آخرین هشدار «جوزف نای» پیش از مرگ؛

قرن طولانی آمریکا به پایان رسیده است

قرن طولانی آمریکا به پایان رسیده است
قدرت نرم ناشی از فرهنگ آمریکایی درصورتی‌که دموکراسی آمریکا به زوال خود ادامه دهد و کشور همچنان به‌عنوان زورگو در عرصه بین‌المللی عمل کند، در چهار سال آینده زنده نخواهد ماند.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «جوزف نای» [1] - نظریه‌پرداز برجسته روابط بین‌الملل و واضع نظریه «قدرت نرم» - به همراه «رابرت کوهن» [2] - استاد بازنشسته دانشگاه پرینستون - در مقاله‌ای که وب‌سایت Foreign Affairs آن را منتشر کرده است، هشدار می‌دهند که ترامپ درک درستی از منابع قدرت آمریکا و به‌ویژه قدرت نرم ندارد و اقدامات وی در چند ماه اخیر به افول جایگاه قدرت آمریکا در جهان منجر خواهد شد و ممکن است این روند، جبران‌ناپذیر باشد. آنچه این مقاله را حائز اهمیت می‌نماید، این است که این مقاله آخرین مقاله جوزف نای پیش از مرگش در ۱۸ اردیبهشت‌ماه بوده و به نوعی می‌توان آخرین هشدار وی به دولتمردان آمریکا تلقی کرد که با این روند، قرن آمریکایی دیگر به پایان راه خود رسیده است و دیگر آمریکا با تضعیف مؤلفه‌های قدرت خود - به‌ویژه در حوزه قدرت نرم - توان همراه‌کردن سایر دولت‌ها را از دست داده است. به گفته این دو نظریه‌پرداز برجسته، نظم جهانی پس از جنگ دوم جهانی بر سه پایه توازن قدرت، نهادهای بین‌المللی و هنجارهای مشروعیت‌بخش به رفتار کشورها استوار بوده است. اقدامات ترامپ در خروج از نهادهای بین‌المللی، بی‌اعتنایی به هنجارهای بین‌المللی، شروع جنگ تعرفه‌ای و اتخاذ سیاست‌های یک‌جانبه‌گرایانه، موجب تزلزل در هر سه رکن شده است.

 

فرسایش نظم بین‌الملل

دونالد ترامپ - رئیس‌جمهور آمریکا - در یک سیاست متناقض تلاش کرده است هم آمریکا را از طریق قدرت سخت بر جهان تحمیل کند و هم این که این کشور را از جهان دور نگه دارد. او دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش را با نمایش قدرت سخت آمریکا از طریق تهدید دانمارک بر سر کنترل «گرینلند» و با طرح بازپس‌گیری کانال پاناما آغاز کرد. او با استفاده مؤثر از تهدید به اعمال تعرفه‌های سنگین، توانست کانادا، کلمبیا و مکزیک را در مسائل مهاجرتی تحت‌فشار قرار دهد. همچنین از توافق اقلیمی پاریس و سازمان جهانی بهداشت خارج شد. ترامپ در ماه آوریل (فروردین)، با اعلام تعرفه‌های گسترده علیه کشورهای مختلف، بازارهای جهانی را دچار آشوب کرد. او مدت کوتاهی بعد عقب‌نشینی کرد و بیشتر تعرفه‌های جدید را لغو نمود، اما جنگ تجاری با چین - که جبهه اصلی تهاجم کنونی‌اش علیه رقیب اصلی واشنگتن به شمار می‌آید - را ادامه داد.

ترامپ در تمام این اقدامات از موضع قدرت عمل می‌کند. تلاش‌های او برای استفاده از تعرفه‌ها به‌منظور اعمال فشار بر شرکای تجاری آمریکا نشان می‌دهد که او بر این باور است که الگوهای کنونی وابستگی متقابل، در واقع قدرت ایالات متحده را افزایش می‌دهند. دیگر کشورها به توان خرید عظیم بازار آمریکا و به اطمینان‌پذیری قدرت نظامی آن وابسته‌اند. این مزایا به واشنگتن امکان می‌دهد شرکای خود را وادار به اطاعت کند. مواضع ترامپ با نظریه‌ای هم‌راستاست که ما نزدیک به پنجاه سال پیش مطرح کردیم: این که در وابستگی متقارن، بازیگری که کمتر وابسته است، دست بالاتر را دارد. ترامپ از کسری تجاری عظیم آمریکا با چین شکایت می‌کند، اما به نظر می‌رسد درک می‌کند که همین نابرابری اهرم فشار عظیمی بر پکن به نفع واشنگتن است.

تداوم سیاست خارجی کنونی ترامپ، آمریکا را تضعیف خواهد کرد و فرسایش نظم بین‌الملل را سرعت خواهد بخشید؛ نظمی که از زمان جنگ جهانی دوم به بسیاری از کشورها و بیش از همه، به خود آمریکا سود رسانده است.

بااین‌حال، ترامپ درحالی‌که به‌درستی نقطه قوت آمریکا را شناسایی کرده، آن را به شیوه‌ای کاملاً نادرست و غیرسازنده به کار می‌برد. با حمله به وابستگی متقابل، او پایه‌های قدرت آمریکا را سست می‌کند. قدرتی که از تجارت ناشی می‌شود، شکلی از قدرت سخت مبتنی بر ظرفیت‌های مادی است. اما در طول هشتاد سال گذشته، ایالات متحده شکلی از قدرت نرم را نیز اندوخته است؛ قدرتی که بر جذابیت و اقناع‌سازی و نه بر اجبار یا تحمیل هزینه استوار است. سیاست عاقلانه برای آمریکا این است که به‌جای مختل‌کردن این الگوها، از آن‌ها حفاظت کند؛ الگوهایی که هم قدرت سخت ناشی از روابط تجاری و هم قدرت نرم حاصل از جذابیت و اعتبار را تقویت می‌کنند.

