گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ از نگاه مادی عموما فقر با رنج و سختی همراه است. فقرا به دلیل بی بهره بودن از جایگاه اجتماعی مناسب و قرار گرفتن در طبقات پایین اجتماع علاوه بر تحمل رنج مادی فقر باید رنج روحی و روانی ناشی از تحقیر اجتماعی را نیز تحمل کنند. اما آیا همیشه فقرا ناچیز شمرده شده و انسانهای بی مصرف و بدرد نخوری شناخته میشدند؟ برای یافتن پاسخ این سوال خوب است به این نکته اشاره کنیم که تاثیر فقر در روان انسان فقیر شاید تا حدود زیادی به نحوه درک جامعه از فقر و عوامل آن بستگی داشته باشد. در دوران مدرن روایت فقر تا حدود زیادی آمیخته به سیاست و فاقد انگیزههای انسان دوستانه شده است، اما همیشه اینگونه نبوده است. با مروری بر ادبیات روایت فقر در جوامع اروپایی میتوانیم مسیری که در جوامع غربی پیرامون این موضوع طی شده است بهتر بشناسیم.
آلن دوباتن در کتاب اضراب موقعیت سعی میکند تا با اشاره به استعارههایی که برآمده از دین و فرهنگ جوامع اروپایی بوده اند تفاوت روایتها را نشان دهد. گرچه هدف دوباتن از این کار ارتباط مستقیم به پژوهش درباره فقر ندارد، اما اطلاعات مفیدی در اختیار ما میگذارد.
از حدود سال ۳۰ میلادی زمانی که عیسی موعظه هایش را آغاز کرد تا نیمه دوم قرن دوازدهم سه روایت از فقر در جوامع غربی رواج یافته بود که بر اساس آن فقرا جایگاهی ویژه یافته و در حقیقت پدیده فقر از فقرا تفکیک شده بود. این روایتها قدرت این را داشتند که اعتماد به نفس کافی به فقرا بدهند و به ترویج نگاهی انسانیتر به فقرا کمک کنند.
روایت اول: فقرا مسئول شرایطشان نیستند و حتی وجودشان برای جامعه مفید استاگر کسی از یکی از اعضای جامعه قرون وسطی یا پیش از مدرن غربی میپرسید جامعه بر چه اساسی به دو گروه ثروتمند و فقیر یا دهقان و اشراف تقسیم شده است این سؤال به احتمال زیاد برای او عجیب و غریب به نظر میرسید، زیرا آنها این وضعیت را خواسته خدا میدانستند یعنی معتقد بودند که خداوند سازنده طبقات اجتماعی است و انسانها بر اساس تقدیر الهی در یکی از طبقات به دنیا میآیند و درهمان زندگی میکنند و میمیرند.
روایتها توانایی این را دارند که ساختارهای جدید را پی ریزی کنند و یا مواد اولیه اصلاحات زیربنایی اجتماعی -سیاسی-اقتصادی باشند. شاید بتوان گفت روایت غالب از یک مسئله اجتماعی هر رنگ و بویی که داشته باشد تاثیر مستقیم در نوع و میزان کنشگری کنشگران در مواجهه با آن مسئله خواهد داشت
با این حال در کنار این باور انعطاف ناپذیر بر ساختار سه طبقهای روحانیت، اشراف و دهقانان، درک قوی عجیبی از شیوه اتکای این سه طبقه بر یکدیگر وجود داشت به همین دلیل حتی پایینترین طبقه هم به واسطه اتکای طبقات به یکدیگر ارزش زیادی برای در چشم جامعه داشت. نظریه «اتکای متقابل» که در همان دوران ساخته و پرداخته شد میگفت که اهمیت و ارزش و شأن دهقانان به هیچ وجه از اشراف و روحانیون کمتر نیست. ممکن بود زندگی دهقانان سخت باشد (که آن هم تقدیر و خواست خدا بوده است)، اما این به خوبی درک میشد که بدون آنها، دو طبقه دیگر خیلی زود از پا میافتادند. شاید به نظر برسد که جان سالیسبوری در مقایسه فقرا با یک جفت پا و ثروتمندان با سر چندان مهربانانه برخورد نکرده است؛ اما این استعاره که به نظر توهین آمیز میآید از این مزیت برخوردار بود که به ثروتمندان یادآوری میکرد اگر میخواهند زنده بمانند با فقرا محترمانه برخورد کنند، همان طور که میدانستند اگر میخواهند راه بروند باید با پاهایشان با احترام رفتار کنند.
