گروه راهبرد «سدید»؛ جمهوری اسلامی تنها سیاست متناسب با حقیقت است که میتواند جایگزین مادی گرایی و فرهنگ سرمایه داری لیبرال شود. یادداشت زیر در لایه زیرین خود، متکی به این باور است که تنها نظام اسلامی ما میتواند بدیل و بحرانی برهانی برای غرب بحرانی باشد نه نظریههای مارکسیستی و پست مدرن. امروز ژیژک از مهمترین متفکران آنتی کاپیتالیسم است و نقدِ نقد او از این حیث اهمیت مضاعف مییابد که امروز در میان بخشی از روشنفکران وطنی شاهد تب ژیژک هستیم.
از تهافت ژیژک علیه نئولیبرالیسم تا تهافت انقلاب اسلامی
نظریههای «پایان بخش» که عمدتاً بعد از انقلاب اسلامی، تضعیف ایدئولوژی را نقطه عزیمت خود قرار داده، با تبلیغات بی محابا در صدد القای این پنداره بوده اند که پایان تاریخ یعنی حاکمیت بی، چون و چرای سرمایه و مشخصاً سرمایه داری آمریکایی.
دانیل بل از پایان ایدئولوژی و فرانسیس فوکویاما از پایان تاریخ سخن گفته اند. این گونه نظریه ها، با به کوس درآوردن زنگ پایان تاریخ و مرگ ایدئولوژی مقدمهچین اسارت انسان و کشیدن رگهای مبارزه از تن انسان و جامعه بوده اند. نظریههایی که عمدتاً بعد از انقلاب اسلامی، تضعیف ایدئولوژی را نقطه عزیمت خود قرار داده و با تبلیغات بی محابا در صدد القای این پنداره بوده اند که پایان تاریخ یعنی حاکمیت بی، چون و چرای سرمایه و مشخصاً سرمایه داری آمریکایی.
نقدهای اسلاوی ژیژک بر این مدعاها و نیز نقدهایی که بر منتقدین پست مدرن سرمایه داری وارد میکند، نشان از نااصیل بودن آن ادعاها و این نقدها دارد. پست مدرنها نیز با زیر سایه پاک کن قراردادن مفاهیمی مانند ایدئولوژی، امکان مبارزه و نقد جانانه را از انسانها سلب و عملاً به عنوان جاده صاف کن سرمایه داری و لیبرالیسم ظاهر میشوند. از این رو، اندیشههای غربی حتی در شاخه پست مدرن و ضدمدرن نیز عملاً خدمتگذار اندیشههای مدرن، ارزشهای متصلب غربی و در برابر انقلاب اسلامی هستند.
روی این ملحوظات، تتبع عدهای از صاحب فکران وطنی که با نقد پست مدرن به محاجه با مدرنیته و مدرنیسم میپردازند، تا حد زیادی نقض غرض و پارادوکسیکال است. در ادامه خواهیم دید که نقدهای خود ژیژگ نیز واجد همان تناقض گویی و نااصیل بودن نقدهای پست مدرن است، نقدی که هرگز به بنیانهای جامعه غربی که همانا بی دینی و سوبژکتیویسم ماتریالیستی است نمیرسد و در همان سطح فرومی ماند.
آن چه در پی میآید مجملی از نقدهای ژیژک به سرمایه داری- چه شاخه امریکایی آن و چه شاخه چینی – است و نشان از عمق بحران در جامعه سرمایه داری و اصول سرمایه دارد. در نهایت، این سطور مدعی است که جز با توسل به مبانی اسلامی که انقلاب اسلامی پرچمدار آن در گیتی است، نمیتوان به نقد بن فکنانه و انقلابیِ سرمایه داری و اصول مادی حاکم بر جوامع سرمایه داری دست یازید.
بدون شک یکی از شناخته شدهترین فیلسوفان و نظریه پردازان فعلی جهان، اسلاوی ژیژک به شمارمی آید. این فیلسوف اسلوونیایی یکی از منتقدان پروپاقرص سرمایه داری نولیبرال و همچنین گرایشهای سکتاریستی و ارتدکس مارکسیستی محسوب میشود و به همین اعتبارکمتر کس یا جریانی است که از تیغ برّان انتقادات وی مصون بماند. ژیژک در مورد موضوعات متنوعی اظهارنظر میکند و سلسله مقالات و کتابهای متعددی را در باب سینما، رمان، سیاست و اقتصاد نگاشته است.