تداوم سیاست خارجی کنونی ترامپ، ایالات متحده را تضعیف خواهد کرد و فرسایش نظم بین‌المللی را سرعت خواهد بخشید؛ نظمی که از زمان جنگ جهانی دوم به بسیاری از کشورها و بیش از همه به خود آمریکا سود رسانده است. نظم جهانی بر سه پایه استوار است: توزیع باثبات قدرت میان دولت‌ها، هنجارهایی که رفتار دولت‌ها و بازیگران دیگر را مشروعیت می‌بخشند و نهادهایی که این نظم را پشتیبانی می‌کنند. دولت ترامپ، همه این ارکان را دچار تزلزل کرده است. ممکن است جهان در آستانة دوره‌ای از بی‌نظمی قرار داشته باشد؛ دوره‌ای که یا پس از تغییر مسیر کاخ سفید یا پس از آن که ترتیبات جدیدی در واشنگتن شکل بگیرد، به پایان می‌رسد.

اما افولی که در جریان است، شاید صرفاً یک افول موقت نباشد؛ بلکه ممکن است سقوطی به‌سوی آینده‌ای تیره و نامعلوم باشد. ترامپ، در تلاش پرآشوب و نادرستش برای قدرتمندتر کردن ایالات متحده، ممکن است به دوران سلطه آمریکا یا همان چیزی که «هنری لوس» [3] - ناشر آمریکایی - نخستین‌بار «قرن آمریکایی» نامید، پایانی بی‌سروصدا ببخشد.

 

مزیت کسری تجاری

زمانی که در سال ۱۹۷۷ کتاب «قدرت و وابستگی متقابل» [4] را نوشتیم، هدفمان گسترش درک سنتی از قدرت بود. متخصصان سیاست خارجی معمولاً قدرت را از دریچة رقابت نظامیِ دوران جنگ سرد می‌دیدند. اما پژوهش ما بر این تمرکز داشت که تجارت، چگونه بر قدرت تأثیر می‌گذارد. استدلال ما این بود که در یک رابطة اقتصادی مبتنی بر وابستگی متقابل، «عدم تقارن» به بازیگری که کمتر وابسته است، قدرت می‌بخشد. تناقض قدرت در تجارت آنجاست که موفقیت در یک رابطة تجاری - مثلاً داشتن مازاد تجاری نسبت به کشور دیگر - می‌تواند به نقطه‌ضعف تبدیل شود. در مقابل و شاید برخلاف انتظار، داشتن کسری تجاری ممکن است موقعیت چانه‌زنی یک کشور را تقویت کند. کشوری که دچار کسری تجاری است، در نهایت می‌تواند با اعمال تعرفه یا موانع تجاری دیگر، فشار بر کشور دارای مازاد تجاری وارد کند. کشوری که هدف قرار گرفته، به دلیل واردات کمتر از طرف مقابل، گزینه‌های محدودی برای تلافی در اختیار دارد.

افولی که آمریکا شاهد آن است، شاید صرفاً یک افول موقت نباشد؛ ممکن است سقوطی به‌سوی آینده‌ای تیره و نامعلوم باشد.

تهدید به مسدودکردن یا محدودکردن واردات، می‌تواند ابزار مؤثری برای فشار بر شرکای تجاری باشد. از منظر قدرت در چارچوب وابستگی متقارن، ایالات متحده در برابر هر هفت شریک تجاری اصلی خود در موقعیت چانه‌زنی مطلوبی قرار دارد. تجارت آمریکا با کشورهایی چون چین، مکزیک و اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا (آسه‌آن) به‌شدت نامتقارن است؛ به‌طوری که نسبت صادرات به واردات آن‌ها با ایالات متحده بیش از دو به یک است. این نسبت برای ژاپن (حدود ۱.۸ به ۱)، کره جنوبی (۱.۴ به ۱) و اتحادیه اروپا (۱.۶ به ۱) نیز همچنان نامتقارن است. تنها کانادا با نسبتی حدود ۱.۲ به ۱ از توازن بیشتری برخوردار است.

البته این نسبت‌های تجاری نمی‌توانند تمامی ابعاد روابط اقتصادی میان کشورها را به طور کامل نشان دهند. عوامل متقابلی مانند گروه‌های ذی‌نفع داخلی که با بازیگران خارجی در بازارهای دیگر پیوندهای فراملی دارند یا روابط شخصی و گروهی فرامرزی، می‌توانند وضعیت را پیچیده‌تر کنند و گاه استثناهایی پدید می‌آورند یا تأثیر وابستگی متقارن را کاهش می‌دهند. ما در کتاب «قدرت و وابستگی متقابل»، این کانال‌های چندگانة ارتباط را با عنوان «وابستگی متقابل پیچیده» توصیف کردیم و در تحلیلی دقیق از روابط ایالات متحده و کانادا در فاصلة سال‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۷۰ نشان دادیم که این نوع وابستگی، گاهی موقعیت کانادا را تقویت کرده است. برای مثال، توافق خودرویی آمریکا و کانادا در دهة ۱۹۶۰ حاصل فرآیند مذاکره‌ای بود که با اعمال یک‌جانبة یارانة صادراتی برای قطعات خودرو از سوی کانادا آغاز شد. بنابراین در هر تحلیل مربوط به قدرت و وابستگی متقارن، باید به‌دقت عواملی را بررسی کرد که ممکن است مزایای حاصل از کسری تجاری را برای کشور دارای کسری کاهش دهند.

