گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ در فضای یک جامعه طبیعتاً همه افراد به یک اندازه توانایی اثرگذاری بر دیگران را ندارند. در این میان برخی از قد بلندتری برخورد دار بوده و افراد بیشتری را از خود متأثر میکنند؛ لذا به گروههای مرجع شناخته میشوند. با مشاهده روند تحولاتی که گروههای مرجع در جامعه ما به خود دیده است، این موضوع بهوضوح دریافت میشود که طی یک یا دو دهه گذشته، سلبریتیها دارای نفوذ اجتماعی بیشتری شده و مرجعیتی برای خود دستوپا کردهاند. پرسش از کیفیت این نفوذ و همچنین زمینههای اجتماعی که فضا را برای آن فراهم کردهاند، مسائلی است که تلاش داریم تا ضمن گفتگو با دکتر عبدالله بیچرانلو - استاد ارتباطات و عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران - پاسخ آنها را بیابیم. مشروح این گفتوگو در برابر دیدگان شما قرار دارد.
زمینههای فناورانه و اجتماعی نفوذ سلبریتیها
مسئله نخستی که میخواستیم به آن پردازید، نقش گروههای مرجع در جامعه ایران است. آیا به نظر شما سلبریتیها، بلاگرها و گروههایی از این دست همچون میکرو سلبریتیها و... جزء گروههای مرجع در جامعه ایران بهحساب میآیند یا خیر؟ گذشته از مباحث نظری که کارشناسان با ذوق علمی خود بر وضعیت فعلی تطبیق میدهند، آیا پیمایشی در این موضوع انجام شده است که به سنجش نقش سلبریتیها در رخدادهای اثرگذار و مهم همچون اعتراضات، انتخابات و...بپردازد؟
بیچرانلو: سلبریتیها یا همه گروههایی از این دست، محصول فرایند رسانهای شدن هستند. روند رسانهای شدن هر مقدار در جهان تشدید شود، اینها هم برجستهتر شده و ظهور و بروز پررنگتری پیدا خواهند کرد. در کشور ما نیز رسانهای شدن تحتتأثیر توسعه وب دو، توسعه پلتفرمها که اکنون از آن تحت عنوان پلتفرمی شدن یاد میشود و مسائلی از این دست، در حال شدت یافتن است. طبیعتاً یکی از پدیدههایی که از دل این وضعیت پدید میآید، سلبریتی سازی بوده که پیامدهایی از جمله سلبریتیزه شدن را داشته که در این بحث توضیح میدهم. اگر بخواهم خیلی خنثی و بیطرف سخن بگویم، باید بگویم که رسانهای شدن به نحو طبیعی منجر به ظهور و بروز سلبریتیها شده است؛ اما اگر بخواهم با موضعگیری سخن بگویم، میگویم که این فرایند، همراه با سلبریتی سازی و سلبریتیزه شدن بوده است.
این جزء رویکردهای عامهپسند است که شما برای درگیرکردن حداکثر آدمها، تصویر را محور قرار میدهید. اینستاگرام به دلیل همین تصویر محور بودن، هر قشری را درگیر خود کرده است.
سلبریتیزه شدن در کشورهای گوناگون بسته به شدت فرایند رسانهای شدن متفاوت است. برخی کشورها با مقداری تأخیر دستخوش تحول شدهاند و برخی پیشتاز این فرایند بودهاند. پس به وجود آمدن سلبریتیها یک زمینه فناورانه دارد که توضیح آن را دادم. یک بعد ماجرا، کاملاً مرتبط با توسعه فناوری است که من در این قسمت آن را پر رنگ کردم. اما وجه دیگر، بعد اجتماعی مسئله است. هنگامی که میگوییم «وجه اجتماعی»، بهطورکلی یعنی ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... ماجرا که زمینه تاریخی نیز دارند را ملاحظه میکنیم. تصور کنید در کشوری فضای توسعه فرهنگ عامهپسند، زمینه تاریخی داشته است. برای مثال کشوری سینما داشته و در دل سینما، ستارهها ظهور کردهاند؛ اما در مقابل، ما کشورهایی را نیز داریم که صنعت سینما در آنها وجود نداشته و آن صنعتی که ما در ایران، آمریکا، ترکیه، ژاپن، چین، کره و... میشناسیم، وجود نداشته و یا زمینه تاریخی ظهور آن نبوده است. پس این زمینه اجتماعی که برای بروز و ظهور ستارهها کشش داشته را نیز باید در نظر گرفت. من بهطورکلی اسم این زمینه را «فرهنگ عامهپسند» میگذارم.
