روایت «ریچارد هاس» از کاهش نفوذ آمریکا بر متحدین خود؛

دولتی که حتی به متحدین خود هم رحم نمی‌کند!

دولتی که حتی به متحدین خود هم رحم نمی‌کند!
اسرائیل سالیانه ۳.۸ میلیارد دلار کمک نظامی از ایالات متحده دریافت می‌کند و آمریکا برای چندین دهه، قابل‌اعتمادترین حامی اسرائیل بوده است.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «ریچارد هاس» [1] - رئیس سابق شورای روابط خارجی آمریکا که در دولت‌های مختلف آمریکا هم مسئولیت داشته، در تحلیلی که مجله «Foreign Affairs» آن را منتشر کرده است، به دشواری‌هایی رابطه آمریکا با متحدین خود می‌پردازد. نکته بسیار مهم در این رابطه، این است که همواره منافع آمریکا بر منافع متحدان آن اولویت دارد و اگر این دو در تقابل و تضاد با یکدیگر قرار بگیرند، آمریکا می‌تواند با استفاده از تاکتیک‌های مختلف و حتی سرنگونی دولت کشور دوست و متحد خود، به تغییر رفتار وی اقدام کند.

 


تنش مداوم آمریکا با متحدین خود

بلافاصله پس از حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، جو بایدن - رئیس‌جمهور آمریکا - با بنیامین نتانیاهو - نخست‌وزیر اسرائیل - موافقت کرد که اسرائیل، حق دفاع از خود را دارد. اما در ماه‌های بعد، اختلاف‌نظرها بر سر نحوه اعمال این حق بالا گرفت. دولت بایدن با حمله نظامی بی‌رویه اسرائیل به غزه، محدودیت‌های آن در جریان انتقال کمک‌های بشردوستانه، شکست اسرائیل در توقف ساخت شهرک‌های یهودی‌نشین جدید و حملات شهرک‌نشینان به فلسطینی‌ها در کرانه باختری و اولویت‌دادن به جنگ با حماس بر مذاکرات برای آزادی گروگان‌ها مخالفت کرد. مهم‌تر از همه، دولت بایدن از شکست مطلق اسرائیل در ارائه یک استراتژی قابل‌اجرا برای اداره غزه پس از حماس، ناامید بود؛ غفلتی که با امتناع اسرائیل از پیشبرد هر گونه طرحی برای توجه به اشتیاق فلسطینی‌ها برای حق تعیین سرنوشت، تشدید شد.

اگر هدف آمریکا از تحریم، اصلاح رفتار دوستان و دشمنانش بوده است، نتایج این اقدام، چندان دل‌گرم‌کننده نیست.

اسرائیل سالیانه ۳.۸ میلیارد دلار کمک نظامی از ایالات متحده دریافت می‌کند و آمریکا، برای چندین دهه، قابل‌اعتمادترین حامی اسرائیل بوده است؛ بااین‌حال، ایالات متحده به طرز قابل‌توجهی، تمایلی به رویارویی علنی با اسرائیل بر سر غزه نداشت. تنها پس از گذشت بیش از چهار ماه از رد توصیه‌های خصوصی خود، دولت بایدن آشکارا مسیر خود را از اسرائیل جدا کرد. بااین‌وجود، پس از آن نیز اقدامات آمریکا چندان قدرتمند نبود و تأثیر چندانی نداشت. آمریکا چند شهرک‌نشین افراطی را تحریم کرد، مواد غذایی را با هوا به غزه انداخت، یک اسکله شناور در سواحل غزه برای تسهیل ارسال کمک ایجاد کرد و در مورد دو قطعنامه عمدتاً نمادین شورای امنیت سازمان ملل، برخلاف تمایل اسرائیل عمل کرد.

در ماه می - یعنی هفت ماه پس از آغاز جنگ - دولت بایدن، تحویل برخی از بمب‌های بزرگ ساخت آمریکا را متوقف کرد تا از تلفات غیرنظامیان جلوگیری شود. در همان ماه، دولت آمریکا تهدید کرد که در صورت حمله کامل اسرائیل به شهر رفح - آخرین پایگاه حماس - ارسال سایر سیستم‌های نظامی را متوقف خواهد کرد. البته که هرگز این تهدید را عملی نکرد؛ زیرا حملات اسرائیل به این شهر را کمتر از حمله کامل ارزیابی کرد. اگر موفقیت آمریکا، به متقاعدکردن اسرائیل برای اتخاذ مسیری که واشنگتن می‌خواهد، تعریف شود، سیاست آمریکا در قبال اسرائیل از ۷ اکتبر باید شکست‌خورده ارزیابی گردد.

تنش‌ها با اسرائیل در سال گذشته، تنها نمونه‌ای از یک وضعیت مخمصه دائمی اما نادیده گرفته شده در سیاست خارجی آمریکا است. چگونه اختلافات با دوستان و متحدان را مدیریت کنیم؟ در دو مورد از بزرگ‌ترین بحران‌هایی که آمریکا در جهان امروز با آن مواجه است - جنگ در اوکراین و غزه - سؤال این است که چگونه می‌توان با شریکی که به واشنگتن وابسته است، اما گاهی در برابر توصیه‌هایش مقاومت می‌کند، بهترین برخورد را کرد؟ در هر دو مورد، دولت بایدن به شیوه‌ای بی‌صدا و موقت، واکنش نشان داده است و اغلب، چیز زیادی برای نشان‌دادن ندارد. این طعنه‌آمیز است که دولتی که اتحادهای آمریکا را در مرکز سیاست خارجی خود قرار داده است، در مدیریت اختلافات ناشی از این روابط با این همه دشواری مواجه شده است.

اگر منصف باشیم، این مشکل مدت‌ها قبل از دولت بایدن هم بود. این موضوع، در ذات اتحادها - چه قانونی و چه عملی - است؛ زیرا حتی نزدیک‌ترین دوستان نیز منافع یکسانی ندارند. در طول چندین دهه، آمریکا خط‌مشی و شیوه‌نامه گسترده‌ای را برای هدایت اختلافات با دشمنان، با تاکتیک‌هایی شامل همه چیز، از توافق‌نامه‌های کنترل تسلیحات و نشست‌های دیپلماتیک گرفته تا تحریم‌های اقتصادی، تغییر رژیم و جنگ، ایجاد کرده است؛ بااین‌حال، وقتی صحبت از رسیدگی به اختلافات با دوستان می‌شود، تفکر واشنگتن بسیار بسته و قدیمی است. شبکه گسترده اتحادهای ایالات متحده به آن یک مزیت قابل‌توجه نسبت به چین و روسیه می‌دهد که هیچ‌کدام از آن‌ها تعداد زیادی متحد ندارند؛ اما در واقع، این مزیت اغلب به میزان دستاورد کمتری از آنچه که باید، منجر می‌شود.

