گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ یکی از انگارههای تثبیت شده در ذهن ما ایرانیان در حوزه روابط بینالملل، مذاکره برای صلح پیش از وقوع جنگ است. جنگ، هرچند پدیدهای قابلدفاع نبوده اما پرسش آنجاست که این انگاره، تا چه میزان صحیح بوده و توانایی توضیح وضعیت فعلی جهان را داراست؟ از طرف دیگر، خواستگاه این انگاره در کجاست؟ بهعبارتدیگر، انگاره «مذاکره برای صلح، پیش از وقوع جنگ» در چه برههای تکوین یافته و به ادبیات روابط بینالملل و از آنجا به اذهان عموم انتقال یافته است؟ ما در این نوشته، بر این باوریم که انگاره مذکور، یک تله ذهنی و انحراف تاریخی بوده که نسبتی با امروز و اکنون ما ندارد؛ لذا در ادامه تلاش داریم، ضمن بیان ریشههای تاریخی تکوین این انگاره، نسبت آن با امروز خود را نیز توضیح دهیم.
کنگره وین و پیدایش مفهوم توازن قوا در روابط بینالملل
برای شروع بحث، ابتدا لازم است نگاهی به تبار تاریخی ایده «مذاکره برای صلح، پیش از وقوع جنگ» بیندازیم. از همین رو توضیحی کوتاه از کنگره وین و اروپای قرن نوزدهم خواهیم داد. در سال ۱۸۱۵، رهبران اروپایی، پس از جنگهای ویرانگر ناپلئونی، گرد هم آمدند تا نظم جدیدی برای قاره اروپا برقرار کنند. کنگره وین، با تأکید بر اهمیت تعادل قدرت و دیپلماسی چندجانبه، الگویی را برای روابط بینالملل ارائه داد که تا امروز بر سیاست جهانی سایه افکند. اما آیا این الگو که در دنیایی با ساختار قدرتی متفاوت و چالشهایی پیچیده شکلگرفته بود، همچنان میتواند برای حل مشکلات امروز جهان هم کارآمد باشد؟
برای پاسخ به این سؤال باید نگاهی به اهداف این کنگره داشته باشیم. کنگره وین با هدف ایجاد نظمی پایدار در اروپا، الگویی از دیپلماسی را ارائه داد که بر مذاکرات و تعادل قدرت تأکید داشت. نبرد ملل در «لایبزیگ»، هرچند توانست اراده اروپاییان را متحد کند، اما برای اتحاد واقعی میان کشورهای اروپایی، راهی طولانی و دشوار باید طی میشد. تقریباً در تمام متونی که در آنها به کنگره وین اشاره شده است، این کنگره را نقطه عطف مسئله توازن قوا میدانند. این کنگره، شامل قوای متکثری بود که علیه دشمنی واحد توانستند متحد شوند. اما بلافاصله بعد از غلبه بر ناپلئون بهعنوان دشمن مشترک، مسئله تقسیم غنایم پیش آمد. در این نقطه بود که دستاورد توازن قوا، اهمیت دوچندان پیدا کرد. کنگره وین توانست میان چند قدرت، یک توافقی ایجاد کند که تا حد بسیار زیادی جلوی تنش در اروپا را بگیرد و تا سالها، اروپایی آرام را به ارمغان آورد.
کنگره وین و آشوب در جهان
با این حال، تجربه تاریخی نشان میدهد که این الگو نتوانسته است از بروز جنگها و درگیریها جلوگیری کند. کنفرانس برلین (۱۸۸۴-۱۸۸۵) که به تقسیم آفریقا و به طور خاص کنگو، بین قدرتهای استعماری انجامید، نمونه بارز این ناکامی است. در این کنفرانس، بدون درنظرگرفتن تنوع قومی و فرهنگی آفریقا، مرزهایی بهصورت دلخواه - یا به عبارت بهتر، صرفاً بر اساس منافع قدرتهای استعماری - ترسیم شد که منجر به درگیریهای طولانیمدت و خونین در این قاره گشت. دولت آزاد کنگو، تحت حکومت «لئوپولد» دوم - پادشاه بلژیک - یکی از وحشیانهترین نمونههای استعمارگری بود که در آن میلیونها نفر از مردم کنگو به دلیل بردهداری و استثمار بیرحمانه جان خود را از دست دادند. این رویدادها نشان میدهند که توافقات حاصل از کنفرانس برلین، نهتنها منجر به ثبات و توسعه در آفریقا نشد، بلکه به ایجاد بحرانهای انسانی و سیاسی طولانیمدت در این قاره انجامید.