ممکن است که در کشوری پیشینه فرهنگ عامهپسند وجود داشته باشد. تلویزیون یکی از رسانههایی است که در بسط فرهنگ عامهپسند از دهه شصت میلادی به این سو نقش داشته است. اوج این قضیه نیز دهه هفتاد و هشتاد میلادی است. در کشور ما نیز طی دهه هفتاد و هشتاد شمسی این وضعیت را داریم. ما در این برهه، برنامههای خیابان خلوت کن را داشتهایم. مردم بهخاطر یک سریال همه دست از کار میکشیده و پای تلویزیون مینشستهاند. پس این زمینه هم مهم است. سینما در کشور ما پیش از انقلاب فضای فرهنگ عامهپسند را گسترش داده بود. برای مثال ستارههایی همچون «فردین»، «بهروز وثوق» و... از جمله این افراد هستند. در حوزه موسیقی نیز فضای عامه پسندی وجود داشت که پس از انقلاب تا حدی ادامه پیدا کرد. در کنار اینها، بسیاری از مجلات زرد عامهپسند بود که به حواشی زندگی این ستارهها میپرداخت. در کشور ما به دلیل این زمینه فرهنگ عامهپسند، با آمدن «وب دو» گویی فرصت جدیدی برای فرهنگ شهرت پدید آمد تا افرادی که قبلتر در دل فرهنگ عامهپسند رشد میکردند، مورد اقبال بیشتری قرار گیرند. در فضای «وب دو» این رسانههای جمعی، تلویزیون، سینما، مجلات زرد و عامهپسند و... بودهاند که فرهنگ شهرت را مدیریت میکردهاند. خود تلویزیون هم در برههای این فضا را گسترش داد و با طراحی برنامههای مختلف، چهرههای مشهور را بهعنوان مهمان آورده و شروع به کنجکاویهایی در زندگی شخصی آنها کرد. پس زمینه در کشور ما کاملاً وجود داشته است. علاوه بر اینها نیز برخی زمینههای سیاسی موضوعیت دارد. تصور کنید در آمریکا پس از جنگ ویتنام، فضای پر از ملالی میان مردم شکل میگیرد. به واسطه شکست آمریکا در جنگ ویتنام، جامعه وضعیت نامناسبی را به لحاظ روحی تجربه میکند. رسانه در این فضا در نقش تسکیندهنده و اگر منفی بگوییم تخدیرکننده را دارد و با پرداختن به زندگی افراد مشهور، تا کنج و گوشههای زندگی آدمها را استخراج کرده و پیرامون آنها سخن میگوید.
سال ۱۳۸۸؛ نقطه عطف اقبال به فرهنگ عامه
در اموری مانند گفتار و رفتار روزمره، اخذ عبارات و تکیهکلامها از سلبریتیها و در پوشش و تعاملات روزمره، نوجوانان بهشدت متأثر از سلبریتیها بودند. اینها هنوز در وضعیت تجربه انتقادی و تفکر عمیق نبودند.
در ایران نیز ما پس از سال ۱۳۸۸، وضعیت پر التهابی را داشتیم. این وضعیت سیاسی زمینه را برای نقشآفرینی بیشتر فرهنگ عامهپسند باز کرد. برای این موضوع من شواهدی را دارم. برای نمونه، اقبال زیادی بر شبکههای ماهوارهای متمرکز بر تولیدات عامهپسند شاهد هستیم. تا پیش از سال ۱۳۸۸، روند اقبال به این شبکهها بسیار کند بود. حتی از منظر توسعه تلویزیونهای فارسی در خارج از مرزها ما شاهد توسعه خاصی نیستیم. تنها تلویزیونهای احزاب کومله، سلطنتطلبها و... که چندان اقبالی را نیز تجربه نمیکردند، در این زمینه فعال بودند. اینها تنها کلیپ و موسیقی پخش میکردند. پس از سال ۱۳۸۸، ما توسعه شبکههایی مثل «فارسی وان»، «پی ام سی» و «جم تیوی» را داریم. «جم تیوی» آنقدر توسعه پیدا میکند که زیر شاخهای گوناگونی برای آن تدارک دیده میشود؛ از جمله «جم کودکان»، «جم موسیقی»، «جم سریال»، «جم خانواده» و انواع و اقسام زیر مجموعههای دیگر که همگی متمرکز بر پخش برنامههای عامهپسند هستند. در این فضا که جامعه گرایش بیشتری به فرهنگ عامهپسند پیدا میکند، طبیعت این فرهنگ، برجستهکردن افرادی برای فروش و دیدهشدن بیشتر است؛ لذا سلبریتیها پر تعداد و پر نفوذ ظهور میکنند. در دهه نود، «وب دو» هم توسعه پیدا میکند. در این فضا، همین افراد مشهور وارد ارتباط با کاربران مختلف میشود. پس زمینههای اجتماعی و فناورانه به موازات هم، فضا را برای بروز و ظهور بیشتر سلبریتیها فراهم کردند. ما تا اینجا روند را توضیح دادیم که چه تحولاتی رخ داده است.
