گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «استفان والت» [1] - استاد برجسته روابط بینالملل در دانشگاه هاروارد و نظریهپرداز «رئالیسم تهاجمی» در یادداشتی که مجله آمریکایی «Foreign Policy» آن را منتشر کرده است، به این موضوع میپردازد که اقدامات اسرائیل، طی چند دهه گذشته - بهویژه از سال ۱۹۶۷ تا کنون - به ضرر این رژیم تمام شده است. «والت» در این یادداشت، بر این نکته تأکید میکند که اسرائیل، گرفتار یک کوتهبینی استراتژیک شده است که یکی از دلایل اصلی آن هم حمایتهای گسترده آمریکا از این رژیم بوده است. والت مینویسد: «جنگها و جنایتهایی که اسرائیل در چند دهه گذشته به راه انداخته، منجر به شکلگیری حزبالله لبنان و همچنین گستردهتر شدن مقاومت ملت فلسطین شده است.» استاد دانشگاه هاروارد، جنگ اسرائیل در غزه را نیز جنگی بدون چشمانداز پیروزی میداند که تداوم آن، تنها به ضرر خود اسرائیل تمام خواهد شد.
جامعهای دچار اختلاف و تفرقه شدید
اسرائیل با مشکلات جدی مواجه است. شهروندان آن عمیقاً دچار اختلاف و تفرقه شدهاند و بعید است که این وضعیت بهبود یابد. اسرائیل در یک جنگ غیر قابل پیروزی در غزه گرفتار شده است و ارتش آن نشانههایی از فشار، خستگی و ناامیدی از ادامه جنگ را از خود را نشان داده است و یک جنگ گستردهتر با حزبالله یا ایران، همچنان محتمل است. اقتصاد اسرائیل بهشدت آسیب دیده است. «تایمز اسرائیل» اخیراً گزارش داد که ممکن است در سال جاری، ۶۰ هزار کسبوکار تعطیل شود. علاوه بر این، اقدامات کنونی اسرائیل در غزه بهشدت به وجهه جهانی آن لطمه وارد کرده است. اسرائیل در حال تبدیلشدن به یک دولت منفور است؛ درحالیکه یک زمان این مسئله، غیرقابلتصور بود.
اشتباه بزرگ اسرائیل این بود که فکر میکرد با اشغالگری میتواند به هدف تشکیل یک دولت یهودی و یک «اسرائیل بزرگ» دست یابد.
پس از حملات حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل موج قابلتوجه و مناسبی از همدردی را از سراسر جهان دریافت کرد و این موضوع به طور وسیعی پذیرفته شد که اسرائیل، حق دارد بهشدت به حمله حماس پاسخ دهد؛ اما بیش از ۱۰ ماه بعد، کارزار نسلکشی اسرائیل علیه فلسطینیان در غزه و افزایش خشونت شهرکنشینان در کرانه باختری، موج اولیه حمایت از اسرائیل را از بین برد. دادستان ارشد دیوان کیفری بینالمللی برای «بنیامین نتانیاهو» - نخستوزیر - و «یوآو گالانت» - وزیر دفاع - به اتهام جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت، درخواست صدور حکم بازداشت کرده است. دیوان بینالمللی دادگستری نیز یافتههای اولیه خود را منتشر کرده است که در آن، اقدامات اسرائیل را بهعنوان ماهیت و نیت قابلقبول نسلکشی توصیف میکند. این دادگاه همچنین سرانجام اشغال و استعمار اسرائیل در کرانه باختری، غزه و بیتالمقدس شرقی را نقض آشکار قوانین بینالمللی اعلام کرد.
