گروه تعلیم و تربیت فرهنگ سدید: در دو بخش قبل تحلیلی از جریانهای تاثیرگذار در آموزش عالی در سطح ایران و جهان را ارائه کرده و روند رشد و توسعه آموزش عالی را بررسی کردیم. دو بخش قبل که با عنوانهای «ظهور آکادمیهای علمی در اروپا با آغاز دوره تأخیر علمی در ایران همراه بود» و «سد شاهان در برابر توسعه علم ایران» منتشر شد به تاریخی از آنچه بر آموزش عالی ایران گذشت پرداخت. در بخش سوم به صورت تخصصی به جریان شناسی آموزش عالی ورود میکنیم.
جريانهاى فكرى در فضای علمی دانشگاه، پس از انقلاب اسلامی به کدام سمت رفت؟
برای جریان شناسی در ابتدا لازم است تا تعریفی از این مبحث ارائه کنیم. در اینجا اولین بحث، بحثِ جریان است. جریان چیست؟ به طور خلاصه، یک جریان، جمعیت مدیریت شده تأثیرگذار بر جامعه است. پس جریان سه مؤلفه دارد: 1- جمعیت است. 2- مدیریت شده است. 3- بر جامعه تأثیرگذار است. به طور مثال، جمعیتی که در بازار تهران میرود و میآید یک جمعیت است ولی به این جریان نمیگویند. جمعیتی که مدیریت شده باشد ولی تأثیرگذاری بر جامعه نداشته باشد. جمعیت حاضر در یک سخنرانی، جمعیت مدیریت شده هست ولی این جمعیت الزاماً تأثیرگذار بر جامعه نیست. اگر این جمع مدیریت شده و تأثیرگذار بر جامعه باشد، شکل جریان به خود میگیرد. بنابراین جریان دارای سه ویژگی و شاخصه اساسی است که عبارتند از:
حال اگر فکری تأثیرگذار باشد، جریان فکری میشود. اگر تأثیرگذاری آن فرهنگی باشد، یعنی بر فرهنگ عمومی تأثیر بگذارد، جریان فرهنگی می شود. اگر تأثیرگذاری سیاسی باشد، جریان سیاسی می شود. بر این اساس، جریان شناسی عبارت خواهد بود از شناخت منظومه و گفتمان، چگونگی شکل گیری، معرفی موسسان و چهره های علمی و تأثیرگذار است[1]. هر جریان اجتماعی در دانشگاه، به لحاظ فکری دارای اندیشهای خاصی در عرصههای هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی است و به لحاظ اجتماعی دارای مرجعیت اجتماعی و اثرگذاری در جامعه است؛ به گونهای که جمعی از مردم پیروان آن به شمار میآیند. جریانهای فکری در دانشگاه، هر یک از مبانی اندیشهای خاصی برخوردارند. مبانی اندیشهای در جریانهای شناخته شده ممکن است ریشههای غربی یا شرقی و یا اسلامی داشته باشند. به طور کلی جریانهای اجتماعی به چهار رویکرد مختلف تقسیم پذیرند:
۱. جریانهای فکری؛ تشکل و جمعیت اجتماعی است که از مبانی اندیشه ای برخوردار است و تأثیرگذاری آن بیشتر حوزه فکری است.
۲. جریانهای فرهنگی؛ تشکل و جمعیت اجتماعی است که بیش از آن که به مباحث فلسفی و کلامی بپردازد، از فعالیت فرهنگی و تبلیغی برخوردار هستند و بیشتر در زمینه فرهنگی و رفتاری تأثیرگذار هستند.
۳. جریانهای سیاسی؛ تشکل و جمعیتهای اجتماعی است که رویکرد و فعالیت آنها سیاسی است و تأثیرگذاری آن بیشتر در زمینه سیاسی است.
۴. جریانهای اقتصادی؛ تشکل و جمعیتهای اجتماعی است که رویکرد آنها اقتصادی است و در زمینه اقتصادی تأثیر گذار هستند.
