ما به عنوان نيروهاي انقلابي، مدعي اين هستيم که انقلاب در جهت کمال و ترقي حرکت کرده و به کمالات و مراتب عالي دست يافته است، اما اين برداشت و سخن را، سلسله‌اي از تهديدها و چالش‌ها محاصره کرده است، به طوري که ما نمي‌توانيم اين تهديدها و چالش‌هاي را ننگريم و تنها اصرار بورزيم که انقلاب، چنين و چنان کرده و موفق و کامياب بوده است، بلکه بايد با حساسيت و جديت، نقشه‌ها و طرح‌هاي دشمن را دربارة مخدوش کردن اقتدار انقلاب دريابيم.

گروه گفتمان فرهنگ سدید-مهدی جمشیدی: دربارة فضيلت و منزلت آنچناني انقلاب عظيم اسلامي چه مي‌توان گفت، هنگامي که معمار و بنيان‌گذار آن، امام خميني تصريح مي‌کند: «اهميت انقلاب شکوهمند اسلامي [..] به قدري است که ارزيابي آن، از عهدة قلم و بيان، والاتر و برتر است.»(1) به حق، انقلاب اسلامي يکي از بزرگ‌ترين نعمت‌هاي خداي متعال به انسان معاصر بود، به طوري که اين انقلاب، افق تازه و متفاوتي را به روي انسان گشود و او را با عوالم ملکوتي و قدسي، مرتبط کرد. انقلاب اسلامي، هرگز حادثة عادي و طبيعي نبود که بتوان آن را در چارچوب‌هاي فکري و نظري رايج، فهم و تحليل کرد، بلکه شناخت اين انقلاب، متوقف بر کنار نهادن تمام مفروضات و پنداشته‌ها و سنجش و ارزيابي همه چيز با خود انقلاب است. اکنون ما در آستانة فرارسيدن چهل‌ساله‌گي چنين انقلابي هستيم؛ انقلابي که در طول چهار دهة گذشته، انبوهي از رويدادها و وقايع حيرت‌آور را پديد آورده و تحليل‌گران و ناظران بيروني را عاجز و منفعل کرده است. تأمل دربارة وضع انقلاب در چهل‌ساله‌گي‌اش و فرصت‌ها و تهديدهايي که معطوف به آن است، و همچنين آنچه که بايد در چهل‌ساله‌گي انقلاب، خطاب به مردم گفت و بر آن تأکيد کرد و به بازخواني و داوري دربارة انقلاب از آن منظر پرداخت، مضمون‌ها و مايه‌هاي اصلي اين مقاله را تشکيل مي‌دهند. البته در اين ميان، پرسش دربارة حاصل و نتيجة انقلاب، اساسي‌ترين مسأله‌اي است که فکرها و انديشه‌ها را به خود مشغول مي‌دارد و شوق داوري و سنجش را در انسان، فعال مي‌سازد.

