گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ خسرو باقری نوع پرست، استاد دانشگاه تهران است. زمینههای تخصص وی فلسفه آموزش و پرورش، فلسفه شناخت و روان و تربیت دینی است. او در این گفتار از سهمیهبندیهای دانشگاهی و نسبتشان با عدالت آموزشی میگوید.
عدالت یک ارزش مسلم اجتماعی است و همه امور اجتماعی با این ترازو باید سنجیده شده و عادلانه باشند، وگرنه یک عنصر نامطلوب و غیرارزشی خواهند بود. مسئله سنجش و عدالت ما را در برابر این سوال قرار میدهد که در چه زمانی و چگونه سنجشهای ما میتوانند ظالمانه یا غیرعادلانه باشند؟ بنابراین ابتدا باید یک مقداری درباره مفهوم عدالت تحلیل کنیم و بعد بتوانیم ارتباطشان را در پرتو آن تحلیل مشخص کنیم.
میدانیم که عدالت گاهی بعنوان یک مفهومی متفاوت با تساوی مطرح میشود؛ یعنی بنظر میرسد که تساوی یک نوع برابری است؛ درحالیکه گویا عدالت این است که هر چیزی در جای مناسب خودش قرار داشته باشد، و این البته ممکن است بصورت تساوی باشد. بطوری که مثلا اگر قرار باشد بر سرسفرهای افراد مختلفی غذا بخورند از کودک و جوان و ... تساوی این مفهوم را متبادر میکند که به همه افراد به یک اندازه غذا بدهیم، اما این مناسب نیست؛ و آن وقت عدالت معنایش این میشود که هرکس درخور آن ظرفیت و جایگاه خودش غذا بگیرد. درواقع بازگشت عدالت به تساوی است، اما ما باید تساوی را به انواع تقسیم کنیم: یک تساوی مطلق داریم که ۲ مساوی است با ۲. اما یک تساوی به نسبت داریم که ظاهرا متفاوتند، اما درواقع مساوی هستند؛ مثلا این که ما بخواهیم کسر را با کسر مقایسه کنیم؛ ظاهرشان که مساوی نیست، اما درواقع مساوی هستند. یک تساوی باتوجه به نسبتهاست. عدالت هم با تساوی مطلق منافات دارد، اما با تساوی به نسبت جور در میآید. یعنی یک کودکی که به نسبت نیاز و دستگاه گوارشش غذایی را دریافت میکند و یک بزرگسالی که به نسبت خاص خودش در این امور؛ هردویشان دارند با یک معیار سنجیده میشوند و از این جهت مساوی هستند، اما ظاهرشان متفاوت است.
گاهی اوقات قوانین تبعیض آمیزند البته مادامی که ما یک شهروند هستیم و قانونی وضع میشود باید رعایت کنیم؛ اما این با نقد قانون منافاتی ندارد. بقول ژاک دریدا ما همیشه باید قانون را با عدالت بازسازی کنیم. یعنی ببینیم که این قانون عادلانه هست یا نه؟ و اگر نبود بازسازیاش کنیم
عوامل نابرابری چیست؟
عوامل نابرابری که به نقض عدالت منجر میشوند را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
الف) عوامل ناموجه؛ که همان ظلم، تبعیض و... است. اینها ناعدالتیهایی ایجاد میکنند که ناموجهاند.
ب) عواملی که موجه هستند یا موجه مینمایند؛ در یک تقسیم بندی میتوان گفت که این عوامل سه نوع هستند:
۱. نابرابریهای تکوینی؛ مثلا دو نوازدی که در آفرینش بوجود میآیند و به لحاظ تکوینی متفاوتند. حالا یا دو کودک عادی و یا کودکی که دارای اختلالات بزرگی است و او را از روال عادی زندگی خارج میکند.
۲. عوامل تقنینی؛ در جامعه قانون گذاری میشود و گاهی اوقات این قوانین عوامل نابرابری هستند؛ یعنی به عبارت دیگر این قوانین عادلانه نیستند.
۳. عومل تدبیری؛ اینها عواملی هستند که برمیگردد به برنامهریزی خود افراد و تدبیرشان برای ساماندهی امور خود. یعنی افراد برنامهریزی میکنند برای آینده خودشان و این برنامهریزیها منجر به نابرابری میشود. یعنی کسانی که بیشتر تلاش میکنند جلو میروند و کسانی که تلاش نمیکنند عقب میمانند. این هم از عوامل موجه است، زیرا افراد با تلاششان به جایی میرسند. البته در جایی موجه نما میشود که نقطه شروع افراد برای تلاش یکسان نیست. درنتیجه برابری فرصتها نبوده است و تلاشها از نسبت مساوی برخوردار نیستند؛ اینجاست که موجه نما میشود و واقعا موجه نیستند.