با این همه، برخی از جریانهای فکری در دانشگاهها ممکن است به مرور زمان به جریان فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تبدیل شوند. البته به تعبیری به همه این جریانها میتوان جریان فکری اطلاق کرد زیرا هر جریان اجتماعی به لحاظ فکری دارای اندیشه خاص در عرصههای هستیشناختی و انسانشناختی و معرفتشناختی است و به لحاظ اجتماعی دارای مرجعیت اجتماعی و اثرگذاری در جامعه است اما آنچه این جریانها را از یکدیگر متمایز میسازد، رویکرد و زمینه فعالیت و تأثیرگذاری آنهاست. در این راستا، شناخت و تحلیل انواع جریانهای فکری-اجتماعی حاضر در دانشگاههای کشور برای نظام اسلامی، یک ضرورت بیچون و چراست. به همین دلیل پژوهش حاضر سعی کرده است که به جریان شناسی مقدماتی از فضای دانشجویی و دانشگاهی کشور بپردازد تا فهم دقیقتر و عمیقتری از فضای موجود دانشگاهی در کشور فراهم آید.
آگاهى از جريانهاى فكرى و فرهنگى در جامعه علمی و نخبگانی ايران ضرورت غير قابل انكارى است كه بعد از گذشت چهاردهه از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، هنوز پيرامون آن، پژوهش جامع و گستردهاى صورت نگرفته است و صرفاً چند پژوهش محدود را در این زمینه شاهد بودهایم. هر نظام اجتماعى و انقلابى با سه دوره مواجه است؛ 1.دوره مبارزه عليه نظام معارض 2.دوره تثبيت و استقرار نظام موافق 3.دوره دفاع از نظام مستقر. اکنون انقلاب اسلامى ايران در دهه سوّم و چهارم خود، دوره دفاع را مىگذراند و بىشك از مهمترين ضرورتهاى اين دوره، توصيف، تبيين و تحليل جريانهاى فكرى در فضای علمی، نخبگانی و دانشگاهی کشور است. به همین دلیل، در این قسمت به مهمترین جریانهای تأثیرگذار بر نظام آموزش عالی و دانشجویان کشور در پس از انقلاب اسلامی پرداخته میشود.
نباید این نکته را از نظر دور داشت که تحولات اجتماعی در هر دوره، بر تحولات علمی و دانشگاهی در همان دوره و دورههای بعدی خود تأثیرگذار است. به عبارتی، جریانهای فکری موثر در جامعه، تأثیر خود را بر جریان سازیهای دانشگاهی کشور نیز نشان می دهند. در این راستا، پنج جریان اصلی و تأثیرگذار بر نظام فکری، نخبگانی و دانشگاهی کشور که بسترهای اجتماعی قوی نیز در چند دهه اخیر در ایران داشتهاند مورد بررسی قرار گرفته است.
این جریانها هریک مبانی هستیشناسی، معرفتشناختی و پارادایمی مختلفی دارند که در ادامه سعی میکنیم به شرح هر یک از این جریانها و مشخصههای آنها بپردازیم:
جریان چپگرای مارکسیستی، یکی از مهمترین و اثرگذارترین بر جامعه دانشجویی و دانشگاهی کشور در چند دهه اخیر بوده است. مارکسیسم یک جریان اجتماعی، یک جهان بینی، یک ایدئوژی و یک مکتب فلسفی است. پیروان این جریان بر این باورند که تاریخ جوامع تاکنون تاریخ «مبارزه طبقاتی» بوده است و در دنیای حاضر دو طبقه، «بورژوازی»[3] و «پرولتاریا»[4] وجود دارند که کشاکش این دو تاریخ را رقم خواهد زد. از دیدگاه مارکسیسم، دو طبقه پرولتاریا و بورژوازی به صورت مستقیم و دائم درگیر جدال طبقاتی هستند که در آن سرمایهدار درصدد سوء استفاده از کارگران هستند و در موضع مخالف، کارگران در برابر سوء استفاده مقاومت میکنند. این سوءاستفاده از کارگران بدین شرح است: کارگران که به صورت مستقل دارای امکانات تولید نیستند و برای به دست آوردن درآمد به استخدام سرمایهدار در میآیند. آنها برای سرمایهدار مشغول به تولید کالا و یا خدمات میشوند و سرمایهدار صاحب این کالا و یا خدمات میشود. سرمایهدار این اقلام را در برابر پول میفروشد و از آن پول مزد کارگران، هزینه تولید و سود (مازاد تولید) به دست میآورد. بدین صورت سرمایهدار میتواند بدون کار و یا با کار کمتر از مازاد تولید کارگران سود به دست آورد. در نظریههای مارکسیستی، ثروت فقط از طریق کار به وجود میآید و از این رو، اگر کسی بدون کار کردن ثروت بدست بیاورد، این ثروت را به قیمت سوء استفاده از کار دیگران ایجاد کرده است. با این همه، خود جریان مارکسیستی، به زیرجریانهای مختلفی قابل تقسیم است که شاخه های گوناگون تفکر مارکسیستی را شامل می شوند. به همین دلیل، میان مارکسیستهای مختلف، برداشتهای بسیار متفاوتی از مارکسیسم و تحلیل مسائل جهان با آن موجود است اما موضوعی که تقریباً همه در آن توافق دارند عبارتند از: واژگونی نظام سرمایهداری از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و لغو کار مزدی و ایجاد جامعهای بی طبقه با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه، پایان ازخودبیگانگی[5] انسان. (ازخودبیگانگیای که جریانهای چپ مارکسیستی معتقدند در جهان سرمایهداری ناگزیر و حتمی است).