مسأله را بايد از سطر نخست آن خواند، نه از جايي که ابهام‌برانگيز و غيرشفاف است. بايد نقطة شروع را طلب کرد، نه اين که مسأله را از ميانه، پي گيريم. حتي کمي عقب‌تر از اين هم مي‌توان تأمل کرد؛ اين که مسأله و مشکله‌اي در ميان است نه امر بر قاعده و مطابق ميل است و هيچ گرهي وجود ندارد که بخواهيم براي گشودنش، چاره‌انديشي کنيم؟! به نظر مي‌رسد که فرض وجود معضل و چالش، نه تنها دور از ذهن نيست، بلکه برجستگي و اهميت آن در حدي است که ما را نگران مي‌سازد و به تعمق و علاج فرامي‌خواند. ما به واسطة حدس‌ها و گمانه‌هايي که در فکر خود پرورانده‌ايم، نگران هستيم و همين نگراني، به انگيزه و محرکي براي تکاپو و انديشه‌ورزي دربارة چهل‌ساله‌گي انقلاب تبديل شده است. ما از واکنش يا تصور بخش‌هايي از مردم نسبت به چهل‌ساله‌گي انقلاب، نگران هستيم، در غير اين صورت، چهل‌ساله‌گي انقلاب با سي‌نه‌ساله‌گي يا سي‌و‌هشت‌ساله‌گي آن تفاوتي ندارد. از سو يک، انقلاب براي انقلاب نبوده، بلکه غايات و مقاصدي داشته و بسيج اجتماعي معطوف به انقلاب نيز در راستاي وصل به همين غايات و مقاصد، شکل گرفته است؛ و از سوي ديگر، چهار دهه نيز زمان کمي نيست و مي‌توان پس از سپري شدن چنين زماني، به محاسبة انباشته‌ها و اندوخته‌هاي آن پرداخت و کاميابي‌هاي و ناکامي‌ها را برشمرد و توصيف و تعليل کرد. به بيان ديگر، در چهل‌ساله‌گي انقلاب، دربارة مسيري که پيموده شده و کارنامة کلي انقلاب، داوري خواهد، همچنان که روزانه، بسياري از مردم در گفتگوهاي شخصي خود، دربارة هر يک از اجزاء حاکميت و حتي تماميت آن قضاوت مي‌کنند.

 

چالش‌هاي راهبردي در برابر اقتدار انقلاب چهل‌ساله

ما به عنوان نيروهاي انقلابي، مدعي اين هستيم که انقلاب در جهت کمال و ترقي حرکت کرده و به کمالات و مراتب عالي دست يافته است، اما اين برداشت و سخن را، سلسله‌اي از تهديدها و چالش‌ها محاصره کرده است، به طوري که ما نمي‌توانيم اين تهديدها و چالش‌هاي را ننگريم و تنها اصرار بورزيم که انقلاب، چنين و چنان کرده و موفق و کامياب بوده است، بلکه بايد با حساسيت و جديت، نقشه‌ها و طرح‌هاي دشمن را دربارة مخدوش کردن اقتدار انقلاب دريابيم. سال‌هاست که جبهة متراکم دشمنان ما از طريق رسانه‌هايي که در اختيار خويش دارند، به ذهن مردم ما القاء مي‌کنند که انقلاب، ناکام و عليل بوده و شعارها و وعده‌هايش، همچنان بر زمين مانده است، و براي اين که گفته‌اش در ذهن‌ها و فکرها، جاگير شود و رسوب کند، شبه‌استدلال‌هايي را مطرح مي‌کند. این وضع را نبايد سهل گرفت و به ان بي‌تفاوت بود، چون که چالش‌هاي ذهني، بحران‌هاي عيني به دنبال خواهند داشت. به بيان ديگر، چه‌بسا چندي بعد با نتايج اجتماعي سست شدن باورهاي انقلابي روبرو شويم:

«نسل جوان امروز، با [...] پاسخ‌هاي جدلي و اسکاتي، قانع نمي‌شود و [در نتيجه،] اين شبهه[ها] در دلش مي‌ماند. [آن‌گاه] کم‌کم شبهه‌ها متراکم مي‌شود و اعتقادش نسبت به اسلام، نظام و انقلاب سست مي‌شود، و اين خطر بزرگي است؛ زيرا رفتارهاي آيندگان ما در گروي اين است که [آنها] چيزي را بفهمند و باور کنند و معتقد باشند. [... پس] اگر اين باورها سست شود، آثارش هم ضعيف خواهد شد، به ‌خصوص که در اين چند سال اخير، ابزارهاي پخش شبهات و لجن‌پراکني‌ها زيادتر شده [..] است. [...] شبهات در صورت عدم پاسخ‌‌گويي، در عمق دل‌ها اثر مي‌گذارد و [در نهايت،] روزي سر باز مي‌کند و خطرهايي جدي در جامعه به بار مي‌آورد.»(2)

