گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ در ایامی که گذشت شاهد وقوع رویداد اعطای جایزه صلح نوبل ۲۰۲۵ بودیم. شاید برای شما نیز محل پرسش واقع شده باشد که نوبل کیست و چرا جوایز مختلفی اعم از نوبل شیمی، اقتصاد، فیزیک و حتی جایزه متفاوتی به نام صلح نوبل به نام وی اختصاصیافته است.
در زندگینامه آلفرد نوبل آمده است که وی شیمیدان برجسته و یک اسلحهساز قرن نوزدهمی است و شاید بهنوعی مهمترین اختراع وی دینامیت بوده است. هرچند وی در انتها از مسیر خود بازگشته و تلاشهایی را برای ایجاد صلح و دوستی صورت داده است. امروزه تناقض موجود در میان ماهیت فعل و عملکرد آلفرد نوبل (اسلحهساز صلحطلب) به جایزه وی نیز سرایت داشته است. بهعنوان مثال جایزه صلح نوبل امسال به ماریا کورینا، اپوزیسیون دولت ونزوئلا تعلقگرفته است. نکته جالبتوجه در این انتخاب آن است که بر اساس وصیتنامه آلفرد نوبل، جایزه صلح به شخصی اعطا میشود که در سال گذشته «بیشترین یا بهترین کار را برای برادری بین ملتها، برای لغو یا کاهش ارتشهای ثابت و حفظ و ارتقای صلح انجام داده باشد» حالآنکه شاخصترین گفتار کورینا که شاید خود نیز عاملی برای اعطای این صلح به وی بوده است، دعوت او از آمریکا برای حمله به ونزوئلاست.
این جایزه البته برای ما ایرانیان نیز خبرساز بوده است. در سال ۲۰۲۳ بود که جایزه صلح نوبل به نرگس محمدی، اپوزیسیون ایرانی نظام جمهوری اسلامی اعطا شد. همچنین در سال ۲۰۲۲ این جایزه به الس بیالیاتسکی اپوزیسیون بلاروس اعطا شده و در سال پیش از آن نیز دمیتری موراتوف اپوزیسیون دولت روسیه برنده این جایزه شد. نکته قابلتأمل در این لیست آن است که جایزه مذکور همواره به شخصیتهای برجسته اپوزیسیون دولتهای منتقد آمریکا اعطا میشود.
در این مجال قصد ما بحث از تبدیلشدن جایزه نوبل به ابزاری سیاسی در دست آمریکا نیست؛ چراکه این موضوع آشکار بوده و همواره توسط رسانهها در کانون توجه قرار گرفته است، بلکه مسئله بررسی ماهیت تکرارپذیر اپوزیسیونهای کشورهای منتقد هژمونی غرب به بهانه اعطای این جایزه به ماریا کورینا اپوزیسیون ونزوئلا است. نکته جالب در رفتار کورینا، شباهت عجیب آن به اپوزیسیون ایرانی است. برای درک این موضوع جالب است اگر نگاهی به کارنامه کورینا بیندازیم. در کارنامه وی موارد زیر چشم نوازی میکند:
وی در حالی که قصد داشت در یک حمله دروغین سفارت آمریکا در ونزوئلا را منفجر کند، دستگیر شد، به این امید که ترامپ جنگی را علیه ونزوئلا آغاز کند.
این مدل رفتار را عموماً ما نیز در میان اپوزیسیون خود مشاهده میکنیم. در میانه جنگ ایران و رژیم صهیونیستی شاید این موضوع برای بخشی از جامعه عجیب مینمود که چگونه بخشهایی از اپوزیسیون ایرانی میتواند از سناریو سرنگونی جمهوری اسلامی توسط عنصر خارجی دفاع کند؟ حالآنکه سرنوشت شوم چنین عملی امروزه در میان چندین کشور مختلف از جمله لیبی، سوریه و... قابلمشاهده است. اما نکته مهم آن است که چنین رویکردی منحصر در اپوزیسیون جمهوری اسلامی نبوده و بهنوعی اپوزیسیونهای عموم کشورهای مخالف آمریکا، از منطق و سلوک واحدی بهره میبرند. همین موضوع باعث میشود تا بتوان از اصطلاح «اپوزیسیون تکرارشونده» برای توضیح وضعیت فعلی بهره برد.
