گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ همانطور که در بخش نخست این گزارش عنوان شد، برخی از جریانها و نخبگان اجتماعی طی دو قرن گذشته، ریشه تمام مشکلات ما را در هویت تشخیص دادند، از همین رو تمام تلاش آنان صرف صورت بندی هویتی جدید از جامعه ایرانی در نسبت با تجدد شد. این صورت بندی البته گاه در تقابل با تجدد شکل میگرفت و گاه در راستای آن. در بخش نخست این گزارش به سه گفتمان هویتی شرق و غرب، سنت و تجدد و بازگشت به خویشتن پرداخته شد. در ادامه، اما قصد داریم گفتمان ملیگرایی و تلاشهای آن برای صورت بندی هویت ایرانی را بررسی انتقادی کنیم.
در ناسیونالیسم، چسبی که تکههای یک کشور را به هم پیوند میدهد، قدرت سیاسی است. در واقع ناسیونالیسم نوعی پیوند و ارتباط جمعی است که به واسطه حس تعلق به دولتی که از مقومات ذاتی آن، حق انحصاری کاربست قدرت در سرزمینی خاص است به وجود میآید. البته این ناسیونالیسم از مسائلی همچون حافظه تاریخی، فرهنگ، زبان و... به منظور تحکیم پیوند جامعه با هم استفاده فراوانی میبرد. ناسیونالیسم در اروپا البته به تعبیر جواد طباطبایی، نوعی وحدت در وحدت است
ناسیونالیسم و خواستگاه تاریخی آن
پیش از هرگونه بحثی لازم است تا در ابتدا توضیحی مختصر از ناسیونالیسم یا ترجمه فارسی آن ملیگرایی را ارائه کنیم. ناسیونالیسم به معنای وطن دوستی، عرق به زادگاه مادری و مفاهیمی از این دست نیست، هرچند میتواند برخی از این مفاهیم از لوازم آن به شمار رود، لذا حتی اگر کسی نیز اعتقادی به ناسیونالیسم نداشته باشد، باز میتواند زادگاه و وطن خود را دوست داشته باشد. برای توضیح ناسیونالیسم مناسب است که نگاهی به خواستگاه تاریخی آن داشته باشیم. ناسیونالیسم در واقع محصول اروپای قرن هفده است. جایی که نظم مسیحی اروپا در هم ریخته و دیگر چسب قدرت کلیسا آنقدر گیرایی ندارد که تمام اجزای متفرق آن را کنار هم قرار دهد؛ لذا در هر گوشه و کناری قومی و شاهی ندای هل من مبارز سر داده و از همینرو اروپا در دورهای از جنگهای داخلی به سر میبرد. این جنگهای سی ساله در نهایت با پیمانی تحت عنوان وستفالی خاتمه یافت. این پیمان در واقع عامل ایجاد نظم جدیدی در عرصه بین الملل بود که امروزه از آن با عنوان نظم دولت-ملتها یاد میشود. در ناسیونالیسم، چسبی که تکههای یک کشور را به هم پیوند میدهد، قدرت سیاسی است. در واقع ناسیونالیسم نوعی پیوند و ارتباط جمعی است که به واسطه حس تعلق به دولتی که از مقومات ذاتی آن، حق انحصاری کاربست قدرت در سرزمینی خاص است به وجود میآید. البته این ناسیونالیسم از مسائلی همچون حافظه تاریخی، فرهنگ، زبان و... به منظور تحکیم پیوند جامعه با هم استفاده فراوانی میبرد. ناسیونالیسم در اروپا البته به تعبیر جواد طباطبایی، نوعی وحدت در وحدت است. به این معنا که برای نمونه ژرمنها در درون خود همواره وحدتی مبتنی بر مسائلی، چون قومیت، زبان و... را داشتهاند، ناسیونالیسم در واقع وحدتی بر این وحدت بود. همچنین است در دیگر کشورهای اروپایی که در واقع خواستگاه ناسیونالیسم هستند. پس بنابراین ناسیونالیسم در این نوشتار به معنای فوق ذکر به کار میرود، نه هر نوع حس وطن دوستی و محبت به زادگاه.