در همان دوران و به واسطه فرهنگ طبقاتی جوامع اروپایی میتوان مشاهده کرد که رئیس مآبی را برادر دوقلوی سودمندترش، قیم مآبی همراهی میکرد. اگر فقرا مانند بچهها بودند، آنگاه این وظیفه ثروتمندان بود که نقش پدر و مادر مهربان را بر عهده بگیرند؛ بنابراین هنر و ادبیات قرون وسطی پر بود از تحسین فراوان، اما رئیس مآبانه از دهقانان و فراموش نمیشد که خود عیسی مسیح نجار بوده و از طبقات بالا نبوده است.
در همین زمینه ایلفریک، راهب بزرگ انشم، در کتاب مناظره (حدود ۱۰۱۵) میگوید که دهقانان با فاصله زیادی مهمترین اعضای جامعه اند، چرا که اگرچه دیگران میتوانند بدون وجود اشراف یا روحانیون زنده بمانند، هیچ کس بدون غذایی که دهقان تأمین میکند زنده نمیماند. در سال ۱۰۳۶، اسقف جرارد کمبرای خطابهای ارائه کرد که در آن میگفت: اگر چه کار یدی کسل کننده و سخت است، اما تمام انواع کارهای دیگری را که از نظر فکری برتر است ممکن میسازد. از این جهت مردم باید به دهقان بودن افتخار کنند.
روایت دوم: موقعیت پایین و فقر، هیچ ارتباطی با اخلاقیات نداردبه تعبیر دوباتن، کتاب مقدس مسیحیان، چشم انداز آرامش بخش دیگری برای افراد با موقعیت پایین ارائه میکند. دیانت مسیح با ارزش گذاری بر انسان به ماهو انسان سعی داشت تا مبنای زندگی طبقاتی را از بین ببرد. البته این دیدگاه با روایت قبل تا حدودی اختلاف دارد، زیرا در این روایت خبری از تقدیگرایی نیست. کتاب عهد جدید نشان میدهد که نه ثروت و نه فقر نشانه دقیقی برای ارزش اخلاقی فرد نیستند. هر چه باشد، عیسی مسیح والاترین و مبارکترین انسانها بود. با این حال او روی زمین جزو فقرا حساب میشد و هر معادله سادهای را بین برحق بودن و ثروت برهم میزد.
اگر هم مسیحیت در جایی از جایگاه بی طرف خود درباره ثروت دور شده باشد، به نفع فقر بوده است؛ چرا که در الگوی مسیحی، منبع همه خوبیها به رسمیت شناختن تکیه فرد به خداست. هر چیزی که باعث شود باور به توانایی ساختن زندگی رضایت بخش بدون رحمت خدا قدرت بگیرد، شیطانی است و ثروت که هم وعده لذت دنیایی میدهد و هم از حس آزادی حرف میزند که چندان پذیرفته نیست، در این دسته قرار میگیرد. یعنی در واقع نه تنها ارزشهای انسانی ربطی به فقر و ثروت نداشت بلکه ثروت مذمت نیز شده بود و به عنوان یکی از ابزارهای شیطان معرفی شده بود.
در واقع فقرا مشاهده میکردند که در میان داستانهای اخلاقی آرام بخش عهد جدید، ثروتمندان نمیتوانند از سوراخ سوزن رد شوند و جایگاه ویژهای ندارند، بلکه این فقرا هستند که زمین را به ارث خواهند برد و اطمینان یافتند از اولین کسانی هستند که از دروازههای پادشاهی الهی رد خواهند شد، چون مورد عنایت خدا هستند.
روایت سوم: ثروتمندان گناهکار و فاسدند و ثروتشان را با دزدی از فقرا به دست آورده اندبر طبق این روایت، که بیشترین تأثیرش را تقریبا بین سالهای ۱۷۵۴ و ۱۹۸۹ گذاشت، به فقرا یادآوری میشد که ثروتمندان دزد و فاسدند و با چپاول و نیرنگ به امتیاز رسیده اند، نه با فضیلت و استعداد. به علاوه آنها طوری جامعه را ساختاربندی کرده اند که فقرا هیچ گاه نتوانند شخصا دارایی شان را افزایش دهند. هرقدر هم که توانا و بااراده باشند، تنها امید آنها در اعتراضات اجتماعی و انقلابها خوابیده است.