خبر خوب این است که تاریخ چندین دهه اخیر نشان می‌دهد که برخی تاکتیک‌های خاص برای مدیریت اختلافات با دوستان و متحدان، بهتر از سایر تاکتیک‌ها کار می‌کنند. واشنگتن باید از تجربه فراوان خود - هم خوب و هم بد - استفاده کند تا به‌صورت سیستماتیک به این اختلافات فکر کند و بتواند از بروز آن‌ها زمانی که پدیدار می‌شوند، جلوگیری کرده یا به طور واقع‌گرایانه‌تری با آن‌ها مواجه شود. به‌ویژه آمریکا باید آماده باشد تا مستقل‌تر عمل کند و سیاست‌های دوستان خود را درصورتی‌که آنها را نابخردانه بداند، به طور آشکارا مورد انتقاد قرار دهد و سیاست‌های جایگزین خود را پیش ببرد. اگر واشنگتن این کار را انجام می‌داد، شانس بهتری برای دستیابی به آنچه ممکن است غیرممکن به نظر برسد، داشت: اجتناب از گسست در روابط ارزشمند با دوستان و درعین‌حال حفظ منافع خود، باید راهبرد اصلی می‌بود.

 

قدرتی که به نفوذ تبدیل نمی‌شود

ممکن است انتظار داشته باشیم که قدرت قاطع آمریکا، انطباق بین متحدان را تضمین کند که اغلب این کار را می‌کند؛ اما در اغلب اوقات، قدرت به نفوذ تبدیل نمی‌شود. گاهی اوقات، متحدان به‌سادگی در برابر ترجیحات آمریکا مقاومت می‌کنند یا آن را نادیده می‌گیرند و خود را برای پیامدهای آن آماده می‌کنند. در زمان‌های دیگر، آنها تلاش می‌کنند تا دولت آمریکا را دور بزنند و بازیگران داخلی همسو - کنگره، رسانه‌ها، کمک‌کنندگان سیاسی - را بسیج کنند تا کاخ سفید را برای تغییر مسیر، تحت‌فشار قرار دهند.

این استراتژی مورداستفاده چین ناسیونالیست بود و لابی چین در اوایل جنگ سرد، نفوذ زیادی بر واشنگتن داشت و اسرائیل نیز از آن استقبال کرد. گزینه دیگر برای شرکای آمریکایی، تنوع‌بخشیدن به مجموعه‌های دیپلماتیک خود و کاهش وابستگی‌اش به آمریکا با یافتن حامیان جدید است؛ به‌عنوان‌مثال، عربستان سعودی و ترکیه هر دو به روسیه و چین روی آورده‌اند؛ زیرا روابط آنها با آمریکا بدتر شده است.

چرا متحدان جرئت می‌کنند واشنگتن را به چالش بکشند؟ زیرا معمولاً در مسئله مورد اختلاف، منافع آنها خیلی بیشتر از منافع ایالات متحده در خطر است. در بسیاری از موارد، مورد اختلاف، بخش عمده‌ای از امنیت یا منافع اقتصادی کشور متحد را تشکیل می‌دهد، درحالی‌که برای آمریکا، این تنها یکی از اولویت‌های متعدد است و به همین دلیل، واشنگتن کمتر ممکن است به‌اندازه کشور متحدش در مورد این اختلاف، با حساسیت عمل کند. علاوه بر این، اگر واشنگتن از یک متحدش فاصله بگیرد - هرچند که اقدامات آن توجیه‌پذیر باشد - برخی منتقدان ادعا خواهند کرد که آمریکا، دیگر یک شریک قابل‌اعتماد نیست. این ممکن است متحدان را وادار کند که بدون درنظرگرفتن منافع آمریکا عمل کنند و به دشمنان جرات دهد که آن‌ها را به چالش بکشند. این‌گونه ملاحظات، ایالات متحده را محدود می‌کند. در نتیجه، تنش و اختلاف بیشتر در رابطه بین آمریکا با دوستان و متحدان، یک قاعده - نه استثنا - است.

سخت‌گیرانه‌ترین رویکرد برای مقابله با اختلاف‌نظر با یک دوست، سرنگونی دولت متخلف است.

در طول جنگ جهانی دوم، آمریکا با بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی بر سر بهترین شیوه‌های جنگ‌افروزی درگیری داشت. همچنین با فرانسه، اسرائیل و بریتانیا، به دلیل تهاجم آنها به مصر در جریان بحران سوئز در سال ۱۹۵۶ دچار اختلاف بود. ایضاً با فرانسه بر سر ساختار فرماندهی ناتو در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ اختلاف داشت. با ویتنام جنوبی نیز در دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ بر سر نحوه حکمرانی و استراتژی نظامی و با ژاپن در دهه ۱۹۸۰ بر سر تجارت اختلاف داشت. برای بیش از ۵۰ سال، واشنگتن با متحدان خود که عضو ناتو در اروپا بودند، بر سر هزینه‌های دفاعی درگیر بوده است. دیگر این که در طول تهاجم سال ۲۰۰۳ آمریکا به عراق، این کشور نتوانست اکثر متحدان خود را برای حمایت از این اقدام بسیج کند. پاکستان شاید مظهر یک دوست سخت‌گیر و پر دردسر باشد. برای هفت دهه پس از ایجاد آن کشور در سال ۱۹۴۷، پاکستان دریافت‌کننده اصلی کمک‌های اقتصادی و نظامی آمریکا بوده است. در طول جنگ سرد، پاکستان به واشنگتن کمک کرد تا اتحاد جماهیر شوروی را مهار کند و گشایش دیپلماتیک ایالات متحده به چین را تسهیل کرد. پس از تهاجم شوروی در سال ۱۹۷۹ به افغانستان، این کشور به‌عنوان شریک اصلی آمریکا در ارسال تسلیحات به نیروهای ضد شوروی در آنجا ظاهر شد؛ اما این رابطه، اغلب با اختلاف‌نظرهای تلخ بر سر برنامه هسته‌ای پاکستان، سابقه ضعیف آن در زمینه حقوق بشر و دموکراسی و حمایت آنها از طالبان و تروریسم - از جمله پناه‌دادن به اسامه بن لادن - همراه بوده است. در نتیجه، پاکستان، آمریکا را به‌عنوان یک دوست غیرقابل‌اعتماد و ایالات متحده، پاکستان را بیشتر یک مشکل و نه یک شریک می‌بیند.

