هشدار مهم استاد مشهور دانشگاه هاروارد؛

آمریکا در مسیر فروپاشی قرار دارد؛ درست مانند شوروی

آمریکا در مسیر فروپاشی قرار دارد؛ درست مانند شوروی
ما می‌توانیم به خود بگوییم که بسیاری از مشکلات معاصر ما نتیجه نیرو‌های خارجی هستند که یک کمپین چند دهه‌ای تضعیف را پیش می‌برند. آنها مسلماً تلاش کرده‌اند، همان‌طور که سیا سعی کرد تا حداکثر توان خود را برای تضعیف حاکمیت شوروی در دوران جنگ سرد به کار گیرد. با این حال، ما همچنین باید به این احتمال فکر کنیم که اقدامات خود ما نیز به تضعیف آمریکا منجر شده است؛ درست همان‌طور که شوروی بسیاری از کار‌های مشابه را با خود انجام داد.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «نیل فرگوسن» [۱] مورخ صاحب‌نام و متخصص اسکاتلندی تاریخ اقتصاد و استاد دانشگاه هاروارد در مطلبی که وب‌سایت «The Free Press» آن را منتشر کرده است هشدار می‌دهد که آمریکا نیز مانند شوروی در مسیر فروپاشی قرار دارد. به گفته وی تمامی بحران‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که شوروی در سال‌های آخر قبل از فروپاشی با آن دست‌وپنجه نرم می‌کرد در آمریکای کنونی نیز وجود دارد. به گفته وی این یک خوش‌خیالی است که مشکلات داخلی آمریکا مانند شوروی به فروپاشی آن منجر نمی‌شود. آن چه که به هشدار «فرگوسن» وزن می‌دهد جایگاهی است که وی در جریان نئومحافظه‌کار و حزب جمهوری‌خواه دارد. وی به دلیل تحصیلات و تدریس در دانشگاه‌های طراز اول غرب مثل هاروارد، آکسفورد، کمبریج، استنفورد و مدرسه اقتصاد لندن جایگاه بسیار بالایی در محافل آکادمیک، سیاسی و رسانه‌ای غرب دارد. وی در سال ۲۰۰۴، به‌عنوان یکی از ۱۰۰ نفر اثرگذار در دنیا از سوی مجله تایم معرفی شد کتاب‌های «برآمدن پول»، «آیا قرن ۲۱ به چین تعلق دارد»، «برج و میدان» از وی تا کنون به فارسی ترجمه شده است. فرگوسن در آثار خود که پیش از این منتشر شده است نیز درباره علل سقوط غرب و ظهور شرق آثاری را منتشر کرده است. وی بر این باور است که در چهار قرن گذشته عناصر مهم در توسعه و سازمان‌دهی اقتصادی مدرن در انحصار مطلق اروپای غربی و آمریکای شمالی بود. تحت‌تأثیر این پیشرفت‌های اقتصادی در اوایل قرن بیستم چند امپراتوری غربی، از جمله آمریکا، بریتانیا و فرانسه، کنترل ۶۰ درصد از جمعیت و مساحت کره زمین را در اختیار خود داشته و صاحب ۷۴ درصد از کل اقتصاد جهانی بودند. اما از نیمه قرن بیستم به این‌سو دولت‌های غیرغربی یکی پس از دیگری شروع کردند به نمونه‌برداری از این عناصر و به‌کارگیری آنها در الگوی اقتصادی و سیاسی کشور‌های خود. «نیل فرگوسن» می‌گوید: عامل دیگر، عادت غربی‌ها به انتقال رمز موفقیت‌های خود به دیگران و فراموش‌کردن آنهاست.

 

شباهت‌های آمریکا و شوروی

عبارت کنایه‌آمیز «آمریکای اواخر شوروی» توسط تاریخ‌نگار دانشگاه پرینستون، «هارولد جیمز» [۲]، در سال ۲۰۲۰ ابداع شد. از آن زمان به بعد با شروع جنگ سرد – جنگ سرد دوم - این موضوع بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. من اولین بار در سال ۲۰۱۸ اشاره کردم که ما در جنگ سرد دوم هستیم. در مقالاتی برای «نیویورک تایمز» و «نشنال ریویو»، سعی کردم نشان دهم که چگونه جمهوری خلق چین اکنون فضای خالی شده توسط اتحاد جماهیر شوروی را در زمان فروپاشی آن در سال ۱۹۹۱ اشغال کرده است.

در جنگ سرد جدید که بین آمریکا و چین شروع شده است ممکن است به‌جای چین آمریکا مثل شوروی فروبپاشد.

این دیدگاه در حال حاضر کمتر از آن زمان بحث‌برانگیز است. چین آشکارا نه‌تن‌ها یک رقیب ایدئولوژیک است؛ بلکه به‌شدت به مارکسیسم-لنینیسم و حکومت تک‌حزبی متعهد است. همچنین یک رقیب تکنولوژیک است. چین تنها رقیب آمریکا در زمینه‌هایی مانند هوش مصنوعی و محاسبات کوانتومی است. چین یک رقیب نظامی است، با نیروی دریایی که در حال حاضر بزرگ‌تر از نیروی دریایی ما است و یک زرادخانه هسته‌ای که به‌سرعت در حال پیشرفت است. پکن یک رقیب ژئوپلیتیکی است که نه‌تن‌ها در منطقه هند-پاسیفیک بلکه همچنین از طریق بازو‌های نیابتی خود در اروپای شرقی و جا‌های دیگر خود اظهار وجود می‌کند.