شاید این روایت را همه ما بیشتر شنیده باشیم، زیرا در بسیاری از آثار کلاسیک عدالت خواهان و برابری طلبان اجتماعی ادبیاتی با همین مضمون به کار رفته است. روسو در کتاب مباحثه درباب ریشههای نابرابری (۱۷۵۴) تقریبا یکی از اولین کسانی است که چنین روایتی از فقر و نابرابری را ارائه میدهد: «اولین کسی که قسمتی از زمین را با نرده برای خودش جدا کرد، در ذهنش گفت که این مال من است و افرادی هم در کنار او بودند که آن قدر ساده باشند تا حرفش را باور کنند. اما آنها نمیدانستند که چه جنایت ها، جنگ ها، قتل ها، به بدبختیها و وحشتها اساسا رخ نمیداد، اگر کسی نردهها را بیرون میکشید و خندقها را پر میکرد و خطاب به رفقایش فریاد میزد: به این فریبکار گوش ندهید. واقعا شکست میخورید، اگر فراموش کنید که میوههای زمین متعلق به همه است و زمین مال هیچ کس نیست!»
صد سال بعد، کارل مارکس نیز همین مسئله را فریاد زد، مارکس در واقع همین ایده را آن در اصطلاحاتی علمی بیان کرد و گفت چیزی روسو به آن اعتقاد داشت، فریادی برای اعتراضهای اجتماعی بوده است. از نظر مارکس در نظام سرمایه داری حرکتی ذاتا استثمارگر وجود داشت، چرا که کارفرمایان همیشه سعی میکردند کارگران را با حقوقی کمتر از درآمدی که خودشان از فروش محصولات به دست میآوردند استخدام کنند، بعد این اختلاف هزینه را به صورت «سود» به جیب بزنند. چنین سودی همیشه در روزنامههای سرمایه داری به منزله پاداش کارفرما به خاطر «خطر پذیری» و «سرمایه گذاری» اش تحسین میشد؛ اما مارکس اصرار داشت که این کلمات تنها عباراتی زیبا برای دزدی اند.
با این حساب، بورژواها صرفا آخرین تجسم طبقه بالا بودند که از ابتدای زمان به صورت ناعادلانه در برابر فقرا قدرت را در دست داشتند. طبقه اجتماعی، هرقدر هم که اعضای آن انسان باشند، بی رحمی حسابگرانهای را در خود پنهان میکند. مارکس در جلد اول کتاب سرمایه (۱۸۸۷) از زبان یک کارگر، بورژواها را مخاطب قرار میدهد:
ممکن است شما شهروندی نمونه باشید، شاید یکی از اعضای جامعه مخالف خشونت علیه حیوانات باشید و به چکمه هایتان هم عطر تقدس زده باشید؛ اما شما موجودی هستید که در سینه هایتان قلبی وجود ندارد.» شواهد این بی احساسی را میشد در هر اسیاب، نانوایی، کارخانه کشتی سازی، هتل یا اداره قرن نوزدهمی دید. کارگران بیمار بودند یا معمولا در جوانی از سرطان یا بیماری تنفسی میمردند. کارگران شغلشان و درآمدشان اینقدر کم بود که هیچ امیدی به ادامه زندگی نداشتند. به همین دلیل مارکس خود را پرچم دار احیای انسانیت و دفاع از انسانهای محرومی که حتی فرصت فکر کردن به آینده خود را هم ندارند میدانست. در کنار مارکس همراه و همکار او انگبس نیز همین ایده را داشت. انگلس هم معتقد بود که ثروتمند بودن ثروتمندان به دلیل هوش یا تلاش زیادشان نیست بلکه بیشتر به خاطر حیله گری و بدجنسی و ظلمی است که به فقرا میکنند.
همه این روایتها در حقیقت و در قدم اول تحمل فقر را بای فقرا آسانتر میکردند، زیرا به آنها ثابت میکرد که فقر آنها اولا محصول تقدیر الهی است و در مرحله بعد فقیر بودن هیچ ربطی به مخروم بودن از فضائل اخلاقی ندارد و حتی ثروتمندان مسئول فقیر ماندن آنها هستند و آنها لازم نیست به دلیل فقرشان خودشان را سرزنش کنند. بلکه خودشان را از لحاظ انسانی برتر از ثروتمندان مییافتند.
اما جالب است که در ادامه ماجرا و از اواسط قرن ۱۸ میلادی در کنار این روایت ها، روایتهای دیگری نیز به موازات رشد و توسعه و صنعتی شدن جوامع اروپایی کم کم پدیدار شد. در روایتهای جدید که عموما برساخته مدرنتیه و بر اثر سرازیر شدن سودهای کلان به جیب سرمایه داران در حال فراگیر شدن بود دیگر نه ثروتمندان متهم بودند و نه فقرا احترام خاصی داشتند.
