جنبش راست افراطی، چگونه به جریان اصلی در غرب تبدیل شد؟ در یادداشتی از آلن گابون؛

راست افراطی با اروپا و آمریکا چه می‌کند؟

راست افراطی با اروپا و آمریکا چه می‌کند؟
دلیل اصلی موفقیت احزاب راست افراطی در غرب، توانایی آن‌ها در تجمیع همه رنج‌ها، ترس‌ها، ناامنی‌ها و اضطراب‌های طبقات مردمی آسیب‌پذیر، تحقیر شده و عمدتاً رها شده است که برای آن‌ها، رؤیای آمریکایی یا اروپایی به طور کامل از بین رفته است.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ دکتر «آلن گابون» [1] دانشیار مطالعات فرانسه و رئیس گروه زبان‌ها و ادبیات خارجی در دانشگاه «ویرجینیا وسلیان» در آمریکا است. او به طور گسترده در آمریکا، اروپا و فراتر از آن در مورد فرهنگ، سیاست، ادبیات و هنر معاصر فرانسه و اخیراً در مورد اسلام و مسلمانان نوشته و سخنرانی کرده است. وی در یادداشتی که وب‌سایت «Middle East Eye» آن را منتشر کرده است، با محور قراردادن شورش راست‌های افراطی در مردادماه گذشته در بریتانیا - که برخی آن را بزرگ‌ترین شورش در این کشور طی چند دهه اخیر می‌دانند - به این سؤال پاسخ می‌دهد که گروه‌ها و احزاب راست افراطی که زمانی در حاشیه سیاست در اروپا و آمریکا بودند، چگونه به متن سیاست کوچ کرده‌اند و این مسئله چه خطراتی را می‌تواند برای غرب و تشدید اسلام‌ستیزی یا مهاجرهراسی به همراه داشته باشد. وی بحران‌های اقتصادی و اجتماعی در جوامع غربی را یکی از دلایل مهم جذب گروه‌های مختلف به این احزاب می‌داند. «آلن گابون» تأکید می‌کند که دلیل اصلی موفقیت احزاب راست افراطی در غرب، توانایی آن‌ها در تجمیع مجموع تمام رنج‌ها، ترس‌ها، ناامنی‌ها و اضطراب‌های طبقات مردمی آسیب‌پذیر، تحقیر شده و عمدتاً رها شده است که برای آن‌ها، رؤیای آمریکایی یا اروپایی برای ساخت یک زندگی بهتر به طور کامل از بین رفته است.
  
 
شورش‌ها و اغتشاشات بریتانیا که از ۳۰ ژوئیه، به دنبال قتل سه دختر خردسال آغاز شد، دوباره بحث درباره تهدید خشونت‌آمیز جنبش راست‌گرای افراطی را نسبت به جوامع آسیب‌پذیر مانند مهاجران و مسلمانان داغ کرده است. موجی از اطلاعات نادرست و شایعات منتشر شده در شبکه‌های اجتماعی در پی حمله با چاقو به این سه دختر خردسال، منجر به تخریب مساجد بریتانیا و قبرستان‌های مسلمانان شد. این اغتشاشات، همچنین پس از یک کمپین انتخاباتی رخ داد که در آن رسانه‌های راست‌گرا و سیاستمدارانی مانند «نایجل فاراژ» [2] - رهبر حزب راست افراطی «اصلاحات» - مسلمانان را مقصر جلوه داده و علیه مهاجران تحریک کردند.

نظرسنجی انجام شده نشان می‌دهد که ۹۲ درصد از مسلمانان بریتانیا، پس از شورش‌های راست افراطی، احساس امنیت کمتری می‌کنند.

یک نظرسنجی انجام شده که به‌تازگی منتشر شده است، نشان می‌دهد که ۹۲ درصد از مسلمانان بریتانیا، پس از شورش‌های راست افراطی احساس امنیت کمتری می‌کنند. بسیاری از مسلمانان در این نظرسنجی ابراز کردند که از ترک خانه‌های خود واهمه دارند؛ زیرا از هر شش نفر، یک نفر گزارش داد که شخصاً یک حمله نژادپرستانه را تجربه کرده است و دو سوم هم اظهار داشتند که شاهد حمله‌ای علیه یک مسلمان بوده‌اند.