به نظر می‌رسد که چین تنها در بخش تجارت، در مقایسه با سایر کشورها، ضعیف‌ترین وضعیت را دارد؛ زیرا نسبت صادرات به واردات آن با آمریکا سه به یک است. این کشور همچنین فاقد روابط ائتلافی یا سایر اشکال قدرت نرم است. با این حال، چین می‌تواند با بهره‌گیری از عوامل متقابل، مثل تنبیه شرکت‌های بزرگ آمریکایی فعال در چین مانند «اپل» یا «بوئینگ» یا اعمال فشار بر بازیگران مهم داخلی در سیاست آمریکا مانند کشاورزان تولیدکنندة سویا یا استودیوهای فیلم‌سازی هالیوود، واکنش نشان دهد. چین همچنین می‌تواند از قدرت سخت مثلاً با قطع عرضة مواد معدنی کمیاب استفاده کند. هرچه دو طرف آسیب‌پذیری‌های متقابل خود را دقیق‌تر بشناسند، تمرکز جنگ تجاری نیز متناسب با این روند یادگیری تغییر خواهد کرد.

مکزیک منابع اندکی برای تأثیرگذاری متقابل دارد و در برابر خواست و تصمیمات ایالات متحده بسیار آسیب‌پذیر است. اروپا به دلیل تجارت متوازن‌تری که با آمریکا در مقایسه با چین و مکزیک دارد، تا حدی توان تأثیرگذاری متقابل دارد، اما همچنان به ناتو وابسته است و بنابراین تهدیدهای ترامپ برای عدم حمایت از این ائتلاف، می‌تواند ابزار مؤثر چانه‌زنی باشد. کانادا نیز دارای تجارت متوازن‌تری با آمریکاست و درعین‌حال، با گروه‌های ذی‌نفع آمریکایی هم روابط فراملی گسترده‌ای دارد که آسیب‌پذیری آن را کاهش می‌دهد. بااین‌حال در حوزة تجارت، احتمالاً دست ضعیف‌تری دارد؛ چراکه اقتصاد کانادا بیشتر از اقتصاد آمریکا به همسایة جنوبی وابسته است. در آسیا، عدم توازن در روابط تجاری آمریکا با ژاپن، کره جنوبی و اتحادیة کشورهای جنوب شرق آسیا تا حدی با سیاست رقابت آمریکا با چین جبران می‌شود. تا زمانی که این رقابت ادامه دارد، ایالات متحده به متحدان و شرکای شرق و جنوب شرق آسیایی خود نیازمند است و نمی‌تواند از اهرم فشار ناشی از مزیت‌های تجاری خود به طور کامل استفاده کند؛ بنابراین، میزان تأثیرگذاری سیاست تجاری ایالات متحده بسته به زمینة ژئوپلیتیکی و الگوهای وابستگی نامتقارن، متفاوت است.

 

قدرت واقعی

دولت ترامپ یک جنبه مهم از قدرت را نادیده می‌گیرد. قدرت، توانایی این است که دیگران را وادار کنیم آنچه را ما می‌خواهیم انجام دهند. این هدف می‌تواند از طریق اجبار، تشویق و پاداش یا ایجاد جاذبه برای طرف مقابل حاصل شود. دو مورد اول، «قدرت سخت» هستند و مورد سوم «قدرت نرم» نام دارد. در کوتاه‌مدت، معمولاً قدرت سخت بر قدرت نرم غلبه دارد، اما در بلندمدت، قدرت نرم غالب می‌شود. گفته می‌شود که «جوزف استالین» روزی به طور تمسخرآمیز پرسیده بود: «پاپ چند لشکر دارد؟» اکنون اتحاد جماهیر شوروی مدت‌هاست که از بین رفته، درحالی‌که نهاد پاپ هنوز پابرجاست.

ترامپ به طرز غیرمعمولی متعهد به اجبار و اعمال قدرت سخت آمریکاست، اما به نظر نمی‌رسد که نقش قدرت نرم یا اهمیت آن در سیاست خارجی را درک کند. اجبار متحدان دموکراتیکی مانند کانادا یا دانمارک، اعتماد به ائتلاف‌های آمریکا را تضعیف می‌کند. تهدید پاناما، ترس‌های مربوط به امپریالیسم را در سراسر آمریکای لاتین دوباره زنده می‌کند. تضعیف آژانس توسعه بین‌المللی آمریکا، شهرت این کشور را به‌عنوان کشوری خیرخواه آسیب می‌زند. خاموش‌کردن «صدای آمریکا» پیام این کشور را بی‌صدا می‌کند.

شکاکان می‌گویند: «خب که چه؟ سیاست بین‌الملل، بازی سخت است، نه بازی نرم.» رویکرد اجبارآمیز و معامله‌گرایانه ترامپ، هم‌اکنون نیز نتایجی داشته و نوید دستاوردهای بیشتری را در آینده می‌دهد. همان‌طور که «ماکیاولی» درباره قدرت نوشته، «بهتر است یک شاهزاده ترسناک باشید تا یک پادشاه محبوب.» اما بهتر این است که ترامپ هم ترسناک و هم محبوب باشد. قدرت سه بعد دارد و با نادیده‌گرفتن بعد جذابیت، ترامپ یکی از منابع کلیدی قدرت آمریکا را کنار می‌گذارد. در بلندمدت، این استراتژی به شکست می‌انجامد.