تنها سرسختترین مدافعان صهیونیسم میتوانند به آنچه در غزه میگذرد، نگاه کنند و اگر نگوییم وحشتزده، عمیقاً مضطرب نشوند. حمایت آمریکا از اقدامات اسرائیل در غزه بهشدت در حال کاهش است و جوانان آمریکایی - از جمله بسیاری از یهودیان جوان آمریکایی - با پاسخ منفعلانه دولت بایدن به اقدامات اسرائیل مخالف هستند. توییت «اران اتزیون» [2] - معاون سابق شورای امنیت ملی اسرائیل - را بخوانید تا بهخوبی متوجه آسیبهایی بشوید که اسرائیل به خودش وارد کرده است. او نوشته: «اسرائیل در یک نقطهضعف استراتژیک شدید و چندبعدی قرار دارد. شکاف بین واقعیت و درک واقعیت، در میان بخشهای قابلتوجهی از مردم اسرائیل و در میان اکثر اعضای دولت، شکاف بزرگ و بسیار خطرناکی است... در یک جنگ منطقهای در شرایط و زمان فعلی، اسرائیل پیروز نخواهد شد. اسرائیل بسیار آسیبپذیرتر از هر یک از دشمنان خود است. دولتی که اقتصادش هم اکنون در بدترین بحران از سال ۱۹۷۳ به بعد است، نباید خطرات را بالا ببرد و بار سنگین دیگری را به دوش بکشد. دولتی که نیروهای ذخیرهاش فرسوده شده و ارتش عادیاش آسیب دیده است، نباید آنها را وارد جنگ سختتری کند؛ بدون اینکه بتواند با شرایط خوبی به آن پایان دهد». سپس این گزارش، سفر اخیر «عمر بارتوف» [3] - مورخ و یکی از دانشمندان برجسته نسلکشی جهان - به اسرائیل را بخوانید تا متوجه شوید که مشکل، چقدر عمیق است.
فرسایش تفکر استراتژیک در اسرائیل
این وسوسهانگیز است که همه این مشکلات را به گردن نتانیاهو بیندازیم. او مطمئناً سزاوار انتقادات فراوانی است که در داخل و خارج از اسرائیل دریافت کرده است؛ اما انداختن تمام تقصیرها به گردن «بیبی»، مشکل عمیقتری را نادیده میگیرد: فرسایش تدریجی تفکر استراتژیک اسرائیل در ۵۰ سال گذشته.
دستاوردها و قدرت تاکتیکی اسرائیل در طول دو دهه اول و بهخصوص در میان افراد مسنتر، تضعیف امنیت اسرائیل پس از انتخاباتهای استراتژیک و کلیدی اسرائیل بعد از جنگ ۱۹۶۷ را پنهان کرده است. صهیونیستهای نخستین و نسل اول رهبران اسرائیل، استراتژیستهای زیرکی بودند. آنها در حال تلاش برای چیزی بودند که تقریباً غیرممکن به نظر میرسید: ایجاد یک کشور یهودی در وسط جهان عرب! اگرچه که جمعیت یهودیان فلسطین در سال ۱۹۰۰ بسیار ناچیز بود و در زمان تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸، هنوز یک اقلیت مشخص بودند. بنیانگذاران، با واقعبین بودن بیرحمانهای موفق شدند. بهرهگیری از فرصتهای مساعد، ایجاد نیروهای شبهنظامی توانمند و بعداً ارتش و نیروی هوایی درجه یک و اضافهکاری برای جلب حمایت قدرتهای برتر جهانی، آنها را در تأسیس اسرائیل موفق کرد.
اگرچه سازمان آزادیبخش فلسطین با امضای توافقنامه اسلو در سال ۱۹۹۳، موجودیت اسرائیل را پذیرفت؛ اما اسرائیل هرگز حاضر نشد کشور فلسطین را به رسمیت بشناسد.
بهعنوانمثال، شایانذکر است که اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده از طرح تقسیم سازمان ملل در سال ۱۹۴۷ حمایت کردند و هر دو کشور، مدت کوتاهی پس از تأسیس، اسرائیل را به رسمیت شناختند. «دیوید بن گوریون» و رهبران دیگر صهیونیست، اغلب مایل بودند ترتیباتی را بپذیرند که دستکم به طور موقت، اهداف بلندمدت آنها را تأمین نمیکرد؛ مشروط بر اینکه این توافق، آنها را به اهداف نهایی خود نزدیک کند.
پس از رسیدن به کشور، دولت جدید با جدیت تلاش کرد تا از طریق هسباره[4] (تبلیغات) بیامان، حمایت بینالمللی از خود را تقویت کند و با فرانسه، آفریقای جنوبی و چندین کشور دیگر، اتحادهای کاری ایجاد کند. مهمتر از همه، «روابط ویژهای» با آمریکا برقرار کرد که اساساً بر پایه قدرت و نفوذ فزاینده «لابی اسرائیل» بنا شده بود. رهبران اولیه اسرائیل درک کردند که چطور کشور کوچکی که توسط قدرتهای متخاصم احاطه شده است، باید بهدقت محاسبه کند و برای جلب حمایت بینالمللی تلاش زیادی انجام دهد.
