واکاوی ابعاد مختلف پروژه فکری «محمد سرور رجایی» در گفتگو با سید نادر موسوی؛
من وقتی هدف ایشان از نگارش کتاب را پرسیدم، ایشان هدف خود را چنین مطرح کردند که می‌خواهم بی‌پرده و از زبان نخبگان جامعه مهاجر با ایرانیان سخن بگویم تا شاید تأثیری بر تصمیم‌گیران بگذارد. ایشان معتقد بود بیان مطلب از ناحیه نخبگان به واسطه شبکه روابط و دوستی‌های آنان بسیار نتیجه‌بخش‌تر خواهد بود.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ با رسانه‌ای شدن بیش از حد فرهنگ‌ها می‌توان به نوعی مدعی بود که ما در عصر روایت‌ها هستیم. این روایت‌ها هستند که می‌توانند واقعیت صحنه را شکل داده و یا به آنها جهت دهند. با این مقدمه کوتاه نباید و نمی‌توان نقش روایت را در قضیه مهاجرین افغانستانی نادیده انگاشت. اگر به دنبال ایجاد نزدیکی و همدلی بیشتر دو ملت ایران و افغانستان و یا جامعه مهاجرین با جامعه ایران هستیم، ناچار از ارائه روایتی خواهیم بود که هم سرنوشتی این دو ملت را بیان کند. بیان این روایت‌ها هم می‌تواند آلام جامعه مهاجرین را تسکین داده و هم می‌تواند جامعه ایرانی را نسبت به تعهدات و فداکاری‌های آنان آگاه سازد. دو اثر بسیار مهم «وطن دار» و «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» مرحوم محمد سرور رجایی، تلاش‌های ارزشمندی برای عرضه روایت‌هایی پیرامون اتحاد و همدلی این دو جامعه هستند. در این بخش به گفتگو پرداخته‌ایم با سید نادر موسوی، از نخبگان فرهنگی جامعه مهاجر تا پیرامون پروژه فکری آقای رجایی در این دو اثر بحث و تبادل نظر کنیم.

 

مهاجرت از زبان نخبگان مهاجر

به‌عنوان محور نخست بحث می‌خواستم پیرامون کتاب «وطن دار» صحبت کنیم. شما ایده آقای رجایی در این اثر را چه می‌دانید و آن را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ 

من در روایت خودم همین را طرح کرده‌ام و هیچ‌گاه محبت‌های معلم کلاس سوم دبستانم را فراموش نمی‌کنم که وقتی وارد کلاس او شدم، من را به همه معرفی کرد و از وحدت میان ایران و افغانستان گفت. این زیباترین صحنه متصور در مدرسه بود که معلم من آن را رقم زد. شیرینی این تصویر با وجود تحقیرهای بعدی در کام من باقی ماند.

موسوی: بنده با آقای رجایی دارای دوستی نزدیکی بودیم و من همواره ایشان را می‌دیدم. پیرامون مسائل موردعلاقه ایشان یعنی کودکان، مهاجرین و... همیشه بدون تعارف سخن می‌گفتیم. درباره ایده کتاب «وطن دار» یادم می‌آید که یک‌بار خدمت ایشان رسیدیم و در آنجا با ما طرح ایده کردند که می‌خواهند بستری را شکل داده تا در خصوص مشکلات مهاجرین طرح بحث شود. در آنجا من گفتم که چرا طرح مشکلات را از زبان خود مهاجرین انجام ندهیم. ایشان نیز پذیرفتند و طرح کار را نوشتند. ابتدا نگران بودند که شاید طرح پذیرفته نشود؛ چرا که آن را خیلی جسورانه نوشته بودند. در ابتدای کار، ۳۵ نفر از جامعه نخبگان مهاجرین مدنظر ایشان بود که طرح مشکل کنند، اما در نهایت ۲۸ نفر طرح بحث کردند. شرط ایشان برای کتاب مذکور این بود که حرف‌های مهاجرین را نباید حذف کرد. در نهایت نیز کتاب تأیید و منتشر شد. ایشان خیلی از من هم پیگیر بودند که مطلبی را بدهم. خب گرفتن مطلب برای ایشان خیلی سخت بود. چرا که افراد کمتر رغبت داشتند تا طرح بحث را انجام دهند. در خصوص خود من بسیار زیاد پیگیر شدند تا من نیز طرح بحث کنم. من خودم به این نتیجه رسیده بودم که این کارها تأثیری نخواهد داشت؛ لذا وقتی از مشکلات مهاجرین سخن می‌گفتم، حالم خراب می‌شد. ما نزدیک بیست سال مشغول به کار بودیم و مشکلات مهاجرین در این برهه همان مشکلات قدیمی بود که حل‌نشده باقی مانده بودند. لذا از طرح بحث امتناع داشتم. اما ایشان خیلی امیدوارانه اصرار داشتند.