شما جایگاه اینستاگرام را چگونه ارزیابی میکنید؟ برخی آن را انقلابی در زمینه فرهنگ شهرت میدانند. دیدگاه شما در این خصوص چیست؟
بیچرانلو: بله، در دل اینستاگرام، جامعه ایران خیلی بیشتر با فرهنگ شهرت درگیر شد. یک دلیل این موضوع میتواند بصری شدن فرهنگ جامعه ایران طی چند دهه گذشته باشد. این جزء رویکردهای عامهپسند است که شما برای درگیرکردن حداکثر آدمها، تصویر را محور قرار میدهید. اینستاگرام به دلیل همین تصویر محور بودن، هر قشری را درگیر خود کرده است.
در سؤال نخست خود پیرامون پیمایشهای انجام شده موضوعی را طرح کردید. در خصوص مطالعات انجام شده، ما پیمایش ارزشها و نگرشها را داشتیم. یکی از نتایج موج اول پیمایش این بود که نشان میداد سلبریتیها بهعنوان یکی از گروههای مرجع برای جامعه در حال شکلگیری هستند. این گروه در رتبه سوم وجود داشت و روحانیون، اساتید دانشگاه و... قشرهای جدیتر بودند. این یعنی اینها تازه در حال جدیتر شدن هستند. ما مطالعات بیشتر را با رویکرد کیفی در میان قشرهای مختلف اعم از دانشآموزان، جوانان و نوجوانان انجام دادیم تا بفهمیم نقش سلبریتیها در زندگی این افراد چیست؟ در اموری مانند گفتار و رفتار روزمره، اخذ عبارات و تکیهکلامها از سلبریتیها و در پوشش و تعاملات روزمره، نوجوانان بهشدت متأثر از سلبریتیها بودند. اینها هنوز در وضعیت تجربه انتقادی و تفکر عمیق نبودند. از طرف دیگر، این گروه در سن هویتیابی بوده؛ لذا الگوگیری از افراد دیگر، خیلی مهم است. بنابراین سلبریتیها در زمینه امور روزمره بسیار اثرگذار بودهاند. شما در پوشش و آرایش نوجوانان این اثرگذاری را میتوانید مشاهده کنید. برخی از سلبریتیها حتی برند پوشاک مختص به خود را داشتهاند. شما این را میتوانید در خصوص کی پاپ در نظر بگیرید. این افراد بهقدری برای نوجوانان ما اهمیت داشتند که در حوزه پوشش، آرایش، رنگ مو و... یا در حوزه «برنامه زندگی منجر به موفقیت» تبعیت داشتند. برای مثال افراد مشاهده میکردند که سلبریتی موردنظر آنها ورزش خاصی را انجام میدهد، یا شبها برای خواب کمتر، قهوه میخورد و... خب در این موارد نوجوانان تبعیت بالایی داشتند.
آنچه که در جهان، پیرامون آن مطالعه صورتگرفته و ما نیز بر روی آن پژوهش کردیم، گویای این است که در حوزه مصرف و سبک زندگی، سلبریتیها اثرگذار هستند. ما وقتی از سبک زندگی سخن میگوییم در واقع از مصرف حرف میزنیم. محور اساسی تمام نظریههای سبک زندگی، مقوله مصرف است. در حوزه مصرف، سلبریتیها کاملاً مرجعیت دارند و شما از تعاملات نوجوانان این را میتوانید درک کنید. اما حالا در حوزههای مختلف دین، سیاست، هستیشناسی و... به نظر چنین نفوذی وجود نداشت و نظریات روانشناسی اجتماعی نیز این را تأیید نمیکند؛ بنابراین افراد در امور روزمره از سلبریتیها تقلید میکنند، اما در تصمیمگیریهای مهم زندگی، افراد بر اساس آن تجربه زیستهای که در خانواده، گروههای دوستی و... به دست آوردهاند، اقدام به تصمیمگیری میکنند.
اگر بخواهم بهصورت تئوری توضیح دهم، ما نظریه اجتماعات تفسیری را داریم. یعنی افراد به علت عضویتی که در اجتماعات گوناگون دارند، حوادث مهم را بر اساس این عضویت تفسیر کرده و اقدام به تصمیمگیری میکنند. البته این برآیند قضیه است؛ لذا نمیتوان به نحو مطلق مدعی بود که ما کسی را نداریم که از کنش رادیکال سیاسی و اجتماعی سلبریتیها اثرپذیری ندارد.
