گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ بازخوانی مفهوم سرمایه اجتماعی و بررسی آن در جامعه ایرانی، از آن روی اهمیت دارد که یکی از مهمترین مولفههای بررسی سلامت اجتماعی هر جامعه در نظر گرفته میشود. تامل در ابعاد مختلف این موضوع میتواند گرهگشای بحرانهایی باشد که در گذر ایام، گریبان گیر جامعه ما بوده است. از این رو در باب وضعیت سرمایه اجتماعی در ایران با دکتر سعید معیدفر به گفتگو نشستهایم. وی رئیس انجمن جامعهشناسی ایران، پژوهشگر و دانشیار بازنشسته گروه جامعهشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است که تخصص اصلیاش بررسی مسائل اجتماعی ایران است.
از آنجا که سرمایه اجتماعی بخش مهمی از ثروت ملی جوامع و به بیانی دیگر، مهمترین پل برای دستیابی به دیگر سرمایههاست، بدون شک رسیدن به یک فهم مشترک نظری از سرمایه اجتماعی، اولین محور گفتگوی ما خواهد بود. از نظر شما، مهمترین مختصات و ابعاد مفهومی سرمایه اجتماعی کداماند؟
وقتی که در یک جامعه، سرمایه اجتماعی قوی ظاهر نشود و انسانها به هم اعتماد نداشته باشند، وقتی که افراد با هم در امور جامعه خود مشارکت نداشته باشند، تمام اینها باعث میشود که ما وارد یک فضای انسان زدودگی و جامعه زدودگی شویم و در جامعه بیگانگی اجتماعی و سیاسی اتفاق بیفتد. انسانها از هم میگریزند، جنگ همه علیه همه شکل میگیرد و چالشها و شکافهای عمیقی در جامعه رخ میدهد.
معیدفر: اگر چه که موضوع سرمایه اجتماعی در جامعهشناسی تنها چند دهه است که اهمیتی مضاعف پیدا کرده و در کنار دیگر مفاهیم بنیادی مطرح میشود، اما باید توجه داشت که این بحث، بحث تازهای نیست. جامعهشناسان از زمان تأسیس این رشته، همواره تأکید کردهاند که هر جامعه دارای مؤلفههایی است. از مهمترین این مؤلفهها میتوان به وجود وجدان جمعی مشترک، اخلاقیات و ارزشهای اجتماعی مشترک، نمادها و آئین و رسوم و هنجارهای مشترک اشاره کرد. مضاف بر این، شرایطی که انسانها در آن با هم تعامل برقرار میکنند و باعث رشد یکدیگر میشوند، جامعه را از دیگر موجودات متمایز میکند. جامعه انسانی موجودی روبهرشد است که در آن نوآوری و خلاقیت همواره وجود دارد و امروز و دیروزش با گذشتهاش فرق میکند و این نشانه پویایی و زندهبودن یک جامعه است. اما از آنجا که در دوران مدرن - خصوصاً بعد از انقلاب صنعتی - تأکید بر این شد که پیشرفت در وجوه اقتصادی، مهمترین عامل موفقیت یک جامعه است و توسعه اقتصادی بهعنوان راه تحقق تمام امور مثل رفاه، سلامتی، ارتقا و پیشرفت در جامعه سرمایهداری انگاشته شد، تأکید بر این مهم که «اقتصاد، محور تمام امور است»، گزاره حاکم بر اداره جوامع شد. از آن پس بود که بحرانهای اجتماعی مثل نابرابریها، بیعدالتیها، مشارکتگریزیها، کشاکشها، آسیبها و تمام چالشهایی که نشئتگرفته از محور ساختن وجه اقتصادی توسعه در جامعه بود، سر برآوردند. به دنبال این وضعیت، جامعهشناسان با بازنگری در مفهوم جامعه گفتند آنچه که اهمیت دارد، سرمایه اجتماعی و نه توسعه اقتصادی است. سرمایه اجتماعی اولی بر همه چیز است و حتی سرمایه اقتصادی هم بر آن ابتناء دارد. وقتی که در یک جامعه، سرمایه اجتماعی قوی ظاهر نشود و انسانها به هم اعتماد نداشته باشند، وقتی که افراد با هم در امور جامعه خود مشارکت نداشته باشند، تمام اینها باعث میشود که ما وارد یک فضای انسان زدودگی و جامعه زدودگی شویم و در جامعه بیگانگی اجتماعی و سیاسی اتفاق بیفتد. انسانها از هم میگریزند، جنگ همه علیه همه شکل میگیرد و چالشها و شکافهای عمیقی در جامعه رخ میدهد. ازاینرو شاهد آن بودیم که تأکیدی مجدد بر روی سرمایه اجتماعی مطرح شد.