اما اخیراً متوجه شدم که در این جنگ سرد جدید، ما - و نه چینی‌ها - ممکن است شوروی باشیم. این کمی شبیه به لحظه‌ای است که کمدین‌های بریتانیایی، «دیوید میچل» [۳] و «رابرت وب» [۴]، در حال بازی به‌عنوان افسران «وافن-اس-اس» [۵] در اواخر جنگ جهانی دوم، سؤال جاودانه‌ای را می‌پرسند: «آیا ما بد‌ها هستیم؟»

من تصور می‌کنم دو ملوان آمریکایی روزی از خود می‌پرسند؛ شاید در حالی که ناو هواپیمابرشان در نزدیکی تنگه تایوان زیر پایشان غرق می‌شود: آیا ما شوروی هستیم؟ بله، من می‌دانم که شما چه خواهید گفت. بین اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده ناکارآمدی که استالین ایجاد کرد و به وارثانش به ارث گذاشت که به‌محض تلاش «میخائیل گورباچف» برای اصلاح آن سقوط کرد، و اقتصاد بازار پویایی که ما آمریکایی‌ها به آن افتخار می‌کنیم، دنیایی تفاوت وجود دارد. سیستم شوروی منابع را هدر داد و تقریباً کمبود کالا‌های مصرفی را در قلمروی خود موجب شد. سیستم بهداشت و درمان شوروی به دلیل بیمارستان‌های فرسوده و کمبود مزمن تجهیزات فلج شده بود. فقر شدید، گرسنگی و کار کودکان وجود داشت.

امروزه در آمریکا، چنین شرایطی فقط در یک‌پنجم پایین توزیع اقتصادی وجود دارد، اگرچه میزان وجود آنها واقعاً وحشتناک و تأسف‌آور است. مرگ‌ومیر نوزادان در اوایل شوروی حدود ۲۵ در ۱۰۰۰ بود. این رقم در آمریکا در سال ۲۰۲۱ میلادی ۵.۴ بود، اما برای مادران تنها در دلتای «می سی سی پی» یا «آپالاشیا» [۶] این رقم به ۱۳ در ۱۰۰۰ می‌رسد.

اقتصاد آمریکا ممکن است امروز مورد حسرت و غبطه سایر نقاط جهان باشد، اما به یاد داشته باشید که چگونه کارشناسان آمریکایی در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ درباره اقتصاد شوروی به صورت مبالغه آمیزی تعریف و تمجید می‌کردند.

ممکن است استدلال کنید که مقایسه با اتحاد جماهیر شوروی غیرقابل‌قبول است. از نزدیک به موضوع نگاه کنید. یک «محدودیت نرم بودجه» مزمن در بخش دولتی که نقطه‌ضعف کلیدی نظام شوروی بود؟ من نسخه‌ای از آن را در کسری بودجه آمریکا می‌بینم که توسط دفتر بودجه کنگره پیش‌بینی‌شده است که برای آینده قابل‌پیش‌بینی از ۵ درصد تولید ناخالص داخلی تجاوز کند و تا سال ۲۰۵۴ به طور غیرقابل اجتنابی به ۸.۵ درصد افزایش یابد. ورود دولت مرکزی به فرآیند تصمیم گیری سرمایه گذاری؟ من این را نیز می‌بینم، علی‌رغم هیاهویی که پیرامون «سیاست صنعتی» دولت بایدن وجود دارد.

اقتصاددانان همچنان به ما وعده معجزه‌ای از بهره‌وری ناشی از فناوری اطلاعات، و اخیراً هوش مصنوعی را می‌دهند. اما متوسط نرخ رشد سالانه بهره‌وری در بخش تجارت غیرکشاورزی ایالات متحده از سال ۲۰۰۷ تنها ۱.۵ درصد مانده است که فقط اندکی بهتر از سال‌های اسف بار ۱۹۷۳-۱۹۸۰ است. اقتصاد آمریکا ممکن است امروز مورد حسرت و غبطه سایر نقاط جهان باشد، اما به یاد داشته باشید که چگونه کارشناسان آمریکایی در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ درباره اقتصاد شوروی به صورت مبالغه آمیزی تعریف و تمجید می‌کردند.

 

ارتش ضعیف و پر هزینه

با این حال، شما همچنان اصرار دارید که شرایط آمریکا با شوروی فرق می‌کند و اتحاد جماهیر شوروی بیش از اینکه یک ابرقدرت باشد، یک بیمار بود، در حالی که آمریکا در حوزه فن آوری نظامی و قدرت آتش رقیبی ندارد و در این حوزه‌ها هیچ کشوری هم‌طراز آمریکا نیست.

در واقع، این‌گونه نیست همان‌طور که گزارش تازه منتشر شده سناتور «راجر ویکر» [۷] به‌وضوح نشان می‌دهد ما یک ارتش داریم که هم‌زمان هم پرهزینه و هم ناتوان از انجام وظایفی است که با آن محول شده است. در این گزارش آمده است: «ارتش آمریکا برای رویارویی با سخت‌ترین دشمنان خود آماده نیست این، نتیجه اجتناب‌ناپذیر سال‌ها استقرار طولانی‌مدت، کمبود بودجه، اولویت‌های تعریف نشده، تغییر شدید سیاست‌های امنیتی، نظم و انضباط بسیار ضعیف در اجرای برنامه‌ها و عدم جدیت عمیق در سراسر تشکیلات امنیت ملی، حتی در شرایطی است که تهدیدات علیه منافع آمریکا افزایش‌یافته است.»