فضای مجازی جانشین تجربه زیست نشده است!
بهعنوان یک پرسش انتقادی میخواستیم دیدگاه خود را پیرامون نظریههایی همچون جهان شبکهای «کاستلز» مطرح کنید. او معتقد است ما با یک جهان شبکهای ضد قدرت روبرو هستیم که در دل خود، معنا را ساخته و وقایع را تفسیر میکند. در کشور ما خصوصاً به دلیل آنکه در عرصه جهانی نیز ضد جریان بهحساب آورده میشود، این وضعیت بسیار جدیتر است. نظر شما در خصوص این رویکردها چیست؟
بیچرانلو: این نظریات دچار آفتی هستند که از آن به «دترمنیسم فناورانه» یاد میکنند. در این نظریهها نوعی جبرگرایی افراطی وجود دارد که نقش اساسی را به شبکههای اجتماعی و بهطورکلی فناوریهای اطلاعات و ارتباطات میدهد. در این نظریهها، آن زمینههای اجتماعی که زیستجهان افراد را شکل میدهد، کاملاً منفعلانه تفسیر شده و تحت مدیریت شبکههای اجتماعی قرار داده میشود. در برابر این، نظریههای دیگری همچون نظریه «لاتور» وجود دارد که تحت عنوان نظریه «کنشگر - شبکه» از آن یاد میشود. محتوای شبکه - که البته فراتر از شبکههای اجتماعی بوده، بلکه تمام روابط انسانی و اجتماعی ما را در برمیگیرد - و بخشی از آن، در قالب رسانههای مجازی صورت میگیرد، در دل فضای اجتماعی قرار گرفته و ممکن است در این فضا دچار ضریب شده و یا از اساس، مسیر آن دگرگون شود. اگر گاهی مخالفخوانیهایی در شبکههای اجتماعی انجام میشود، اگر زمینه آن در فضای اقتصادی، سیاسی و... فراهم باشد، ضریب میگیرد. تصور کنید جامعه دچار چالشهای اقتصادی ناشی از بیعدالتیها باشد. هنگامی که فضای مجازی پیامی را میدهد که در زمینه اجتماعی میتوانید اثری از آن دریافت کنید، برآیند اینها میتواند مؤثر واقع شود. اما اینکه بگوییم همه واقعیت اجتماعی و سیاسی، در یک فضای مجازی ساخته میشود، به نظر من درست نیست. به نظر من، واقعیت مجازی در پیوند با واقعیت اجتماعی به وجود میآید. واقعیت مجازی در خلأ نیست.
هر فناوری جدیدی که ظهور میکند، با خود چالشهای فرهنگی را نیز به بار میآورد که باعث میشود در پذیرش آن نوآوری و فناوری، یک مقاومتهایی بروز کند.
در نظریههایی که شما گفتید، اصالت را به فضای مجازی میدهند؛ درحالیکه به باور من، این درست نیست. من تبادلی میان فضای مجازی و فضای اجتماعی میبینم. دریافتهای کاربران که متصل به واقعیت زیستی، بدنمند و اجتماعی آنهاست، فضای مجازی را در یک تبادلی تفسیر میکند. ما نمیتوانیم کاربران را رباتهای یکسانی لحاظ کنیم که وقتی با یک سلبریتی یا یک پیام در فضای مجازی روبرو شدند، همه به نحو یکسان عمل میکنند. نظریه «کاستلز» مخالف با همه نظریات متأخر ارتباطات است؛ چرا که در این نظریات، کاربر را فعال در نظر میگیرند. کاربر دارای بینش و دانشی است. مواجههای که امروزه با هر نوع پیامی انجام میدهد، این مواجهه ترکیب میشود با تجربه زیسته فرد و برآیند اینها، نهایتاً تبدیل به واکنش یا کنش اجتماعی میشود.
محققی وجود دارد به نام «کریستین فاکس» که به نقد دیدگاه «کاستلز» در کتاب «درآمدی بر رسانههای اجتماعی» خود میپردازد. «کاستلز» تمام انقلابهای خاورمیانه را بر محور ارتباطات فهم میکرد. «فاکس» معتقد است «کاستلز» در این نظرات خود همه چیز را یکسویه و متأثر از فضای مجازی دانسته است. «فاکس» دادههایی را از واقعیتهای اجتماعی کشورهای عربی میدهد و مدعی است اگر ارتباطی جهت جمعشدن انسانها برای مبارزه شکل میگرفت، انگیزههای اجتماعی همچون فقر و... اثر جدی داشته است. مساجد و شبکههای قومی در اینجا نقش جدی داشتهاند. خیلی اوقات این شبکههای مجازی کاملاً بسته بوده است؛ لذا «فاکس» معتقد است «کاستلز» همه این موارد را نادیده گرفته است.