ترکیه نمونه دیگری از رابطه بین متحدان صوری و ظاهری را ارائه می‌دهد که به‌شدت، هر دو طرف را ناامید کرده است. ترکیه یکی از لنگرهای ناتو در طول جنگ سرد، یکی از اعضای مهم ائتلافی که در طول جنگ خلیج‌فارس بر عراق غلبه کرد و کشوری که زمانی به‌عنوان شاهدی بر این مسئله بود که کشورهای دارای اکثریت مسلمان، می‌توانند طرف‌دار غرب، دموکراتیک و پذیرنده اسرائیل باشند. اما واشنگتن و آنکارا، بر سر حضور نظامی ترکیه در قبرس، تعهد ناکافی آن به دموکراسی و حقوق بشر و در سال‌های اخیر، سیاست خارجی طرف‌دار روسیه، تبعیض علیه کردها و اختلافات با اسرائیل، به مشکل برخورده‌اند.

وقتی کسی به این تاریخ طولانی اختلافات بین آمریکا و دوستان و متحدانش نگاه می‌کند، چند تاکتیک نسبتاً متمایز برای مدیریت آنها مشخص می‌شود. برخی شامل هویج (مشوق‌ها) هستند، برخی دیگر شامل چماق (تنبیه‌ها) هستند و برخی دیگر، می‌پذیرند که رفتار ناخواسته کشور متحد، تغییری نخواهد کرد یا تنها در صورتی تغییر خواهد کرد که رژیمش تغییر کند. هیچ رویکردی وجود ندارد که برای همه موقعیت‌ها کارساز باشد، اما برخی از آنها، بهتر از جایگزین‌ها عمل می‌کنند.

 

قدرت اقناع‌سازی

متقاعدسازی، اساسی‌ترین ابزار مدیریت اتحاد است. نمونه خوبی از این تاکتیک، چندین دهه تلاش آمریکا برای منصرف‌کردن تایوان از اعلام رسمی استقلال است. چنین اعلامیه‌ای تقریباً به طور قطع، باعث اقدام نظامی چین - شاید محاصره یا تهاجم به این جزیره - می‌شود و ایالات متحده را مجبور می‌کند که تصمیم بگیرد آیا از تایوان دفاع کند یا دست به اقدامی نزند. هر گونه واکنش آمریکا - چه اقدام چه عدم اقدام - هزینه‌ای در بر خواهد داشت. دولت‌های متوالی آمریکا به تایوان گوشزد کرده‌اند که علی‌رغم عدم شناخت بین‌المللی، چه دستاوردهایی داشته‌اند. این جزیره اکنون یک دموکراسی پرجنب‌وجوشش با اقتصادی پر رونق است که بیش از نیم‌قرن، دارای صلح بوده است. همچنین به آنها گوشزد کرده‌اند درصورتی‌که به دنبال استقلال باشند، چه چیزهایی را از دست خواهند داد. شاید حتی مهم‌تر از آن، تایوان متوجه شده است که اگر تایوان به‌عنوان دولتی که بحران را تحریک کرده است، شناخته شود، آمریکا احتمالاً به‌مراتب کمتر حاضر به مداخله به نفع آن خواهد بود.

دومین نمونه موفق، متقاعدسازی اسرائیل است. در ژانویه ۱۹۹۱، در ساعات آغازین عملیات ارتش آمریکا برای آزادسازی کویت موسوم به «عملیات طوفان صحرا»، صدام حسین - رهبر وقت عراق - موشک‌های اسکاد را علیه اسرائیل شلیک کرد تا اسرائیل را مستقیماً وارد جنگ کند و با این کار، کشورهای عربی را به خروج از ائتلاف بین‌المللی که علیه او تشکیل شده بود، سوق دهد. سران اسرائیل به طور قابل درکی به دنبال استفاده از حق خود برای دفاع از خودشان بودند، اما «جورج دبلیو بوش» - رئیس‌جمهور وقت آمریکا - آنها را متقاعد کرد که خودداری کنند. او استدلال می‌کرد که ورود اسرائیل به جنگ، هدف مهم‌تر یعنی شکست عراق را به خطر می‌اندازد. او همچنین متعهد شد که ایالات متحده، پایگاه‌های پرتاب موشک عراق را نابود خواهد کرد. اگرچه بوش و همتای اسرائیلی‌اش - نخست‌وزیر «اسحاق شامیر» - روابط تیره‌ای داشتند، دولت اسرائیل، تصمیم دشواری برای کوتاه‌آمدن و عدم اقدام گرفت.

اما برخی از تلاش‌های اخیر آمریکا برای مهار اسرائیل، بیش از همه تلاش برای مهار عملیات نظامی در غزه، نتایج بدی داشته است. درخواست‌های دولت بایدن برای منصرف‌کردن اسرائیل از تشدید درگیری با ایران، سابقه متفاوت‌تری داشته است. در ۱ آوریل ۲۰۲۴، اسرائیل یک مجتمع دیپلماتیک ایران در سوریه را مورد حمله هوایی قرار داد که در نتیجه آن تعدادی از اعضای ارشد سپاه قدس ایران کشته شدند. به دولت بایدن در مورد این حمله، فقط یک هشدار حداقلی داده شد. دولت بایدن نگران بود که این حمله، جنگ غیرمستقیم بین ایران و اسرائیل در غزه را به جنگ مستقیم و خطرناک بین دو طرف تبدیل کند. دو هفته بعد، ایران با رگبار پهپادها و موشک‌ها علیه اسرائیل تلافی کرد. دولت بایدن به دلیل ترس از چرخه تشدید، حتی با وجود اینکه حمله ایران خسارت ناچیزی[2] را به همراه داشت، به طور خصوصی به اسرائیل توصیه کرد که واکنش نظامی نشان ندهد. بایدن به نتانیاهو گفت: «برد را بپذیر» و افزود که اگر اسرائیل، تنش را تشدید کند، تنها خواهد ماند. اسرائیل عقب‌نشینی نکرد، اما به روشی محدود پاسخ داد. او چند موشک از هواپیماهای خارج از حریم هوایی ایران شلیک کرد، یک باتری پدافند هوایی در نزدیکی تأسیسات هسته‌ای نطنز ایران را منهدم کرد و پس از آن، تا حد زیادی در مورد حمله سکوت کرد. به طور خلاصه، اسرائیل تا حد زیادی به توصیه‌های آمریکا توجه کرد و از یک بحران بزرگ‌تر جلوگیری شد.

