گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ جعفر حسنخانی: در تاریخ فکر ایرانی مقاطع و منازلی وجود دارد که سزاوار توجه و تأملاند. یکی از این منازل و مواقف تاریخ اندیشه معاصر ایران، مواجهه فکری آیتالله شهید مرتضی مطهری با استاد عبدالحسین زرینکوب است. این دو در دو نقطه بسیار دور از هم مناظره و منازعه فکری خود را آغاز کردند تا حقیقت را بیابند.
استاد زرینکوب با کتاب «دو قرن سکوت» که توجه بسیاری را به خود جلب کرد، پای در این گفتوگو نهاد و با گسترش پژوهشهایش نظراتش تغییر کرد که نمود آن را میتوان در کتاب «کارنامه اسلام» این دانشور ارجمند دید. استاد مطهری نیز نظراتش را در کتاب «اسلام و مسئله ملیت» و همچنین کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» به رشته تقریر در آورد.
در پهنه پرفراز و نشیب اندیشه معاصر ایران، کمتر رویدادی بهاندازه گفتوگوهای علمی و تاریخی میان استاد عبدالحسین زرینکوب، مورخ و ادیب برجسته و آیتالله مرتضی مطهری، فیلسوف و متکلم نامدار، درسآموز و راهگشاست. این تبادل نظر که فراتر از یک مناظره معمولی بود و به یک منازعه فکری عمیق و سازنده شباهت داشت، الگویی کمنظیر از ادب دانشوری ایرانزمین است. ویژگیهای منحصربهفرد این تعامل فکری، آن را به یک نقطه عطف در تاریخ مباحثات روشنفکری ایران بدل کرده است که از جمله آن میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. روشمندی و استناد تاریخی: هر دو طرف ساعی به استفاده از منابع معتبر تاریخی و تحلیلهای علمی بودند و از ادعاهای کلی و بیپایه پرهیز میکردند. یافتن تناقض میان مواضع و منابع تاریخی منجر به تصحیح مواضع میشد نه اصرار بر آن و کتمان منابع. این رویکرد، مناظره را از سطح مجادلات بیثمر فراتر برد.
۲. جستوجوی حقیقت: زرینکوب و مطهری، با وجود تفاوتهای فکری، در پی کشف حقیقت بودند، نه پیروزی در بحث. این نگرش، فضایی سازنده ایجاد کرد.
۳. دوری از بسیج عواطف: متأسفانه بسیاری از مناظرههای امروزی با تحریک احساسات و جهتدهی رسانهای همراه است، اما این گفتوگوها بدون بسیج طرفداران یا ایجاد جبههبندیهای افراطی پیش رفت.
۴. رواداری و احترام متقابل: مهمترین ویژگی این بود که هر دو طرف با حفظ ادب و پذیرش حق اختلاف، بهنقد یکدیگر میپرداختند. این روحیه روادارانه در فضای امروزیِ قطبیشده، بسیار کمیاب است.
گفتوگوی میان زرینکوب و مطهری، بیش از آنکه صرفاً یک رویداد تاریخی باشد، یک «میراث فکری» و یک «الگوی رفتاری» است. بازخوانی این مناقشه فکری نشان میدهد که میتوان با حفظ اخلاق علمی، حتی در مسائل چالشبرانگیز به بحث نشست. در عصری که رسانهها و شبکههای اجتماعی گفتوگوها را به میدان جنگ تبدیل کردهاند، بازخوانی چنین الگوهایی ضروری است. اگر فرهنگ مناظره علمی، مستند و محترمانه در جامعه نهادینه شود، میتوان از بسیاری از تنشهای بیثمر جلوگیری کرد. فقدان چنین گفتوگوهای عمیق و منصفانهای در فضای امروز ایران محسوس است. اغلب بحثها یا سطحی هستند یا بهجای استدلال، با برچسبزنی پیش میروند. احیای این سنت فکری میتواند گامی بهسوی رشد عقلانیت جمعی باشد.