درست مانند شوروی قبل از فروپاشی مردم آمریکا نیز به بسیاری از نهاد‌های عمومی این کشور بدبین هستند.

وقتی گزارش ویکر را می‌خواند و به شما نیز توصیه می‌کنم که همین کار را انجام دهید مدام به یاد سخنان رهبران مختلف شوروی تا پایان تلخ آن دوران می‌افتادم: اینکه ارتش سرخ بزرگ‌ترین و بنابراین کشنده‌ترین ارتش در جهان بود. در روی کاغذ، اینطور بود. اما کاغذ همان چیزی بود که خرس شوروی از آن ساخته شده بود. این کشور حتی نتوانست در جنگ افغانستان پیروز شود، باوجود ده سال مرگ و ویرانی. (حالا، چرا این موضوع به نظر آشنا می‌آید؟)

بر روی کاغذ، بودجه دفاعی آمریکا در واقع فراتر از بودجه سایر اعضای ناتو است. اما این بودجه دفاعی واقعاً چه چیزی برای ما به ارمغان می‌آورد؟ همان‌طور که «ویکر» استدلال می‌کند این بودجه برای مقابله با «ائتلاف علیه دموکراسی» که چین، روسیه، ایران و کره شمالی به‌شدت در حال ایجاد آن هستند، کافی نیست.

به گفته ویکر، «ارتش آمریکا با کمبود تجهیزات مدرن، کمبود بودجه برای آموزش و نگهداری و با یک عقب‌ماندگی عظیم زیرساختی مواجه است... این ارتش بسیار ضعیف است به‌طوری که نمی‌تواند تمام مأموریت‌های محول شده را در سطح معقولی از ریسک انجام دهد. دشمنان ما این را تشخیص می‌دهند و این موضوع آنها را جسورتر و تهاجمی‌تر می‌کند»؛ و همان‌طور که در جا‌های دیگر اشاره کرده‌ام، دولت فدرال تقریباً به‌طورقطع در سال جاری میلادی (۲۰۲۴) بیش از هزینه‌های دفاعی برای بخش بدهی هزینه خواهد کرد و این وضعیت بدتر نیز خواهد شد. بر اساس گزارش اداره کنگره بودجه، سهم تولید ناخالص داخلی که به پرداخت‌های بهره بر روی بدهی فدرال اختصاص می‌یابد، تا سال ۲۰۴۱ دوبرابر میزان هزینه‌ای خواهد بود که ما برای امنیت ملی صرف می‌کنیم. این امر تا حدی به این دلیل است که هزینه رو به افزایش بدهی، بودجه دفاعی را از ۳ درصد تولید ناخالص داخلی در سال جاری به ۲.۳ درصد در ۳۰ سال آینده کاهش خواهد داد. این کاهش در زمانی که تهدیدات ناشی از محور جدید به رهبری چین آشکارا در حال افزایش است، معنی ندارد.

 

حکومت سالخوردگان

حتی شباهت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی پیدا کرده‌ام برای من جالب‌تر است. رهبری سالخوردگان [۸] یکی از ویژگی‌های بارز رهبری در اواخر دوران شوروی بود که با پیری «لئونید برژنف» [۹]، «یوری آندروپوف» [۱۰] و «کنستانتین چرننکو» [۱۱] تجسم‌یافته بود.

اما طبق استاندارد‌های کنونی آمریکا، رهبران متأخر شوروی چندان هم پیر نبودند. «برژنف» ۷۵ساله بود که در سال ۱۹۸۲ درگذشت، اما هفت سال قبل از آن اولین سکته مغزی بزرگ خود را تجربه کرده بود. «آندروپوف» تنها ۶۸ سال داشت که جانشین «برژنف» شد، اما تنها چند ماه پس از تصدی این سمت، دچار نارسایی کلی کلیه شد. «چرننکو» ۷۲ساله بود که به قدرت رسید. او در آن زمان یک بیمار ناامید بود که از بیماری‌های مختلفی مانند «آمفیزم»، «نارسایی قلبی»، «برونشیت»، «پلورزی» و «ذات‌الریه» رنج می‌برد.

کمتر از ۳۰ درصد مردم آمریکا به نهاد‌هایی مثل دیوان عالی، بانک‌ها، مدارس دولتی، ریاست‌جمهوری و شرکت‌های بزرگ فناوری اعتماد دارد.

این موضوع نشان‌دهنده کیفیت خدمات بهداشتی است که همتایان آمریکایی آنها امروز از آن برخوردارند، به‌طوری‌که آنها هم مسن‌تر و هم سالم‌تر هستند. با این حال، جو بایدن (۸۱) و دونالد ترامپ (۷۸) مردانی نیستند که در اوج جوانی و سرزندگی باشند، همان‌طور که «وال‌استریت ژورنال» به‌تازگی صراحتاً آن را بیان کرده است. بایدن نمی‌تواند بین دو وزیر اسپانیایی‌تبار کابینه خود، «الخاندرو مایورکاس» [۱۲] و «خاویر بچرا» [۱۳] تمایز قائل شود. ترامپ هم «نیکی هیلی» و «نانسی پلوسی» را با هم اشتباه می‌گیرد.