 

سیاست چماق و هویج

زمانی که متقاعدسازی به‌تنهایی شکست بخورد، آمریکا می‌تواند به مشوق‌ها - ابزار دیگری در مجموعه ابزارهای مدیریت اتحاد - روی بیاورد. نمونه بارز استفاده موفقیت‌آمیز از مشوق‌ها به دهه ۱۹۸۰ برمی‌گردد؛ زمانی که اسرائیل با فروش هواپیماهای نظارتی «آواکس» به عربستان سعودی مخالفت کرد. آمریکا می‌خواست خواسته‌های سعودی‌ها را برآورده کند، اما اسرائیل نگران حفظ برتری نظامی خود بر کشورهای عربی بود و به‌شدت، علیه این توافق لابی کرد. دولت ریگان برای غلبه بر مخالفت کنگره با آن به‌سختی لابی کرد. در پایان، یک مصالحه حاصل شد: فروش ادامه یافت، اما با شرایطی از جمله تضمین این که هیچ اطلاعاتی که توسط آواکس جمع‌آوری شده است، بدون رضایت آمریکا به اشخاص یا کشورهای ثالث منتقل نمی‌شود.

علاوه بر تسکین و آرام‌کردن متحدان، مشوق‌ها می‌توانند برای تشویق رفتارهایی که در غیر این صورت ممکن است رخ ندهند، مورداستفاده قرار گیرند. آمریکا برای تقویت دولت مصر به‌منظور حفظ صلح با اسرائیل، کمک‌های اقتصادی و نظامی به مصر ارائه کرده است. این کشور به پاکستان برای ارتقای همکاری‌های ضدتروریسم، حفظ همکاری در افغانستان و حفظ حداقل نفوذ بر سیاست داخلی و خارجی «اسلام‌آباد» کمک کرده است و به ترکیه، برای ترویج خویشتن‌داری در خاورمیانه و شرق مدیترانه، تقویت ناتو و محدودکردن تهاجم روسیه نیز کمک کرده است.

تحریم‌ها برعکس مشوق‌ها هستند. این اقدامات معمولاً به‌عنوان سلاح‌هایی در برابر دشمنان در نظر گرفته می‌شوند، اما در مقابل دوستان نیز استفاده می‌شوند. در سال ۱۹۵۶، واشنگتن پس از حمله به مصر و تلاش برای تصرف کانال سوئز، چنین فشارهایی را بر فرانسه، اسرائیل و بریتانیا اعمال کرد. در پی مداخله و اشغال قبرس در سال ۱۹۷۴ توسط ترکیه، آمریکا تحریم‌هایی را علیه آنکارا وضع کرد. آنها علیه پاکستان نیز در سال ۱۹۹۰ به دلیل برنامه تسلیحات هسته‌ای این کشور؛ علیه اسرائیل در سال ۱۹۸۱ به دلیل بمباران رآکتور هسته‌ای «اوسیراک» عراق و در سال ۱۹۹۱ به دلیل اسکان یهودیان شوروی در سرزمین‌های اشغالی و علیه عربستان سعودی در سال ۲۰۲۱ به دلیل قتل «جمال خاشقجی» (خبرنگار مخالف سعودی و مقیم دائم ایالات متحده) در کنسولگری عربستان در استانبول در سال ۲۰۱۸، تحریم‌هایی را وضع کرد.

اگر هدف اصلاح رفتار بود، نتایج این تحریم‌ها عموماً دلگرم‌کننده نبود. تنها استثنا در زمان بحران کانال سوئز بود؛ زمانی که فرانسه، اسرائیل و بریتانیا در برابر فشار اقتصادی آمریکا عقب‌نشینی کردند. اما این اپیزود در زمانی رخ داد که انگلیسی‌ها به‌ویژه در برابر فشار اقتصادی ایالات متحده آسیب‌پذیر بودند؛ چرا که پوند استرلینگ، نمی‌توانست ارزش خود را بدون حمایت واشنگتن حفظ کند. فرانسه به‌شدت به نفت خاورمیانه وابسته بود و اسرائیل، هنوز نتوانسته بود حمایت سیاسی زیادی در آمریکا کسب کند. نه تهدید و نه واقعیت تحریم‌ها، برنامه هسته‌ای پاکستان را متوقف نکرد. همین امر را می‌توان در مورد تحریم‌هایی که هدف آنها، پایان‌دادن به اشغال قبرس توسط ترکیه است نیز گفت.

بااین‌حال، تحریم‌ها می‌توانند به‌عنوان یک ابزار هنجاری ارزش داشته باشند؛ حتی اگر نتوانند فعالیت‌های ناخواسته را متوقف کنند، باز هم می‌توانند هزینه‌های دوست خود را افزایش دهند و نارضایتی آمریکا را نشان دهند و پیامی گسترده‌تر به سایر دوستان در مورد ترجیحات آمریکا ارسال کنند. نمونه‌ای از آن، سیاست دولت «جورج اچ دبلیو بوش» در قبال اسرائیل در سال ۱۹۹۱ بود. دولت بوش برای تحت‌فشار قراردادن اتحاد جماهیر شوروی برای اجازه مهاجرت به یهودیان، تلاش زیادی کرده بود و به دنبال تشکیل یک کنفرانس صلح منطقه‌ای پس از جنگ خلیج‌فارس بود؛ بنابراین هنگامی که دولت اسرائیل یارانه‌ها و سایر سیاست‌ها را برای تشویق آن پناهندگان به زندگی در شهرک‌های مناطق اشغالی برقرار کرد، ناامید شد. دولت بوش تلاش کرد تا اسرائیل را وادار به پایان‌دادن به سیاست‌های طراحی شده برای هدایت یهودیان شوروی به شهرک‌سازی کند؛ هنگامی که شکست خورد، میزان وام‌هایی که تضمین کرده بود را کاهش داد و نشان داد که نادیده‌گرفتن درخواست‌های آمریکا، هزینه دارد.