قدرت نرم حتی در کوتاه‌مدت هم اهمیت دارد. اگر کشوری جذاب باشد، نیاز ندارد که تا این حد برای شکل‌دهی به رفتار دیگران به پاداش و تنبیه‌ها تکیه کند. اگر متحدان، آن کشور را خیرخواه و قابل‌اعتماد ببینند، بیشتر قابلیت اقناع‌شدن دارند و احتمال بیشتری دارد که از آن کشور پیروی کنند؛ هرچند ممکن است گاهی از این رویکرد خیرخواهانه کشور قدرتمند بهره‌برداری کرده و سوءاستفاده کنند. آنها وقتی با زورگویی مواجه شوند، ممکن است تسلیم شوند؛ اما اگر شریک تجاری خود را زورگوی غیرقابل‌اعتمادی ببینند، احتمال بیشتری دارد که مقاومت کنند و در بلندمدت سعی خواهند کرد وابستگی خود را کاهش دهند.

در یک رابطة اقتصادی مبتنی بر وابستگی متقابل، این «عدم تقارن» است که به بازیگر کمتر وابسته قدرت می‌بخشد.

 اروپا در دوران جنگ سرد، نمونه خوبی از این پویایی است. در سال ۱۹۸۶، تحلیلگر نروژی به نام «گئیر لوندستاد» [5]، جهان را به دو امپراتوری شوروی و آمریکا تقسیم کرد؛ درحالی‌که شوروی‌ها با استفاده از زور، امپراتوری اروپایی خود را ساخته بودند، در طرف مقابل آمریکا باتکیه‌بر قدرت نرم و از طریق دعوت به امپراتوری خود در نیمکره غربی شکل داده بود. شوروی‌ها مجبور شدند در سال‌های ۱۹۵۶ به بوداپست و ۱۹۶۸ به پراگ نیرو بفرستند تا دولت‌های آنجا را تحت سلطه مسکو نگه دارند. در مقابل، ناتو در تمام دوران جنگ سرد بدون چنین مداخلاتی، قوی باقی ماند.

در آسیا، چین سرمایه‌گذاری‌های سخت‌افزاری نظامی و اقتصادی خود را افزایش داده اما درعین‌حال، در حال تقویت قدرت نرم خود نیز هست. در سال ۲۰۰۷، «هو جین تائو» - رئیس‌جمهور وقت چین - در کنگره هفدهم حزب کمونیست اعلام کرد که «چین باید قدرت نرم خود را افزایش دهد.» دولت چین ده‌ها میلیارد دلار برای این هدف هزینه کرده است. البته نتایج به‌دست‌آمده چندان چشمگیر نبوده که ناشی از دو مانع اصلی است: چین مناقشات مرزی پرتنشی با چند همسایه‌اش ایجاد کرده و حزب کمونیست، کنترل شدید بر تمامی سازمان‌ها و دیدگاه‌های جامعه مدنی دارد. وقتی چین مرزهای بین‌المللی شناخته‌شده را نادیده می‌گیرد، تنش و رنجش ایجاد می‌کند. هنگامی که وکلای حقوق بشر را زندانی می‌کند یا افراد مخالف مثل هنرمند برجسته «آی وی‌وی» [6] را به تبعید می‌فرستد، در چشم مردم بسیاری از کشورها، چهره‌ای منفی از خود به نمایش می‌گذارد.

حداقل تا پیش از آغاز دوره دوم ریاست‌جمهوری ترامپ، چین از نظر محبوبیت در افکار عمومی جهانی به طور چشمگیری از ایالات متحده عقب‌تر بود. مؤسسه پژوهشی «پی‌یو» در سال ۲۰۲۳ در ۲۴ کشور نظرسنجی کرد و گزارش داد که در اکثر این کشورها، اکثریت پاسخ‌دهندگان، آمریکا را جذاب‌تر از چین می‌دانند و تنها قاره‌ای که نتایج در آن نزدیک بود، آفریقا بود. در ماه می سال ۲۰۲۴ (اردیبهشت ۱۴۰۳) مؤسسه «گالوپ» در یک نظرسنجی که در ۱۳۳ کشور انجام داد، دریافت که ایالات متحده در ۸۱ کشور و چین در ۵۲ کشور برتری دارد. بااین‌حال اگر ترامپ به تضعیف قدرت نرم آمریکا ادامه دهد، احتمال تغییر چشمگیر این اعداد وجود دارد.

البته قدرت نرم آمریکا در طول این سال‌ها فراز و نشیب داشته است. ایالات متحده در بسیاری از کشورها در دوران جنگ ویتنام و جنگ عراق محبوب نبود. اما قدرت نرم فقط از اقدامات دولت یک کشور ناشی نمی‌شود، بلکه ریشه در جامعه و فرهنگ آن دارد. حتی در دوران جنگ ویتنام، زمانی که مردم در سراسر جهان در خیابان‌ها علیه سیاست‌های آمریکا تظاهرات می‌کردند، ترانه «اینترناسیونال» کمونیستی را نمی‌خواندند؛ بلکه سرود حقوق مدنی آمریکایی «ما پیروز خواهیم شد» را می‌خواندند. یک جامعه مدنی باز که اجازه اعتراض و پذیرش نقد را می‌دهد، می‌تواند سرمایه‌ای بزرگ داشته باشد. اما قدرت نرم ناشی از فرهنگ آمریکایی درصورتی‌که دموکراسی آمریکا به زوال خود ادامه دهد و این کشور همچنان به‌عنوان زورگو در عرصه بین‌المللی عمل کند، در چهار سال آینده زنده نخواهد ماند.

