. کسانی که در روزهای اول فوت کردند، بسیار خوششانس بودند. آنها شاهد روزها و شبهای ترسناک بعدی نبودند. من میبینم که مردم من در رنج هستند و نمیتوانم کاری برای آنها انجام دهم. این دنیا عادلانه نیست.
هیچکس صدای ما را نمیشنود
دکتر «محمد عبید» [18] (جراح ارتوپد سازمان پزشکان بدون مرز): ما در بیمارستان الشفا آب و برق نداریم و غذایی هم وجود ندارد. مردم بدون دستگاههای تنفس مصنوعی در عرض چند ساعت خواهند مرد. در مقابل درب اصلی، اجساد زیادی وجود دارد. بیشتر بیماران ما مجروح هستند؛ ما نمیتوانیم آنها را به داخل بیمارستان بیاوریم. وقتی آمبولانس فرستادیم تا بیماران را از چند متر دورتر بیاورد، به آمبولانس حمله کردند. بیماران مجروحی در اطراف بیمارستان هستند که به دنبال مراقبت پزشکی میگردند. ما نمیتوانیم آنها را به داخل بیمارستان بیاوریم. نزدیک بیمارستان یک تکتیرانداز وجود دارد که به بیماران حمله میکند. ما تا کنون سه تن از مجروحانی را که گلوله خوردهاند را عمل کردهایم.
وضعیت بسیار بد و غیرانسانی است. اینجا یک منطقه بسته است و هیچکس از ما خبر ندارد. ما به اینترنت دسترسی نداریم. شما الان موفق به تماس با من شدید، اما شاید اگر دوباره بخواهید با من تماس بگیرید ۱۰ بار باید تلاش کنید. تیم پزشکی توافق کرده است که فقط در صورتی بیمارستان را ترک کند که بیماران ابتدا تخلیه شوند. ما نمیخواهیم بیماران خود را ترک کنیم. از ۶۰۰ بیمار بستری که داریم، ۳۷ نفر نوزاد هستند که به مراقبتهای ویژه نیاز دارند. ما نمیتوانیم آنها را ترک کنیم. ما به یک تضمین نیاز داریم که یک کریدور ایمنی برای خروج باید وجود داشته باشد؛ زیرا ما دیدیم که برخی از افراد سعی کردند از بیمارستان الشفا خارج شوند ولی تکتیراندازها آنها را کشتند. در داخل بیمارستان الشفا، بیماران مجروح و تیمهای پزشکی وجود دارند. اگر به ما تضمین دهند و بیماران را ابتدا تخلیه کنند، ما هم خارج خواهیم شد.
دیگر بس است
«محمد هواجره» [19] (پرستار سازمان پزشکان بدون مرز): وضعیت در داخل بیمارستان الشفا غیرقابلباور است. هر زمان که صدای آمبولانس یا بمباران را میشنویم - حتی در دل شب - مستقیماً به سمت الشفا میرویم. هر روز و هر ساعت و هر لحظه ما مصدومان را پذیرش میکنیم. صدها مجروح هر روز در بیمارستان پذیرش میشوند.
وقتی افراد برای اولینبار به بیمارستان میآیند، آنها را در اتاق تریاژ پذیرش میکنیم. ما سعی میکنیم خونریزی را متوقف کنیم، زخمها را بپوشانیم و آنها را زنده نگه داریم. بیشتر بیماران زنان و کودکان هستند. انواع زخمها غیرقابلباور وجود دارد: زخمهای ناشی از ترکش بر روی صورت و تمامی بدن، استخوانهایی که نمایان است، خونریزی داخلی بعد از اینکه ساعتها زیر آوار ماندهاند، سوختگیهای عمیق بین ۴۰ تا ۷۰ درصد بدن و... بیشتر زخمها عفونت کردهاند. بیان این موضوع ترسناک است.
شما ۲۴ ساعت کار میکنید، اما تعداد بیماران آنقدر زیاد است که نمیتوانید به آنها رسیدگی کنید. بااینحال ما ادامه میدهیم. هزاران نفر در بیمارستان الشفا پناه گرفتهاند. افرادی که از شمال غزه تخلیه شدهاند یا خانههایشان را در بمبارانها از دست دادهاند، به بیمارستان هجوم آوردهاند تا جای امنی پیدا کنند. همهجا پر از آدم است. هیچ آبی برای نوشیدن و هیچ غذایی برای خوردن وجود ندارد. آنها خانههایشان را از دست دادهاند و به مدت ۲۴ روز نتوانستهاند استحمام کنند. این یک فاجعه بهداشتی است.
من عصر به دفتر برمیگردم تا بچههایم را ببینم. وقتی صدای بمباران را میشنوند، آنها را آرام میکنم؛ به خصوص در شب. بعضی روزها بعد از بیدارماندن تمام شب و آرامکردن آنها بدون خواب به الشفا میروم. سخت است. هیچ کلمهای برای بیان احساساتم وجود ندارد. اما ما پرستار و پزشک هستیم، بنابراین باید در خط مقدم باشیم و نمیتوانیم دور بمانیم و فقط از دور نظاره کنیم؛ حتی اگر هیچ تضمینی برای امنیت وجود نداشته باشد. این یک کار انسانی است. ما به اندازه کافی قوی هستیم و ادامه دهیم. ما اینجا هستیم تا جان انسانها را نجات دهیم. تنها پیام من این است: «دیگر بس است. ما خواستار آتشبس هستیم. قتل غیرنظامیان، کودکان و افراد بیگناه را متوقف کنید. بیمارستانها و کادر پزشکی را محافظت کنید. همین.»
https://www.doctorswithoutborders.org/latest/we-dread-nightfall-stories-gaza
[1] . Dr. Mohammed Obeid
[2] . Haya Hashem Salman
[3] . Sohaib Safi
[4] . Javid Abdelmoneim
[5] . Mohammad Abu Mughaiseb
[6] . Suhail Habi
[7] . Hazem Maloh
[8] . Karin Huster
[9] . Safa Jaber
[10] . Amparo Villasmil
[11] .Marie-Aure Perreaut Revial
[12] . Mahmoud Abu Nujaila
[13] . Ahmad Al Sahar
[14] . Aurélie Godard
[15] . Aldo Rodriguez
[16] . Jacob Burns
[17] . Dr. Ruba
[18] . Mohammed Obeid
[19] . Mohammad Hawajreh
/ انتهای پیام /