کمپین انتخاباتی در فرانسه در ماه جولای و کمپین‌های قبلی در سراسر اروپا - از جمله ایتالیا و اسپانیا - نیز شاهد موجی از سیاستمداران راست‌گرای افراطی بودند که حمایت بخش‌های بزرگی از رأی‌دهندگان را به خود جلب کردند. برای درک این پویایی‌های اخیر، چهار جنبه از راست افراطی اروپایی باید در نظر گرفته شود: ایدئولوژی، اهداف و برنامه سیاسی آن؛ تهدیدی که ارائه می‌کند؛ تأثیر چنین احزابی در صندوق‌های رأی و مهم‌تر از همه، دلایلی که مردم به آنها رأی می‌دهند.

 

هسته ایدئولوژیک

احزاب دست راستی و سایر نیروها، صرف‌نظر از ویژگی‌های ملی خود، هسته ایدئولوژیک مشترکی دارند که در طول زمان و مکان، هم از نظر تاریخی و هم از لحاظ جغرافیایی، ثابت مانده است و به پیشنهادهای انتخاباتی بسیار مشابهی تبدیل شده است. هسته ایدئولوژیک «راست افراطی» که اخیراً توسط دانشمندان علوم سیاسی به «پوپولیسم ملی» یا «پوپولیسم جدید» تغییر نام داده است، شامل موارد زیر است: تشدید ناسیونالیسم یا تعالی غرور ملی که اغلب با احساس برتری ملی نسبت به دیگران (مشخصاً ترامپیسم در آمریکا، پوتینیسم در روسیه و مودیسم در هند) همراه است و رازآلود بودن ملت و «مردم» را نیز در برمی‌گیرد. این دیدگاه، یک درک بوم‌گرایانه، اغلب نژادپرستانه (سفید) و انحصارگرایانه از این دو موجودیت مقدس را ترویج می‌کند. از ویژگی‌های دیگر می‌توان به دفاع از ارزش‌های مذهبی «سنتی» یا محافظه‌کارانه مانند ازدواج سنتی و خانواده هسته‌ای در تقابل با سقط جنین و ازدواج همجنس‌گرایان اشاره کرد. اجرای مستبدانه و سازش‌ناپذیر قانون و نظم و همچنین بی‌اعتمادی به «جهانی‌شدن» در اشکال مختلف آن، از دیگر ویژگی‌های راست افراطی است. این ویژگی، شامل رد مهاجرت، مرزهای باز، جهان‌وطن گرایی و چندفرهنگی به نفع توهمات ملی‌گرایانه یک جامعه همگن و تغییرناپذیر است.

انتشار گفتمان هشداردهنده در مورد «زوال» تمدن غرب، باعث حمایت بیشتر از جنبش راست افراطی می شود.

گروه‌های مختلف راست افراطی نیز روش‌ها و شیوه‌های اغواگری و جذابیت مشابهی دارند. این ویژگی‌ها شامل پوپولیسم و برچسب‌زنی شدید به نخبگان سیاسی، فرهنگی و هنری به‌عنوان «متکبر»، «بی‌خبر و به‌روز نبودن» و «نامشروع» است. موضع‌گیری ضد نظام و به‌تصویرکشیدن خود به‌عنوان یک قهرمان که قرار بود شکست بخورد؛ اما به موفقیت و اوج رسیده است، یا ترویج کیش شخصیت یک رهبر قوی و کاریزماتیک - از دونالد ترامپ تا ویکتور اوربان - نخست‌وزیر مجارستان - و جورجیا ملونی - نخست‌وزیر ایتالیا - به‌عنوان تاکتیک‌های مؤثر شناخته شده‌اند.