دو نگاه به یک تحول: امحا یا احیای ایران در هنگامه ورود اسلام
مواجهه فکری میان این دو استاد برجسته، نمایانگر دو نگاه کاملاً متمایز و عمیق به یکی از نقاط عطف تاریخ ایران، یعنی هنگامه ورود اسلام به این سرزمین، بود. این دو دیدگاه، نهتنها به تحلیل یک رویداد تاریخی میپرداختند، بلکه بهنوعی بازتابدهنده دو فلسفه کلان در مواجهه با تحولات تمدنی و فرهنگی بودند. یکی از این اساتید ورود اسلام به ایران را در نخستین قضاوتهای علمی خود بهمثابه امحا و نابودی جامعه ایران تفسیر میکرد. او این دوره را با فروپاشی فرهنگی، گسست هویتی و خاموشی تمدن ایرانی توصیف مینمود و معتقد بود که این تحول، به سقوط ارزشها و ساختارهای بومی ایران منجر شد. از نظر او، ورود اسلام به ایران، ضربهای عمیق به پیکره تمدن ساسانی وارد کرد که نهتنها نهادهای سیاسی و اجتماعی را متلاشی ساخت، بلکه هویت فرهنگی ایرانی را نیز به حاشیه راند. او شواهد خود را از متون تاریخی و تغییرات ساختاری در نظامهای حکومتی و دینی استنباط میکرد و بر این باور بود که این دوره، آغازگر یک انقطاع تمدنی بود که اثرات آن تا سدهها در جامعه ایران باقی ماند.
در مقابل، آیتالله شهید مطهری این هنگامه را نهتنها فروپاشی، بلکه احیا و بازسازی جامعه ایران میدانست. او ورود اسلام را بهمثابه یک نیروی محرکه برای بازاندیشی فرهنگی و تمدنی تلقی میکرد که به پیوستگی و پویایی ایران در بستر تاریخ کمک کرد. از نگاه او، این دوره، مبشر روشنایی و صعود بود؛ زمانی که ایران توانست با پذیرش و هضم عناصر اسلامی، تمدن خود را بازآفرینی کند و بهعنوان یکی از مراکز اصلی فرهنگ و علم در جهان اسلام بدرخشد. او به نقش ایرانیان در شکلگیری علوم، فلسفه و هنر اسلامی اشاره داشت و معتقد بود که ورود اسلام، بهجای خاموشی، شعلههای جدیدی از خلاقیت و پیشرفت را در جامعه ایران برافروخت. این استاد، شواهد خود را از شکوفایی فرهنگی در دورههای بعدی، مانند عصر طلایی اسلام و نقش ایرانیان در آن، ارائه میداد.
این دو دیدگاه، هرچند در ظاهر متضاد به نظر میرسند، اما هرکدام به جنبههایی از حقیقت تاریخی اشاره دارند. یکی بر زوال ساختارهای پیشین تأکید میکند و دیگری بر ظرفیت ایران برای بازسازی و بازآفرینی در دوره پسین. باید دانست که این مواجهه فکری، ما را به تأمل در پیچیدگیهای تاریخ و تأثیرات چندوجهی تحولات بزرگ دعوت میکند.
ایران اندیشی و همروی فکری زرینکوب و مطهری
نتیجه مناقشه فکری میان عبدالحسین زرینکوب و مرتضی مطهری، بهمثابه «همروی» بود؛ همانگونه که یک میخ داغ در ظرفی سرد، از تعامل میان گرما و سرما به نقطه تعادلی میرسد، این دو متفکر نیز از تضارب آرا به دیدگاههای متعادلتری دست یافتند. زرینکوب در کتاب «دو قرن سکوت»، ورود اسلام به ایران را با نوعی گسست فرهنگی و خاموشی تمدن ایرانی توصیف کرده بود. او معتقد بود که این دوره، بهویژه در دو قرن نخست هجری، با فروپاشی هویت ایرانی و سلطه فرهنگی اعراب همراه بود. این نگاه، ریشه در تحلیل او از شواهد تاریخی مانند انقطاع متون پارسی و تضعیف نهادهای ساسانی داشت. اما در پی مناظرهها و تأملات بعدی، زرینکوب در «کارنامه اسلام» به بازنگری نظراتش پرداخت و نقش مثبت ایرانیان در شکوفایی تمدن اسلامی را برجسته کرد. او به تأثیر فرهنگ ایرانی در علوم، فلسفه و ادبیات اسلامی اشاره نمود و نشان داد که ایران نهتنها منفعل نبود، بلکه فعالانه در بازآفرینی تمدن اسلامی مشارکت داشت. این تحول فکری، نشانهای از انعطاف زرینکوب در برابر نقدها و تعامل با دیدگاههای مقابل بود.