 

بدبینی عمومی به نهاد‌های آمریکا

یکی دیگر از ویژگی‌های قابل‌توجه اواخر عمر شوروی بدبینی عمومی نسبت به تقریباً همه نهاد‌ها بود. کتاب برجسته و عالی «لئون آرون» [۱۴] به نام «جاده‌های معبد» [۱۵] نشان می‌دهد که زندگی در دهه ۱۹۸۰ تا چه حد افتضاح شده بود. در «بازگشت به حقیقت» بزرگی که به‌واسطة سیاست «گلاسنوست» [۱۶] گورباچف آغاز شد، شهروندان شوروی توانستند نارضایتی‌های خود را در نامه‌هایی به مطبوعات ناگهان آزاد شده ابراز کنند. برخی از مطالبی که آنها در مورد آن نوشتند، مختص شرایط شوروی بود - به‌ویژه، افشاگری در مورد واقعیت‌های تاریخ شوروی، به‌ویژه جنایات دوران استالین. اما مرور شکایات روس‌ها درباره زندگی‌شان در دهه ۱۹۸۰، نشان‌دهنده چندین پیش‌گویی ترسناک از وضعیت کنونی آمریکا است.

به‌عنوان‌مثال، در نامه‌ای به روزنامه «کومسومولسکایا پراودا» [۱۷] در سال ۱۹۹۰، یک خواننده درباره «ازدست‌دادن وحشتناک و تراژیک... اخلاق توسط تعداد زیادی از مردم که در مرز‌های اتحاد جماهیر شوروی زندگی می‌کنند» انتقاد کرد. علائم ضعف اخلاقی شامل بی‌تفاوتی و ریاکاری، بدبینی، نوکرمابی و خبرچینی بود. او نوشت که کل کشور در «بوی تعفن دروغ و عوام‌فریبی بی‌پایان» خفه شده است. تا ژوئیه ۱۹۸۸ میلادی ۴۴ درصد از افرادی که در نظرسنجی روزنامه «موسکوسکی نووستی» [۱۸] شرکت کرده بودند، احساس می‌کردند که جامعه آنها یک «جامعه ناعادلانه» است.

به جدیدترین نظرسنجی‌های گالوپ در مورد افکار آمریکایی نگاه کنید و متوجه سرخوردگی مشابهی خواهید شوید. درصد مردمی که به دیوان عالی، بانک‌ها، مدارس دولتی، ریاست‌جمهوری، شرکت‌های بزرگ فناوری و نیروی کار سازمان‌یافته اعتماد دارند بین ۲۵ تا ۲۷ درصد است. برای روزنامه‌ها، سیستم قضایی کیفری، اخبار تلویزیون، تجارت‌های بزرگ و کنگره، این اعتماد زیر ۲۰ درصد است. برای کنگره، ۸ درصد است. میانگین اعتماد به مؤسسات اصلی تقریباً نصف آن چیزی است که در سال ۱۹۷۹ بود.

تنها در سال ۲۰۲۲، تعداد آمریکایی‌هایی که در اثر مصرف بیش از حد «فنتانیل» جان خود را از دست دادند، بیشتر از تعداد کشته‌شدگان در سه جنگ بزرگ ویتنام، عراق و افغانستان بود.

اکنون به‌خوبی مشخص شده است که آمریکایی‌های جوان با اپیدمی مشکلات روانی مواجه هستند که «جان هایدت» [۱۹] و دیگران آن را به گوشی‌های هوشمند و رسانه‌های اجتماعی نسبت می‌دهند، در حالی که آمریکایی‌های مسن‌تر به «مرگ‌های ناامیدی» [۲۰] مبتلا هستند، عبارتی که توسط «آن کیس» [۲۱] و «آنگوس دیتون» [۲۲] مشهور شده است.

در حالی که «کیس» و «دیتون» روی افزایش مرگ‌ومیر ناشی از ناامیدی در میان آمریکایی‌های سفیدپوست و میانسال تمرکز کرده بودند؛ تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار در زمینه مرگ‌های ناشی از مصرف بیش از حد مواد مخدر با همتایان سفیدپوست خود همگام شده‌اند. تنها در سال ۲۰۲۲، تعداد آمریکایی‌هایی که در اثر مصرف بیش از حد «فنتانیل» جان خود را از دست دادند، بیشتر از تعداد کشته‌شدگان در سه جنگ بزرگ ویتنام، عراق و افغانستان بود.

داده‌های اخیر در مورد مرگ‌ومیر آمریکایی‌ها تکان‌دهنده است. امید به زندگی در دهه گذشته به‌گونه‌ای کاهش‌یافته است که در کشور‌های توسعه‌یافته مشابه آن را مشاهده نمی‌کنیم.

بر اساس توضیحات آکادمی‌های ملی علوم، مهندسی و پزشکی آمریکا، دلایل اصلی کاهش امید به زندگی در آمریکا شامل افزایش چشمگیر مرگ‌ومیر ناشی از مصرف بیش از حد مواد مخدر، سوءمصرف الکل و خودکشی، و همچنین افزایش بیماری‌های مختلف مرتبط با چاقی است.

به طور دقیق، بین سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۷ مواد مخدر و الکل عامل بیش از ۱.۳ میلیون مرگ در میان جمعیت در سن کار (۲۵ تا ۶۴ سال) آمریکا بوده است. خودکشی باعث مرگ ۵۶۹۰۹۹ نفر - باز هم در آمریکایی‌های در سن کار - در مدت مشابه بوده است. علل متابولیک و قلبی مرگ مانند «فشار خون بالا»، «دیابت نوع ۲» و بیماری «عروق کرونر قلب» نیز همراه با چاقی افزایش‌یافته است.

