گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «مارک پرلموتر» [1] - پزشک و جراح یهودی آمریکایی - در یادداشتی که مجله آمریکایی «پولتیکو» آن را منتشر کرده است، روایتی بسیار هولناک و تکاندهنده را از وضعیت بیمارستان اروپایی غزه که وی مدت کوتاهی در آن طی یک سال گذشته خدمت کرده، ارائه میدهد؛ بیمارستانی که به گفته وی، تبدیل به اردوگاه آوارگان شده بود. وی از مشاهده کودکانی در بیمارستان سخن میگوید که سربازان اسرائیلی به سر آنها شلیک کرده بودند و بهآرامی در حال مرگ بودند. او از پرستارانی سخن میگوید که به دلیل عدم ترک بیمارستان توسط اسرائیل شکنجه شده بودند. همچنین از زنان و کودکانی حرف میزند که جلوی چشمشان همه اعضای خانواده و بستگانشان کشته شده بود.
او فقط یک بچه است!
در تمام مدت حضورمان در بیمارستان اروپایی غزه نگران این بودیم که اسرائیل به بیمارستان حمله کند.
در آمریکا حتی تصور این مسئله که بدون کسب رضایت، بر روی کسی عمل جراحی انجام دهیم، سخت است؛ چه برسد به دختری ۹ساله که دچار سوءتغذیه بوده و بهسختی هوشیار است و در شوک عفونی به سر میبرد. بااینحال، وقتی «جوری» را دیدیم، دقیقاً همین کار را کردیم. ما هیچ ایدهای نداشتیم که «جوری» چگونه کارش به بیمارستان اروپایی غزه کشیده است. تنها چیزی که میتوانستیم ببینیم، این بود که او یک فیکساتور خارجی - یک اسکلتی از میخها و میلههای فلزی - بر روی پای چپش داشت و پوست او در اثر شدت انفجار از صورت و بازوهایش دچار نکروز (مرگ بافتی) شده بود. وضعیت «جوری» بسیار بحرانی و دردناک بود و هرگونه تماس جزئی حتی با پتویی که روی وی قرار داشت، جیغهای ناشی از درد را برایش به همراه داشت. او بهآرامی در حال مرگ بود، بنابراین تصمیم گرفتیم ریسک بیهوش کردن او را بدون اینکه دقیقاً بدانیم با چه وضعیتی مواجه خواهیم شد، بپذیریم.
در اتاق عمل ما «جوری» را از سر تا پا معاینه کردیم. این دختر کوچک زیبا و دوستداشتنی، دو اینچ از استخوان ران چپش را به همراه بیشتر ماهیچهها و پوست پشت رانش از دست داده بود. هر دو باسنش بهشدت آسیب دیده و به قدری عمیق در گوشت بریده شده بود که کوچکترین استخوانهای لگنش نمایان شده بودند. وقتی که دستانمان را بر روی این توپوگرافی از بیرحمی حرکت میدادیم، انگلها و کرمها بهصورت دستهای بر روی میز عمل ریختند. همکار من «فیروز» درحالیکه انگلها را در یک سطل میشست با عصبانیت گفت: «خدای من! او فقط یک بچه است».
غزه، تجربهای وحشتناک
ما دو نفر جراح در سازمانهای بشردوستانه هستیم. در مجموع در طول ۵۷ سال فعالیت داوطلبانهمان، در بیش از ۴۰ مأموریت در کشورهای درحالتوسعه در چهار قاره کار جراحی کردهایم. ما به کار در مناطق بحرانی و جنگزده عادت کردهایم و با مرگ، ویرانی و ناامیدی آشنا هستیم. اما هیچکدام از فجایعی که تاکنون در غزه دیدیم را قبلاً تجربه نکرده بودیم. درخواستهای مداوم برای کمک مالی، سوءتغذیه گسترده جمعیت در منطقه جنگی، فاضلابهای باز و... همه اینها برای ما بهعنوان پزشکان باتجربه و کهنهکار در مناطق جنگی آشنا بود. اما وقتی به فشردگی گسترده جمعیت در غزه، تعداد زیاد کودکان بهشدت آسیبدیده و نقصعضو شده، غرش مداوم پهپادها بالای سر، بوی مواد منفجره و باروت و انفجارهای مداوم که زمین را به لرزه در میآورد نگاه میکنیم، میبینیم که اینها مسائلی نبودند که ما در سایر جنگها آنها را دیده باشیم. جای تعجبی ندارد که یونیسف نوار غزه را بهعنوان «خطرناکترین مکان برای کودکان در جهان» اعلام کرده است. ما همیشه به جایی رفتهایم که بیشتر به ما نیاز بوده است. در ماه مارس واضح بود که این مکان نوار غزه است.
شرایط بیمارستان بسیار فاجعهبار و وحشتناک بود و شبیه یک جایی بود که انگار «زامبیها» به آن حمله کردهاند.
ما دو نفر هرگز قبل از این سفر با هم ملاقات نکرده بودیم. اما هر دوی ما احساس کردیم که باید خدمت کنیم؛ بنابراین چمدانهایمان را بسته و زندگیمان را در کالیفرنیا و کارولینای شمالی ترک کردیم. حوالی نیمهشب در قاهره فرود آمدیم و با بقیه گروه ۱۲ نفریمان ملاقات کردیم؛ یک پرستار اورژانس، یک فیزیوتراپیست، یک متخصص بیهوشی، یک جراح تروما، یک جراح عمومی، یک جراح مغز و اعصاب، دو جراح قلب و دو متخصص ریه و مراقبتهای ویژه. همه ما داوطلب شده بودیم تا با سازمان بهداشت جهانی از طریق انجمن پزشکی فلسطینی - آمریکایی همکاری کنیم.
