گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ دکتر نعمتالله فاضلی، انسانشناس، نویسنده و استاد پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی است. دکتر فاضلی در بخش تخست این گفتار از ریشههای تاریخی نهاد علم و دانشگاه در جهان و بهویژه در ایران گفتند و با ارجاع به کتب منتشر شده در این زمینه، اساس شکلگیری این نهاد را برای توسعه نابرابری دانستند. در ادامه، بخش دوم گفتار ایشان را با هم میخوانیم.
دانشگاه، برابری آفرین یا نابرابری افزا؟
برای ما ایرانیها داستان ولتر و ناراحتیاش از عمومی شدن سوادآموزی خیلی شناخته شده است. یکی از آرزوهای تاریخی عامه مردم ایران این بوده که باسواد شوند. شاید به همین خاطر همواره و در بستر تاریخ داستانها، به این مسئله عنایت ویژهای داشتهاند. داستان خسرو را شنیدید که دچار بحران مالی شده بود و وزیرش گفت من بازرگان ثروتمندی میشناسم و او حاضر است به ما کمک کند. خسرو پیش بازرگان رفت. او هم پذیرفت تا به شرط باسواد شدن پسرش، دهها شتر طلا به انوشیروان بدهد! خسرو گفت؛ خیر! طلاها را برگردان. من نمیتوانم این شرط را بپذیرم.
اولین اتفاقی که در ایران میافتد، پیوند نهاد دانشگاه با دیوانسالاری و دولت است. همینجا به طور همزمان، نوعی فرصت برای دسترسی گروههای بیشتری از مردم عادی و عامی به مدرسه و آموزش عالی هم پیدا میشود. دیوانسالاری جدید، به سازوکاری برای فرصتهای نابرابر تبدیل میشود و جامعه به دو گروه دولتیها و غیردولتیها تقسیم میشود. این نخستینبار است که مردم ایران با دو قشر تازه به نام کارمندان و مردم عادی روبهرو میشوند.
داستان به همین سادگی است! همواره در تاریخ، سواد، امتیاز طبقه مسلط بود. حالا وقتی وارد داستان دوره معاصر میشویم، این طبقه، نهاد بزرگی به نام مدرسه و بعد دانشگاه را ایجاد میکند و این نهادها در کنار فراهم کردن امکانهای تازه برای آموزش، همچنان نقش و کارکرد خودشان را در نابرابری هم تولید و بازتولید میکنند. در ایران معاصر به طور مشخص از دوره پهلوی، آموزش عالی به طور همگانی و تدریجی، شروع به بسط و گسترش پیدا میکند. دولتها برای رشد بروکراسی وسیع ناگزیرند نیروی انسانی کارشناس، کارمند یا دیوانسالار را به طور انبوه تولید کنند. اینان ناگزیرند نهاد آموزش عالی را هم توسعه دهند تا بوروکراتها و کارمندها افزایش یابند. به همین دلیل در ایران، نیاز به بروکراسی، کارشناس، کارمند و دانشآموخته الزاماً راهاندازی دانشگاه و مؤسسات آموزش عالی را توسعه میدهد. اولین اتفاقی که در ایران میافتد، پیوند نهاد دانشگاه با دیوانسالاری و دولت است. همینجا به طور همزمان، نوعی فرصت برای دسترسی گروههای بیشتری از مردم عادی و عامی به مدرسه و آموزش عالی هم پیدا میشود. دیوانسالاری جدید، به سازوکاری برای فرصتهای نابرابر تبدیل میشود و جامعه به دو گروه دولتیها و غیردولتیها تقسیم میشود. این نخستینبار است که مردم ایران با دو قشر تازه به نام کارمندان و مردم عادی روبهرو میشوند. اقشاری که از نتیجه دسترسی نابرابر به فرصتهای شغلی و علمی پدیدار شدهاند.