ستون فقرات تحلیلهای ژیژک ملهم از آراء فیلسوفانی، چون هگل و لاکان است. وی با توشه گیری از اندیشههای لاکان برآن است با شالوده شکنی از نظم نمادین- بخوانید قانون و مناسبات حاکم بر جامعه- نوعی وضعیت اضطراری و ابتدا به ساکن ایجاد کند که در این وضعیت، انسانها فارغ و رها از قیود و اجبارهای قانونی و غیرقانونی، طعم شیرین آزادی را بچشند. ژیژک، سرمایه داری را نظامی معرفی میکند که با بهره کشی از انسانها و مستغرق نمودن آنها درگرداب ماشینیسم و مصرف گرایی، از حقیقت درونی و وجودیشان دور میکند و از این رهگذر یک نظام یکدست ساز و متحدالشکلی را ایجاد میکند.
ژیژک، سرمایه داری را از بیخ و بن به چالش میگیرد و این نکته را متذکرمی شودکه کثرت گرایی مورد ادعای حامیان نظام سرمایه داری، پلورالیسمی سترون و انتزاعی است که نسبتی با شرایط عینی و تاریخی جامعه ندارد. از منظر گفتمان ژیژکی، تا زمانیکه نتوان عناصر و دقایق سازنده نظام سرمایه داری را به چالش گرفت، سخن گفتن از آزادی بیان و اندیشه، حرفی مهمل وگزافه گویی بیش نیست. این نظریه پرداز چپ گرا، براین نکته تأکید میورزد که لیبرالیسم و به طریق اولی، سرمایه داری مانع و رادعی عمده بر سر راه تحقق حاکمیت مردم است، چراکه در نظامهای لیبرال دمکرات، رأی اکثریت مردم به اشکال مختلف نادیده انگاشته میشود. مدلول این سخن بدان معناست که در نظام سرمایه داری رأی اکثریت زمانی به رسمیت شناخته میشود که مغایر با اصولی، چون بازار آزاد و حقوق بشر لیبرالی نباشد.
ژیژک به تأسی از آراء و نظرات کسانی، چون والتر بنیامین و توشه گیری از مکاتبی، چون رمانتیسیزم، سورئالیسم و آنارشیزم، با هر نوع نهادسازی و سیستمهای اثباتی مخالفت میورزد و بر این نظر اصرارمی ورزد که حساب دمکراسی را از لیبرالیزم میباید جدا کرد. او هرگونه اینهمانی میان دمکراسی و لیبرالیزم را مردود میشمارد و در برابر آراء کسانی، چون فرید زکریا که لیبرالیزم را بر دمکراسی مرجح میدارند موضع گیری میکند و بر این گزاره زکریا که لیبرالیزم و اصول منتسب به آن یعنی بازار آزاد و فردگرایی مهمتر از دمکراسی-بخوانید رأی اکثریت مردم- است خط بطلان میکشد.
ژیژک از بخیه زدن لیبرالیزم به دمکراسی شکوه میکند و از دمکراسی مشارکتی یا بی واسطه حمایت به عمل میآورد. او دمکراسیهای پارلمانی را سم مهلکی جهت خشکاندن نهال دمکراسی حقیقی میداند، چراکه به زعم وی در لیبرال دمکراسی، این الیتها و گروهای ذی نفوذ هستند که از طریق اتکا به رسانههای دیداری و شنیداری بر جهت گیریهای عمومی تأثیرمی گذارند و با صرف مبالغ و هزینههای هنگفت از کسانی حمایت به عمل میآورند که به محض ورود به پارلمان یا نهاد ریاست جمهوری به جای آنکه درصدد رفع و رجوع مشکلات تودهها باشند، از منافع صاحبان سرمایه و مکنت نگاهبانی میکنند.