اپوزیسیون تکرارشونده، چرا و چگونه؟
مناسب است تا پیش از تحلیل و تفسیر مسئله «اپوزیسیون تکرارشونده»، شواهد دیگری علاوه بر اپوزیسیون ایران و ونزوئلا برای تثبیت این انگاره ارائه کنیم:
۱.سوریه: شورای ملی سوریه (SNC) و ائتلاف ملی سوریه
در طول بحران سوریه که از سال ۲۰۱۱ آغاز شد، گروههای اصلی اپوزیسیون مانند شورای ملی سوریه و بعدها ائتلاف ملی برای نیروهای انقلابی و مخالفان سوریه، به طور مداوم و علنی از کشورهای غربی و منطقهای (بهویژه آمریکا، فرانسه، بریتانیا، ترکیه و عربستان سعودی) درخواست مداخله نظامی مستقیم داشتند.
درخواستهای آنها شامل ایجاد منطقه پروازممنوع، حملات هوایی علیه مواضع دولت سوریه و تجهیز و تسلیح گسترده مخالفان مسلح بود. این درخواستها مستقیماً به ناتو و آمریکا ارائه میشد و سرنوشت لیبی را بهعنوان یک الگوی مطلوب معرفی میکردند.
۲. لیبی: شورای ملی انتقالی (NTC)
پیش از مداخله نظامی ناتو در سال ۲۰۱۱، شخصیتهای برجسته اپوزیسیون لیبی که شورای ملی انتقالی را تشکیل دادند، فعالانه در پایتختهای غربی لابی کرده و خواستار مداخله نظامی برای سرنگونی معمر قذافی شدند.
آنها نقش کلیدی در مشروعیتبخشی به قطعنامه ۱۹۷۳ شورای امنیت سازمان ملل ایفا کردند که مجوزی برای مداخله نظامی خارجی بود. نتیجه این مداخله، فروپاشی دولت مرکزی و سالها جنگ داخلی و بیثباتی بود.
۳. بلاروس: سوتلانا سیخانوسکایا
پس از انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ بلاروس، سیخانوسکایا بهعنوان رهبر اپوزیسیون، کشور را ترک کرد و از آن زمان به طور مستمر با رهبران اروپایی و آمریکایی دیدار کرده است.
او و تیمش بهصراحت خواستار تشدید تحریمهای اقتصادی علیه دولت بلاروس شدهاند؛ تحریمهایی که مستقیماً بر زندگی مردم عادی تأثیر میگذارد؛ اما با هدف فشار بر دولت برای انتقال قدرت اعمال میشود. این رفتار نمونهای بارز از ترجیحدادن فشار خارجی بهجای ایجاد یک جنبش داخلی پایدار است.
۴. عراق (پیش از ۲۰۰۳): کنگره ملی عراق (INC) به رهبری احمد چلبی
این مورد شاید یکی از کلاسیکترین و فاجعهبارترین نمونهها باشد. احمد چلبی و گروهش سالها در واشنگتن لابی کردند و با ارائه اطلاعات (که بعدها بسیاری از آنها نادرست و اغراقآمیز از آب درآمد، مانند مسئله سلاحهای کشتارجمعی) دولت بوش را برای حمله نظامی و اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ ترغیب نمودند.
آنها خود را بهعنوان دولت جایگزین و دموکراتیک به آمریکاییها معرفی کردند و وعده دادند که مردم عراق از سربازان آمریکایی با گل استقبال خواهند کرد. نتیجه این دعوت به مداخله خارجی، یک دهه جنگ، خشونت فرقهای و بیثباتی ویرانگر برای عراق بود. چلبی بعد از سرنگونی دولت بعث در عراق نتوانست به جایگاه جدی دست پیدا کند. وی علیرغم اینکه در دو سال ابتدایی جنگ نماینده دولت آمریکا برای جانشینی دولت بعث بود، اما بعدها با آمریکا وارد چالش شده و به یکی از جدیترین مخالفان آمریکا تبدیل شد بهگونهای که برخی مرگ وی را بسیار مشکوک میدانند.
