گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ بدترین مدارس دولتی یک کار را خیلی خوب انجام میدهند آنها به بچههای فقیر یاد میدهند که چگونه در طبقه پایین باقی بمانند. شاید برای شما هم سوال باشد که چرا نظامهای سیاسی با وجود اینکه عوارض نابرابریهای آموزشی را در آمارهای تکان دهنده مشاهده میکنند، اما برای اصلاح ساختارهای تبعیض آفرین تصمیم جدی نمیگیرند و عموما به دنبال طرحها و سیاستهای موقت و مسکن در این امور هستند. در این یادداشت
دی واتکینز (D Watkins) با مروری بر تجربه زیسته خود تلاش میکند تا با بهره برداری از دانش تاریخ و آنچه در گذشته روی داده است و همچنین با نیم نگاهی به نظریه بازتولید اجتماعی پاسخی برای این سوال پیدا کند. این یادداشت برای اولین بار در ۲۷ آوریل ۲۰۱۵ در AEON منتشر شده است.
برادرزاده ۱۳ ساله من عموما هر هفته در مدرسه دچار مشکل میشد و به همین دلیل والدینش باید برای رسیدگی به مشکلات او به مدرسه میرفتند. او یا با معلمها درگیر میشد و یا از مدرسه فرار میکرد. جالب است که احضار اولیا به مدرسه و همفکری آنها با مشاوران مدرسه و مدیران، هیچ نتیجه مثبتی در این زمینه نداشت.
برای من این رفتارهای او عجیب است. زیرا بوتا هم بسیار مهربان است و هم رفتارهای اجتماعی مثبتی دارد مثلا خوراکیهای خود را بین دوستانش تقسیم میکند و عموما در برابر بخشش به دیگران مقاومت نمیکند. در واقع میتوانم بگویم او نسبت به من و پدرش و بقیه عموهایش خیلی مشکل ساز نبوده است، زیرا ما وقتی هم سن او بودیم حداقل یکبار بازداشت شده یا از مدرسه اخراج شده بودیم.
بوتا در دوره راهنمایی است و طبق قانون آموزش عمومی، آنها باید بیش از یک معلم داشته باشند، اما مدرسه همه دانش آموزانی که به زعم خودش مشکل دار تصور کرده را در یک کلاس گذاشته و یک معلم جایگزین برای آموزش و کنترل شان تعیین کرده است.
همه میدانند که در بالتیمور مدارس راهنمایی با آسیبها و تهدیدهای زیادی مواجه هستند. یکی از معلمهای همین مدارس به من میگفت که سال گذشته در مدارس چندین مورد تیراندازی داشتهاند آن هم در ساعات مدرسه و جلوی ساختمان اصلی مدرسه. جالب است که هدف یکی از این تیراندازیها معلم ورزش مدرسه بوده است و مدیر تا وقتی که مطمئن نشده که تیراندازی تمام شده اعتنایی به فریاد و التماس معلم برای باز کردن درب مدرسه نکرده است. همین تجربهها باعث میشود که کادر مدرسهها عموما در پایان یا اواسط سال تحصیلی آن جا را ترک کنند. علاوه بر خطر تیراندازی و حملات این چنینی، نفس قرار دادن بچهها در یک کلاس با آن کیفیت آسیب آفرین است.