دیپلماسی هوشمندانه و تا حد زیادی فریبکاری نیز به اسرائیل کمک کرد تا یک زرادخانه مخفی از سلاحهای هستهای ایجاد کند و واقعیتهای بیرحمانه تأسیس اسرائیل را پنهان کند. واقعیاتی که تا قبل از انتشار آثار مهم «بنی موریس» [5]، «ایلان پاپه» [6]، «آوی شلیم» [7]، «سیمها فلاپان» [8]، و دیگر «مورخین جدید»، تا دهه ۱۹۸۰، چندان شناخته شده نبود.
هیچ دولتی کامل نیست و رهبران اولیه اسرائیل نیز گاهی اوقات اشتباه میکردند. «بن گوریون» هنگام تبانی با بریتانیا و فرانسه برای حمله به مصر در بحران سوئز در سال ۱۹۵۶ اشتباه کرد و سپس اعلام کرد که اسرائیل ممکن است نیروهای خود را خارج نکند؛ بااینحال، زمانی که دولت «آیزنهاور» بهصراحت اعلام کرد که چنین اقدامی را تحمل نخواهد کرد، او بهسرعت این موضع را کنار گذاشت؛ اما در مجموع، هوش راهبردی رژیم صهیونیستی در روزهای آغازین آن - بهویژه در مقایسه با دشمنانش - چشمگیر بود.
نقطه عطف، پیروزی خیرهکننده اسرائیل در جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ بود. نتیجه، آنچنانکه در آن زمان به نظر میرسید، معجزهآسا نبود. سازمانهای امنیتی ایالات متحده، پیشبینی کرده بودند که اسرائیل بهراحتی پیروز خواهد شد؛ اما سرعت و دامنه این پیروزی، بسیاری را غافلگیر کرد و به پرورش حس غروری کمک کرد که از آن زمان تاکنون، قضاوت استراتژیک اسرائیل را تضعیف کرده است.
اشتباه بزرگ صهیونیستها
اشتباه بزرگ اسرائیل، همانطور که محققان اسرائیلی هم بارها گفتهاند، تصمیم به حفظ اشغالگری و استعمار تدریجی کرانه باختری و غزه، بهعنوان بخشی از تلاش طولانیمدت برای ایجاد «اسرائیل بزرگ» بود. «بن گوریون» و پیروانش، به دنبال به حداقل رساندن تعداد فلسطینیان در دولت جدید یهودی بودند، اما حفظ کرانه باختری و غزه، به این معنی بود که اسرائیل، اکنون جمعیت فلسطینی بهسرعت درحالرشد را کنترل میکند؛ جمعیتی که تقریباً بهاندازه جمعیت یهودیان اسرائیل بود. این اشغالگری، تنش اجتنابناپذیری را بین شخصیت یهودی اسرائیل و سیستم دموکراتیک آن ایجاد کرد. اسرائیل تنها با سرکوب حقوق سیاسی فلسطینیان و ایجاد یک سیستم آپارتاید، در دورانی که این نظم سیاسی برای بسیاری از مردم در سرتاسر جهان پذیرفته شده نبود، میتوانست یک کشور یهودی باقی بماند. اسرائیل میتواند از طریق پاکسازی قومی یا نسلکشی بیشتر، با این مشکل مقابله کند؛ اما هر دو، جنایت علیه بشریت هستند و هیچ دوست واقعی اسرائیل، نمیتواند آن را تأیید کند.
اسرائیل با مشکلات جدی مواجه است. شهروندان آن عمیقاً دچار اختلاف و تفرقه شدهاند و بعید است که این وضعیت بهبود یابد.
