لازم است تا وجوهی کلان از اصلاحات را کالبدشکافی کرده تا علت اعلام مرگ اصلاحات در عمل روشنتر گردد:
اصلاحات دینی
تنها در رویکردهای معرفت شناسانه محدود ماند و در جهت تکوین و گسترش رویکردهای جامعه شناسانه به دین تلاشی صورت نگرفت. این اصلاحات به حوزه هستی شناسی و روش گسترش نیافت وگرنه دستاوردهای بیشتری به دنبال داشت.
اصلاحات دینی تنها در حد محفلی باقی ماند و هیچ پروژهای برای اجتماعی شدن آن تعریف نشد. حال آن که پروژههای مشابه در جاهای دیگر زمانی موفق شدند که توانستند تودهای شوند. قیل و قال درگیریهای روزمره سیاسی، واضعان و طرفداران اصلاح دینی را به حاشیه برد.
از برقراری دیالوگ سازنده با راویان و نمایندگان واقعی سنت ناکام ماند و اگر هم دیالوگی صورت میگرفت، با کسانی بود که نمایندگان واقعی سنت و سنت گرایان نبودند.
اصلاحات اقتصادی
فشار طبیعی ناشی از پروژه اعم از فشارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی از سوی اقشار آسیب پذیر سبب شد تا مجریان پروژه تصمیم به تعدیل بگیرند.
با سرعت زیاد میخواست انجام بگیرد. مثلا پروژهای که در چین یک دهه و بیشتر زمان برده، در ایران در بازه پنج ساله دنبال میشد.
تجربه تاریخی اتحادیه جماهیر شوروی و فروپاشی پس از گشایش اقتصادی به شدت مدیران پروژه را دچار ترس و تردید کرد.
مجریان پروژه فاقد پشتوانه اجتماعی بودند و هیچکدام از اقشار مردم را با خود همراه نداشتند، به همین خاطر مخالفان پروژه با بسیجهای اجتماعی توانستند آنان را وادار به عقب نشینی کنند.
اصلاحات اقتصادی مورد حمایت خارج قرار نگرفت و سرمایه گذاران و نهادهای بین المللی از آن حمایت نکردند.
اصلاحات سیاسی
اصلاح طلبان تعریف و برداشت واحدی از اصلاح سیاسی نداشتند؛ در نتیجه متفرق شدند و حتی در برخی مقاطع نتوانستند ائتلافی شکل دهند.
نخبه گرایی اصلاح طلبان آنها را از طبقات اجتماعی غافل ساخت و آنها را از تودهها منفصل نمود
چانه زنی اصلاح طلبان با قدرت همراستا با منافع تودهها نبود و این منجر به بدگمانی تودهها به آنها و بی نتیجه ماندن چانه زنیها شد.
اصلاح طلبان عزم جدی برای استقرار نهادهای مدنی مستقل و مقتدر نداشتند.
سپهر گفتمانی اصلاحات دچار بحران است و دالها دچار ابهام هستند و گاه با هم متناقض اند. اصلاح طلبی معانی متعددی یافته و تنها اشتراک لفظ بر سر آن وجود دارد. عدم تنظیم قرائت معینی از اصلاح طلبی از دیگر مشکلات عدم توفیق آن بوده است.
اصلاحات سیاسی دچار فقر تئوریک بود و از فقدان یا قلت روشنفکران موزع رنج میبرد. هم اصلاحات اقتصادی و هم اصلاحات دینی در خاطره جمعی ایرانیان بر اساس اتفاقات تاریخی وجود داشتند، اما جامعه ایرانی هیچگونه ذهنیتی نسبت به اصلاحات سیاسی نداشت.
در حوزه عمل نیز اقدامات اصلاح طلبان پراکنده و نامعلوم بود.
۱-۴- استمرار حاکمیت دوگانه؛ استراتژی اصلاح طلبان
بعد از امام خمینی، مشروعیت حکومت تفکیک شد. از دوم خرداد به بعد حاکمیت دوگانه در ایران به وجود آمد به این معنا که انتخاب حکومت یک فرد بود و انتخاب مردم فردی دیگر. همچنین مشروعیت حاکمیت نیز دوگانه شده است؛ بخشی زمینی و بخشی قدسی. اگرچه دولت خاتمی پوپولیست بود، اما حاکمیت دوگانه دستاورد دوم خرداد است و باید به هر ترتیب حفظ شود. مخالفان اصلاحات کاملا فایده گرایانه پای میز مذاکره با اصلاح طلبان میآیند.
