گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ بخش نخست گفتار دکتر نعمتالله فاضلی با محوریت «دانشگاه ایرانی و فقدان امر جالب» به این مسئله اشاره شد که بحران دانشگاه در ایران کمبود ساختمان، امکانات، پول و مسائل مالی، تکنولوژی، غیرکاربردی بودن علم، غیرتجاری بودن علم و... نیست. در بخش دوم این گفتار به این سؤال پاسخ داده میشود که «چرا دانشگاه نمیتواند سوژه آکادمیک بسازد؟» فاضلی، انسانشناس و نویسنده ایرانی، استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.
دانشگاهِ ایرانی، فاقد ذات است
اما پرسشی که در اینجا خلق میشود این است که چه چیزی سبب میشود تا دانشگاه نتواند سوژه آکادمیک بسازد؟
تا چند وقت پیش تصور این بود که دانشگاه سربازان حکومت هستند. چون بودجه دانشگاهها را دولت میدهد، دانشگاهها وظیفه دارند نقش ابزار اجرای سیاست های حکومت و پیشبرد ایدئولوژی او را دنبال کند. این مشکل از دوران پهلوی وجود داشت ولی در دوران کنونی ده ها برابر حادتر شد. سید حسین نصر معتقد است که ما نه در دین و نه در فرهنگمان، نگاه ابزاری به دانش نداشتیم. ولی متاسفانه بعدها این مورد وارد فرهنگ جامعه گردید
اولین مورد آن این است که تصور ما از دانش بعنوان یک امر ابزاری و خدماتی است. درصورتیکه اساساً دانش خدماتی نیست بلکه برای پرورش انسانها است. دانش خود هدف است نه ابزار. مهمترین مشکل دانشگاه در ایران که مانع تبدیل شدن آن به امر جالب شده و تولید انگیزه میشود این است که ما هیچ امر ذاتی و فی نفسه برای دانشگاه باقی نگذاشته ایم. دانشگاه امروزه در خدمت سیاستمدار، حکومت، بازار و اقتصاد قرار گرفته است. تا چند وقت پیش تصور این بود که دانشگاه سربازان حکومت هستند. چون بودجه دانشگاهها را دولت میدهد، دانشگاهها وظیفه دارند نقش ابزار اجرای سیاستهای حکومت و پیشبرد ایدئولوژی او را دنبال کند. این مشکل از دوران پهلوی وجود داشت، ولی در دوران کنونی دهها برابر حادتر شد. سید حسین نصر معتقد است که ما نه در دین و نه در فرهنگمان، نگاه ابزاری به دانش نداشتیم. ولی متاسفانه بعدها این مورد وارد فرهنگ جامعه گردید. این نگاه را در مدرنیته ایرانی پیدا کردیم که علم را ابزار بدانیم، ولی این نگاه در غرب نه در دوره بعد از رنسانس و نه حتی قبل از دوره رنسانس دیده میشود. اگرچه در دوره رنسانس دانشگاههای غربی کارکرد دارند، ولی کاربرد ندارند. استاد فقید محمدامین قانعی راد در فصل اول کتاب «الگوی چهار وجهی برای ارزیابی توسعه علوم انسانی» توضیح میدهد که چگونه شورای علوم انسانی واشنگتن که نهاد رسمی برنامه ریزی برای علوم انسانی در آمریکا است، نگاههای کاربردی را کنار گذاشته و نگاههای کارکردی را در پیش میگیرند. علم باید غیرمستقیم و با واسطه در خدمت جامعه قرار گیرد نه مستقیم و بی واسطه. مشکل اصلی علم و دانشگاه کاربردگرا این است که نمیتواند به ما انرژی و انگیزه بدهد. علم به تعبیر اکثر بزرگان، یک مقوله فراغتی، مدنی و شورانگیزی است. بخاطر همین «پیتر برگر» عنوان فصل اول کتاب «دعوت به جامعه شناسی» خویش را با «جامعه شناسی به مثابه امر فراغتی» نامگذاری میکند. همه دانشها امر فراغتی هستند، همه یادگیریها امر فراغتی هستند. علم آموزی، یادگیری و خلاقیت امری درون جوش است و با زور یا انگیزهها و فشارهای بیرونی میسر نخواهد شد. علم برای علم فی نفسه یک ارزش مقدس انسانی و متعالی است. علم را به ابزار، تجارت، بازارها، ایدئولوژی و پاداشهای مالی تقلیل دادن باعث میشود تا فضای آموزشی و یادگیری دانشگاه جالب نباشد. هرچه ساختمانها، امکانات، کتابخانهها، کامپیوترها پیشرفتهتر شود، ولی بازهم آن دانشگاه جالب نخواهد شد.