مؤلفههای اصلی سرمایه اجتماعی
اگر موافقید کمی درباره مؤلفههای سازنده سرمایه اجتماعی صحبت کنیم.
تأکید بر تقویت سرمایه اجتماعی، بازاندیشی بر روی مفهوم جامعه و تجدید حیات جامعه است. جامعهای که به دلیل محوریت یافتن اقتصاد و فناوری در حال ازدستدادن مؤلفههای بنیادین خود است.
معیدفر: بله. اتفاقاً مهمترین پیشنیاز ورود به بحث همین است. سرمایه اجتماعی چه مؤلفههایی دارد؟ مؤلفه اول اعتماد است. انسانها باید در جامعه به هم اعتماد داشته باشند. اگر اعتماد نباشد، سنگ روی سنگ بند نمیشود و اصلاً کاری از پیش نمیرود. داستان چوپان دروغگو به همین مهم اشاره دارد که وقتی زمینه بیاعتمادی به وجود میآید، دیگر آدمها هیچگاه به تعهد متقابلشان عمل نمیکنند. انسانها با هم تعامل دارند و بر اساس این تعامل به هم اعتماد میکنند، روی حرف هم حساب میکنند و جایگاهها را در نظر میگیرند. اعتماد به شخصیتها، اعتماد به دیگران و اعتماد به حکومت که همگی اینها اعتمادی عام هستند، لازمه بقای هر جامعه است.
مؤلفه دوم مشارکت است. اگر انسانها با هم در زندگی جمعی مشارکت نکنند، اصلاً جمعی شکل نمیگیرد و جامعهای به وجود نمیآید. انسانها باید عهدهدار مسئولیت شوند، نسبت به یکدیگر تعهد داشته باشند و اینطور نباشد که فقط از هم توقع داشته باشند، بلکه باید در زندگی با یکدیگر مشارکت و همکاری کنند. مسئله مشارکت خیلی مسئله مهمی است. شما گاهی اوقات میبینید که متأسفانه جهان امروز، جهانی یکطرفه شده است؛ یعنی مثلاً حکومت رابطه یکطرفه با مردم دارد و میگوید که من وظیفه دارم یک کارهایی را برای مردم انجام بدهم، اما تکلیف متقابل جامعه نسبت به حکومت تعریف نمیشود و اتفاق نمیافتد. در نتیجه این وضعیت است که بنیانهای اعتمادی ضعیف میشود، مشارکت پایین میآید و چالشهایی مهم در جامعه شکل میگیرد. ازاینرو تأکید بر تقویت سرمایه اجتماعی، بازاندیشی بر روی مفهوم جامعه و تجدید حیات جامعه است. جامعهای که به دلیل محوریت یافتن اقتصاد و فناوری در حال ازدستدادن مؤلفههای بنیادین خود است.
حضور پایدار یعنی مشارکت واقعی مردم
آقای دکتر فرمودید که مشارکت اجتماعی یکی از شاخصههای مهم بررسی وضعیت سرمایه اجتماعی در هر جامعهای است. زمانی که با هجمه مردم برای کمکرسانی به آسیبدیدگان در حوادثی مثل سیل و زلزله مواجه میشویم، آیا این میتواند نشانی از سرمایه اجتماعی قوی در یک جامعه باشد؟
معیدفر: میتوانیم بگوییم که این هم بخشی از مشارکت اجتماعی است، اما این مشارکت پایدار نیست.