۵. کوبا: گروههای اپوزیسیون مستقر در میامی
بخش بزرگی از اپوزیسیون کوبا که در آمریکا (عمدتاً در فلوریدا) مستقر هستند، به طور سنتی از حامیان سرسخت تحریمهای همهجانبه اقتصادی آمریکا علیه کوبا بودهاند. منطق آنها این است که با فشار اقتصادی حداکثری و ایجاد نارضایتی در میان مردم، میتوان دولت کوبا را سرنگون کرد. این گروهها بهجای تلاش برای ایجاد تغییر از درون، به یک سیاست خارجی متخاصم از سوی یک قدرت بیگانه متکی هستند.
به نظر میرسد موارد فوقالذکر بتواند بهخوبی انگاره اپوزیسیون تکرارشونده را تثبیت کند. انگارهای که دلالت بر وجود یک سرشت و عملکرد واحد میان گروههای اپوزیسیون دولتهای منتقد آمریکا دارد. در ادامه تلاش میکنیم تا به ریشههای این شباهت پرداخته و ابعادی از آن را به بحث بگذاریم.
ریشههای پیدایی پدیده اپوزیسیون تکرارشونده
شاید بتوان مهمترین و بنیادیترین علت برای این موضوع را فقدان پایگاه اجتماعی ارگانیک دانست. این اپوزیسیونها اغلب به دلیل ناتوانی در ایجاد یک پایگاه مردمی گسترده و فراگیر در داخل کشور، به دنبال یک نیروی خارجی بهعنوان «کاتالیزور» یا «اهرم فشار» میگردند. با رویکرد تبارشناسانه میتوان خاستگاه این رویکرد را به پدیده استعمار مرتبط دانست. استعمار در طول تطور خود، طبق آنچه شهرت یافته، سه دوره را پشت سرنهاده است. دوره نخست استعمار کلاسیک است. در این دوره نیروهای نظامی غربی بهعنوان عنصری بیگانه، رسماً یک کشور و ملت را تحت سلطه خود درآورده و مقدورات آنان را تمشیت میکنند. استعمار انگلستان بر هند مهمترین و بهترین نمونه استعمار کلاسیک در کل دنیاست. با افزایش تنش میان کشورهای استعمارگر (به طور خاص دو جنگ جهانی) و تحدید قدرت آنان، همچنین به دنبال افزایش بیداری ملتها و رشد تصاعدی قیامهای ضد استعماری، پدیده استعمار کلاسیک اعتبار و معقولیت خود را از دست داد. به دنبال همین نیز کشورهای استعمارگر، مدل جدیدی از استعمار که بعدها به استعمار نو شهرت یافت را ایجاد کردند. ابتناء استعمار نو بر دولتهای دستنشانده بود. این دولتها از جهتی به دلیل قرابتهای هویتی با مردم آن کشور، حساسیت کمتری را ایجاد میکردند و از جهتی میتوانستند همان منافع استعمارگران در دوره استعمار کلاسیک را با اندکی کم و زیاد برآورده سازند. با این حال تکیه این دولتها بر عنصر خارجی بوده و فاقد قدرت درونزا بودند. نمونه آشنا و مناسب برای توضیح این پدیده در کشور ما، رژیم پهلوی است. پادشاهی پهلوی نخستین و آخرین پادشاهی ایرانی بود که از قدرت درونزا بهره نداشت. به خلاف تمام سلسلههای پادشاهی پیشین که بر قدرت ایل و یا طایفهای ابتنا داشتند، پهلوی بر قدرت خارجی استوار گشته بود. حتی تلاشهای وی برای برساخت هویت ملی و ارتش میهنی نیز نتوانست پشتوانهای جدی برای وی فراهم کند. رویه سوم استعمار موسوم به استعمار فرانو که بیشتر دلالت بر استعمار فرهنگی و معرفتی دارد، خارج از چارچوب نگاشته فعلی است. اگر به پدیده اپوزیسیون تکرارشونده بازگردیم، این گروهها را میتوان بهترین کاتالیزور برای گذار به دولتهای دستنشانده دانست. این اپوزیسیونها فیالواقع گروههای گلخانهای هستند که با دوپینگ دولتهای غربی (مالی، رسانهای، اطلاعاتی و...)، به سطح اپوزیسیون سیاسی رسیده و در صورت پیروزی در پروژه خود، بهترین گزینهها برای تشکیل دولتهای دستنشانده هستند. اگر این مسئله را بهعنوان تنه اصلی تفسیر بپذیریم، میتوان موارد دیگری را نیز بهعنوان شاخوبرگ، افزود:
/انتهای پیام/