انتشار گفتمان هشداردهنده در مورد «زوال» تمدن غرب، باعث حمایت بیشتر از جنبش راست افراطی می‌شود. برای توضیح این «زوال» مفروض، حامیان آن به قربانی‌سازی سیستماتیک ایدئولوژی‌های «حاکم» مانند «جهانی‌گرایی» و «ووکیسم» [3] از یک سو و گروه‌هایی مانند «نخبگان» یا «چپ» از سوی دیگر که آن‌ها را به تحمیل ملاحظه‌کاری و مصلحت‌اندیشی سیاسی شوم متهم می‌کنند و همچنین اقلیت‌های مختلف، متکی هستند.

 

پشتیبانی جریان اصلی

همان‌طور که به‌تازگی توسط شورش‌های خشونت‌آمیز راست‌گرای افراطی بریتانیا نشان داده شده است، اسلام‌هراسی شدید، می‌تواند تهدیدی واقعی و دائمی برای مسلمانان و حتی برای هر غیرمسلمانی که به‌عنوان مسلمان دیده شده است - مانند عرب‌های مسیحی - باشد.

سابقه تاریخی تثبیت شده راست افراطی در تجسم‌های مختلف فاشیستی و نازی آن، بدون ذکر سابقه خشونت‌آمیز جاری آن، هیچ شکی در مورد تهدیدهای چندوجهی - چه فیزیکی و چه دموکراتیک که آنها ارائه می‌دهند - باقی نمی‌گذارد. درحالی‌که اهداف اصلی آن‌ها اقلیت‌هایی هستند که به‌صراحت به‌عنوان دشمنان داخلی تعیین می‌شوند - خارجی‌ها، پناهندگان، متقاضیان پناهندگی، مسلمانان و افراد با پوست تیره - راست‌گرایی افراطی همچنان تهدیدی برای کل جوامع و ملت‌ها است؛ همان‌طور که تاریخ، به‌خوبی آن را نشان داده است.

صرف‌نظر از اینکه استراتژی‌های «سم‌زدایی» و «نرمال‌سازی» آن‌ها چقدر موفق بوده است، ایدئولوژی‌هایی که آن‌ها ترویج می‌کنند، همچنان بدترین چیزی است که غرب می‌تواند ارائه دهد. آنها عمیقاً ضددموکراتیک، طرف‌دار نابرابری، اقتدارگرا، ذات‌گرا و انحصارگرا هستند و به آرمان‌های جهان‌گرایی غربی - از جمله حکومت قانون، تفکیک قوا و استقلال حوزه‌های فرهنگی، رسانه‌ای و فکری - حمله می‌کنند. بیشتر اوقات، راست‌گرایی افراطی ریشه در خیال‌پردازی‌های پارانوئیدی و هیستریک از برتری نژادی - تمدنی و تهدیدی که به‌زعم آن‌ها دولت‌های قوم‌گرای سفید مسیحی از مهاجرت و «اسلامی‌سازی» مواجه هستند، دارد.

به این دلایل، موفقیت‌های چشمگیر راست افراطی در سراسر غرب - از جمله آمریکا - حداقل به سه دلیل باید نگران‌کننده باشد: اول، این که در طول ۳۰ سال گذشته، جنبش راست‌گرای افراطی به‌سرعت رشد و پیشرفت کرده است. به‌طوری‌که آنچه زمانی احزاب حاشیه‌ای راست افراطی مانند جبهه ملی فرانسه بودند، اکنون در وضعیتی قرار دارند که می‌توانند دولت تشکیل دهند. دوم، تأثیر آنها است که نباید فقط با پیروزی‌های انتخاباتی - هر چقدر هم قابل‌توجه باشد - سنجیده شود؛ بلکه باید به تأثیر ایده‌ها و مسائل وسواس‌گونه آن‌ها مانند مهاجرت، «اسلامی‌سازی» و ادعای «انفجار» جرم و ناامنی، در سراسر طیف سیاسی و فراتر از آن، در جوامعشان توجه شود. اکنون در بسیاری از کشورهای اروپایی، «تزهای» راست افراطی از حد ابتذال صرف عبور کرده و به جریان اصلی تبدیل شده‌اند.