ما تنها دو جراح در گروه بودیم که تجربه کار در مناطق بحرانزده را داشتیم. همچنین ما تنها افرادی بودیم که در این سفر به زبان عربی صحبت نمیکردیم، از نژاد عرب و مسلمان هم نبودیم. من یک جراح ارتوپد هستم که در یک خانواده یهودی در «پنس گروو» [2]نیوجرسی بزرگ شدهام. «فیروز سیدهوا» [3] یک جراح تروما است که در «فلینت» [4] میشیگان بزرگ شده و پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه با یک گروه خیریه فلسطینی - یهودی در حیفا کار کرده است. هیچیک از ما مذهبی نیستیم. ما خواهان پایانیافتن درگیری اسرائیل و فلسطین هستیم.
ساعت ۳:۳۰ صبح، ما با ونهایی که با صدها چمدان لوازم تأمین شده توسط گروهمان بارگیری شده بودند به یک کاروان بشردوستانه شامل افرادی از یونیسف، برنامه جهانی غذا، سازمان نجات کودکان، پزشکان بدون مرز، آکسفام و کادر پزشکی بینالمللی پیوستیم که به سمت رفح - نقطه عبور بین مصر و غزه - در حال حرکت بود.
دیدن هزاران کامیون سنگین و نیمهسنگین که در کنار بزرگراه، نزدیک به ۳۰ مایل پارک کرده بودند، واقعاً قابلتوجه بود؛ کاروانهای کمکهای نجاتبخش که به دیوارهایی ایستا تبدیل شده و ما را به سمت غزه هدایت میکردند. سفر از طریق صحرای سینا به دلیل ۶ ایست بازرسی نظامی مصر در این شبهجزیره کُند بود؛ پس از ۱۲ ساعت، بالاخره در اواسط بعدازظهر به مقصد رسیدیم.
مرز رفح مانند یک فرودگاه روستایی در آمریکا عمل میکند: یک دستگاه اسکنر چمدان، رویههای عجیب و حداقل امکانات. فرایند اسکنکردن لوازم پزشکی و انسانی از دهها تیم کمکرسانی بهصورت تکتک و یک چمدان در هر بار، بسیار ناکارآمد و زمانبر بود. اما این تنها راه مطمئن و قابلاعتمادی بود که میشد برای واردکردن هرگونه کمک یا تجهیزات به غزه استفاده کرد.
همانطور که سناتور دموکرات - «جف مرکلی» [5] - از «اورگان» در مجلس سنا اشاره کرد، اسرائیل در مورد فرایند تأمین کالاهای امدادی برای غزه غیرشفاف و نامنظم عمل میکند. به گفته وی «مواردی که یک روز مجاز هستند، ممکن است روز بعد رد شوند...» به همین دلیل، همه هرچه میتوانستند بهعنوان بار شخصی - حتی تجهیزات جراحی - با پرداخت هزینههای هنگفت بار هواپیمایی بهجای هزینههای حملونقل عمده با خود میآوردند. حالا که مرز رفح بسته شده، حتی این مسیر نیز برای تأمین مجدد تجهیزات ضروری بیمارستانهای غزه قطع شده است.
در بیمارستان اروپایی غزه کودکانی را مشاهده کردیم که به سرشان گلوله شلیک شده بود. آنها بهتدریج در حال مرگ بودند.
سرانجام پس از ساعت ۱۰ شب، ما به جاده «صلاحالدین» یا معروف به «جاده مرگ» غزه رسیدیم. جاده صلاحالدین، بزرگراه اصلی شمال - جنوب نوار غزه است. برای عبور از آن باید به یک فرایند بسیار ناکارآمد به نام «رفع درگیری» تکیه کرد. فرایند «رفع درگیری» به این معناست که برای عبور از این جاده، باید با مقامات نظامی اسرائیل هماهنگی انجام شود تا اطمینان حاصل شود که در طول زمان مشخصی حملهای در این مسیر صورت نخواهد گرفت. این واقعیت که فرایند «رفع درگیری» بسیار غیرقابلاعتماد است، توضیح میدهد که چرا به گفته کمیته کمکهای بینالمللی، «غزه خطرناکترین جای جهان برای نیروهای امدادی است».
این فرایند به طور تقریبی به این صورت عمل میکند: کوگات - دفتر وزارت دفاع اسرائیل که هماهنگی بین نیروهای مسلح اسرائیل و سازمانهای انسانی را بر عهده دارد - موافقت میکند که در یک زمان مشخص به یک مسیر خاص حمله نخواهد کرد. این هماهنگی از طریق یک اپلیکیشن گوشیهای هوشمند انجام میشود. وقتی جاده روی برنامه سبز شود، شما ۱۵ دقیقه وقت دارید تا به مسیر مشخص شده بروید و برگردید و میتوانید تنها هر سه ساعت یک بار درخواست «رفع درگیری» برای یک مسیر خاص داشته باشید. پس از ۴۰ دقیقه انتظار، ما مجوز حرکت را دریافت کردیم و رانندگان ما با سرعت به سمت جاده رفتند. جاده صلاحالدین بسیار پر ترافیک بود و پر از افراد و الاغهای باری بود.