ارائه الگوی «مذاکره و مصالحه پیش از جنگ» برای رسیدن به صلح که امروزه در ذهن برخی از کارشناسان در حوزه روابط بینالملل و همچنین دگراندیشان جامعه ایرانی وجود دارد، نهایتاً تمسک به یک الگوی ارتجاعی قرن نوزدهمی است که هیچ تناسبی با وضعیت فعلی جهان، منطقه و ایران ندارد.
در سوی دیگر، قراردادهای تحمیلی به ایران مانند قرارداد «پاریس» که منجر به جداشدن هرات از ایران شد نیز نشاندهنده ناکامی الگوی دیپلماتیک کنگره وین در جلوگیری از نفوذ قدرتهای خارجی و تضعیف دولتهای مستقل است. این قراردادها نهتنها به تضعیف سیاسی و اقتصادی ایران انجامید، بلکه باعث ریشهدار شدن تنش در این منطقه شد.
این دو نمونه - یعنی کنفرانس برلین در ۱۸۸۵ و قرارداد پاریس در ۱۸۵۷ - نشان میدهند که الگوی دیپلماسی کنگره وین، با وجود تأکید بر مذاکره و تعادل قدرت، نتوانسته است از بروز جنگ و تنش بهصورت مطلق، جلوگیری کند. به عبارت بهتر، الگوی دیپلماسی کنگره وین، تنها تنش را در اروپا کنترل کرد و در سایر جهان، ابزار استعمار جهان شد. اما دلایل ناکامی این الگو در مواجهه با چالشهای جهانی در قرن نوزدهم چیست؟ دلایل کامیابی این الگو در کنترل تنش در اروپا چیست؟ چرا این سازه دیپلماتیک، در قرن بیستم به واسطه بمب اتم با خاک یکسان شد؟ باید نگاهی دقیقتر به کنگره وین داشته باشیم. اکنون به بررسی علل این دوگانه یعنی بررسی علت اینکه چرا در قرن نوزدهم اروپا در صلح بود و جهان در آتش، میپردازیم.
محافظهکاری کنگره وین علیه نیروی انقلابی
قضاوت راجع به این که انقلاب سیاسی فرانسه، اروپا را بیشتر ویران کرد یا خود فرانسه را، کاری بسیار دشوار است، اما هر چه باشد، پیامد مقطعی و قطعی آن ویرانی بود. این انقلاب، با شعارهای آزادی، برابری و برادری، بهسرعت به فراتر از مرزهای فرانسه گسترش یافت و الهامبخش جنبشهای انقلابی در سایر نقاط اروپا شد. ترس از گسترش انقلاب و ایدههای رادیکال آن، بهسرعت به یکی از دغدغههای اصلی قدرتهای محافظهکار اروپایی تبدیل شد. جنگهای ناپلئونی، آتش انقلاب را در سراسر قاره اروپا شعلهور کرد. «ناپلئون بناپارت» با لشکرکشیهای پیدرپی خود، نهتنها رژیمهای قدیم را سرنگون کرد، بلکه ایدههای انقلابی فرانسه را نیز به اقصینقاط اروپا برد. این امر ترس از گسترش انقلاب و بیثباتی را در میان قدرتهای اروپایی بهشدت افزایش داد.
کنگره وین نهتنها بهعنوان یک گردهمایی برای ترسیم مجدد نقشه سیاسی اروپا، بلکه بهعنوان یک واکنش محافظهکارانه در برابر تهدید انقلاب و ایدههای رادیکال آن شکل گرفت. قدرتهای بزرگ اروپایی با گرد هم آمدن در پاریس و سپس در وین، تصمیم گرفتند که به هر قیمتی، از گسترش انقلاب جلوگیری کنند و نظم قدیمی را احیا کنند.