علت دوم که سبب جالب نبودن دانشگاه در ایران شده است این است که دانشگاه فاقد ساحت زیبایی شناختی است. دانشگاه و علم جدید را امروزه ما در پرتو پارادایمی فهمیده ایم که به آن «پارادایم پوزیتیویسم خام» که مربوط به قرن نوزدهم است، میگویند. متاسفانه همین پوزیتیویسم قرن نوزدهمی را هم ما بد فهمیدیم و از آن «پوزیتیویسم ایرانی» درست کردیم، علم تبدیل شد به یک چیزی که هیچ نسبتی با ارزشها، انسانها، زبان، هنرها، ادبیات و امر زیبا ندارد. این زیبایی شناسی زدایی کردن دانش، دیوار بلندی بین انسان و دانش و یادگیری ایجاد میکند. کتابی است بنام «منطق اکتشافات در علوم انسانی» که آقای «ریچارد براون» آنرا در ۱۹۷۷ به چاپ رسانده است. او در این کتاب میگوید که منطق خلاقیت و اکتشافات اندیشیدن بویژه در حوزه جامعه، تاریخ، فرهنگ و انسان، منطق زیبایی شناسی است. او معتقد است که زمانی یادگیری اتفاق میافتد و ما میتوانیم به اکتشافات و خلاقیت دست پیدا کنیم که زیبایی شناسی داشته باشیم یا به عبارت بهتر "Point of View" یا «چشم انداز» داشته باشیم. ما در دانشگاه دچار یک خطا شدیم و گمان کردیم که روش تحقیق میتواند جای منطق زیبایی شناختی و چشم انداز را بگیرد. آقای قانعی راد جامعه شناس بزرگ ایرانی در کتابش با عنوان «ناهمزمانی دانش»، روابط علم و نظامهای اجتماعی-اقتصادی در ایران «یک مقالهای دارد با عنوان روش شناسی و خلاقیت» و در آنجا بطور مفصل از ماکس وبر نقل میکند که «روش، خلاقیت کش» است. برای کشف در عالم نمیتوان از روش شناسی استفاده کرد. روش شناسی قادر نیست به ما ابزاری بدهد که دنیا را کشف کنیم. اتفاقاً روش شناسی به باز تولید دانش تثبیت شده و بدیهی میپردازد. آقای ریچارد براون معتقد است که برای اکتشافات و خلاقیت لازم است تا در وهله اول یک "چشم انداز زیبایی شناسانه" داشت. او معتقد است که اندیشیدن "Metaphor" یا «استعاره» است. متاسفانه در دانشگاهها به ما یاد نمیدهند که یادگیری مستلزم حساسیت به زبان، ادبیات، هنر و زیبایی شناسی است. این قاعده تنها مختص علوم انسانی نبوده و حتی علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی و ... را نیز شامل میشود. اساساً دانش استعاره است. در کنار "Metaphor" نوبت به "Ironic Process" یا «کنایه» میرسد یعنی اینکه چطور بتوانیم رخدادهای ناهمگن، متضاد و متناقض در دانش ابداع کنیم و بعد مرحله "Narrative" یا "روایت کردن، قصه گفتن" است. مغز بشر با قصه رشد میکند. منطق اکتشافات در دنیای علم داستان، روایت، استعاره، کنایه و تمثیل است. دانشگاه ما جالب نیست بخاطر اینکه استاد و دانشجوی ما خودشان میفهمند که آنچه را که میگویند نمیفهمند؛ لذا از درس و دانشگاه لذت نمیبرد و شوقی هم ندارد و نمیتواند یک ارتباط وجودی برقرار کند و دائماً ملال برده و محیط برایش خسته کننده خواهد شد. خوشگذرانی، برنامههای مفرح و سرگرم کننده زیبایی شناسی نیست و سبب جالب شدن دانشگاه نمیشود. اگر شما کتاب "لارنس