از سوی دیگر، چین تلاش می‌کند هر خلأیی که ترامپ ایجاد می‌کند را پر کند. چین خود را رهبر «جهان جنوب» می‌داند و هدفش کنارزدن نظام آمریکایی ائتلاف‌ها و نهادهای بین‌المللی است. برنامه سرمایه‌گذاری زیرساختی «کمربند و جاده» چین نه‌تنها برای جذب کشورها طراحی شده است، بلکه قدرت اقتصادی را نیز تأمین می‌کند. تعداد کشورهایی که چین بزرگ‌ترین شریک تجاری آنهاست، از تعداد کشورهایی که ایالات متحده در آنها چنین جایگاهی دارد، بیشتر است. اگر ترامپ فکر کند می‌تواند درحالی‌که اعتماد متحدان آمریکا را تضعیف می‌کند، ادعاهای امپریالیستی مطرح می‌کند، آژانس توسعه بین‌المللی آمریکا را نابود می‌کند، حکومت قانون را در داخل زیر سؤال می‌برد و از سازمان‌های ملل خارج می‌شود، با چین رقابت کند، احتمالاً ناامید خواهد شد.

 

شبح جهانی‌سازی

در پس ظهور پوپولیست‌های غربی مانند ترامپ، شبح جهانی‌سازی دیده می‌شود که آن‌ها آن را به‌عنوان نیرویی شیطانی معرفی می‌کنند. در واقع این واژه صرفاً به افزایش وابستگی متقابل در فواصل بین‌قاره‌ای اشاره دارد. وقتی ترامپ تهدید به اعمال تعرفه علیه چین می‌کند، تلاش دارد جنبه اقتصادی وابستگی جهانی ایالات متحده را کاهش دهد؛ چرا که آن را مقصر ازدست‌رفتن صنایع و مشاغل می‌داند. جهانی‌سازی قطعاً می‌تواند تأثیرات مثبت و منفی داشته باشد، اما اقدامات ترامپ در این زمینه نادرست است؛ زیرا او به شکل‌هایی از جهانی‌سازی حمله می‌کند که به طور عمده برای آمریکا و جهان سودمندند و درعین‌حال به شکل‌های مخرب جهانی‌سازی نمی‌پردازد. در مجموع، جهانی‌سازی قدرت آمریکا را افزایش داده و حمله ترامپ به آن، تنها آمریکا را تضعیف می‌کند.

در اوایل قرن نوزدهم، اقتصاددان و دولتمرد بریتانیایی - «دیوید ریکاردو» [7] - حقیقتی که اکنون پذیرفته‌شده را مطرح کرد. او گفت که تجارت جهانی می‌تواند از طریق مزیت نسبی، ارزش خلق کند. زمانی که کشورها مرزهای خود را به سمت تجارت باز می‌کنند، می‌توانند در زمینه‌ای تخصص یابند که در آن بهترین عملکرد را دارند. تجارت، آنچه «جوزف شومپیتر» [8] - اقتصاددان آلمانی - «تخریب خلاق» نامیده است را به وجود می‌آورد. در این فرایند، مشاغلی از بین می‌روند و اقتصادهای ملی ممکن است از خارج گاهی به دلیل سیاست‌های عمدی دولت‌های خارجی دچار شوک شوند. اما این اختلال می‌تواند به اقتصادها کمک کند تا بهره‌ورتر و کارآمدتر شوند. در مجموع و طی ۷۵ سال گذشته، «تخریب خلاق»، قدرت آمریکا را افزایش داده است. به‌عنوان بزرگ‌ترین بازیگر اقتصادی، ایالات متحده بیشترین بهره را از نوآوری که رشد ایجاد می‌کند و تأثیرات مثبت آن بر جهان برده است.

قدرت نرم حتی در کوتاه‌مدت هم اهمیت دارد. اگر کشوری جذاب باشد، نیازی ندارد که تا این حد برای شکل‌دهی به رفتار دیگران به مشوق‌ها و تنبیه‌ها تکیه کند.

رشد می‌تواند دردناک هم باشد. مطالعات نشان داده‌اند که آمریکا در قرن بیست و یکم میلیون‌ها شغل را از دست داده و به دست آورده است و هزینه‌های سازگاری بر دوش کارگرانی افتاده است که عموماً حمایت کافی از سوی دولت دریافت نکرده‌اند. تغییرات تکنولوژیک نیز میلیون‌ها شغل را از بین برده است؛ زیرا ماشین‌ها جایگزین انسان‌ها شده‌اند و تفکیک تأثیرات متقابل خودکارسازی و تجارت خارجی دشوار است. فشارهای معمول وابستگی متقابل نیز به‌واسطة رشد بی‌وقفه صادرات چین بسیار تشدید شده‌اند.