بیمارستان یا پناهگاه؟
دقایقی قبل از نیمهشب، بالاخره به مقصد خود یعنی بیمارستان اروپایی غزه رسیدیم؛ جایی که با دریایی از کودکان - همه کوتاهتر و لاغرتر از آنچه که باید میبودند - مورد استقبال قرار گرفتیم. حتی باوجود فریادهای شادی آنها بهخاطر ملاقات با خارجیهای جدید، صدای پهپادهای اسرائیلی را که در بالای سرمان وزوز میکردند، میشنیدیم. به محل اقامتمان رفتیم. نیمی از تیم ما در یک اتاق در دانشکده پرستاری فلسطین در کنار بیمارستان و نیم دیگر در یکی از مناطق مراقبت از بیماران بیمارستان خوابیدند و اولین شبمان را زیر بمبارانهای مداوم و لرزاننده اتاق گذراندیم. در تمام مدت حضورمان، همواره در ترس از این بودیم که اسرائیل به بیمارستان حمله کند. خوشبختانه هرگز یک سرباز - چه اسرائیلی و چه فلسطینی - ندیدیم. تا زمان رسیدن ما، ۵۹ درصد از تمام تختهای بیمارستانی در غزه تخریب شده بودند؛ درحالیکه بیمارستانهای باقیمانده که به طور جزئی کار میکردند، با ۳۵.۹ درصد از ظرفیت واقعی خود فعالیت میکردند. سازمان بهداشت جهانی آنها را «نیمه عملیاتی» توصیف کرده است.
ما متوجه شدیم که بمباران در زمان افطار به اوج خود میرسد؛ زمانی که خانوادهها دور هم جمع میشدند تا در ماه رمضان با هر غذایی که در دسترس داشتند، افطار کنند.
بیمارستان اروپایی غزه در حاشیه جنوب شرقی «خانیونس» واقع شده است. این بیمارستان معمولاً یکی از سه بیمارستانی است که خدمات جراحی عمومی، قلبی، ارتوپدی و مغز و اعصاب را به شهری با ۴۱۹,۰۰۰ نفر جمعیت در جنوب غزه ارائه میدهد. اکنون این بیمارستان بهعنوان تنها مرکز تروما برای بیش از ۱.۵ میلیون نفر عمل میکند که انجام این کار حتی در بهترین شرایط نیز غیرممکن است. احتمالاً این بیمارستان امنترین و بهترین منابع را در یک بلوک شهری در کل نوار غزه دارد و بااینحال، وضعیت وحشتناک آن غیرقابلتوصیف است.
ما ابتدا متوجه ازدحام شدید جمعیت در بیمارستان شدیم؛ ۱۵۰۰ نفر در یک بیمارستان ۲۲۰ تخته پذیرش شده بودند. اتاقهایی که برای چهار بیمار طراحی شده بودند، معمولاً ۱۰ تا ۱۲ نفر داشتند و بیماران در هر فضای ممکن جا داده شده بودند: در بخش رادیولوژی، در مناطق عمومی و در همهجا. سپس متوجه شدیم که ۱۵ هزار نفر در محوطه بیمارستان و داخل آن پناه گرفتهاند. در راهروها، در طول بخشها، در توالتها و کمدها، در پلهها و حتی در بخشهای پردازش استریل و آمادهسازی غذا و اتاقهای عمل هم مردم پناه گرفته بودند.
بیمارستان خودبهخود به کمپ پناهندگان تبدیل شده بود. همچنین بوهای بدی وجود داشت: واحدهای مراقبت ویژه، بوی گندیدگی و مرگ میدادند؛ راهروها بوی یک آشپزخانه پر از کثافت میدادند؛ محوطه بیمارستان بوی فاضلاب و مواد منفجره مصرفشده را میداد. تنها اتاقهای عمل به نسبت تمیز بودند. شرایط بیمارستان بسیار فاجعهبار و وحشتناک بود و شبیه یک جایی بود که انگار «زامبیها» به آن حمله کردهاند.
کودکانی با گلولههایی در سر!
در حین بازدید از بیمارستان، از بخش مراقبتهای ویژه عبور کردیم و چندین کودک زیر ۱۳ سال را با جراحتهای حاصل از برخورد گلوله به سرشان دیدیم. شاید کسی ادعا کند که یک کودک ممکن است به طور غیرعمدی در یک انفجار زخمی شده باشد یا شاید حتی در حین حمله اسرائیل به یک بیمارستان، کودکان فراموش شده باشند و نوزادان در واحد مراقبت ویژه نوزادان به حال خود رها شده باشند، اما جراحتهای حاصل از برخورد گلوله به سر، موضوعی کاملاً متفاوت است.