چرا؟ چون بر پایه احساسات مردم استوار است؟
معیدفر: دقیقاً. هر انسانی وقتی رنج دیگری را میبیند، نمیتواند ساکت باشد و تلاش میکند تا کاری انجام دهد و این برخاسته از یک حس ذاتی است. اما آن چیزی که به آن مشارکت اجتماعی گفته میشود، خیلی عمیقتر و پایدارتر است. نکته مهم این است که مشارکت اجتماعی را باید در زندگی روزمره تجربه کرد. اگر مشارکت مقطعی، لحظهای و احساسی باشد، خودش ممکن است مسئلهزا شود. در مثل میگویند «از قضا سرکنگبین صفرا فزود.» اگر روشنتر بخواهم بگویم؛ چون پیشزمینههای حضور عظیم انسانها برای خدمت و نهادهای سازمانیافته برای مشارکت افراد وجود ندارد، ممکن است این هجوم، مشکلساز شود. در نهایت در موضوع سرمایه اجتماعی، مهم مشارکت پایدار در زندگی روزمره است. اینکه من بهعنوان عضوی از جامعه در نهادهای متنوع اجتماعی مشارکت داشته باشم و به نحوی در حوزههای مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه نقش داشته باشم و اثرگذار باشم.
عنصر بیرونی معمولاً مخرب است
آقای دکتر! اقسام مشارکت در امور جامعه یکی از پایههای تقویت و یا تضعیف سرمایه اجتماعی در بطن هر جامعهای است و اگر بخواهیم نسبت مردم با حکومت را در این موضوع مورد بررسی قرار دهیم، شاید بتوانیم اینگونه بگوییم که اینها به نحوی در طول هم قرار دارند و میتوانند یکدیگر را تقویت و یا تضعیف کنند. وقتی هر دو طرف، احساس مشارکت یا نقشآفرینی سیاسی نداشته باشند، ممکن است بهمراتب، مشارکت اجتماعی ضعیفتری داشته باشند و به همین منوال فرهنگ مشارکت در آن جامعه کمرنگتر شود و این اتفاقات در طول هم قرار میگیرند. سؤال من اینجاست که مسئولیت تقویت یا تضعیف مؤلفههای بنیادین سرمایه اجتماعی به عهده کیست؟
بهعبارتدیگر، سرمایهداری آمد و به نحوی سعی کرد مداخلات را هنجارمند کند. این مداخلات تا حدی زمینههای پیشین مشارکت اجتماعی را بههمریخته و فرصت شکلگیری یک زندگی اجتماعی نوین که در آن سرمایهها تداوم پیدا کنند را از بین برده است
معیدفر: طبیعتاً مسئولیت اصلی به عهده خود مردم و جامعه است. اتفاقاً به شما بگویم زمانی که یک عنصر بیرونی مداخله میکند، همه چیز به هم میریزد. ما نمیتوانیم یک امر بیرونی را بر جامعه حاکم کنیم. صدها سال هر جامعهای برای خود حیاتی داشته و الزاماً کسی هم نبوده که به جوامع کمک کند، مردم خودشان دستگیر یکدیگر بودند، همکاری و تعامل داشتند و از هم حراست میکردند و اگر نیاز بود، به یکدیگر کمک میکردند. در اجتماعات پیشین، این وضعیت همواره به طور طبیعی اتفاق میافتاده است. مسئلهای که در دنیای مدرن روی داده، مداخله از بیرون است. بهعبارتدیگر، سرمایهداری آمد و به نحوی سعی کرد مداخلات را هنجارمند کند. این مداخلات تا حدی زمینههای پیشین مشارکت اجتماعی را بههمریخته و فرصت شکلگیری یک زندگی اجتماعی نوین که در آن سرمایهها تداوم پیدا کنند را از بین برده است. با شکلگیری دولت - ملتها یا حکومتهایی که به یکباره از بالا و با قدرت بیچونوچرا آمدهاند، تمام آن بسترهای معمول و مرسوم جامعه را برای مشارکت اجتماعی از بین بردند. از همین روست که این طرز فکر و نگاه جبران ضعف سرمایه اجتماعی در یک جامعه توسط حکومت، از اعتبار ساقط شده و امروزه بر این باورند که دولتها تا آنجا که ممکن است، باید از مداخله اجتناب کنند و در حاشیه بمانند. در قدیم هم اینگونه بود و نهادهای اجتماعی عملکرد و نیروی خودشان را داشتند و امپراطوریها در زندگی اجتماعی یا اقتصادی مردم دخالت نمیکردند و فقط به هنگام تأمین امنیت مثل زمان جنگ از نیروی مردم کمک میگرفتند؛ اما با شکلگیری دولت - ملتهای جدید این رویه تغییر کرده و بر آن شدند تا فرهنگ و زبان و ارزشها را همشکل و متحد سازند و اینگونه همه چیز را به هم ریختند. در ادامه این روند است که سرمایه اجتماعی تضعیف میشود.