حتی وقتی جهانی‌سازی اقتصادی باعث افزایش بهره‌وری اقتصاد جهانی می‌شود، این تغییرات برای بسیاری از افراد و خانواده‌ها ناخوشایند است. در بسیاری از جوامع، مردم تمایلی به مهاجرت به مکان‌هایی که ممکن است راحت‌تر بتوانند کار پیدا کنند، ندارند. البته عده‌ای هم حاضرند حتی نصف دنیا را هم بگردند تا فرصت‌های بیشتری بیابند. طی چند دهه گذشته، جهانی‌سازی با جابه‌جایی گسترده مردم از مرزهای ملی همراه بوده است که این نیز، نوع مهمی از وابستگی متقابل است. مهاجرت از نظر فرهنگی غنی‌کننده است و برای کشورهایی که مهاجر می‌پذیرند، مزایای اقتصادی بزرگی دارد؛ زیرا افراد بامهارت را به مکان‌هایی می‌آورد که می‌توانند این مهارت‌ها را به شکلی مؤثرتری به کار بگیرند. کشورهایی که مردم از آن‌ها مهاجرت می‌کنند، ممکن است از کاهش فشار جمعیتی و ارسال حواله‌های مهاجران بهره‌مند شوند. به‌هرحال، مهاجرت معمولاً حرکت‌های بعدی را هم به دنبال دارد و در دنیای امروز، مگر در شرایطی که دولت‌ها موانع سختی ایجاد کنند، اغلب به فرایندی خودتداوم‌بخش تبدیل شده است.

ترامپ، مهاجران را مقصر تغییرات مختل‌کننده می‌داند. اگرچه دست‌کم برخی انواع مهاجرت در بلندمدت برای اقتصاد مفید است، اما منتقدان به‌راحتی می‌توانند آن‌ها را در کوتاه‌مدت زیان‌آور معرفی کنند و این موضوع ممکن است مخالفت‌های سیاسی شدیدی در میان برخی افراد برانگیزد. افزایش ناگهانی مهاجرت، واکنش‌های سیاسی قوی ایجاد می‌کند؛ به‌طوری‌که مهاجران معمولاً مسئول تغییرات مختلف اقتصادی و اجتماعی معرفی می‌شوند؛ حتی وقتی که به‌وضوح تقصیری ندارند. مهاجرت در سال‌های اخیر به موضوع اصلی پوپولیسم سیاسی تبدیل شده است و علیه دولت‌های مستقر در تقریباً تمام دموکراسی‌ها استفاده می‌شود و انتخاب ترامپ در سال ۲۰۱۶ و مجدداً در ۲۰۲۴ نیز بر همین اساس شکل گرفت.

برای رهبران پوپولیست، بسیار آسان‌تر است که خارجی‌ها را مقصر ناآرامی‌های اقتصادی بدانند تا نقش تعیین‌کننده‌تر تغییرات تکنولوژیک و سرمایه را بپذیرند. جهانی‌سازی در انتخابات اخیر بسیاری از کشورها، چالش‌هایی برای دولت‌های مستقر ایجاد کرده است. وسوسه سیاست‌مداران در مواجهه با این فشارها، معکوس کردن جهانی‌سازی از طریق اعمال تعرفه‌ها و موانع دیگر در تبادلات بین‌المللی است؛ همین کاری که ترامپ در حال انجام آن است.

جهانی‌سازی اقتصادی قبلاً هم معکوس شده است. قرن نوزدهم شاهد افزایش سریع هم در تجارت و هم در مهاجرت بود، اما با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، این روند به‌شدت کند شد. نسبت تجارت به کل فعالیت اقتصادی جهان تا نزدیک به سال ۱۹۷۰ به سطح سال ۱۹۱۴ بازنگشت. این وضعیت ممکن است دوباره رخ دهد؛ اگرچه به تلاش قابل‌توجهی نیاز دارد. تجارت جهانی بین سال‌های ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۸ به‌شدت رشد کرد و پس از بحران مالی ۲۰۰۸-۲۰۰۹ با سرعت کمتری ادامه یافت. به‌طورکلی، تجارت از سال ۱۹۵۰ تا ۲۰۲۳ رشدی ۴۴۰۰ درصدی داشته است. تجارت جهانی ممکن است دوباره دچار افت ناگهانی شود. اگر تدابیر تجاری آمریکا علیه چین منجر به جنگ تجاری جدی‌تری شود، احتمالاً خسارت زیادی به بار خواهد آورد. جنگ‌های تجاری معمولاً به‌راحتی به درگیری‌های طولانی‌مدت و تشدیدشونده تبدیل می‌شوند که می‌تواند تغییرات فاجعه‌باری به دنبال داشته باشد.

از سوی دیگر، هزینه‌های لغو بیش از نیم تریلیون دلار تجارت احتمالاً تمایل کشورها را برای ورود به جنگ‌های تجاری محدود می‌کند و ممکن است انگیزه‌هایی برای مصالحه ایجاد کند. اگرچه کشورهای دیگر ممکن است به طور متقابل با ایالات متحده رفتار کنند، اما لزوماً تجارت میان خودشان را محدود نخواهند کرد. عوامل ژئوپلیتیکی نیز می‌توانند روند واگرایی جریان‌های تجاری را تسریع در بازگشت کنند. مثلاً جنگ بر سر تایوان می‌تواند تجارت بین آمریکا و چین را به طور ناگهانی متوقف کند.