اشتباهات دیگری بهزودی به دنبال تصمیم برای پیگیری ایجاد «اسرائیل بزرگ» رخ داد. رهبران اسرائیل و همتایان آمریکایی آنها - از جمله هنری کیسینجر - اقداماتی را که «انور سادات» - رئیسجمهور مصر - آماده بود تا در ازای بازگرداندن شبهجزیره سینا - که اسرائیل در سال ۱۹۶۷ تصرف کرده بود - صلح کند، نادیدهگرفتن. علاوه بر این، نهاد اطلاعاتی اسرائیل، به اشتباه تصور میکرد که ارتش مصر برای به چالش کشیدن نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) در صحرای سینا بسیار ضعیف است و بنابراین قادر به جنگ با اسرائیل نیست؛ لذا از آمادگی برای جنگ دست کشید. نتیجه این قضاوت نادرست، جنگ اکتبر ۱۹۷۳ بود. باوجود شکستهای اولیه، اسرائیل در میدان نبرد پیروز شد، اما پس از جنگ، بر سر میز مذاکره پیروز نشد. هزینههای جنگ، همراه با فشار آمریکا، رهبران اسرائیل را متقاعد کرد که مذاکرات جدی را برای کنارگذاشتن صحرای سینا آغاز کنند. این تغییر در نهایت منجر به سفر تاریخی سادات به اورشلیم، امضای قرارداد کمپ دیوید و پس از آن، پیمان صلح مصر و اسرائیل با میانجیگری پیگیر و ماهرانه جیمی کارتر - رئیسجمهور وقت آمریکا - شد. متأسفانه از آنجا که «مناخیم بگین» - نخستوزیر وقت - عمیقاً به هدف اسرائیل بزرگ، متعهد بود و تمایلی به پایاندادن به اشغالگری نداشت، این فرصت امیدوارکننده را از دست داد تا یک بار برای همیشه به موضوع فلسطین بپردازد.
اشتباه راهبردی حمله به لبنان
نشانه روشن بعدی قضاوت راهبردی فرسایشی، حمله شوم اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ بود. این طرح، زاییده افکار «آریل شارون» - وزیر دفاع جنگطلب اسرائیل - بود. او «مناخیم بگین» را متقاعد کرد که تهاجم نظامی به جنوب لبنان، سازمان آزادیبخش فلسطین یا ساف را که حضور قابلتوجهی در لبنان داشت، پراکنده میکند و یک دولت طرفدار اسرائیل در بیروت ایجاد میکند و به اسرائیل، در کرانه باختری هم آزاد عمل میدهد. تهاجم آنها، یک موفقیت نظامی کوتاهمدت بود، اما منجر به اشغال جنوب لبنان توسط ارتش اسرائیل شد که به نوبه خود، مستقیماً منجر به ایجاد حزبالله شد. حزباللهی که مقاومت روزافزون آن، در نهایت اسرائیل را مجبور به عقبنشینی از لبنان در سال ۲۰۰۰ کرد.
حذف «ساف» از لبنان نیز مقاومت فلسطین را متوقف نکرد؛ در عوض، راه را برای انتفاضه اول در سال ۱۹۸۷ هموار کرد. این نشانه واضح دیگری بود مبنی بر اینکه فلسطینیها نمیخواهند سرزمین خود را ترک کنند یا تسلیم انقیاد دائمی اسرائیل شوند. اگرچه اسرائیلیهای دوراندیش دریافتند که موضوع فلسطین از بین نمیرود، اما دولتهای پیدرپی اسرائیل بهگونهای عمل کردند که مشکل را بدتر کرد. برای مثال، اگرچه سازمان آزادیبخش فلسطین با امضای توافقنامه «اسلو» در سال ۱۹۹۳ موجودیت اسرائیل را پذیرفته بود، اما هیچ رهبر اسرائیلی هرگز حاضر نشد کشور فلسطین را به رسمیت بشناسد. بهترین پیشنهاد اسرائیل میتوانست دو یا سه کانتون مجزا و غیرنظامی در کرانه باختری ایجاد کند و اسرائیل، کنترل کامل مرزها، حریم هوایی و منابع آبی این نهاد جدید را حفظ کند. این یک کشور قابلدوام نبود، چه رسد به کشوری که هر رهبر قانونی فلسطینی بتواند آن را بپذیرد. جای تعجب نیست که «شلمو بنعامی» [9] - وزیر امور خارجه سابق اسرائیل - بعداً اعتراف کرد: «اگر فلسطینی بودم، کمپ دیوید را رد میکردم.»