بسترهای حیات اجتماعی را احیا کنیم
بهترین کار برای تقویت سرمایه اجتماعی این است که دولت بهتدریج و نه یکباره، از امور اجتماعی عقبنشینی کند و بگذارد که جامعه خودش باشد تا نهادهای اجتماعی دوباره شکل بگیرند؛ چرا که مردم زمینههای حیات اجتماعی را در خودشان دارند
بهترین کار برای تقویت سرمایه اجتماعی این است که دولت بهتدریج و نه یکباره، از امور اجتماعی عقبنشینی کند و بگذارد که جامعه خودش باشد تا نهادهای اجتماعی دوباره شکل بگیرند؛ چرا که مردم زمینههای حیات اجتماعی را در خودشان دارند. هرگاه در جامعه احساس شود که مشارکت مردم در امور اجتماعی کمرنگ شده و اعتمادی وجود ندارد، دولت تلاش میکند که بهصورت تصنعی آن را ایجاد کند. مثل خیلی از شورشها و اعتراضاتی که اتفاق میافتد و شما میبینید که یک نوع همبستگی اجتماعی بین معترضان وجود دارد که در زندگی روزمره افراد جامعه آن را نمییابید. این نشان میدهد که زمینه تحقق مشارکت اجتماعی در میان مردم وجود دارد، اما چون در بستر معمول جامعه امکانپذیر نیست، این نیرو میآید و به شکلی تصنعی خودش را در قالب یک شورش یا اعتراض نشان میدهد؛ بنابراین به نظر میرسد نمیتوانیم بگوییم این عامل اولیه است یا ثانویه، یا بگوییم مشارکت سیاسی مهمتر است یا مشارکت اجتماعی و... مهم این است که ما ببینیم با بسترهای اصلی حیات اجتماعی چه کردهایم. کاش اجازه دهیم که جامعه راه خودش را برود. در این صورت، سرمایه اجتماعی خودبهخود تقویت میشود.
مسئولیت اصلی تقویت سرمایه اجتماعی با خود مردم و جامعه است. این نگاه مکانیکی که ضعف در سرمایه اجتماعی یک جامعه را حکومت باید جبران کند، از اعتبار ساقط شده و امروزه بر این باورند که دولتها تا آنجا که ممکن است باید از مداخله اجتناب کنند و در حاشیه بمانند. پس بهترین کار برای تقویت سرمایه اجتماعی این است که دولت بهتدریج و نه به یکباره، از امور اجتماعی عقبنشینی کند تا نهادهای اجتماعی دوباره شکل بگیرند چرا که مردم زمینههای حیات اجتماعی را در خودشان دارند.
توسعه آمرانه یعنی نابودی سرمایه اجتماعی
اگر موافقید کمی درباره همین مفاهیم و تئوریها در نسبت با فضای جامعه ایرانی صحبت کنیم. شما بهتر از ما میدانید که طی پژوهشهای انجام شده - که البته خیلی هم دقیق و روشن منتشر نمیشوند - فاکتورهایی چون امید و رضایت اجتماعی در بحث سرمایه اجتماعی دچار افت شدهاند. مخصوصاً در پنج سال اخیر و با توالی اتفاقات مهمی که افتاده، همه را به این نتیجه رسانده که هشدارهایی از طرف جامعه به صدا درآمدهاند و برخی اتفاقات تأثیرگذار روی دادهاند که سرمایه اجتماعی را در کشورمان با خطر مواجه ساخته است. نظر شما دراینرابطه چیست؟
دقیقتر اینکه انقلاب واکنشی بود به مشکلاتی که پیشتر وجود داشت و قبلاً پیشبینی شده بود که این روند توسعه آمرانه و از بالا، نهایتاً به نابرابری اجتماعی میرسد و سرمایه اجتماعی را از بین خواهد برد.