سخت‌گیرانه‌ترین رویکرد برای مقابله با اختلاف‌نظر با یک دوست، سرنگونی دولت متخلف است. این رویکردی بود که دولت «کندی» با متحد دردسرساز خود در ویتنام جنوبی، رئیس‌جمهور «نگو دین دیم» [3] اتخاذ کرد. دولت آمریکا کارهای زیادی برای تقویت چشم‌انداز سیاسی «دیم» انجام داده بود، اما به‌زودی از رهبری فاسد و ناکارآمد او ناامید شد و او را به‌عنوان یک بار اضافی در مبارزه با ویتنام شمالی و «ویت کنگ» تلقی کرد. اختلافات در تابستان ۱۹۶۳ به اوج خود رسید؛ در آن زمان، مقامات آمریکا در «سایگون» - پایتخت ویتنام جنوبی - به‌صراحت گفتند که آنها و کارفرمایانشان در واشنگتن به کودتایی به رهبری افسران ارشد نظامی، نگاه مثبتی خواهند داشت. در ۲ نوامبر، «دیم» نه‌تنها از قدرت کنار زده شد، بلکه توسط سربازان کودتاگر کشته شد. بااین‌حال، تصمیم دولت «کندی» به نتیجه مطلوب خود نرسید؛ چرا که جانشینان «دیم» به همان اندازه در پیروزی بر مردم ویتنام و شکست‌دادن شمال ناتوان بودند. اما کاری که کودتا انجام داد، این بود که ایالات متحده بیش از پیش با دولت و سرنوشت ویتنام جنوبی مرتبط شد.

تلاش‌های اخیر و بی‌نهایت متواضعانه برای تغییر رژیم از سال ۲۰۲۴ آغاز شده است. «چاک شومر» - رهبر اکثریت سنا، یک دموکرات از نیویورک و مسلماً برجسته‌ترین سیاستمدار یهودی در ایالات متحده - از عدم نگرانی ظاهری اسرائیل برای زندگی غیرنظامیان در غزه ناامید شده بود. در ۱۴ مارس او یک سخنرانی در صحن مجلس سنا ایراد کرد و نتانیاهو را به دلیل تلفات زیاد محکوم کرد و خواستار برگزاری انتخابات جدید در اسرائیل با این فرض شد که تغییر در رهبری به تغییر در سیاست تبدیل شود. فراخوان او ناراحتی یک حامی سرسخت اسرائیل را نشان داد، اما نتوانست تغییری در رهبری یا سیاست‌های نتانیاهو ایجاد کند. بدتر از آن، این امر اثر معکوس داشت و به نتانیاهو این امکان را داد که خود را به‌عنوان یک مدافع در برابر دخالت‌های خارجی در یک پوشش ملی‌گرایانه معرفی کند.

 

چشم‌پوشی از بدی‌ها

گزینه دیگر برای برخورد با یک متحد مزاحم، منفعلانه‌تر است؛ به طرف دیگر نگاه کنید، خود را گول بزنید و به جای ایجاد مشکل از اختلاف‌نظر با یک دوست، واشنگتن می‌تواند این تخلف را نادیده بگیرد و تشخیص دهد که تلاش برای تغییر رفتار یک شریک، بسیار پرهزینه یا محکوم به شکست است. این را به‌عنوان «اجتناب دیپلماتیک» در نظر بگیرید. باز هم اسرائیل نمونه خوبی از این رویکرد ارائه می‌دهد. در سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰، اسرائیل تصمیم گرفت که برای مقابله با مزیت‌های نظامی متعارف عظیم دشمنان عرب خود که وجود آن را نپذیرفتند، به زرادخانه هسته‌ای نیاز دارد. آمریکا به‌شدت با برنامه هسته‌ای اسرائیل مخالفت کرد. برنامه‌ای که تعهدات آن را در عدم اشاعه سلاح هسته‌ای نقض می‌کرد. بااین‌حال، با گذشت زمان واشنگتن تصمیم گرفت که اختلاف بزرگی ایجاد نکند و به این نتیجه رسید که احتمالاً اسرائیل هرگز نمی‌تواند متقاعد شود که از تلاش خود برای دستیابی به بمب دست بردارد.

آمریکا اولویت‌های جنگ سرد دیگری در خاورمیانه داشت که مستلزم همکاری با اسرائیل بود و ابزارهای دیگری از جمله کمک نظامی و تضمین‌های هسته‌ای را داشت که می‌توانست دیگر دوستان منطقه‌ای خود را از هسته‌ای شدن باز دارد. همچنین ممکن است مقامات دولت آمریکا فکر می‌کردند که یک اسرائیل هسته‌ای، می‌تواند دولت‌های عربی را متقاعد کند که دولت یهود در منطقه، برای ماندن در این منطقه است و در این روند، راه را برای پذیرش و حتی مذاکرات صلح هموار می‌کند. راهبرد نگاه‌کردن به سمت دیگر و نادیده‌گرفتن تصمیم اسرائیل و به طور رسمی تأییدنکردن زرادخانه‌اش و اجتناب از آزمایش‌های واضح آنها، آسان‌تر بود. بیش از نیم‌قرن بعد، به نظر می‌رسد این سیاست درست بوده است؛ چرا که میان اسرائیل و چندین همسایه‌اش صلح برقرار است و هیچ کشور دیگری در این منطقه از اسرائیل پیروی نکرده و به سمت تسلیحات هسته‌ای نرفته است.

ممکن است انتظار داشته باشیم که قدرت قاطع آمریکا، انطباق بین متحدان را تضمین کند، اما در اغلب اوقات، قدرت به نفوذ تبدیل نمی‌شود.

بااین‌حال، وقتی نوبت به سایر فعالیت‌های اسرائیل می‌رسد، اجتناب دیپلماتیک بسیار پرهزینه‌تر بوده است. پس از پیروزی در جنگ شش‌روزه در سال ۱۹۶۷، اسرائیل در سرتاسر سرزمین‌هایی شامل بلندی‌های جولان، کرانه باختری، غزه و سینا که در این درگیری به دست آورده بود، شهرک‌سازی کرد. اکثر دولت‌های ایالات متحده این شهرک‌سازی‌ها را مانعی برای هرگونه تبادل آتی سرزمینی برای صلح می‌دانستند، بااین‌حال، هیچ رئیس‌جمهوری از آمریکا - به‌استثنای جورج اچ. دبلیو. بوش - درخواست نکرد که اسرائیل از ساخت یا گسترش شهرک‌ها خودداری کند و تهدید به تحریم در صورت عدم اقدام نیز نکرد.