اسوندسن" درباره فلسفه ملال را بخوانید، اتفاقا خوشگذرانیها یکی از عمیقترین ملالها را ایجاد میکند. برعکس چیزی که انسان را از ملال خارج میکند یادگیری، خلاقیت و اشتیاق است. این مشکل در سطوح مختلف قابل بحث است بطور مثال متن کتابهای دانشگاهی که خواندن آن لذتی ندارد. چون اصول زیبایی شناسانه مانند افق دید (چشم انداز)، استعاره، کنایه، داستان و روایت در آن بکار نرفته است. یا به اندازهای متون خشک و پرتکلف است که خواندن آن طاقت فرسا و یا چنان ساده است که مطالعه آن خسته کننده میشود. متاسفانه در دانشگاههای ما هم همینطور است. دانشگاههای ما افق زیبایی شناسانه ندارد. نه در روشهای آموزش و نه در روشهای نگارش و نه در فعالیتهای دانشگاهی زیبایی شناسی دیده نمیشود. بخصوص بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ که هنر در موضع اتهام قرار گرفت و ایدئولوژیک شد و بحران زیبایی شناسی بسیار بسیار حادتر شد.
و، اما فقدانِ امری به نام آزادی...
جایگاه دانشگاههای ایران بر اساس شاخص آزادی آکادمیکی در سطح جهان و از بین ۱۵۴ کشور، در رتبه ۱۴۲ قرار دارد. آزادی میدانی برای متفاوت اندیشیدن (دگر اندیشی) است. میدانی برای خود بودن در تفکر. اما ما سیستمهایی مانند گزینش، حراست، اطلاعات، بسیج و سیستمهای سیاسی متعددی ایجاد کردیم که مبادا پرسش یا صدای متفاوتی طرح شود. دانشگاهی که مانند یک کارخانه میخواهد کالاهای یک دست و یک شکل تولید کند نمیتواند "Subject" یا سوژه خلق کند. سوژه زمانی خلق میشود که استاد یا دانشجو فرصت و امکان متفاوت بودن یا متفاوت اندیشیدن یا خود بودن را داشته باشد. تا وقتی که یک ترس سازمان یافته همراه با نهادهای نظارت و ارعاب به شدت محیط دانشگاه را تحت کنترل خویش داشته باشند، دیگر فرصتی برای سوژه شدن در دانشگاه وجود نخواهد داشت
دلیل سوم این است که چرا دانشگاههای ما با بحران فقدان زیبایی شناختی مواجه هستند این است دانشگاههای ما با محدودیت وجود فضای آزادی روبرو هستند. همانطور که در ابتدای بحث ذکر شد، جایگاه دانشگاههای ایران بر اساس شاخص آزادی آکادمیکی در سطح جهان و از بین ۱۵۴ کشور، در رتبه ۱۴۲ قرار دارد. آزادی میدانی برای متفاوت اندیشیدن (دگر اندیشی) است. میدانی برای خود بودن در تفکر. اما ما سیستمهایی مانند گزینش، حراست، اطلاعات، بسیج و سیستمهای سیاسی متعددی ایجاد کردیم که مبادا پرسش یا صدای متفاوتی طرح شود. دانشگاهی که مانند یک کارخانه میخواهد کالاهای یک دست و یک شکل تولید کند نمیتواند "Subject" یا سوژه خلق کند. سوژه زمانی خلق میشود که استاد یا دانشجو فرصت و امکان متفاوت بودن یا متفاوت اندیشیدن یا خود بودن را داشته باشد. تا وقتی که یک ترس سازمان یافته همراه با نهادهای نظارت و ارعاب به شدت محیط دانشگاه را تحت کنترل خویش داشته باشند، دیگر فرصتی برای سوژه شدن در دانشگاه وجود نخواهد داشت. "پیر بوردیو" معتقد است که دانشگاه محلی است که در آن رقابت بر اساس "Academic Currency" (سرمایه