نکته: حجاریان با ذکر دو رویکرد وبری (پاتریمونیالیسم) و مارکسی (دولت مطلقه)، ساخت قدرت در ایران را نزدیک به رویکرد وبری میداند.
اصلاح طلبان به چند دلیل باید بر استمرار حاکمیت دوگانه تاکید کنند:
۱- امکان تقویت نهادهای مدنی در فرجه کشمکشهای میان حاکمیتی
۲- شفافیت و علنیت به واسطه مکانیزم کنترل و تعادل طرفین بر هم
۳- تقویت مشارکت مردمی و گسترش عرصه سیاسی
۴- برقراری انواع قراردادهای نانوشته در قانون مبتنی بر رژیم حقیقی قدرت
۵- راه بومی اصلاحات سیاسی، ممکن و البته طولانی است
۶- در جهت توزیع عملی قدرت حقیقی است نه توزیع قدرت حقوقی روی کاغذ
بنابراین اولین گام، شفاف کردن اصلاحات و تثبیت گفتمان لغزنده آن و گام دوم تلاش برای تثبیت مجدد سهم خود در حاکمیت است.
۱-۵- وظیفه جنبش دانشجویی
جنبش دانشجویی بدون تئوری نمیتواند باقی بماند وگرنه در گرداب وقایع جاری غرق خواهد شد. دانشگاه به عرصه معرفت نزدیکتر است و مهمترین وظیفه جنبش دانشجویی نقد معرفت کاذب است. مهمترین عواملی که سبب ایجاد معرفت کاذب میشوند، قدرت و ثروتند؛ قدرت و ثروت مسلط، ایدئولوژی مسلط ایجاد میکنند.
تخصصی شدن علوم مانع از تکامل دیدگاه انسان نسبت به سایر موضوعات شده و انسانی تک ساحتی به بار میآورد. در بیرون دانشگاه هم تقسیم کار اجتماعی انسان را از محصول کارش بی اطلاع و معرفت کاذب ایجاد میکند. نقد قدرت از معبر نقد دین رسمی میگذرد؛ دینی که به صورت ایدئولوژی درآمده و جنبش دانشجویی باید به نقد آن و حاملانش بپردازد. راه ایرانی توسعه سیاسی سنتزی از دو تجربه انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی است.
۱-۶- روشنفکری دینی
به نظر میرسد در شرایط فعلی روشنفکران مذهبی و دینی از پایگاه اجتماعی قوی تری برخوردارند و روشنفکران سنتی و عرفی پایگاه اجتماعی کمتری دارند. یکی از چالشهای روشنفکران دینی عدم ارتباط تئوری با عمل است. روشنفکری دینی باید خودش را در عمل محک بزند، اما در ایران این مسئله تنها در جمعهای محفلی محدود مانده است. روشنفکران دینی نکوشیده اند که با پایگاه اجتماعی مشخص خود ارتباط برقرار کنند. این قطع رابطه با مردم سبب شده که نه دینشان با دین مردم مطابقت داشته باشد و نه روشنفکری شان به کار مردم بیاید.
۱-۷- تئودموکراسی یا دموتئوکراسی؟
بیش از ۷۰ درصد جمعیت ایران شهرنشین شده اند و طبقه متوسط قوی شده است. اما مشکل این طبقه نبود سازماندهی و تشکیلات است. از آنجایی که دین یکی از پارامترهای اساسی جامعه ایرانی است باید پرسید که آیا شکل دینی دموکراسی هم ممکن است؟ پاسخ مثبت است. پس از انقلاب تا زمان دوم خرداد رقابت جدی وجود نداشت و همان طور که از شعارهای انقلاب اسلامی برمی آید، بنا بر مشارکت بود و نه رقابت. اما در دوم خرداد رقابت جدی به وجود آمد. جنبش دانشجویی جزو طبقه متوسط جدید است و اگر سازمان، استراتژی و تئوری داشته باشد، میتواند فعال شده و روی صحنه بیاید.