این معکوس شدن امید به زندگی به‌سادگی در سایر کشور‌های توسعه‌یافته اتفاق نمی‌افتد. «پیتر استرلینگ» [۲۳] و «مایکل ال. پلات» [۲۴] در مقاله‌ای که اخیراً منتشر شده است استدلال می‌کنند که این به این دلیل است که کشور‌های غرب اروپا، به همراه بریتانیا و استرالیا، بیشتر به «ارائه کمک‌های اجتماعی در هر مرحله [از زندگی] می‌پردازند و بدین ترتیب مسیر‌های متنوعی را برای پیشرفت فراهم کرده و افراد و خانواده‌ها را از ناامیدی محافظت می‌کنند». در مقابل، در آمریکا، «هر علامت ناامیدی به‌عنوان یک اختلال یا بی‌نظمی در درون فرد تعریف شده است.» آنها می‌نویسند: «این طرز تلقی، مشکل را به طرز اشتباهی قالب‌بندی می‌کند و افراد را مجبور می‌کند که به‌تن‌هایی با آن دست‌وپنجه نرم کنند. این طرز تلقی از ناامیدی به‌عنوان یک مشکل فردی در آمریکا همچنین بر درمان با داروشناسی تأکید می‌کند و دارو‌های بی‌شماری برای اضطراب، افسردگی، خشم، روان‌پریشی، اعتیاد و چاقی ارائه می‌دهد»

 

خود ویرانگری جمعی در آمریکا

«خود نابودگری جمعی» آمریکایی‌ها که در عبارت «مرگ‌های ناشی از ناامیدی» به تصویر کشیده شده، سال‌هاست که زنگ خفیفی را در سرم به صدا درآمده است. این هفته به یاد آوردم که قبلاً آن را کجا دیده بودم: در اواخر شوروی و روسیه پس از شوروی. در حالی که امید به زندگی مردان در تمام کشور‌های غربی در اواخر قرن بیستم بهبود یافت، در اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۶۵ شروع به کاهش کرد، در اواسط دهه ۱۹۸۰ به طور موقت بهبود یافت و سپس در اوایل دهه ۱۹۹۰ به‌شدت کاهش یافت و پس از بحران مالی ۱۹۹۸ دوباره افت کرد. برای مثال، میزان مرگ‌ومیر در میان مردان روسی ۳۵ تا ۴۴ساله بین سال‌های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۴ بیش از دوبرابر شده بود.

امید به زندگی در آمریکا طی دهه گذشته به‌گونه‌ای کاهش‌یافته است که در کشور‌های توسعه‌یافته نظیر آن را مشاهده نمی‌کنیم.

توضیح به‌وضوح مانند «استولیچنایا» [۲۵] است. در ژوئیه ۱۹۹۴، دو دانشمند روسی، «الکساندر نمیتسوف» [۲۶] و «ولادیمیر شکلنیکوف» [۲۷]، مقاله‌ای در روزنامه ملی «ایزوستیا» با عنوان به‌یادماندنی «زندگی‌کردن یا نوشیدن؟» منتشر کردند. «نمیتسوف» و «شکلنیکوف» یک رابطه خطی منفی تقریباً کامل بین این دو شاخص را نشان دادند. تنها چیزی که تیتر آنها کم داشت یک دنباله بود «زندگی‌کردن یا سیگارکشیدن؟»، زیرا سرطان ریه دلیل بزرگ دیگری بود که مردان جوان شوروی به‌خاطر آن می‌مردند.

فرهنگ نوشیدن افراطی و سیگارکشیدن مداوم با قیمت‌های بسیار پایین سیگار در دوران رژیم شوروی و قیمت‌های بسیار پایین الکل پس از فروپاشی کمونیسم تسهیل شد. آمار به‌اندازه صحنه‌هایی که در مسکو و سن‌پترزبورگ در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ شاهد بودم، شوکه‌کننده است و حتی گلاسکو زادگاهم را نیز متعادل به نظر می‌رساند تجزیه و تحلیل ۲۵۰۰۰ کالبد شکافی انجام شده در سیبری در سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۴ نشان داد که ۲۱ درصد از مرگ و میر‌های مردان بالغ به دلیل بیماری‌های قلبی عروقی مربوط به سطوح کشنده یا نزدیک به کشنده اتانول در خون است. سیگار ۲۶ درصد از کل مرگ و میر‌های مردان در روسیه در سال ۲۰۰۱ را به خود اختصاص داده بود. خودکشی‌ها در میان مردان ۵۰ تا ۵۴ ساله در سال ۱۹۹۴ به ۱۴۰ مورد در هر ۱۰۰ هزار نفر رسیددر مقایسه با ۳۹.۲ مورد در هر ۱۰۰ هزار نفر برای مردان غیر اسپانیایی آمریکایی ۴۵ تا ۵۴ ساله در سال ۲۰۱۵. به عبارت دیگر، مرگ‌های ناشی از ناامیدی در آمریکا که «کیس» و «دیتون» در مورد آن پژوهش انجام داده‌اند تکرار وضعیتی است که روسیه ۲۰ تا ۴۰ سال پیش با آن مواجه بود.

خود ویرانگری شوروی‌ها بدتر بود با این حال آیا شباهت آن به خود ویرانگری آمریکایی‌ها واقعاً چشمگیر نیست؟ البته، این دو سیستم مراقبت‌های بهداشتی ظاهراً کاملاً متفاوت به نظر می‌رسند. سیستم شوروی فقط از منابع کافی برخوردار نبود. در مقابل، در قلب فاجعه مراقبت‌های بهداشتی آمریکا، عدم تطابق بزرگ بین هزینه‌ها - که در سطح بین‌المللی نسبت به تولید ناخالص داخلی بی‌رقیب است - و نتایج که وحشتناک هستند؛ وجود دارد.