اگرچه در سالیان پیش از این نیز شئونی شبیه به کارمندی در ایران وجود داشت، اما عده بسیار کمی از مستوفیها یا آنان که با دفتر و دیوان سروکار داشتند، کارمند بودند که در نسبت با این عنوان و جایگاه فعلی قابل توجه نیستند. مکانیزم وسیع سازمانها و ادارات و بروکراسی و پایگاههای تربیت اینها که میتوان در مدرسه و دانشگاه به دنبال آن رفت، از مهمترین موارد تمایز میان شیوههای پرورش نیرو در دوران قدیم و متأخر است. این گروه در واقع دولت را به مثابه شکاف میان خودشان و مردم میبینند. بنابراین اولین و بارزترین شکافهای ساختاری که آموزشهای عالی ایجاد میکند، این است که دانشگاه تبدیل به سازوکاری برای تقسیمکردن جامعه به دو گروه دولتیها و غیردولتیها میشود. آموزش عالی در ایران به نام بازوی دولت شروع به کار میکند.
دانشگاه و مهمانی ناخوانده به نام ایدئولوژی
نکته مهم دیگری که درباره جریان تحول و تکامل دانشگاه، مدرسه یا نهاد علم در ایران باید به آن توجه داشت، عدم طی کردن مسیر تحولات معرفتی، فلسفی و تاریخی ما از راهی غیر از راه طبیعی است. شاید همین نکته است که بالندگی دانشگاه ما را با روند بالندگی دانشگاههای اروپا غیر قابل مقایسه میکند. درست به همین دلیل است که تجربه اروپا از رنسانس، در ایران طی نمیشود. دولت دانشگاه را بهمثابه عرصه سیاسی یا ماشین مولد ایدئولوژی خود میبیند. به همین دلیل دانشگاه در ایران بیش از اینکه در خدمت سازوکار بزرگ گفتگو و تضارب آراء یا عرصه تولید و باز تولید مشارکت همگانی باشد، به نهاد مولد ایدئولوژی تبدیل میشود. حضور ایدئولوژی در دانشگاه البته یک امر همگانی و همهجایی است. در غرب هم ایدئولوژیهای سیاسی از لیبرالیسم گرفته تا سوسیالیسم، در دانشگاه نفوذ دارند و همواره دانشگاه توأم با ایدئولوژی در همه جا هست؛ اما نکته کلیدی این است که میان این ایدئولوژیها و شیوه نفوذ و خواستهشان تفاوتهای مهمی وجود دارد.
دانشگاهها در کشورهایی مثل ایران، به نحو عریانی ایدئولوژی را تولید میکنند. این عیان بودن در تولید و بازنشر ایدئولوژی منجر به تقویت شائبه عدم استقلال نهاد دانشگاه میشود. اما غرب تلاش دیگری برای استقرار نهاد علم دارد، یا حداقل در ظاهر اینطور نشان میدهد؛ تلاشی که در کشور ما صورت نمیگیرد.
دولت دانشگاه را بهمثابه عرصه سیاسی یا ماشین مولد ایدئولوژی خود میبیند. به همین دلیل دانشگاه در ایران بیش از اینکه در خدمت سازوکار بزرگ گفتگو و تضارب آراء یا عرصه تولید و باز تولید مشارکت همگانی باشد، به نهاد مولد ایدئولوژی تبدیل میشود
سؤالی که در این فراز به وجود میآید این است که نتیجة به رسمیت نشناختن استقلال دانشگاه چیست؟ این است که ایدئولوژی، تبدیل به فلسفه وجودی دانشگاه میشود. بجای اینکه دانشگاه اصلِ دلیل باشد، به اصل ایدئولوژی تبدیل میشود. همان اتفاقی که در ادوار مختلف تاریخی و سیاسی به صور گوناگون وجود داشته و دارد.
ایدئولوژی درصدد است که همه را همگن کند! در دوره پهلوی این همگنسازی بر مبنای شعارها و مفاهیمی همچون هویت ملی، ایران باستان و احیای ایران پیش از اسلام بود. اما در دوره بعد از پیروزی انقلاب، این ایدئولوژی به سمتوسوی دیگری تغییر میکند ولی بازهم در صدد یکسانسازی همگان در دانشگاه است. همین نقطه محل اصلی ایراد و نقد ما به سازوکار همگنسازی دانشگاه است.