دموکراسی در ایران با عنوان مردم سالاری دینی شناخته میشود، اما مردم سالاری دینی (تئودموکراسی) دین سالاری مردمی (دموتئوکراسی) با هم تفاوت دارند؛ در مردم سالاری دینی، مردم دارای حق هستند و حق خود را به رییس جمهور انتقال میدهند و دین هم حضور دارد و وظایف ویژهای را برعهده دارد. اما در دین سالاری مردمی بن بر این است که قدرت در دست سلسله روحانیون باشد و رییس جمهور تنها وجهه مردمی آن را کسب کند. در چنین وضعیتی رییس جمهور فقط نقش بازی میکند و اگر مردم به جاکمیت رجوع کردند، فبها وگرنه کشور با قلیلی از هواداران نظام اداره خواهد شد. وجود این دو قرائت است که منجر به وجود حاکمیت دوگانه خواهد شد.
مجموع فرآیندهای حاکم بر نظام جمهوری اسلامی به خصوص قانون اساسی، به گونهای تعریف و تدوین شده اند که هر دو نوع این حکومتها را بر میتابد. اگرچه ممکن است بیان بیرونی و فضای گفتاری حاکی از حاکمیت مردم سالاری دینی باشد، از بسیاری از کسانی که از مردم سالاری دینی سخن میگویند، مرادشان دین سالاری مردمی است.
۱-۸- آیا مجلس در ایران در راس امور است؟
مجلس در ایران فرمال است و در آن اصل بر تقرب و خویشاوند سالاری و ارادت کیشی است نه داشتن صفت نمایندگی از جانب مردم. در نظامهایی با مجلس فرمال، بازار رقابت مسدود است. تنها مجالس واقعی هستند که قدرت حل منازعه و جذب مطالبات مردم را دارند والا مجالس فرمایشی توان حل منازعات قومی، طبقاتی، صنفی و بین بخشی را نداشته و صرفا باعث انباشت مشکلات میشوند تا به خشونت بینجامند. علت روی کار آمدن مجالس ناکارآمد، عدم توازن بین قدرت دولت و نهادهای مدنی است. اگر توازن باشد، نهادهای مدنی با اهرمهایی که دارند، نمایندگان را پاسخگو و کارآمد خواهند کرد. اگر جامعه توده وار شد یا مردم به سیاست بی تفاوت باشند، دولت بقایای جامعه مدنی را در خود هضم و دولت توتالیتر به وجود میآید؛ بنابراین باید نسبت به تخریب جوهر پارلمان حساس بود.
۱-۹- سه فیل ویرانگر توسعه در ایران
در شرایط کنونی ردپای ویرانگری سه فیل در جریان عمومی کشور قابل مشاهده است؛ نودولتان، نوکیسگان و نودیدگان. نودولتان کسانی هستند که بدون شایستگی و گذراندن سیر طبیعی از کف هرم قدرت به بالای آن میرسند؛ این دسته به دلیل ارادت و نه لیاقت به قدرت میرسند. نوکیسگان کسانی هستند که از طریق ثروت و رانت به قدرت دست یافته اند. نودیدگان محصول واگذاری بی منطق منزلت هستند. برای نمونه مدرک دانشگاهی و یا هنر، باعث منزلتهای بی منطق میشوند و نتیجه آن بازتولید جهالت است؛ چون جهالت به جای عقلانیت نشسته است. در جوامع جهان سوم و جامعه ایران افراد هر سه را با هم طلب میکنند و این عدم انفکاک بسیار خطرناک است. نتیجه چنین وضعیتی پدید آمدن یأس در سطوح پایین جامعه، رواج تملق و از بین رفتن وجدان کاری است. همچنین ممکن است اشکال مختلف و تند اعتراض نیز به وجود آید.