من برای اینکه از نزدیک با شرایط مدارس و از جمله مدرسه برادرزاده ام آشنا شوم یکبار به مدرسه آنها رفتم. پس از ورود و گذشتن از چیزی شبیه گیت زندانها و اسکن شدن توسط دو نگهبان مدرسه به سمت اتاق مدیر رفتم. در مسیر انواع آشغال و پوست شکلات و میوه روی زمین ریخته بود و بوی گندی به مشام میرسید. در واقع این مدرسه با کیفیتی که من در ظاهر دیدم بیشتر شبیه یک زندان بود. وقتی به طبقه دوم که کلاس بوتا در آنجا بود رسیدم با صحنههای مشمئز کنندهای مواجه شدم. در آن طبقه که مخصوص به بچههای مشکل دار بود همه چیز درهم برهم بود و بچهها مشغول فیلم دیدن و بازی کردن و دعوا و خوردن و نوشیدن بودند. بوی تند و زنندهای هم در راهرو پیچیده بود درواقع آنجا بیشتر شبیه حاشیه شهرها یا زندانی بدون کنترل بود تا طبقه دوم یک مدرسه راهنمایی. با دیدن این صحنه فهمیدم که مشکل کجای کار است و بوتا چرا دچار آسیبهای رفتاری شده است. نه من و نه والدین بوتا در این شرایط تقریبا هیج تقصیری نداشتیم، چون نمیتوانستیم او را در مدارس غیر انتفاعی ثبت نام کنیم، زیرا هزینه آن مدارس بسیار زیاد بوده و توانایی پرداخت آن را هیچکدام از ما نداریم. در حقیقت کلاس درسی که بوتا در آن مثلا مشغول تحصیل بود بیشتر شبیه مهمانی بلوک بالتیمور شرقی بود. طبیعی است که آموزش و درس خواندن در چنین محیطی سخت و غیر ممکن است. محیطی را تصور کنید که در آن همه رایانهها قدیمی و کتابها کهنه و پاره بودند، دمای هوای کلاس بسیار پایین بود یعنی اساسا در اتاق چیزی به نام کنترل درجه هوا یا وسایل گرمایشی وجود نداشت. همین جا بود که فهمیدم با نبود امکانات و وضعیتی که مشاهده میکنم حتی وجود یک معلم خوب هم نمیتواند کمکی به این دانش آموزان بکند. البته این را بگویم که اتاق مدیر مدرسه امکانات رفاهی کافی و کاملی داشت، اما نفهمیدم که چرا کلاس درس بچهها مانند سردخانه نگهداری گوشت سرد بود.
تجربه زیسته من این را ثابت کرده است که وقتی سیاست گذاران در ایالات متحده تمایلی به اصلاح این ساختار معیوب و فرصت سوز ندارند معنی اش آن است که نظریه بازتولید اجتماعی که برخی آن را تئوری توطئه میدانند عین واقعیت است و عملا نظام سیاسی به آن وفادار است
البته باید بگویم که من با دیدن این اوضاع اصلا متعجب نشدم، زیرا تجربه زیسته من تقریبا مشابه همین شرایط بوده است؛ و این نشان دهنده وجود یک سنت طولانی در نظام آموزشی ایالات متحده است که تا همین امروز نیز در جریان است.
شاید ریشه این نابرابری آموزشی که ما تجربه کرده و میکنیم در گذشتههای دور و زمانی که اجداد ما را از آفریقا به عنوان برده به آمریکا آوردند نهفته باشد. من در دوران دبیرستان با رویای آمریکایی آشنا شدم، اما اجداد من نه تنها درکی از این رویا نداشتند بلکه با غل و زنجیر و ترس و وحشت به این سرزمین منتقل شده بودند. آنها در این مهاجرت هیچ امیدی به زندگی بهتر نداشتند، چون اسیرانی بودند که قرار بود مانند برده برای ساختن دنیای بهتر و به اصطلاح آزاد در این سرزمین کار و تلاش کنند.