ما کودکانی بیشتر بین ۹ تا ۱۲ سال را مشاهده کردیم که به سرشان شلیک شده بود. آنها بهتدریج در حال مرگ بودند و بهجای آنها، قربانیان جدیدی با جراحتهای مشابه میرسیدند و آنها نیز بهتدریج دچار مرگ میشدند. خانوادههایشان به ما یکی از دو داستان را میگفتند: یا کودکان در داخل خانه بازی میکردند که توسط نیروهای اسرائیلی مورد اصابت قرار گرفتند یا در خیابان بازی میکردند که توسط نیروهای اسرائیلی تیرخورده بودند. ارتش اسرائیل به سؤالات در این باره پاسخ نداد اما در یک بیانیه اعلام کرد: «نیروهای دفاعی اسرائیل متعهد هستند تا آسیبها به غیرنظامیان را در حین عملیاتها کاهش دهند. در این راستا، نیروهای دفاعی اسرائیل تلاش بسیاری برای برآورد و درنظرگرفتن آسیبهای احتمالی به غیرنظامیان در حملات خود دارند.»
پزشکانی که خود بیمار بودند
زمانی که با پزشکان و پرستاران فلسطینی که در بیمارستان کار میکردند آشنا شدیم، واضح بود که آنها، مانند بیمارانشان از لحاظ جسمی و ذهنی در وضعیت مناسبی نیستند. کارکنان فلسطینی بیمارستان به لحاظ جسمی بسیار ضعیف بودند. در هر اتاقی، کارکنانی را یافتیم که چشمان زردی داشتند که نشانهای از عفونت حاد هپاتیت A در چنین شرایط شلوغی است. بسیاری از کارکنان فلسطینی بیمارستان به دلیل فشارهای روانی، خستگی یا اثرات ناشی از شرایط بحرانی، احساس همدلی و همدردی خود را حتی اغلب نسبت به کودکان نیز از دست داده بودند.
ما در ابتدا از این موضوع شگفتزده شدیم، اما بهزودی دریافتیم که همکاران ما در حوزه سلامت فلسطین، یکی از بیشترین آسیبدیدهها در نوار غزه هستند. آنها نیز مانند همه فلسطینیهای غزه، اعضای خانواده و خانههای خود را از دست داده بودند. در واقع تقریباً همه آنها اکنون با خانواده بازمانده خود در بیمارستان و اطراف آن زندگی میکردند. با اینکه همه آنها همچنان به کارکردن به طور منظم ادامه میدادند، از ۷ اکتبر بههیچعنوان حقوقی دریافت نکرده بودند؛ زیرا حقوق بخش بهداشت توسط تشکیلات خودگردان فلسطینی مستقر در «رامالله» پرداخت میشود و همیشه در زمان حملات اسرائیل قطع میشود.
بسیاری از کارکنان در بیمارستانهای «شفا» و «اندونزی» در زمان تخریب آنها مشغول به کار بودند. آنها شانس آورده بودند که از حملات، جان سالم به در بردند. از ۷ اکتبر، [بسیاری از] کادر درمان و کادر امدادی در غزه کشته شدهاند. در میان آنها دکتر «همام اللوح» [6] - یک متخصص کلیه ۳۶ساله - در بیمارستان شفا بود که در زمان محاصره بیمارستان توسط اسرائیل در اکتبر از تخلیه بیمارستان خودداری کرده بود. در ۳۱ اکتبر در یک مصاحبه با «امی گودمن» [7] برای برنامه «دموکراسی اکنون!» [8]، این پزشک درباره دلیل انتخابش برای ماندن در غزه گفت: «اگر بروم، چه کسی بیمارانم را درمان میکند؟ ما حیوان نیستیم. حق داریم خدمات بهداشتی مناسب دریافت کنیم؛ بنابراین نمیتوانیم غزه را ترک کنیم.» یازده روز بعد، دکتر «اللوح» در حمله هوایی اسرائیل به خانهاش به همراه سه نفر از اعضای خانواده کشته شد.
در میان کادر پزشکی که از حملات به بیمارستانهای شفا و اندونزی جان سالم به در بردند، بسیاری از آنها توسط ارتش اسرائیل از آن بیمارستانها به زور خارج شدند. همه آنها نسخهای کمی متفاوت از یک داستان وحشتناک مشابه را برای ما تعریف کردند: در اسارت، بهسختی تغذیه میشدند، به طور مداوم مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند و در نهایت برهنه در کنار جاده رها میشدند.
در میان کادر پزشکی که از حملات به بیمارستانهای شفا و اندونزی جان سالم به در بردند، بسیاری از آنها توسط ارتش اسرائیل از آن بیمارستانها به زور خارج شدند. همه آنها نسخهای کمی متفاوت از یک داستان وحشتناک مشابه را برای ما تعریف کردند: در اسارت، بهسختی تغذیه میشدند، به طور مداوم مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند و در نهایت برهنه در کنار جاده رها میشدند. بسیاری از آنها گفتند که در معرض اعدامهای ساختگی و سایر اشکال بدرفتاری و شکنجه قرار گرفتند.
مدیر بیمارستان اروپایی غزه، پس از تخریب خانه و تهدید خانوادهاش به مصر فرار کرد و بیمارستانی که از قبل تحتفشار بود را بدون رهبر رها کرد. این احساس بیپناهی و سردرگمی با گسترش مداوم شایعات درباره آدمرباییها، حرکت نیروها، محمولههای غذایی، قطع دسترسی به آب و هر چیز دیگری که برای بقا و امنیت در سرزمینی تحت محاصره مهم است، بدتر میشد. قطع ارتباط با دنیای خارج و ناتوانی از دستیابی به اطلاعات قابلاعتماد، باعث شده بود که شایعات بهسرعت پخش و تقویت شود. چندین نفر از کارکنان به ما گفتند که آنها امیدی به بهبود اوضاع ندارند، در حال انتظار برای مرگ هستند و امیدوار بودند که اسرائیل هر چه زودتر این کار را انجام دهد تا آنها از این وضعیت خلاص شوند.