در این صورت است که دانشگاه به دستگاه اعطای امتیازات به کسانی که بتوانند ایدئولوژی مطلوبش را توسعه دهند، تبدیل میشود. این اتفاق جایزهدادن در همه ادوار کم و بیش دیده میشود. به همین دلیل مؤلفه جدیدی از نابرابری در دانشگاه به وجود میآید. دانشگاه بهمثابه سازوکاری برای توزیع و اعطای اشکال گوناگون رانتهایی که نظامهای سیاسی برای پرورش حامیان خودشان و ترویج و گسترش ایدئولوژی بکار میگیرند، تبدیل میشود. همگنسازی هم از حیث فرهنگی، اجتماعی، زبانی، مذهبی و همه ابعاد دیگر روی میدهد. درست به همین دلیل است که اقوام، صاحبان زبانها، مذاهب، فرهنگها و تجربههای محلی گوناگون نمیتوانند به نحو برابر در دانشگاه بازنمایی، مشارکت و برخورداری از مواهب و فرصتها را تجربه کنند.
شاید شما بگوئید که در جوامع امروزی، دانشگاه به عنوان یک فرصت برابر در دسترس همگان است. درست است! دانشگاه در دسترس است؛ اما شرط دارد. آنانی که بپذیرند خودشان را با این شروط سازگار کنند، حتماً در جریان این همگنسازی حضور دارند و بیشتر از مواهب حضورشان در دانشگاه برخوردارند. این در حالی است که دانشگاه به عنوان یک ماشین آموزش عالی کارکردهای دیگری هم دارد. ما با ماشین آموزش عالی رو به رو هستیم! ماشینی که کارش این است؛ تنوعات اجتماعی، تاریخی، فرهنگی، قومی، زبانی، جنسیتی و تنوعات تاریخی ایران بزرگ را در مفهومی به نام آموزش عالی و دانشگاه بهنوعی فرهنگ یگانه و یکتا ذیل ایدئولوژی به نام هویت ملی یا هویت اسلامی یکپارچه کند.
از دانش تا دانش رسمی چه تفاوتی است؟
پیامد سیاست همگنسازی چیست؟ جامعهای که دارای تنوع قومی زیادی اعم از شیعه و سنی، ارامنه و ادیان دیگر است، باید تمام حواس خود را به مدیریت این تنوعها و بهرهبرداری از آنها بدون ایجاد تفرقه بدهد. جامعهای که در دوره قاجار مسجدی با پنج محراب دارد، امروز با مسجدی به نام دانشگاه روبهروست که فقط یک محراب دارد! آن هم ایدئولوژی رسمی است که به تعبیر مایکل اپل از طریق دانش رسمی زاده و بازنشر میشود.
دانشگاه بهمثابه سازوکاری برای توزیع و اعطای اشکال گوناگون رانتهایی که نظامهای سیاسی برای پرورش حامیان خودشان و ترویج و گسترش ایدئولوژی بکار میگیرند، تبدیل میشود.
ما در نظامهای آموزش عالی مدرن بهویژه در کشوری مثل ایران با دانش سروکار نداریم. با دانش رسمی، جامعهشناسی رسمی، ریاضیات رسمی، شیمی رسمی و مواردی از این دست سروکار داریم. دانش رسمی یعنی چه؟ یعنی دانشی که خودش را با ارزشهای سیاسی و ایدئولوژیکی که میخواهد تنوعات را کاهش بدهد، سازگار کرده است. این دانش میخواهد خودش را در وجوه مختلف همگن کند تا همگان بتوانند از طریق مدرسه و بعد به نام دانشگاه در این سیستم یکپارچه تربیت شوند.