معیدفر: یک نکته مهم را باید به شما متذکر شوم. ببینید! تحولات حوزه اجتماعی به یکباره رخ نمیدهد و اتفاقاتی که در بازههای زمانی مختلف روی میدهند، حتماً تأثیر خود را میگذارند. از سال ۱۳۵۳ که پیمایش بررسی وضعیت سرمایه اجتماعی در ایران توسط دکتر علی اسدی مورد بررسی قرار گرفت، هشدارهایی داده شد که تصمیمسازیهای حاکمان در حال به بنبست رساندن جامعه است. فیالواقع نادیدهگرفتن تحولات و تغییرات جامعه در آن زمان، موجب بهوقوعپیوستن انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ شد. دقیقتر اینکه انقلاب واکنشی بود به مشکلاتی که پیشتر وجود داشت و قبلاً پیشبینی شده بود که این روند توسعه آمرانه و از بالا، نهایتاً به نابرابری اجتماعی میرسد و سرمایه اجتماعی را از بین خواهد برد. انقلاب خود یک نوع واکنش به فقدانهای زندگی اجتماعی روزمره در شرایط خاص بود. در حقیقت زمانی که یک مسیری به اشتباه شکل میگیرد و حاکمان فکر میکنند که این نقیصه را میتوانند حل کنند و مسیر خود را به شکل قبل ادامه میدهند، بروز این اتفاقات ناگزیر است. از سوی دیگر، توجه به این نکته را مهم میدانم که جامعه ایرانی باتوجهبه شرایط خاص زمان جنگ و بهخاطر احساس ناامنی ناشی از آن، در دورهای تأمین نیازهایش را به تعویق انداخته است. اما با گذر از دوران جنگ، کمکم احساس میشود که این روند، نابرابریها و آسیبهای اجتماعی و بسیاری از دیگر بحرانها و مشکلات اجتماعی را به وجود آورده است. بهمرور فرایندهای توسعه در وجوه مختلف شکل میگیرند و از جهاتی هم مشکلات را برطرف میکنند، اما از سوی دیگر هم نیاز به مشارکت اجتماعی را عمیقتر میسازند. مثلاً بعد از سال ۱۳۷۶، بهتدریج حاکمیت توهمی نسبت به روندهای توسعه پیدا کرد که باعث شد دیگر اجازه ادامه روند توسعه را ندهد. پس طبیعی است که مسائل و مشکلات جامعه روی هم تلمبار شود و حتی خود را به دیگر عرصههای اجتماع میرساند. نتیجه ادامه این وضعیت، خود را در مشارکت سیاسی - اجتماعی سال ۱۳۸۸ بروز میدهد، اما باز هم نادیده گرفته میشود. این مسئله باز هم در اعتراضات بعدی و در سال ۱۳۹۲ بروز پیدا میکند و باز هم پس زده میشود. در واقع، جامعه دائماً میخواهد مشارکت داشته باشد، اما نه راهی برای این مشارکت به شکل اعتراضی مییابد و نه حاکمیت ایدهای درباره این راهسازی دارد. نهایتاً کار به جایی میرسد که در سال ۱۳۹۶ میبینیم جامعه تقریباً اعتماد خود را نسبت به حاکمان برای اینکه بتواند اوضاع را درست کند، از دست میدهد. در سال ۱۳۹۶ مردم با حضور در انتخابات میخواستند مشارکت گستردهای داشته باشند تا پس از این مشارکت سیاسی، مشارکت به وجوه دیگر اجتماعی و فرهنگی هم کشیده شود، اما متأسفانه این اتفاق نمیافتد و نهایتاً میبینید که بلافاصله در همان سال، اعتراضات جدیدی شروع میشود و تا سال ۱۳۹۸ ادامه پیدا میکند و بعد هم در سالهای ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱ این مسیر اعتراضی وجود دارد و مشارکت اجتماعی روزبهروز کمرنگتر میشود. به بیان روشنتر، از سال ۱۳۹۶، کمکم شاهد دستاوردها و پیامدهای ناشی از عدم توجه به سرمایههای اجتماعی و ویران شدن آن هستیم و نتیجه این شده که هر روز ناامیدی و نگرانی نسبت به آینده بیشتر میشود، ارزشهای اجتماعی سستتر شده و در واقع زمینههای نابسامانی اجتماعی شکل میگیرد.
