گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ مرضیه سهامی احمد: بیبی مریم بختیاری (۱۲۵۳-۱۳۱۶) از زنان سرشناس و حماسهساز ایرانزمین که باید نامش را هم-ردیف پوراندخت و گردآفرید ذکر کرد؛ نه به خاطر اینکه پدرش، خان بود؛ نه به این دلیل که در یک خاندان بانفوذ در دوره قاجار به دنیا آمده بود و نه حتی به این لحاظ که چند تن از برادرانش از رجال بلندمرتبه آن زمان بودند؛ که به دلیل شخصیت بینظیر و جایگاه والای فکری خودش!
من، یک زن ایرانیام!
شناخت زوایای مختلف زندگی و شخصیت این بانوی آزاده، به این سادگی نیست؛ چراکه به گفته باستانی پاریزی، او «برابر صد مرد در سرنوشت تاریخ معاصر ایران دخیل بوده است»؛ از این رو کتاب خاطراتش میتواند چراغ راه ما برای دست یافتن به این مهم باشد. او در این کتاب، سرگذشت خود از دوران کودکی و حوادث سیاسی را تا پایان دوره مشروطیت نوشته است. او در معرفی خود، زن بودن و تبار ایرانیاش را مهمترین مولفه هویتیاش میداند و بر مبنای همین مولفهها اینگونه مینویسد:
آوازه بیبی مریم به گوش اروپا هم رسید
بیبی مریم، زنی روشنفکر و فعال بود و از معدود زنان زمان خودش که سواد خواندن و نوشتن داشت و حوادث عصر خویش را مینوشت. او در زمانی که اکثر زنان در «پردهنشینی» بودند و به اهمیت جایگاه زن به عنوان یک کنشگر مهم فرهنگی یا اجتماعی قائل نبوده و تنها زندگی مطلوب را در پستو و آشپزخانه رضایت داده بودند، به چنان جایگاهی دست یافت که نامش روی زبان همگان بود و حتی آوازهاش به دیگر سرزمینها از جمله آلمان نیز رسید و پادشاه آلمان از وی تقدیر کرد.
پدر بیبیمریم، حسینقلی خان، مقتدرترین ایلخان بختیاری بود که منطقه اصفهان را زیر دست داشت. بیبی مریم در کودکی فنون نظامی و لشکرکشی و سوارکاری را آموخت که بعدها از این آموزشها بهرهها برد. او حدود نُه سال داشت که پدرش به دست ظل السطان (پسر بزرگ ناصرالدین شاه) به قتل رسید: «پدرم شهید شد. ظلالله او را کشت و خانوادهام آواره شدند».
پس از آن، بیبی مریم تحت تربیت برادرش قرار گرفت: «مرحوم سردار اسعد، حاجی علیقلی خان، خیلی مرا تربیت مینمود. همیشه برایم تاریخ میگفت. حکم میفرمود که باید شبانهروز کتاب تاریخ بخوانید... هم پدرم بود هم استادم و هم برادرم. چقدر مرا به درس خواندن وادار میفرمودند».
سردار اسعد باسواد و به زبانهای فارسی و عربی مسلط بود. به هند، مصر و فرانسه سفر کرد و آنچه از جهان خارج از ایران دیده و فراگرفته بود، برای بیبی مریم بازگو کرد و در اندیشههای او تاثیر گذاشت. سردار اسعد هنگام مطالعه هر وقت به زنان برجسته میرسید، درباره آنان برای بیبی مریم میگفت و او را تشویق میکرد که مثل آنها باشد.
بیبی مریم چند خواهر دیگر داشت که آنها هم امکان و شرایط پیشرفت داشتند، اما شرایط خانوادگی و پایگاه اجتماعی، به تنهایی کافی نبود. آنچه منجر به رشد بیبی مریم شد، نبوغ شخصی، دیدگاه و نگرش-های ویژه و قابلیتهای روحی و جسمانی وی بود.