مقامات آمریکا علاقه‌ای به مبارزه سیاسی با اسرائیل و حامیان آمریکایی آن در غیاب توافق امیدوارکننده بین اسرائیل و فلسطینی‌ها نداشتند. جای تعجب نیست که تعداد سکونتگاه‌ها و شهرک‌نشینان در بیش از ۵۰ سال گذشته، به‌شدت افزایش یافته است. همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، حتی قبل از ۷ اکتبر، ایجاد یک کشور فلسطینی در اسرائیل بسیار سخت‌تر شد؛ زیرا شهرک‌نشینان، یک حوزه رأی‌گیری قدرتمند هستند و فلسطینی‌ها نیز بسیار شکاک‌تر شده‌اند که صلح به آن‌ها اجازه کنترل دائمی بر سرزمین‌های مهمی را نخواهد داد.

آمریکا در مورد اوکراین نیز به سمت دیگری نگاه کرده و اقدامات آن را نادیده گرفته است. بسیاری از مقامات آمریکا در حکمت تصمیم اوکراین برای راه‌اندازی یک ضد حمله بزرگ در سال ۲۰۲۳ تردید داشتند، زیرا نگران بودند که نه‌تنها این حمله شکست بخورد، بلکه منابع گران‌بهایی را از وظیفه دفاع از سرزمینی که اوکراین قبلاً در اختیار داشت، منحرف کند. دیگران نگران بودند که اگر حمله متقابل موفق شود، ممکن است روسیه را وادار به استفاده یا حداقل تهدید به استفاده از سلاح‌های هسته‌ای کند. دولت بایدن همچنین تمایلی به اعمال فشار برای هرگونه ابتکار دیپلماتیکی که منجر به خطر انداختن هدف اوکراین برای بازپس‌گیری تمام سرزمین‌های از دست رفته‌اش در سال ۲۰۱۴ شود، نداشت؛ اما دولت بایدن حاضر نبود که با اوکراین مقابله کند، تا به نظر نرسد که به‌اندازه کافی برای دوستی تحت‌فشار که در برابر تجاوز مقاومت می‌کند، دست به اقدام نمی‌زند.

در این مورد، اجتناب نتیجه معکوس داشت. همان‌طور که پیش‌بینی شده بود، ضدحمله اوکراین در سال ۲۰۲۳، نتوانست یک پیشرفت قاطع و تعیین‌کننده‌ای را به دست آورد و درعین‌حال، مهمات و تجهیزات گران‌بهایی را مصرف کرده و زندگی‌های زیادی را به خطر انداخت. همچنین آن شکست به اعضای کنگره که مخالف کمک به اوکراین بودند، دلیلی ارائه کرد و این امکان را برای آن‌ها فراهم آورد که ادعا کنند سیاست کمک تسلیحاتی به اوکراین، شانسی برای موفقیت ندارد. بهتر بود دولت بایدن، اوکراین را تحت‌فشار قرار می‌داد تا به‌محض تثبیت میدان نبرد در اواسط سال ۲۰۲۲، استراتژی دفاعی اتخاذ کند و نشان دهد که در ازای آتش‌بس موقت، چه ترتیبات ارضی را ممکن است بپذیرد. این رویکرد، نیروی انسانی و منابع کشور را حفظ می‌کرد و روسیه را متقاعد می‌کرد که هیچ تلاش تهاجمی از سوی مسکو، نمی‌تواند به موفقیت برسد.
آمریکا همچنین رویکرد منفعلانه‌ای را در قبال هند دنبال کرده است. در سال‌های اخیر، دولت‌های دموکرات و جمهوری‌خواه به طور یکسان روابط آمریکا با پرجمعیت‌ترین کشور جهان را برای عقب راندن چین، گسترش تجارت و سرمایه‌گذاری دوجانبه و ایجاد حسن‌نیت در میان جامعه فعال سیاسی سرخ‌پوست آمریکایی، در اولویت قرار داده‌اند؛ اما این استراتژی، نیازمند نادیده‌گرفتن افزایش سیاست‌های غیرلیبرالی در داخل هند، قتل‌های فرامرزی غیرقانونی آن و روابط اقتصادی و نظامی مستمر با روسیه بوده است که باعث می‌شود آمریکا، بیشتر به‌عنوان یک قدرت فرصت‌طلب - نه یک قدرت اصول‌گرا - به نظر برسد.

 
سیاست اقدام مستقل

اگر همه رویکردهای دیگر شکست بخورند یا بسیار پرهزینه تلقی شوند، یک گزینه قدرتمند برای مقابله با اختلاف‌نظر با یک متحد باقی می‌ماند: اقدام مستقل ایالات متحده به‌جای تلاش برای وادارکردن کشور دیگری به تغییر رفتار خود. آمریکا می‌تواند مستقل از آن کشور عمل کند و منافع خود را آن طور که صلاح می‌داند ارتقا دهد. دولت بایدن که از عملیات نظامی در غزه ناامید شده است، از این تاکتیک علیه اسرائیل استفاده کرده است.

آمریکا در فوریه ۲۰۲۴، پس از وتوی سه قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل که آن را ناعادلانه در قبال اسرائیل می‌دانست، قطعنامه پیشنهادی خود را معرفی کرد که خواستار آتش‌بس موقت بود. این پیشنهاد بلافاصله توسط چین و روسیه به دلیل حمایت بیش از حد از نگرانی‌های اسرائیل وتو شد، اما ماه بعد، آمریکا در مورد قطعنامه دیگری که اسرائیل از آمریکا خواسته بود تا آن را وتو کند، خودداری کرد. در همین حال، در غزه، دولت بایدن نیز به‌صورت یک‌جانبه عمل کرد و مواد غذایی را از آسمان به زمین انداخت و یک اسکله شناور در سواحل مدیترانه ساخت تا محدودیت‌های اسرائیل در جریان کمک‌های بشردوستانه را دور بزند. در ماه می، از تهیه بمب‌های ۵۰۰ و ۲۰۰۰ پوندی جلوگیری کرد؛ بمب‌هایی که می‌تواند تلفات گسترده غیرنظامیان را به همراه داشته باشد. تأثیر همه این اقدامات مستقل، بسیار کم بود؛ دولت بایدن نتوانست کار زیادی برای محدودکردن شدت بحران انسانی انجام دهد، اما نشان داد که اسرائیل حق وتوی سیاست آمریکا را ندارد.