ناسیونالیسم در ایران
ناسیونالیسم در ایران قصه بسیار پر فراز و نشیبی را تجربه کرده است. نخستین بار در دوران مشروطه بود که مفاهیم جدیدی همچون ملیت در ایران رواج پیدا کرد. آرمان روشنفکران این برهه تشکیل مجلس شورای ملی است که از طرفی هم آرمان ملیت را با خود حمل میکند، هم آزادی را و هم قانون؛ لذا تمام مفاهیم جدید در ساختار رسمی حکومت از طریق مجلس محقق میشد. روشنفکران این برهه یعنی کسانی همچون ملکم خان، مراغه ای، طالبوف، آخوندزاده، آقاخان کرمانی و شخصیتهای متعدد دیگر آرمان اصلی خود را مبتنی بر ملیت سامان داده بودند. از وقوع مشروطه تا روی کار آمدن رضا شاه، چیزی کمتر از پانزده سال زمان بر این کشور سپری شد، در این پانزده سال، با تضعیف حکومت مرکزی و همچنین فشارهای بیشتر کشورهای استعماری (برای مثال قرارداد ۱۹۱۹) کشور شاهد از هم گسیختگی فراوانی شده بود. از طرفی در کشور، اقوام و گروههای جدایی طلب با قوای بیگانه ارتباط گرفته و کشور به مرز تجزیه نزدیک میشد. در چنین موقعیتی رضا خان، به عنوان شخصیتی اقتدار گرا بر مسند قدرت تکیه زده و با تشکیل ارتش نوین و دستگاههای بوروکراتیک مدرن، انتظام و یکپارچگی را به کشور بازگرداند. در دوره رضا شاه تقریبا تمام آرمانهای مشروطه اعم از آزادی و قانون بر باد رفت، اما در این میان عنصر ملیت بیش از پیش به کار گرفته شد. رضا شاه تلاش کرد تا مبتنی بر عنصر ملیت، ایران را از نو معماری کند. در این مسیر نخبگان برجسته فراوانی به یاری او شتافتند. از متقدمینی همچون فروغی، کاظم زاده ایرانشهر تا متأخرینی همچون علیرضا شاهپور شهبازی، پروژه همه در واقع یک چیز بود: «اتصال مستقیم نظام شاهنشاهی پهلوی به حکومت ساسانیان». در این طرح گویی ۱۴۰۰ سال حکومت اسلام از اساس وجود نداشته، ایرانیان به عنوان یک نژاد آریایی خالص، در طول تاریخ وجود خود را حفظ کرده، پله پله با مخاطرات کنار آمدند تا در فرصت مناسب خود را آشکار سازند. در این میان اقدامات بسیار گستردهای صورت گرفت، تعویض تقویم از هجری قمری به تقویم شاهنشاهی، بازخوانی بسیار گسترده شاهنامه فردوسی، تلاش برای تغییر در نامگذاری ها، تلاش برای ساخت یک نوستالژی از کوروش کبیر و هخامنشیان، تلاش برای گسترش زبان فارسی خصوصا با تکیه بر ابزار مدارس نوین همگانی، ساخت دهها موسیقی و تصنیف بخش بسیار مختصری از این تلاش برای ملت سازی جدید بود.
گفتمان ایرانگرایی در عصر پهلوی با عنوان ایران گرایی رمانتیک و یا ایران گرایی باستانی شهره است. علت این نامگذاریها طرحهای تخیلی آنان برای اثبات خلوص نژاد آریایی طی چند هزار سال و دست نخورده ماندند آنان تا امروز و همچنین تأکید فراوان بر گذشته تاریخی کشور است. نخستین کسی که چنین نگاهی به هویت ایرانی انداخت و در واقع ایرانیان را به عنوان قومی ممتاز، دست نخورده در طول تاریخ و... معرفی کرد، گوبینو ،باستان شناسی ایتالیایی، هرچند افکار گوبینو در زمان خود مورد توجه قرار نگرفت، اما خوراک فکری خوبی را برای پهلوی ایجاد کرد.
انقلاب اسلامی هرچند ملی گرایی را ترد نکرد بلکه ضمن پرورش آن تلاش کرد تا رابطهای میان ملت و امت و یا ناسیونالیسم و باورهای دینی ایجاد کند. البته این تلاشها تنها تلاش در راستای ناسیونالیسم نبود. در دروان پس از انقلاب نیز دو گروه و جریان تلاش داشتند تا در دو ساحت از ملی گرایی سخن بگویند
ناسیونالیسم پس از انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی در واقع سکتهای نسبت به برنامههای ملیگرایانه پهلویها وارد شد. ناسیونالیسم در بدو تولد خود در ایران رویکردی ضددینی داشت. در واقع به تعبیر ونسا ماریتن در کتاب «ایران بین ناسیونالیسم اسلامی و سکولاریسم» هنگام بحث از مشروطه ما تنها چند شهر مهم نجف، تهران و تبریز را مورد بررسی قرار میدهیم. این دو شهر زادگاه دو رویکرد نسبت به ناسیونالیسم هستند، نخست رویکرد ناسیونالیسم سکولار که ملیگرایی را در مقابل اسلام گرایی قرار میداد و سپس رویکرد امت گرایی اسلامی که از اساس در چهارچوب ناسیونالیسم فکر نمیکرد. اما ونسا مارتین با مطالعه شهرهایی همچون اصفهان معتقد است در اصفهان و به رهبری آقا نجفی اصفهانی، شاهد بروز گفتمان هویتی ناسیونالیسم اسلامگرا هستیم که بعدها همین گفتمان پشتیبان نظریه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی شد؛ بنابراین انقلاب اسلامی هرچند ملی گرایی را ترد نکرد بلکه ضمن پرورش آن تلاش کرد تا رابطهای میان ملت و امت و یا ناسیونالیسم و باورهای دینی ایجاد کند. البته این تلاشها تنها تلاش در راستای ناسیونالیسم نبود. در دروان پس از انقلاب نیز دو گروه و جریان تلاش داشتند تا در دو ساحت از ملی گرایی سخن بگویند.