در مقابل، مرتضی مطهری از ابتدا ایران را بهعنوان یک عنصر پویا در تعامل با اسلام میدید. او در «خدمات متقابل اسلام و ایران» بر نفی هرگونه تضاد میان هویت ایرانی و اسلامی تأکید کرد و استدلال نمود که اسلام و ایران در یک رابطه همافزا به بازسازی یکدیگر کمک کردند. مطهری معتقد بود که ایرانیان با پذیرش اسلام، نهتنها هویت خود را از دست ندادند، بلکه آن را در قالب فرهنگ اسلامی غنیتر کردند. او به نقش ایرانیان در توسعه فقه، فلسفه اسلامی و حتی شکلگیری نهادهای حکومتی مانند دیوانسالاری عباسی اشاره داشت. بااینحال، در جریان مناظرهها، ایران در خوانش شهید مطهری از تاریخ اسلام موضوعیت یافت و این نگاه را در آثارش عمیقتر کرد.
این همروی فکری، نتیجه گفتوگویی سازنده بود که هر دو متفکر را از دیدگاههای اولیهشان بهسوی درک جامعتری سوق داد. زرینکوب از تأکید صرف بر گسست بهسوی اذعان به پیوستگی رسید و مطهری اهمیت هویت ایرانی را در چارچوب اسلام پررنگتر کرد.
زمینه و زمانه مناقشه فکری دو استاد
مناقشه و مواجهه فکری دو استاد در دهه سی قرن گذشته اتفاق افتاده است. در دهههای سی و چهل خورشیدی، جامعه ایران درگیر پرسشهای بنیادینی درباره هویت و جهتگیری آینده خود بود. در دهه سی، پرسش غالب «ما کیستیم؟» بود که نشاندهنده دغدغهای عمیق برای فهم ریشهها و هویت جمعی ایرانیان در مواجهه با تحولات مدرنیته و تأثیرات فرهنگ غربی بود. این دوره، اوج هویتاندیشی در ایران محسوب میشود، جایی که روشنفکران و متفکران تلاش کردند با بازخوانی تاریخ، فرهنگ و عناصر تمدنی ایران، پاسخی برای این پرسش بیابند. در مقابل، در دهه چهل، پرسش «چه باید کرد؟» به محور اصلی مباحث تبدیل شد که نشان از چرخشی بهسوی عملگرایی و جستوجوی راهحلهای عملی برای مسائل اجتماعی و سیاسی داشت. این دو پرسش، هرچند متفاوت، اما به هم پیوسته بودند و ریشه در تلاش برای بازسازی هویت ملی در برابر چالشهای داخلی و خارجی داشتند.
هویتاندیشی در دهه سی، بهویژه از طریق بازخوانی ورود اسلام به ایران، تلاشی برای پیوند گذشته پیشااسلامی و دوران اسلامی ایران بود. متفکران این دوره، کوشیدند با تحلیل تاریخی و فرهنگی، به پرسش هویت ایرانی پاسخ دهند کتاب دو قرن سکوت هم در همین فضا به نگارش در آمد. هویتاندیشی به روشنفکران این امکان را داد که با بازتعریف عناصری مانند زبان فارسی، اسطورههای ملی و ارزشهای دینی، حس غرور و خودآگاهی ملی را تقویت کنند. دستاوردهای هویتاندیشی در این دوره قابلتوجه بود. نخست، این جریان فکری به احیای علاقه به تاریخ و فرهنگ ایرانی کمک کرد و زمینهساز مطالعات گستردهتر در حوزه تاریخنگاری و ادبیات فارسی شد. دوم، هویتاندیشی پاسخی بود به واقعیت نفوذ سیاسی و فرهنگی غرب در ایران. سوم، این تفکر با ایجاد گفتمانی انتقادی علیه سادهسازیهای ایدئولوژیک، به پیچیدگیهای هویت ایرانی توجه نشان داد و از تقلیل آن به یک روایت تکبعدی جلوگیری کرد.