  ایدئولوژی‌هایی که راست‌های افراطی ترویج می‌کنند، بدترین چیزی است که غرب می‌تواند ارائه دهد. آنها عمیقاً ضد دموکراسی، طرف‌دار نابرابری، اقتدارگرا، ذات‌گرا و انحصارگرا هستند.

 
سوم، راست افراطی به دور از نشان دادن هیچ نشانه‌ای از افول، به هر شکل قابل تصوری در حال  رشد است: از نظر انتخاباتی، جامعه‌شناختی، ایدئولوژیک و سیاسی، از طریق سیاست‌هایی که در سطوح ملی و اتحادیه اروپا توسط دیگر نیروهای سیاسی که راست‌گرا نیستند، بلکه میانه‌رو و حتی چپ‌گرا هستند، ایده‌های آنها اجرا می‌شود. فرانسه، نمونه قدرتمندی است که برای مشاهده اجرای سیاست‌های راست افراطی نیازی به حضور راست افراطی در قدرت ندارد. در همه‌جا، همان‌طور که مطالعات انتخاباتی نشان می‌دهند، راست‌گرایی افراطی در حال پیشرفت است و به‌طور فزاینده‌ای در بافت جوامع و ذهنیت جمعیت‌های آن‌ها ریشه‌دار می‌شود و در عین حال، بخش‌های جمعیتی بیشتری - از جمله کسانی که تا کنون از آن مصون مانده بودند – را جذب می‌کند.

چه اروپایی و چه آمریکایی، رأی‌دهندگان راست افراطی یکپارچه نیستند؛ بلکه متنوع هستند و دلایل رأی‌دادن به «مارین لوپن» یا «دونالد ترامپ» نیز همین‌گونه متفاوت است. در ایالات متحده، ترامپ از میان بخش‌های واقعاً نژادپرست و غالباً مسن‌تر جمعیت که به «آمریکای سفید مسیحی» خود - که در آن اقلیت‌های رنگین‌پوست از حق رأی محروم و جداسازی شده بودند - حس نوستالژیکی دارند، نیرو جذب می‌کند. اما او همچنین در میان طرف‌داران افراطی سلاح که نگران حق حمل سلاح خود در صورت پیروزی دموکرات‌ها هستند، مسیحیان انجیلی که تنها کتاب مقدس برایشان اهمیت دارد و نظریه‌پردازان توطئه ساده‌لوحی که به طور واقعی، به عجیب‌ترین نظریه‌های توطئه اعتقاد دارند، عملکرد بسیار خوبی دارد و از میان این گروه‌ها نیز رأی دارد. حمایت دیگر از سوی عمل‌گرایانی می‌آید که تنها به منافع خود علاقه‌مند هستند؛ افرادی مانند میلیونرها و کارآفرینان ثروتمند که انتظار کاهش مالیات‌های بیشتر و مقررات زیست‌محیطی کمتر را داشته و نگرانی کمی برای سایر مسائل دارند.

 

محرومیت از حقوق

در فرانسه، دلایل حمایت بسیاری از رأی‌دهندگان جوان بین ۱۸ تا ۲۵ سال از «جوردن باردلا» [4] - رهبر حزب راست افراطی «اجتماع ملی» - عمدتاً با دلایل دیگر رأی‌دهندگان راست‌گرای افراطی تداخل ندارد. مطالعات نشان می‌دهند که «نسل تیک‌تاک» عمدتاً به تصویر جوان، کاریزماتیک، مثبت، دوستانه و «باحال» او جذب می‌شود. این بخش قابل‌توجه و روبه‌رشد از رأی‌دهندگان، در واقع هیچ اهمیتی به سیاست و مسائلی مانند مهاجرت، اقتصاد یا اوکراین نمی‌دهند؛ اما مهم است که او سلیقه‌های فرهنگی آن‌ها را به اشتراک می‌گذارد و به‌عنوان‌مثال، یک گِیمر پرشور است که در شبکه‌های اجتماعی درباره بازی‌های محبوبی مانند «Call of Duty» و «Rust» پست می‌گذارد و حتی به دنبال‌کنندگانش وعده می‌دهد که اگر به او رأی دهند، به‌صورت یک‌به‌یک با حامیان و رأی‌دهندگان خود بازی خواهد کرد.