چنانچه در گفتارهاي امام خامنه ای دربارة انقلاب در چند سالة اخير دقت کنيم و حساسيت‌ها و نگران‌هاي راهبردي ايشان را استخراج نماييم، در نهايت به چهار مقوله دست خواهيم يافت که نشانگر برجسته‌ترين و پربسامدترين دغدغه‌هاي ذهني ايشان هستند: نفي انقلاب (پايان يافتن ايدئولوژي انقلابي)، تحريف انقلاب (وارونه کردن ايدئولوژي انقلابي)، استحالة انقلاب (زدودن ايدئولوژي انقلابي)، و ناکارآمدي انقلاب (شکست خوردن ايدئولوژي انقلابي).

در بخش اول از این سلسله مقالات به دو نگرانی رهبر انقلاب درباره چالش نفی انقلاب و چالش تحریف انقلاب می پردازیم.

 

1- نفي انقلاب؛ پايان يافتن ايدئولوژي انقلابي

نخستين جرياني که به عبور از انقلاب قائل بود و مي‌خواست انقلاب را به بايگاني تاريخ بسپارد، نهضت آزادي بود که در قالب دولت موقت، قدرت سياسي را به دست گرفت و همين طور، در شوراي انقلاب نيز حضور داشت. مهدي بازرگان به عنوان رئيس دولت موقت، نه تنها با انقلابي‌گري سر سازگاري نداشت و به ملامت نيروهاي انقلابي و روحية انقلابي مي‌پرداخت، بلکه معتقد بود که پس از سقوط حکومت پهلوي، بايد انقلاب را «تمام‌شده» فرض کرد و به طور کامل، از شرايط و مقتضيات انقلابي، خارج گرديد. کشاکش او با نيروهاي انقلابي، سرانجام به کناره‌گيري او و نهضت آزادي از قدرت انجاميد، اما اين تفکر يک دهه بعد، جان تازه يافت و اين بار نه سوي نيروهاي سياسي دگرانديش، بلکه از سوي پاره‌اي از نيروهاي انقلابي، تکرار شد. اين بار نيروهاي تکنوکرات از يک سو و نيروهاي ليبرال از سوي ديگر، به ايدئولوژي انقلابي حمله کردند و با شيبي ملايم و حرکتي خزنده، خطوط قرمز انقلاب را يکي پس از ديگري، ناديده گرفتند و به بينات و مسلمات انقلاب و امام خميني، دست تعدي دراز کردند. به اين ترتيب، کساني از درون جريان انقلاب، به بازانديشي و تجديد نظر روآوردند و معتقدند شدند:

[الف]. دورة «سرماية انقلابي» به سر آمده و بايد در پي «سرماية اجتماعي» بود؛

[ب]. بايد «اصلاح‌طلبي» را جايگزين «انقلابي‌گري» کرد؛

[ج]. بر اساس دوگانة «نهضت» و «نهاد»، بايد «نظام جمهوري اسلامي» را جايگزين «انقلاب اسلامي» دانست؛

[د]. بايد از طريق «عادي‌سازي»، وضع انقلابي را کنار زد.

از جمله در مقام مقايسة ميان انقلاب و اصلاح، گفته شده است:

«انقلاب با اصلاحات تفاوت دارد، پس فرهنگ‌شان هم با هم تفاوت دارد. [تفاوت اول اين است كه] فرهنگ انقلابي، فرهنگي مانوي است؛ [يعني فرد انقلابي] بايد دنيا را دوگانه [... و] سياه و سفيد ببيند تا انقلاب را بتواند پيش ببرد، بايد دو طرف را خودي و ديگري ببيند [...]، اما فرهنگ اصلاحي اين ‌[گونه] نيست [...]، بلکه [در آن] طيف گسترده‏اي داريم از سفيد تا سياه؛ [به عبارت ديگر،] در فرهنگ اصلاحات بايد تکثرگرايي (پلوراليسم) را پذيرفت [...]. از طرف ديگر، در فرهنگ انقلابي، هدف‏ها خيلي بزرگ و بلندپروازانه در نظر گرفته مي‏شوند، اما در اصلاحات، [...] هدف فقط يک منزل آن‏ طرف‏تر است. وقتي هدف کوچک شد، وسيله[اي كه انتخاب مي‌شود،] قهرآميز نخواهد بود [...] و به اصطلاح، بايد مهندسي اجتماعي انجام شود؛ [يعني] بايد گام به گام پيشرفت کرد و بازخورد گرفت و دوباره پيشرفت کرد. [...] ديگر اين ‌که مي‏شود گفت در انقلاب، وسايل براي تخريب به ‏کار مي‏رود، اما اصلاحات، حالت سازندگي است. [...] نکتة ديگر، عدم عقلانيت کافي در انقلاب، [از لحاظ تناسب] بين هدف و وسيله است[...]؛ يعني ابزار شما بايد متناسب با هدف باشد، [ولي] اگر اينها [از يكديگر] فاصله داشته باشد، مي‏گويند [فرد] دچار جزميت شده است. [...] همچنين در انقلاب به دنبال [کسي به عنوان] رهبر مي‏گرديم، [و از اين رو،] معمولا انقلاب‏ها رهبري کاريزماتيک دارند [...]، اما اصلاحات، کار سازماني و بوروکراتيک انجام مي‏دهد.» (3)

اين قبيل برداشت‌ها و تلقي‌ها، نه‌تنها همچنان ادامه دارد، بلکه شيوع بيشتري يافته است، چنان که به تمجيد از کساني که حتي در سال‌هاي نخست انقلاب، مشي به اصطلاح اصلاح‌طلبانه در پيش گرفته بودند، پرداخته مي‌شود و انقلابي‌گري، تخطئه و ملامت مي‌کرد  و در کنار «خشونت» و «انتقام‌گيري» و «مخالفت با آزادي و مردم‌سالاري» نشانده مي‌شود:

«ايشان [ابراهيم يزدي] در زماني به دنبال اصلاح‌طلبى بود كه [...] انقلاب، فوران داشت. اصلاح‌طلبي در زمان انقلابي‌گري، كاري بس دشوار است؛ چراكه بستر اجتماعي، تحمل و ظرفيت آن را ندارد كه كسي در ميانة ميدان، دم از اعتدال و اصلاحات بزند. و يزدي و به طور كلى، نهضت آزادي [...] مي‌خواستند فضا را آرام‌تر كرده و به سمت اعتدال ببرند. [او از لحاظ] وضعيت [اجتماعي]، نسبت به خاتمي و روحاني، فضل تقدم دارد؛ چون اين دو فرد اخير در زمانه‌اي بحث اصلاحات و اعتدال را مطرح كردند كه جامعه نيز همراه آنها بود و لذا، توفيق يافتند كه كار خود را پيش ببرند، اما دكتر يزدي و يارانش در بستري دم از اصلاح و اعتدال مي‌زدند كه جامعه، تحمل روش‌‌هاي گام به گام را نداشت، لذا مجبور شدند كه عطاي قدرت را به لقايش ببخشند. نهضت آزادي، چه قبل [از] انقلاب و چه بعد از آن، جز آزادي نخواست و در زمانه‌اي كه همگان خشمگين بودند و به دنبال انتقام‌گيري، نهضت، مطالبه‌اي جز دموكراسى نداشت.»(4)

انقلاب، خواه‌ناخواه، امري پويا و فعال است، اما چه‌بسا پس از وقوع انقلاب، تب و حرارت انقلابي‌گري از دست برود و به تدريج، آرمان‌هاي انقلاب به فراموشي سپرده شود. بر اين اساس، امام خميني توصيه مي‌کند که بايد همچنان «شور و حال انقلاب» را استمرار بخشيد و اجازه نداد روحية انقلابي‌گري از رونق افتد و مردم  و نيروهاي انقلابي، در «روزمرگي» و «خواسته‌هاي شخصي» غرق شوند: «امروز با جمود و سکون و سکوت بايد مبارزه کرد و شور و حال حرکت انقلاب را پابرجا [نگاه] داشت.»(5)  اين تلقي، در نقطة مقابل مواضع نيروهاي تکنوکرات و ليبرال قرار دارد.