من وقتی هدف ایشان از نگارش کتاب را پرسیدم، ایشان هدف خود را چنین مطرح کردند که می‌خواهم بی‌پرده و از زبان نخبگان جامعه مهاجر با ایرانیان سخن بگویم تا شاید تأثیری بر تصمیم‌گیران بگذارد. ایشان معتقد بود بیان مطلب از ناحیه نخبگان به‌واسطه شبکه روابط و دوستی‌های آنان بسیار نتیجه‌بخش‌تر خواهد بود.

دومین هدف ایشان این بود که بگوید در ضمن بیان گلایه‌ها، بالاخره ما در این کشور رشد کرده و بزرگ شده‌ایم و باید از شبکه روابط و دوستی‌ها با ملت ایران نیز طرح بحث شود؛ لذا گلایه و مهر را یک جا باید طرح کرد. این درایت ایشان در کتاب «وطن دار» بود. من نیز در متن خود از اشخاص مختلفی نام برده‌ام که زندگی خود را مدیون آنان هستم. کسانی از معلمان و همسایگان ایرانی و... به ما توجه داشتند و ما در موفقیت خود با آن‌ها شریک هستیم. ایشان هوشمندانه می‌خواستند بگویند حمایت مردم ایران می‌تواند منجر به ظهور نخبه‌های دیگری شود که برای خود جامعه ایران نیز مفید است. به نظرم ایشان به نتیجه خود نیز به اندازه قدمی که برداشته بود، رسیدند.

 

بیان توأمان شکر و شکایت در این اثر بیشتر چه مخاطبی داشت؟ مخاطب آن مسئولین بودند یا مردم؟

موسوی: هر دو! در تمام روایت‌ها اگر توجه کنید همین رویکرد جاری است. یعنی همه در ضمن بیان گلایه، مهر و محبت خود را نیز بیان کرده‌اند. هدف آن بود جاهایی که می‌شد افراد بیشتری را به جامعه نخبگان افغانستان اضافه کرد، بیان شود. تلاش این بود که حمایت از مهاجرین با استعداد، رویکرد سیستمی به خود بگیرد نه آنکه صرفاً یک فرد از ما حمایت کند. نباید این‌گونه باشد که سیستم حجم زیادی را از تحصیل باز بدارد و بعد انسان‌های نیک‌اندیشی بخشی از آن‌ها را به تحصیل بازگردانند.

 

معلم سوم ابتدایی را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم

وقتی هر مهاجری زندگی خود را روایت می‌کند، شما فراز و نشیب زندگی او را می‌بینید، می‌دانید در کجاها حمایت شده، در کجاها پس‌زده شد و در کجاها تحقیر شده و... همه این‌ها ماندگار هستند. حتی زخم‌های کودکی افراد که از شخصی دیده‌اند را شما در این اثر می‌بینید، درعین‌حال که خدمت‌ها و محبت‌ها را می‌بینید. من در روایت خودم همین را طرح کرده‌ام و هیچ‌گاه محبت‌های معلم کلاس سوم دبستانم را فراموش نمی‌کنم که وقتی وارد کلاس او شدم، من را به همه معرفی کرد و از وحدت میان ایران و افغانستان گفت. این زیباترین صحنه متصور در مدرسه بود که معلم من آن را رقم زد. شیرینی این تصویر با وجود تحقیرهای بعدی در کام من باقی ماند. مبنای جامعه ایران برای من خانم معصومه دانشیان معلم کلاس سوم دبستان یا آقای عزت‌الله راست‌گو معلم سوم دبیرستان من است که همواره از من حمایت کردند. این‌ها در نهایت از ایران در ذهن ما باقی می‌ماند.