برخی تحلیل‌گران، موج واکنش‌های پوپولیستی ملی‌گرایانه در تقریباً تمام دموکراسی‌ها را به گسترش و سرعت جهانی‌سازی نسبت می‌دهند. تجارت و مهاجرت پس از پایان جنگ سرد، هم‌زمان سرعت گرفت؛ زیرا تغییرات سیاسی و پیشرفت فناوری ارتباطات، هزینه‌های عبور از مرزها و فواصل طولانی را کاهش دادند. اکنون تعرفه‌ها و کنترل‌های مرزی ممکن است این جریان‌ها را کند کنند. این خبر بدی برای قدرت آمریکا خواهد بود که در طول تاریخش - به‌ویژه در چند دهه اخیر - با انرژی و تلاش مهاجران تقویت شده است.

 

مشکلاتی بدون پاسپورت

هیچ بحرانی بهتر از تغییرات اقلیمی نشان نمی‌دهد که وابستگی متقابل چقدر اجتناب‌ناپذیر است. دانشمندان پیش‌بینی می‌کنند که تغییرات اقلیمی هزینه‌های هنگفتی از جمله ذوب‌شدن یخ‌های قطبی، به راه‌افتادن سیلاب در شهرهای ساحلی، شدت‌گرفتن موج‌های گرما و تغییر و آشفتگی در الگوهای آب‌وهوایی در اواخر قرن به همراه خواهند داشت. حتی در کوتاه‌مدت، شدت طوفان‌ها و آتش‌سوزی‌های جنگلی به واسطه تغییرات اقلیمی افزایش می‌یابد. هیئت بین‌دولتی تغییرات اقلیمی (IPCC) نقش مهمی در بیان خطرات این پدیده، اشتراک‌گذاری اطلاعات علمی و تشویق همکاری‌های فراملی داشته است. بااین‌حال، دولت ترامپ حمایت از اقدامات بین‌المللی و ملی برای مقابله با تغییرات اقلیمی را قطع کرده است. نکته کنایه‌آمیز این است که در حالی که دولت او در تلاش است نوعی از جهانی‌شدن که منافع دارد را محدود کند، عمداً توانایی واشنگتن در مقابله با انواع دیگر جهانی‌شدن زیست‌محیطی مانند تغییرات اقلیمی و بیماری‌های همه‌گیر را تضعیف می‌کند؛ هزینه‌هایی که می‌تواند بسیار عظیم باشد. پاندمی کووید ۱۹ در ایالات متحده بیش از ۱.۲ میلیون نفر را به کام مرگ کشاند؛ مجله «لنست» شمار کشته‌های جهانی را حدود ۱۸ میلیون نفر گزارش کرده است. کووید ۱۹ به سرعت در جهان منتشر شد و قطعاً یک پدیده جهانی بود که توسط سفرهای بین‌المللی - بخشی جدایی‌ناپذیر از جهانی‌شدن - تسهیل شد.

در حوزه‌های دیگر، وابستگی متقابل همچنان منبع کلیدی قدرت آمریکاست. مثلاً شبکه‌های تعامل حرفه‌ای میان دانشمندان، اثرات بسیار مثبتی در تسریع کشفیات و نوآوری‌ها داشته‌اند. تا پیش از روی کار آمدن دولت ترامپ، توسعه فعالیت‌های علمی واکنش سیاسی منفی چندانی به دنبال نداشت. هر فهرستی از جنبه‌های مثبت و منفی جهانی‌شدن برای رفاه انسان‌ها باید آن را جزء نکات مثبت به حساب آورد. برای نمونه، در روزهای نخست پاندمی کووید ۱۹ در «ووهان» در سال ۲۰۲۰، دانشمندان چینی رمزگشایی ژنتیکی ویروس جدید را با همتایان بین‌المللی به اشتراک گذاشتند تا اینکه دولت پکن آن‌ها را از این کار بازداشت.

به همین دلیل، یکی از عجیب‌ترین جنبه‌های دوره دوم ریاست‌جمهوری ترامپ، کاهش شدید حمایت‌های فدرال از تحقیقات علمی است؛ حتی در حوزه‌هایی که بازده سرمایه‌گذاری بسیار بالایی داشته و عامل اصلی سرعت نوآوری در جهان مدرن بوده و موجب افزایش اعتبار و قدرت آمریکا شده‌اند. در حالی که دانشگاه‌های تحقیقاتی آمریکا در جهان پیشتازند، دولت ترامپ تلاش کرده آن‌ها را با لغو بودجه، محدودکردن استقلالشان و سخت‌تر کردن جذب بهترین دانشجویان خارجی سرکوب کند. این حمله به‌سختی قابل‌درک است، مگر اینکه آن را بخشی از جنگ فرهنگی علیه نخبگان فرضی که ایدئولوژی پوپولیسم راست‌گرا را قبول ندارند، دانست. این اقدام در واقع یک خودزنی بزرگ است.

دولت ترامپ همچنین در حال ازبین‌بردن یکی دیگر از ابزارهای کلیدی قدرت نرم آمریکا یعنی حمایت این کشور از ارزش‌های لیبرال دموکراسی است. به‌ویژه در نیم‌قرن گذشته، ایده حقوق بشر به‌عنوان یک ارزش در سراسر جهان منتشر شده است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، نهادها و هنجارهای دموکراتیک به بخش‌های بزرگی از اروپای شرقی از جمله برای مدتی کوتاه در خود روسیه، همچنین به دیگر نقاط جهان - به‌ویژه آمریکای لاتین - گسترش یافت و در آفریقا نیز جایگاهی به دست آورد. نسبت کشورهایی که در جهان لیبرال دموکراسی یا دموکراسی انتخاباتی بودند، در اوج خود حدود سال ۲۰۰۰ کمی بیش از ۵۰ درصد بود و از آن زمان کمی کاهش یافته، اما همچنان نزدیک به ۵۰ درصد باقی مانده است. هرچند موج دموکراسی پس از جنگ سرد فروکش کرده، اما اثر ماندگاری بر جای گذاشته است.