رای دهندگان جوان، در واقع عمدتاً غیرسیاسی هستند و برای آنها «جردن» - همانطور که او را می‌شناسند - بیشتر یک «اینفلوئنسر» است تا یک سیاستمدار و از این نظر، آن‌ها شباهت بسیار کمی با نژادپرستان واقعی، نئو نازی‌ها و افراطی‌های رادیکالی دارند که آنها نیز به حزب راست افراطی فرانسه رأی می‌دهند. با این حال، بیشترین بخش از رای دهندگان «ترامپ»، «ملونی»، «لوپن» یا «باردلا» در این گروه‌ها یافت نمی‌شوند. همانطور که مطالعات نشان می‌دهند، حامیان آن‌ها عمدتاً به دلیل احساسی - که اغلب یک واقعیت عینی اجتماعی و اقتصادی است - از طرد شدگی و نادیده گرفته شدن، به این جنبش جذب می‌شوند. آنها از سوی «سیستم»، احساس خطر می‌کنند. آنها از سوی احزاب سنتی دولتی - به‌ویژه آن‌هایی که چپ گرا هستند - مورد خیانت قرار گرفته‌اند و نخبگان فرهنگی و فکری آن‌ها را تحقیر می‌کنند.

 

مردمانی معمولی

چه فرانسه، چه آمریکا و چه لهستان، رأی راست‌گرایان افراطی، عمدتاً رأی «مردم عادی» است.

آن‌ها شامل بخش‌هایی از جامعه هستند که زندگی فقیرانه‌ای دارند و احساس می‌کنند که سبک زندگی و ارزش‌های محافظه‌کارانه‌شان، به دلیل سیاست‌هایی که طبقه حاکم در چند دهه گذشته اجرا کرده - از جمله ساخت اتحادیه اروپا، تغییر به اقتصاد نئولیبرال و جهانی‌سازی و... - در حال ازبین‌رفتن است. اینها رأی‌دهندگان شهرهای کوچکی هستند که تخریب شهرها و روستاهای خود، تعطیلی مشاغلی مانند کافه‌ها و خواربارفروشی‌های محلی و ازدست‌دادن خدمات عمومی مانند بیمارستان‌ها، بانک‌ها و دفاتر پست را تجربه کرده‌اند.

علاوه بر این، آنها افرادی هستند که در مناطق دورافتاده روستایی زندگی می‌کنند، بیش از ساکنان شهرها به خودروهای خود متکی هستند و از افزایش قیمت انرژی، به‌ویژه بنزین - که یکی از نگرانی‌های اصلی حامیان جوردن باردلا در فرانسه است - به‌شدت آسیب دیده‌اند. آن‌ها همچنین شامل کشاورزان اروپایی هستند که با سهمیه‌های تحمیلی اتحادیه اروپا و مقررات زیست‌محیطی که تولیدشان را محدود کرده و از نظر اقتصادی آن‌ها را تحت‌فشار قرار داده، دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

آن‌ها شامل طبقات کارگری با دستمزد پایین هستند که صنایع و مشاغل خود را به دلیل صنعتی‌زدایی، برون‌سپاری و جابه‌جایی از دست داده‌اند. همچنین کارمندان معمولی که با مشاغل کم‌درآمد زندگی می‌کنند و مواردی از این دست، همه در این گروه جای می‌گیرند.

اکنون در بسیاری از کشورهای اروپایی، «تزهای» راست افراطی از حد ابتذال صرف عبور کرده و به جریان اصلی تبدیل شده‌اند.