آغاز سیر بیاعتمادی در نخبگان از قبل انقلاب
از سویی دیگر، بیاعتمادی به نخبگان هم به طرز نگرانکنندهای بالا رفته و این خطر بسیار بزرگی است؛ چرا که بههرحال نخبگان کسانیاند که باید محل اعتماد و رجوع جامعه باشند. اینها برای روز مبادا سرمایه بزرگی هستند و متأسفانه ما در ایران همه اینها را ویران کردهایم و چهرهها را منکوب ساختهایم و از رهگذر اختلافات سطحی و ساده، گاهی اینان را لکهدار کردهایم. در واقع، دیگر نهتنها حرفی از جامعه شنیده نمیشود، بلکه حتی سهم مشارکتی هم برای آن در نظر گرفته نمیشود. در این زمان است که با فرار افراد و مهاجرت گسترده، ناامیدی و مشکلات متعدد دیگر روبرو میشویم. پس تضعیف سرمایه اجتماعی، یکباره و دفعتاً در جامعه ما اتفاق نیفتاده است و یک سیر تاریخی دارد که این سیر تاریخی به نظر من قبل از انقلاب شروع شده است.
در جامعه ایرانی، زمانی که به انتخابات نزدیک میشویم، به جای عقل، احساسات مردم به کار گرفته میشود. انتخابات در واقع یک نوع مشارکت است که نیاز به بنیانهای پیشین و مقدماتی دارد؛
شما فرمودید مشارکت اجتماعی باید در فعالیتهای روزمره افراد جامعه اتفاق بیفتد. آیا رفتار و مشارکت سیاسی مردم در زمان انتخابات نمیتواند نشانی از انسجام اجتماعی باشد؟
معیدفر: متأسفانه ما شیپور را از سر گشادش نواختهایم. در جامعه ما، تمهیداتی برای انتخابات اندیشیده نشده است. انتخابات امری یکروزه نیست که عدهای بیایند نامزد شوند و عدهای دیگر هم رأی بدهند. این شکل جدیدی از بیعت زمان قدیم است. در دوران مدرن، انتخابات بدون وجود احزاب و نهادهای سیاسی مستقل و مستمر و پایدار، امری نا به جا است. در جامعه ایرانی، زمانی که به انتخابات نزدیک میشویم، به جای عقل، احساسات مردم به کار گرفته میشود. انتخابات در واقع یک نوع مشارکت است که نیاز به بنیانهای پیشین و مقدماتی دارد؛ یعنی افراد اول باید نگرش داشته باشند. دیدگاههای مختلفی وجود داشته باشد و یک نوع جدالی بین جریانهای فکری و برنامههای آنها اتفاق بیفتد. باید تحزب وجود داشته باشد. افراد باید در کنار هویت صنفی خود، هویت سیاسی هم داشته باشند تا انتخابات در معنای حقیقی خود بتواند شکل بگیرد.
اگر در فضای تاریخی جامعه ایرانی هم بخواهیم این موضوع را بررسی کنیم، انتخابات دلالت بر همین روند دارد. در دورههایی که شرایط برای حضور رقابتی افراد در انتخابات بهتر بوده، مشارکت هم بالاتر بوده و اکنون همان افراد که با مسئله انتخابات در این شرایط مواجه میشوند، موضع دیگری میگیرند.
معیدفر: شما ببینید حتی در همان سال ۱۳۷۶ هم فردی مثل آقای خاتمی میگوید من برای اینکه بد نشود به انتخابات آمدهام و نه به دلایل تشکیلاتی و تحزبی! حتماً با من موافقید که خیلی مواقع رأیدادن در ایران بغضا لمعاویه بوده و برای همین است که میگویم هیچگاه در کشور ما انتخابات در معنای واقعی خودش تحقق پیدا نکرده است. شاید بتوانیم بگوییم که در صدر مشروطیت - آن هم نه به شکل مردمیاش، بلکه در هیبت جریان بازاری و روحانیت - انتخابات شکل گرفت؛ یا مثلاً در دهه ۳۰ مشارکت در انتخابات معنایی داشته و الان کمتر وقتی است که انتخابات در معنای واقعی خود شکل میگیرد؛ چرا که انگیزهها در انتخابات، انگیزههای عقلانی نبوده و احساسی است. این نامش سرمایه اجتماعی نیست. سرمایه اجتماعی معنای خاص خودش را دارد. سرمایه اجتماعی، ابتناء اخلاقی و عقلانی دارد و یکی از مهمترین وجوهش اعتماد است. در جامعهای که قطبی شده و سرمایه اجتماعی در آن در حال تحلیلرفتن است، حتی این نوع انتخابات، خودش سرمایه زداست؛ چرا که زمینهای برای جنگ همه علیه همه میشود و این سرمایه اجتماعی نیست.