در چنین شرایطی، کنگره وین نهتنها بهعنوان یک گردهمایی برای ترسیم مجدد نقشه سیاسی اروپا، بلکه بهعنوان یک واکنش محافظهکارانه در برابر تهدید انقلاب و ایدههای رادیکال آن شکل گرفت. قدرتهای بزرگ اروپایی با گرد هم آمدن در پاریس و سپس در وین، تصمیم گرفتند که به هر قیمتی، از گسترش انقلاب جلوگیری کنند و نظم قدیمی را احیا کنند. معاهده شومون (مارس ۱۸۱۴)، معاهده فونتن بلو (آوریل ۱۸۱۴)، معاهده پاریس (مه ۱۸۱۴) و معاهده دوم پاریس (نوامبر ۱۸۱۵) و در نهایت سند نهایی کنگره وین (ژوئن ۱۸۱۵) - که تنها ۹ روز پیش از شکست کامل ناپلئون در واترلو بود - مجموعه عهدنامههایی هستند که طی آنها چهار قدرت پیروز یعنی بریتانیا، روسیه، اتریش و پروس، بعلاوه فرانسه مغلوب، الگوی دیپلماسی کنگره وین را ایجاد کردند. مهمترین دغدغهای که حدود ۲۰۰ نماینده از این پنج کشور و دیگر کشورهای اروپایی را کنار هم جمع کرد، چیزی نبود جز خطر انقلاب!
برای مهار این خطر، کنگره وین بسیار محافظهکارانه عمل کرد. کنگره وین بهشدت بر اصل مشروعیت پادشاه تأکید داشت و تلاش میکرد تا پادشاهانی را که در جریان انقلابها برکنار شده بودند، به قدرت بازگرداند. بازگرداندن خاندان «بوربونها»، بارزترین این فعالیتها بود. حتی میتوان گفت چند سال پس از کنگره، در اتحاد مقدس و پیمان «اکس لاشاپل» که به رهبری روسیه و بعدها اتریش و پروس تشکیل شد، با هدف سرکوب انقلابها و حفظ نظم سیاسی موجود در اروپا صورت گرفت. این اتحادیه بهعنوان ابزاری برای مداخله در امور داخلی کشورهایی که با تهدید انقلاب مواجه بودند، عمل میکرد. سرکوب قیامهای مردمی و جنبشهای آزادیخواهانه که در نقاط مختلف اروپا همچون ایتالیا، اسپانیا و یونان شکل میگرفت نیز مهم بود. مهمترین بازیگر این نظمبخشی نیز کشور اتریش بود و در رأس امور، شخصی نبود جز «کلمنس فون مترنیخ».
نیروی انقلابی در خارج از مرزهای اروپا
اما حرکت اروپاییان در قرن نوزدهم، منحصر به داخل اروپا نبود؛ پس برای دیدن علت صلح در این قرن نیز باید نگاهی به جهان داشته باشیم. در قرن نوزدهم، استعمار صرفاً یک رویداد اقتصادی نبود، بلکه یک ابزار سیاسی استراتژیک بود که بهمنظور سرکوب انقلاب و انحراف توجه بورژوازی از درگیریهای داخلی به کار گرفته شد. قدرتهای اروپایی با اعطای امتیازات گسترده به بورژوازی در زمینههای تجاری و استعماری، توانستند این طبقه را به شریکی فعال در پروژه استعمار تبدیل کنند. بورژوازی که پیشتر بهعنوان نیروی محرک انقلابهای بورژوایی شناخته میشد، با دریافت سهم قابلتوجهی از منافع حاصل از استعمار، بهتدریج از آرمانهای انقلابی خود فاصله گرفت. با تأسیس شرکتهای تجاری عظیمی مانند کمپانی هند شرقی در بریتانیا، هلند و فرانسه، بورژوازی به دنبال کسب سودهای کلان از طریق تجارت با مستعمرات بود. این شرکتها که عملاً دولتهایی در سایه بودند، به بورژوازی امکان دادند تا بر منابع طبیعی غنی مستعمرات تسلط یابند و بازارهای جدید را برای محصولات خود بیابند. این توافق نانوشته بین بورژوازی و دولتها، به حفظ ثبات داخلی و سرکوب هرگونه تلاش برای ایجاد تغییرات رادیکال، کمک شایانی کرد. با مشغولشدن بورژوازی به فعالیتهای تجاری در مستعمرات، توجه آنها از مشکلات داخلی و حمایت از مطالبات کارگران و سایر طبقات اجتماعی منحرف شد. همچنین دولتها با استفاده از ثروت محصول استعمار، توانستند نیروهای نظامی و پلیس را تقویت کنند و هرگونه تهدید علیه نظم موجود را سرکوب کنند. کمپانی هند شرقی بریتانیا، بارزترین نمونه از این نوع کمپانیهاست. این شرکت که ابتدا توسط سرمایهگذاران خصوصی راهاندازی و دارای نیروی نظامی مستقل شد، هدفش تجارت آزاد با هند بود و تنها بعد از گذشت چند دوره از تجارت، به یک قدرت سیاسی و اقتصادی تبدیل شد.