اجداد ما وقتی روزها مشغول خدمت رسانی و نظافت و عرق ریختن بودند و دائما مورد تجاوز و ضرب شتم قرار میگرفتند، فرزندان اربابان ثروتمندشان در حال تحصیل در بهترین شرایط آموزشی بودند. جالب است بدانید که در دهه ۱۸۰۰ مدارس تقریبا در سراسر آمریکا تاسیس شده بودند و در پایان قرن نوزدهم آموزش عمومی رایگان برای همه سفیدپوستها امکان پذیر بود، اما با وجود اینکه سیاه پوستان از سال ۱۶۱۹ در آمریکا زندگی میکردند تا زمان صدور فرمان آبراهام لینکلن در سال ۱۸۶۳ تقریبا از هرگونه آموزش تحصیلی محروم بودند. یعنی آنها هیچ امکانی برای خواندن و نوشتن نداشتند. در این دوران تلاش برای تحصیل مساوی با ضرب و شتم و شکنجه و حتی مرگ بود. در زمان لینکلن در سال ۱۸۶۵ دفتری تاسیس شد تا در خصوص بی عدالتیهای موجود تصمیماتی گرفته شود و اقدامات اصلاحی خوبی نیز انجام گرفت. اما جالب است که فرصت چند ساله فضای بازی که برای سیاه پوستان در آن سالها ایجاد شده بود ادامه نیافت و نتوانست رویههای آموزشی را تغییر داده و جرقهای اصلاحی در مدارس سیاه پوستان بزند. در همان دوران نیز البته اوضاع برابری بین مدارس درجه یک سفیدپوستان با مدارس تاره تاسیس سیاهان وجود نداشت. بسیاری از مدارس درجه دو وسایل و کتابهای درسی خود را از مدارس درجه یک تهیه میکردند یا هدیه میگرفتند. اندازه کلاسها و تعداد معلمها و تعداد شاگردان در هر کلاس هم تفاوت چشمگیری داشت. به گفته یکی از پژوهشگران تاریخ آموزش، در آن سالها منابع دولتی که به مدارس سیاه پوستان اختصاص یافته بود کمتر و بی کیفیتتر از مدارس درجه یک بود. در کل ساختار و جامعه سفیدها اجازه بهره مندی برابر از امکانات آموزشی را نمیدادند به همین دلیل چیزی که ما با آن مواجه بودیم ترکیبی از مدارس بی کیفیت و ضعیف، جداسازی نهادینه شده به همراه بودجه حداقلی بود. این شرایط در حقیقت پایه سنتی شد که من آن را «سنت شکست» مینامم. همه ما باید بدانیم که اجداد ما و خود ما هیچکدام در پایه ریزی این سنت دخالتی نداشتیم اساسا نقشی برای ما تعریف نشده بود ما بدون اختیار خودمان وارد کشوری شده بودیم که پر از محدودیتهای نژادی و اجتماعی بود در واقع ما ایده نژاد را مطرح نکرده بودیم بلکه تنها مصداق و قربانی آن بودیم.
نتیجه شرایطی که در آن سالها به وجود آمده بود این بود که امکانات آموزشی مناسب و درهای مدارس خوب به روی سیاه پوستان بسته بود، اما در عوض آغوش زندان برای آنها باز بود.
خط انتقال از مدرسه تا زندان یعنی این که شرایطی وجود دارد که سیاه پوستان به دلیل فقر شدید و مدارس بی کیفیت به سادگی وارد محیط جرم خیز شده و بر اثر ارتکاب جرائم راهی زندان میشوند. البته در این میان نباید نقش سیاست مدارانی که با صاحبان زندانهای خصوصی شریک هستند را نادیده گرفت. در حقیقت پیوند شومی در این میان وجود دارد که طبقهای خاص از فقر آموزشی و زندانی شدن سیاه پوستان بهره اقتصادی میبرند یعنی هر چقدر تعداد زندانیها بیشتر باشد سود صاحبان زندانهای خصوصی نیز بیشتر خواهد بود. به همین دلیل سیاست مدارانی که از این رابطه بهره میبرند عموما تمایلی به اصلاح ساختارهای تبعیض آمیز نشان نمیدهند.