برقراری صلح با فلسطینیها مستلزم آن است که اسرائیل، از گسترش شهرکسازی در سرزمینهای اشغالی دست بردارد و با فلسطینیها برای ایجاد دولتی کارآمد، مؤثر و مشروع همکاری کند. در عوض، رهبران اسرائیل - بهویژه دولتهایی که «شارون» و «نتانیاهو» رهبری میکردند - برعکس عمل کردهاند. آنها از توقف و گسترش شهرکسازی امتناع کردند، برای ضعیف نگهداشتن فلسطینیها و دودستگی میان آنها حتی زمانی که این مسئله به معنای حمایت ضمنی از حماس بود، اضافهکاری کردند و مکرراً تلاشهای آمریکا برای دستیابی به راهحل دو کشوری را به بنبست کشاندند. نتیجه، یک سری درگیریهای مکرر مخرب اما بینتیجه مثل درگیریهای سالهای ۲۰۰۸-۲۰۰۹ و ۲۰۱۴ بود. بااینحال، این تلاشهای مکرر برای «چمنزنی» [10] به مقاومت فلسطین پایان نداد و در نهایت با حمله حماس در ۷ اکتبر، بدترین ضربهای که در دهههای اخیر به اسرائیل وارد شد، به اوج خود رسید.
آخرین و بارزترین نمونه کوتهبینی استراتژیک اسرائیل، مخالفت شدید آن با تلاشهای بینالمللی برای مذاکره درباره محدودیتهای برنامه هستهای ایران است. اسرائیل، به دلایل راهبردی خودش، میخواهد تنها دولت دارای سلاح هستهای در خاورمیانه باقی بماند و نمیخواهد ایران - مهمترین دشمن منطقهای خود - به این بمب دست یابد؛ بنابراین نتانیاهو و دیگر رهبران اسرائیل، باید از زمانی که آمریکا و دیگر قدرتهای بزرگ جهان، ایران را متقاعد کردند که برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) را در سال ۲۰۱۵ امضا کند، خوشحال و آسودهخاطر میشدند. چرا؟ چون برجام، تهران را ملزم کرد که ظرفیت غنیسازی خود را کاهش دهد، ذخایر اورانیوم غنیشده خود را کم کند و بازرسیهای بسیار سرزده آژانس بینالمللی انرژی اتمی را بپذیرد و در نتیجه، تولید یک بمب ایرانی را برای یک دهه و احتمالاً بیشتر، دور از دسترس قرار دهد. بسیاری از مقامات ارشد امنیتی اسرائیل، خردمندانه از این توافق حمایت کردند، اما نتانیاهو و حامیان تندرو او، همراه با «آیپک» و گروههای جنگطلب در آمریکا و اسرائیل، بهشدت با آن مخالفت کردند. این تندروها نقشی کلیدی در متقاعدکردن دونالد ترامپ - رئیسجمهور وقت آمریکا - برای خروج از توافق در سال ۲۰۱۸ ایفا کردند و امروز ایران، بیش از هر زمان دیگری، به ساخت بمب نزدیک شده است.
دلیل کوتهبینی استراتژیک اسرائیل
چه چیزی کاهش چشمگیر درایت استراتژیک اسرائیل را توضیح میدهد؟ یکی از عوامل مهم، احساس غرور و معافیت از مجازات ناشی از حمایت آمریکا و احترام به خواستههای اسرائیل است. اگر قدرتمندترین کشور جهان، بدون توجه به آنچه انجام میدهید، از شما حمایت کند، نیاز به فکر دقیق در مورد عواقب اقدامات خود کاهش مییابد. علاوه بر این، تمایل اسرائیل به این که خود را صرفاً یک قربانی ببیند و همه مخالفتها با سیاستهای خود را به گردن یهودیستیزی بیندازد، کمکی نمیکند؛ زیرا این مسئله یعنی تشخیص اینکه چگونه اقدامات خودشان ممکن است، باعث خصومت پیش روی آنها شود، برای رهبران اسرائیل و افکار عمومی آنها دشوارتر میشود.
اسرائیل در یک جنگ غیر قابل پیروزی در غزه گرفتار شده است و ارتش آن، نشانههایی از فشار، خستگی و ناامیدی از ادامه جنگ را از خود را نشان داده است.