اگر بخواهیم سنجشمان عادلانه باشد با این عوامل باید چه کنیم؟
آیا ما میتوانیم این نابرابریها را از بین ببریم؟ آيا ممکن و مطلوب هست؟ علی الاصول نه ممکن است و نه مطلوب. زیرا خداوند جهان آفرینش را طوری تنظیم کرده است که چیزها حتی اگر از یک نوع باشند با هم یکسان نیستند؛ چون این گونه بوده ممکن نیست ما این تفاوتها را حذف کنیم و حتی اگر ممکن باشد مطلوب نیست. زیرا جهانی که در آن همه چیز شبیه هم باشند جهان تهوع آوری میشود. زیبایی و پیشرفت در همین تفاوتها ممکن شده است؛ بنابراین اینها علی الاصول ممکن و مطلوب نیستند، اما ممکن است ما در عمل بتوانیم اینها را جبران کنیم. وقتی علیالاصول میگوییم یعنی نمیشود اینها را ریشه کرد. چون بالاخره میتوانیم با تکنولوژی بسیاری از ضعفهای تکوینی را برطرف کنیم. اما با همه این توصیفات نمیتوانیم این دسته از عوامل نابرابری را حذف کنیم و آدمها را به معنای تساوی مطلق مساوی کنیم. اما خب تا جایی که دامنه توان ما اجازه میدهد به رفع این موانع اقدام میکنیم.
در شرایطی که فرصتهای برابر وجود ندارند سهمیهبندی مطلوب است، یعنی یک نوع جبران مافات است. اگر ما عدالت اجتماعی را در سطح کلان توانستیم ایجاد کنیم و نقاط شروع را تا حدی توانستیم به هم نزدیک کنیم آن موقع دیگر سهمیه معنا ندارد. نتیجه این میشود که سهمیه بندی در کوتاه مدت و به صورت تاکتیکی نه تنها باید انجام شود بلکه با عدالت هم همسو است و اساسا عدالت ایجاب کرده که این کار بشود. اما اگر این بخواهد استراتژی و یک امر دائمی بشود قطعا قابل قبول نیست.
البته این جا ما باید به مفهوم استعداد نیز با دقت بنگریم و این گونه نیندیشیم که آدمها با استعدادهای مختلف بدنیا میآیند و یکی با استعداد است و دیگری نه. تصور ما از استعداد گاهی اوقات اشتباه است و فکر میکنیم استعداد چیزی است که در ما گذاشتهاند؛ درحالیکه این گونه نیست. بلکه استعداد یک برایندی است که از ضریب داشتن موقعیت و خود آدمی بوجود میآید و وابستگیهای زمانی و مکانی و تاریخی دارد و خیلی مفهوم پویایی است. علاوه بر این که استعداد جلوههای مختلفی دارد. استعداد را این جا نباید یک مفهوم کلیشهای کنیم که گرفتارمان کند.
گاهی اوقات قوانین تبعیض آمیزند البته مادامی که ما یک شهروند هستیم و قانونی وضع میشود باید رعایت کنیم؛ اما این با نقد قانون منافاتی ندارد. بقول ژاک دریدا [۱] ما همیشه باید قانون را با عدالت بازسازی کنیم. یعنی ببینیم که این قانون عادلانه هست یا نه؟ و اگر نبود بازسازیاش کنیم. اما تغییر قانون از طریق نقد و قانونگذاریهای جدید انجام میشود؛ و حداکثر ممکن است ما با نافرمانیهای مدنی بتوانیم به این قوانین تبعیضآمیز اعتراض کنیم و زمینه تغییر آنها را فراهم کنیم. این یک وظیفه اجتماعی است که ما در قبال این گونه نابرابریها نقد توام با احترام را انجام دهیم، وجوه ظالمانه وغیر عادلانه قوانین را شناسایی کرده و نقدشان کنیم. البته اینها معمولا زمانبر هستند، اما امکان پذیر است. تغییر این دسته از نابرابریها برخلاف نابرابریهای تکوینی ممکن و مطلوب است.
نابرابریهای تدبیری قابل قبولند؛ یعنی هم ممکنند و هم مطلوبند. از این جهت امکان پذیرند که افراد باهم تفاوتهایی دارند و بعضیها کوشاترند. مطلوب هم هستند به این خاطر که این دگرگونیها و تفاوتها هم میتوانند انگیزاننده باشند و هم به هر حال برای جامعه مطلوب است که یک عدهای تلاش فوقالعاده کنند و خودشان و جامعه را به تعالی برسانند. در این جا باید تلاشها را تشویق کنیم و به این تدابیر دامن بزنیم، ولی با آن ملاحظهای که گفته شد. یعنی باید نقاط شروع متفاوت را مراقبت کنیم و به عبارتی آن فرصتهای برابر را ایجاد کنیم و بر مبنای فرصتهای برابر اگر تدابیر متفاوت شد برای ما مطلوب خواهد بود.