 

2- تحريف انقلاب؛ وارونه کردن ايدئولوژي انقلابي

خط ديگري که انقلاب را تهديد کرده و مي‌کند، خط تحريف انقلاب است؛ به اين معني که کساني مي‌کوشند در «تاريخ» و «واقعيت‌هاي عيني» انقلاب، دست برده و حقايق آن را وارونه جلوه دهند؛ چنان که «اسلام‌خواهي» و «طلب حاکميت يافتن ارزش‌هاي اصيل اسلامي در جامعه»، به حاشيه رانده مي‌شود، و انقلاب، به «دموکراسي‌خواهي» و «نفي استبداد و اختناق»، فروکاهيده مي‌شود. در اين راستا، به عنوان تاريخ‌نگاري انقلاب و خاطره‌‌گويي، غايت و مقصد انقلاب را تحريف مي‌کنند و از انقلاب، چهره‌اي «مخدوش» و «جعلي» ارائه مي‌نمايند: «انقلاب ايران، مثل همة انقلاب‏ها، يک پديدة مدرن بود؛ [چون انقلاب،] ذاتش مدرن است. شاه دنبال مدرنيزاسيون بود و انقلاب دنبال مدرنيته بود.»(6) نه فقط انقلاب، بلکه شخص امام خميني به عنوان معمار انقلاب نيز دستخوش تحريف‌ها و تصرف‌هاي مغرضان گرديده است، به صورتي که از ايشان، شخصيتي ليبرال ساخته شده است.

از جمله شاخه‌هاي مهم روند تحريف انقلاب اين است که بايد انقلاب سال پنجاه‌و‌هفت، انقلابي «ناموجه» و «نامعقول» به نظر برسد؛ يعني نسل‌هايي که انقلاب و وضع اجتماعي دورة پيشاانقلاب را درک نکرده‌اند و تصوري از واقعيت‌هاي آن ندارند، بايد بپذيرند که اصل انقلاب و انقلاب‌خواهي مردم، «بجا» و «روا» نبوده است و مردم بر اساس برداشت‌ها و تفسيرهاي ناصواب و جاهلانه، به انقلابي‌گري روآوردند و انقلاب کردند. از اين رو، برخلاف تصوير يک‌جانبه و مبالغه‌آميزي که از حکومت پهلوي ساخته شده است، واقعيت‌هاي تاريخ به صورت ديگري بوده‌اند.

 

 

پی نوشتها

[1]. امام سيدروح‌الله موسوي‌خميني، صحيفة امام، ج 21، ص 401.

2 محمدتقي مصباح‌يزدي، اخلاق و سياست: جلسة دهم، پايگاه اطلاع‌رساني آثار، 20 خرداد 1396.

3 سعيد حجاريان، «فرهنگ سياسي؛ انقلاب يا اصلاح؟!»، ماهنامة نامه، شمارة 22، 1382، ص 33-34.

  1. 4. سعيد حجاريان، «هر كه باشيم و هر كجا كه باشيم؛ اين دار فانى است»، روزنامة اعتماد، شمارة 3893 ، 8 شهريور 1396، ص 14.
  2. 5. امام سيدروح‌الله موسوي‌خميني، صحيفة امام، ج 21، ص 328.

6 سعيد حجاريان، «فرهنگ سياسي؛ انقلاب يا اصلاح؟!»، ماهنامة نامه، شمارة 22، 1382، ص 32 .

ارسال نظر
captcha