نخست جریان سیاسی منتقد، اما درون نظام که ملیگرایی را در ساحت أمری سیاسی صرفا جستجو کرده و خواستار تغییر سیاستهای جمهوری اسلامی مبتنی بر منافع ملی و أمر ملی بود. جریان دوم، اما پرداختی فلسفی نسبت به حقیقت قضیه داشت. این جریان که کرد بارز آن در شخصیتهایی همچون جواد طباطبایی نمایان است، ترجمه صحیح ایران را ملت میدانستند. به اعتقاد وی ما ایرانیان، از دیرباز یک ملت بودهایم، به این معنا که همه تکثرهای موجود در این مرز و بوم، به واسطه همزیستی طولانی و فرهنگ، تحت یک نام بزرگتر یعنی ایران گرد آمده و در طول تاریخ هیچ گاه منافع خود را متناسب با أمری غیر از ملت ایران سامان ندادهاند. آنان اگر سکوت کردهاند و اگر خروشیدهاند تنها به واسطه ایران بوده است. البته ذکر این نکته لازم به ذکر است که طباطبایی خود را یک ناسیونالیست به معنای مصطلح آن نمیدانست، ایران در نزد وی دلالت بر یک مفهوم دیرینه داشت که ابتناء بر فرهنگ دارد نه سیاست و قدرت. به باور طباطبایی و ملی گرایان راه برون رفت از بحران معاصر ما، بازخوانی هویت بر اساس ملیت است. ما باید ملیت فراموش شده خود را از ناخودآگاه به خودآگاه تبدیل کرده و بر اساس آن ایران جدید را سامان دهیم.
انسداد در گفتمانهای ملی گرایی
پروژه تلقی کردن تمام افکار ملی گرایان تا حدی از انصاف بدور است، اما با وجود تمام تلاشهای صادقانه برخی از آنان ملی گرایی نیز همچون دیگر گفتمانهای هویتی پیش گفته نتوانسته است حد اقل در قامت یک جنبش و یا یک فکر مدون و متقن جلوه گری کند. این ادبیات صرفا در سطح ادبیات نظری بعضا باقی مانده و با جامعه ایرانی ارتباط نگرفته است. نظریه پردازان ایران گرایی باستانی نیز امروزه عموما در خارج از ایران بدون هر گونه نوآوری یا فراموش شده اند و یا در بهترین حالت سخنان پیشین خود را بازتولید میکنند. اما پرسش مهم آن است که علت انسداد این جریانها در چیست؟ پاسخ به نظر در غفلت آنان از اسلام و تجربه زیسته جامعه طی هزار و چهارصد سال گذشته با آن است. اگر شما اسلام را از فرهنگ ایران حذف کنید، در واقع چه چیزی خواهید داشت؟ آیا حقیقتا مجموعهای از آداب و رسوم مبهم که در نهایت خلاصه در چند جشن میشود (هرچند همین جشنها همچون نوروز نیز تا مغز استخوان اسلامی شدهاند) و یا نهایتا با چند جمله جعلی از کوروش میتوان یک هویت را برساخت کرد؟ تمسک به ایرانیت منهای اسلام به معنای تمسک به أمر پوچ و میان تهی است. البته که برخی خود به همین موضوع معترف شدهاند. از منظر برخی از ایران گرایان، هویت ایرانی در طول تاریخ همواره پابرجا بوده است، راز این پارجایی اصطلاحا در همین پوچ بودن و یا به تعبیر خود آنان در همنوایی و انعطاف پذیری آن بوده است. برای مثال گفته میشود ایرانیان ملک و خاک را میدهند، اما هویت خود را نمیدهد، چرا که به منظور حفظ هویت خود، این قابلیت را دارند که به هر رنگی در بیاییند، روزی مسلمان و چه بسا روزی یهودی. در این شیوه بحث ایران همچون ظرف خالی لحاظ میشود که هر مظروفی را پذیرا است بنابراین اگر این ظرف روزی میزبان اسلام بود، امروز نیز میتواند میزبان تجدد باشد؛ بنابراین راز انسداد این گفتمانها در واقع در تمسک به همین پوچها است.
/انتهای پیام/