حالا اگر بخواهم این بخش را جمعبندی کنم، تصور من این است که در کلیت، این موضوع درست است که ما شاهد روند «سایبورگیسم» هستیم؛ یعنی بخشی از واقعیت بدنمند ما، بیشتر در فناوریهای ارتباطی تلفیق میشود؛ اما این بدان معنا نیست که اکنون واقعیت بدنمند، کاملاً منفعل است. «سایبورگیسم» یعنی واقعیت انسان، در حال ترکیب با فناوریهای اطلاعاتی است. در این ترکیب درست است که ما شاهد افزایش نقش تکنولوژی هستیم - برای مثال، تکنولوژی در روابط فردی نیز نفوذ کرده است - اما هنوز این نفوذ به نقطه تام خودش نرسیده است. تمام این تحولات ناشی از روند سایبورگی شدن زیست و کنشهای ماست اما درعینحال، بخش ارگانیسم حذف نشده و ما شاهد ترکیبی از سایبورگ و ارگانیسم طبیعی هستیم. ما نمیتوانیم به یک سمت بغلتیم و بگوییم همه واقعیت را فضای مجازی تعیین میکند و یا بگوییم فضای مجازی هیچ تأثیری ندارد. زمینههای اجتماعی با تعاملات شبکهای درهمآمیخته و حاصل آن به کنش گری اجتماعی تبدیل میشود. برای مثال اگر تصور کنید در ماجرای سال ۱۴۰۱، فضای مجازی نقش جدی پیدا میکند، تمام ریشهاش در کنش گری بلاگرها و... نهفته نیست؛ بلکه زمینههای اجتماعی و اقتصادی جدی باعث شد تا این صداها ضریب بگیرد. اگر زمینهها وجود نداشت، تلاشهای مجازی هیچ اثری را نمیتوانست ایجاد کند؛ لذا برخی به اشتباه تصور میکنند بازیگران همه تحولات، همین بلاگرها هستند.
رویکردها به بلاگری مذهبی؛ از ذاتگرایی بنیادگرا تا کارکردگرایی مشروع
پیرامون نسبت فرهنگ دینی و فرهنگ شهرت در نگاه اولیه نوعی مقاومت دیده میشود. عموماً گروههای مذهبی با سلبریتیها رابط خاصی ندارند. در مقابل اما برخی بر این باورند که گروههای مذهبی نیز در پیوند با فرهنگ شهرت، بلاگرهای خاص خود را تولید کردهاند. آخوند بلاگرها، مداح بلاگرها، بلاگرهای زیارتی، بلاگر حج و... از جمله آنهاست. دیدگاه شما پیرامون بلاگری مذهبی چیست؟ شما این پدیده را چگونه تفسیر میکنید؟
بیچرانلو: این مقاومت که میگویید، متعلق به رویاروییهای اولیه است. هر فناوری جدیدی که ظهور میکند، با خود چالشهای فرهنگی را نیز به بار میآورد که باعث میشود در پذیرش آن نوآوری و فناوری، یک مقاومتهایی بروز کند. این مسئله فقط متعلق به «وب دو» نیست، بلکه در خصوص «وب یک»، تلویزیون، رادیو، تلویزیونهای ماهوارهای، ویدئو و... نیز وجود داشته است. بعدها که وجوه کارکردی درباره آن فناوری پیدا شده و شناختی نسبت به آن به دست میآید، چنین استدلال میشود که وقتی دیگران برای بهرهبرداری از اهداف خود از آن فناوری بهخصوص استفاده میکنند، چرا ما در راستای اهداف دینی از آن استفاده نکنیم؟ این در حالی است که همه فناوریهایی که راهی بازار میشود، پشتوانههای تئوریک داشته است.
اگر ژانرهای مختلف را بشناسید و بدانید از هر یک از آنها چگونه میشود استفاده کرد، در این صورت میتوان از فضای مجازی برای تبلیغ دین نیز استفاده کرد.
در مجموع نگاهی که بسیاری از گروههای مذهبی و یا حتی سیاستگذاران فرهنگی ما به فناوری دارند، نگاه ابزاری است. در ابتدا برخی گروهها، رویکردهای ذاتگرایانه داشته و میگویند اینها برآمده از نگاه سرمایهداری یا غربی است. برخی در همین رویکرد توقف میکنند؛ اما نهایتاً قاطبه آنها روی به رویکرد ابزارگرا آورده و میگویند همانگونه که میشود از این فناوری در جهت اهداف سرمایهداری استفاده کرد، ما چرا نتوانیم از آن در جهت اهداف خود استفاده کنیم. به نظر، هر دوی اینها چالشهایی را دارند.