این درست نقض اصل بنیادین دانشگاه است. قرار بود دانشگاه بهعنوان فضای دموکراتیک برای خود بیانگری، خودشکوفایی و تضارب آرا باشد. نهاد مستقلی که همگان حق داشته باشند فارغ از ویژگیها و مولفههای قومی و تاریخی، در ذیل نهاد مستقل به کمک عقل بیندیشند، نقد کنند، بشنوند و تعارضاتشان را بجای اینکه با شمشیر حل کنند، با قلم و با واژه در میان بگذارند! تنوعاتشان را ببینند و بعد به تولید و بازتولید این تنوعات بپردازند. البته همه اینها ذیل نظم جدیدی روی میدهد که اندیشمندان مناسبات آن را ترتیب میدهند.
اصل داستان این است؛ به لحاظ ساختاری و تئوریک، نهادهای آموزش عالی در ایران نقش دوگانهای بازی کردهاند. از طرفی فرصتهایی برای دسترسی بیشتر همگان فراهم کردهاند. این فرصت که روستاییان و ساکنان شهرهای کوچک امروز فرصت حضور در دانشگاهها را پیدا کنند، امر مطلوبی است؛ اما به لحاظ محتوا، اینان تحت انقیادها و الزامها و احکام و گزارههای رسمی و دانش رسمی قرار گرفتهاند که برای همگان مطلوب نیست.
در این فضا و با انقیاد دانش رسمی، کتابهای درسی نظام اداری، کنکور، شیوههای گزینش دانشجو، شیوههای گزینش استاد، شیوههای گوناگون سازوکار عمل دانشگاه، بجای اینکه در خدمت تضارب آرا، تولید و بازتولید تنوعات فرهنگی، تاریخی و اجتماعی باشد، به نوعی در خدمت اشکال گوناگونی از نابرابریها درآمده است. این نابرابریها، امروزه دو وجه دارند. وجه کلی آن در درون دانشگاه و دیگری در بیرون دانشگاه است. نابرابریهای سیستمی که درون دانشگاه است، چطور اشکال گوناگونی از تبعیضها و نابرابریها را شکل میدهد؟ چطور در حوزه استادان شاهد این هستیم که استادان میتوانند با رانتها و زدوبندها با سرمایههای اداری و اجرایی، رانتهای مختلفی برای ارتقاء تصاحب پستهای آکادمیک و بهدستآوردن مواهب و منزلتهای مادی و معنوی دانشگاه به دست بیاورند. در واقع نوعی سازوکار نابرابر، تبعیضآمیز، نوعی چتر حمایتی ایدئولوژیک که از طریق دیوانسالاری دانشگاه صورت میگیرد یا شکل دیگری از نابرابری در درون دانشگاه؛ اینکه چطور دانشگاهها به طور نابرابر استادان را استخدام میکند.
درست است که دانشگاه فرصتهایی همچون ورود زنان را فراهم میکند، اما وقتی اینان وارد دانشگاه میشوند، آیا با مردان برابر یا نسبتاً برابرند؟! پاسخ خیلی ساده است. وقتی که نیمی از جمعیت دانشجویی ما زناناند؛ اما اساتید ما فقط ۲۷ درصدشان زنان هستند، پس نابرابری هنوز مرتفع نشده است. فقط این نیست. کیفیت رابطهها و برخورداریهای زنان، تجربههای جنسیتی زنان در آموزش عالی و بسیاری از نکات دیگر که جای بحثش اینجا نیست، وجود دارد که نشان میدهد هنوز نسبتی با مفهوم برابری در آموزش عالی و دانشگاهها نداریم.
آموزش عالی موتور مولد ایران است
از سوی دیگر نسبتسنجی افرادی که در نهاد دانشگاه مشغول به کارند با روایت ایدئولوژی رسمی بسیار مهم است. در کشور ما معمولاً روایت ایدئولوژی ما نسبت مستقیمی با روایت سیستم حکمرانی دارد. اگر این برچسب به کسی بخورد که نسبت به این روایت نقد دارد، او دیگر در موقعیت خطرناکی قرار میگیرد و نتوانسته خودش را با دانش رسمی سازگار کند! بنابراین کتابهای درسی، کلاسهای درس، سازوکارهای جذب، استادان، کنکور و اشکال دیگر در درون دانشگاه نوعی سازوکارهای تولید و بازتولید نابرابری را شکل دادند که هرکدام از آنها اشکال مختلف نابرابری را ایجاد کرده و میکنند.