شلیک به پا به دلیل عدم ترک بیمارستان
در تاریخ ۲ آوریل با «تامر» آشنا شدیم. پستهای فیسبوک او نشاندهندة یک مرد جوان و پدری مغرور بود که برای تأمین نیازهای دو فرزند کوچک خود پرستار شده است که در کشوری با یکی از بالاترین نرخهای بیکاری در جهان، کار آسانی نیست. زمانی که اسرائیل در نوامبر گذشته به بیمارستان اندونزی حمله کرد، او در اتاق عمل به تیم ارتوپدی کمک میکرد. او از ترک بیمار بیهوش خود خودداری کرد. «تامر» گفت که سربازان اسرائیلی به پای او شلیک کردند و استخوان ران او را شکستند. تیم ارتوپدی خودش از او مراقبت کرد و یک نگهدارنده خارجی برای تثبیت پای شکستهاش قرار دادند. سپس تامر به ما گفت که اسرائیلیها به اتاق او در بیمارستان آمدند و او را بردند و او نمیداند که دقیقاً به کجا برده شد. او گفت که به مدت ۴۵ روز به یک میز بسته شده بود، هر روز - و گاهی هر دو روز یکبار - یک آبمیوه پاکتی به او داده میشد و از دریافت مراقبتهای پزشکی برای پای شکستهاش محروم بود. تامر به ما گفت که در طول آن زمان، بهشدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت و چشم راستش از بین رفت. با شروع سوءتغذیه، او دچار استئومیلیت - عفونت استخوان - در استخوان ران شکستهاش شد. بعداً او گفت که به طرز بیرحمانهای برهنه در کنار جاده رها شد. او با فلزهایی که از پای شکسته و عفونیاش بیرون زده بود و چشم راستش که از حدقه بیرون زده بود به مدت دو مایل خزید تا اینکه کسی او را پیدا کرد و به بیمارستان اروپایی آورد. (ارتش اسرائیل به سؤالات دربارة مورد تامر پاسخ نداد، بلکه به جای آن، یک بیانیه مطبوعاتی ارسال کرد که به گزارشهای رسانهای دربارة سوءرفتار و شکنجة بازداشتشدگان در «سدی تیمان» پاسخ میداد. در این بیانیه، ارتش اسرائیل هرگونه بدرفتاری با بازداشتشدگان را رد کرد.)
زمانی که ما در بیمارستان با تامر برای درمان ملاقات کردیم، تنها چیزی که از او باقی مانده بود، شکل تحریفشدة یک انسان بود! بدنی که بهخاطر خشونت فلج شده بود، چشمش از طریق جراحی برداشته شده و ذهنش هنوز تحتتأثیر شکنجههایی بود که شده بود. مردی که زمانی دیگران را درمان میکرد، به حالتی افتاده بود که به طور مداوم برای داروهای مسکن التماس میکرد، به دیگران برای همه چیز وابسته بود و در فکر این بود که آیا همسر و فرزندانش هنوز زنده هستند یا نه؟
تقریباً تمام بیماران ما در طول حوادث تلفات انبوه به بیمارستان میرسیدند. «خانیونس» - شهری در جنوب غزه - از دسامبر تحت محاصره و بمباران بود. زمانی که ما در ۲۵ مارس به آنجا رسیدیم، این شهر ترکیبی از افراد بیخانمان از شمال و ساکنان محلی بود که با وجود تهدید اسرائیل به سمت رفح فرار نکرده بودند. (نیروهای اسرائیلی به طور مکرر بروشورهایی را پرتاب میکنند یا پیامکهایی ارسال میکنند که از فلسطینیها در غزه میخواهند خانهها یا پناهگاههای خود را ترک کنند.) خانوادههای بزرگ اغلب سعی میکنند در کمترین تعداد ساختمانها متمرکز شوند. آنها به ما گفتند که امیدوارند تجمع در تعداد زیاد آنها را ایمن نگه دارد یا حداقل، مردن در کنار هم بهتر از مردن در تنهایی باشد.
ما متوجه شدیم که بمباران در زمان افطار به اوج خود میرسد؛ زمانی که خانوادهها دور هم جمع میشدند تا در ماه رمضان با هر غذایی که در دسترس داشتند، افطار کنند. بیشتر بمبارانها به سمت ساختمانهای خالی بود، اما وقتی یک ساختمان مسکونی مورد اصابت قرار میگرفت، شاهد سیل تلفات بودیم. کسانی که هنوز زنده به ما میرسیدند، معیارهای بسیار خاصی داشتند: آنها در بخشی از ساختمان خراب شده گیر افتاده بودند که افرادی با دستان خود در حال حفاری بودند، به آن دسترسی داشتند و جراحتهای آنها به اندازهای نبود که طی ساعاتی که برای آزاد کردنشان طول میکشید، منجر به مرگشان شود.