جاذبه گسترده هنجارهای دموکراتیک و حقوق بشر، بی‌شک به قدرت نرم ایالات متحده کمک کرده است. حکومت‌های خودکامه در برابر آنچه دخالت در حاکمیت خود می‌دانند، توسط گروه‌هایی که از حقوق بشر حمایت می‌کنند و اغلب در آمریکا مستقر بوده و از منابع دولتی و غیردولتی آمریکا حمایت می‌شوند، مقاومت نشان می‌دهند. برای مدتی دیکتاتوری‌ها در حال دفاع و مقاومت واپس‌گرایانه بودند. جای تعجب ندارد که برخی حکومت‌های اقتدارگرا که از انتقادات یا تحریم‌های آمریکا ناراحت بودند، از انکار حمایت دولت ترامپ از حقوق بشر در خارج مانند تعطیلی دفتر عدالت کیفری جهانی وزارت خارجه، دفتر امور زنان جهانی و اداره عملیات ثبات و منازعه، استقبال کردند. سیاست‌های دولت ترامپ موجب کُندشدن گسترش دموکراسی و کاهش قدرت نرم آمریکا خواهد شد.

 

شرط‌بندی روی ضعف

هیچ راهی برای برگرداندن یا لغو وابستگی متقابل جهانی وجود ندارد. این وابستگی ادامه خواهد داشت تا زمانی که انسان‌ها بتوانند جابه‌جا شوند و فناوری‌های جدید ارتباطات و حمل‌ونقل را اختراع کنند. به‌هرحال، جهانی‌سازی قرن‌هاست که وجود دارد و ریشه‌های آن به جاده ابریشم و حتی پیش از آن بازمی‌گردد. در قرن پانزدهم، نوآوری‌ها در حمل‌ونقل دریایی عصر کاوش‌ها را به وجود آورد که به استعمار اروپایی‌ها و شکل‌گیری مرزهای ملی امروزی انجامید. در قرن نوزدهم و بیستم، کشتی‌های بخار و تلگراف‌ها این روند را تسریع کردند و انقلاب صنعتی، اقتصادهای کشاورزی را دگرگون کرد. اکنون انقلاب اطلاعات در حال تغییر اقتصادهای مبتنی بر خدمات است. میلیاردها نفر رایانه‌ای در جیب دارند که حجمی از اطلاعات را در خود جای داده است که پنجاه سال پیش یک آسمان‌خراش را پر می‌کرد.

حمله ترامپ به بهترین دانشگاه‌های آمریکا که بهترین دانشجویان و نخبگان جهان را جذب می‌کنند، یک خودزنی بزرگ است.

جنگ‌های جهانی به طور موقت جهانی‌شدن اقتصادی را معکوس کردند و مهاجرت را مختل نمودند، اما تا وقتی که جنگ جهانی رخ ندهد و فناوری با سرعت به توسعه خود ادامه دهد، جهانی‌شدن اقتصاد نیز ادامه خواهد داشت. جهانی‌شدن مسئله محیط‌زیست و فعالیت‌های علمی جهانی نیز احتمالاً دوام خواهند یافت و هنجارها و اطلاعات همچنان مرزها را پشت سر خواهند گذاشت. برخی از اشکال جهانی‌شدن ممکن است زیان‌آور باشند؛ تغییرات اقلیمی نمونه بارز بحرانی است که مرز نمی‌شناسد. برای جهت‌دهی و شکل‌دهی مجدد جهانی‌شدن به نفع منافع مشترک، دولت‌ها باید هماهنگ شوند. برای اثربخشی این هماهنگی، رهبران باید شبکه‌هایی از ارتباطات، هنجارها و نهادها را بسازند و حفظ کنند. این شبکه‌ها به نوبه خود به هسته مرکزی خود یعنی ایالات متحده - که هنوز قدرتمندترین کشور از نظر اقتصادی، نظامی، فناوری و فرهنگی در جهان است - سود خواهند رساند و به واشنگتن قدرت نرم می‌دهند.

متأسفانه، تمرکز کوتاه‌بینانه دولت دوم ترامپ که فقط به قدرت سخت قهری متکی به عدم توازن‌های تجاری و تحریم‌ها می‌اندیشد، به جای تقویت نظم بین‌المللی تحت رهبری آمریکا، احتمالاً آن را تضعیف خواهد کرد. ترامپ چنان بر هزینه‌های «سواری رایگان» متحدان تأکید دارد که فراموش کرده آمریکا، راننده اتوبوس است و بنابراین مقصد و مسیر را انتخاب می‌کند. به نظر نمی‌رسد که درک کند قدرت آمریکا در وابستگی متقابل نهفته است. به جای اینکه آمریکا را دوباره بزرگ کند، او یک شرط‌بندی تراژیک روی ضعف انجام می‌دهد.

https://www.foreignaffairs.com/united-states/end-long-american-century-trump-keohane-nye

 

[1] . JOSEPH S. NYE

[2] . ROBERT O. KEOHANE

[3] . Henry Luce

[4] . Power and Interdependence

[5] . Geir Lundestad

[6] . Ai Weiwei

[7] . David Ricardo

[8] . Joseph Schumpeter

/ انتهای پیام /