رویکرد ذاتگرایی یک نوع بنیادگرایی را دامن میزند و شما در مواجهه با فناوریهای جدید عملاً منفعل میشوید. شما در انتهای این مسیر، دستاوردی ندارید. رویکرد ابزارگرا نیز در دل خود عموماً نوعی سادهگرایی را دارد. به بحثی که در بخش قبل تحت عنوان سایبورگیسم اشاره کردم بهعنوان مقدمه توجه کنید. ما گمان میکنیم همه فناوریهای ارتباطات و اطلاعات مانند چاقوی خنثایی است که گویی کاربر، تعیینکننده کارکرد آن است. اینگونه نیست که فناوریهای ارتباطات و اطلاعات ابزار ساده صرف باشند؛ بلکه اینها با خود، جهاننگری و اقتضائات خاصی را دارند. هر پلتفرم و رسانهای حداقل شکل و ظاهرش دارای اقتضائاتی است. ارتباطگرفتن از طریق کتاب، دارای اقتضائات خاصی است که هیچگاه رسانه تصویری از آن برخوردار نیست. این شکل و ظاهر، اثر خود را بر اصل ارتباط و فرهنگ میگذارد؛ لذا آن چیزی که من میبینم این است که در کشور ما از نقطهای به بعد، رویکرد ابزارگرایانه در فضای مذهبی غالب شده و فارغ از اینکه اقتضائات پلتفرمی و زمینههای فناورانه لحاظ شود یا نه، عدهای به دام افتادهاند؛ یعنی همین فنونی که سلبریتیها یا بلاگرهای حوزههای دیگر اجرا میکنند تا به واسطه آن جلبتوجه شود، توسط بلاگرهای مذهبی نیز اجرا میشود.
اساس اقتصاد پلتفرمی بر جلبتوجه استوار شده است. ما اسم این اقتصاد پلتفرمی را اقتصاد جلبتوجه مینامیم. شما اگر نتوانید جلبتوجه کنید و دنبالکننده به صفحه شما نیاید، نمیتوانید به مقصود خود برسید. برای این منظور، افراد متدین به تقلید از رویکردهای بلاگرها - همچون نمایشی کردن همه امور - روی میآورند. ژانری در این فضا وجود دارد که عبارت است از ژانر خودابرازی که در آن خود را اساس و محور قرار میدهند. این ژانر، منحصر در رسانههای اجتماعی است و برای آن کاربرد دارد. در بلاگری دینی برای مثال یک روحانی که برای ترویج دین وارد شبکههای اجتماعی میشود، بعد از مدتی میبینیم که دین در حاشیه قرار گرفته و او محور همه امور قرار میگیرد. وی با سلبریتیهای حوزه ورزش عکس گرفته و در زیر آن مینویسد «من و آقای فلانی»! اینها صرفاً برای جلبتوجه است. از یک جایی به بعد میبینید که زندگی شخصی او محور قرار میگیرد. من در کوه، من در سینما، من در بازار و... «من» محور ارتباط قرار میگیرد. در این وضعیت، به جای آنکه پیام دین در محور باشد، بهمرور، خود شخص در محور قرار میگیرد. دائماً در ارتباط به خود او ارجاع داده میشود. این برگرفته از آن است که ما اقتضائات را نمیشناسیم؛ لذا پلتفرمها قدرت خود را تحمیل میکنند. اگر تخصص کافی وجود نداشته باشد، بلاگرهای مذهبی نیز عملاً در همان بازی بلاگری قرار میگیرند؛ بنابراین تفاوت دیگری را نمیشود میان آنها و بلاگرهای دیگر لحاظ کرد.
این سخن بدان معنا نیست که از شبکههای اجتماعی نمیشود تبلیغ دین کرد. شما اگر ژانرهای مختلف را بشناسید و بدانید از هر یک از آنها چگونه میشود استفاده کرد، در این صورت میتوان از فضای مجازی برای تبلیغ دین نیز استفاده کرد. البته بلاگری دینی امروزه یک واقعیت موجود است. در فرهنگ محرم، بسیاری از اوقات ما شاهدیم که خود افراد بهعنوان مداح یا سخنران، محور قرار گرفته و مخاطب بهعنوان یک هوادار - نه بهعنوان یک عزادار - در مجلس آنها ظاهر میشود. در چنین شرایطی، فرهنگ حسینی در حاشیه فرهنگ شهرت قرار میگیرد. مخاطب صرفاً بهخاطر شخص به مراسمی میرود. اینها به باور من آفت است؛ اما اگر نقد تخصصی کرد، شاید بشود بخشی از این آفتها را زدود. این تجربهها را باید به طور دقیق ملاحظه کرد. در فضای تلویزیون نیز ما ابتدا شیفتهوار به سراغ سلبریتیها برای تبلیغ دین رفتیم، اما در ادامه به سراغ سریالهای تاریخی جدی رفتیم که کارهای مؤثر و خوبی بودند.