در این جا با یک مسئله پیچیده روبرو میشویم که با قضیه سنجش و سهمیه بندی ارتباط پیدا میکند. چیزی به نام سهمیه بندی وجود دارد که برحسب مناطق و انواع تفاوتهای اولیه مثل خانواده شهدا و مناطق محروم اتفاق میافتد. آیا این سهمیهبندیها از لحاظ معیار عدالت خوب است؟ باتوجه به این که نقاط شروع آدمها یکسان نیست اگر ما بگوییم که «هرکس تلاش کرد» عین ظلم است. یعنی شما افراد را در نقاط مختلفی برای شروع دویدن بگذارید خب قاعدتا کسی که جلوتر است برنده خواهد شد؛ اما این برنده واقعی نیست؛ بنابراین در شرایطی که فرصتهای برابر وجود ندارند سهمیهبندی مطلوب است، یعنی یک نوع جبران مافات است. اگر ما عدالت اجتماعی را در سطح کلان توانستیم ایجاد کنیم و نقاط شروع را تا حدی توانستیم به هم نزدیک کنیم آن موقع دیگر سهمیه معنا ندارد. نتیجه این میشود که سهمیه بندی در کوتاه مدت و به صورت تاکتیکی نه تنها باید انجام شود بلکه با عدالت هم همسو است و اساسا عدالت ایجاب کرده که این کار بشود. اما اگر این بخواهد استراتژی و یک امر دائمی بشود قطعا قابل قبول نیست. آن شرایط مطلوب شرایطی است که افراد برخورداریهای اولیهشان فراهم شده باشد و مثلا کتابخانه سیستان و بلوچستان با کتابخانه دانشگاه تهران، و دسترسی به منابع و معلمها یکسان باشد. یعنی یک نوع برابری در شرایط اولیه ایجاد شود آن موقع تفاوتهای ناشی از تلاش مطلوب خواهد بود.
بعضیها ممکن است برحسب این که نگرش نخبهگرایانه دارند بگویند نباید سهمیه داد؛ و میگویند افرادی که استعداد خوبی دارند و تلاششان بیشتر است باید در آموزش عالی بروند. این سخن یک سخن پارادوکسیکال است یعنی هم درست است و هم غلط. غلط است به این خاطر که اصلا نخبه به چه معناست؟ آیا بعضیها واقعا نخبه هستند؟ برمیگردیم به همان مفهوم استعداد، خب شاید یک مقدار زمینههای ژنتیکی متفاوت است، اما به این صورت نیست که فقط بعضیها بتوانند نخبه و برجسته شوند. همه شاید به نحوی بتوانند، اما در جوانب مختلف. اما نخبهگرایی بر یک فرض غلطی استوار است که پیشاپیش بعضیها را محروم تلقی میکند و بعضیها را برخوردار. انواع برخورداریها و انواع استعدادها وجود دارد. از این جهت نخبهگرایی قابل قبول نیست، اما از جهت دیگر آمورزش عالی به معنای آموزش در سطح خیلی بالاست و این زمینهای است که نخبهها را میطلبد. یعنی آموزش عالی مثل صعود به مدارج عالی هرچیزی است و معمولا همه به قلهها نمیرسند. البته قلهها متنوعاند و هرکس میتواند برود و در قلهای که تواناییاش را دارد برجسته شود. اما اینکه همه بخواهند به دانشگاه بیایند اشتباهی است که داریم انجام میدهیم. یعنی همه راهها را مسدود کردیم و دانشآموزان فقط میتوانند به دانشگاه بیایند؛ پس آن موقع آموزش عالی برای همگان در نظر گرفته شده در حالی که همه علاقه ندارند. در نتیجه آموزش عالی واقعا باید آموزش عالی با «ع» باقی بماند نه این که تبدیل شود به آموزش عالی با «الف» یعنی آموزش ابزاری. وقتی که همه را در این ماجرا آوردیم آموزش از نوع دوم میشود، یعنی آموزش برایشان ابزاریست و میخواهند یک مدرکی بگیرند و بروند به دنبال منافع جانبیای که فکر میکنند دارد؛ بنابراین نخبهگرایی به یک معنا قابل قبول است و آموزش عالی برای کسانیست که میخواهند در سطوح خیلی بالای آموزش کار و تحصیل کنند. اما همان طور که گفتم نخبهگرایی را نباید در دانشگاه کانالیزهاش کنیم. نخبهگرایی باید در تمام امور اجتماعی وجود داشته باشد.
ما باید بکوشیم که سنجش در این جامعه عادلانه شود و این نمیشود مگر این که ما با هرکدام از عوامل نابرابری برخورد مناسب پیشه کنیم.
[۱]Jacques Derrida