ژیژک نه تنها بر حامیان لیبرال دمکراسی که بر مبلغان پسامدرنیزم نیز میتازد و این نحله نوظهور فکری را به دلیل زیر سایه پاک کن قراردادن مفاهیمی، چون ایدئولوژی و تضاد طبقاتی زیر ساطور نقد خویش مینشاند. این فیلسوف بلندآوازه، پاشنه آشیل اندیشههای کسانی، چون فوکو و لیوتار را کنارگذاشتن مفهوم ایدئولوژی و جایگزین کردن آن با مفهوم گفتمان میداند. از نظر ژیژک، امروزه انکار و نقد ایدئولوژی به این نگرش روشنفکری دامن میزند که تضاد را به تفاوت تبدیل میکند و منطق افق شناسایی متقابل بین هویتهای مختلف را بدون توجه به ماهیت تضاد روابط قدرت موجد و منطق خاص مبارزه طبقاتی ستایش میکند. ژیژک در مقابل روند رو به تزاید سیاست زدایی از زندگی اجتماعی که تحت عنوان سیاست هویت و بعضی از نظریههای جهانی شدن صورت میگیرد، براهمیت غیرقابل تقلیل زنده نگه داشتن نقدایدئولوژی تاکید میکند. [۱]در گزاره فوق الذکر، ژیژک به وضوح با آموزهای مورد وثوق پست مدرنها از جمله مفاهیمی، چون گفتمان، هویت، مرگ سوژه، مرگ طبقه و پایان فراروایتها خصومت میورزد و این سخن را به میان میآورد که پسامدرنیزم ایدئولوژی سرمایه داری نولیبرال است که با به اهتزاز درآوردن پرچم مرگ سوژه و مخافت با آرمان گرایی، زمینه لازم برای سلطه قاهرانه نولیبرالیزم را هموارمی کند.
ژیژک با توشه گیری از مفاهیمی، چون زیست سیاست (BIO POLITICS) که کسانی، چون فوکو در باب آن داد سخن سرداده اند، وضعیت کنونی مردم دنیا را نوعی طاعون زدگی معرفی میکند که این بیماری مهلک در اقصی نقاط گیتی ریشه دوانیده و آدمیان را به موجوداتی مخلوع الید تبدیل نموده و به زبانی نیچهای اگرسخن برانیم انسان از حیوان ناطق به ناطق حیوان بدل گشته است. در این نظام پارانویید و خشن که لب لباب آن حاکمیت لجام گسیخته منطق سود و سرمایه سالاری است، ارزشهای انسانی، چون اخلاق، نوع دوستی و عدالت به محاق میرود و انسان بما هوانسان از حیزانتفاع ساقط میشود. ژیژک مصداق بارز نقض فاحش حقوق بشر را مردمان نگون بختی که به خاطرفقدان امکانات اولیه زندگی فوج فوج جان میدهند و کسی را یارای مقابله با شبح جنگ و بی خانمانی و گرسنگی نیست میداند. نمونه عینی دیگر از نقض حقوق بشر، کاهش فزاینده حقوق تأمین اجتماعی اقشارآسیب پذیرجوامع غربی است که به وقت و نا وقت از جانب دولتهای نولیبرال تحت فشارهای طاقت فرسایی قرار میگیرند. ژیژک فیلسوفی آیرونیک و بداهه نواز است که درصدد بیقراری نظم موجود و بن فکنی از سیستمهای به زعم خویش متصلب سیاسی، فکری واجتماعی است. او با اعلام وفاداری خویش به مفهوم ایدئولوژی به تأسی ازآلتوسر- فیلسوف نامدار چپ گرا- بر این نکته تأکید میورزد که ایدهها یا بازنماییهایی که ایدئولوژی را میسازند تنها وجوه انتزاعی یا معنوی ندارند، بلکه وجوه مادی نیز دارند. دستگاههای ایدئولوژیک دولت تجسم واقعی ایدئولوژی هستند و ایدئولوژی ما را به مثابه سوژههایی انسانی میسازد و به ما احساس دروغین انسجام و ضرورت عاملیت ما در جامعه را میبخشد. [۲]ژیژک از مفاهیمی، چون طبقه، تضاد و دیالکتیک دفاع میکند، منتهای مراتب او در برابر مارکسیزم ارتدکس و به طریق اولی استالینیزم موضع گیری میکند. ژیژک برخلاف اسلاف خویش که ازمنظر اقتصادی مسائل اجتماعی-اقتصادی را کنکاش میکردند، سیاست و فرهنگ را برجسته میکند و از این رهگذر به مصاف با بنیادگرایی چپ و راست میرود و باسازه شکنی او از مفاهیمی، چون حقوق بشر لیبرالی و اقتصاد آزاد، درصدد پیاده سازی نوعی آنارشیزم فکری و پراتیک است.