معرفتی یا Scientific Capital) است. در واقع نوعی جسارت در خلاقیت و نوآوری است. دانشگاه فضایی است که به افراد کمک میکند تا از نوآوری نترسند و حکومت از آنها در برابر ساختارها و سنتهای جامعه حمایت و حفاظت کرده و او را مورد تشویق و تمجید قرار دهد. اما وای به روز آن دانشگاهی که حکومت خودش ساختاری درست کرده باشد تا انواع و اقسام نظارت بروکراتیک، تکنوکراتیک، سیاسی و ایدئولوژیک را بر دانشگاه داشته باشد. طبیعی است که چنین دانشگاهی نمیتواند جالب باشد. امر جالب زمانی اتفاق میافتد که خلاقیت وجود داشته باشد و خلاقیت زمانی است که علاقه باشد. سه چیز خلاقیت را میکشد: ترس، طمع و تنبلی. اگر ترس برداشته نشود خودبخود طمع و تنبلی هم بوجود خواهد آمد.
عامل چهارم: آقای «عماد افروغ» جامعه شناس خوب کشورمان در کتاب «ارزیابی انتقادی دانش در ایران» یک نظریه خیلی جالب داده است. او میگوید ما باید سه عرصه را از یکدیگر جدا کنیم: عرصه زیست جهان (حوزه خصوصی)، عرصه عمومی، عرصه دانشگاه. عرصه دانشگاه در ایران حداقل یک عرصه دانش رسمی، اداری و حکومتی است. این حوزه، عرصهای سرد است. اگر بخواهیم این جهان سرد به جهان داغ (عرصه عمومی و خصوصی) متصل شود. اگر بخواهیم دانشگاه به جهان داغ پیوند بخورد باید به دانشگاه آزادی داد. در دانشگاههای ما با وجود نهادهای مختلف نظارتی، اطلاعاتی، نظامی و ایدئولوژیک کسی جرات طرح مشکلات حوزههای عمومی را در داخل دانشگاه ندارد. در چنین شرایطی چگونه میتوان انتظار داشت تا دانشگاه جالب باشد. تا زمانیکه دانشجو و استاد نتواند خود را با حوزه عمومی پیوند دهد و از آن حوزه الهام گرفته و با مشکلات آن درگیر شود. آقای «خسرو باقری» فیلسوف بلندآوازه کشورمان در کتاب «یک رویا و دو بستر» پیرامون نقد دانشگاه آورده است: ما ایرانیها یک آرزو داریم که در علم و دانش پیشرفت کنیم. این مساله از دوره امیرکبیر (۱۲۳۰) تا کنون رویای ما بوده است. اما در عین حال دو بستر برایش ایجاد کرده ایم. یک بستر آن دنیای مدرن است و بستر دیگر آن دانشگاه اسلامی است که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ درست شده است؛ نه به دنیای مدرن وفاداریم و نه بستر اسلامی آن بلکه از هردو بد آموختهایم و علت اصلی آن فقدان آزادی در دانشگاهها بوده است. تا زمانیکه دانشگاه در حد اداره تقلیل یابد و همگی بجای ابراز نظر برخورداری از اصالت و ارزش، فقط اطاعت را بیاموزند و در حد یک ابزار باقی بمانند، آن وقت نه دانش اسلامی خواهد بود و نه مدرن؛ هیچی نیست؛ لذا رویای شما در دو بستر عقیم قرار خواهد گرفت. نکته مهم در نظریه افروغ بر گرم کردن دانشگاه است. او معتقد است که دانشگاه جهان سرد و یخ زده است که نه با حوزه خصوصی (زیست جهان فردی) و نه عمومی ارتباط دارد. تا زمانی که این اتصال شکل نگیرد خبری از دانش و خلاقیت نخواهد بود. ما باید اجازه بدهیم تا دانشجو با جغرافیا و محیط زیست، فرهنگ، سنت، عرف، آداب، رسوم، عادات، زبان، مذهب و