 

شما حاصل این روایت‌ها را چه چیزی می‌دانید؟ به باور شما این روایت‌ها چه تأثیری بر جامعه ایرانی خواهند گذاشت؟

موسوی: با روایت‌کردن این قصه‌ها و بیان خاطرات خوش و تلخ، تلنگری به جامعه ایران زده می‌شود که چقدر با رفتارهای روزمره خود می‌توانند نقش داشته باشند. می‌توانند کاری کنند که بعدها از این کشور و مردمانش به نیکی یاد شود و یا حتی با زخم‌های کوچک، می‌توانند کاری کنند که تا آخر عمر فراموش نشود. این موضوع به زبان روایت، به بهترین شکل گفته شد؛ ضمن آن که در این روایت، داستان زندگی هر مهاجر نیز خوانده می‌شود. مخاطب این کتاب بیشتر جامعه ایران هستند. این کتاب به جامعه ایران کمک می‌کند تا برخورد بهتری با مهاجرین داشته و به آن‌ها نشان دهد هر مهاجر در طول زندگی با چه سختی‌هایی روبرو بوده است. یک افغانستانی یک عدد نیست، او یک انسان با دنیایی از درد و خاطره است.

 

اتباع و درهای بسته بسیار 

چندی پیش مطلبی را دیدم که نوشته بود یک داستان غم‌انگیز را در سه کلمه بگویید. هرکس چیزی نوشته بود. اما من خودم به گذشته خویش به عنوان مهاجر نگاه کرده و این داستان دردناک سه کلمه‌ای را نوشتم که: «اتباعی؟ آره، نمی‌شود.» این داستان یک گفتگوی تخیلی نیست و وقتی آن را با دوستان خود مطرح کردم، همگی آن را تصدیق کردند.

در ادامه همین سخن من چندی پیش مطلبی را دیدم که نوشته بود یک داستان غم‌انگیز را در سه کلمه بگویید. هرکس چیزی نوشته بود. اما من خودم به گذشته خویش به عنوان مهاجر نگاه کرده و این داستان دردناک سه کلمه‌ای را نوشتم که: «اتباعی؟ آره، نمی‌شود.» این داستان یک گفتگوی تخیلی نیست و وقتی آن را با دوستان خود مطرح کردم، همگی آن را تصدیق کردند. در این داستان سه کلمه‌ای تلخ می‌توان زندگی مهاجرین را روایت کرد. من خودم بسیار با این مسئله مواجه بودم. حالا اگر این سه کلمه بسط یافته و گفته شود، بر روی انسانی دیگری که با او تاریخ، دین، زبان و... مشترکی دارد، تأثیرگذار خواهد بود. لذا کتاب تلاش دارد تا بگوید افغانستانی‌ها تنها یک عدد نیستند، انسانی با عالمی از مسئله هستند. 

اگر مسئولی این کتاب «وطن دار» را بخواند، مسلماً وقتی دستوراتی را صادر می‌کند، احتیاط بیشتری را خرج می‌کند. به‌قول‌معروف، مهر و انسانیت بیشتری خواهد داشت. چراکه می‌داند با یک شیء روبرو نیست، بلکه با انسان روبرو است. متأسفانه ما در ذهن بخشی از ایرانی‌ها تبدیل به شیء شده‌ایم. تعدادی از این اشیاء را باید در کیسه کرده و بیرون انداخت، تعدادی را باید برانید و... درحالی‌که من تصاویر فراوانی را می‌بینم که مهاجرین وقتی به اینجا می‌آیند، عالمی از علاقه‌مندی‌ها و نگرانی‌های خاصی دارند و جالب آن که در بسیاری از مواقع این مسائل با جامعه ایران هم‌پوشانی پیدا می‌کند. روایت این کتاب به زیباترین شیوه، موضوع موردبحث را به خواننده می‌رساند. البته ایشان تصمیم داشتند این کارها را بیشتر ادامه بدهند اما عمرشان کفایت نداد.