روش شناسی این فیلسوف نومارکسیست، دیالکتیک منفی است. رهیافت اوصرفاً وجهی سلبی دارد و بارها این سخن رابه میان میآوردکه"ما فقط میدانیم که چه نمیخواهیم؟ "او آنجا که میباید از مرحله تبیین به مرحله تبین گذرکند، زبان و قلمش میلنگد و عاجز از ارائه راهکاری ایجابی جهت ساختن جامعهای آرمانی و بهین است. این فیلسوف آیرونیک، دایره انتقادات خویش را متوجه نظام کمونیستی چین نیز میکند و با ادبیاتی شداد و غلاظ، این کشور کمونیستی را یکی از خشنترین نمونههای سرمایه داریها در جهان برمی شمارد، چراکه به زعم ژیژک، سرمایه داری چینی علاوه بر خصلت استثمار نیروی کار، که مقوم نظام سرمایه داری است، از لحاظ سیاسی نیز رویکردی انحصارطلبانه دارد و به همین اعتبار است که او سرمایه داری غربی وآمریکایی را صدها برابر انسانیتر از سرمایه داری چینی قلمداد میکند. این فیلسوف چپ گرا- بخوانید چپ آمریکایی- از پوپولیسم به معنای دخالت تودهها در امرسیاسی دفاع تمام قدی میکند و از این رهگذر همبستگی خویش را با جنبشهای تودهای و جنبش وال استریت اعلام میدارد.
ژیژک، فیلسوف طناز و چموشیست که بنا به گفته خویش، هیچ جریانی را از تیغ تیز انتقاداتش بی نصیب نمیگذارد. او به ناگه، وضعیت حاکم و معمول و معهود جامعه را به هم میریزد و گسلها و شکا ف.های موجود در جامعه را به رخ مخاطبان خویش میکشد. وی، از رخت بربستن ارزشهای استعلایی درجهان نیچه ای، آه و فغان بر میآورد و بر این نظر اصرار میورزد که در نظام سرمایه داری، خواستهای راستین آحاد مردم به محاق میرود و جای آن را خواستها و نیازهای کاذب میگیرد.
از نظرگاه این متفکر اسلوونیایی، در سامانه سرمایه داری کپی، جای اصل را میگیرد و صنعت فرهنگ با عمومی کردن فرهنگ، درصدد متحدالشکل کردن جامعه و برقراری نظامی توتالیتاریستی است. در این میان، رسانهها به عنوان استوانه سرمایه داری نولیبرال، نقش مهمی در جعل و تحریف واقعیات ایفا میکنند. برای نمونه، در آگهیهای تلویزیونی که بخش اعظم برنامههای این رسانهها را پر میکند، به دروغ این نکته به مخاطبان القا میشود که درصورت مصرف خمیردندان سفیدکننده، دندانهای زرد و جرم بسته در مدت زمان کوتاهی سفید میشوند و این درحالیست که سخن، سخنی یاوه و به دور از حقیقت است. منتها، آنچه دراین گیرودار اهمیّت پیدا میکند این است که در جهان امروز برخلاف نظر مارکس، مردم خیلی خوب میدانند که آن خمیر دندان سفیدکننده، هرگز دندانهای آنها را سفید نخواهد کرد، ولی با وجودالتفات نسبت به این امر، آن خمیردندان رامی خرند! [۳]ژیژک، این نکته رامطرح میکند که هرگفتمانی برای آن که بتواند طیف وسیعی از مخاطبان را گرد خویش جمع کند میباید یک روکش مبلی را به عنوان دال مرکزی گفتمان خویش انتخاب کند. من باب مثال، سرمایه داری دال مرکزی آزادی رابه عنوان نقطه گره گاه خویش برگزیده است و از این طریق دالهای شناور مرتبط با این دال مرکزی را مفصل بندی نموده است. ژیژک در ادامه افاضات خویش خاطرنشان میکند وظیفه یک منتقد سرمایه داری این است که به مخاطبان خویش این نکته را متذکر شود که دال مرکزی هرگفتمانی، روکش و روتوشی بیش جهت پوشاندن حس قدرت طلبی و فزون خواهی نیست و منتقد میباید با نقد سینتومی –تعبیر لاکان- پوچی و پوکی گفتمانها را برملا کند.