شراکت نیروی انقلابیِ بورژوازی در استعمار
به نظر میرسد که این انگاره - یعنی ایدهآل پنداشتن دیپلماسی قرن نوزدهم تنها به صرف برقرار بودن صلح صرفاً در محدوده جغرافیایی اروپا و محدود به زمان ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴ - البته با اغماض از چند جنگ داخلی مانند جنگ کریمه، مهمترین انگاره ذهنی تثبیت شده در بین کشورهای مستعمره است
میتوان اینطور ادعا کرد که استعمار بهعنوان یک ضرورت برای ادامه بقای دولتهای سنتی اروپا، توانست نیروی انقلابی بورژوازی که خواهان قیام علیه نظامهای سنتی بودند را از ایجاد تنش در داخل مرزهای قاره اروپا دور کند و تنش را به سراسر جهان صادر کند. به همین دلیل بود که کنفرانسی مانند کنفرانس برلین در ۱۸۸۵ اساساً برای تقسیم غنایم بین بورژوازی و نه ارمغان آوردن صلح و آرامش برای مردم کنگو تشکیل شده بود. مصالحه و نشستهای مذاکره در قرن نوزدهم، همواره با پیشفرضی ناشی از وقایع هولناک جنگهای ناپلئونی شکل گرفتند. در نتیجه، «مصالحه پیش از جنگ» که در قرن نوزدهم بهوفور مشاهده میشود، فقط میان استعمارگران و نه میان استعمارگر و مستعمره و نه حتی میان دو مستعمره بود. در تمام قرن نوزدهم، هر کشوری که به این نکته توجه نداشت و وارد قرارداد با قدرتهای استعماری شد، بدون استثنا از آن توافق خیری ندید و طرف اروپایی حتماً نقض عهد کرد. اما این نقض عهد را نباید امری صرفاً اخلاقی توصیف کرد، بلکه کاملاً طبق مبنای الگوی دیپلماسی کنگره وین بود؛ یعنی دور نگاهداشتن خطر بورژوای انقلابی و صدور تنش به جهان. بعد از آنکه بیشتر نقاط جهان یا مستعمره شدند یا دیگر امکان تصرفشان نبود، مهار این نیرو دیگر ممکن نبود و در منطقهای غیراستعماری - یعنی بالکان - جنبشهای انقلابی شدت گرفت و اتریش را مجبور به جنگ کرد که به واسطه آن، جرقه اولیه جنگ جهانی زده شد.
نکتهای که ما باید به آن توجه داشته باشیم، این است که آیا شرایط امروز کشور ما نیز مانند یک استعمارگر قرن نوزدهمی است که با بحران انقلاب و فروپاشی درونی مواجه باشد و با همسایگان منطقهای و جهانی خود همسو است که بتواند با مصالحه پیش از جنگ، به صلح دست یابد؟ به نظر میرسد که این انگاره - یعنی ایدهآل پنداشتن دیپلماسی قرن نوزدهم تنها به صرف برقرار بودن صلح صرفاً در محدوده جغرافیایی اروپا و محدود به زمان ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴ - البته با اغماض از چند جنگ داخلی مانند جنگ کریمه، مهمترین انگاره ذهنی تثبیت شده در بین کشورهای مستعمره است و دانش روابط بینالملل را بر اساس آن تدوین کردهاند و در مقام مشاوره به دولتها، به آن استناد میکنند.
سؤال ابتدای متن را اکنون دوباره باید پرسید: آیا الگو دیپلماتیک «مصالحه پیش از جنگ» که پس از کنگره وین شکل گرفت، همچنان برای حل چالشهای امروزین جهان کاربرد دارد؟ بنابراین در مقام نتیجهگیری و جمعبندی باید گفت که قطعاً جنگ به لحاظ انسانی، امر غیر قابل دفاعی بوده و از همین منظر، همگان لازم است تا به دنبال صلح باشند؛ اما ارائه الگوی «مذاکره و مصالحه پیش از جنگ» برای رسیدن به صلح که امروزه در ذهن برخی از کارشناسان در حوزه روابط بینالملل و همچنین دگراندیشان جامعه ایرانی وجود دارد، نهایتاً تمسک به یک الگوی ارتجاعی قرن نوزدهمی است که هیچ تناسبی با وضعیت فعلی جهان، منطقه و ایران ندارد.
/ انتهای پیام /