با این حال، هویتاندیشی با چالشهایی نیز مواجه بود، بهویژه در برابر «گذشتهگرایی» حکومتی. حکومت پهلوی، با بهرهگیری از اصحاب علومانسانی و مورخان وابسته، روایتی غیرتاریخی و خودپسندانه از گذشته ایران، بهویژه دوره پیشااسلامی، ارائه میکرد. این گذشتهگرایی که به نام ملیگرایی ترویج میشد، تلاش داشت هویتی یکجانبه و مطلوب رژیم را به جامعه تحمیل کند. در این روایت، تاریخ ایران به شکلی گزینشی بازسازی میشد؛ دستاوردهای دوره هخامنشی و ساسانی بیش از حد بزرگنمایی و دورههای اسلامی کماهمیت جلوه داده میشد و گاهی هزار سال زیست ایرانی در عصر اسلامی مورد هجو قرار میگرفت. این رویکرد نهتنها با واقعیتهای تاریخی همخوانی نداشت، بلکه با نادیدهگرفتن تنوع فرهنگی و تاریخی ایران، به گسست اجتماعی دامن میزد. متفکران هویتاندیش، با این گذشتهگرایی مخالفت کردند، زیرا معتقد بودند که این روایت، هویت ایرانی را به یک اسطوره غیرواقعی تقلیل میدهد و از درک پیچیدگیهای تاریخی و فرهنگی آن جلوگیری میکند.
گذشتهگرایی حکومتی عواقب منفی متعددی به دنبال داشت. نخست، این رویکرد با تحریف تاریخ، مانع از شکلگیری یک خودآگاهی تاریخی دقیق و مبتنی بر واقعیت شد. بهجای آنکه جامعه با گذشته خود بهصورت انتقادی مواجه شود، با روایتی خیالی و آرمانی روبهرو بود که فاصله زیادی با حقیقت داشت. دوم، گذشتهگرایی به حاشیهراندن خرده گروههای قومی و فرهنگی منجر شد که در روایت رسمی جایی نداشته باشند، مانند اقوام غیرفارس یا پیروان ادیان غیرزرتشتی. این انحصارگرایی، حس بیگانگی و نارضایتی را در میان بخشهایی از جامعه تقویت کرد. سوم، تأکید بیش از حد بر شکوه گذشته، جامعه را از تمرکز بر مسائل حال و آینده بازمیداشت و بهنوعی انفعال در برابر چالشهای مدرن منجر میشد. این گذشتهگرایی، بهجای آنکه به انسجام ملی کمک کند، به شکاف بین دولت و ملت دامن زد، زیرا مردم احساس میکردند که هویت تحمیلی با تجربه زیسته و واقعیتهای اجتماعی آنها همخوانی ندارد.
در نهایت، هویتاندیشی و گذشتهگرایی در دهههای سی و چهل، دو رویکرد متفاوت به پرسش هویت بودند. هویتاندیشی، با وجود محدودیتهایش، تلاشی بود برای بازسازی هویتی پویا و چندوجهی که گذشته و حال را به هم پیوند دهد. در مقابل، گذشتهگرایی پهلوی، با تحریف تاریخ و تحمیل یک روایت تکبعدی، نهتنها به انسجام ملی کمکی نکرد، بلکه به گسست اجتماعی و فرهنگی منجر شد. این دو جریان، نمایانگر تنش میان تلاش برای خودآگاهی ملی و سوءاستفاده از تاریخ برای اهداف سیاسی بودند. هویتاندیشی، با همه کاستیهایش، راه را برای گفتوگوهای عمیقتر درباره هویت ایرانی هموار کرد، در حالی که گذشتهگرایی، با ایجاد توهم شکوه، جامعه را از مواجهه واقعی با چالشهایش بازداشت.