آن دسته از طبقات مردمی که ترس از تنزل رتبه یا کاهش و پسرفت طبقاتی را در مقابل رشد اقتصادی - اجتماعی وعده‌داده‌شده توسط دولت‌هایشان تجربه کرده‌اند یا گرفتار آن می‌باشند، رأی‌دهندگان اصلی این احزاب هستند. احزاب راست افراطی، ابتدا از چنین مشکلات اجتماعی - اقتصادی گسترده‌ای رنج بردند، سپس به طرز ماهرانه‌ای این رنج را به «جنگ فرهنگی» تبدیل کردند. پاسخ به مشکلات آنها از طریق راه‌حل‌های فرهنگی و خیالی مانند پایان‌دادن به مهاجرت، بازگشت به ارزش‌های سنتی خانواده و مبارزه با اسلام، «حل» می‌شود.

در دهه ۱۹۸۰، بنیان‌گذار جبهه ملی فرانسه - «ژان ماری لوپن» [5] - زمانی که شعار مبارزات انتخاباتی بسیار مؤثر خود را مطرح کرد، این را کاملاً درک کرده بود: «یک میلیون فرانسوی بیکار = یک میلیون مهاجر» و در یک بیان کامل و هم‌پوشان از دو مجموعه ترس که رأی راست‌گرایان افراطی را در همه جا تغذیه می‌کند، این‌طور می‌توان گفت: ترس‌های اقتصادی و ترس‌های فرهنگی یا هویتی.

دلیل اصلی موفقیت‌های احزاب راست افراطی در غرب، توانایی آن‌ها در تجمیع همه رنج‌ها، ترس‌ها، ناامنی‌ها و اضطراب‌های آن طبقات مردمی آسیب‌پذیر، در حال مبارزه، تحقیر شده و عمدتاً رها شده است که برای آن‌ها رؤیای آمریکایی یا اروپایی، به طور عمده از بین رفته است. آنها از طریق فرافکنی، درد، سختی‌ها، غم و احساس فقدان تجربه زیستی خود را تشدید کرده و آن را به خشم نسبت به نهادهایی مانند اتحادیه اروپا و گروه‌هایی مانند مهاجران، خارجی‌ها، دولت‌های «جهانی‌سازی» و «نخبگان فرهنگی متکبر» که مقصر مشکلاتشان می‌دانستند، هدایت کرده‌اند. آن‌ها امید را از طریق راه‌حل‌های ساده‌انگارانه و نادرست و گمراه‌کننده‌ای مانند «سخت‌گیری در برابر جرم» یا پایان‌دادن به مهاجرت ارائه کردند.

جنبش راست افراطی تا زمانی که سایر نیروهای سیاسی با سختی‌های اجتماعی - اقتصادی فزاینده‌ای که به مدت دهه‌ها بخش‌های وسیعی از جمعیت را به آغوش این احزاب و راه‌حل‌های نادرست آن‌ها سوق داده است، مقابله کنند، به رشد خود ادامه خواهد داد.



[1] . Alain Gabon
[2] . Nigel Farage
[3] . wokism: وُوْک صفتی نشأت گرفته از گویش انگلیسی سیاه‌پوستان آمریکایی به معنای هوشیاری نسبت به مسائل مربوط به عدالت اجتماعی و عدالت نژادی است. این لفظ، برگرفته از اصطلاح انگلیسی سیاه‌پوستان آمریکایی «stay woke» به معنای «بیدار بمان» است که جنبه دستوری آن اشاره به آگاهی مستمر درباره این موضوعات دارد. از سال ۲۰۱۰ به بعد، لفظ «ووک» بیشتر به عنوان یک اصطلاح عامیانه کلی در ارتباط با سیاست‌های چپ، جنبش‌های از نظر اجتماعی لیبرال، فمینیسم و مباحث فرهنگی دارد.
[4] . Jordan Bardella
[5] . Jean-Marie Le Pen

/ انتهای پیام /

پرونده ها