مرگ ۴ فرزند جلوی چشمان مادر
«اسراء» - یک زن ۲۶ساله با رنگ پوست روشن و صدای آرام - با اولین حادثه تلفات انبوه، حدود ساعت ۴ صبح در روز دوم اقامتمان در غزه به بیمارستان رسید. در این هرجومرج کسی نمیتوانست برای ما ترجمه کند، بنابراین ما مجبور شدیم به طور بداهه عمل کنیم؛ درحالیکه او بیاختیار بر روی برانکارد گریه میکرد. تمام رباطهای زانوی راست او پاره شده بود؛ او سه شکستگی باز در دو پای خود داشت و یک تکه بزرگ از ران پای چپ او جدا شده بود. هر دو دست او دچار سوختگی درجه دوم بودند و صورت، بازوها و قفسه سینهاش پر از ترکش و ضایعات بود. در همان حادثه، یک دختر نوجوان با جراحت شدید مغزی (او صبح روز بعد فوت کرد) و یک پسر ۷ساله با طحالی پاره به ما رسید (او بعد از چند روز بهبود یافت).
ما اسراء را به اتاق عمل بردیم. در آمریکا یا اسرائیل، این یک انتقال ۵ دقیقهای میبود، اما در کارآمدترین بیمارستان غزه، بیش از یک ساعت طول کشید تا او را به آنجا برسانیم. در چنین فضایی که بهشدت تحتفشار بود، راهی برای انتقال سریع یک بیمار تروما به عمل جراحی وجود نداشت. در حین عمل جراحی او، ما استخوان ران، تیبیای شکسته و مچ پایش را با فیکساتورهای خارجی اصلاح کردیم، یک شریان آسیبدیده را مورد بررسی قرار دادیم، تکههای بافت مرده را از زخم بزرگ ران و دستان سوختهاش (روشی به نام دبرایدمنت) قطع کرده و خونریزیاش را متوقف کردیم. این کار تقریباً چهار ساعت به طول انجامید و سه جراح باتجربه این کار را انجام دادند. برای ۲۴ ساعت بعد، تقریباً به طور مداوم در کنار تخت او بودیم؛ زیرا میدانستیم که کادر محلی که دچار ضربه روحی و خستگی هستند، نمیتوانند بهخوبی از او مراقبت کنند.
پس از سه روز در بیمارستان، اسراء که مادر چهار فرزند هم بود، به ما گفت که چگونه آسیب دیده است؛ خانهاش بدون هشدار بمباران شده بود. او شاهد بود که همه فرزندانش در برابر چشمانش وقتی سقف بر روی آنها خراب شد، جان باختند. بستگانش تأیید کردند که کل بستگان نزدیک او زیر آوار خانهشان دفن شده بودند. ما دل این را نداشتیم که به اسراء بگوییم برخی از فرزندانش احتمالاً در آن لحظه هنوز زنده بودند و به طرز غیرقابلتصوری در حال مرگهای وحشتناک حاصل از کمآبی و مسمومیت عفونی در مکان کاملاً تاریک و بسته که در طول روز مانند یک فر برقی و در شب مانند یک فریزر عمل میکند، بودند. این تصور که چند کودک به این شیوه در غزه جان خود را از دست دادهاند، انسان را به لرزه میاندازد.
بابا کجاست؟
دو روز بعد، درحالیکه ما منتظر عمل دیگری بودیم، یکی از پرستاران به یک دختر کوچک لاغر و کاملاً بیمار اشاره کرد و از ما پرسید: «میتوانید روی او عمل کنید؟» من پرسیدم: «او کیست؟ ما هرگز او را ندیدهایم». پرستار شانههایش را بالا انداخت و رفت. اینگونه بود که با «جوری» - دختر ۹ سالهای که جراحات وحشتناکی داشت - آشنا شدیم. پس از شستن کرمها و انگلها، او را به سمت راستش قرار دادیم و شروع به کار کردیم. ما چهار پوند از بافت مرده را برداشتیم و زخمهای او را شستیم. سپس او را بانداژ کردیم و برای روز بعد، یک عمل دبرایدمنت (برداشتن بافتهای ناسالم) دیگر برایش برنامهریزی کردیم. بهمحض این که به هوش آمد، با صدایی که بهسختی قابلشنیدن بود پرسید «وین بابا؟» (بابا کجاست؟) ما به او اطمینان دادیم که پدرش بهزودی میآید. او بهآرامی به ما گفت: «شما دروغ میگویید، او باید مرده باشد.»
پدر «جوری» نمرده بود. ما او را در حال انتظار برای دخترش در بخش اطفال بیمارستان پیدا کردیم. او مردی مهربان و دلسوز بود که تمام روز را در جستجوی غذایی برای دختر عزیزش در سرزمینی که دچار قحطی بود، سپری میکرد. او به ما گفت که چگونه «جوری» آسیب دیده است: خانواده از خانیونس به رفح فرار کردند (همانطور که اسرائیل خواسته بود). او و همسرش، هفت فرزندشان را با پدربزرگ و مادربزرگشان گذاشتند و به طور ناامیدانهای به دنبال غذا و آب گشتند. وقتی به خانه برگشتند، آن را بمباران شده و ویران یافتند و فرزندانشان همه بهشدت زخمی یا کشته شده بودند. خواهر و برادرهای زنده جوری به همراه مادرشان در بیمارستان دیگری بودند.