خوانش دو استاد از انسان ایرانی در هنگامه ورود اسلام به ایران
در هویتاندیشی و تکاپوی علمی برای پاسخ به پرسش «ما کیستیم؟» در هنگامه ورود اسلام به ایران دارای اهمیت است. بسیار اهمیت دارد که بدانیم انسان ایرانی در خوانشهای تاریخی در آن مقطع چگونه توصیف میشوند و آن انسان، با انسان امروز ایرانی چه شباهت و تمایزی دارد. استاد عبدالحسین زرینکوب در کتاب «دو قرن سکوت» تصویری از انسان ایرانی در هنگامه ورود اسلام ارائه میدهد که او را موجودی منفعل و خاموش ترسیم میکند؛ انسانی که گویا برای دو سده در برابر تحولات تاریخی راه رکود و سکوت را برگزیده است. این تصویر که در نگاه نخست شاید ناامیدکننده به نظر آید، پرسشی بنیادین را برمیانگیزد: آیا مردمانی که در سپیدهدم تاریخ، اولین دولت را سامان داده و نخستین امپراتوری جهانی را بنیان نهاده و گسترش دادهاند، میتوانستند در برابر واقعهای به عظمت ورود اسلام چنین منفعل و بیکنش باقی بمانند؟ این پرسش، نهتنها به تواناییهای تاریخی ایرانیان اشاره دارد، بلکه ذهن را بهسوی بازاندیشی در روایت زرینکوب از این دوره سوق میدهد. ملتی با چنین پیشینهای از تمدنسازی و نوآوری، بهسختی میتوانست در برابر تحولی تمدنی چون ورود اسلام، صرفاً تماشاگری منفعل باشد.
با تداوم مطالعات تاریخی و گفتوگوهای فکری، بهویژه میان زرینکوب و استاد مرتضی مطهری، دیدگاه اولیه زرینکوب در آثار بعدیاش، از جمله «کارنامه اسلام»، دستخوش تحولی معنادار شد. او از ایده «وقفه» و «خاموشی» ایرانیان در قرون اولیه اسلامی عقبنشینی کرد و مفهوم «مقاومت» را جایگزین آن ساخت. این چرخش فکری، انسان ایرانی در خوانش زرینکوب را از موجودی منفعل به «گزینشگر انتقادی» ارتقا داد؛ فردی که نهتنها در برابر ورود اسلام منفعل نبود، بلکه با آگاهی و نقادی، عناصر این دین جدید را گزینش کرد و بهتدریج آن را با فرهنگ و هویت خود همساز نمود. این خوانش تعدیلشده، فاعلیت انسان ایرانی را در قرون ابتدایی اسلام به رسمیت شناخت و نشان داد که ایرانیان نهتنها در برابر اسلام ایستادگی کردند، بلکه با انتخابی آگاهانه، آن را در چارچوب تمدنی خود بازتعریف نمودند. از همین رهگذر است که زرینکوب به «شکوفایی تمدنی» در دوره اسلامی رهنمون میشود و آن را میپذیرد و مورد تأیید و تأکید قرار میدهد.
در مقابل، استاد مطهری در خوانش خود از این دوره، انسان ایرانی را «پذیرشگر انقلابی» میداند. از نظر مطهری، ایرانیان نهتنها منفعل نبودند، بلکه با شوری انقلابی وارد ساحتهای تمدنسازی شدند و بهسرعت پیام تحولآفرین اسلام را پذیرفتند و آن را بهعنوان نیرویی برای بازسازی هویت و تمدن خود به کار گرفتند. این پذیرش، نه از سر انفعال، بلکه از سر آگاهی بود که به خلق تمدن اسلامی-ایرانی انجامید. تفاوت این دو دیدگاه، در عین اشتراک در بهرسمیتشناختن فاعلیت ایرانیان، در شدت و کیفیت این فاعلیت است: زرینکوب بر «گزینش انتقادی» تأکید دارد، در حالی که مطهری بر «پذیرش فعالانه و انقلابی» انگشت میگذارد.