نژاد و قومیت خودش ارتباط برقرار کند. ما باید اجازه بدهیم تا دانشجو به زندگی خودش و تجربیات وجودی اش متصل شود. برعکس همه این تعلقات را از او میگیریم و اجازه نمیدهیم که او به زیست جهان خودش درگیر شود. از طرفی هم اجازه نمیدهیم تا به موضوعات حوزه عمومی بپردازد، به موضوعاتی که در آن اشتیاق و خلاقیت از خود نشان دهد. از سوی دیگر او حتی در انتخاب رشته نیز از روی علاقه وارد نشده و در مدرسه نیز به استعدادهای او شناسایی نشده و مشورتهای صحیح به او داده نشده تا علایق خود را شناسایی کند. چنین دانشگاهی فقط برای دانشجو ازخود بیگانگی به تمام معنا ایجاد میکند. آقای دکتر سعید ذکایی و همکارشان آقای دکتر اسماعیلی کتابی نوشته اند بنام «بیگانگی تحصیلی در ایران» که در آن دانشگاهها را دلمرده، ملول و فاقد اشتیاق توصیف نمودهاند؛ و در نهایت برای دانشگاه ایرانی چه باید کرد؟
اما در نهایت سوالی ممکن است مطرح شود که امیدوارم هیچ وقت آن پرسیده نشود و من هرگز آنرا دوست ندارم و آن عبارت است از چه باید کرد؟ این سوال در واقع همان بخشی از تحمیل ایدئولوژیک به سیستم دانشگاه ماست. خود نفس پرسش کردن و فهمیدن بی اعتبار شده است. یعنی آگاهی به ما گرمی و شوق نمیدهد. «دونالد گیلیس» در کتاب پژوهش چگونه باید سامان یابد توضیح میدهد که بدترین علمها همانهایی هستند که فوری راه حل نشان میدهند. چون در یک چشم انداز تاریخی ما میتوانیم بفهمیم که چه چیزی علم است و چه چیزی علم نیست. ۹۰٪ اندیشمندان بزرگ در زمان خودشان ناشناخته بوده و اثر گذار نبودند. بعدها بوده که ما فهمیدیم آنها چه کسانی بودند و چه چیزهای نو و جدیدی در علوم ارائه کردند. بسیاری از آدمهایی که قرون پانزدهم تا هیجدهم بسیار شناخته شده بودند حالا اثری از آنها نیست و بسیار به سختی میتوان نامی از آنها در تاریخ علم پیدا کرد. در عوض بسیاری از دانشمندان بوده اند که سالها بعد از مرگشان شناخته شده اند. حافظ، نیچه یا ابن خلدون که ۵۰۰ سال بعد مرگش مقدمه او را کشف کردند و تبدیل به اولین نظریه پرداز اجتماعی بزرگ در تاریخ شد. اما این سوال به ظاهر معقول، ولی کاملا غیر معقول که به ما القاء شده که چه باید کرد؟ مطرح میشود و اگر جوابی برای آن نداشته باشیم، میگویند لطفاً بیهوده بحث نکنید و وقت ما را نگیرید و پرسش بیهوده خلق نکنید. اما واقعیت امر این است که آن چیزی که من میفهمم این است که دانشگاه ما جالب نیست و نمیتواند برای ما یادگیری، اشتیاق و انگیزه درونی برای فهمیدن ایجاد کند. یادگیری یعنی چیزی که ما را تغییر دهد؛ عشقی که در وجود ما پیدا شود و ما را دگرگون کند. دانشگاه باید آن اتفاق را برای ما رقم بزند. در کتاب «چه باشد آنچه خوانندش تفکر» از هایدگر آمده است که عشق و تفکر هردو یک معنا دارند. چون اندیشیدن یعنی خود را در بطن و متن چیزی قرار دادن. عشق هم یعنی همین. تفکر هم یعنی همین؛ یعنی نهایت دقت و توجه و بی نهایت چیزی برایت جالب بودن است. اینها از یک معقوله هستند.