در طول ۱۰ روز بعدی، در یک سری عملها، چهار جراح «جوری» را تاحدامکان دوباره سرهم کردند، بافتهای مرده زخمهای او را برداشتند، دو سر استخوان ران او را به هم نزدیک کردند تا فاصلة عضلات پایش بسته شود و یک کولستومی به او دادند تا مدفوع، دیگر زخمهای او را آلوده نکند. برای داشتن حتی یک شانس برای بهبودی کامل، جوری به دهها ساعت عمل جراحی دیگر و روزها در یک بخش مراقبتهای ویژه اطفال تخصصی نیاز دارد که دیگر در غزه وجود ندارد. برای جوری، «بهبودی کامل» به معنای یک عمر ناتوانی شدید و دائمی است.
بااینحال، در میان تمام این لحظات وحشت و تاریکی لحظاتی از روشنایی نیز وجود داشت. ما از دیدن شخصیت «جوری» که پس از بهبود عفونتش دوباره ظاهر شد، بسیار خوشحال شدیم. به جای اینکه بهآرامی «بابا» را صدا بزند و در هنگام لمسشدن فریاد بزند، او اکنون مانند یک دختر ۹ساله هوشیار عمل میکرد و میدانست پدرش در کنارش است. از آن به بعد، جوری از دریافت داروهای خوابآور خودداری میکرد مگر اینکه پدرش به او قول دهد که بعداً برای او هندوانه بخرد و تماسهایی با خواهر و برادرهایش داشته باشد. هرچند قحطی و اختلال در خدمات تلفن همراه وجود داشت.
در انتظار مرگ تنها بهخاطر ۱۱ دلار
در تاریخ ۴ آوریل دو خواهر و برادر جوان به نامهای «رفیف» و «رفیق» به اورژانس رسیدند. یک حمله هوایی در شهر غزه در اوایل جنگ، مادر آنها را به همراه ۱۰ عضو دیگر خانوادهشان کشت و بدنهای نارس و ضعیف آنها را پارهپاره کرد. هر دو در بیمارستان شفا در شهر غزه تحت درمان بودند که اسرائیل برای دومین بار در ماه مارس به بیمارستان حمله کرد. سازمان بریتانیایی «کمکهای پزشکی برای فلسطینیان» (MAP) به طور مکرر از اسرائیل خواسته بود که اجازه دهد این دو کودک بهشدت زخمی را از بیمارستان شفا تخلیه کند. بر اساس گزارش این سازمان خیریه پزشکی، اسرائیل به طور مکرر این درخواست را رد کرد. شاید با احساس آنچه که در پیش است، اعضای خانواده کودکان، به طریقی آنها را از بیمارستان خارج کردند. آنها را به یک ارابه الاغ سوار کردند و به مدت دو روز به سمت جنوب راه رفتند تا به بیمارستان اروپایی غزه برسند. خواهر و برادر با سرمهایشان به بیمارستان رسیدند.
«رفیف» دختر ۱۳ سالهای با چشمان تیز و روشن، دچار زخم مزمن در پای راست قطعشدهاش بود، فیکساتور خارجی بر روی باقیمانده پای راستش داشت و سوءتغذیه او از صورت فرورفته و چشمان تو رفتهاش مشخص بود. بااینحال، او بدون عوارض جدی بود. با دسترسی به غذا، مراقبت مناسب از زخم و جراحی در آینده - که هیچکدام تضمین شده نیست - ممکن است او میتواند زنده بماند. اما برادرش - رفیق ۱۵ساله - بهشدت دچار سوءتغذیه بود و بهسختی میتوانست صحبت کند. انفجاری که پای خواهرش را قطع کرد و مادرش را کشت، ترکشهایی را نیز به شکم رفیق فرستاده بود و رودههایش را پاره کرده بود. او زخمهای بازی بر روی نشیمنگاهش داشت که باعث میشد نتواند به پشت دراز بکشد یا بهصورت نشسته بماند و شانه چپش شکسته بود و هرگز بهبود نیافته و کرخت شده بود. او با هر تلاشی برای معاینه فریاد میزد و دائماً ترسیده و وحشتزده بود.
بهمحض اینکه ایالات متحده کمکهای نظامی به اسرائیل را قطع کند، بمبها دیگر بر سر مردم نخواهند افتاد و نیروها عقبنشینی خواهند کرد. ما باید یک بار برای همیشه تصمیم بگیریم: آیا ما موافق قتل کودکان، پزشکان و پرسنل فوریتهای پزشکی هستیم یا مخالف آن؟ آیا ما موافق تخریب کل یک جامعه هستیم یا مخالف آن؟ آیا ما طرفدار گرسنگی و قحطی هستیم یا مخالف آن؟ آیا ما طرفدار صلح هستیم یا مخالف آن؟
ما از بیمارستان خواستیم که رفیق را برای تغذیه با لوله - پمپاژ مواد مغذی به معدهاش تا زمانی که بهاندازه کافی قوی شود و خودش بخورد - بستری کند؛ اما بیمارستان تجهیزات لازم برای این مداخله ساده را نداشت و بیمارستانهایی که این قابلیتهای اولیه را داشتند، ویران شده بودند. ما به خانواده رفیق گفتیم که به دنبال غذاهایی باشند که او بخورد و بهآرامی در طول روز به او غذا بدهند، اما میدانستیم که به آنها امید کاذب میدهیم. اگر او از غزه تخلیه نشود، قطعاً به دلیل کمبود یک قطعه پلاستیکی ۱۱ دلاری و یک «شیک پروتئینی» خواهد مرد.