۱-۱۰- جمهوریت قالبی برای مضمون آزادی است
جمهوری اسلامی یک نوع عقد است بین حکومت شوندگان و حکومت کنندگان. شرط ضمن العقد هم دارد که اگر کسی از آن عدول کند، قابل فسخ است. این کار حقوقدانها و فقها است که ماهیت این عقد را روشن کنند. پس اگر این ایده را بپذیریم که مشروعیت دو رکن دارد و جمهوری اسلامی ماهیتی قراردادی و عقدی دارد، میشود بین نظریه ولایت فقیه و جمهوریت قائل به جمع شد. در رابطه با جمهوری اسلامی توجه به موضوع جمهوریت نیز مهم است؛ از زوایای مختلفی جمهوریت مورد تهاجم صاحبان مناصب و خارجیها قرار گرفته است:
۱- انکار حق حاکمیت ملی؛ نپذیرفتن اینکه منشأ حق حاکمیت، مردم هستند.
۲- انکار ماهیت عقدی جمهوریت و تاکید بر رابطه مقلِّد و مقلَّد بین مردم و حکومت.
۳- تحدید مفهوم جمهوریت به این معنا که آن را میپذیرند، اما حیطه و حدودش را محدود میکنند. در این معنا، شهروندان به درجه یک و دو و .. تقسیم میشوند و هم مقوله جمهوریت تضییق میشود و هم حق رای دهندگان. از جمله اشکالات نظارت استصوابی، تصفیه نامزدها است که دایره انتخاب مردم را محدود میکند و حتی با ابطال صندوق رای پس از انتخابات، مردم را به دو دسته جمهور ناب و ناباب تقسیم میکند. ما از جهات مختلف باید با این حرکات مقابله کنیم و به تشدید و تحکیم این نظام الهی (جمهوری اسلامی) بپردازیم.
۱-۱۱- آزادی بیان
باید به مسئله برابری حقوقی بسیار بیندیشیم؛ به اینکه در شرایط مناسبات بین قوا چه کنیم تا امکان گفتگو و دیالوگ وجود داشته باشد؟ نقد را باید میوه و ذروه آزادی دانست. سیستمی که قدرت رفرم درونی نداشته باشد و نتواند خود را نقد کند، یا با شورش و انقلاب سرنگون خواهد شد و یا بر اثر زوال و انحطاط تدریجی از میان خواهد رفت. حذف نقد توسط سیستم باعث اضمحلال و پوک شدن درونی سیستم میشود. هر تمدنی این کار را بکند، خودش را نابود میکند. به نظر من فقط در نقد است که رهایی ممکن است.
۱-۱۲- فساد سیاسی
بسیاری از ناموزونیهای جغرافیایی توسعه در کشورهای پیرامونی نظیر ایران، ناشی از توزیع ناعادلانه کادرهای حکومتی است. اینکه مردم مناطق مختلف کشور به یک اندازه در سیاست و مناصب عهده دار نباشند. ناموزونی توسعه نیز شکلی از فساد است. اساس فسادهای کلان، بیش از آنچه مقولهای اجتماعی و اقتصادی باشد، مقوله سیاسی است. پشتوانه اش قدرت سیاسی است. به همین دلیل نهادینه و ساختاری میشود و مبارزه با آن مشکلتر است و دستگاههای قضایی در رسیدگی به آنها دچار ناتوانی میشوند. در نتیجه میتوان گفت که بخشی از ثروتهای بادآورده ناشی از قدرت بادآورده اند. اگر میخواهیم به طور جدی با ثروتهای بادآورده مبارزه کنیم، باید حتما ما به ازای سیاسی آن یعنی قدرت بادآورده را بشناسیم و در ساخت سیاسی آن را علاج کنیم. به خصوص اگر منشا این فسادها خود مجموعههای حاکمیت باشند، باید زودتر به علاج آن اقدام کرد.
یکی از مهمترین اشکال فساد سیاسی، پیدایش نظام ارادت سالاری است که مهمترین و بیشترین ضربه را به منافع ملی وارد میسازد. منفعت و مصلحت ملی در گرو شایسته سالاری است، اما منافع شخصی و حقوقی وابسته به ارادت سالاری هستند و تعارض بین آنها منجر به ایجاد فساد میشود. اگر درون نهادهای قدرت محفلها و گروههایی از سازمانهای غیررسمی شکل گرفت، علامت فساد سیاسی است. حامی پروری، مباشر پروری و رانت جویی نیز از دیگر تبعات فساد سیاسی هستند. از دیگر نتایج، انسداد سیاسی است که رقابت را مسدود و یا آن را از حالت منصفانه خود خارج میکند.