یکی دیگر از نمونه‌های اخیر، مربوط به اوکراین است. در سال‌های ۲۰۲۲ و ۲۰۲۳، دولت بایدن از ارائه هواپیما، موشک‌های دوربرد و مهمات خوشه‌ای به «کیف» خودداری کرد. این سیاست تحریم نبود، زیرا مجازاتی نبود که در پاسخ به چیزی که غیرسازنده تلقی می‌شد، اعمال شده باشد. در عوض، این یک تصمیم یک‌جانبه برای عقب نگه‌داشتن تسلیحاتی بود که واشنگتن فکر می‌کرد به‌اندازه کافی مؤثر نخواهد بود و احتمالاً تشدیدکننده تنش با روسیه خواهد بود.

مسلماً دراماتیک‌ترین نمونه اقدام مستقل، حمله نظامی ایالات متحده در می ۲۰۱۱ بود که بن لادن را - که در محوطه‌ای نزدیک به آکادمی نظامی پاکستان مخفی شده بود - به قتل رساند. با فرض اینکه حداقل برخی از مقامات ارشد پاکستانی از حضور او در آنجا اطلاع داشتند و با او همدل و همراه بودند، دولت اوباما تصمیم گرفت به پاکستان در مورد این حمله هشدار ندهد. در عوض، نیروهای آمریکا بدون اجازه پاکستان پرواز کردند و قلمرو حاکمیتی یکی از دوستان خود را نقض کردند. این یک مأموریت موفقیت‌آمیز بود. مقامات آمریکایی به‌درستی نتیجه‌گیری کردند که ریسک‌ها بسیار بالا هستند و نمی‌توانند عملیات را با اطلاع‌دادن به دولت پاکستان به خطر بیندازند و به‌هرحال، رابطه آمریکا و پاکستان به‌قدری تنش‌آمیز بود که تأثیر اندک این تخلف، احتمالاً قابل‌توجه نبود.

بااین‌حال، اقدام مستقل می‌تواند از حد و مرزهای خود فراتر رود و به ضرر آمریکا تمام شود. سیاست اخیر آمریکا در افغانستان را در نظر بگیرید. در فوریه ۲۰۲۰، دولت ترامپ که پس از دو دهه جنگ، هیچ راهی برای پیروزی نظامی یا مذاکره برای صلح نمی‌دید، بدون اطلاع دولت افغانستان، توافقنامه‌ای را با طالبان برای پایان‌دادن به حضور نظامی آمریکا در این کشور امضا کرد. این توافق به کاهش حضور نظامی آمریکا در افغانستان منجر شد، اما هزینه‌ای بسیار بالا داشت. این توافق دولت افغانستان را تضعیف کرد و ۱۸ ماه بعد، زمانی که طالبان، کابل را با فروپاشی دولت افغانستان تصرف کردند، راه را برای طالبان هموار کرد تا کنترل کشور را دوباره به دست بگیرند. دولت بایدن می‌توانست توافق با طالبان را زیر پا بگذارد. احتمال خوبی وجود داشت که اگر واشنگتن حضور نسبتاً کم‌عمق چند هزارنفره‌اش در نقش‌های غیرنظامی را حفظ می‌کرد، دولت افغانستان بتواند دوام بیاورد. چنین سیاستی نه وعده صلح و نه پیروزی را می‌داد، اما در مقایسه با آنچه رخ داد، احتمالاً برای مردم افغانستان و برای شهرت ایالات متحده بسیار بهتر بود.

 

هنگامی که دوستان دشمنی می‌کنند

بسیاری از سیاست‌های ایالات متحده در قبال متحدان خود بر این فرض استوار است که توافق، هنجار و قاعده و اختلاف‌نظر، استثنا است. باتوجه‌به اینکه متحدان آمریکا چقدر به این کشور وابسته هستند و چقدر برای واشنگتن آسان است که از منابع قابل‌توجه خود برای مجازات یا حمایت از آنها استفاده کند، سیاست‌گذاران به طور ضمنی معتقدند که یافتن زمینه مشترک، تقریباً همیشه باید امکان‌پذیر باشد. اما این اعتماد، به‌جای خود اشتباه است. اختلاف‌نظرها با دوستان به یک ویژگی عادی در سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

اولین قدم برای پرداختن به مشکل این است که بفهمید کدام رویکردها در چه زمانی کار می‌کنند و در چه زمانی کار نمی‌کنند. وقتی یک دوست، منافع اصلی خود را در خطر می‌بیند، متقاعدکردن، می‌تواند دشوار یا غیرممکن باشد. بااین‌حال، گفت‌وگوی استراتژیک واقعی در مورد حساس‌ترین موضوعات، اگر به‌صورت خصوصی و قبل از تصمیم‌گیری در مورد یک سیاست انجام شود، می‌تواند از بروز بحران‌ها و شگفتی‌ها در رابطه جلوگیری کند. حتی اگر تلاش با شکست مواجه شود، می‌توان از آن برای توجیه تصمیم برای روی‌آوردن به رویکردهای دیگر استفاده کرد. این رویکرد در عمل چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ در مورد اسرائیل، واشنگتن باید دیدگاه‌های خود را درباره پاسخ‌های دیپلماتیک و نظامی به برنامه هسته‌ای ایران و حزب‌الله لبنان مطرح کند. همچنین باید مشخص کند که از اسرائیل در خصوص فلسطینی‌ها و تشکیلات خودگردان فلسطین در غزه و کرانه باختری چه انتظاراتی دارد. همچنین باید بحث‌های صادقانه، حتی اگر دشوار باشند را با اوکراین داشته باشد و ضرورت یک جهت‌گیری نظامی عمدتاً دفاعی و یک ابتکار دیپلماتیک که واقعیت‌های میدانی را منعکس می‌کند، مطرح نماید.

مشوق‌ها طبیعتاً متقاعدسازی را مؤثرتر می‌کنند و به نظر می‌رسد این ابزار، در رابطه با عربستان سعودی کار می‌کند. ریاض، در حال بررسی عادی‌سازی روابط خود با اسرائیل و محدودکردن روابط خود با چین در ازای یک پیمان امنیتی با آمریکا و کمک به پیشبرد یک برنامه هسته‌ای غیرنظامی است. با اوکراین، آمریکا می‌تواند متعهد شود که محدودیت‌های استفاده از سلاح‌های آمریکایی را کاهش دهد و کمک‌های نظامی و تضمین‌های امنیتی بلندمدتی ارائه بدهد. همه اینها برای متقاعدکردن «کیف» به اتخاذ یک استراتژی نظامی دفاعی‌تر و اعلام آمادگی اصولی خود برای پذیرش آتش‌بس موقت است. در مورد تایوان، می‌تواند به طور صریح‌تری وعده دهد که در صورت حمله چین به کمک خواهد شتافت؛ سیاستی که گاهی به آن شفافیت استراتژیک گفته می‌شود؛ همچنین باید روشن کند که «تایپه» باید در مسائل مربوط به تنگه تایوان احتیاط کند و سرمایه‌گذاری بیشتری در دفاع از خود داشته باشد. در مورد اسرائیل، آمریکا می‌تواند با حمایت از یک طرح ثبات برای غزه موافقت کند یا هزینه‌های هر توافق صلح با فلسطینی‌ها را جبران نماید.