حکومت نتانیاهو بهعنوان طولانیترین نخستوزیر اسرائیل، بخش دیگری از این مشکل است؛ بهویژه که اقدامات او، تا حد زیادی ناشی از منافع شخصی یعنی تمایل به اجتناب از زندان رفتن برای فساد، است. او نگران بهترین چیز برای اسرائیل نیست. نفوذ فزاینده جناح راست مذهبی را نیز به آن اضافه کنید. شما دستورالعملی برای فاجعه دارید. وقتی هر کشوری تصمیمات استراتژیک را بر اساس پیشگوییهای آخرالزمانی و انتظار مداخله الهی اتخاذ میکند، باید نگران بود.
چرا این مسئله مهم است؟ چون همانطور که آمریکا در واکنش خود به ۱۱ سپتامبر نشان داد، کشورهایی که هوشمندانه در مورد گزینههای استراتژیک خود فکر نمیکنند، میتوانند آسیب قابلتوجهی به خود و دیگران وارد کنند. اقدامات اسرائیل، چشمانداز بلندمدت خود را تهدید میکند؛ بنابراین هرکسی که میخواهد آینده روشنی داشته باشد، باید بهویژه از قضاوت استراتژیک روبهزوال آن نگران باشد. رفتار انتقامجویانه و کوتهفکرانه آن برای چندین دهه، صدمات عظیمی را بر فلسطینیان بیگناه وارد کرده است و امروز نیز ادامه دارد؛ بااینحال، شانس کمی برای پایاندادن به مقاومت فلسطین وجود دارد.
پیوند نزدیک با یک شریک بیفکر نیز یک مشکل جدی برای آمریکا است؛ زیرا تمامِ وقت، توجه و منابع را از بین میبرد و آمریکا را هم بیاثر و هم ریاکار جلوه میدهد. همچنین ممکن است الهامبخش موج دیگری از تروریسم ضدآمریکایی با تمام آسیبهای آشکاری که این نتیجه در پی خواهد داشت نیز باشد. متأسفانه مشخص نیست که آمریکا، چگونه این وضعیت را برطرف میکند. بهترین کاری که حامیان اسرائیل در آمریکا میتوانند انجام دهند، این است که هم به دموکراتها و هم به جمهوریخواهان فشار بیاورند تا با فشار بیشتر نسبت به اسرائیل، آن کشور را وادار به تجدیدنظر در مسیر کنونی خود کنند. متأسفانه هیچ نشانهای از وقوع این تغییرات در آینده نزدیک دیده نمیشود؛ در عوض، اسرائیل و حامیانش در آمریکا اصرار دارند که مسیر فعلی را ادامه دهند؛ این رویکرد، اگر نگوییم فاجعهآمیز است، نسخهای برای دردسرهای بیپایان نخواهد بود.
[1] . Stephen M. Walt.
[2] . Eran Etzion
[3] . Omer Bartov
[4] . Hasbara
[5] . Benny Morris
[6] . Ilan Pappe
[7] . Avi Shlaim
[8] . Simha Flapan
[9] . Shlomo Ben-Ami
[10] . چمنزنی یعنی سیاستی که به دنبال کنترل قد چمنهاست. اگر شما راهی برای نابودی چمنها پیدا نمیکنید، حداقل مسیری را طی کنید که مانع از گستردگی و بلندشدن طول چمنها بشود. چمنزنی بهصورت مداوم در قبال حماس در حال اجر بوده است. مصداق بارز چمنزنی در قبال حماس و گروههای مقاومت در غزه، جنگهای چندگانهای است که از سال ۲۰۰۸ تاکنون صورت گرفته است. چامسکی در این خصوص میگوید: «یکی از اقدامات دورهای که اسرائیل آن را بهصورت لطیفی، «چمن زدن» نامیده است، به معنای شلیک به ماهی درون حوض است تا اطمینان حاصل شود که حیوانات، در قفسی که برایشان درست کردهاید، البته پس از دورهای که آتشبس نامیده میشود، آرام بگیرند؛ دورهای که به معنای رعایت آتشبس پیشنهادی اسرائیل از سوی حماس بود، آنهم زمانی که اسرائیل به نقض آن ادامه میدهد و سپس بر اثر تشدید اوضاع از سوی اسرائیل و واکنش حماس، این آتشبس شکسته میشود. سپس شما دوباره دورهای از چمنزدن را خواهید داشت.»
/ انتهای پیام /