لزوم احیای نهادهای حیاتی
آقای دکتر بهعنوان سؤال آخر، شما چه نسبتی میان بحرانهای اجتماعی در یک جامعه با وضعیت سرمایه اجتماعی و میزان ضعف و قوت آن میبینید؟ میخواهم بدانم از نظر شما بین این دو مؤلفه ارتباط معناداری وجود دارد؟
سرمایه اجتماعی در بستر جامعه شکل میگیرد. وقتی که جامعهشناسان از فروپاشی اجتماعی صحبت میکنند، به این معناست که جامعه تمام نهادهایش تضعیف شده و حتی شما میبینید که امروزه در نهاد خانواده هم نزاع وارد شده است؛ درحالیکه خانواده تنها نهاد به رسمیت شناخته شده جامعه ماست.
معیدفر: همانطور که گفتم، سرمایه اجتماعی در بستر جامعه شکل میگیرد. وقتی که جامعهشناسان از فروپاشی اجتماعی صحبت میکنند، به این معناست که جامعه تمام نهادهایش تضعیف شده و حتی شما میبینید که امروزه در نهاد خانواده هم نزاع وارد شده است؛ درحالیکه خانواده تنها نهاد به رسمیت شناخته شده جامعه ماست. زمانی ما میگفتیم نهاد خانواده در نبود نهادهای اجتماعی دیگر، جامعه را حفظ کرده است. سیستم حاکم هم نظرش بر این بود که ما یک نهاد در جامعه داشته باشیم کافی است، اما توجه ندارند که حتی در گذشته هم نهاد خانواده در جامعه هیچگاه تنها نبوده است. خانواده به طایفه، طایفه به قوم و قوم به قبیله وصل بوده و در نهایت یک مجموعه عظیمی از نهاد خانواده، حمایت و حراست میکرده است؛ چرا که نهاد خانواده بهتنهایی نمیتواند تمام مسائل و مشکلات جامعه را مدیریت و حل کند. اما امروزه کار بهقدری سخت شده و عرصه تنگ شده که جوانان حاضر نیستند زیر بار تشکیل خانواده و مسئولیت آن بروند. ما نهادهای جامعه را سست کردهایم، هویت شهری را از بین بردهایم، نهادهای مدنی را امنیتی کردهایم، اجازه هیچ نوع هویت صنفی نمیدهیم و اینگونه جامعه محل جنگ افراد با یکدیگر شده است؛ درحالیکه قرار بود بستر تعامل اجتماعی باشد. در فقدان نهادهای بنیادین جامعه و سرمایه اجتماعی و در نبود مشارکت اجتماعی، این طبیعی است که جامعه تبدیل به جمعیت عظیمی شود که در آن همه برای تأمین منافع خود حاضرند دیگری را از بین ببرند یا حاضرند دیگری را منکوب کنند، چرا که احساس حمایت از سوی جامعه نمیگیرند و اینگونه میشود که افراد تنها پیگیر منافع خود هستند و این زمان است که بحرانها از دل این وضعیت شکل میگیرند. زمانی که جامعه زنده و پویا نباشد، اقتصاد در مسیر درست خود نخواهد بود و اینگونه میشود که وضعیت اقتصاد دیگر سالم نیست و هر روز فساد جدیدی به وجود میآید. وقتی که جامعهای در شکل سامانیافته خود نباشد و ما فقط با جمعیت عظیمی روبرو باشیم، افراد برای پیگیری منافع و رفع مشکلات خود در برابر جامعه میایستند و اینگونه بحرانها پدید میآیند و این دور باطل شکل میگیرد. این بحرانها سرمایه اجتماعی را نابود میکنند و نبود سرمایه اجتماعی، بحرانزاست و این چرخه معیوب همواره به همین شکل ادامه پیدا میکند.
/ انتهای پیام /