در ابتدای جنگ، ۳,۴۱۲ تخت بیمارستانی برای مراقبت حاد در غزه وجود داشت که بهازای هر ۱,۰۰۰ نفر ۱.۵ تخت بود؛ درحالیکه این رقم در اوکراین ۷.۳ بهازای هر ۱,۰۰۰ نفر بود. پس از ویرانی گسترده بیمارستانها در غزه، اکنون تقریباً ۱,۴۰۰ تخت بیمارستانی برای ۲.۲ میلیون نفر وجود دارد که بیش از ۸۸,۰۰۰ نفر از آنها در هشت ماه گذشته بهشدت بر اثر سلاحهای نظامی زخمی شدهاند. با منابع پزشکی باقیمانده در غزه، درمان ۸۸,۰۰۰ رفیفها و رفیقها و جوریها و اسراءها دههها طول خواهد کشید.
همانطور که «گرگوری استنتون» [9] - بنیانگذار سازمان «دیدهبان نسلکشی» [10] - بهعنوان یک سازمان غیردولتی که هدف آن مقابله با قتلعامهای جمعی در سراسر جهان است، در شهادت خود در سال ۲۰۱۷ درباره میانمار اشاره کرد: «دادگاهها همیشه بعد از پایان یک نسلکشی تشکیل میشوند که برای جلوگیری از نسلکشی خیلی دیر است».
ما هیچ توهمی نداشتیم که دو پزشک آمریکایی بتوانند نسلکشی در غزه را متوقف کنند. ما هر دو بهشدت باور داریم که آمریکاییها بهعنوان یک ملت میتوانند آنچه در حال رخدادن است را متوقف کنند. من بهعنوان یک آمریکایی یهودی، به هر کسی که میتوانستم گفتهام که حمایت از آنچه اسرائیل در غزه انجام میدهد، هیچ ارتباطی به حمایت از یهودیان یا جامعه اسرائیلی ندارد.
بهمحض اینکه ایالات متحده کمکهای نظامی به اسرائیل را قطع کند، بمبها دیگر بر سر مردم نخواهند افتاد و نیروها عقبنشینی خواهند کرد. ما باید یک بار برای همیشه تصمیم بگیریم: آیا ما موافق قتل کودکان، پزشکان و پرسنل فوریتهای پزشکی هستیم یا مخالف آن؟ آیا ما موافق تخریب کل یک جامعه هستیم یا مخالف آن؟ آیا ما طرفدار گرسنگی و قحطی هستیم یا مخالف آن؟ آیا ما طرفدار صلح هستیم یا مخالف آن؟
پس از دو هفته، فرصت ما در غزه به پایان رسید، اما ترک غزه بههیچوجه بهراحتی ممکن نیست. هنگامی که مراقبت از «اسراء» را به تیمی از جراحان ارتوپدی کانادایی سپردیم، او از «پزشکان آمریکایی» خود خواهش کرد که تنهایش نگذارند. ما او را با «کتامین» بیهوش کردیم تا آخرین تغییر بانداژ را انجام دهیم و سپس قبل از اینکه او به طور کامل هوشیاری خود را به دست آورد، بهآرامی فرار کردیم؛ زیرا میدانستیم که هیچ توضیحی برای اینکه چرا او باید بهتنهایی رنج بکشد نداریم؛ درحالیکه ما آزاد بودیم که به زندگی و خانوادههایمان برگردیم.
ما در یک روز دوشنبه، درست پس از طلوع آفتاب بیمارستان را ترک کردیم. هر دو غرق در احساس گناه شده بودیم؛ احساس میکردیم که هیچ حقی برای خروج از غزه نداریم و با ترککردن و نماندن به طور دائم، در این قتلعام جمعی شریک هستیم. تا به امروز هنوز با عذاب وجدانمان کنار نیامدهایم. عذاب وجدان ما هرگز اجازه نمیدهد فراموش کنیم که ما انتخاب کردیم غزه را ترک کنیم.
در مرز رفح دوباره با گروهی از کودکانی روبرو شدیم که مدرسهای برای رفتن نداشتند. برخی از آنها در حال تمرین زبان انگلیسی بودند. یکی از آنها پسربچه ۹ سالهای به نام «احمد» بود. او تمام عمرش را در این سرزمین بهشدت فقیر و محاصره شده بزرگ شده بود و بهاحتمال زیاد هرگز کسی را که خارج از نوار غزه باشد ملاقات نکرده بود. او گذشته و حالی ندارد و اگر هیچ چیزی تغییر نکند، آیندهای نیز نخواهد داشت. هر دوی ما فکر کردیم که اگر هیچ چیزی تغییر نکند، احمد در ۷ اکتبر ۲۰۳۳ کجا خواهد بود؟ در ۲ ژوئیه نیروهای دفاعی اسرائیل دستور تخلیه بیمارستان اروپایی غزه و مناطق اطراف آن را صادر کردند. بیمارستان اروپایی اکنون خالی است و توسط افرادی ناامید که برای زندهماندن تلاش میکنند غارت شده است.
https://www.politico.com/news/magazine/2024/07/19/gaza-hospitals-surgeons-00167697
[1] . MARK PERLMUTTER
[2] . Penns Grove
[3] . FEROZE SIDHWA
[4]. Flint
[5] . Jeff Merkley
[6] . Hammam Alloh
[7] . Amy Goodman
[8] . Democracy Now!
[9] . Gregory Stanton
[10] . Genocide Watch
/ انتهای پیام /