نخستین عامل علاج فساد برقراری بالانس میان جامعه قوی و دولت قوی است؛ بنابراین باید پرسید چه کنیم تا به گونهای ساختاری با فساد مقابله کنیم؟ مهمترین مکانیزم آن است تا همه نهادهای فسادخیز را در مقابله با هم قرار دهیم تا در مبارزه با هم، یکدیگر را کنترل کنند. مهمترین کارکرد احزاب موازنهای است که بین جامعه و دولت ایجاد میکنند. دولت هنگامی پاسخگو خواهد بود که ملت پرسشگر باشد و باید نهادهای لازم وجود داشته باشد تا ملت بتواند پرسشگری کند. منابع دینی اگر در خدمت حکومت قرار گیرند، رو به زوال میروند و ریا و تملق رشد میکند و افعال کارگزاران حکومتی توسط این منابع دینی توجیه میشود. به علاوه فساد، با روکش مصلحت تزیین میشود و نقد فساد و قدرت بسیار مشکل میشود، چون از معبر نقد دین میگذرد.
۱-۱۳- از «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» چه باقی مانده است؟
یکی از شعارهای اصلی انقلاب اسلامی، «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» است. با دقت در این شعار میتوان دریافت که استقلال مفهومی متاخر و در برابر استعمار است. آزادی نیز در نظریات اسلامی وجود ندارد؛ برای نمونه در دایره المعارف بزرگ اسلامی هیچ مدخلی تحت عنوان آزادی وجود ندارد و بنا بر اذعان نگارندگان آن، آزادی منتج از حقوق طبیعی یا قراردادی است و به کلی در اسلام غائب است و آنچه هست، حر در مقابل عبد است. جمهوریت نیز مفهومی متاخر است که از زمان انقلاب کبیر فرانسه مطرح شده است؛ بنابراین شاید بتوان این نتیجه را گرفت که همانگونه که این شعارها هیچ پایهای در سنت ما نداشتند، اسلامی هم که در شورای انقلاب مطرح شده بود، با اسلام سنتی تفاوت ماهوی داشت.
۱-۱۴- عرفی شدن دین در سپهر سیاست
یک معنای عرفی شدن عبارت است از جدا شدن نهاد سیاست از نهاد دین. در زمانهای قدیم این دو نهاد در هم ادغام شده بودند. مثلا پادشاه در ایران باستان، بزرگ ارتش تاران بود، بزرگ دین یاران بود و بزرگ زمین داران بود. یا در اروپا رژیمهای تئوکراتیک داشتیم معروف به «قیصر پاپی» که هم صاحب قدرت سیاسی بودند و هم صاحب قدرت دینی و حتی ممکن است در جایی پادشاه مستقیما نماینده دین نباشد، اما نهاد دین را در چنگ قدرت خودش داشته باشد؛ در کشورهای اسلامی نیز تا حدود زیادی دین رسمی در چنگ قدرت پادشاهان و خلفا بود. البته این حالت بیشتر در اهل سنت تجلی داشت. یک معنای عرفی شدن این است که این دو نهاد کم کم از هم جدا شدند. دولت مردان به سوی خودشان رفتند و دین یاران هم به سمت خودشان رفتند. عکس این پدیده هم بعضی مواقع اتفاق افتاده که به آن «باز قدسی شدن»، یعنی ادغام نهاد دین در نهاد سیاست گفته میشود؛ چنان که بعد از انقلاب این دو نهاد در هم ادغام شدند و تقریبا یکی شدند.