قرار بود دانشگاه بهعنوان فضای دموکراتیک برای خود بیانگری، خودشکوفایی و تضارب آرا باشد. نهاد مستقلی که همگان حق داشته باشند فارغ از ویژگیها و مولفههای قومی و تاریخی، در ذیل نهاد مستقل به کمک عقل بیندیشند، نقد کنند، بشنوند و تعارضاتشان را بجای اینکه با شمشیر حل کنند، با قلم و با واژه در میان بگذارند! تنوعاتشان را ببینند و بعد به تولید و بازتولید این تنوعات بپردازند.
ما تقریباً از معدود کشورهایی هستیم که تمام الگوهای دانشگاه را داریم. از دانشگاههای الکترونیک گرفته تا پیامنور، آزاد و انتفاعی و دولتی و....! اینکه چطور اینها در فرایند بازاریسازی و تجاریسازی نقش بازی میکنند، امر مهمی است. در واقع قسمتهای بیرونی سیستم را همینها شکل میدهند. یعنی جایی که نظام آموزش عالی با نظام سیاسی - اجتماعی و بازار تلاقی پیدا میکند. این که چطور اشکال گوناگون طبقهسازیهای جدید را دانشگاه و نظام آموزشی ایجاد میکنند، مهمترین سؤالی است که سعی میکنم به آن پاسخ دهم.
اگرچه نظامهای آموزش عالی - از جمله نظامهای آموزش عالی ایران - در خدمت تولید و بازتولید اشکال گوناگون ساختارهای نابرابر هستند؛ اما اگر از منظر پیشرفت و پویایی نگاه کنیم، من همواره گفتهام که چند چیز ایران معاصر را ساخته است؛ یکی شهر و یکی آموزش عالی! یعنی نباید این واقعیت را نادیده بگیریم. ما نمیخواهیم به جنگ آموزش عالی برویم. اینکه کسی بخواهد دانشگاه را تحقیر کند و این ظلم و این خیانت آشکار را به تاریخ معاصر ایران کند، از آن کارهایی است که در نظر ما و اهالی دانشگاه نامطلوب است. امکانات بهتر، امید به زندگی بالاتر، سواد بیشتر، شعور و دانش بیشتر و بسیاری از چیزهای دیگری که در این جامعه اتفاق افتاده و ما آنها را تجربه کرده یا میکنیم، انکارپذیر نیست. آموزش عالی با همه نقدهایی که به آن وارد است، موتور مولد ایران معاصر است و ما مدیون آموزش عالی هستیم.
در بحث نابرابری و نسبت آن با نهاد آموزش عالی، من قصد ندارم که از هیچ یک از دو زاویه نگاه چپ یا نگاه توحیدی به مسئله ورود کرده و با نظام آموزش عالی ایران مواجه شوم. موضع فهم من، واقعگرایی انتقادی است. من از منظر نوسازی انتقادی جامعه را میفهمم، نه از منظر نفی تجربه تجدد خودمان یا تحقیر آموزش عالی و دانشگاه! همواره هم فرهنگ استادی و نظام بروکراتیک دانشگاه را نقد کردم و باز هم نقد خواهم کرد؛ اما طرفدارش نیز بوده و هستم و تحسینش میکنم. همواره ایمان و یقین دارم که راهی غیر از نظام آموزش عالی وجود ندارد که با دورریختن آموزش عالی یا دانشگاه از آن راه سوم استفاده کنیم.
همچنین در مسیر رسیدن به عدالت و برابری نیز نقشههای عجیب در سر ندارم! هیچوقت نمیگویم که من یک راهحل عالی و عادلانه در جیبم دارم! ما فقط میتوانیم گفتوگو کنیم، چالشها و نابرابریهای خودمان را بازنمایی کنیم و از این راه به روایتهای تازه و منفعت انگیز برسیم.
/انتهای پیام/