روایت چهارم: وجود ثروتمندان برای جامعه مفید است نه فقرابر خلاف روایت اول که بر اساس آن ارزش اصلی در جامعه متعلق به دهقانان و کارگرانی بود که طبقه زحمت کش و تولید کننده اولیه شناخته میشدند و دارای احترام بودند در ۱۷۲۳ پزشکی در لندن با نام ماندویل رسالهای منتشر کردند که پایانی بر آن روایت اول فقر بود.
محققان و پژوهشگران مسائل اجتماعی خصوصا فقر، به فکر ارائه روایتی کلان و برآمده از متن جامعه و منطبق با واقعیتهای تاریخ باشند. چنین روایتی با توجه به فرهنگ غنی اسلامی در خصوص موضوع فقر میتواند منعکس کننده نظر دین نیز در این زمینه باشد
فرض ماندویل در رساله افسانه زنبورهایش بر این بود که بر خلاف باور گذشتگان د واقع این ثروتمندان بودند که بیشترین خدمت را به جامعه میکردند. خرج کردن آنها برای همه کسانی که پایینتر از آنها بودند و فقیر بودند شغل تامین میکرد بنابراین در حقیقت آنها بودند که زندگی فقرا و ضعفا را تامین مالی میکردند. ایده ماندویل این نبود که ثروتمندان انسانهای مهربان و خوبی هستند بلکه با مطرح کردن مسئله «فساد شخصی، فایده عمومی» سبک زندگی مصرفگرای سرمایه داران را به نفع کلیت جامعه میدانست او در رساله خود نوشت: ثروتمندان عموما خودبین و بی رحم هستند، اما اینکه به دنبال افزایش ثروت خود هستند قطعا نفع بیشتری از تلاش کارگران برای جامعه دارد. او معتقد بود «مسئولان درباری که هیچ محدودیتی برای تجمل گرایی قائل نیستند یا آن جوان ولخرج و آقازادهای که بی حد و حساب پول خرج میکند و یا آن زن بدکارهای که هر هفته به دنبال مدهای جدید و گران قیمت هستند چه درست، چه غلط بیشترین نفع را برای جامعه دارند، زیرا اگر این طبقه وجود نداشتند همه پارچه فروشان، پرده دوزان، خیاطان و بسیاری دیگر از مشاغل در کمتر از شش ماه میمردند» هیوم نیز در ادامه همین مسیر و در طرفداری از نگاه مثبت به ثروت اندوزی و مصرف کالاهای غیر ضروری در مقالهای با عنوان در باب تجملات (۱۷۵۲) نوشت «در یک کشور... اگر تقاضایی برای کالاهای تجملاتی نباشد مردم در رخوت فرو میروند و همه لذات زندگی از بین خواهد رفت در چنین شرایطی دیگر نمیتوان انتظار داشت مردم ناوگانهای دریایی و ارتشهای بزرگ را ایجاد و یا از آنها حمایت کنند» آدام اسمیت اقتصاددان معروف هم درست چند سال بعد از این نوشت: همه تمدنها و سعادت همه جوامع به علاقه و توانایی مردم به انباشتن ثروت و اضافی و خودنمایی با آن وابسته است. اسمیت در واقع به دنبال تطهیر شخصیت ثروتمندان نبود بلکه به صراحت معتقد بود «این جماعت با وجود خودخواهی و درنده خویی طبیعی شان اگر چه تنها به فکر آسایش خودشانند، اگرچه از کار هزاران کارگر که استخدام کرده اند برای ارضای آرزوهای سیری ناپذیرشان سواستفاده میکنند، اما دستی نامرئی آنها را مجبور میکند تا به نفع عموم جامعه عمل کنند و اسباب رشد همه را فراهم کنند». این چنین بود که ثروتمندان که از ابتدای ظهور مسیحیت بر اساس روایتهای آن دوران انسانهایی بد شناخته میشدند و اینک به عنوان قهرمانان جامعه معرفی میشدند اکنون دیگر این انسان ابر ثروتمند بود که به خاطر کمک به تمام طبقات اجتماعی شایسته تقدیر بود. در این روایت از فقر تقریبا فقرا جایگاه مثبتی نداشتند حتی گاهی به دلیل تعداد زیادشان متهم میشدند که منابع مالی را هدر میدهند. حالا فقرایی که بار محرومیت مادی را بر دوش میکشیدند از این به بعد باید تحقیر طبقاتی را نیز تحمل میکردند.