او که در عصر خود همواره مطالبهگر حقوق زنان و شاید تنها چهره خواهان این مطالبات بود، از وضعیت زنان در روزگار خویش مینالید: «در ایران زنهای بدبخت یا باید بزک بکنند یا شبانهروز در فکر لباس و پودر و سرخاب باشند یا خیاطی و ریسمان تابیدن. کار بزرگ آنها همین است. افسوس که وجود چندین (میلیون) زن در خاک ایران از عدم علم برای هیچ کس اهمیتی ندارد...ای کاش ما هم روزی خود را در سایه تمدن میدیدیم و پای خود را روی زمین تمدن میگذاشتیم. افسوس که من میمیرم و آن روز را در ایران و به خصوص در بختیاری نخواهیم دید... بدبختانه میترسم بمیرم و زنهای ایرانی را عموما و زنهای بختیاری را خصوصا آزاد نبینم...»
میترسم بمیرم و علم زنهای ایرانی را نبینم!
بیبی مریم در پانزده سالگی ازدواج کرد: «خواننده عزیز که این روزنامه زندگانی مرا ملاحظه میفرمایید حالِ سرنوشت ما دخترهای ایرانی خصوصا دخترهای بختیاری را ملاحظه کنید. دختر پانزده ساله را بدهند به یک مرد چهل ساله که دارای دو زن و پنج شش نفر اولاد است... هیچ میل نداشتم در خانه آنها باشم. چهار سال زن او بودم تا آنکه بیچاره جوانمرگ شد. حالا از آن شوهر کردن شکر دارم، چون که یک پسر خوب از آن شوهر دارم که شخص اول در بختیاری است و تمام بختیاریها به او میگروند و من هم او را دوست دارم. علیمردان خان نام دارد.»
حاصل او از ازدواج اولش سه فرزند بود و وقتی همسرش کشته شد، به خانه پدری بازگشت، اما برای بار دوم تحت اجبار و شرایط خانوادگی با یکی از عموزادگانش ازدواج کرد که چند زن عقدی و صیغه داشت و مردی نالایق بود: «شوهر انسان باید مرد باشد... مال دنیا برای مرد همه وقت هست، اما برای نامرد کرور کرور ثروت و دولت مثل خاکستر است. هیچ ننگی هیچ بدبختی از شوهر بیشرف بیعقل برای زن نیست. من بیچاره عمرم را با آه و ناله به سر بردم. روزگارم از دست دیوانهگری شوهر دومم سیاه شد و تاریک شد...ای خانمهایی که این کتاب سیهبختی مرا مطالعه میکنید مبادا گول مال، دولت و جوانی کسی را بخورید و شوهر بکنید. هر چقدر فقیر و زشت باشد، اما پیکر او آراسته به صفات خوب باشد، عالم، دانا و باشرافت باشد، آن مرد زندگی است».
این ازدواج نیز دیری نپایید و پس از شش سال به جدایی ختم شد؛ زیرا همسر دوم بیبی مریم مخالف راه او در پشتیبانی از آزادیخواهان بود. اما بیبیمریم که مفهوم آزادگی را درک کرده بود، با وجود همه آداب و رسوم قومی و تعصبات آن زمان، اهداف بزرگتر و ارزشمندتری در سر داشت که برای رسیدن به آن باید بسیاری از این قواعد را بر هم میزد. بیبی مریم پس از این فصل جدیدی از زندگی را آغاز کرد؛ زیرا او برای حفظ امنیتِ منزل جدیدش، سربازان و سوارانی را به کار گرفت که به مرور به هنگی از سواران بختیاری تبدیل شدند و او را در ادامه مسیر آزادیخواهیاش یاری نمودند.
در زمان جنگ جهانی اول که کشور بر اثر بیکفایتی مسئولان به اشغال انگلیس و روس درآمده بود، بیبی مریم سپاهیان بختیاری را تجهیز کرد و به کمک رئیسعلی دلواری در تنگستان فرستاد که در حال جنگ با انگلیسیها بود
او که مهمترین دغدغه و دلمشغولیاش، ایران و جامعه ایرانی بود، عقیده داشت: «تا زمانی که قاجارها حکومت میکنند، پیشرفتی حاصل نمیشود و این سرزمین روی خوشی نمیبیند» و هر روز آرزو میکرد کاش: «قدرتی پیدا کنم، رفع ظلم و ستم کنم و ریشه استبداد وحشیانه را از این ولایت قطع کنم».