جریان مارکسیستی اعلام میکند که تضاد طبقاتی و جنگجویی انقلابی در نهایت به پیروزی پرولتاریا (طبقه کارگر) و تشکیل جامعهای میانجامد که در آن مالکیت خصوصی برچیده شده و ابزارهای تولید و اموال به جامعه تعلق دارد. جریان مارکسیستی در شعار اصلی خود، مکتبش را جهانی معرفی میکند که در آن هر فرد مطابق تواناییهایش تولید میکند و مطابق نیازهایش دریافت میکند. مارکسیستها مجموع جهانیان را به دوگروه تقسیم میکنند و میگویند یا استثمارگر (بورژوا) هستند یا استثمارشده (پرولتاریا). آنها معتقدند تاریخ، چیزی جز محصول مبارزه طبقاتی بین انسانهای استثمارگر و استثمارشده نیست؛ یعنی عدهای منافع اقتصادیشان ایجاب میکند که در همان مرحله بمانند و مخالف پیشرفت ابزار تولیدند (گروه حاکم استثمارگر) و یک عده خواهان رشد و ترقی ابزار تولید و خلاصی از این وضع هستند (گروه استثمارشده) که این دوباره هم درگیر و مبارزهای به وجود میآید که منجر به یک نظام جدید (جامعه جدید ) میشود که در آن جامعه جدید علاوه بر ابزار تولید و منافع اقتصادی، آداب و رسوم و فرهنگ و مذهب و افکار و اندیشه در یک کلام همه چیز نسبت به جامعه قبلی تغییر میکند و بعد از مدتی دوباره این نظام جدید با مبارزه و درگیری که در خودش عامل ایجاد آن است میدهد به نظام دیگری تبدیل میشود. جریان مارکسیسم، آموزش رهایی طبقه کارگر از دست سرمایهداری است. پیروان این جریان معتقدند که مالکیت خصوصی و سرمایهداری عامل بدبختی مردم و کارگران است و باید با یک انقلاب از بین برود.
جدول. مبانی پارادایمی در جریان چپگرای مارکسیستی
شماره |
مبانی پارادایمی |
شرح |
1 |
مبانی هستیشناختی[6] |
مادهباوری[7] |
2 |
مبانی معرفتشناختی[8] |
معرفتشناسی رئالیستی مادهگرا، ماتریالیسم دیالکتیکی، سکولاریسم |
3 |
مبانی انسانشناختی |
تضاد طبقاتی، نفی مالکیت خصوصی، نفی خانواده و ترویج زندگی اشتراکی |
4 |
مبانی اجتماعشناختی |
اصل تضاد، جبرگرایی تاریخی، عدالتمحوری و مبارزه با امپریالیسم |
5 |
مبانی ارزششناختی |
نسبیت ارزشی |
6 |
مبانی فرجامشناسی |
دستیابی به سوسیالیسم، جامعه بیطبقه، جامعه بیدولت |
نگاه پارادایمی به اندیشه جریان چپ :
ادامه دارد...