روایت پنجم: موقعیت اجتماعی پیوند عمیقی با اخلاقیات دارددوباتن در تقریر خود از این روایت آن را مقابل نقطه ثقل روایت ادیان و خصوصا مسیحیت میداند. بر اساس روایت دینی عیسی مسیح عالیترین مقام را در میان انسانها داشت، اما فقط یک نجار بود. همانطور که یک شخص باهوش و با شخصیت و خلاق ممکن است مشغول جارو زدن زمین باشد و یک شخص بی اراده و فاسد و منحط و مردم آزار در حال اداره کشور.
در روایت جدید افرادی که موفق و ثروتمند شده بودند حتما شایسته این موفقیت بوده اند. از قرن نوزدهم و شتاب شایسته سالاری این نگاه تقویت شد که انتقال موروثی موفقیتها و جایگاههای اجتماعی امری نامطلوب و خلاف ارزشهای انسانی است، اما این نگاه مثبت که علیه نظام طبقاتی گذشته اروپا شکل گرفته بود نیمه تاریکی هم برای فقرا داشت. اگر افراد موفق شایسته موفقیت بودند پس افراد شکست خورده هم شایسته شکست بوده اند. این نگاه اگر با عدالت همراه میشد قطعا تاثیرات مثبتی در جوامع داشت، اما وقتی عدالتی وجود ندارد لزوما تعداد زیادی از افراد جامعه نمیتوانند از مواهب شایسته سالاری بهرهمند شوند و خواه ناخواه در زمره شکست خوردگان قرار میگیرند.
روایت ششم: فقرا گناه کار هستند و فقرشان محصول حماقتهای خودشان استبر اساس این روایت که ریشه در داروینیسم اجتماعی داشته و زاییده روایت پنجم است فقرا نه تنها به دلیل ضعیف بودن، تنبل بودن و بی دست و پا بودنشان از امکانات اجتماعی بهره نبرده بودند بلکه ذاتا توانایی بهره برداری را نیز نداشته اند و دقیقا به همین دلیل شایسته نیست که خیرین و ثروتمندان به آنها کمک کنند. زیرا هر کمکی که به آنها شود در حقیقت پاداش شکست آن هاست. بر اساس این روایت بهتر است فقرا زودتر از جامعه حذف شوند، زیرا نه تنها هیچ نفعی برای اجتماع ندارند بلکه مانند اندام وارهای مانع رشد و توسعه بهتر جوامع میشوند. به گفته مایکل یانگ در طلوع شایستگی (۱۹۵۸) «امروز همه هرقدر هم که در سطح پایینی از جامعه باشند میدانند که همه فرصتها را داشته اند... اگر بارها به آنها برچسب کودن زده شده است دیگر نمیتوانند تظاهر کنند که کودن نیستند...».
این شش روایت از موقعیت فقرا که در طول تاریخ جوامع غربی شکل گرفته است کم و بیش هر کدام همچنان به حیات خود ادامه میدهند. جالب است که برخی از آنها به دلیل ماهیت انسانی موضوع بحث یعنی فقر، در جامعه ایران نیز رواج داشته یا یافته است. به همین دلیل شاید مرور این روایات در کنار هم به خواننده ایرانی کمک کند تا به اهمیت مسئله روایت توجه ویژهای کند. روایتها توانایی این را دارند که ساختارهای جدید را پی ریزی کنند و یا مواد اولیه اصلاحات زیربنایی اجتماعی -سیاسی- اقتصادی باشند. شاید بتوان گفت روایت غالب از یک مسئله اجتماعی هر رنگ و بویی که داشته باشد تاثیر مستقیم در نوع و میزان کنشگری کنشگران در مواجهه با آن مسئله خواهد داشت. به همین دلیل نباید از روایت صحیح مسائلی مانند فقر غافل باشیم، زیرا در نبود روایتهای صحیح، روایتهای دیگری جای آن را میگیرد و شروع به ساختن مناسک و سبک زندگی مناسب خود میکند. اکنون وقت این است که محققان و پژوهشگران مسائل اجتماعی خصوصا فقر، به فکر ارائه روایتی کلان و برآمده از متن جامعه و منطبق با واقعیتهای تاریخ باشند. چنین روایتی با توجه به فرهنگ غنی اسلامی در خصوص موضوع فقر میتواند منعکس کننده نظر دین نیز در این زمینه باشد. در این صورت است که میتوانیم امیدوار باشیم تا قدمی درست و مستمر در مسیر فقرزدایی برداشته شود.