این گونه بود که در دورهای که استبداد محمدعلی شاه، صغیر و کبیر را به ستوه آورده بود، این شیرزن بختیاری نقش پررنگی از خود در تاریخ ایران بر جای گذاشت. او در این زمان، محبتهای بیدریغ برادرش، سردار اسعد را جبران نمود و او را برای بازگرداندن مشروطه و فتح تهران تشویق کرد، تا به این ترتیب نام او نیز در تاریخ ماندگار شود. سپس نامههایی به سران ایل بختیاری نوشت و آنها را به اتحاد و مقابله با محمدعلی شاه تهییج نمود.
بیبی مریم، سردار مریم شد
تلاش بیبی مریم برای تغییر وضعیت کشور، به همین جا ختم نمیشود. او بعد از حرکت سربازان مشروطهخواه به طرف تهران، بلافاصله با چند تفنگدار دیگر حرکت کرد و به تهران رسید. آنها شبانه بر بام خانهای روبهروی مجلس بهارستان سنگربندی کردند و روز بعد با سربازان حکومت وارد درگیری مسلحانه شدند. در نهایت، سربازان محمدعلی شاه شکست خورند و تهران سقوط کرد. با فتح تهران، میزان محبوبیت بیبی مریم در ایل بختیاری و نزد مجاهدین مشروطهخواه صد چندان شد و لقب سرداری را برای او به ارمغان آورد.
سپس در زمان جنگ جهانی اول که کشور بر اثر بیکفایتی مسئولان به اشغال انگلیس و روس درآمده بود، بیبی مریم سپاهیان بختیاری را تجهیز کرد و به کمک رئیسعلی دلواری در تنگستان فرستاد که در حال جنگ با انگلیسیها بود. همچنین با سربازان روسی رودررو شد و جنگید، اما در نهایت، اصفهان شکست خورد و به دست روسها افتاد. او به چند تن از افسران آلمانی پناه داد که همین باعث شد پادشاه آلمان، صلیب آهنین و کمان تمثال میناکاری الماسنشان خود را به بیبی مریم اهدا کند. خانه او همچنین پناهگاه افراد معروف دیگری، چون دکتر مصدق، دهخدا، فرخی یزدی، ملکالشعرای بهار و وحید دستگردی بود.
بیبی مریم جنگاور بود، اما مرگ فرزند، تابآوردنی نیست!
پسر بیبی مریم (علیمردان خان) در سال ۱۳۰۲ سرداری قیام بختیاریها علیه حکومت را بر عهده گرفت و در یکی از جنگها دستگیر و در زندان قصر اعدام شد. (یکی از معروفترین مویههای مادران لُر به نام شیرعلی مردون بر اثر همین موضوع سروده شده). این داغ بر سینه بیبی مریم سنگینی میکرد تا اینکه سه سال بعد، در ۶۳ سالگی از دنیا رفت و در تکیه بختیاریهای تخت فولاد در اصفهان به خاک سپرده شود. بیبی مریم دلش میخواست خانهاش حتی بعد از مرگ نیز پناه مردمان باشد؛ از این رو وصیت کرده بود منزلش به اداره فرهنگ اهدا شود. بعدها در آن محل، مدرسه رودابه احداث شد.
سردار بیبی مریم بختیاری هرچه در چنته داشت برای آزادی و استقلال ایران گذاشت و تنها یک خواسته از آیندگان داشت: «اگر در عصر شما، ایران، وطن عزیز مرا و خودتان را دیدید که به دانش و علم مشعشع شده و قدم در راه پیشرفت و آزادی گذاشتید یا در تمدن زندگانی نمودید، از منِ بیچاره که آرزویم تمدن ایران است یاد نمایید».
*توضیحی درباره تصویر نمایه: این تصویر که توسط آنه ماری شوارتسنباخ در دوره تاریخی: ۱۹۳۴-۱۹۳۳ (دوره پهلوی اول) انداختهشده است، ارتباطی مستقیم با تصویر بیبی مریم ندارد.
/انتهای پیام/