سابقه تحریم‌ها هنگامی که علیه دوستان استفاده می‌شود، باعث اعتماد نمی‌شود اما به‌هرحال در نشان‌دادن نارضایتی آمریکا بهتر از تغییر رفتار هستند. اگر رفتار خلاف‌کارانه پس از اعمال تحریم‌ها ادامه یابد، به‌مرورزمان، ملاحظات دیگر اولویت پیدا می‌کنند و این اقدامات، کاهش یا به‌طورکلی حذف می‌شوند و باعث می‌شود که آمریکا ضعیف و ریاکار به نظر برسد. به‌عنوان یک قاعده، قبل از اعمال تحریم بر روی یک دوست، واشنگتن باید در نظر بگیرد که آیا می‌خواهد تحریم را حفظ کند؟ باتوجه‌به اینکه منافع دیگری به‌ناچار در میان خواهد آمد و اگر تصمیم بگیرد این مسیر را انتخاب کند، تحریم‌ها باید به طور مشخص و محدود هدف‌گذاری شوند.

واکنش دولت بایدن به قتل «جمال خاشقچی» نمونه‌ای از اشتباه‌کردن و درست عمل‌کردن است. این کاملاً قابل‌پیش‌بینی بود که در روابط با عربستان سعودی باید به مواردی چون ایران، اسرائیل، جنگ یمن، قیمت‌های نفت و چین توجه کند. همه این عوامل باعث شد تا دشوار باشد که با این پادشاهی، به‌عنوان یک کشور مطرود و منفور رفتار شود، اما پس از آن، دولت آمریکا عاقلانه چرخید. با انتشار تحقیقات سیا در مورد قتل و تحریم تعدادی از مقامات ارشد سعودی که در رابطه بین عربستان و آمریکا نقش مهمی نداشتند، نارضایتی خود را از آنچه رخ‌داده بود و تعهد خود به اصول (کاری که دولت ترامپ انجام نداد) را نشان داد. اما تحریم‌ها، شرایطی را ایجاد نکرد که همکاری را غیرممکن کند.

از خشن‌ترین ابزارها، یعنی تغییر رژیم نیز باید اجتناب کرد. به نظر نمی‌رسد که این موضوع به رهبری جدیدی منجر شود و حتی زمانی که این اتفاق بیفتد، هیچ تضمینی وجود ندارد که رژیم جدید هم مطلوب و هم پایدار باشد. چیزهای کمی در سیاست خارجی به‌سختی مهندسی‌کردن ساختار داخلی یک کشور دیگر است. تلاش برای انجام این کار با یک متحد، تقریباً قطعاً به نتیجه معکوس منجر می‌شود، تمرکز را از اختلافات اساسی دور کرده، ملی‌گرایی را در طرف مقابل تشدید می‌کند و سؤالات ناراحت‌کننده‌ای را در دیگر پایتخت‌های متحد به وجود می‌آورد.

زمانی که تأثیرگذاری بر رفتار یک دوست، تقریباً غیرممکن است یا زمانی که منافع بزرگ دیگری در خطر است که مخالف یک رویارویی هستند، نادیده‌گرفتن و نگاه‌کردن به سمت دیگر، می‌تواند منطقی باشد، بااین‌حال، این تاکتیک زمانی که آمریکا نفوذ زیادی دارد یا هزینه‌های نادیده‌گرفتن مشکل زیاد است، منطقی نیست. متقاعدسازی، مشوق‌ها، تحریم‌ها و نگاه به‌سوی دیگر، یک وجه اشتراک دارند؛ همه این‌ها، ابتکار عمل را به کشور دوست یا متحد واگذار می‌کنند که این امر، توضیح‌دهنده سوابق ضعیف آن‌هاست. تنها گزینه‌ای که کنترل اوضاع را به آمریکا واگذار می‌کند، اقدام مستقل است. زمانی که سایر گزینه‌ها شکست می‌خورند یا کنار گذاشته می‌شوند و منافع آمریکا همچنان خواستار انجام کاری است، اقدام مستقل و دورزدن یک کشور متحد می‌تواند، جذاب باشد.

دررابطه‌با اسرائیل، دولت بایدن می‌تواند راه‌حل‌های موجود خود را پیش ببرد و بسیار فراتر نیز برود. برای مثال، می‌تواند سیاست آمریکا مستلزم آن باشد که کالاهای تولید شده در شهرک‌های اسرائیلی، به‌جای «ساخت اسرائیل»، به‌عنوان دارای منشأ در سرزمین‌های اشغالی، برچسب‌گذاری شوند و سیاستی را که دولت ترامپ معکوس کرد، احیا کند. آمریکا می‌تواند شهرک‌سازی‌ها را به جای این‌که صرفاً آن‌ها را «موانع صلح» یا «ناهماهنگ با حقوق بین‌الملل» بنامد و از یک قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل که این موضوع را بیان کند، استفاده نماید، صرفاً «غیرقانونی» توصیف کرده و از آنها حمایت کند. آمریکا می‌تواند اقدامات بیشتری برای اصلاح و تقویت تشکیلات خودگردان فلسطین انجام دهد و همچنین می‌تواند به طور علنی، دیدگاه خود را در مورد حکومت در غزه برای حل‌وفصل مناقشه اسرائیل و فلسطین به طور گسترده‌تر بیان کند و برای اجرای آن فشار بیاورد.
 
 

[1] . Richard Haass
[2] . بر خلاف ادعای ریچارد هاس، به اذعان خود رسانه های غربی، حمله گسترده موشکی و پهپادی ایران به عمق خاک فلسطین اشغالی، بیش از 2 میلیارد دلار هزینه روی دست رژیم صهیونیستی گذاشت.
[3] . Ngo Dinh Diem

/ انتهای پیام /