 

در بخشی از صحبت‌های شما این موضوع مطرح شد که انسان افغانستانی به لحاظ دغدغه‌ها، علاقه‌مندی‌ها و... دارای شباهت‌های زیادی به انسان ایرانی است. کتاب «وطن دار» تا چه اندازه تلاش داشته تا این اشتراک در زیست‌جهان انسان‌ها را بیان کند؟

موسوی: وقتی یک انسان ایرانی کتاب «وطن دار» را می‌خواند، داستان زندگی ۲۸ تن از مهاجرینی را می‌خواند که از نخبگان جامعه مهاجر هستند. او می‌بیند که در همه امور، جامعه مهاجرین با جامعه ایرانی دارای اشتراک هستند اما تفاوت در همین است که مهاجر کارت ملی یا شناسنامه ندارد. وقتی شما زندگی آقای صادق دهقان را می‌خوانید، می‌بیند که در همه دوندگی‌هایی که در ایران داشته، زیارتی که می‌رفته، عبادتی که می‌کرده، تلاشی که داشته مانند ایرانی‌هاست. یا سید ابوطالب موسوی، کاظم کاظمی و... همگی این‌گونه هستند؛ لذا یک ایرانی خود را در آنجا می‌بیند. بنابراین کتاب مذکور مرزهای دیگری را تضعیف می‌کند. در بخشی که دغدغه‌های زندگی بوده، تلاش بوده که یک ایرانی خود را در آن ببیند. من به تمام دوستان ایرانی خود یک کتاب «وطن دار» را هدیه می‌کردم و می‌دیدم که این کتاب چقدر برای آن‌ها جالب بوده و صمیمیت و همدلی آن‌ها را بسیار بیشتر می‌کرد.

 

افغانستانی، دیگریِ ایرانی نیست

پیرامون زیست‌جهان انسان ایرانی و مهاجر افغانستانی، کتاب بیان‌کننده آن است که این دو تفاوت چندانی باهم ندارند. هرکدام از روایت‌ها را اگر بخوانید می‌بینید که نگرانی‌ها، رؤیاها، خواسته‌ها و هر چیز دیگری که بوده را ایرانی‌ها هم دارند. حالا تفاوت جایی مشخص می‌شود که شما داستان زندگی یک شخص چینی و یا آمریکایی را بخوانید. آنجاست که تفاوت زیست‌جهان او با شما مشخص می‌شود. اما زیست‌جهان مهاجر افغانستانی با انسان ایرانی بسیار نزدیک به هم هستند. شما وقتی کتاب را می‌خوانید گویی داستان یک فرد ایرانی را می‌خوانید. این نشان می‌دهد که جهان دو ملت چقدر باهم درهم‌تنیده بوده و رؤیاهای مشترکی دارند. خواننده پس از مطالعه «وطن دار» احساس نمی‌کند که مهاجر افغانستانی، دیگریِ اوست. بلکه او خود را می‌یابد؛ لذا کتاب به بهترین شکل، این موضوع را لحاظ می‌کند. ما با ایرانی‌ها مشترکات نداریم بلکه یگانگی‌ها داریم.

 

گذشته از کتاب وطن دار، اثر قابل توجه دیگر آقای رجایی کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» است. شما ایده اصلی کتاب را چگونه می‌بینید؟ 

وقتی یک انسان ایرانی کتاب «وطن دار» را می‌خواند، داستان زندگی ۲۸ تن از مهاجرینی را می‌خواند که از نخبگان جامعه مهاجر هستند. او می‌بیند که در همه امور، جامعه مهاجرین با جامعه ایرانی دارای اشتراک هستند اما تفاوت در همین است که مهاجر کارت ملی یا شناسنامه ندارد.

موسوی: در این اثر نیز آقای رجایی می‌خواستند واژه خون‌شریک را به ظهور رسانده و تمام سخن ایشان در جاانداختن همین مفهوم خون‌شریکی است. ما برای هم خون داده‌ایم، از یکدیگر دفاع کرده‌ایم و خود را در خطر انداخته‌ایم؛ لذا هم روایت مهاجرینی را طرح می‌کند که برای دفاع از ایران در دوران دفاع مقدس شهید شده‌اند و هم روایت ایرانیانی را طرح می‌کند که در دفاع از مردم افغانستان در برابر ارتش شوروی شهید شده‌اند. این یعنی دو ملت ایران و افغانستان آن‌قدر برای هم عزیز هستند که حتی جان خود را نیز برای دیگری اهدا می‌کنند. این روزها که مهاجرین در سختی هستند نباید این وقایع فراموش شود. اگر مجدداً لازم شود، دوباره همین اتحاد و همدلی وجود داشته و این دو ملت برای هم خون می‌دهند. همین امروز هستند کسانی از جامعه مهاجرین که جانباز بوده و سال‌ها در بستر هستند. اینها اتفاقاً اکنون نیز از جهادی که رقم زده‌اند، ناراحت نیستند.