رسانه و عرفی شدن دین
برخی این مسئله را به عرفی شدن تعبیر میکنند. نظر شما دراینخصوص چیست؟ برای مثال آقای دکتر جوادی یگانه نسبت به برنامه حسینیه معلی چنین نقدی را داشتند. از طرف دیگر، باتوجهبه نگاه تاریخی، اولین تلاشها برای تبلیغ دین همان کلیساهای تلویزیونی بودند که بعدها ایده آن تکامل یافته و به سمت پیامهای غیرمستقیم رفت. اما با این غیرمستقیم شدن، عرفیتر شد.
بیچرانلو: نمایش دین با دین نمایشی دو مقوله متفاوت است. در خصوص برنامه «حسینیه معلی» من نیز موافق عرفی شدن هستم. اما اگر بخواهیم این بحث را تحلیل نظری کنیم، راجع به مسیحیت که شما گفتید، در آن رویکردهای مختلفی وجود دارد. ما یک مسیحیت «پروتستان» داریم که کاملاً وعظ محور است و رویکرد آن این است که تنها پیام را باید منتقل کرد. برای آنها تفاوتی نمیکند که پیام از طریق رادیو یا اینترنت منتقل شود. ما الان کلیساهای مختلف آنلاین داریم. همه کلیساها در آمریکا آدرس دیجیتال نیز دارند. آن چیزی که در مسیحیت رخ داده مرتبط با مسیحیت پروتستان است که تبلیغ دین را از طریق هر بستری انجام میدهند. بُعد آیینی در مسیحیت پروتستان بسیار کمرنگ است، اما در مسیحیت کاتولیک، آنها آیین محور هستند. یعنی سازمان مسیحیت کاتولیک، کاملاً آیین محور و وابسته به حضور افراد در آیینهای روز یکشنبه است. یعنی شما اگر عضو یک کلیسا نباشید و در مراسمهای آن شرکت نکنید، گویی که اصلاً مسیحی کاتولیک نیستید.
شما اگر در آیینهای دینی شرکت نکنید، گویی چیزی از هویت شیعی شما کم است؛ هر چند که به امام حسین (ع) علاقه زیادی داشته باشید. هویت دینی شما با حضور در اجتماعات شکل میگیرد و آن چیزی نیست که از طریق ارتباطات رسانهای به وجود بیاید.
در دین اسلام و آیین تشیع برای ایمانآوردن و عضویت، صرفاً بیان شهادتین کافی است و کسی از شما امر دیگری را مطالبه نمیکند. مسیحیت کاتولیک دارای یک سازمان اجتماعی است که بهشدت آیین محور است. از همین رو کاتولیکها با رسانههایی که ماهیت انتقالی دارند، سازش چندانی ندارند. در فضای تشیع ما ترکیب این دو را داریم؛ ما دارای یک بعد نیستیم و از همین رو برای ما، هم انتقال و هم ارتباط آیینی موضوعیت دارد؛ لذا شما اگر در آیینهای دینی شرکت نکنید، گویی چیزی از هویت شیعی شما کم است؛ هر چند که به امام حسین (ع) علاقه زیادی داشته باشید. هویت دینی شما با حضور در اجتماعات شکل میگیرد و آن چیزی نیست که از طریق ارتباطات رسانهای به وجود بیاید. اینکه پیرامون برنامه «حسینیه معلی» این چالش طرح میشود، به همین دلیل است. این برنامه خواسته آیین محرم را از حالت حضوری بهوسیله رسانه منتقل کند. از همین رو دچار اختلال میشوید. اما سریال آیینی اینگونه نیست و در آن شما میتوانید تاریخ مذهب را با مردم در میان بگذارید.
از طرف دیگر، گاهی اوقات ما ویژگیهای تلویزیون را لحاظ نمیکنیم. برنامههای تلویزیون، بعضاً برای رادیو مناسب است. اینکه شما یک منبر را پخش کنید یا دو نفر صرفاً با هم سخن بگویند - آن هم بدون توجه به ریتم و ژانر تلویزیون - بیشتر برای رادیو مناسب است؛ به همین دلیل، برنامههای دینی تلویزیون دچار افول شدهاند.