حال سؤال اساسی که به مجرد طرح آموزههای ژیژک به ذهن متبادر میشود این است که آیا ژیژک میتواند به عنوان صورت مثالی و متفکر اصیل ضدسرمایه داری در جهان مطرح باشد؟ پاسخ منفی است. باوجود اینکه ژیژک یکی از قلههای رفیع آنتی کاپیتالیسم در جهان محسوب میشود، ولی او به دلیل گسست از مبانی دینی و لاهوتی و وقع ننهادن به مفهوم نصرت الهی در معادلات جهانی، هرگز نمیتواند در کسوت و قامت متفکری اصیل و ضدسرمایه قدعلم کند. ژیژک در بهترین حالت، سوپاپ اطمینانی بیش جهت تداوم و ابقای نظام سرمایه داری نیست. او به دلیل عدم ارائه گفتمانی منسجم و در افتادن در وادی سوررئالیسم و کلبی مسلکی-اتهامی که ژیژک متوجه پست مدرنها میکند- هرگز قادر به درک عمیق و حقیقی مشکلات جهان امروز نمیشود.
ژیژک از مظالم و سبعیتهای سرمایه داری مینالد، اما او هرگز اشارهای به ریشههای حقیقی مشکلات و مصائب مردم جهان اشاره نمیکند. او متوجه این نکته مهم نیست که سوسیالیسم و سرمایه داری در اصول و مبانی اختلاف چندانی باهم ندارند، چراکه هر دوی اینها گرفتار دیوزدگی و سوبژکتیویسم هستند، ادوار و اکوار حاکم بر جهان امروز شیطانی است و مادامیکه این ادوار و اکوار تغییر پیدا نکند و رنگ و بویی روحانی به خود نگیرد، هیچ تغییری میسور و مقدور نخواهد بود. بیخود نیست که علیرغم ژست ضدآمریکایی ژیژک، او از جانب همان رسانهها و دانشگاههایی که برآنها میتازد مورد تکریم و تقدیس قرار میگیرد و روزی نیست که آراء و نظرات او سرخط خبرگزاریها و تتیر اول روزنامههای معتبر دنیا نباشد.
امثال پست مدرنها و فراپست مدرنهایی مانند ژیژک فقط میتوانند نشانهای بر ذات متناقض سرمایه داری غربی باشند. اینان هرگز نه بدیلی برای آن دارند و قادر به نقد بنیادینی بر آن هستند. این تنها انقلاب اسلامی است که هم در نظر و هم در عمل، کاخ سرمایه داری را سست و لرزان خواهد کرد.
پی نوشت:
[۱]. FABIO VIGHI AND HEIKO FELDNER,”IDEOLOGY CRITIQUE OR DISCOURSE ANALYSIS?EUROPEAN JOURNAL OF POLITICAL THEORY,VOL.۶.NO.۲.۲۰۰۲,P.۱۴۲.
[۲].LOUIS ALTHUSSER,SELECTED TEXT, (LONDON:LONGMAN,۱۹۹۹) ,PP.۱۵۳-۱۵۸.
[۳].TONY MYER,SLAVOJ ZIZEK, (LONDON,ROUTLEDGE,۲۰۰۴).P.۶۴.
/انتهای پیام/