اما مانند سیستم شوروی به‌طورکلی، سیستم بهداشت و درمان آمریکا نیز به‌گونه‌ای تکامل‌یافته است که در خدمت گروهی ذی‌نفع رانت‌خوار باشد. بوروکراسی بزرگ و ناکارآمد که به طرز فوق‌العاده‌ای در یک قسمت اخیر از سریال انیمه آمریکایی «پارک جنوب» [۲۸] به تمسخر کشیده شده است برای نوکیسگان و طبقه فرادستان آمریکا عالی است، اما برای طبقه کارگر و فرودست جامعه بد است.

در همین حال، همان‌طور که در اواخر اتحاد جماهیر شوروی رخ داد در آمریکا نیز هیل‌بیلی‌ها [۲۹] در واقع طبقه کارگر و بخشی از طبقه متوسط نیز خود را با نوشیدنی و مواد مخدر به کام مرگ می‌کشانند، در حالی که نخبگان سیاسی و فرهنگی بر روی یک ایدئولوژی عجیب که هیچ‌کس واقعاً به آن اعتقاد ندارد، پافشاری می‌کنند.

در اتحاد جماهیر شوروی، دروغ بزرگ این بود که حزب و دولت برای خدمت به منافع کارگران و دهقانان وجود دارد، و اینکه آمریکا و متحدانش امپریالیست‌هایی هستند که کمی بهتر از نازی‌ها در «جنگ بزرگ میهنی» بودند. حقیقت این بود که نامنکلاتورا [۳۰] (یعنی اعضای نخبگان) حزب کمونیست به‌سرعت یک طبقه جدید با امتیازات غالباً ارثی تشکیل داده و کارگران و دهقانان را به فقر و بندگی کشانده بودند. در حالی که استالین که جنگ جهانی دوم را در کنار هیتلر آغاز کرده بود، به طور کامل از حمله نازی‌ها به اتحاد جماهیر شوروی غافل ماند و سپس به یکی از بی‌رحم‌ترین امپریالیست‌ها تبدیل شد.

دروغ‌های مشابه در آمریکای اواخر شوروی این است که نهاد‌های تحت کنترل حزب (دموکرات) بوروکراسی فدرال، دانشگاه‌ها، بنیاد‌های بزرگ و بیشتر شرکت‌های بزرگ در خدمت اقلیت‌های نژادی و جنسی هستند که تا کنون حاشیه‌نشین بوده‌اند و اینکه اهداف اصلی سیاست خارجی آمریکا، مبارزه با تغییرات اقلیمی و (به گفته جیک سالیوان) کمک به کشور‌های دیگر برای دفاع از خود «بدون اعزام نیرو‌های آمریکایی به جنگ» است.

در واقع سیاست‌های ترویج «تنوع، برابری و شمول» هیچ کمکی به اقلیت‌های فقیر در آمریکا نمی‌کند. در عوض، به نظر می‌رسد که تنها ذی‌نفعان، این سیاست‌ها گروهی از مقامات باشند. در این میان، این ابتکارات به‌وضوح استاندارد‌های آموزشی را حتی در دانشکده‌های پزشکی نخبه، تضعیف می‌کند و ناقص‌سازی هزاران نوجوان به نام «جراحی تأیید جنسیت» را تشویق می‌کند. در مورد جهت‌گیری فعلی سیاست خارجی آمریکا، هدف، کمک به کشور‌های دیگر برای دفاع از خود نیست، بلکه بیشتر تشویق دیگران به مبارزه با رقبای ما به‌عنوان نیابتی‌هاست، بدون اینکه تسلیحات کافی برای ایستادگی در برابر شانس پیروزی به آنها ارائه شود. این استراتژی - که بیشتر در اوکراین قابل‌مشاهده است - برای آمریکا که در «جنگ جهانی علیه تروریسم» کشف کرد که ارتش مورد ستایش آن حتی پس از بیست سال تلاش هم نمی‌تواند طالبان را شکست دهد، منطقی به نظر می‌رسد.

اما باور به تطمیع و چرب‌زبانی‌های آمریکا ممکن است در نهایت اوکراین، اسرائیل و تایوان را به سرنوشت ویتنام جنوبی و افغانستان محکوم کند و به نابودی بکشاند.

در مورد تغییرات آب‌وهوایی، جهان در حال حاضر غرق در خودرو‌های برقی، باتری‌ها و سلول‌های خورشیدی چینی است که همگی با کمک یارانه‌های دولتی و نیروگاه‌های زغال‌سنگ سوز تولید انبوه می‌شوند. حداقل ما سعی کردیم در برابر استراتژی شوروی برای گسترش مارکسیسم - لنینیسم در جهان سوم که هزینه انسانی آن تقریباً غیرقابل‌محاسبه بود، مقاومت کنیم. در مقایسه، مشغله نخبگان سیاست ما به تغییرات آب‌وهوایی منجر به عدم انسجام استراتژیک کامل شده است. واقعیت این است که چین مسئول سه‌چهارم افزایش ۳۴ درصدی انتشار دی اکسید کربن از زمان تولد گرتا تونبرگ [۳۱] (۲۰۰۳) و دو سوم افزایش ۴۸ درصدی در مصرف زغال‌سنگ بوده است.