شهرت دینی، از گذشته تا به امروز
روحانیت ما در گذشته نیز گاه به واسطه شهرت و مقبولیت خود دین را تبلیغ میکرده است. شهرت یک بلاگر دینی با شهرت یک عالم دینی در گذشته دارای چه تفاوتی است؟
بیچرانلو: آن شهرت قدیمی برآمده از ارتباطات انتقالی و فرهنگ عامهپسند نبود. از طرف دیگر در فضای اجتماعی خاص و زمینه اجتماعی متفاوتی شکل میگرفت؛ لذا برگرفته از توانمندیهای اخلاقی، تخصصی و... بود. اینکه فردی به مرجعیت دینی میرسید، طی دههها زحمت آهستهآهسته در میان جامعه مقبول میافتادند. بسیاری از بلاگرهای مذهبی، لزوماً توانمندی تخصصی و خبرگی ندارند؛ بلکه صرفاً بر اساس قواعد جلبتوجه برای خود جلب مخاطب کردهاند. پس سلبریتی را نباید به معنای صرف شهرت دانست. سلبریتی گونه خاصی از مشهورشدن است که در بخش قبل پیرامون آن مباحث مختلفی را مطرح کردیم. در کشورهایی که فرهنگ عامهپسند در آن رواج بسیاری دارد - همچون کره جنوبی یا آمریکا - هنگامی که «وب دو» به وجود آمد، سلبریتیها بسیار بروز و ظهور داشتند. در بسیاری از کشورها اینگونه نیستند که سلبریتیها در آنها دارای نفوذ جدی باشند. برای نمونه کشورهای اسکاندیناوی از همین قبیل هستند. فرهنگ در این کشورها آنچنان با شهرت درگیر نیست.
چگونگی سیاستگذاری شهرت
بهعنوان پرسش آخر، بفرمایید که باتوجهبه مباحث مطرح شده؛ مسئله ما با شهرت در داخل ایران چیست؟ به نحو کلی مسئله سیاستگذار ما در وهله اول و سپس گروههای آکادمیک که بهطورجدی فرهنگ شهرت را مطالعه میکنند با سلبریتی چیست؟ اگر سلبریتی صرفاً در مسائل سیاسی دخالت نکند، ما چالشی با آن نخواهیم داشت یا مسئله ما با سلبریتی کاملاً مرتبط با حوزه سبک زندگی است؟
اینکه شما یک منبر را پخش کنید یا دو نفر صرفاً با هم سخن بگویند - آن هم بدون توجه به ریتم و ژانر تلویزیون - بیشتر برای رادیو مناسب است؛ به همین دلیل، برنامههای دینی تلویزیون دچار افول شدهاند.
بیچرانلو: آن چیزی که اتفاق افتاده و مورد نقد ما قرار دارد، مسئله سلبریتیزه شدن است. سلبریتیزه شدن یعنی قواعد فرهنگ شهرت در حوزههایی مانند سیاست، اقتصاد، درمان، دین و... اجرا شود. برای نمونه شما از سلبریتی در سیاست برای جلب آراء استفاده کنید و یا از سلبریتی برای تبلیغ دین استفاده کنید. نگاه سیاستگذاران ما نسبت به سلبریتیها ابزاری بوده است. گمان میکنیم میشود با استفاده از سلبریتیها جلب مقبولیت و همراهی کرد. نتیجه این وضعیت، سلبریتیزه شدن حوزه سیاست است. سلبریتی محصول فضای رسانهای شده است؛ لذا طبیعتاً این موضوع شکل گرفته و سلبریتیها را خواهیم داشت. شما نمیتوانید با اصل پدیده سلبریتی مبارزه کنید. اگر سلبریتی نباشد، سینما نمیتواند فیلم خود را بفروشد. در این حوزه، نهایتاً شما دعوت به فرهنگ عامهپسند، حضور در یک کنسرت، دعوت به حضور در ورزشگاه برای تماشای یک مسابقه و... را انجام میدهید، اما سلبریتیزه شدن امر متفاوتی است. اگر ما این رویکرد ابزاری را از سیاست خود حذف کنیم و بگذاریم سلبریتیها تنها در حوزههای مختص به خود ظهور کرده و با جامعه ارتباط بگیرند، به نظر من چالشها بسیار کمتر میشود. ما میتوانیم با سلبریتیها به طور طبیعیتری برخورد کنیم. باید بگذاریم کارکرد سلبریتی صرفاً سرگرمی باشد، اما وقتی خود سیاستمدار ما تلاش میکند تا سلبریتی را به عرصههای دیگر بکشاند تا برای خود یا ایده خود تأیید بگیرد، دیگر ما پدیده سلبریتیزه شدن را داریم که به نظر امر قابل دفاعی هم نیست.
/ انتهای پیام /