ما برای ساختن جامعه ایران لازم است تا ابتدا دانشگاه را بسازیم. اگر دانشگاه ساخته شود، یادگیری، آموزش، دانایی و علم ساخته شود، جامعه مسیر خود را پیدا خواهد کرد. دانشگاه در دنیای امروز نهاد مادر است و باید توانمند شود. توانمندی به ساختمان سازی، ایجاد کتابخانهها، افزایش تجهیزات و افزایش تعداد دانشجویان، هیچیک به معنای برساختن دانشگاه نیست. دانشگاه باید قلب و جانش تقویت شود
دانشگاه جالب نیست، چون دنیای درون ما دست نخورده باقی مانده و ما فقط با دنیای بیرون کار میکنیم. تا زمانیکه بین دنیای درون و بیرون یک ارتباط ارگانیک برقرار نشود؛ تا زمانی که در نوشتن کتابها ملاکهایی مانند کجا پول میدهند؟ چقدر پول میدهند؟ چگونه پرداخت میکنند؟ چه امتیازات و موقعیتهایی برای من دارد؟ مطرح باشد، دانشگاه ما دانشگاه ملول و ناشاد خواهد بود. دانشگاه شاد دانشگاهی است که در آن فرم زیبایی شناسانه و آزادی وجود داشته و انسانها (تجربه، یادگیری، بالندگی و سرزندگی شان) در مرکز هسته اصلی قرار بگیرند. دانشگاه شاد دانشگاهی است که بتواند با زیست جهان ما (جهان داغ) ارتباط برقرار کند.
ما برای ساختن جامعه ایران لازم است تا ابتدا دانشگاه را بسازیم. اگر دانشگاه ساخته شود، یادگیری، آموزش، دانایی و علم ساخته شود، جامعه مسیر خود را پیدا خواهد کرد. دانشگاه در دنیای امروز نهاد مادر است و باید توانمند شود. توانمندی به ساختمان سازی، ایجاد کتابخانهها، افزایش تجهیزات و افزایش تعداد دانشجویان، هیچیک به معنای برساختن دانشگاه نیست. دانشگاه باید قلب و جانش تقویت شود. دانشگاه به سرزندگی نیاز دارد و این سرزندگی مستلزم یک تحول معنایی عمیق است. هرکس در هر جایی که هست به اندازه خودش میتواند کمک کند. مهمترین کمک این است که هرکس در هرجایی که هست تلاش کند تا این امر جالب، سرزندگی و اشتیاق را بفهمد. باید ابتدا از تامل در خودمان شروع کنیم. "جان نیکسون" در کتاب «بسوی دانشگاه فضیلت مند» معتقد است که دانشگاه فضای تامل در خود است.
کتاب «شهامت تدریس» پارکر پالمر، میتواند راهنمای خوبی برای معلمان و استادان باشد. پالمر هم وقتی از زندگی گسسته و پیوسته صحبت میکند، در مورد همین موضوع بحث میکند که وقتی کلاس درس جالب است که پیوستگی میان قلب استاد با رفتارش و سوژهای که آنرا درس میدهد. این مثلث باید در قلب معلم به یکپارچگی برسد. این اتفاق زمانی خواهد افتاد که معلم شهامت داشته باشد و بر ترسهای خود غلبه کند. البته این ترسها در یک جامعه آزاد در نظر گرفته شده که متاسفانه در دانشگاههای ما ترسها شکل سیستماتیک هم به خودشان گرفته اند که کار بسیار سخت تری خواهد بود.
/انتهای پیام/