برای مشاهده وسعت شکافی که اکنون طبقه نوکیسگان آمریکا را از کارگران و دهقانان جدا می‌کند، یافته‌های نظرسنجی راسموسن در سپتامبر گذشته را در نظر بگیرید که به نبال تمایز بین گروه فرادستان و فرودستان آمریکا بود. نظرسنجی، گروه اول را به‌عنوان افرادی که دارای مدرک تحصیلات تکمیلی، درآمد خانوار بیش از ۱۵۰ هزار دلار در سال تعریف کرد و همچنین افرادی که در دانشگاه‌های «آیوی لیگ» [۳۲] یا دیگر دانشگاه‌های خصوصی نخبه، از جمله «نورث‌وسترن»، «دوک»، «استنفورد» و دانشگاه «شیکاگو» تحصیل کرده‌اند.

یک ایدئولوژی جعلی که تقریباً هیچ‌کس واقعاً به آن باور ندارد، اما همه باید آن را تکرار کنند مگر اینکه بخواهند برچسب معارض به آنها زده شود، بررسی کنید. جمعیتی که دیگر میهن‌پرستی، مذهب، بچه‌دارشدن یا مشارکت اجتماعی را مهم نمی‌دانند؟ بررسی کنید. چگونه با یک فاجعه بزرگ که ناتوانی و دروغ‌گویی فراگیر در هر سطحی از حکومت را آشکار می‌کند، کنار بیاییم؟

در پاسخ به این سؤال که آیا موافق «سهمیه‌بندی گاز، گوشت و برق» برای مبارزه با تغییرات آب‌وهوایی هستند یا خیر؟ ۸۹ درصد افرادی که از دانشگاه‌های «آیوی لیگ» بودند به این سؤال پاسخ مثبت دادند، در حالی که تنها ۲۸ درصد مردم عادی همین نظر را داشتند. در پاسخ به این سؤال که آیا آنها شخصاً ۵۰۰ دلار بیشتر مالیات و هزینه‌های بالاتر برای مبارزه با تغییرات آب‌وهوایی پرداخت خواهند کرد یا خیر، ۷۵ درصد از «آیوی لیگ» پاسخ مثبت دادند، در حالی که ۲۵ درصد مردم عادی به این سئوال پاسخ مثبت دادند. «معلمان باید تصمیم بگیرند که چه چیزی به دانش‌آموزان تدریس شود، نه والدین» عبارتی بود که ۷۱ درصد از افرادی که از دانشگاه‌های «آیوی لیگ» بودند با آن موافق بودند، این رقم تقریباً دوبرابر درصد شهروندان معمولی بود. «آیا ایالات متحده آزادی فردی زیادی را ارائه می‌دهد؟» بیشتر از نیمی از افرادی که از دانشگاه‌های «آیوی لیگ» بودند به این سؤال پاسخ مثبت دادند؛ در حالی که تنها ۱۵ درصد از افراد عادی همین نظر را داشتند. افراد نخبه تقریباً دوبرابر دیگران از اعضای کنگره، روزنامه‌نگاران، رهبران اتحادیه و وکلا خوششان می‌آمد. شاید جای تعجب نباشد که ۸۸ درصد از افرادی که از دانشگاه‌های آیوی لیگ بودند گفتند که وضعیت مالی شخصی‌شان در حال بهبود است، در حالی که فقط یک‌پنجم از مردم عادی همین نظر را داشتند.

یک ایدئولوژی جعلی که تقریباً هیچ‌کس واقعاً به آن باور ندارد، اما همه باید آن را تکرار کنند مگر اینکه بخواهند برچسب معارض به آنها زده شود، بررسی کنید. جمعیتی که دیگر میهن‌پرستی، مذهب، بچه‌دارشدن یا مشارکت اجتماعی را مهم نمی‌دانند؟ بررسی کنید. چگونه با یک فاجعه بزرگ که ناتوانی و دروغ‌گویی فراگیر در هر سطحی از حکومت را آشکار می‌کند، کنار بیاییم؟ برای چرنوبیل، کرونا را بخوانید؛ و در حالی که ادعایی در زمینه تخصص حقوقی ندارم، فکر می‌کنم وقتی در یک دادگاه نیویورک می‌بینم که سیستم قانونی به نفع نه‌تن‌ها زندانی کردن بلکه همچنین بی‌اعتبار کردن رهبر اپوزیسیون سیاسی مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد، یاد عدالت شوروی می‌افتم.

سؤالی که من را آزار می‌دهد این است: اگر چین درس‌های جنگ سرد اول را بهتر از ما آموخته باشد چه می‌شود؟ من نگرانم که «شی جین‌پینگ» نه‌تن‌ها این موضوع را درک کرده است، بلکه به هر قیمتی باید از سرنوشت همتایان شوروی خود اجتناب کند. او همچنین به طور عمیق‌تری دریافته است که ما در آمریکا می‌توانیم خودمان شوروی باشیم و چه راه بهتری برای دستیابی به این هدف وجود دارد جز اینکه جزیره‌ای نه‌چندان دور از سواحلش را «قرنطینه» کند و سپس ما را با یک لشکرکشی دریایی برای شکستن محاصره به چالش بکشد، با خطر واضح آغاز جنگ جهانی سوم؟ بدترین قسمت درباره بحران نزدیک در صنعت نیمه‌رسانا تایوان این است که در مقایسه با بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲، نقش‌ها معکوس خواهد شد. «بایدن» یا «ترامپ» به‌عنوان «خروشچف» و «شی جین‌پینگ» به‌عنوان «جان اف کندی» خواهند بود. فقط او را ببینید که در حال پیش‌بردن این روایت است و به اورسولا فون در لاین، رئیس کمیسیون اروپا می‌گوید که واشنگتن در تلاش است تا پکن را به حمله به تایوان ترغیب کند.