[1] خسروپناه، 1384
[3]. در این جریان، مفهوم بورژوازی (Bourgeoisie) به طبقه مرفه و سرمایهدار در جامعه اطلاق میشود. در جریان چپ مارکسیستی، طبقه اجتماعی بورژوازی به عنوان صاحبان امکانات تولید (مانند کارخانه، ماشینآلات و ابزار) در یک اجتماع سرمایهداری معرفی میشود. این طبقه اجتماعی از راه استخدام کارگران برای به کار درآوردن سرمایهی خود باعث کسب درآمد برای خودشان میشوند. در دست داشتن امکانات تولید به بورژواها این اجازه را میدهد که تعداد زیادی کارگر را در ازای مزد استخدام و از دسترنج کار آنها بهره و سوءاستفاده ببرند و این کارگران برای کسب درآمد چارهای جز فروختن کار خود به سرمایهدار ندارند.
[4]. مقصود از پرولتاریا (proletarius) طبقه کارگران مزدبگیر است که مالک هیچ وسیله تولیدی نیست و نیروی کار خود را برای تأمین زندگی میفروشد. پرولتاریا طبقهای از جامعه است که هزینه زندگانی خود را منحصراً از فروش نیروی کار خود بدست میآورد نه از منافع یک سرمایه؛ یعنی آن طبقه که خوشی و درد، زندگی و مرگ و تمامی افراد آن مربوط است به وجود کار، پرولتاریا «مولد ارزش» به شمار میرود اما سهمی «ارزش» و «سود» نمیبرد. مارکسیسم تقابل این طبقه با بورژوازی را طبیعت تاریخ برمیشمرد. از دیدگاه مارکسیسم، پرولتاریا و بورژوازی در منصبهای ضد هم قرار دارند چون (برای مثال) در حالی که کارگران کارخانهها ناخودآگاه تمایل زیادی به افزایش حقوق دارند، صاحبان آنها برعکس دوست دارند حقوق پرداختی کارگران تا جای ممکن پایین باشد.
[5]. ازخودبیگانگی (Alienation) واژهای است که در لغت بهمعنای از دست دادن، یا قطع ارتباط با چیزی است. این واژه به طور خاص در دستنوشتههای اقتصادی- فلسفی ۱۸۴۴ مارکس بیان شد و از این طریق شهرت یافت. در این کتاب این اصطلاح برای انسانی بهکار رفتهاست که با طبیعت انسانی خود، بیگانه شده است. مارکس این واژه را برای توصیف کارگران مزدبگیری بهکار برد که از وضع زندگی راضیکنندهای برخوردار نیستند، چرا که فعالیت زندگی آنها - بهعنوان عامل اجتماعی مولد - خالی از هرگونه کنش یا رضایت گروهی است و هیچگونه مالکیتی بر زندگی یا محصولاتشان ندارند.
[6]. هستیشناسی یا وجودشناسی (Ontology)، به مطالعه بودن، هستی یا وجود میپردازد و نگاه به هستی را در یک جریان فکری و پارادایمی، مشخص میسازد.
[7]. مادهباوری یا ماتریالیسم (Materialism) به دیدگاهی گفته میشود که بر این باور است که هر آنچه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است و همه چیزها از ماده تشکیل شدهاند و جهان را صرفاً مادی میداند و همه پدیدهها (از جمله آگاهی) را نیز نتیجه برهمکنشهای مادی است. به عبارت دیگر در این نگاه، ماده تنها چیز است و واقعیت عملاً همان کیفیتهای در حالِ رخ دادنِ ماده و انرژی است. مادهگرایی، مخالف اعتقاد به امور غیرمادی و ماورایی است. لذا مادیگرایان با اعتقاد به خدا و دین نیز به مخالفت برمیخیزند.
[8]. معرفتشناسی (Epistemology)، نظریه شناخت یا دانش است و به پژوهش درباره پرسشهایی درباره امکان معرفت و چیستی معرفت و راههای دستیابی به آن میپردازد. به عبارتی، مبانی معرفت شناختی، دانشی است که شناختهای انسان را – در مورد امور واقعی و حقیقی و همچنین در مورد خود معرفت- مورد بررسی قرار میدهد و انواع آن و درست و نادرست بودن آنها و نیز معیار درستی و صحت آنها را بیان میکند.
[9] اندرو، 1393: 141.
لطفا مابقیشم قرار بدهید
باتشکر