اما معنای دیگر عرفی شدن که جامعه شناسان مطرح میکنند، عبور از ساحت قدسی به سپهر عرفی است. مثلا امری در نظر ما مقدس است؛ اما از آن کم کم تقدس زدایی میکنیم. فرض کنید مسجد را تخریب میکنند و تبدیل به مغازه میکنند؛ یا چیزهایی که حرام بوده، مباح میگردد. عبور از ساحت قدسی به ساحت عرفی مستلزم نوعی فرسایش در قدسیات است. به نظر من میرسد که ما بر سر یک دوراهی قرار داریم؛ چالش یک فرد با ذهنیت خودش که کدام ساحت زندگی را برای خودش انتخاب کند. وقتی نهاد دین در نهاد دولت ادغام شود، طبیعتا دین مقداری قدسیت خودش را از دست میدهد؛ چون تابع قدرت سیاسی میشود. اگر هم اکنون علمایی را که وارد حکومت شده اند و مناصب اجرایی را در دست گرفته اند با علمایی که وارد این دستگاه نشده اند مقایسه کنید، دسته دوم به نظر مردم خیلی مقدستر هستند. تبعیت دین از دولت و سیاست، قطعا باعث فرسایش نهاد دین میشود؛ به ویژه اگر دولت نتواند توسعه ایجاد کند و کارآمدی از خود نشان دهد. در زمان شاه تعداد کمی از علما در دستگاه بودند؛ لذا کل روحانیت قدسیت خود را داشتند؛ اما اکنون اکثر علما بخشی از دستگاه ایدئولوژیک دولت (به تعبیر گرامشی) هستند و در دستگاه ادغام شده اند. روایتی از امام صادق علیه السلام است که سکونی آن را نقل کرده است: «برحذر باشید از علمایی که داخل دنیا شده اند.» پرسیدند: «اینها کدام علما هستند؟» فرمودند: «آنهایی که از سلطان تبعیت میکنند»، چون توجیه گر وضع موجود میشوند. به نظر من، هم عرفی شدن و هم علیه عرفی شدن مشکل بنیادی دین در ایران کنونی است که البته این پارادوکس را باید خود روحانیت حل کند. شاید نخستین بار که امام از پاریس به تهران آمد، در نظرش این نبود که علما مستقیما وارد دولت شوند و خودشان هم به قم رفتند و در آن جا گفتند من طلبهای هستم و درس میدهم و کاری هم به تهران ندارم؛ اما بعد این کار نشد و جواب نداد. حتی آقای گلپایگانی در وصیت نامه خودشان دقت کرده اند و بسیار میگویند مبادا طلاب از دولت شهریه بگیرند و باید شهریه طلاب مستقیما توسط مردم معتقد جمع شود. در وصایای امام هم آمده که مبادا حوزه از بودجه دولتی استفاده کند.
البته نمیخواهم بگویم دولت خیلی موجود بدی است. دولت ما به عنوان دولت جهان سومی مشکلاتی پیدا کرده است. شاید اگر دولت ما میتوانست استاندارد زندگی مردم را بالا ببرد، اقبال به دین هم بالا میرفت؛ اما کم کم استانداردهای زندگی پایین آمده و درآمد سرانه کمتر شده؛ لذا مردم همه را از چشم دولت و روحانیت میبینند. برای توضیح بیشتر باید گفت: چرا امریکا مثل فرانسه نشد؟ مگر در آمریکا چه اتفاقی افتاد؟ کلیسا در آمریکا حساب خودش را از دولت جدا کرد و طرف دولت نرفت. کلیسا در قالب یک نهاد مدنی و مستقل از دولت عمل کرد و به عنوان ناظر و منتقد بر دولت و خدمت گزار مردم بود و به هیچ وجه سیمای سیاسی پیدا نکرد؛ لذا امریکاییها متدینتر از فرانسویها هستند. فرانسویها دین را به عنوان پدیدهای خطرناک میدانند. فکر نکنید دولت فرانسه نمیگذارد دخترهای مسلمان چارقد سر بکنند؛ بلکه خود مردم نمیگذارند و کاملا از دین زده شده اند.
۲- رویکردهای اساسی در نظرات حجاریان
منظور از عبارت «رویکردهای اساسی» مختصات اندیشهای حجاریان است که به نوعی زاویه نگاه وی به موضوعات را مشخص کرده و بخشهایی از جهان بینی وی را معرفی میکند. برخی از موارد مهم این رویکردها که در حقیقت شیوه مواجهه وی با موضوعات را نشان میدهند، در جدول زیر فهرست شده اند:
/انتهای پیام/