ما می‌توانیم به خود بگوییم که بسیاری از مشکلات معاصر ما نتیجه نیرو‌های خارجی هستند که یک کمپین چند دهه‌ای تضعیف را پیش می‌برند. آنها مسلماً تلاش کرده‌اند، همان‌طور که سیا سعی کرد تا حداکثر توان خود را برای تضعیف حاکمیت شوروی در دوران جنگ سرد به کار گیرد. با این حال، ما همچنین باید به این احتمال فکر کنیم که اقدامات خود ما نیز به تضعیف آمریکا منجر شده است؛ درست همان‌طور که شوروی بسیاری از کار‌های مشابه را با خود انجام داد.

در دوران جنگ سرد، یکی از نگرانی‌های رایج لیبرال‌ها این بود که ممکن است به‌خاطر ضرورت‌های رقابت تسلیحاتی هسته‌ای، به‌اندازه شوروی‌ها بی‌رحم، پنهان‌کار و بدون پاسخگویی شویم. کمتر کسی تصور می‌کرد که ما به‌اندازه شوروی‌ها به انحطاط کشیده شویم و به طور ضمنی از پیروزی در جنگ سرد دوم دست بکشیم.

من هنوز به این امید چنگ می‌زنم که بتوانیم از باختن در جنگ سرد دوم اجتناب کنیم و اینکه مشکلات اقتصادی، جمعیتی و اجتماعی که تمام رژیم‌های کمونیستی یک‌حزبی را درگیر کرده‌اند، در نهایت سرنوشت «رؤیای چین» شی جین‌پینگ را رقم خواهد زد و چین نیز مانند سایر رژیم‌های کمونیستی فروخواهد پاشید. اما هر چه تعداد مرگ‌ومیر ناشی از ناامیدی افزایش یابد و فاصله بین نخبگان آمریکا و دیگران بیشتر شود، اعتماد من کمتر می‌شود که مشکلات داخلی ما دارای تأثیرات کمتری خواهند بود. آیا ما شوروی هستیم؟ به اطرافت نگاه کن خواهی فهمید.


[۱]. Niall Ferguson
[۲]. Harold James
[۳]. David Mitchell
[۴]. Robert Webb
[۵]. Waffen-SS: «وافن اس اس»، شاخه نظامی اس اس یا «اسکادران حفاظت» (به المانی؛ شوتس اشتافل) بود که از اعضای آلمانی یا افرادی از نژاد‌های همسو با المان نازی در سرزمین‌های اشغال شده توسط این رژیم تشکیل می‌شد. وافن اس اس در کنار ارتش به انجام ماموریت‌های ویژه نظامی مشغول بود. این گروه که در ابتدا به لحاظ تعداد افراد و تشکیلات بسیار کوچک بود، در دوران اوج حکومت نازی به استعداد ۳۸ لشکر رسید.
[۶]. Appalachia
[۷]. Roger Wicker
[۸]. Gerontocratic leadership
[۹]. Leonid Brezhnev
[۱۰]. Yuri Andropov
[۱۱]. Konstantin Chernenko
[۱۲]. Alejandro Mayorkas 
[۱۳]. Xavier Becerra
[۱۴]. Leon Aron
[۱۵]. Roads to the Temple
[۱۶]. Glasnost:گِلاسنوست اصطلاحی روسی است که به یکی از سیاست‌های میخائیل گورباچف که در ۱۹۸۵ و پس از به رهبری رسیدن او در اتحاد شوروی شروع شد، اشاره دارد. این کلمه را در فارسی «فضای باز» یا «شفافیت» ترجمه کرده‌اند. اهداف اصلی گلاسنوست عبارت بودند از: آزادی سیاسی (آزادی دین و عقیده، آزادی بیان) و مشارکت مردم در امور کشور. گلاسنوست در اصل انتقال قدرتی بود از حزب کمونیست اتحاد شوروی (CPSU) که قدرت اصلی شوروی را در اختیار داشت به شورا‌ها که طبق قانون اساسی کشور باید قدرت را از طریق انتخابات آزاد مردمی در دست می‌داشتند.
[۱۷]. Komsomolskaya Pravda
[۱۸]. Moskovskie novosti
[۱۹]. Jon Haidt
[۲۰]. deaths of despair
[۲۱]. Anne Case
[۲۲]. Angus Deaton
[۲۳]. Peter Sterling
[۲۴]. Michael L. Platt
[۲۵]. Stolichnaya: یکی از برند‌های معرف مشروب در روسیه است.
[۲۶]. Alexander Nemtsov
[۲۷]. Vladimir Shkolnikov
[۲۸]. South Park
[۲۹]. hillbillies: واژه توهین آمیزیه که به افرادی که جنوب و جنوب غربی آمریکا زندگی میکنند. گاهی به معنی روستانشین، دهاتی و انسان‌های پشت کوهی نیز تعبیر شده است.
[۳۰]. nomenklatura
[۳۱]. Greta Thunberg: گرتا تونبرگ (زاده ۳ ژانویه ۲۰۰۳) فعال محیط زیست سوئدی است که به خاطر فعالیت برای آگاه‌سازی جهانی در مورد خطرات ناشی از تغییرات اقلیمی و با سؤال از سیاستمداران برای پاسخگویی به عدم اقدام خود در مورد بحران آب و هوا، مشهور است.
[۳۲]. ivy league: نام گروهی از دانشگاه‌های قدیمی و مشهور بخش شرقی آمریکا (از جمله: هاروارد و پرینستون و ییل و کرنل) است.

/انتهای پیام/