تمام سخن آقای رجایی این بود که ملت ایران و افغانستان از هم جدا نیستند. اینکه بالاخره یک روز خطی میان ما کشیده شده و شناسنامه و کارت ملی برای شما صادر شد، اینها نباید میان ما مرز خودی و دیگری را مشخص کند. کتاب «از دست لیلی تا جزیره مجنون» مرزهای خودی و بیگانه را جابه‌جا کرده است.

 

منع از تحصیل دردناک است

اگر در پایان می‌خواهید نکته‌ای را اضافه کنید حتماً استفاده خواهیم کرد.

موسوی: من در انتها چند جمله در خصوص خود آقای رجایی می‌خواهم سخن بگویم. جناب آقای رجایی انسان دغدغه‌مندی بود. او نگران از بین رفتن همدلی میان مردم ایران و مهاجرین به واسطه سختی‌های حضور آنان در ایران بود. او نگران بود که به‌خاطر مسائل بسیار ساده‌ای که محرومیت را برای مهاجرین به دنبال دارد، شکاف‌ها میان دو جامعه فعال شود. یکی از وجوه این محرومیت‌ها نیز همواره مسائل تحصیلی بوده است. چگونه ممکن است یک کودک فارسی‌زبان، شیعه و هم نژاد در یک کشور فارسی‌زبان و شیعه، از تحصیل منع شود؟ این قضیه دردناک است.

آقای رجایی تلاش داشت تا کینه‌ها شکل نگیرد. کسانی که محروم می‌شوند، این زخم‌ها بر تنشان باقی می‌ماند. در آینده کینه‌ها را با خود حمل می‌کنند. کودکانی که از درس محروم می‌شدند به‌خاطر نداشتن مدرک، این در آینده‌شان ماندگار خواهد بود. آقای رجایی تلاش داشت چنین اتفاقی رخ ندهد. نسل ما کسانی هستند که گلایه می‌کردند. گلایه را انسان از دوست می‌کند، در عین حالی که بدی‌ها را می‌دیدیدم خوبی‌ها را در یاد داشته و با آن خود را تسکین می‌دادیم. آقای رجایی تلاش داشت این صحنه‌های بد برای نسل‌های جدید رخ ندهد. به باور من، تمام تلاش ایشان همین بود.

 

/ انتهای پیام / 

ارسال نظر
captcha

راست افراطی با اروپا و آمریکا چه می‌کند؟

سواری‌گرفتن مخاطب از سلبریتی!

نابودی هژمونی لیبرال غربی در دانشگاه‌های آمریکا

عرفی شدن، نخستین گام جنسیت‌زدگی

در برابر عادی‌سازی شرارت و بی‌عدالتی اسرائیل مقاومت کنید

عصر کاهش جمعیت؛ چالش‌ها و راهکارها

دانشگاه‌های آمریکا، بازوهای دولت پلیسی

علم؛ قدرتی که آمریکا دارد از دستش می‌دهد!

مسئله نافهمیِ تحلیل‌های اجتماعی: کجا ایستاده‌ایم و چگونه برویم؟!

چگونه با اطلاعات نادرست مقابله کنیم؟

مدیریت مُد در بن‌بست؛ نمی‌توانیم یا نمی‌خواهیم؟

چه چیزی باعث خشونت سیاسی در آمریکا می‌شود؟

جنگ غزه مرا در هم شکست

«هاروارد» بی‌طرف نیست!

چرا ترامپ به سمت رمزارزها متمایل شد؟

قصه‌هایی از بیم و امید زنان فراری از مصائب اعتیاد!

جهان در کنار عدالت می‌ایستد یا قانون جنگلی که آمریکا از آن حمایت می‌کند؟

عرفی گرایی، زیستِ جنسی ایرانیان را تغییر داد

«بحران خشونت سیاسی» آمریکا را به کدام سمت‌وسو می‌برد؟!

نقش مدارس اسرائیل در تداوم نسل‌کشی ملت فلسطین

پرونده ها