این تحول در دیدگاه زرینکوب و تکمیل آن با خوانش مطهری، نشاندهنده عمق و پویایی اندیشه تاریخی در ایران است. انسان ایرانی در این بازخوانیها، نه موجودی منفعل، بلکه کنشگری آگاه و خلاق است که در مواجهه با ورود اسلام، نقشی فعال و تعیینکننده ایفا کرد. این تصویر، نهتنها افتخارات تمدنی ایران را ارج مینهد، بلکه بر ظرفیت ایرانیان برای بازآفرینی هویت خود در بزنگاههای تاریخی تأکید میورزد. چنین خوانشی، ما را به تأمل در توانمندیهای تاریخی و فرهنگیمان دعوت میکند و نشان میدهد که ایرانیان، حتی در لحظات بحرانی، قادر به انتخابهای هوشمندانه و سازنده بودهاند. به نظر میرسد همان انسان که بعدها در برابر مغول در صحنه تاریخ حاضر شد امروز در برابر مدرنیته نیز در صحنه تاریخ حاضر است.
فرجام سخن: اسلام و ایران تقابل یا تعامل
رابطه ایران و اسلام در آرای عبدالحسین زرینکوب و آیتالله شهید مرتضی مطهری، دو روایت متفاوت اما بههمپیوسته را از یک واقعیت تاریخی چندلایه ارائه میدهد. زرینکوب در کتاب «دو قرن سکوت»، ورود اسلام به ایران را با نگاهی غمانگیز و انتقادی روایت میکند؛ گویی این تحول بزرگ تاریخی، ایرانیان را بهسوی خاموشی، رکود و انفعال فرهنگی سوق داده است. در این دیدگاه اولیه، اسلام نه نیرویی پیشبرنده، بلکه عاملی برای گسست تمدنی و انزوای جامعه ایرانی تصویر میشود و انسان ایرانی در این برهه، موجودی منفعل و بیکنش به نظر میرسد. در مقابل، مطهری در «خدمات متقابل ایران و اسلام»، با دیدگاهی امیدوارانه و پویا، از تعاملی سازنده و دوسویه میان ایران و اسلام سخن میگوید. او معتقد است ایرانیان نه از سر ناچاری یا شکست، بلکه با آگاهی، انتخاب و اشتیاق معنوی، اسلام را پذیرفتند و بهسرعت در بازآفرینی فرهنگی و فکری آن نقش ایفا کردند. از نظر مطهری، انسان ایرانی در این مواجهه، «پذیرشگری انقلابی» بود که با کنشگری فعال، به غنای تمدن اسلامی یاری رساند.
با این حال، زرینکوب در ادامه مسیر فکری خود، بهویژه در «کارنامه اسلام»، از دیدگاه اولیهاش فاصله میگیرد و روایت وقفه و خاموشی را کنار میگذارد. او در این بازنگری، از مقاومت فرهنگی و فاعلیت ایرانیان سخن میگوید و انسان ایرانی را بهمثابه «گزینشگر انتقادی» معرفی میکند؛ کسی که نهتنها منفعلانه نظارهگر تاریخ نبود، بلکه با انتخابی آگاهانه، عناصر فرهنگی و دینی اسلام را گزینش و با هویت تاریخی خود همساز کرد. این تحول فکری زرینکوب، نشاندهنده عمق تأمل او و تأثیر گفتوگوهایش با متفکرانی چون مطهری است. هرچند این دو متفکر در آغاز از دو منظر متفاوت به موضوع نگریستند، اما در نهایت بهنوعی همگرایی رسیدند که در آن، رابطه ایران و اسلام نه بهصورت تقابل یا سلطه، بلکه بهمثابه تعاملی زاینده و تمدنساز بازتعریف شد. این تعامل، ریشه در بدهبستان فرهنگی و فکری داشت و توانست بنیان تمدن اسلامی-ایرانی را استوار سازد؛ تمدنی که در آن، ایرانیان نهتنها پذیرنده منفعل نبودند، بلکه با خلاقیت و آگاهی، به بازسازی هویت و فرهنگ خود در بستر اسلام پرداختند.
*جعفر حسنخانی؛ سیاستپژوه
/انتهای پیام/