این ساختارها شرایطی را فراهم کرده است که عموما اقشار ضعیف و سیاه پوستان نمیتوانند و یا تمایلی به ادامه تحصیل ندارند، زیرا هیچ یک از امکانات اولیه لازم برای آنها فراهم نیست. پس ترجیح میدهند که زودتر وارد دنیای بزرگسالان شوند. من نمیدانم چند درصد از بچههای هم سن بوتا مواد میفروشند. اما در آوریل ۲۰۱۴، روزنامه زادگاه ما، بالتیمور، آماری از دستاوردهای آموزشی شهر را گزارش کرد: طبق آزمون ارزیابی ملی پیشرفت تحصیلی، تنها ۷ درصد از پسران سیاهپوست در مدارس شهر بالتیمور در کلاس هشتم درس میخوانند. بدتر از آن، در مریلند، ۵۷ درصد از مردان سیاه پوست در حال حاضر از دبیرستان فارغ التحصیل میشوند در حالی که این رقم برای مردان سفیدپوست ۸۱ درصد است. سالانه صدها پسر سیاهپوست دبیرستان بالتیمور را ترک میکنند. آنها وارد دنیای بزرگسالان میشوند در حالیکه قادر به خواندن روزنامهها یا یافتن شغلی نیستند که هزینه غذا و سرپناه آنها را تامین کند.
این یعنی خواه ناخواه آنها وارد مسیر انحرافی شده و مرتکب جرائم مختلف خواهند شد.
همیشه ذهن من درگیر این مسائل بوده است که چرا جوامع دست به اصلاح ساختارهای معیوب نمیزنند تا اینکه در دوران تحصیلم در دانشگاه هاپکینز با نظریه بازتولید اجتماعی آشنا شدم. بر اساس این نظریه جامعه سرمایه داری برای ادامه حیات خود همیشه به تعداد معینی از افراد در طبقات فرودست مانند کارگران و زندایان و ... نیاز دارد و در واقع ساختارهای آموزشی و سیاسی و اقتصادی خود را به نوعی تنظیم میکند که منجر به بازتولید این طبقات شده و نظم طبقاتی جامعه برهم نخورد. این سیستم در حقیقت تمایل دارد افرادی را تربیت کند که به درد مشاغل درجه پایین جامعه بخورند مشاغلی که به دلیل شرایط سختشان یا درآمد کمشان خیلیها راضی نیستند آنها را انتخاب کنند. پس ساختارها به نوعی چیده میشوند که همیشه تعدادی از افراد جامعه مجبور باشند در این مشاغل مشغول به کار شوند. یعنی به واسطه محرومیتهای تحصیلی و آموزشی اساسا امکان انتخاب مشاغل دیگر برایشان فراهم نباشد. تجربه زیسته من این را ثابت کرده است که وقتی سیاست گذاران در ایالات متحده تمایلی به اصلاح این ساختار معیوب و فرصت سوز ندارند معنی اش آن است که نظریه بازتولید اجتماعی که برخی آن را تئوری توطئه میدانند عین واقعیت است و عملا نظام سیاسی به آن وفادار است. نابرابری آموزشی که در نظام آموزشی مشاهده میکنیم و طبقاتی کردن آموزش و تبدیل مدارس به دولتی و خصوصی یکی از بارزترین نشانههای عملیاتی شدن سیاستهای مبتنی بر بازتولید اجتماعی در ایالات متحده است که کسی نمیتواند آن را نادیده بگیرد.
راه حلی که به نظر میرسد این است که همه ما در گام اول وظیفه داریم تا این سیستم را به چالش بکشیم. ما باید به دنبال عمومی کردن خواست آموزش عادلانه برای همه باشیم در غیر این صورت چیزی که من نام آن را مدرسه شکست نامیدم برای همیشه وجود خواهد داشت و برای همیشه تعداد زیادی از فرزندان ما محکوم به شکست در جامعهای هستند که ساختارهای تبعیض آمیز سرمایه داری آنها را مجبور کرده تا فرودست باقی بمانند. درست است که هیچ کس نمیتواند همه کارها را به تنهایی انجام دهد، اما اگر از ضرب المثل اتیوپیایی پیروی کنیم "وقتی عنکبوتها متحد میشوند، میتوانند یک شیر را ببندند"، شانس بیشتری برای حل این مسائل خواهیم داشت.